توحید عملی | قسمت 10

جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.

توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در تجربه خوشبختی و قرار دادن این اصل در بالاترین اولویت عملکردی خود، تمرین زیر را انجام دهید.

تمرین:

در بخش نظرات این فایل بنویس که به خاطر تواضع در برابر خداوند و تسلیم بودن در برابر این نیرو:

  • کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
  • کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
  • کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛
  • در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
منتظر خواندن نوشته های تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10
    421MB
    54 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 10
    52MB
    54 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «امیری» در این صفحه: 1
  1. -
    امیری گفته:
    مدت عضویت: 1523 روز

    به نام حضرت دوست که هر چه دارم از آن اوست..

    درود بر استاد عزیزم و خانم شایسته بزرگوار،مدیرفنی بزرگوار و بقیه دوستان که این بستر را فراهم کردند برای ما

    بریم سراغ ادامه داستان زندگی من یادمه که سال 86 از صفر صفر مطلق شروع کردم و توانستم با عمل به قانون در سال 88 بشوم یکی از کار آفرین های جوان استان یزد و تبدیل به یک کارخانه دار،

    خداوند تمام کائنات الهی را اطراف من دونه به دونه جمع کرد و هر چی رفتیم جلوتر غروره شروع کرد به نمایان شدن و اونجا بود که کم کم کتاب باز من بسته شد فایل هایی که گوش میدادم کم کم بسته شد یک سری الگوبرداری کرده بودم از سبک خداوند و از اون اولگوها توی شب های قدر خودم استفاده میکردم و اون شب قدر ها اینجوری بود که فکر میکردم خداوند برای بست جهانش به انسانهای هدفمند و قدرتمند و درست کار نیاز داره و اصلا خودش عاشق آدمهای بلد پروازه و یک جورای داشتم زندگی به سبک خداوند را زندگی میکردم در نیمه های شب یه دوش میگرفتم بهترین لباس خودم را میپوشیدم و جا نماز رو مینداختم و میرفتم که ایده هامو بهش بگم و برام اجرا کنه انگاری درک کرده بودم که اگه ما اول به خودمان ایمان بیاریم خداوند هم به ما ایمان میاورد و تیکه ای از جهان هستی را به میسپارد میگه حسن جان این کارخانه برا تو این نیروها براتو این املاک برا تو، برای تویی که شایستگی را داری و این قدرت را داری که مدیریت کنی

    و خلاصه کلی با هم صحبت میکردیم کلی باهم همفکری میکردیم و من فردای اون روزش حضورش رو پر رنگ در رندگیم میدیدم ،میدیدم که نیرو هارو اون میفرسته آدمها رو اون میفرسته

    ولی ولی وقتی که به ثروت های اولی رسیدم وقتی ماشین ایرانی شد خارجی وقتی یک دفتر شد دوتا وقتی شروع شد به سرمایه گزاری کم کم رفتارم با پرسنل عوض شد باهاشون با لحن تند صحبت میکردم ،مگه نگفتم بهمان کارو انجام بدین چرا فلان کارو انجام دادین کم کم سر کله غرور پیدا شد توی زندگیم یکی از شهر ها رفته بودم سر به دفترم بزنم یه دختر هیجده ساله منشیم بود یه دختر به شدت مسولیت پذیر ولی من چی شده بودم یه آدم متکبر بهش گفتم چک ها و پول ها رو بیارید میخوام برم .

    برگشت گفت آقا بردم خونه گفتم خدای نکرده مشکل پیش نیاد،من مغرور و متکبر بهش گفتم چیییی برا چییی و کلی دعوا دختره شروع کرد به گریه کردن و این جریان گذشت.

    از بسته شدن کتاب هایی که مطالعه میکردم و ویس های که گوش میکردم 3ماه گذشته بود نه شب قدری نه یاد خدایی نه هیچی و این رفتار کم کم به وجود آمده بود چرا چون از کوزه همان تراود که در اوست زمانی که ما توحیدی هستیم زمانی که ما داریم فایل گوش میدیم و به قانون عمل میکنیم طراوش اطراف کوزه میشه مشتری میشه انسانیت میشه عمل صالح میشه رابطه رویایی میشه صمیمیت وووو

    ولی متاسفانه همه چی کم رنگ شده بود اولش همش میگفتم خدا همش میگفتم ببین خدا چطوری چیده ببین چطوری فلانی رو وارد زندگیم کرد تحسینش میکردم تائید میکردم که معجزه هست سپاسگزارش بودم .

    ولی کم رنگ شد تا جایی که یه بار تو روی بابام ایستادم چون بابام به داداشم گفت بلد شو نمازتو بخون و داشتند با هم کلنجار میرفتند من هم به بابام گفتم بابا ول کن مسخره کردی خودتو حالا تو اینقدر نماز خوندی چی داری چکار کردی تو زندگیت خلاصه بابا اشک گشت تو چشماش و رفت سوار ماشینش شد و رفت

    و این تکبر و خود بزرگ بینی داشت برای خودش میتازوند فکر میکرد به قول استاد دیگه همه چی تمومه تو ثروتمند شدی و کسی دیگه نمیتونه تورو زمین بزنه حتی خدا اینجا من شدم 30 ساله یک سی ساله خام و دم نکشیده سال 92 بود که پروژه های من به قشم هم رسیده بود و از بیرون هر کسی از آشنا و غریبه که میخواست مثال بزنه که از صفر به ثروت رسیده میگفتند حسن

    و اینجا دیگه اون سوخت داشت تموم میشد راستی یه نکته کلیدی و طلایی به خودم یاد آوری کنم آهای خودم و کسانی که با این آموزه ها آشنا میشوید شما دارید سوخت جت مصرف میکنید و با سوخت چت به آسمان ها و قله های موفقیت و خوشبختی پرت میشوید نکنه خدایی نکرده توی اوج پرواز سوخت تون را قطع کنید نکنه با سوخت چت برید به آسمان بعد دیگه سوخت گیری نکنید و بخواهید به جتتون بنزین بدین قبول نمیکنه و سقود میکنید مثل من و وقتی سوخت گیری نمیکنید باعث میشه مغزتون قفل بشود و تصمیمات اشتباه بگیرید و با تصمیمات اشتباه کیش و در نهایت مات بشوید .

    من با یه تصمیم اشتباه یک شریک مالی برای خودم گرفتم و این شراکت مرا از عرش به فرش رساند و باعث شد سال 92 تمام ثروتم را از دست بدم و یادمه وقتی شب خوابیدم و فرداش بیدار شدم هیچ کدام از رویاهای من نبود آره نبود

    من ماندم و کلی بدهی اونجا بود که یاد حرف رندی کیج افتادم که میگفت اگه یه شب خوابیدی و فرداش بیدار شدی و دیدی هیچ کدام از رویاهای تو نیست چه میکنی آیا تو سر خودت میزنی و افسردگی و خودکشی را انتخاب میکنی یا اینکه بلند میشوی و از نو میسازی

    بنازم استاد را که چقدر با تفکر نقالانه موضوعات را عالی باز میکنه و بار دیگر مرا به فکر آن روزها فرو برد و داستان اینجا تمام نشد و من با این جمله جور دیگری شروع کردم چرخ بر هم زنم گر غیر مرادم گردد من نه آنم که زبانی کشم از چرخ و فلک ،

    زمین و زمان را به هم میدوزم به لطف الله دوباره

    و اینجا بود که تضادها مرا به سمت وضوح سوق داد تکبر جای خود را داد به یک غرور ملیح

    و ایمان و توکل خود را باره دیگر نمایان کرد تواضع و فروتنی به شدت رفت بالا بد رفتاری به خوش رفتاری دیگه وقتی که با خدای خودم احد بستم و گفتم خدا جونی اگه یک باره دیگه مرا به جابگاه ثروتمندی برسانی میرم و به آدم هات میگم که جور دیگه ای هم میتوان زیست

    چقدر تواضع و فروتنی عالی بود استاد ،

    و اینجا بود که من از نوع متولد شدم و تولد جدید من سال 99با استاد عباس منش اوج گرفت و در حال حاظر به نام حضرت دوست که هر چه دارم از آن اوست و در حال حاظر یک رابطه بسیار رویایی با خدای خودم که نگم براتون و شبهای قدر دوباره شروع شد کتاب بسته باز شد آموزش ها از صفر قوی تر شروع شد یک رابطه رویایی و دخترای نازنینم فرانک 15ساله و فرحناز 12ساله خدارو شکر از لحاظ ثروت در یک جایگاه خوب که هنوز به قول استاد خیلی راه داره

    او شخص آنقدر تغییر کرد که تبدیل شد به یک استاد مهربان و دوست داشتنی به لطف خدا ثروتمند شد به لطف خدا و هر چه امروز دارم مدیون خدا هستم و به معنی واقعی هر کاری را که استاد داره انجام میده دارم در زندگیم پیاده سازی میکنم بزرگترین الگوی زندگیم استاد عباس منس هست من از سال 1386با قانون جذب آشنا شدم اکثر اساتیدایران کوچ شخصی من بودند ولی ولی بارها و بارها گفتم راستگوه ترین،

    درست کارترین متخصص ترین استادی که در دنیا نظیر ندارد استاد عباس منش عزیز است و من با افتخار شاگردی این چنین استادی را میکنم با وجود این که خود هزاران شاگرد دارم در زمینه رشد و توسعه فردی و با افتخار مکبت استاد را دنبال میکنم و از سال 99 که با استاد آشنا شدم دیگه به هیچ عنوان یک کلام از هیچ استاد دیگه ای نشنیدم چون ایشون کاملترین متد را آموزش میدهد

    و من نیز وقتی که خداوند را تنها منبع اصلی خود دانستم بدون واسطه

    وقتی معنی سوره حمد را درک کردم در واقع زندگیم را به سبک خدا پیش بردم ،

    و امروزه بسیار خوشحالم که امروزم هیچ شباهتی بر گذشته ب ناکامم ندارد و دوستان عزیز من و امسال من توانستند پس شما هم میتوانید .

    بسم الله به شرطی که غرور و تکبر نداشته باشید

    عاشقانه دوستتان دارم و بی نهایت از استاد عزیزم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای: