جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.
توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در تجربه خوشبختی و قرار دادن این اصل در بالاترین اولویت عملکردی خود، تمرین زیر را انجام دهید.
تمرین:
در بخش نظرات این فایل بنویس که به خاطر تواضع در برابر خداوند و تسلیم بودن در برابر این نیرو:
- کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛
- کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛
- کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛
- در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟
برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی، کلیک کنید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
داستان هدایت دوستان به گروه تحقیقاتی عباس منش
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 10421MB54 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 1052MB54 دقیقه
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به همه دوستان توحیدی
سوال:کجاها به خودم و توانایی هایم مغرور شدم و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردم و ضربه خوردم؟
اونجایی که من توی میدان ونک تهران کتاب دست فروشی میکردم و یه دونه یک کتاب میفروختم و یه کتاب پولش رو بر میداشتم اونجا من خداوند خیلی خوب و عالی گوشمو پیچوند که یادم نمیره 5 نفر یا 6نفر ریختن روی سر من و منو زدن چای داغ رو ریختن توی صورت من و آره مسیر اشتباه نتیجش همینه و خداروشکر میکنم که الان توی مسیر درست هستم
اونجایی که توی استانبول توی هتل کار میکردم و مغرور شده بودم رفته بودم سمت گناه و خداوند اونحا هم درس بزرگی به من داد و پاترونم که 2برابر خودم قد هیکل داشت باهاش درگیر شدم و از هتل بیرونم کرد جوری زده بود من رو که نمیتونستم راه برم
اونجایی که مغرور شدم و پدرم رو کتک زدم و از من شکایت کردن و از من تعهد گرفتن اره من مغرور شده بودم و نتیجشم گرفتم ..
اونجایی که مغرور شدم به خودم و با ماشین رفتم توی عروسی مردم و ریختن رو سرمون و جام عقب ماشین رو آوردن پایین و اگه نمیرفتیم خون به پا میکردن چون همه مست بودن و غرور داشتن در مورد ناموس این حرفا اونم مخصوصا شهرستان جهرم که ما هستیم و اره نتیجه مغرور شدن و با شیطان مامله کردن همین هست
اونجایی که شیطان جوری بر من چیره شده بود که من دست به خودکشی زدم و رفتم بیمارستان یه لوله از راه دماغم کردن داخل رفت تا معدم و معدمو شست شو میدادن و مُردمو زنده شدم …
اره نتیجه مامله با شیطان این هاست ولی الان من مدت هاست توی مسیر درست هستم و اصلا خداوند یه نرمی به من داده که نه ناراحت میشم نه عصبی میشم کنترل ذهنه آسان شده و توی یه مسیر کاملا درست هستم
و خداوند بخشنده و مهربانه همین طور که موسی آدم کشت و اون رو بخشید و از مقربان شد اینا برای من پند هست شاید شیطان ذهن بگه تو بخشیده نمیشی ولی خداوند میفرماید از زمانی که عملت تغییر میکنه و توی اون مسیر درست میمونی و پا فشاری میکنی به مسیر درست من پاکت میکنم و نعمتم رو بهت تمام میکنم
اصلا من دو روز پیش داشتم قرآن مطالعه میکردم وخداوند خودش داره میگع من این قرآن رو نازل مردم که بهش عمل کنی تا نعمتم رو بهت تمام کنم تا سپاس گذار باشی
خودش میخاد با ثروتمند شیم خودش داره میگه
البته اون همه بالا پایین شدن های من بد هم نشد برای من یعنی من اگه بخام داستان زندگیمو بگم شاید خیلیا بگن دروغه ولی این بلاها یه جورایی به نفعم شد دیگه هندونه سر بسته به قول استاد نمونده برام و خیلی راحت و هموار شده برام مسیر خیلی راحت دارم عمل میکنم به دستورات خداوند و هرروز به خودم یادآوری میکنم و الان هم کار دارم میکنم هم روزانه باورتان نمیشه از 7صبح که تمرین ستاره قطبیم رو انجام میدم تا ساعت 11شب اینا که دیگه بخام فقط فایل گوش میدم کامنت میزارم قرآن میخونم تفکر میکنم سپاس گذاری و کلی پروژه برای خودم دارم و من امدم برای کنترل ذهنم یه کاری رو انجام دادم و الانم دارم انجام میدم و اون کار این هست که روزی یه وعده غذا میخورم ساعت 12ظهرتا 12ظهر و مابقیش یا آب میخورم یا قهوه یا چای و خیلی دوست دارم وارد دوره قانون سلامتی بشم و از فایل های رایگان استاد یه چیزهایی دستگیرم شده که دارم طبق اونا عمل میکنم اصلا شیرینی جات روغن ادویه جات و اینا نمیخورم و غذای سالم میخورم تا به امید خدا وارد دوره قانون سلامتی بشم و طبق اون دقیقا عمل کنم
خیلی رویا دارم خیلی زیاد و این نوع غذا خوردن بسیار به کنترل ذهنم کمک کرده و کنترل ذهن کردن برام به شدت راحت شده
عاشقتونم
استاد ازت سپاس گذارم
در پناه خدا شاد باشید
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به همه دوستان توحیدی عزیزم
سوال:جاهایی که خداوند به دلیل تواضعی که داشتم من رو هدایت کرده یا بهتر بگم گره از مشکلاتم باز کرده :
به خاطر میارم که 16ساله بودم و یه جورایی عاشق شده بودم خوب خونه ما جهرم بود استان فارس و من عاشق دختری شده بودم که ایشون یزد بود نمیدونم چه فکری اون موقع ها میکردم ایشون هم 16سالش بود و یه روز تصمیم گرفتم وسایلم رو برداشتم گفتم برم یزد یه کیف برداشتم با مدارکهام و به هیچکس هم چیزی نگفتم و رفتم هیچی پول نداشتم فقط اون دختر خانم یه آدرس به من داده بود من آدرس رو حفظ بودم خب یه گوشی خیلی خوب هم داشتم که عاشقش بودم به نام s3 سامسونگ پرچم دار بود و هیولایی بود خلاصه گفتم ببرم بفروشمش خب من اصلا نرفتم موبایل فروشی من یه مغازه دیدم رفتم داخل تزییناتی ماشین بود رفت گفتم گوشی میخری گفت اره خلاصه 50تومن از من خرید گوشی رو و من با 50تومن و یه آدرس رفتم یزد خلاصه ما رفتیم و اون بنده خدا رو ملاقات کردیم توی منزلشان یعنی منزل پدریشان همون لحظه زنگ خورد درب خونه و مامور پلیس بود پلیس امد و منو گرفت منم بچه بودم یه چک به من زد پلیس هم همسایه بغلیشون اطلاع داده بود
خلاصه مارو سوار موتور کردن و بردن کلانتری 14 مطهری صفاییه یزد بعد اونجا زنگ زدن خانواده اون دختر خانم بیان بعد خانواده ایشان آمدن و پدرش میگفت اگه این مأمور ها تورو ول کنن من خودمو دار میزنم خلاصه منم از بچگی انگار یه رفاقتی با خدا داشتم منم هیچی نمی گفتم منم کسی رو هم نداشتم به من میگفتن زنگ بزن خانوادت بیان خلاصه مارو کردن بازداشتگاه بعد از یه مدت کوچولو در بازداشتگاه رو باز کردن و منو آوردن بیرون و همون مأموری که به من چک زد گفت که من راضیت برات گرفتم و فردا برو خونتون گفتم باشه برمیگردم جهرم بعد شبم همون جا توی کلانتری خابیدم خلاصه غذا هم به ما دادن و فردا صبحشم از درب کلانتری آمدم بیرون همین کیوسک
درب کلانتری زنگ زدم به پدر اون دختر خانم و گفتم که من عاشق هستمو من میخام با شما حرف بزنموو و از این صحبت ها …
بگذریم
خاستم بگم خداوند میلیارد ها بار به اندازه نخ نخ موهای رو سرم هم آبروی منو خریده هم هوامو داشته اصلا انگار یه رفاقت خاصی وجود داشته
من آمده بودم تهران پولی نداشتم جایی نداشتم یه جایی زندگی میکردم که آدم هایی بودن شیشه ایی دخترها و پسر هایی شیشه ایی سمت خیابان مختاری میدان راه آهن تهران کسانی که رفتن میدونن اونجا چه اوضاعی داره سمت دروازه غار
ولی خدا واقعاااااا هوای منو داشت و من آلوده به هیچ چیزی نشدم اینم بخاطر تواضعم بود همیشه ادم ساکت و آرومی بودم یه جوری خدا ترس بودم همیشه الان دارم میفهممم لطف خداوند رو که چطور منو نجات داده توی خیلی از شرایط
یادم میاد رفته بودم بودم پیست اسکی رفتم بالای تپه از اونجا الان دقیق یادم نیست پیست اسکی 5ساعت با شهر ما جهرم فاصله داشت من سوار اگه اشتباه نکنم یه وسیله پلاستیکی شدم و از تپه آمدم پایین و دیگه هیچی نفهمیدم زمانی که به هوش آمدم نزدیک شهرمون توی اتوبوس بودم اصلا من هیچی یادم نمیاد چه ضربه ایی خوردم اصلا یادم نمیاد که چی شد و خدا هوامو داشت و معلوم نبود الان من باید ضربه مغزی چیزی میشدم و خدا شاهده هیچ مشکلی به هوش امدم نداشتم با وجودی که فکر کنم 8ساعت یا10 کامل من بیهوش بودم و خدا خیلی بخدا تا صبح میتونم براتون بنویسم مثال بزنم از مهاجرت هاممم از همه چی این همه این و اونور رفتن و همیشه خدا هوامو داشت و خدا منو هدایت کرد
یادم میاد با بابام و زن بابام بحثم شد دوتا شون رو زدم خیلی آدم عصبی بودم و اونا ازم شکایت کردن و من رفتم دادگاه و اونجا هم من تواضع خودم رو نشان دادم و گفتم خدا شاهده با وجودی که دورغ هم میگفت زن بابام اما من گفتم حق با اوناست و دادگاه یه امضا از من گرفت و گفت برو و رفتم خداوند کارهارو انجام داد چون من تواضع داشتم اون لحظه
و میلیاردها بار دیگه که خداوند هوامو داشته خداوند لطفش رو شامل حالم کرده وگرنه من الان زنده نبودم اگه زندم و نفس میکشم لطف خداوند هست و من رو هدایت کرد همیشه هوامو داشته
و سپاس گذارم از استاد عزیزم و مریم خانم عزیزم
و سپاس گذارم از تمام بچه های گل سایت
و سپاس گذار پروردگارم هستم خدایی که قدرت خلق زندگیم رو به دستان خودم سپرده و حق انتخاب بهم داده و امروز صبح داشتم هروز به خودم یادآوری میکنم روزی چند بار که قراره بمیری حسین یه روز قراره سفر کنی اون روز باید راضی باشه قلبت اون روز باید شاد باشی و اون دنیا سرت بالا باشه بگی خدایا من طبق قرآن عمل کردم من از آیین ابراهیم پیروی کردم من تسلیم بودم تلاشمو کردم
من الان داره میشه 25سالم مث یه چشم به هم زدن گذشت این 25سال بقیشم مث باد میگذره و باید از همین لحظه شروع کرد و مثل ابراهیم زندگی کرد و تسلیم شد در مقابل این انرژی قدرتمند
عاشقتونممممممم
فعلا خدانگهدار
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین
سلام به استاد عزیزم و تمامی اعضای این خانواده توحیدی
جاهایی که خداوند بخاطر تواضع من به صورت آگاهانه منو از اون وضعیت نجات داده :
توی کمپ بودم توی کشور بسیار زیبای ترکیه با آب هوای مدیترانه ایی و اون سواحل بسیار زیبا با خانه های رنگارنگ و زمانی که منو بردن توی کمپ خب من نه پاسپورت همرام بود نه کسی رو خداوند شاهده حتی یه شماره از استانبول نداشتم و دولت ترکیه به من میگفت که یعنی من میگفتم من ایرانی هستم دیپورت میخام و اونا میگفتن ما از کجا بدونیم تو ایرانی هستی افغانی هستی باید پاسپورتت باشه تا ما بدونیم و دیپورتت کنیم بعد خداوند دستانش رو فرستاد البته که من 20روزی که توی کمپ بودم متواضع و فروتن بودم و یه دوستی هم داشتم همش در مورد رویاهام و آرزوهام و در مورد خدا باهاش صحبت میکردم البته اتاق ما یعنی من با گروه افریقایی ها بودم و چه انسان های فرشته ایی بودن چقدر دل پاک بودن خلاصه خداوند دستانش رو فرستاد برای من یه فردی توی اون سازمان کار میکرد که افغانی بود و ایرانی بلد بود بعد من بهش گفتم 5ماه پیش از مرز زمینی وارد ترکیه شدم بعد ایشان خودش بازم درست در جریان نیستم ولی یه روز منو صدا کردن و من رفتم و همون پنج ماه پیش که من میخاستم مرز زمینی رو رد کنم عکسم توی سیستم اونجا بود و نشان داد که من ایرانی هستم و سریعاً من رو دیپورت کردن البته این پروسه 20روز طول کشید و واقعا من اگاهانه متواضع بودم اون زمان و همون موقع که منو مأمور ترکیه گرفت توی استانبول همون موقع من اینو خدا شاهده اینو گفتم که من میرم ایران و باز دوباره شروع میکنم و گفتم الحمدلله رب العالمین دقیق یادمه و توی کمپ توی اون فضا غریب من به طرز عجیبی حالم خوب بود و با آفریقایی ها میرقصیدیم و بازی میکردیم اسم اونا اویس ابراهیم ابوبکر عبدالله بود و همه میگفتن باید پاسپورتت باشه تا دیپورتت کنن وگرنه نگه میدارن ولی خداوند کارهارو برای من انجام داد چون من آگاهانه حالم رو خوب نگه داشتم و کار به جایی رسیده بود که روز اخر که گفتن بیا تا دیپورتت کنیم من اشک تو چشمام جمع شده بود بخاطر یه دوستی داشتم به نام ابراهیم مال کشور زیبای سنگال بود و یه ارتباط قلبی شدیدی باهم کلا با آفریقایی ها برقرار کرده بودم امیدوارم که یه روز ببینمش ایشان میگفت من میخام برم لوسانجلس و NBA بازی کنم منم میگفتم میخام برم میامی کنسرت بزارم خلاصه همه توی کمپ منو به اسم میامی میشناختن و توی کمپ از همه جا بودن منظورم آسیا و آفریقا هست خب من رو فرستادن به ایران کل وسایلم ماند استانبول هیچ کسی هم نداشتم حتی یه شماره که بگم وسایل من رو ptt کنید پتت همون پست هست توی استانبول میگن پتت و من با یک میلیون پانصد پول بدون مدارک و کلا هیچی سیم کارتم نداشتم فقط لباس تنم بود لب مرز تحویل پلیس ایران دادن اونا هم چندتا سوال پرسیدن و گفتن برو خلاصه ما رسیدم تهران و اون پول شد 700 کلا تا تهران تاکسی دربست کردم بعد خب من که باخانواده در ارتباط نبودم و مدرکی هم نداشتم که بتونم برم سرکار و سیم کارتم نداشتم و نمیتونستم بگیرم سیم کارت الان از اون زمان 6ماه میگذره من احساسم رو اگاهانه خوب نگه داشتم و مدارکم به طور معجزه آسایی خودش امد ایران یعنی من به طرز معجزه آسایی کار پیدا کردم اصلا خود طرف آمد منو برد سرکار بدونی که مدرک ازم بخاد و قبلش به طور معجزه آسایی من سیم کارت گرفتم بدون داشتن مدرک و یه روز یه نفر زنگ زد گفت مدارک استانبول گم کردین گفتم بله گفت مدارک تون آمده شیراز و بعد من اصلا شاخ در آوردم و بعد خود اون بنده خدا اون مدارک رو برای من پست کرد آمد رسید بهم اصلا فکرشو نمیکردم یعنی من واقعا آگاهانه احساسم رو عالی نگه داشتم در صورتی که واقعا شرایط به شدت زیاااااااااااااااد سخت بود ولی الان به لطف الله همه چیز درست شده
توی همین 6ماه که من برگشتم ایران مدارکم آمد گوشی خریدم یه رابطه بی نظیر رو با یه دختر بینظیر رقم زدم الان درآمد دارم سقف بالای سر دارم و لباس دارم کلی و دارم توی مسیر حرکت میکنم فقط توی 6ماه حساب کنید 6ماه پیش من با یه دست لباس و 700تومان پول کف تهران بودم هیچی نبود نه خانواده نه عمو نه عمه اصلا با هیچکس در ارتباط نیستم اصلا شمارشونم ندارم حتی نمیدونن کجا هستم ولی فروتن بودم متواضع بودم قرآن و جناب عباس منش خیلی به من کمک کردن وگرنه …واقعا خداروصد هزار مرتبه شکر الان هم فضایی برام خداوند فراهم کرده که روزانه 4ساعت کار میکنم با درآمد خوب و بقیشو دارم تمرکزی روی خودم کار میکنم و خیلی خوشحالم بابت مسیری که داخلش هستم و خیلی درس گرفتم از مهاجرتم از مسائل که اونجا حل کردم خب من کسی رو اونجا نداشتم و تو یه روز تصمیم گرفتم برم استانبول و نشستم اتوبوس خدا شاهده نه زبان بلد بودم نه پول خاصی همراه داشتم کلی پولی که داشتم واسه 1ماه میشد که اونم چند روز اول تمام شد نه کسی رو اونجا میشناختم ولی تنها رفتم هتل گرفتم رفتم سیم کارت گرفتم رفتم کار پیدا کردم رفتم بعد از چندماه استانبول برام شده بود مثل تهران میرفتم این ور اون ور و لذت میبردم و خداوند بهم پاداش داد ولی چون هدف نداشتم هیچ وقت یادم نمیره یه روز میخاستم بخابم جایی هم که زندگی میکردم چندتا خانم و اغا بودن که گرجی و یکیشون روسی بود قبل از این که بخابم به خدا گفتم خدایا تکلیف من چیه من الان آمدم اینجا اگه قراره برگردم هدایت اگرم قراره برم جلو مثلا اروپا هدایت کنن من اینو گفتم خابیدم فرداش دم متروبوس شرین اولر منو گرفتن و همون لحظه گفتم من میرم ایران و با قدرت بیشتری شروع میکنم و گفتم الحمدلله رب العالمین دقیقا اینارو گفتم و واقعا خداوند همه چیز رو به نفع من تمام کرد و الان دیگه عجله ندارم دیگه گوش خودمو پیجوندم گفتم تا توی ایران موفق نشدی حق نداری پاتو از کشور بیرون بزاری جوری برو اروپا یا آمریکا که بگن طرف پادشاهه مثل پادشاه رفت همه چی داشت توی ایران توی بهشت بود و بعد رفت الان خیلی اصلا این مهاجرت به استانبول خب قبلش من مهاجرت توی ایران زیاد داشتم یعنی تکامل هم طی شده بود اما این مهاجرت به استانبول منو ساخت خیلیم ساخت
و خداروشکر میکنم بابت همه چیز
استاد بی نهایت بار سپاس گذارم
با خدا باشو پادشاهی کن
بی خدا باشو هرچه خواهی کن
عاشقتونم
در پناه خدا شاد باشید بخندید پیروز باشید موفق باشید دردنیا و در آخرت
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام عرض ادب احترام خدمت زهرا خانم گرامی
اگه من بیام ویژگی های رب العالمین رو بشناسم و خودم رو هماهنگ کنم با اون ویژگی ها از این اتفاقات خیلی زیاد میفته که سوپرایز میشیم امروز توی تمرین ستاره قطبیم نوشتم که دوست دارم کامنت دریافت کنم و خداوند هم اجابت کنندس و واقعا خوشحال شدم ازتون سپاسگزارم واقعا سپاسگذارمممم واقعا سپاس گذارم
همین تمرین ستاره قطبی اگه درست استفادش کنیم فقط ایمان مارو هرروز بیستر و بیشتر میکنه و نتیجش ثروت سلامتی عشق و آرامش هست
خب حالا من آمدم با در نظر گرفتن حرف های استاد عزیزم و خاندن قرآن و تفکر و تعقل به این موضوع رسیدم که من باید با خداوند هماهنگ بشم حالا خداوند طبق قرآن کتابی که معجزه ایی آشکار هست با نیکوکاران و کسانی هست که اعمال شایسته انجام میدن همواره کسانی که کنترل ذهن دارن و پرهیزکاری میکنند از هر معصیتی پس من اگر طبق قرآن و طبق آیین ابراهیم که اسلام بود به معنی تسلیم بودن حرکت کنم این رقم سوپرایز ها هی بزرگ و بزرگتر میشه الان مثلا فرصت ها به قول استاد 10میلیونی هست میرسه به 1میلیاردی میرسه به 1میلیون دلاری واسه کسانی که همواره با این انرژی خودشون رو هماهنگ میکنن
نتیجه توی عمل هست
امیدوارم که شاد و سلامت باشی
امیدوارم تسلیم باشی و از لحظه به لحظه زندگیت لذت ببری
سپاسگزارم
در پناه خدا شاد باشی دوست عزیزم
و