جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.
توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در تجربه خوشبختی و قرار دادن این اصل در بالاترین اولویت عملکردی خود، تمرین زیر را انجام دهید.
تمرین:
در بخش نظرات این فایل بنویس که به خاطر تواضع در برابر خداوند و تسلیم بودن در برابر این نیرو:
- کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
- کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
- کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛
- در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی، کلیک کنید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
داستان هدایت دوستان به گروه تحقیقاتی عباس منش
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10421MB54 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 1052MB54 دقیقه
سلام استاد جان
رفته بودم ولایت پدری پارسال زمستون بود به دلم افتاد برم آرامستان ولایت که البته همه عصر پنجشنبه میرن خلاصه آماده شدم راه افتادم وسط هفته بود موقع رفتن گفتم خدایا اونجا همیشه پر است از سگهای گرسنه گفتم خدایا توکل به تو میرم
رفتم مزار خواهرم تقریبا ردیف آخره یک لحظه نگاه کردم دیدم فاصله چند متری پنج تا سگ خیلی بزرگ دراز کشیده بودن زمین گفتم یا خدا بعد دیدم یهو یکی از اونا که سگ سیاه و بزرگی بود روی دوتا پا تمام قد ایستاد و شروع کرد مثل گرگ زوزه کشیدن انگار صدای خاصی شنیده باشه بعد دیدم اون چهارتای دیگه به پیروی از اون همه دو پا ایستادند و زوزه کشیدن
اصلا یک چیز تعجبی بود منم چسبیده بودم زمین و البته با ترس با خودم میگفتم خدایا رحم کن هیچکس نبود با فاصله خیلی خیلی دور دو سه تا مرد مشغول کندن قبر بودن شنیده بودم حرکت کنی سگ دنبالت میکنه گفتم خدایا چیکار کنم همه این اتفاق دو سه دقیقه شد یک دفعه دیدم خدای من سگ سیاه راه افتاد چند قدم که داشت میومد به طرفی که من نشسته بودم بعد سگهای دیگه هم راه افتادن یعنی روح از بدنم داشت جدا میشد گفتم خدایا غیر تو کسی رو ندارم ولی با تمام ترسی که داشتم نمیدونم چرا قلبم آروم بود سرم رو انداختم پایین
خدا میداند سگ سیاه از کمتر از نیم متری من سرش رو انداخت پایین رد شد فکر کنید سگی که با اون غضب داشت میرفت انگار در مقابل من سر تعظیم فرو آورد و بقیه هم به پیروی از اون با همون شکل از کنارم رد شدن و من با رد شدن هر کدوم ی صلوات میفرستادم
گفتم خدایا تو به اونها فرمان دادی اونطور خاضع از کنار بنده ای که تو را صدا زد و گفت خدایا غیر تو کسی رو ندارم بگذرند
خدا میداند بارها و بارها وقتی یاد اون لحظه میوفتم واقعا از ترس میلرزم حتی الان که داشتم مینوشتم اون ترس اومد تو وجودم
خدایا اون لحظه چه ایمانی در دلم ایجاد کردی و آرومم کردی خدایا شکرت
بعد از اون به هر کس تعریف میکردم وحشت میکرد داداشم که میگفت بخدا من بودم سکته میکردم
گفتم خدایا تو به دلم انداختی برو و من گوش کردم در حالی که میدونستم شرایط اونجارو ولی تو حافظ و نگهدارم بودی
وقتی گوش جان میسپاری به ندای دلت آنجاست که ایمانت را نشان میدهی و حرکت میکنی و خداوند در کنارت است
استاد جان من خیلی خیلی جاها خودم و فرزندانم رو به تو سپردم و آروم بودم و بعد دیدم خداوند چه خطرهایی رو از خودم و فرزندانم دور کرده و زبانم بند اومده در مقابل قدرت و عظمت و مهربانی خداوند
ولی من از تاریکی میترسم از جنگل میترسم از تنها بودن در جای خلوت میترسم با آنکه چندین بار به فاصله رانندگی کردم ولی هنوزم از رانندگی میترسم
از خداوند میخواهم ایمانم رو قوی کند تا بر ترسهایم غالب شوم و برایتان بنویسم چگونه خداوند دعایم را اجابت کرد
دوستون دارم