توحید عملی | قسمت 10

جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.

توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در تجربه خوشبختی و قرار دادن این اصل در بالاترین اولویت عملکردی خود، تمرین زیر را انجام دهید.

تمرین:

در بخش نظرات این فایل بنویس که به خاطر تواضع در برابر خداوند و تسلیم بودن در برابر این نیرو:

  • کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
  • کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
  • کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛
  • در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
منتظر خواندن نوشته های تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10
    421MB
    54 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 10
    52MB
    54 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده شهریاری» در این صفحه: 7
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنْ کَانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقَامِی وَتَذْکِیرِی بِآیَاتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَشُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّهً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَلَا تُنْظِرُونِ ﴿٧١﴾

    و سرگذشت نوح را برای آنان بگو، آن گاه که به قوم خود گفت: ای قوم من! اگر اقامت طولانی من میان شما و پند واندرزم به وسیله آیات خدا، بر شما گران و دشوار است،من بر خدا توکل کردم، پس شما عزم و تصمیم خود و قدرت معبودانتان را روی هم بگذارید تا تلاشتان بر شما مبهم و پوشیده نباشد، آن گاه به زندگی من خاتمه دهید و مرا مهلت ندهید.

    فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَمَا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ ۖ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ ۖ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿٧٢﴾

    اگر [از پذیرش دعوتم] روی بگردانید من از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] پاداشی نمی خواهم؛ پاداش من فقط بر عهده خداست و مأمورم که از تسلیم شدگان [در برابر فرمان های حق] باشم.

    فَکَذَّبُوهُ فَنَجَّیْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلَائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا ۖ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُنْذَرِینَ ﴿٧٣﴾

    پس او را تکذیب کردند؛ ما هم او و کسانی را که در کشتی همراه او بودند نجات دادیم، و آنان را جانشینان نمودیم، و کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، غرق کردیم؛ پس [با تأمل] بنگر که سرانجام کسانی که بیم داده شدند، چگونه بود؟!

    =====================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم ،پرچم دار آئین ابراهیم خلیل الله …

    سلام به استاد شایسته جانم،و تموم رفیق های نازنین غار حرا

    درود فراوان بر الله مهربان و هدایتگرم،که همیشه آنلاین و آن تایم به کمک بنده ی ضعیف و محتاجش رسید.

    امروز یک نقطه‌ی آبی پربرکت من رو هدایت کرد به این فایل و این کامنتی که ٢٢ بهمن نوشتم.

    abasmanesh.com

    این کامنت من دقیقا برای زمانی که هدایت های الله رسیده بود که وقت انصراف از کارمندیه و با قدرت بیا بیرون، من بودم و ترس ها و‌نجواهای ذهن و شیطان و انسان های غیر هم مدار …

    دقیقا زمانی که من تصمیم قطعی گرفتم و برای ریاست دانشگاه علوم پزشکی نامه زدم،و انصراف خودم رو از اسفند ماه اعلام کردم،فردا صبح این فایل روی بنر سایت آپلود شد…

    و ما رمیت اذ رمیت…ولکن الله رمی…

    امروز که به این فایل دوباره گوش دادم ،آرامشی به قلبم وارد شد از جنس خنکای آب گوارای چشمه وسط بیابان بی آب و علف…

    و همون انرژی به من دستور نوشتن داد..بنویس…بنویس سعیده… بنویس از کجا به اینجا رسیدی تا برای ادامه مسیر روی عقل و توانایی های خودت حساب نکنی!

    و ما رمیت اذ رمیت…ولکن الله رمی…

    مینویسم برای خودم و خدای خودم تا همیشه شگفتی هاش یادم بمونه و تا این خشوع در برابر رب،اجازه ی دریافت الهامات رو صادر کنه…

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿١﴾

    سوگند به خورشید و گسترش روشنی اش

    وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ﴿٢﴾

    و به ماه هنگامی که از پی آن برآید

    وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا ﴿٣﴾

    و به روزچون خورشید را به خوبی آشکار کند

    وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَاهَا ﴿4﴾

    و به شب هنگامی که خورشید را فرو پوشد

    وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا ﴿5﴾

    و به آسمان و آنکه آن را بنا کرد

    وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا ﴿6﴾

    و به زمین و آنکه آن را گستراند

    وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧﴾

    و به نفس و آنکه آن را درست و نیکو نمود،

    فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿٨﴾

    و به او شر و خیر او را الهام کرد.

    =====================================

    زمستان سال ٩٩ در بدترین وضعیت روحی و مالی و عاطفی و زندگی,پر از افکار خودکشی،غرق در افسردگی عمیق با یک شخصیت قربانی شده در تموم مراحل زندگی،بعد از سگ دو زدن های زیاد،تقلا های بی نتیجه،خسته از فشار کتک های جهان،چمدونام رو جمع کردم تا از خونه بزنم بیرون بدون هدف…بدون هیچ جا و مکان …

    شبی که واقعا زانوهام خم شده بود،دیگه حتی هیچ امیدی به تقلاهای خودمم نداشتم،حتی توان خودکشی کردن…

    فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰ إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ

    پس [موسی] دام هایشان را [به جهت کمک کردن به آن دو] آب داد، سپس به سوی سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم.

    کمکِ دختران شعیب برای موسی ، همکاری بود در بخش ccu برای سعیده …

    نمی‌دونم از کجا سر صحبت شروع شد،اما در اوج تاریکی و ظلمت،باریکه هایی از نور میومد،این شمع رو توی خونه روشن کن! این نمک دریا رو حل کن بزار توی خونه،برو توی لگن پاهاتو بزار توی آبی که نمک دریا توشه …اینا انرژی های منفی رو میگیره!

    انرژی منفی ؟انرژی منفی چی هست اصلا؟هیچی نمیدونستم،شبیه کسی که یک سرطان پیش رفته گرفته و مرگش رو حتمی و قطعی اعلام کردند و اون هیچ مقاومتی برای هیچ درمانی نداره …

    من که مرگم حتمیه…بزار اینم امتحان کنم …

    کم کم صدای استاد عرشیانفر اومد توی صفحه ی اینستا…خدا منو ببخشه! ذهنم می‌گفت این کیه دلش خوشه نیشش همه ش بازه؟فیلم هاشو رد میکردم بره …

    یکم گذشت…

    ذهنم آرومتر شده بود،حالا اینم گوش کن ببین چی میگه ،تو که داری میمیری،اینم امتحان کن!

    بهارشد…تابستون اومد …

    کبودی های روح کم و کمتر شد و نور اومد …

    من شدم سراپا گوش…صدا فقط صدای استاد عرشیانفر …

    هرچی استاد بگه همون …

    کتاب معجزه ی شکرگزاری و چهار اثر فلورانس شد مثل قرآن توی دستام،شب کنار بالشت خودم میزاشتمشون…

    دفترها پر کردم از تمرین ها…بنویس …بنویس…بنویس تا اتفاق بیافتد…

    پاییز اومد …

    فصل رنگارنگ خدا …

    صِبْغَهَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ

    این رنگ خداست و رنگ چه کسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستیم.

    همه چیز یک رنگ دیگه گرفته بود …

    من آروم تر،سلامت تر ،عاشق تر ،شادتر شده بودم و پر از امید ،پر از آرزو …

    ترس ها رفت و ایمان اومد…

    ناامیدی رفت و توکل اومد …

    دعوا ها کم شد و صلح اومد …

    سختی ها کم شد و آسونی اومد…

    جام توی بیمارستانم عوض شد!

    از ccu فرستادنم بخش icu،بهترین سرپرستار …بهترین همکارا…

    من بودم یک دنیا عشق…یک دنیا ایمان …یک دنیا امید…

    زمستون بود! شبی که عروسی بهترین همکارم دعوت بودم،همه چیز دست به دست هم داد تا من به اون عروسی نرسم،عجیب آروم بودم،گله و شکایتی نداشتم…

    یک صدای منو فرامیخوند…برو مصاحبه ی استاد عرشیانفر با اون استاد رو ببین،برو ببین …

    ول کن بابا،چی رو ببینم؟

    برو ببین! برو ببین!

    بابا من خودم استاد دارم ،هنوز تمرین های استاد عرشیانفر رو کامل انجام ندادم …چی میگی؟

    برو ببین!برو ببین …

    و من یکبار دیگه تسلیم شدم…

    و اون شب جهان من یکبار دیگه کن فیکون شد!

    استادی که این همه مدت من براش سراپا گوش شده بودم و اون بی وقفه با من حرف میزد،در مقابل این استاد جدید که من نمی‌شناختمش چرا سکوت کرده؟چرا حرف نمیزنه؟چرا اون میگه و استاد عرشیانفر میشنوه؟؟؟

    استاد عباسمنش؟کی هست؟چرا انقدر خوبه؟چرا انقدر حرفاش منطقیه؟چرا هرچی میگه به جان من میشینه؟چرا تو همین یکی دوساعت تموم پازل های ذهن من رو کامل کرد؟

    بزارم برم توی سایتش ببینم چه خبره…

    و از فردا …من افتادم در یک جاده‌ی جنگلی بهشتیِ بدون برگشت …

    و به قول قرآن شدم لعلک ترضی…

    هرماه، دو تا قدم از دوره ی دوازده قدم رو تموم میکردم،شبیه یک تشنه ای که به سرچشمه رسیده…

    اوضاع بهتر و بهتر و بهترشد…

    همه چیز به طرز فوق العاده ای در حال تغییر بود.

    پاییز ١4٠١ رسید.

    من طبق تمرین کتاب رویاها،١٠ تا از آرزوهام رو توی سررسید نوشتم!

    و بعد ازون هدایت ها پشت سر هم اومد!

    خدا: بچه ها تو بفرست گرگان!

    من: انتقالی ندارم،کجا بفرستمشون؟

    خدا: تو بفرست ،بقیه ش با من!

    چِشم بسته چَشم گفتم و آذر ماه پرونده ی پیش دبستانی رو از مدرسه شون گرفتم و بعد از خدا به مادر و پدرم سپردمشون و برگشتم.

    یکی دو هفته ی بعد،یک بنر روی نگهبانی بیمارستان زده شد.

    یک کمک پرستار از گرگان،طالب جا به جایی با یک نیرو از فریدونکنار!

    وما رمیت اذ رمیت،ولکن الله رمی!

    در کمال حیرت و ناباوری بقیه،اعضای کمیته‌ی بیمارستان جا به جایی یک نیروی پرستار با استخدام رسمی،با یک نیروی کمک پرستار با استخدام قراردادی موافقت کردند و نامه به دانشگاه ارسال شد!

    زمستون از راه رسید و دوره شیوه ی حل مسئله لانچ شد.

    استاد فریاد میزد: کویرت رو رها کن! و من هرچقدر دنبال کویر توی زندگیم میگشتم پیداش نمیکردم،یا بهتره بگم نمی‌خواستم بپذیرم…

    انتقالی من،به دلیل هم تراز نبودن دوطرف جا به جایی از طرف دانشگاه علوم پزشکی مازندران رد شد!

    من هدایت رو دریافت نکرده بودم،اما خدا بیخیال من نشد…

    من بچه هارو از گرگان برگردوندم پیش خودم …

    بهار از راه رسید و زندگی با تموم خوبی هاش،الگوهای تکرار شونده داشت…

    من همچنان مصرانه و بی وقفه روی خودم کار میکردم،کلام استاد برام وحی منزل بود و دنبال عیب و ایراد در باورهای خودم میگشتم تا اوضاع رو بهبود بدم.

    دوباره هدایت ها،از دوره ی تضاد و فایل های آگاهی دهنده‌ی دوره ی کشف قوانین رسید.

    خدا می‌گفت :الگو های تکرار شونده!کویرت رو رها کن!

    بچه هارو بفرست برند!

    من میگفتم :خدایا من برای کلاس اول اینجا ثبت نامشون کردم!

    اون می‌گفت بفرست برند!بفرست برند!

    یک بار دیگه یا الله گفتم و پرونده رو جمع کردم و بردمشون برای ثبت نام گرگان…

    تلاش کردم از نظر ذهنی خودم رو از کویر جدا کنم و اجازه بدم خدا کارهارو انجام بده …

    اوایل تابستون بود…خدا یکبار دیگه قدرتش رو به رخم کشید!

    از دفتر ریاست دانشگاه مستقیم زنگ زدند،خانوم شهریاری با انتقالی شما موافقت شده بدون جایگزین!پیگیر کارهای اداری باش …

    ومارمیت اذرمیت،ولکن الله رمی!

    تابستون و سریال سفر به دور آمریکا و من که دیگه فراغ بال فقط روی سایت تمرکز گذاشتم و کامنت خوندن و نوشتن …

    یکبار دیگه پاییز از راه رسید و دوره احساس لیاقت لانچ شد!

    حالا فهمیده بودم چرا انقدر پام روی گاز بود اما ماشین حرکت نمیکرد،من هنوز به صورت پیش فرض هیچ احساس ارزشمندی نداشتم.

    دوره ی احساس لیاقت اون پای بیماری که محکم روی ترمز بی ارزشی فشار میداد رو تیمار کرد …آروم آروم …

    قرار بود برم گرگان ،تو بخش icu کار کنم،دستان خداوند هم از هر طرف پیغام میدادن تو فقط بیا ما میبریمت بخش اداری …

    دوره‌ی احساس لیاقت یکبار دیگه بازی رو عوض کرد!

    دانشگاه گلستان اعلام کرد شما باید بری اورژانس کودکان!

    همون موقع قرآن هم بهم گفت:

    یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ بُشْرَاکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ۚ ذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

    روزى که مردان مؤمن و زنان مؤمن را ببینى که نورشان پیشاپیش و در سمت راستشان مى‌رود. در آن روز بشارتتان به بهشتهایى است که در آن نهرها روان است و در آن جاوید خواهید ماند، و این کامیابى بزرگى است.

    تعلل جایز نبود! دوباره چِشم بسته،چشم گفتم!

    فقط سه ماه! فقط سه ماه تجربه ی اورژانس کودکان طول کشید و خداوند می‌دونه چه عزت نفس سرسختی از من ساخت و چقدر من رو از خودم بزرگتر کرد.

    حالا رسیدم به همون کامنتی که ٢٢ بهمن ماه نوشتم!

    من به هدایت الله باز هم چِشم بسته چشم گفتم و بدون اینکه قدم بعدی رو بدونم ،انصراف دادم!

    هدایت خدا بود که از قرآن بهم میگفت:

    وَلَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لَا تَخَافُ دَرَکًا وَلَا تَخْشَىٰ

    ومن تموم تلاشم رو کردم که نترسم و ادامه بدم و اجازه بدم خدا همه ی کار هارو پیش ببره !

    بهم گفت تموم تمرکزت رو بزار روی روانشناسی ثروت،گفتم چشم!

    اسفند و فروردین به تمرکز لیزری روی دوره های استاد گذشت…

    آخرای فروردین بود که الهامات از راه رسید.

    یک چیزی توی قلب من به صورت ممتد فریاد میزد : برو کیش،برو کیش،برو کیش …

    بهش لبیک گفتم …اومدم…

    هیچ خبری نبود …نه کاری ،نه الهامی،نه خبری …

    سه روز گذشت…

    روز سوم من شده بودم همون موسی و همون عجز و ناله و فریاد های از ته دل …خدایا کجایی؟

    خودت گفتی بیا ،من اومدم ،پس کجایی؟چرا صدات نمیاد؟چرا کمکم نمیکنی؟چرا منو نمیبینی؟چرا صدامو نمیشنوی؟

    خدایا من بی توشه و بی آشنا و تنها اومدم…

    خودت به فریاد من برس…

    هیچ ایده ای نداشتم،هیچ کاری پیدا نکردم،هیچی نمیدونستم،جز اینکه بلیط برگشتم رو بگیرم و برگردم…

    ساعت ١٢ شب بلیط رو برای فردا گرفتم و خوابیدم …

    صبح با این sms از خواب بیدار شدم …

    فاطمه جان ساعت ٣ صبح بهم sms داده بود درحالیکه روحش خبر نداشت من کجام:

    سلاااااااااااااام رفیق

    نیمه شب ت قشنگ وشیک

    یادته گفتم مادربزرگم حالش ناخوبه

    دیروز رفتم عیادتش اونم به درخواست خودش

    سعیده دستام داره می لرزه موقع تایپ کردن الانم

    گفت تو خواب بهش یه عالمه باغ نشون دادن و گفتن این مال دوست فاطمه است که خونه ش کنار آبه

    یه قران سبز رنگ هم کنارشه

    بچه هاش هم با توپ زرد بازی میکردن یه پوشه هم دادن به آقا محمود که کارش را درست کنه

    خدای مثل همیشه دیر نکرد آنلاین و آن تایم کمکش رسید!

    یک چیزی توی قلبم گفت برو به دخترخاله ت که میدونه اومدی دنبال کار این موضوع رو بگو!

    بهش گفتم و پرسیدم شما دوستی به اسم محمود دارید؟

    گفت نه…همچین رفیقی نداریم.

    یک الخیر فی ما وقع گفتم و با قلب روشن برگشتم …

    یک هفته هم نگذشت که نشانه های وعده‌ی خداوند اومد …

    محمود نسبی که فقط شنیده بود دخترخاله ی دوستشون چند روزی اومده بوده جزیره دنبال کار …وقت نماز صبح بهش الهام میشه که تو مسئول کار پیدا کردن برای این دختری!

    کسی که نه من رو میشناخت…نه من رو دیده بود …

    وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی

    دهم اردیبهشت ١4٠٣، من با این هدایت قرآن راهی جلسه ی کاری شدم:

    قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا ۖ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ

    گفتیم: همه از بهشت فرو شوید؛ پس اگر از جانب من راهنمایى برایتان آمد، بر آنها که از راهنمایى من پیروى کنند بیمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمى‌شوند.

    جلسه ی بی نظیری بود …تو کافه ی زیبا و منحصر به فرد… کنار ساحل دریای بینظیر جنوب ،با مدیر عاملی سر میز نشسته بودم که از هر نظر من رو یاد استاد عباسمنش مینداخت …انگار روح استاد در ایشون حلول کرده بود …

    ایشون حرف میزد و من گوش میدادم …

    تو اون جلسه ٢ ساعته،من ده دقیقه هم حرف نزدم اما فردا صبح با من تماس گرفتند که از نظر من شما از همین امروز توی این شرکت مشغول به کاری و از ١١ اردیبهشت یک ماه آموزش شما شروع میشه با دریافت حقوق …

    ازون روز تا به الان …کمتر از ٣ ماه گذشته …

    وَعْدَ اللَّهِ ۖ لَا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ

    خدا این وعده را داده است؛ و خدا از وعده اش تخلف نمی کند، ولی بیشتر مردم معرفت و شناخت [نسبت به وفای قطعی خدا در مورد وعده اش] ندارند.

    و من می‌خوام مثل زمستون ٩٩ دوباره گیوآپ کنم!

    خدایا تو منو تا اینجا آوردی !

    من با عقل خودم نیومدم!

    من با تقلا نیومدم!

    من با تلاش بیرونی اینجا نیستم!

    خدایا بهم بگو!

    قدم هارو برام روشن کن!

    من نمی‌دونم و تو میدونی !

    من بلد نیستم و تو بلدی !

    خدایا هر آنچه دارم از آن توست …

    بنده ی تو هیچی از خودش نداره…

    خدایا اگر تو هدایتی نمی‌کردی و تو دستمو نمیگرفتی،من الان اینجا نبودم.

    خدایا دست تسلیم و زانو های خم شده ی من رو ببین…

    ببین که جز تو پناهی دارم…

    خدایا اگر تو کمکم نکنی ،اگر تو هدایت هات رو نفرستی،اگر تو امداد هات رو نرسونی ،سعیده هیچی از خودش نداره…هیچی و هیچی و هیچی ….

    سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَ الرُّوحِ

    خدایا من،به هر خیری که از سمت تو به من برسه،سخت فقیرم.محتاجم،نیازمندم.

    خدایا من توانایی حل مسائل زندگیم رو ندارم،شما حلشون کن…

    تو سمیعی…تو بصیری …تو عالمی …تو وهابی …

    اگر تا اینجارو خودت مدیریتش کردی..بقیه ش هم به راحتی میتونی،من ازت طلب هدایت و کمک و نور میکنم خدا!

    یکی اینجا کد٩٩ اعلام کرده !

    لطفا خودت بیا وسط و این پیک رو هم ردش کن!

    قَالَ کَذَٰلِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئًا

    گفت: چنین است پروردگارت فرمود: این [کار] بر من آسان است، و همانا تو را پیش از این در حالی که چیزی نبودی آفریدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 132 رای:
  2. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ ﴿٢١٣﴾

    پس با خدا معبودی دیگر را مپرست، که از عذاب شدگان خواهی شد.

    وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ ﴿٢١۴﴾

    و خویشان نزدیکت را [از عاقبت اعمال زشت] هشدار ده،

    وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿٢١۵﴾

    و پر و بال [فروتنی و تواضع] خود را برای مؤمنانی که از تو پیروی می کنند بگستر

    فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ ﴿٢١۶﴾

    پس اگر تو را نافرمانی کردند بگو: من از آنچه انجام می دهید، بیزارم؛

    وَتَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ ﴿٢١٧﴾

    و بر توانای شکست ناپذیر مهربان توکل کن،

    الَّذِی یَرَاکَ حِینَ تَقُومُ ﴿٢١٨﴾

    هم او که تو را هنگامی که [برای عبادت] می ایستی، می بیند،

    وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ ﴿٢١٩﴾

    و گردش و حرکت تو را در میان سجده کنندگان [مشاهده می کند،]

    إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ﴿٢٢٠﴾

    یقیناً او شنوا و داناست.

    =======================================================================================

    سلام به استاد عزیزم،استاد توحید من،استاد ابراهیم نشانم

    سلام به یارِ بی همتای استادم

    سلام به تموم رفیق های غار حرای من

    یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتًا غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّىٰ تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَىٰ أَهْلِهَا ۚ ذَٰلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ

    سلام و سلامتی و نور ورحمت و عشق الله یکتا به جسم و جان و روح توحیدی بندگان صالح خداوند

    خدای عزیز و دلبر و شیرین و قدرتمندم،به عقل و درک و ذهن من از نور خودت ببار که اگر تو کمکم نکنی،من از شر همزات شیاطین در امان نیستم،خدایِ وَهُوَ یُجِیرُ وَلَا یُجَارُ به تو پناه میارم برای از تو نوشتن…برای عشقی که قلبم زیر بارِ سنگینیش در تلاطمه …صاحب روح و جان و نظمِ ضربان قلبم،به من اجازه ی صلات بده که من به هر صلات تو محتاج و فقیر ونیازمندم.

    سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَ الرُّوحِ

    عزیزِ مهربان من سلام

    ازت سپاسگزارم که یکروز دیگه به من فرصت زندگی دادی،فرصت بیدار شدن،فرصت تجربه ی عشقت،فرصت یک قدم فهم بیشترِتوحید عملی….

    توحید،عشقی که بزرگترین سرمایه ی زندگی من شد.

    سرمایه ای که بین قلب و سینه ام حائل بود و من سال ها بیرون از خودم به دنبالش میگشتم…

    وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ

    و بدانید که خدا میان آدمى و قلبش حایل است و همه به پیشگاه او گرد آورده شوید.

    عزیزِ مهربان،از تو و از عشق تو نوشتن،بسیار برام سنگینه،و تو میبینی دستانم به سختی روی کیبورد لپ تاپ در حرکتند…

    کمکم کن ….کمکم کن…..کمکم کن….

    فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ

    مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم

    هوادارانِ کویش را چو جانِ خویشتن دارم

    غروبِ دیروز….

    من و خدا ….باهم رفتیم پیاده روی…

    ازون پیاده روی های دونفره ی عاشقانه …

    که دستش روی دوش من بود….

    مسئله ای بود که باید حل میشید…و من هیچ راه حلی براش نداشتم…

    پس مثل همیشه ….از بی عقلی و نادانی و ضعف خودم به قدرت و آگاهی و عشق مطلق رو آوردم….

    انتهای این پیاده روی….رسید به قسمت تاریک آرامگاه…

    جای راحتی برای نشستن پیدا کردم …و خداهم رو به روی من نشست…

    مثل همیشه گفت بگو سعیده…من میشنوم…من مشتاق شنیدن صداتم ….

    گفتم…خدا اومدم اینجا…که هیچ آدم زنده ای نباشه…من باشم و شما…

    گفتم خدا،تاریکی این قبرستان رو میبینی؟و این انسان های مرده که جز استخونی ازشون باقی نمونده؟ و هیچ کاری ازشون برنمیاد؟

    دوسال پیش …زندگی منم همینقدر تاریک بود…همینقدر بیچاره بودم…همینقدر درمانده و ناتوان … یادته؟

    خدا گفت…بهتر از تو میدونم …

    گفتم یادته؟توی آسمونت یک ستاره پیدا کرده بودم وهرشب باهاش حرف میزدم و میگفتم خدایا میدونم این ستاره رو تو فرستادی،میدونم صدامو میشنوی،نجاتم بده….یادته خدا؟

    گفت یادمه سعیده…

    گفتم تونجاتم دادی…تو نورت رو فرستادی….من مثل موسی…نورت رو توی تاریکی پیدا کردم…

    فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَهٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ ﴿٢٩﴾

    چون موسی آن مدت را به پایان برد و با خانواده اش رهسپار [مصر] شد، از جانب طور آتشی دید، به خانواده اش گفت: درنگ کنید که من آتشی دیدم، [می روم] شاید خبری از آن برای شما بیاورم یا پاره ای از آتش را می آورم تا گرم شوید.

    فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَهِ الْمُبَارَکَهِ مِنَ الشَّجَرَهِ أَنْ یَا مُوسَىٰ إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ ﴿٣٠﴾

    چون نزد آن آمد، از جانب راست آن وادی در آن جایگاه مبارک از آن درخت ندا رسید که ای موسی! یقیناً منم خدا پروردگار جهانیان،

    به قبرهای دور برم نگاه کردم….و به عکس جوونی که هم سن من بود اشاره کردم و بهش گفتم ببین خدا،این پسر هم سن من بوده،الان زیر خروار ها خاک خوابیده،اتفاقی که ممکنه یک ثانیه بعد برای من بیفته…

    من چه قدرتی دارم که بتونم جلوی مرگم رو بگیرم؟

    من میتونم ادعا کنم اگر نفسم رو بگیری میتونم برش گردونم؟

    اگر بخوای قلبم بایسته،نبضش رو برگردونم؟

    خدایا این قبرها رو ببین …

    این آدم هایی که دیگه نه صدایی ازشون درمیاد…نه نفسی…

    نمیدونم چند نفرشون قبل ازینکه بمیرند،تونستند بهت وصل بشند

    تونستن اصل روحشون رو پیدا کنند….

    گفتم خدایا…تو گفتی وقتی یکی میمیره،ما از شما بهش نزدیکتریم.

    فَلَوْلَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ ﴿٨٣﴾

    پس چرا هنگامی که روح به گلوگاه می رسد

    وَأَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ ﴿٨۴﴾

    و شما در آن وقت نظاره گر هستید [و هیچ کاری از شما ساخته نیست!]

    وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَلَٰکِنْ لَا تُبْصِرُونَ ﴿٨۵﴾

    و ما به او از شما نزدیک تریم، ولی نمی بینید.

    خدا گفت …آره من گفتم …

    گفتم ببین خدا…

    اومدم وسط این قبرها تا بهت بگم،من نمیخوام وقتی مردم ببینمت،نمیخوام وقتی دیگه فرصت بندگی ندارم،تازه اربابم رو پیدا کنم،نمیخوام وقتی تموم شدم،شروع بشی….

    گفتم استاد میگه…اگر حضرت موسی باهات حرف زده…پس حرف زدن باهات امکان پذیره…

    مثل همین الان که داری صدامو میشنوی…

    مثل الان که من نمیبینمت و تو منو میبینی

    لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ

    چشمها او را نمی‌بینند؛ ولی او همه چشمها را می‌بیند

    گفتم خدایا…کجا میتونم برم که ملک فرمانروایی تو نباشه؟از کی درخواست کنم که قدرتش از تو بیشتر باشه؟از کی بترسم که دستش روی دست تو باشه؟

    تو خالق منی،تو فرمانروایی…من چی داشتم از خودم؟

    تو منو به این دنیا آوردی…تو به من چشم دادی…دست دادی…عقل دادی….

    خدایا …جواب تموم مسائل رو تومیدونی…توهم به من میگی…

    من بنده ی ضعیف توام…تو قدرت مطلقی

    من بنده ی محدود توام…تو نامحدودی

    من بنده ی نادون توام …تو علم کلی

    من بنده ی ناسپاس توام…تو خیر مطلقی…

    خدایا با تموم این خصلت های ناجورم…یک چیزی رو خوب فهمیدم…

    من جز تو خدایی ندارم….

    من جز تو اربابی ندارم….

    میدونی خدا….؟

    قبل ازینکه بمیرم و روحم از جسمم جدا بشه،تو منو هدایت کردی،تو نورت رو نشونم دادی،تو کمکم کردی کرو کور از دنیا نرم…

    بسم الله …دست منو بگیر…

    کمکم کن …

    من از عقل خودم هیچی نمیدونم ….

    و همراه با سوره ی سجده خوندم:

    «لا اله إلَّااللَّهُ حَقّاً حَقّاً لا اله إلَّااللَّهُ ایماناً وَ تَصْدیقاً لا اله إلَّااللَّهُ عُبُودِیَّهً وَرِقّاً سَجَدْتُ لَکَ یا رَبِّ تَعَبُّداً وَرِقّاً لا مُسْتَنْکِفاً وَ لا مُسْتَکْبِراً بَلْ انَا عَبْدٌ ذَلیلٌ ضَعیفٌ خائِفٌ مُسْتَجیرٌ»

    و آزاد و رها …از تاریکی های قبرستان به سمت نورش حرکت کردم…

    گفت حالا وقت گوش دادن به فایل چه کسی مالک توست…گفتم چشم…

    تموم شد…گفت حالا توحید عملی 6 رو گوش کن ….گفتم چشم….

    آرام شدم…آرام تر از هر آرامشی…

    و همراه باآهنگ انتهای فایل خوندم…

    ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد

    در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد

    کی شبروان کویت آرند ره به سویت

    عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد

    ما با خیال رویت، منزل در آب دیده

    کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد

    خوشحال و خندان رسیدم خونه …

    گفت برو دفتر مشقت رو بیار و از روی نوشته هات بخون…

    جلسه 6 قدم 1…

    گفت بخون تا جواب مسئله ت رو بهت بگم…

    خوندم…با شوق و اشتیاق خوندم تا رسیدم به اینجا:

    برگی بدون اذن خداوند نمیفته پایین،همه چیز تحت سیطره ربِ،من وصل میشم به رب واون همه ی کارها رو برام انجام میده،به قول قرآن،ما جن و انس رو آفریدیم برای اینکه بندگی کنند!

    پس من بنده ی خداوندم و اون اربابه،وظیفه ی من بندگی کردنه،وظیفه اربابم،ارباب بودنه!وظیفه ی رب،ارباب بودنه!ارباب قدرت داره،کارهارو انجام میده،برای بنده هاش همه ی کارهارو انجام میده

    یعنی این رابطه دوسویه ست،وقتی من فقط به خداوند توکل میکنم…ایاک نعبد و ایاک نستعین…بارها تو قرآن میگه:آیا خدا برای بنده ش کافی نیست؟آف کرس که کافیه!

    استاد ….جواب اومد…جواب واضح و روشن اومد….

    انقدر سریع و واضح که من ثانیه ای درنگ نکردم …

    سریع دفترم رو گذاشتم کنار و رفتم انجامش دادم…

    به سرعت نور…

    رفتم تو دل ترس هام….

    رفتم اون کاری که سال هاست میدونم باید انجامش بدم رو با قدرت خداوند انجامش دادم ….

    استاد…کی ترس هام رو ازم گرفت…؟

    کی کمکم کرد توی مسیر حرکت کنم و هیچ جا واینستم؟

    کی کمکم کرد که به جای حساب کردن روی عقل خودم،روی هدایت حساب کنم….؟

    کی یادم داد به جای دست های خدا….به خدا نگاه کنم…؟

    به جای حساب کردن روی آدم ها،روی خداشون حساب کنم؟

    به جای ترسیدن از آدم ها،از خداشون بترسم….؟

    یاد تعبیر قشنگ آقای عطار روشن میفتم …

    به نظر من سیستم جهان هستی مانند گلدکویست است. در گولدکویست بخشی از پرداختی زیرشاخه ها به سرشاخه تعلق دارد، در جهان هستی نیز بخشی از نعمت هایی که به زیرشاخه ها می رسد به شکل نعمت وارد زندگی سرشاخه ها می شود.

    من از شما یاد گرفتم و عمل کردم و زندگی ام متحول شد و هزاران نفر به واسطه من تغییر کردند. چندین برابر احساس خوبی که در انسانهایی که از برنامه های من استفاده می کنند به زندگی من و همچنین شما استاد عزیز وارد می شود. شما سرشاخه این جریان مقدس هستید.

    شما استاد….شما سرشاخه ی این جریان مقدس هستید…

    شما گلوی خداوند شدید تا صدای توحید رو به ما برسونید…

    استاد جانم…با اشک چشم هام برات مینویسم…

    سپاسگزاری از شما به کلمات نمیاد …

    لطفا همیشه باشید…

    همیشه از خدا بگید…

    واز این غار حرا مراقبت و محافظت کنید که خدا میدونه چه محمدها توی این غار به خدا رسیدند….

    استاد میدونی خدا داره الان دم گوشم چی میگه ….؟

    میگه سعیده…منم که این غار حرا رو نگه میدارم…..نگران نباش….

    وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ

    از خداوند طلب نور ورحمت و سعادت میکنم برای هممون…

    دعا میکنم هر روز بیشتر از روز قبل تسلیم رب العالمین باشیم…

    هر ساعت بیشتر از ساعت قبل سپاسگزارتر….

    استاد عزیزم…دعا میکنم

    به زودی ببینمتون…یا صداتون روبشنوم…یا ….

    نمیدونم…فقط عمیقا بهتون احساس نزدیکی دارم…

    دوستون دارم و عشق و نور الله رو از روشنی قلبم براتون میفرستم…از شمال ایران تا شمال فلوریدا….

    الهی که به قلب سلیمتون بشینه …

    به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان

    قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 581 رای:
  3. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    سلام به برادر عزیزم آقاحسنعلی

    سلام و‌سلامتی و عشق و نور‌ورحمت الله به جسم و جان و قلب سلیم شما…

    نقطه ی آبی شما،قلب من رو‌روشن کرد الهی که نور الله،تموم زندگیت رو روشن کنه…

    از لطف‌و‌محبتت سپاسگزارم بی نهایت،حقیقتا اعتبار این کامنت ها از‌من نیست،هرجا جمله ای از کامنت من،نور خداروبه قلبتون وارد کرد اعتبارش از الله ست…

    شاید باورتون نشه ولی خیلی وقت ها من هم حالم خوب نیست خدا منو میفرسته پای کامنت های خودم،میگه بخون سعیده…

    بعد خودم با تعجب جمله هارو میخونم و میگم این هارو من نوشتم ؟نه اصلا اینا کار من نیست….

    به قول خانم پروین اعتصامی:

    این سخن، پروین، نه از روی هواست

    هر کجا نوری است، ز انوار خداست

    برادر عزیزم امیدوارم یک روز سعادت حفظ قرآن رو داشته باشم اما نه من حافظ قرآن نیستم…

    من فقط زیاد قرآن رو میخونم.

    بیشترین چیزی در روز میخونم به لطف الله قرآنه …چه با کتاب چه با گوشی …

    این استمرار در مطالعه قران و دقت در معنی آیه ها که اونم لطف پروردگاره،باعث شده که اگر بخوام مطلبی رو‌بنویسم خود به خود یکسری آیه ها هماهنگ با اون موضوع میاد توی سرم و‌من هم سریع ایه رو سرچ میکنم و کپی میکنم همون قسمت کامنتم…

    باور کنید این شکسته نفسی نیست،واقعا حتی اینکه چه آیه ای کنار کدوم جمله بیاد هم کار من نیست…اون میگه و‌من مینویسم….

    همه چیز اونه ….همه چیز….

    هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

    ازتون سپاسگزارم برای پاسخ پرمهرتون و‌امیدوارم این تلگراف در بهترین زمان و‌مکان به دستتون برسه …

    درپناه الله یکتا…نورِ آسمون ها وزمین …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  4. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    سلام به برادر عزیزم آقامیلاد

    از تذکر شما سپاسگزارم،ممنونم که معنی و مفهوم دقیق آیه رو برام نوشتید.

    قطعا همینطوره…خدا همه جا هست…و حتی این تعیین کردن مکان… مثل همین بین قلب وشخص حائل بودن…یا از رگ گردن نزدیکتر بودن…

    هم بخاطر فهم و‌درک منِ انسانه…

    که در تجسم من بگنجه…

    وگرنه که خدا همه چیزه… من …شما …استاد…و هرچیزی که توی این جهان مادی هست… همه ش خودشه….

    خداروصدهزار مرتبه شکر که ما قبل از مرگمون هدایت شدیم که کر و کور از دنیا نریم…

    و دعا میکنم تا آخرین لحظه ی عمرمون لحظه ای از مسیر خارج نشیم.

    وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا

    و بگو: پروردگارا! مرا به نیکی وارد کن و به نیکی بیرون آور و برایم از نزد خود نیرویی یاری دهنده قرار ده.

    درپناه الله یکتا باشید همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  5. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا

    و هر که بر خدا توکل کند، خدا او را کافى است. خدا کار خود را به اجرا مى‌رساند و هر چیز را اندازه‌اى قرار داده است.

    سلام به برادر عزیزم،آقا فرزاد

    از لطف و محبت شما بینهایت سپاسگزارم.

    از خداوند متعال براتون خوشبختی روزافزون طلب میکنم و استمرار در مسیر الهی

    الهی که هر روزتون به نور الله روشن باشه و غرق احساس عمیق خوشبختی بی قید وشرط باشید.

    به راستی که فقط خدا برای ما کافیست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  6. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    سلام به محمد حسین عزیزم

    برادر عزیز راه دور من

    سلام وسلامتی و نور و عشق ورحمت و ثررروت الله کرور کرور به تموم زندگیت

    ازت سپاسگزارم مثل همیشه من رو شرمنده ی محبتت کردی،ممنونم که برام مینویسی،هر نقطه ی آبی برای من حکم نوری از سمت الله که اومده قلب من رو روشن کنه …

    محمدحسین جانم،چند روز پیش داشتم درمورد موضوعی با عزیزی صحبت میکردم و درمورد مسئله ای که براش پیش اومده بود، براش توضیح میدادم،و بهش گفتم وقتی شما فقط از خداوند درخواست میکنی نه از غیر خدا،به تعبیر ایه الکرسی،ولی وسرپرست شما خداست،پس بدون شک شما از تاریکی به سمت نور هدایت میشی،آروم و تسلیم پلن الله باش،برعکس کسانی که به طاغوت رو زدند و ازون ها خواستند …

    وقتی ازم تشکر کرد که ایه الکرسی رو به صورت پرکتیکال براش باز کردم بهش گفتم آلمست این آگاهی از من نیست و من خودم این آگاهی رو از کامنت محمدحسین جان یاد گرفتم.

    خواستم این موضوع رو بهت بگم که بدونی شاید خودت خبر نداشته باشی و اما خیلی ها مثل خود من از کامنت هات یاد میگیریم و تو موقعیت های مختلف برای توحید عملی بهتر ازش استفاده میکنیم…و مطمئن باش این عشقی که سرمنشاش از قلب سلیم شماست،تبدیل به نوری میشه که هزاران برابر به زندگیت میباره ….

    آره محمد حسین جانم… داداش عزیزم

    خدا همینجاست بین منو تو

    ساده ساده عین منو تو

    خدا همینجاست تو لحظه هامون

    بین نماز احساس و بارون

    خدا همینجاست تو بی کسی هام

    وقتی که از عشق معجزه میخوام

    خدا همینجاست واسه همیشه

    چشمات و واکن معجزه میشه

    به امید دیدارت در بهترین زمان و مکان :)

    قلبِ فراوان برای تو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  7. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    مریم عزیزم سلام به روی ماهت

    ازت سپاسگزارم که وقت ارزشمندت رو گذاشتی و برام نوشتی

    مریم جانم …

    بی نهایت تحسینت میکنم برای مهاجرتت…

    دعوتت میکنم بری آیه های قرآن درمورد کسانی که مهاجرت میکنند رو بخونی و ببینی چطور توسط خود الله تحسین و هدایت شده هستی….

    دست تو در دست مدیر کیهان و کهکشان هست…

    ما درگیر مرزبندی های روی زمینیم…

    ما ازین شهر به یک شهر دیگه میخوایم بریم کل وجودمون پر از استرس میشه…

    درحالیکه که اون داره کیهان رو مدیریت میکنه …

    مرزبندی های روی زمین برای الله..تیله بازی هم نیست…

    خدا باتوعه هرجا که هستی…

    هروقت نگران شدی،دستت رو بزار روی رگ گردنت تا نبضش رو حس کنی…

    بعد به خودت بگو…خدا ازین نبض هم نزدیکتره….

    هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ ۚ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا ۖ وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ

    اوست خدایی که آسمانها و زمین را در شش روزبیافرید آن‌گاه بر عرش (تدبیر عالم) قرار گرفت، او هر چه در زمین فرو رود و هر چه از آن برآید و آنچه از آسمان نازل شود و آنچه به آن بالا رود همه را می‌داند و هر کجا باشید او با شماست و خدا به هر چه کنید بیناست.

    مریم عزیزم بزودی بیا و از موفقیت های قشنگت بنویس…بیا و بگو خداوند چطور با هزاران فرشته به کمکت اومد…

    دوستت دارم و به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمت.

    قلبِ فراوان برای تو دوست نازنینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای: