اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
انقدر بهم حس خوبی میدن و حس مبکنم در مدار خوبی قرار میگیرم که خدا میدونه … عاشقانه هر کدوم رو بارها و بارها و بارها گوش دادم و سیر نمیشم و همیشه فایل هایی بودن که من رو آروم میکردن بخصوص قسمت دوم
اتفاقا امروز میخواستم جلسه 6 دوره «جهان بینی توحیدی» رو ببینم که دیدم توحیدی عملی قسمت 10 بارگذاری شده.. پس حتما کلی اگاهی قراره بهم اضافه بشه .. خداروشکر
چقدر خوب میشه اگه «عملی» و «حقیقی» نه شعار گونه «ایمان و باور» داشته باشیم که خدا برای ما بهترین رو میخواد و منشا نعمت ها و خوشبختی ها از اوست چرا که خداوند «خیر مطلق» هست و اگه در سختی هستیم فقط بخاطر خودمونه
*چقدر نکته ارزشمندی هست که همیشه در خاطر زنده نگه داریم که تمام این نعمت ها وموفقیت ها از سمت خداست و نه ما .. خداست که جهان رو مسخر ما کرده و از قانونش میتونیم کمک بگیریم تا در نعمت و آسایش باشیم
بارها شده که نزدیک بوده جوگیر شم و «منم منم» کنم، یا در برابر بقیه خودمو بالاتر بگیرم و… کلا به دفعات مکرر نیم میلیمتری لغزش بودم … اما خدا همیشه باهام بود تا صداش رو بشنوم که تو چیزی از خودت نداری ، من بهت دادم…. قطعا در گذشته فقط «منیت» بود و خدا در هیچ کجای زندگی من نبود پس شنیدن صدای خدا هم محال بود در اون مدار …
*«ما رمیت اذ رمیت» … یادمه توی ادبیات سوم دبیرستان داشتیم .. الکی حفظ کرده بودم و اصلا مطلقا نمی فهمیدم یعنی چی، حتی توی کنکور هم اومد.. ولی دریغ از یک درصد درک …
اما الان می فهمم چقدر زیباس درک اینکه همه چیز از سمت خدا و به اذن خداست و چقدر خوبه که درک کنیم خدا حامی و پشتیبان ما هست
سلام استاد جاان و خانوم شایسته نازنین و همه ی دوستان
چقدر زیبا بود این فایل چقدر قشنگ بود. این کلماتی که خداوند از زبان یکی از بهترین دستانش به ما میگه
خدایا بی نهایت سپاسگذارتم
استاد من صبا دم سحر بارها اینو میگم به خداوند توی کامنت های قبلیم گفتم که خدایا من بدون شما هیچم با شما فرمانروم دقیقا همینه خدایا واقعاااا به این جملات احتیاج داشتم داستان هدایت داستان این که همه کاره خداونده این چه باور قشنگیه
سر. داستان هدایت ما شیعه بودیم از بچه گی با مهر نماز. میخوندیم ولی خیلی قشنگ به من گفته شد احتیاجی به مهر. نیست من خیلی وقته سرمو روی همون سجاده ی خودم میزارم ولی مثلا یه بار رفتیم سفر توی راه اونجا تمیز نیست قشنگ به من گفته شد اینجا مهر بزار یا دقیقا سر نماز صب به من گفت که من توی قلبتم خیلی زیباست این داستان الهام کلام خداوند خیلی قشنگه
من قبل اینکه بیام تو سایت استاد تو یکی دیگه از سایت ها بودیم یه استاد دیگه بعد یکی از مشتریام بچه ش مریض بود بهش گفتم فقط تنها کسی که میتونه بچه تو خوب کنه همون استاد رو گفتم البته اینم گفتم که این استاد رابطه ش خیلی خوبه با خداوند من همیشه نیم ساعت قبل اذان صب بیدار میشم اون روز بیار نشدم پارسال زمستون بود پاشدم دیدم هوا روشن شد بیار نشدم گفتم خدایا چراا بیدارم نکردی مگه میشه بیدار نشم من قشنگ بهم گفت چراا به اون ادم گفتی فقط اون ادم میتونه بچه شو خوب کنه چراا منو نگفتی همونجا سجده کردم گفتم خدایا غلط کردم ببخش منو گفتم خدایا خودت دیدی گفتم اون ادم رابطه ش با شما خوبه خیلی قشنگ بهت گیر داد خیلی قشنگه حرف زد با خداوند
یا سر رانندگی استاد من میپرسم از کجا برم همونجوری که شما گفتین راهو نشونم میده اینجوری به من گفته میشه بچه های تهران کرج قشنگ میدونن اتوبان تهران کرج همیشه ترافیکه از همین سفر میومیدیم یه اتوبان جدید زدن نمیدونم اسمش چیه فکر کنم الغدیر ابجی من جلوتر. بود زنگ زد گفت از اتوبان جدید بیا از سمت کرج ترافیکه من همونجا از. قلبم از خدام پرسیدم قشنگ به من گفته شد همین مسیرو برو و من رفتم یه کوچلو هم ترافیک بود بنده خدای که کنارم بود گفت بهت گفتن از اون مسیر برو رسیدیم خونه ابجیم اینا تازه رسیده بود گفتن تو اون جاده تصادف شده بود کلی علاف شدیم
واقعاا خیلی قشنگ داستان الهام داستان هدایت داستان اینکه همه چیزتو به خداوند بسپاری و نتایجتو به خداوند بدی
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ :ستایش مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است.
اَلرَّحْمنِ الرَّحیمِ: بخشنده و بخشایشگر است.
مَالِکِ یَوْمِ الدّینِ: (خداوندى که) صاحب روز جزا است.
اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعِینُ: (پروردگارا) تنها تو را مى پرستیم و تنها از تو یارى مى جوییم.
اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ: ما را به راه راست هدایت فرما!
صِراطَ الَّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ: راه کسانی که به آنها نعمت دادی
غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لا الضّآلّینَ: نه راه کسانى که بر آنان غضب کردى و نه گمراهان!
سلام به استاد توحیدی م و مریم جان
وسلام به دوستان عزیزم
خدارو هزاران بار شکر میکنم که بهم جانی دوباره، نفسی دوباره و تولدی دوباره رو هدیه دادی تا بتونم زندگی بهشتی م رو همراه خودت ادامه بدم.
خدایا تو را با تمام وجودم شکر میکنم که دارم با عشق و با حس و حال عالی و الهی م و با شوق و ذوق این کامنت ارزشمندم رو مینویسم.
خدایا تو را با تمام وجودم شکر میکنم که ما رو خالق زندگی مون قرار دادی تا بتونیم هر انچه رو که دوست داریم وارد زندگی مون کنیم.
خدای مهربانم ای تنها بخشنده و وهاب من
ای تنها عشق ابدی من
ای تنها قلب و وجود و هستی من
ای تنها یار و همدم و مونس من
ای تنها حلال مسائل من
ای تنها اجابت کننده ی من
چگونه شکرت رو به جا بیارم که جواب گوی این همه عشق و محبت و مهربونی ت باشه
چقدر بگم خدایا شکرت که سیر بشم از این ذکر الهی
خدای مهربونم هر چقدر بگم تنها خودت برام کافی ترینی به بزرگیت قسم کمه
خدایا زندگیم بدون وجود تو مثل یه کشتی بدون ناخداست
من با وجود تو توی زندگیم به ساحل میتونم سالم برسم
استاد عزیزم امروز با این فایل الهی حال و هوامون رو بینظیرترین کردی
امروز با این فایل فقط اشک ریختم
استاد من نیاز داشتم به این فایل
نیاز داشتم به این آگاهی هایی که بهم بگه الهه خدا تنها برات کافیه
بهم یاداوری کنه الهه یادته یه شب پول نداشتی نون بخری و رفتی پیاده روی و دوست داشتی پیاده روی کنی و با خدا حرف بزنی و بهش بگی خدا من تنها از تو میخام بهم بدی من دستم رو جلوی بنده هات دراز نمیکنم و هنوز یادمه استاد که سرمو بردم بالا و نگاه به اسمون کردم و گفتم خدایا من از خودت میخام و من به قدرت خدا ایمان داشتم که بهم میده همین طور داشتم با خدا حرف میزدم
توی مسیر خونه میخاستم برگردم خونه دیدم پیام واریزی اومد رو گوشیم الله الله، استاد به خدا دوست داشتم سر به سجده ش بزارم و زار زار گریه کنم و بگم خدایا من عاشقتم تو هستی که برام همه چیز میشی تو هستی که برام همه کس شدی ومیشی
و همون لحظه جز اینکه بگم خدایا شکرت چیزی نداشتم بگم
استاد عزیزم با این صحبت های الهی و توحیدی تون منو یاد روزهایی انداختی که از خدا خواسته بودم خدایا خودت مهاجرت رو برام راحت و آسون کن و بهش ایمان داشتم که خودش تمام کارها رو برام انجام میده و دقیقا بعد از چند وقت خودش نه تنها مهاجرتم رو به آسونی برام انجام داد بلکه برام خونه ی بهشتی شد و همسایه هایی که هر وقت کاری داشته باشم برام انجام میدن
مهاجرتی که توی طی یه هفته برام شغل مورد علاقه م رو برام فراهم کرد
و بعد از اون منو عزیز کرد و ازش خواستم که توی شغلم پیشرفت کنم و بعد از چند وقت سرپرست عکاسی شدم و بعد از اون دوباره یه سمت دیگه ای توی مجموعه بهم پیشنهاد شد که حاضر بودن چندین برابر از این حقوقی که دارم میگیرم بهم بدن ولی صندوق دارشون بشم ولی من چون دوست نداشتم پیشنهادشون رو رد کردم و بارها باهام تماس گرفته شد
استاد عزیزم این فایل الهی منو یاد روزهایی از زندگیم انداخت که هنوز با شما وسایت این خونه ی بهشتی مون آشنا نشده بودم و یادمه برای کارهای بانکی م روی رئیس بانک حساب باز میکردم که کارمو انجام میده و به خدا توکل نداشتم و قدرت رو به ادم ها میدادم و میدیدم که چطوری کارم هر روز داره عقب میندازه و هیچ وقت درست نمیشد
استاد عزیزم این فایل الهی روحمو جلا داد
با اشک های الهی م چشمامو پر از نور کرد
وجودمو پر از عشق خدا کرد
استاد یادمه قبلا که من دنبال کار بودم ،داداش م همیشه بهم قول میداد که الهه مدرکت بهم بده من سپردم به نماینده مجلس شک نکن اون کارت رو درست میکنه همه روی حرف اقای فلانی حساب باز میکنن اصلا نگران نباش منم شاد وخوشحال که اقای فلانی خودش همه کارهام رو اوکی میکنه و استاد یادمه نزدیک ده تا اداره مدارک م میرفت و هیچ کدوم کارم نمیشد ؛امان از این شرکی که توی وجودم بود و من خبر نداشتم ومن قبلا با خدا رابطه ی خوبی نداشتم
چون هیچ کسی خدا رو برام هیچ وقت برام درست معرفی نکرده بود و بعدها که با شما آشنا شدم و فایل های الهی رو گوش دادم گفتم خدایا من کجا بودم که شما روپیدا نمیکردم کجا بودم چرا اینقدر دیر تو رو پیدا کردم ومن قدرت رو از خدا میگرفتم و به ادم ها میدادم ومیدیم که چطوری از جهان کتک میخورم
استاد عزیزم شما منو با خدایی آشنا کردی که تمام وجودم
خدایی که رحمان و رحیمه
خدایی که هر وقت با تمام وجودم صداش زدم و بهش ایمان داشتم منو مستجاب کرد
خدایی که هر لحظه داره باهام حرف میزنه و بهم میگه الان این کار رو انجام بده
الان این حرف رو بزن
الان این عشق رو بورز
عاشقتم استاد که به قلبت گوش دادی و این فایل رو در بهترین زمان ضبط کردی وبا عشق برامون گذاشتی
استاد به خدا تا صبح میتونم از خدا بنویسم
بنویسم از خدایی که خیلی جاها ناامید از همه جا شده بودم ولی خودش کارم رو انجام داد
خدایی که میخاستم از مسیر درست خارج بشم ولی با یک تلنگر منو به مسیر درست برگردوند
استاد عاشقتم که کلامت کلام خداست
قلبت پر از عشق خودشه
الان که دارم مینویسم و این فایل الهی رو گوش دادم حس و حالم زیباترین و الهی ترین و بینظیرترین حس و حال دنیاست.
با تمام وجودم از شما استاد عزیزم و مریم جانم سپاسگزارم به خاطر این فایل الهی که زندگی مون رو زیباتر و بهشتی تر کردین
عاشقتونم
خدایا شکرت ادامه میدیم این مسیر الهی رو مصمم تر و با اراده ی پولادین مون همراه با الله یکتا
با سلام و درود خدمت استاد عزیزم عباسمنش و سرکار خانم شایسته عزیز و عوامل سایت و خانواده صمیمی عباسمنش.
در درجه اول سپاسگزار پروردگارم هستم که این لیاقت رو در من قرار داد تا شاهد این آگاهی ها باشم و بتونم دریافت کنم و در زندگی خودم به عمل برسونم.
و همچنین سپاسگزار استاد عزیزم هستم که تو این مسیر فوق العاده قدم برمیدارن و استمرار دارن و تلاش میکنن که هر لحظه آگاه تر بشیم و به درک درستی از خداوند و قوانین الهی برسیم و هر لحظه بتونیم بهتر بشیم و دنیای خودمون رو اونجوری که دوست داریم خلق کنیم و لذت ببریم و سعادتمند باشیم هم در این دنیا و هم در آخرت.
فایل توحید عملی قسمت دهم، همانند سایر قسمت های قبلی این سلسله، فوق العاده بود، من به نوبه خودم زمانی که گوش میکنم به این صحبت ها و توضیحات دقیق و واضحی که استاد میدن همزمان به فکر فرو میرم و متوجه میشم که قلب من و احساس من تایید میکنه و مقابله و مقاومتی ندارم حتی اگر هم باشه خیلی کمه که توسط ذهن منطقی این مقاومت بوجود میاد، اما احساس من کاملا قبول میکنه و میگه آفرین دقیقا همینه و همینکه باعث میشه احساس من خوب بشه متوجه میشم که چه چیز درسته و چه چیز غلطه، و متوجه میشم که استاد دقیقا درست میگن، آنچنان که گوش میکردم به صحبت ها ناخودآگاه تجربیاتم برای من یادآور میشد، و برای من محکم تر میشد که هرآنچه که دارم از آن اوست، زمانی رو به یاد میارم که الهامات رو دریافت میکردم برای ادامه تحصیلم برای شغلم برای روابطم اما من در اون زمان ناآگاه بودم، و تصمیماتی رو که میگیرفتم بر پایه عقل من بود نه الهاماتم، و به وضوح مشخص میشد که نتیجه چی هست، یادآور میشد برای من که در تمام لحظه های زندگیم خداوند داشت به من الهام میکرد اما من بیتوجهی میکردم، اما باز من رو فراموش نکرد و همچنان به من الهام میکنه و من رو هدایت میکنه و بقول استاد عزیز مرتب به من میگه که هرآنچه که داری از آن اوست، تو از خودت هیچ چیزی نداری، امروز سر دردی داشتم و همزمان که به صحبت های استاد گوش میکردم با خدا صحبت میکردم و میگفتم خداوندا هرآنچه که دارم از آن توست، من هیچی نمیدونم، نمیدونم این سردردم برای چیه، میسپارمش به خودت، خودت خوبش کن من عاجزم در مقابل تو، من رو هدایت کن، و بشدت آروم تر شدم و سر دردم خیلی نسبت به اولش بهتر شد.
از زمان کودکی تا به الان اتفاقات بی شماری رو تجربه کردم، آسیب های جسمی که نیاز به عمل جراحی داشت و من تا به این سن 6 تا عمل جراحی داشتم و وقتی فکر میکنم میبینم من الان باید ناقص باشم اما الان در سلامت کامل بسر میبرم و چه کسی جز خداوند میتونه اینکار هارو برای من انجام بده؟ که تمام عمل های جراحیم به سلامت تمام بشه و من برگردم به سلامتی ای که داشتم، دوستت دارم خدای مهربانم.
زمانی رو به یاد میارم که خداوند من رو دور کرد از اتفاقاتی که ممکن بود برام بیوفته اما نیفتاده، مسیر هایی که نباید میرفتم و با الهاماتی که میداد جلوگیری میکرد، و خیلی زمان هارو یادم میاد که انگار خدا خودش اومده توی وجود من و من رو به حرکت درآورده در صورتی که من فقط داشتم مثل دوربین فیلمبرداری نگاه میکردم.
خداوندا هیچوقت من رو به حال خودم وامگذار.
یاد یکی از فایل های استاد افتادم که میگفت چه کسی وفادار تر از خداوند به عهد خود ؟
چقدر این فایل آموزنده و فوق العاده بود استاد عزیزم.
عاشقتونم هرکجا که هستید سرشار از عشق بی حدو مرز الله یکتا باشید همانطور که ابراهیم نبی بود.
چند روزی هست کلافه بودم و مداااام فایل های شما که در مورد توحید و خداست رو گوش میدادم.
همش به خدا میگفتم خدایا حقیقتا بهت اعتماد ندارم بهت ایمان ندارم. خودت کمکم کن ایمانم بهت قوی بشه، خودت منو از بنده هات بی نیاز کن، خودت منو به خودت وصل کن
دیشب فقط گریه میکردم و از خدا طلب کمک میکردم مدام میگفتم “ایاک نعبد و ایاک نستعین”
حالم اصلا خوب نبود و فقط میگفتم خدایا حالمو خوب کن یه کاری بکن من هیییییچ کاری ازم برنمیاد
من تسلیم توام و شاید این تسلیم بودنم هم فقط به حرفه، نمیدونم، خودت درونا منو تسلیم خودت کن
به یه بن بستی تو زندگیم رسیده بودم که هیچ جوره حالم خوب نمیشد
میرفتم دوره احساس لیاقت گوش میدادم فایده نداشت انگار یکی درونم میگفت یکم رها شو از تمرین کردن، از چسبیدن به خواسته، از عجز و لابه به خدا.
تا اینکه امروز صفحه سایت رو باز کردم و در کمال ناباوری اسم توحید عملی رو دیدم.
انتظار فایل سفر به دور امریکا، زندگی در بهشت، و فایل سوم مقاومت ذهن …. رو داشتم اما اصلا انتظار فایل توحید عملی رو نه.
چقدر خوشحالم از پاسخگو بودن خدا
چقدر خوشحالم از نزدیکی خدا بهم
چقدر خوشحالم از همزمانی خدا
چقدر خوشحالم از الهامی که خدا به استاد بابت گذاشتن این فایل کرد
چقدر خوشحالم که خدا میگه همه کاره منم. استاد شاید باورتون نشه اما من گاهی این جمله که “خودت زندگی خودتو رقم میزنی و خدا مطابق با فرکانس هات عمل میکنه” منو میترسونه. یه حسی بهم میده که همه کارها رو خودم باید بکنم، یه حس سنگینی بار رو دوشم بهم میده. به خودم گفتم مگه نمیگن همه چیز باوره، پس میخوام این باورو عوض کنم، میخوام باور کنم من رو شونه های خدام، رهام، تسلیمم و خدا برام همه چیزو درست میکنه، دیگه نمیخوام بشینم ترمز ذهنی در مورد خواستم بنویسم. دیگه نمیخوام تجسم کنم. فقط میخوام تو آغوش خدا رها باشم. میخوام این باورو قوی کنم که من بیخیال و رها هستم و خدا همه کاری برام میکنه که خدا پاسخ داد. به صورت معجزه واری با این فایل پاسخ داد که “سپیده فکر نکن تو کاره ای هستی همه کاره منم”. و نمیدونین چقدررررررر این جمله بهم آرامش داد چقدر این فایل تصدیق باورهای جدیدی بود که در مورد رابطه خودم با خدا داشتم میساختم.
شنیدن آیه ای که میگه “فکر کردی تو تیر زدی پیامبر؟؟؟ نه من تیر زدم” نمیدونین باهام چیکار کرد.
چه باری از رو دوشم برداشت چه حس رهایی بهم داد که خدا منو به حال خودم رها نکرده. خدا هر لحظه حواسش بهم هست و داره برام میچینه همه چیزو. من فقط باید خودت رها کنم تو آغوشش، فقط باید اعتماد کنم بهش و این اعتماد هم از خودش میخواد. دلمو اروم کنه آرامش و صبر بهم بده.
این روزها تسلیم تر رهاتر و پذیرش اینکه نباید رو عوامل بیرونی حساب کنم برام روشن تر شده
وانقد معجزه ها نشانه برام زیادو واضح شده حسابش از دستم خارج شده.دیگه راحتر ایده ها و الهامات رو دریافت میکنم همه رو از من گرفته بگه فقط روی من حساب کن.الانم امدم تو سایت طبق هر روز ببینم نشانه امروزم چیه دیدم میگه ب دلیل تنظیمات سایت و بروزرسانی باز نمیشه.بعد چند ساعت امدم دیدم بله سایت باز شده.یهو هدایت شدم ب این فایل.و چقد لذت بردم گفتم اینو گوش حتما برای تو هس.
چقد خوب شد یاداور شدید بمن ب خودم مغرور نشم یوقت تو مسیر منم منم نگم حواسم باشه چون خدارو شکر نعمتها دارن تکاملی وارد زندگیم میشن و باید حواسم باشه.من یه عروسک خیمه شب بازی ام و هیچ اراده ایی از خودم میزنم ک طنابهایی ب من وصل ب دستام پاهام حتی لبهام و دهانم و یه سر طناب ب دستان خدا و اراده خودشه و او با تکان دادن اون طناب بمن جون میده راه میرم حرف میزنم همیشه همین مثال رو برای خودم میزنم که یادم بمونه من در مقابل پروردگار هیچم و چقدر خوب شد متوجه شدم ک باید هر روز اینارو ب خودم بگم یادم بمونه از کجا ب کجا رسیدم و اونم ب خواست اراده ربم بود.از هر کجای فایلهای استاد عزیزم شروع میکنم اخرش میرسم هنه همون ایمان و اعتماد ب منبع هس.امروز 22 بهمن انقلاب اسلامی تعطیل رسمی بوده.من هم اعتقادم اینه خداوند لا مکان لا زمانه و رفتم سرکارم و اتفاقا مشتری داشتم و قبلش باهاش تو دلم صحبت کردم هدایا من هر کجا باشم تو قعر زمین یا عرش اسمان روزی تو بمن میرسه و بعدش معجزه کرد.باید بیشتر خیلی بیشتر ازینا بخودم یاد اوری کنم همه چی او هستو بس.
سپاسگزارم از راهنمای نوری عزیزم استاد عباس منش مهربان
امیدوارم هر کجای این جهان هستی سلامت و شاد و پیروز باشی
سلام به شما استاد عباسمنش عزیز و همچنین خانم مریم شایسته گل
فایل بسیار پر محتوایی بود واقعا، در مورد تواضع حقیقتش اصلا روی خودم کار نکردم، شاید بیشتر ذهنم تمرکز داشت روی اینکه رو کسی حساب نکن و رو خدا حساب کن، اما این وسطا حواسم نبود که خیلی اوقات شاید روی بقیه حساب نکنم، ولی دارم روی خودم حساب میکنم، اینکه روی خودمون حساب کنیم هم دقیقا عین اینه که روی مردم حساب کردیم و روی خود حساب کردن هم شرکه…
وقتی روی خودمون حساب میکنیم چون خودمون رو میبینیم فقط و چون ما تواناییمون بسیار بسیار محدوده، منحرف میشیم، وقتی فقط خودم رو ببینم، جسمم رو ببینم، زور بازوم رو ببینم، هوش خودم رو ببینم، منابع مالی خودم رو ببینم، ارتباطات خودم رو ببینم، من دارم بینهایت محدود میکنم خودم رو…
استاد من خیلی روی خودم حساب میکنم راستش، خیلی زیاد… طبق فایلای شما یاد گرفتم که باید رفت تو دل ترسا، یا مثلا فایل گربه چکمه پوش یه مثال زدید که من خیلی دلم خواست که اونجوری باشم و برنامه رو چیدم که اونجوری باشم در عمل…این مثال که گفتید یه گله سگ به سمت شما حمله کرد و شما رفتید تو دلش و شما هم حمله کردید سمت اونا… من خیلی خواستم خودم رو اینجوری تربیت کنم که هروقت تهدید و ترسی بود برم واردش بشم، اتفاقا چند روز بعد از اینکه این قول رو به خودم دادم یه اتفاقی شبیه این برام رخ داد، از یه کوچه ای داشتم رد میشدم و یک جا بود که داشتن بیمارستان جدید میساختن و هنوز ساخته نشده بود، و اونجا نگهبان داشت و سگ نگهبان هم داشت، و چون محوطه ی بزرگی هم بود سگه آزاد بود، دقیقا لحظه ای که من میخواستم از جلوی در اونجا رد بشم نگو نگهبان اونجا همون موقع میخواست با ماشین بیاد بره بیرون و به موازات اینکه اون در باز شد منم رسیدم همونجا و سگه منو دید و به سرعت به سمتم اومد و شروع کرد پارس کردن و اینکه بیاد منو بگیره، اول اینکه بگم من طبیعتا خیلی ترسیدم ولی خواستم با حرکات بدنم عقب برونم سگ رو و فرار نکردم به هیچ عنوان، و دیدم که سگه هیچ جوره بیخیال نمیشه و فاصله م رو زیاد کردم باهاش و بالاخره نگهبانه از ماشینش پیاده شد و سگه رو گفت که برگرده…
من دقیقا اون مدت بشدت دوست داشتم مثل شما رفتار کنم و نترسم از چیزی و برم تو دلش حتی اگه به قیمت جونم تموم شه و دارم این قول رو به خودم میدم و کار میکنم روش، و خیلی سریع انگار جهان منو محک زد… اما بعدش دیدم که من بینهایت ترسیدم و اصلا توقع این مقدار ترس رو از خودم نداشتم، یعنی بعدش که برگشتم خونه خیلی زیاد این ترس منو در بر گرفته بود و انگار اعتماد به نفس منو گرفت که تو چرا به سگه حمله نکردی؟ یعنی ذهنم هی بمن میگفت تو باید حمله میکردی به سمتش…
من خیلی فکر کردم که چرا من میترسم، دلیل اینکه میترسم چیه، و هدایت شدم به اینکه تو فقط داری روی امکانات خودت حساب میکنی، بخاطر این میترسی و ترست نمیریزه… یعنی فقط اینو میبینی که خب زور بدنی تو چقدره و حساب میکنی که اگه سگ یا هرچیز دیگه ای بهت حمله کرد چجوری از پسش بر بیای، و استاد چون من مثل شما قد بلند و هیکلی نیستم، ذهنم بشدت مقاومت داره و همش بمن میگه اگه استاد عباسمنش اینجوری کرده دلیلش زور و بازو و قد و هیکلی هست که داره، یا اگه تو جایی از تهدید و دعوا نمیترسه دلیلش قدرت و زور فیزیکی ای هست که داره، و چون من در شما قد و هیکل ندارم ذهنم منو بشدت محدود میکنه و وقتی هم که در شرایطش قرار میگیرم حساب کتاب میکنه ذهنم و میگه خب تو حتی اگه با اون سگ هم درگیر میشدی زور فیزیکیت نمیرسید به اون سگ و شکست میخوردی ازش…. یا خیلی مسائل دیگه…
یعنی ذهن من زور بدن و قد و هیکلم رو معیار پیروزی قرار داده برای خودش و میگه که استاد عباسمنش اگه ازین کارا کرده بخاطر قد و هیکلش بوده…و این خیلی احساس بدی بمن میداد همیشه، خیلی احساس بدی بمن میده هنوزم
حالا تو این فایل و فایلای قبلیتون یجورایی جواب من داده شده، که تو داری روی خودت حساب میکنی فقط، فقط داری خودت رو میبینی و ظاهر داستان رو میبینی، فکر میکنی که زورم فیزیکیم اگه بیشتر بود میتونم از پس این چیزا بر بیام… یعنی من دارم روی خودم حساب میکنم نه روی خدا… فکر میکنم که روی خدا حساب میکنم…
در صورتی که خدا از بینهایت طریق کمک میکنه، مگه خدا فقط میتونه از طریق زور و قد و هیکل اراده و قدرتش رو برای من جاری کنه؟
خدا هدایتم کرد که تو خیلی روی خودت حساب میکنی و اتفاقا اصلا روی خدا حساب نمیکنی و روی خودت داری حساب میکنی و چون خودت محدودی قطعا ناتوان خواهی بود… یعنی ذهن من معیار پیروزی در این مواقع رو هیکلم میدونه!
اصلا خدارو لحاظ نمیکنه ذهنم، اصلا قدرتش رو لحاظ نمیکنه…
استاد این مورد بینهایت پاشنه آشیل من هست واقعا، این همون غرور و منیت و تکبره، اینکه فقط خودم رو عامل میدونم…
در صورتی که در این مثال ها قران گفته که فرد با ایمان 200 نفر رو در جنگ میتونه شکست بده!
یعنی صحبت از هیکل و قد نمیکنه..
یا میگه دو گروه باهم رو برو شدن و گروه کافر این گروه با ایمان رو دو برابر دیدن با چشماشون!
یعنی مثلا 100 نفر مومن اگه بودن، اون گروه کافر اینارو 200 نفر دیدن و این باعث شد که گروه کافر شکست بخوره و بترسه و ببازه خودش رو…
یعنی وقتی خدا بخواد کمک کنه از راه های مختلف اینکارو میکنه، بینهایت راه بلده که تورو به نتیجه برسونه…
در این مثال خودم که گفتم، شاید اصلا اگه من ایمانم قوی بود، ممکن بود سگه وقتی منو میبینه به دلایلی بترسه از من و مثلا من یه ادم بشدت بزرگ و عظیم الجثه در نظرش در بیام… و اینجوری از من رفع بشه اون خطر…
اما ذهن بیمار و محدود و خودبین و مغرور من فقط با معیار های خودش میسنجه و فقط ظاهر و امکاناتی که خودش حدس میزنه رو لحاظ میکنه…
استاد من خیلی روی خودم حساب میکنم، یعنی فقط خودم رو میبینم، نمیتونم ببینم امکانات خدارو، نمیتونم رو خدا و قدرت بینهایتش حساب کنم، میترسم از اینکه نکنه خدا به داد من نرسه…
این یک جنبه ی غرور و خودبینی هست که در وجود من هست و بینهایت مشکل دارم توش، بینهایت
یک مثال دیگه که مدتی قبل تر رخ داد برام، ساعت 12 یا 1 شب بود که داشتم میومدم خونه و نگو چنتا سگ ولگرد یجا بودن و من از یه تیکه منطقه بیایونی باید رد میشدم، یهو صدای پارس کردن چنتا سگ رو شنیدم و بعد چند لحظه صدای پاشون رو شنیدم که دارن میدون سمت من، چون خیلی تاریک بود و روشنایی هم نبود اونجا من نمیدیدم که اینا کجا هستن و اصلا نسبت به این موقعیت درکی نداشتم، ولی بخاطر این قولی که به خودم دادم به هیچ عنوان فرار نکردم، ذهنم بارها گفت بدو و فرار کن، بارها ذهنم این وسوسه رو کرد که برو… ولی من به راهم ادامه دادم خیلی معمولی ولی دیدم که سگا کاملا نزدیک شدن و خم شدم چنتا سنگ برداشتم و به سمتشون انداختم و داد زدم سرشون تا وایستادن، اما همچنان در کمین من بودن… ازونجا رد شدم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد خداروشکر، و همون شب من خیلی به خودم افتخار کردم، گفتم افرین تو نترسیدی و فرار نکردی، استاد اینم بگماااا، من کسی هستم که در بچگی چنتا سگ بمن حمله کردن و منو گرفتن به صورت واقعی! من کسی هستم که با این گذشته و با این فوبیای وحشتناک اینجوری عمل میکنم، اونایی که یکبار سگ گرفتتشون رو اگه ببینیم، میفهمیم که اینا از یک کیلومتری صدای سگ میاد فرار میکنن و بینهایت وحشت دارن ازش…
با این حال اون شب گفتم افرین تو خیلی خوب عمل کردی… اما سر همین کامنت نوشتن به خودم گفتم نکنه تو اعتبار اون کارت رو دادی به خودت؟ این منم منم تو چیه واقعا… اونشب من خیلی به خودم افتخار کردم، خیلی احساس شجاعت کردم، چون ساعت یک شب بود و هیچ احدی اونجا نبود و اگه اون سگا منو میگرفتن و میریختن سرم قطعا هیچ راه نجاتی نبود…
اما استاد توی همین جملاتی که بالا نوشتم انکار پر از خودبینی و شرکه… اینکه میگم اگه سگا میریختن سرم کارم تموم بود، یا من بودم که شجاع بودم و فرار نکردم، یا اگه موفق شدم که مقابله کنم با اونا، اینا نکنه همش همین تکبر و غرور و شرک باشه؟
البته انسان باید خودش رو تحسین کنه و منم کردم، اما اینکه اعتبارش رو به کی دادم حس میکنم به خودم دادم… چون در الگویی قبلی که سگ نگهبان بمن حمله کرد و حس کردم موفق نبودم خودم رو فقط لحاظ کرده بودم…
خدا بمن هدایت کرد و گفت که تو فقط شرایط ظاهری رو میبینی، فقط امکانات خودت رو میبینی، کلا تو فقط دو تا چشم ظاهری هستی!
دیگه هیچی رو لحاظ نمیکنی، خدا با اون قدرت بینهایتش رو لحاظ نمیکنی، فکر میکنی که خدا فقط میتونه از طریق امکاناتی که تو فرض میکنی داری بهت کمک کنه!
یاد اون حرفتون افتادم که گفتید دستان خدارو محدود نکنیم، اگه تمرکز کنیم روی یکسری امکانات خاص، داریم خدارو برای خودمون محدود میکنیم.. و من دقیقا همینم…انقدر این غرور و تکبر زیاده که باور دارم همین امکانات و این هوش و همین زور بدنی که دارم کل توانایی منه… و اگه جایی اینا جواب نداد قطعا تمومه کارم، و البته که طبق این معیارهای من خیلی جاها هیچ شانسی برای خودم نمیبینم، چون میگم مثلا فلان حیوان ده برابر من زور بدنی داره، معلومه اگه حمله کنه بهت نابودت میکنه… یعنی ذهن من اینجوری میبینه…
و استاد یادم هست که گفته بودید شما تو ایران میرفتید توی جنگل های وحشی که پلنگ و خرس و گرگ داشت و تنها میرفتید برای اینکه ایمانتون تقویت بشه…
الان که مینویسم، میگم که خب اگه استاد عباسمنش با حساب کردن روی هیکل و زور بدنیش رفته اینکارو کنه، خب اگه یه پلنگ بخواد بگیرتش مثل آب خوردن استاد عباسمنش رو از بین میبره…. پس معلومه شما روی فیزیک و بدن و هیکل حساب نکردید که این عمل از شما سر زده و رفتید توی جنگل… این نشون میده شما به امکانات بینهایت خدا باور داشتید و حساب کردید روش و باورش کردید…
استاد الان میفهمم که من اگه تو اتفاقی که برای خودم افتاد اگه ذره ای خواستم مقابله کنم هم بخاطر این بوده که روی بدنم حساب کردم،
الان فهمیدم که من همیشه و همیشه به صورت اتوماتیک برای خودم پیش بینی میکنم که خب اگه تهدید یا خطری اینچنینی برام رخ داد من چجوری واکنش نشون بدم! چجوری مثلا حمله کنم به اون حیوان، چه حیله و ترفندی بکار ببرم!
همین رفتار من نشون میده من دارم روی خودم حساب میکنم نه روی خدا! دارم میگم که خب همین راه نجاته پس باید از قبل برنامه ریزی کنم!
یعنی دارم برای خودم و خدا تعیین میکنم که اینجوری میتونم نجات پیدا کنم… دارم بینهاااااایت خدا رو محدود میکنم
اصلا خدارو لحاظ نمیکنم! این رفتار من که از قبل برنامه ریزی میکنم و فکر میکنم اگه همچین اتفاقی افتاد چجوری حمله کنم و چجوری برم برای زدن
که این قطعا راه اشتباهه
درستش اینه که من باید از قبل تصمیم بگیرم که هر ترس و تهدید بود برم تو دلش و توکل کنم به خدا… تا اینجاش اگه از قبل تعیین کرده باشیم درسته… تصمیمات از پیش تعیین شده
اما اینکه جزییات رو بیام هی مرور کنم که چی میشه چجوری میشه، چکار باید کنم، چه رفتار خاصی باید داشته باشم، اینا تماما شرکه و روی خودم و امکانات محدودی که حساب میکنم هست…
واااقعا این کامنت نوشتن برای من عین خودشناسی کار میکنه، من اصلا خیلی چیزایی که توی همین کامنت نوشتم رو برام واضح نبود و درک درستی ازش نداشتم؛ اما الان خیلی بهم وصل شدن و به شناخت خوبی از رفتارام رسیدم…
بازم بگم من واقعا روی خودم خیلی حساب میکنم، حتی شاید فکر میکنم که روی بقیه حساب نکردن یعنی روی خودت حساب کردن! شاید اصلا این باور رو دارم…
حتی نباید روی خودمم حساب کنم، چون من محدودم، من به هیچ عنوان امکانات کافی ندارم برای هیچ چیزی… هر امکاناتی از سمت خداست… و من نمیدونم خدا چجوری میخواد بمن کمک کنه… و اصلا نباید پیشبینی کنم چیزی رو… فقط باید باورش کنم و اصلا نگم و فکر نکنم چجوری میخواد رخ بده شرایط… اینکه خدا چجوری میخواد کافی باشه برای من و اینکه بخوام به این فکر کنم، بدتررررررررین ضعفه و بینهایت محدودم میکنه و منو میترسونه…
حالا استاد گفتید مثال بزنیم از جاهایی که غرور و تکبر باعث بلا شده…میخوام بگم این غرور و منیت و تکبر توی خیلی چیزا اتفاق افتاده برام..
چند ماه پیش میخواستم برم فوتبال توی چمن مصنوعی، بشدت هم دوست دارم فوتبال رو و اونشب هم خیلی زیاد ذوق داشتم براش، خیلی ذوق داشتم اونشب که سر برسه و برم بازی کنم
استاد من نیم ساعت زودتر رفتم با دوستم که چنتا شوت و اینا تمرین کنیم تا بقیه بیان…. در حین اینکه چند نفر داشتن لباس عوض میکردن و منم داشتم اماده میشدم و لباس عوض میکردم، بدون اینکه گرم کنم توپو کاشتم و خواستم بشوتم همون اول… یهو یکی بهم گفت اولش گرم کن که مصدوم نشی… منم با خنده بهش گفتم من مصدوم نمیشم! و رفتم که شوت رو بزنم…
همون لحظه که اون جوابو بهش دادم، یه حسی در درون بمن گفت این چی بود که تو گفتی…
همش در چند لحظه رخ داد… استاد من اومدم که شوت رو محکم بزنم و لحظه ی زدن شوت پای تکیه گاهم بالای ران پام، یه لحظه یه تیر شدید کشید… یه درد وحشتناک رخ داد و همون جا من افتادم و اصلا نفهمیدم شوت زدم یا نزدم…
یک نقطه از پام تیر کشید به شکل خیلی شدید و درد شدید…
و پاشدم که ادامه بدم و هرررررچی سعی کردم که بازی کنم نشد… یعنی دیگه نتونستم… اون شب اینجوری تو ذوقم خورد و تا یکی دوماه این درد با من بود و هروقت میخواستم بدوام، دوباره تیر میکشید و نمیزاشت… شاید سه ماه طول کشید که کامل خوب شه… و دیگه هم نتونستم برم فوتبال با اینکه در حد مرگ ذوق بازی داشتم…
دقیقااااا مصداق تکبر و غرور رو دیدم… حالا اونجا من توی پام یک مصدومیتی رخ داد، این تکبر میتونست همون لحظه باعث بشه من رگ قلبم بگیره و بمیرم… یعنی خدایی که در لحظه جواب این تکبر رو بمن داد میتونست قلب منو از کار بندازه همون لحظه…
و استاد شماهم تو فایل گربه چکمه پوش گفتید که تکبر و غرور در لحظه میتونه بلای جان ادم بشه! دقیقا همینو گفتید و چقدر درسته این حرف… یعنی زمان بر هم نیست، همون لحظه یقه ی ادمو میگیره… و برای من شد… و برای من شد…
واقعا من خیلی تکبر و غرور دارم خیلی زیاد…
و اینم بگم شاید خیلی عجیب و جالب باشه اتفاقا توی چند روز اخیر دنبال مدیتیشن بودم و اینکه چجوری اینکارو کنم و ذهنم رو ساکت کنم و اینکه چجوری صدای خدارو بشنوم و همش برام سوال بود چرا من صدای خدارو واضح نمیشنوم و چرا خدا با من صحبت نمیکنه و حداقل اگه صحبت میکنه چرا من نمیشنوم.. و استاد توی این فایل دقیقااااااا به این موضوع اشاره کردید و گفتید بهترین مدیتیشن اینه که به خودت بگی من هیچی نیستم و ذهن منم هیچی نیست و همه چی از سمت خداست و خدا کارارو انجام میده و گفتید ک اگه اینجوری باشیم خدا با ما صحبت میکنه و اگه اینجوری نباشیم خدا به ما الهام نمیکنه… استاد دقیقااااااااا همین مورد توی این چند روز برام رخ داد…. این چند روز رفته بودم سراغ صحبت های اشو در مورد مدیتیشن و سکوت ذهن و شنیدن صدای درون… دقیقااااا این فایل شما برای من حجت رو تموم کرد و گفت مدیتیشن اینه که اینهمه غرور و خودبینی رو بزاری کنار… خودبینی و دیدن شرایط خودت و فقط حساب کردن شرایط خودت بیچارت میکنه… استاد این فایل اصلا فقط جواب به من بود…
و اینکه غرور و تکبر رو اصلا ربط نمیدادم به مدیتیشن و شنیدن صدای خدا… اصلا من هیچ جوره اینارو بهم ربط نمیدادم!!!
واقعا خیلی اوقات خیلی اوقات حس کردم من جواب رو میدونم، من بلدم، ولی بعدش ثابت شد بمن که اتفاقا اصلا جواب رو نمیدونستی!! اتفاقا جواب چیزی بود که هرگز فکرش رو نمیکردی!!!
وای استاد چقدر این منم منم کردن ها مانع شده برای من… چقدر این من میدونم ها مانع شده برای من…
منی که در کلام نمیگم من میدونم! ولی در رفتارهام دقیقا دارم همینو میگم!
یعنی به صورت کلامی ادعا نمیکنم، ولی رفتاری بینهایت ادعا و تکبر دارم… بینهایت
در رفتار هرچی میشه میگم این راهشه باید اینجوری کرد ولی اصلا اینجوری نبود اکثر مواقع!
استاد کامنتم طولانی شد، میخوام یک مثال دیگه هم بزنم که یادم نره…
حدود دو هفته پیش میخواستم اینترنت ثابت خونه رو عوض کنم، یعنی از شرکت قبلی جمع کنم و از یه شرکت دیگه بگیرم… از شرکت جدید که گرفتم وقتی اینترنت دایر شد، دیدم که دستگاه هر چند دقیقه چراغ اینترنتش خاموش میشه و قطع میشه و بعد چند دقیقه دوباره روشن میشه و همینطور ادامه داره…
زنگ زدم به شرکته و توضیح دادم و اونم چک کرد دید اره قطع و وصل زیاد داره و بمن گفت که از سمت ما نیست این مشکل، احتمالا مشکل از سمت شماست، و بمن چنتا راهکار داد و گفت اگه بازم درست نشد تماس بگیر که کارشناس حضوری بفرستیم.. منم اون راه کار هارو انجام دادم ولی بازم درست نشد…
حالا این دستگاه adsl که دارم دکمه ی پاورش یک مشکلی داشت از قبل، ذهن من گفت دلیلش همینه، دلیلش اینه که دکمه ی پاورش اشکال داره و باید دستگاه رو عوض کنی… یعنی هررررکاری کرده بودم که درست بشه این اینترنت ولی نشده بود و شرکته هم گفته بود مشکل از اینجا نیست و ذهن خودبین من گفت پس همینه قطعا… و تو فکر این افتادم که دستگاه جدید بخرم…
گفتم حالا یکی دو روز صبر کنم شاید درست بشه، اگه نشد بعد تصمیم میگریم چکار کنم…و تو ذهنم این بود که دلیلش دکمه ی پاوره…
گذشت یکی دو روز و درست نشد… و من دیگه یقین داشتم دلیلش دکمه ی پاوره
بعد یکی دو روز ساعت 8-9 صبح یه نفر زنگ زد که شما درخواست کارشناس حضوری کردید و من میخوام الان بیام… من خواب بودم و مادرم صحبت میکرد و بهش گفت نیا چون اصلا امادگی اومدنش رو نداشتیم در اون ساعت… مادرم بهش گفت نیا و اونم گفت یعنی شما کارشناس حضوری نمیخواین؟ و مادرم گفت نه نمیخوایم…
در صورتی که من اصلا درخواست کارشناس حضوری نکرده بودم… یک ربع گذشت دیدم یکی داره زنگ خونه رو میزنه!
استاد دیگه واقعا عصبانی شدم! از خواب هم بیدار شده بودم اول صبحی و میگفتم که اقا من اصلا نگفتم کسی بیاد، این اقا هم زنگ زد گفتیم که نیا! و اونم گفت باشه نمیام ولی یه ربع بعد پاشده اومده!!! واقعا خیلی عصبانی شدم و رفتم جلوی در و بهش گفتم که الان همه خوابن تو خونه و متاسفانه نمیتونم بگم بیاید تو خونه و اونم یه لبخند زد و گفت اصلا توی خونه نمیام و از بیرون خط تلفن رو چک میکنم… (این از این که من فکر میکردم میخواد بیاد توی خونه! پیشبینی اشتباه!)
شروع کرد چک کردن و با خودش هم یک دستگاه اورد و گذاشت و چک کرد و بمن گفت ببین این اصلا قطع و وصل نمیشه… منم گفتم که والا چندین روزه قطع و وصل میشه… و بمن گفت چرا با فلان شماره تماس نگرفتی، و چرا ثبت شکایت کردی؟ منم گفتم والا من اصلا درخواست کارشناس نکردم ولی اون گفت تو نه تنها درخواست کارشناس کردی حتی ثبت شکایت هم کردی…
خلاصه چیزی نگفتم و نیم ساعت منتظر موند و هی با مرکز تماس میگرفت و میگفت شرایط این خط رو بررسی کن و بمن گفت که ببین من نیم ساعته اینجام و این چراغ اینترنت ثابته و قطع نشده، احتمالا از توی خونه هست و احتمالا باید ازونجا باشه ایراد و گفت که توی خونه به ما ربطی نداره…
و میخواست که از مرکز شرایط خط رو استعلام بگیره و توی کاغذ ثبت کنه و از من امضا بگیره، یهو پشت تلفن همکارش بهش گفت یک ایرادی فقط توی پروفایل این خط هست که باید چند دقیقه صبر کنی تا رفعش کنم! اونکار هم انجام شد و این اقا رفت و از اون به بعد کلا مشکل قطع و وصل شدم دائم حل شد!
در صورتی که من باااااااااور نمیکردم این مشکل حل شده! یعنی هیچ جوره من تو کتم نمیرفت که درست شده!
و مطمئن بودم که مشکل چیز دیگه ایه!
ولی خدا هدایت کرد اونم به شکل بسیار عجیب! من اصلا درخواست کارشناس حضوری نکرده بودم! بعد اون روز صبح یارو زنگ زد گفت دارم میام بهش گفتیم نیا الان و اونم گفت باشه نمیام ولی یه ربع بعدش اومد!!
به صورت خیلی معجزه وار خدا هدایت کرد و مشکل حل شد و من واقعا مبهوت شده بودم…
میگفتم خدایا من چقدر مقاومت داشتم و فکر میکردم مشکل از خود دستگاهه و نمیزاشتم که طرف بیاد!!!
ولی تو هدایت کردی و بمن ثاااااااابت کردی که من هیچی نمیدونم و من هیچی نیستم و واقعا عقل من نمیرسه… واقعا عقل من نمیرسه…
و تو هدایت کردی و من چقدر میخواستم نزارم اون یارو بیاد ولی اومد…خدا بهم نشون داد که خیلی اوقات شرایط به سمتی پیش میره که تو یقین داری که اشتباه داره پیش میره! ولی کاملا داره درست پیش میره اما تو نمیفهمی و تو درک نداری و تو باید تسلیم باشی، تو همیشه تعیین میکنی چی درسته چی غلطه و اگه شرایط چجوری پیش بره خوبه و چجوری پیش بره بده! اما کاملا در اشتباهی تو… تو نمیبینی خیلی چیزارو، خیلی چیزارو نمیدونی، عقلت کفاف نمیده…
استاد واقعا بینهایت برای من تلنگر شدیدی بود… خیلی زیاد… اصلا تو کتم نمیرفت این موضوع… و مطمئن بودم که شرایط داره اشتباه پیش میره و عصبانی هم بودم که چه وضعشه!
کامنتم خیلی طولانی شد
استاد واقعا نیازه که همیشه روی این موضوع توحید کار کنم و بدونم توحید فقط این نیست که روی مردم حساب نکنی، بلکه اینم هست که روی خودتم حساب نکنی و بلکه اینم هست که شرایط رو برای خودت تحیلیل نکنی و با ذهن کوته بینت نسنجی همه چیو و خودتو دانا فرض نکنی!
و اینکه واقعا درک توحید خیلی نیاز به کار کردن داره و نیاز داره خدا هدایت کنه…
فکر نکنم که من همه چیو بلدم، نه من هیچی بلد نیستم، درکم درست نیست… درک درست و بلد بودن رو فقط خدا میدونی و میگه بهت… به تنهایی همه ی تیرهات خطا میره….
اگه تسلیم باشی و خدارو لحاظ کنی میتونی تیر بندازی و تیرت به هدف بخوره…
بنظرم اگه همین یه فایلو تاکیدددد میکنم اگه فقط همین یک فایلو ما گوش کنیم و باورش کنیم و تکرارش کنیم به خودش قسم که در تمام جنبه ها بهشتو هم اینجا و هم اونور تجربه میکنیم
( ما رمیتُ اذ رمیت )
تا این حد خدا داره همه کارو انجام میده
خدایی که به قول خودتون همه چیه در بُعد
زمان ، مکان و اجسام
خدایی که همه جا هست
همه چیو در بر گرفته
از کوچکترین ذره شناخته شده تا بزرگترین اجسام عالم
در کمال نظم و درایت همه چی داره در جای درست و زمان مناسب انجام میشه پس چرا من نباید بسپرم خودمو بهش ؟!!!!
وقتیکه دیدم بارها در زندگیم که وقتیکه رها بودم ، وقتیکه تسلیم بودم ( مسلمان )
دقیقا از جاییکه فکرشم نمیکردم به شکل یه قرارداد کاری
به شکل یه ایده از زبان یه ادم
به شکل یه پسگردنی
و هزاران شکل دیگه منو برده جای درست
کل قران همینه ( توحید ) و البته رمز خوشبختیم همینه و اگه درک کنیم که میتونیم این انرژیه عالمو به هرشکلی که دوس داریم دربیاریم و وارد زندگیمون کنیم دیگه ارامش مطلق داریم و خوبیشم اینه که دقیقا از همونجایی که شروع به تغییر ورودیات میکنی نتیجه هم عوض میشه و مهم نیست که قبلش چند میلیون بار اشتباه کردی مول ابمیوه گیریی که وقتی بهش سیب میدی اب سیب بهت میده و مهم نیست که چند دفعه قبلش آشغال انداختی توش و بهت اشغال داده این دفعه ورودی تازه و شاداب دادی بهتم همین خروجیو میده ( از هر لحظه که توبه کنی خدارو توبه پذیر میبینی )
استاد میدونید … ترسام خیلی کم شده از وقتیکه خدارو دارم بهتر میشناسم و اینکه همه جا هستو کارارو برام ردیف میکنه و همین باعث شده که نگرانیام خیلی کمتر بشه
وقتیکه به این فکر میکنم که چطور مردمو دور اسماعیل تو بیابون جمع کرد
به اینکه چطور یوسفو از چاه و زندان به سروری مردم رسوند
چطور عباسمنشو از هیچی به اینجا رسوند
و وقتی به قول قران نشانه هارو میبینم و درشون تعقل میکنم و سعی میکنم ازشون پند بگیرم اروم میشم و اینجاست که ایه ( الا تطمئن القلوب الا بذکر الله ) مصداق پیدا میکنه
من عاشق فایلهای توحید عملی هستم. و چقدر نیاز داشتم به این فایل این روزها و قطعا هر روز و هر روز لازمه گوش کنم و تمرین عملی داشته باشم. دوبار گوش کردم و هربار از قدرت بی نظیر انسان که با قدرت رب میتونه همراستا باشه به وجد اومدم و این عظمت رب که هر چقدر هم قدرتمند بشیم از آن خداونده، و باید تعظیم کنیم در برابر منبع قدرت اصلی جهان. با این کرنش و تسلیم و تعظیم راه برای هدایت رو برای خودمون هموار میکنیم.
همیشه یادم باشه هر چه دارم از رب العالمینه…
در مورد اینکه کجاها خدا در رو برام باز کرده و مسیرم رو هموار کرده، خیلی خیلی موارد هست مثل یک سری پرداخت ها، خریدهای آسان و با کیفیت، سفرهای راحتی که برام پیش اومده، در صورتی که افرادی با شرایط یکسان سختی های عجیب و غریبی رو متحمل میشدن، محو شدن موانع در مسیر تحصیلم که باز هم وقتی مقایسه میکنم با اطرافیانم، میبینم چقدرر خدا هوامو داشته، آمهایی که ظاهرا انتظار خیر رسیدن ازشون نمیره اما خدا جوری اونها رو منشا خیر کرده که من متعجب شدم…
یادم نمیاد مغرور شدنم و زمین خوردنم رو. قطعا بوده اما اینکه ضربه سختی خورده باشم و یادم مونده باشه نه…
آنچه که خیلی علاقمندم و منتظرم رخ بده راحت تر شدن کسب درآمدم هست و مهاجرت آسان که مطمئنم در مسیرشون قرار دارم و هر لحظه راحت تر میشه رسیدنم و نزدیکتر هستم به این خواسته هام.
سپاسگزار استادم بابت این فایل بی نظیر و الله مهربانم رو شکر میکنم بابت همه نعمتهایی که داشتم و حضور استاد در زندگی مون…
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان
من عاشق فایل های توحیدی بخصوص «توحید عملی» هستم .
انقدر بهم حس خوبی میدن و حس مبکنم در مدار خوبی قرار میگیرم که خدا میدونه … عاشقانه هر کدوم رو بارها و بارها و بارها گوش دادم و سیر نمیشم و همیشه فایل هایی بودن که من رو آروم میکردن بخصوص قسمت دوم
اتفاقا امروز میخواستم جلسه 6 دوره «جهان بینی توحیدی» رو ببینم که دیدم توحیدی عملی قسمت 10 بارگذاری شده.. پس حتما کلی اگاهی قراره بهم اضافه بشه .. خداروشکر
چقدر خوب میشه اگه «عملی» و «حقیقی» نه شعار گونه «ایمان و باور» داشته باشیم که خدا برای ما بهترین رو میخواد و منشا نعمت ها و خوشبختی ها از اوست چرا که خداوند «خیر مطلق» هست و اگه در سختی هستیم فقط بخاطر خودمونه
*چقدر نکته ارزشمندی هست که همیشه در خاطر زنده نگه داریم که تمام این نعمت ها وموفقیت ها از سمت خداست و نه ما .. خداست که جهان رو مسخر ما کرده و از قانونش میتونیم کمک بگیریم تا در نعمت و آسایش باشیم
بارها شده که نزدیک بوده جوگیر شم و «منم منم» کنم، یا در برابر بقیه خودمو بالاتر بگیرم و… کلا به دفعات مکرر نیم میلیمتری لغزش بودم … اما خدا همیشه باهام بود تا صداش رو بشنوم که تو چیزی از خودت نداری ، من بهت دادم…. قطعا در گذشته فقط «منیت» بود و خدا در هیچ کجای زندگی من نبود پس شنیدن صدای خدا هم محال بود در اون مدار …
*«ما رمیت اذ رمیت» … یادمه توی ادبیات سوم دبیرستان داشتیم .. الکی حفظ کرده بودم و اصلا مطلقا نمی فهمیدم یعنی چی، حتی توی کنکور هم اومد.. ولی دریغ از یک درصد درک …
اما الان می فهمم چقدر زیباس درک اینکه همه چیز از سمت خدا و به اذن خداست و چقدر خوبه که درک کنیم خدا حامی و پشتیبان ما هست
سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته
به نام خالق هدایت گر من
سلام استاد جاان و خانوم شایسته نازنین و همه ی دوستان
چقدر زیبا بود این فایل چقدر قشنگ بود. این کلماتی که خداوند از زبان یکی از بهترین دستانش به ما میگه
خدایا بی نهایت سپاسگذارتم
استاد من صبا دم سحر بارها اینو میگم به خداوند توی کامنت های قبلیم گفتم که خدایا من بدون شما هیچم با شما فرمانروم دقیقا همینه خدایا واقعاااا به این جملات احتیاج داشتم داستان هدایت داستان این که همه کاره خداونده این چه باور قشنگیه
سر. داستان هدایت ما شیعه بودیم از بچه گی با مهر نماز. میخوندیم ولی خیلی قشنگ به من گفته شد احتیاجی به مهر. نیست من خیلی وقته سرمو روی همون سجاده ی خودم میزارم ولی مثلا یه بار رفتیم سفر توی راه اونجا تمیز نیست قشنگ به من گفته شد اینجا مهر بزار یا دقیقا سر نماز صب به من گفت که من توی قلبتم خیلی زیباست این داستان الهام کلام خداوند خیلی قشنگه
من قبل اینکه بیام تو سایت استاد تو یکی دیگه از سایت ها بودیم یه استاد دیگه بعد یکی از مشتریام بچه ش مریض بود بهش گفتم فقط تنها کسی که میتونه بچه تو خوب کنه همون استاد رو گفتم البته اینم گفتم که این استاد رابطه ش خیلی خوبه با خداوند من همیشه نیم ساعت قبل اذان صب بیدار میشم اون روز بیار نشدم پارسال زمستون بود پاشدم دیدم هوا روشن شد بیار نشدم گفتم خدایا چراا بیدارم نکردی مگه میشه بیدار نشم من قشنگ بهم گفت چراا به اون ادم گفتی فقط اون ادم میتونه بچه شو خوب کنه چراا منو نگفتی همونجا سجده کردم گفتم خدایا غلط کردم ببخش منو گفتم خدایا خودت دیدی گفتم اون ادم رابطه ش با شما خوبه خیلی قشنگ بهت گیر داد خیلی قشنگه حرف زد با خداوند
یا سر رانندگی استاد من میپرسم از کجا برم همونجوری که شما گفتین راهو نشونم میده اینجوری به من گفته میشه بچه های تهران کرج قشنگ میدونن اتوبان تهران کرج همیشه ترافیکه از همین سفر میومیدیم یه اتوبان جدید زدن نمیدونم اسمش چیه فکر کنم الغدیر ابجی من جلوتر. بود زنگ زد گفت از اتوبان جدید بیا از سمت کرج ترافیکه من همونجا از. قلبم از خدام پرسیدم قشنگ به من گفته شد همین مسیرو برو و من رفتم یه کوچلو هم ترافیک بود بنده خدای که کنارم بود گفت بهت گفتن از اون مسیر برو رسیدیم خونه ابجیم اینا تازه رسیده بود گفتن تو اون جاده تصادف شده بود کلی علاف شدیم
واقعاا خیلی قشنگ داستان الهام داستان هدایت داستان اینکه همه چیزتو به خداوند بسپاری و نتایجتو به خداوند بدی
واقعاا از خدام سپاسگذارم بابت این فایل
استاد قشنگم واقعاااا سپاسگذار شمام
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ :ستایش مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است.
اَلرَّحْمنِ الرَّحیمِ: بخشنده و بخشایشگر است.
مَالِکِ یَوْمِ الدّینِ: (خداوندى که) صاحب روز جزا است.
اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعِینُ: (پروردگارا) تنها تو را مى پرستیم و تنها از تو یارى مى جوییم.
اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ: ما را به راه راست هدایت فرما!
صِراطَ الَّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ: راه کسانی که به آنها نعمت دادی
غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لا الضّآلّینَ: نه راه کسانى که بر آنان غضب کردى و نه گمراهان!
سلام به استاد توحیدی م و مریم جان
وسلام به دوستان عزیزم
خدارو هزاران بار شکر میکنم که بهم جانی دوباره، نفسی دوباره و تولدی دوباره رو هدیه دادی تا بتونم زندگی بهشتی م رو همراه خودت ادامه بدم.
خدایا تو را با تمام وجودم شکر میکنم که دارم با عشق و با حس و حال عالی و الهی م و با شوق و ذوق این کامنت ارزشمندم رو مینویسم.
خدایا تو را با تمام وجودم شکر میکنم که ما رو خالق زندگی مون قرار دادی تا بتونیم هر انچه رو که دوست داریم وارد زندگی مون کنیم.
خدای مهربانم ای تنها بخشنده و وهاب من
ای تنها عشق ابدی من
ای تنها قلب و وجود و هستی من
ای تنها یار و همدم و مونس من
ای تنها حلال مسائل من
ای تنها اجابت کننده ی من
چگونه شکرت رو به جا بیارم که جواب گوی این همه عشق و محبت و مهربونی ت باشه
چقدر بگم خدایا شکرت که سیر بشم از این ذکر الهی
خدای مهربونم هر چقدر بگم تنها خودت برام کافی ترینی به بزرگیت قسم کمه
خدایا زندگیم بدون وجود تو مثل یه کشتی بدون ناخداست
من با وجود تو توی زندگیم به ساحل میتونم سالم برسم
استاد عزیزم امروز با این فایل الهی حال و هوامون رو بینظیرترین کردی
امروز با این فایل فقط اشک ریختم
استاد من نیاز داشتم به این فایل
نیاز داشتم به این آگاهی هایی که بهم بگه الهه خدا تنها برات کافیه
بهم یاداوری کنه الهه یادته یه شب پول نداشتی نون بخری و رفتی پیاده روی و دوست داشتی پیاده روی کنی و با خدا حرف بزنی و بهش بگی خدا من تنها از تو میخام بهم بدی من دستم رو جلوی بنده هات دراز نمیکنم و هنوز یادمه استاد که سرمو بردم بالا و نگاه به اسمون کردم و گفتم خدایا من از خودت میخام و من به قدرت خدا ایمان داشتم که بهم میده همین طور داشتم با خدا حرف میزدم
توی مسیر خونه میخاستم برگردم خونه دیدم پیام واریزی اومد رو گوشیم الله الله، استاد به خدا دوست داشتم سر به سجده ش بزارم و زار زار گریه کنم و بگم خدایا من عاشقتم تو هستی که برام همه چیز میشی تو هستی که برام همه کس شدی ومیشی
و همون لحظه جز اینکه بگم خدایا شکرت چیزی نداشتم بگم
استاد عزیزم با این صحبت های الهی و توحیدی تون منو یاد روزهایی انداختی که از خدا خواسته بودم خدایا خودت مهاجرت رو برام راحت و آسون کن و بهش ایمان داشتم که خودش تمام کارها رو برام انجام میده و دقیقا بعد از چند وقت خودش نه تنها مهاجرتم رو به آسونی برام انجام داد بلکه برام خونه ی بهشتی شد و همسایه هایی که هر وقت کاری داشته باشم برام انجام میدن
مهاجرتی که توی طی یه هفته برام شغل مورد علاقه م رو برام فراهم کرد
و بعد از اون منو عزیز کرد و ازش خواستم که توی شغلم پیشرفت کنم و بعد از چند وقت سرپرست عکاسی شدم و بعد از اون دوباره یه سمت دیگه ای توی مجموعه بهم پیشنهاد شد که حاضر بودن چندین برابر از این حقوقی که دارم میگیرم بهم بدن ولی صندوق دارشون بشم ولی من چون دوست نداشتم پیشنهادشون رو رد کردم و بارها باهام تماس گرفته شد
استاد عزیزم این فایل الهی منو یاد روزهایی از زندگیم انداخت که هنوز با شما وسایت این خونه ی بهشتی مون آشنا نشده بودم و یادمه برای کارهای بانکی م روی رئیس بانک حساب باز میکردم که کارمو انجام میده و به خدا توکل نداشتم و قدرت رو به ادم ها میدادم و میدیدم که چطوری کارم هر روز داره عقب میندازه و هیچ وقت درست نمیشد
استاد عزیزم این فایل الهی روحمو جلا داد
با اشک های الهی م چشمامو پر از نور کرد
وجودمو پر از عشق خدا کرد
استاد یادمه قبلا که من دنبال کار بودم ،داداش م همیشه بهم قول میداد که الهه مدرکت بهم بده من سپردم به نماینده مجلس شک نکن اون کارت رو درست میکنه همه روی حرف اقای فلانی حساب باز میکنن اصلا نگران نباش منم شاد وخوشحال که اقای فلانی خودش همه کارهام رو اوکی میکنه و استاد یادمه نزدیک ده تا اداره مدارک م میرفت و هیچ کدوم کارم نمیشد ؛امان از این شرکی که توی وجودم بود و من خبر نداشتم ومن قبلا با خدا رابطه ی خوبی نداشتم
چون هیچ کسی خدا رو برام هیچ وقت برام درست معرفی نکرده بود و بعدها که با شما آشنا شدم و فایل های الهی رو گوش دادم گفتم خدایا من کجا بودم که شما روپیدا نمیکردم کجا بودم چرا اینقدر دیر تو رو پیدا کردم ومن قدرت رو از خدا میگرفتم و به ادم ها میدادم ومیدیم که چطوری از جهان کتک میخورم
استاد عزیزم شما منو با خدایی آشنا کردی که تمام وجودم
خدایی که رحمان و رحیمه
خدایی که هر وقت با تمام وجودم صداش زدم و بهش ایمان داشتم منو مستجاب کرد
خدایی که هر لحظه داره باهام حرف میزنه و بهم میگه الان این کار رو انجام بده
الان این حرف رو بزن
الان این عشق رو بورز
عاشقتم استاد که به قلبت گوش دادی و این فایل رو در بهترین زمان ضبط کردی وبا عشق برامون گذاشتی
استاد به خدا تا صبح میتونم از خدا بنویسم
بنویسم از خدایی که خیلی جاها ناامید از همه جا شده بودم ولی خودش کارم رو انجام داد
خدایی که میخاستم از مسیر درست خارج بشم ولی با یک تلنگر منو به مسیر درست برگردوند
استاد عاشقتم که کلامت کلام خداست
قلبت پر از عشق خودشه
الان که دارم مینویسم و این فایل الهی رو گوش دادم حس و حالم زیباترین و الهی ترین و بینظیرترین حس و حال دنیاست.
با تمام وجودم از شما استاد عزیزم و مریم جانم سپاسگزارم به خاطر این فایل الهی که زندگی مون رو زیباتر و بهشتی تر کردین
عاشقتونم
خدایا شکرت ادامه میدیم این مسیر الهی رو مصمم تر و با اراده ی پولادین مون همراه با الله یکتا
با سلام و درود خدمت استاد عزیزم عباسمنش و سرکار خانم شایسته عزیز و عوامل سایت و خانواده صمیمی عباسمنش.
در درجه اول سپاسگزار پروردگارم هستم که این لیاقت رو در من قرار داد تا شاهد این آگاهی ها باشم و بتونم دریافت کنم و در زندگی خودم به عمل برسونم.
و همچنین سپاسگزار استاد عزیزم هستم که تو این مسیر فوق العاده قدم برمیدارن و استمرار دارن و تلاش میکنن که هر لحظه آگاه تر بشیم و به درک درستی از خداوند و قوانین الهی برسیم و هر لحظه بتونیم بهتر بشیم و دنیای خودمون رو اونجوری که دوست داریم خلق کنیم و لذت ببریم و سعادتمند باشیم هم در این دنیا و هم در آخرت.
فایل توحید عملی قسمت دهم، همانند سایر قسمت های قبلی این سلسله، فوق العاده بود، من به نوبه خودم زمانی که گوش میکنم به این صحبت ها و توضیحات دقیق و واضحی که استاد میدن همزمان به فکر فرو میرم و متوجه میشم که قلب من و احساس من تایید میکنه و مقابله و مقاومتی ندارم حتی اگر هم باشه خیلی کمه که توسط ذهن منطقی این مقاومت بوجود میاد، اما احساس من کاملا قبول میکنه و میگه آفرین دقیقا همینه و همینکه باعث میشه احساس من خوب بشه متوجه میشم که چه چیز درسته و چه چیز غلطه، و متوجه میشم که استاد دقیقا درست میگن، آنچنان که گوش میکردم به صحبت ها ناخودآگاه تجربیاتم برای من یادآور میشد، و برای من محکم تر میشد که هرآنچه که دارم از آن اوست، زمانی رو به یاد میارم که الهامات رو دریافت میکردم برای ادامه تحصیلم برای شغلم برای روابطم اما من در اون زمان ناآگاه بودم، و تصمیماتی رو که میگیرفتم بر پایه عقل من بود نه الهاماتم، و به وضوح مشخص میشد که نتیجه چی هست، یادآور میشد برای من که در تمام لحظه های زندگیم خداوند داشت به من الهام میکرد اما من بیتوجهی میکردم، اما باز من رو فراموش نکرد و همچنان به من الهام میکنه و من رو هدایت میکنه و بقول استاد عزیز مرتب به من میگه که هرآنچه که داری از آن اوست، تو از خودت هیچ چیزی نداری، امروز سر دردی داشتم و همزمان که به صحبت های استاد گوش میکردم با خدا صحبت میکردم و میگفتم خداوندا هرآنچه که دارم از آن توست، من هیچی نمیدونم، نمیدونم این سردردم برای چیه، میسپارمش به خودت، خودت خوبش کن من عاجزم در مقابل تو، من رو هدایت کن، و بشدت آروم تر شدم و سر دردم خیلی نسبت به اولش بهتر شد.
از زمان کودکی تا به الان اتفاقات بی شماری رو تجربه کردم، آسیب های جسمی که نیاز به عمل جراحی داشت و من تا به این سن 6 تا عمل جراحی داشتم و وقتی فکر میکنم میبینم من الان باید ناقص باشم اما الان در سلامت کامل بسر میبرم و چه کسی جز خداوند میتونه اینکار هارو برای من انجام بده؟ که تمام عمل های جراحیم به سلامت تمام بشه و من برگردم به سلامتی ای که داشتم، دوستت دارم خدای مهربانم.
زمانی رو به یاد میارم که خداوند من رو دور کرد از اتفاقاتی که ممکن بود برام بیوفته اما نیفتاده، مسیر هایی که نباید میرفتم و با الهاماتی که میداد جلوگیری میکرد، و خیلی زمان هارو یادم میاد که انگار خدا خودش اومده توی وجود من و من رو به حرکت درآورده در صورتی که من فقط داشتم مثل دوربین فیلمبرداری نگاه میکردم.
خداوندا هیچوقت من رو به حال خودم وامگذار.
یاد یکی از فایل های استاد افتادم که میگفت چه کسی وفادار تر از خداوند به عهد خود ؟
چقدر این فایل آموزنده و فوق العاده بود استاد عزیزم.
عاشقتونم هرکجا که هستید سرشار از عشق بی حدو مرز الله یکتا باشید همانطور که ابراهیم نبی بود.
سلام عزیزای دلم
استااااااااد چی بگم من ازین هم زمانییییییی
مگه میشه؟؟!!!!!
چند روزی هست کلافه بودم و مداااام فایل های شما که در مورد توحید و خداست رو گوش میدادم.
همش به خدا میگفتم خدایا حقیقتا بهت اعتماد ندارم بهت ایمان ندارم. خودت کمکم کن ایمانم بهت قوی بشه، خودت منو از بنده هات بی نیاز کن، خودت منو به خودت وصل کن
دیشب فقط گریه میکردم و از خدا طلب کمک میکردم مدام میگفتم “ایاک نعبد و ایاک نستعین”
حالم اصلا خوب نبود و فقط میگفتم خدایا حالمو خوب کن یه کاری بکن من هیییییچ کاری ازم برنمیاد
من تسلیم توام و شاید این تسلیم بودنم هم فقط به حرفه، نمیدونم، خودت درونا منو تسلیم خودت کن
به یه بن بستی تو زندگیم رسیده بودم که هیچ جوره حالم خوب نمیشد
میرفتم دوره احساس لیاقت گوش میدادم فایده نداشت انگار یکی درونم میگفت یکم رها شو از تمرین کردن، از چسبیدن به خواسته، از عجز و لابه به خدا.
تا اینکه امروز صفحه سایت رو باز کردم و در کمال ناباوری اسم توحید عملی رو دیدم.
انتظار فایل سفر به دور امریکا، زندگی در بهشت، و فایل سوم مقاومت ذهن …. رو داشتم اما اصلا انتظار فایل توحید عملی رو نه.
چقدر خوشحالم از پاسخگو بودن خدا
چقدر خوشحالم از نزدیکی خدا بهم
چقدر خوشحالم از همزمانی خدا
چقدر خوشحالم از الهامی که خدا به استاد بابت گذاشتن این فایل کرد
چقدر خوشحالم که خدا میگه همه کاره منم. استاد شاید باورتون نشه اما من گاهی این جمله که “خودت زندگی خودتو رقم میزنی و خدا مطابق با فرکانس هات عمل میکنه” منو میترسونه. یه حسی بهم میده که همه کارها رو خودم باید بکنم، یه حس سنگینی بار رو دوشم بهم میده. به خودم گفتم مگه نمیگن همه چیز باوره، پس میخوام این باورو عوض کنم، میخوام باور کنم من رو شونه های خدام، رهام، تسلیمم و خدا برام همه چیزو درست میکنه، دیگه نمیخوام بشینم ترمز ذهنی در مورد خواستم بنویسم. دیگه نمیخوام تجسم کنم. فقط میخوام تو آغوش خدا رها باشم. میخوام این باورو قوی کنم که من بیخیال و رها هستم و خدا همه کاری برام میکنه که خدا پاسخ داد. به صورت معجزه واری با این فایل پاسخ داد که “سپیده فکر نکن تو کاره ای هستی همه کاره منم”. و نمیدونین چقدررررررر این جمله بهم آرامش داد چقدر این فایل تصدیق باورهای جدیدی بود که در مورد رابطه خودم با خدا داشتم میساختم.
شنیدن آیه ای که میگه “فکر کردی تو تیر زدی پیامبر؟؟؟ نه من تیر زدم” نمیدونین باهام چیکار کرد.
چه باری از رو دوشم برداشت چه حس رهایی بهم داد که خدا منو به حال خودم رها نکرده. خدا هر لحظه حواسش بهم هست و داره برام میچینه همه چیزو. من فقط باید خودت رها کنم تو آغوشش، فقط باید اعتماد کنم بهش و این اعتماد هم از خودش میخواد. دلمو اروم کنه آرامش و صبر بهم بده.
از شما استاد عزیز ممنونم
توحیدی تر شدنمون رو از خدا طلب میکنم
دوستون دارم
سلام ب استاد جان و تمام دوستان عزیز.
این روزها تسلیم تر رهاتر و پذیرش اینکه نباید رو عوامل بیرونی حساب کنم برام روشن تر شده
وانقد معجزه ها نشانه برام زیادو واضح شده حسابش از دستم خارج شده.دیگه راحتر ایده ها و الهامات رو دریافت میکنم همه رو از من گرفته بگه فقط روی من حساب کن.الانم امدم تو سایت طبق هر روز ببینم نشانه امروزم چیه دیدم میگه ب دلیل تنظیمات سایت و بروزرسانی باز نمیشه.بعد چند ساعت امدم دیدم بله سایت باز شده.یهو هدایت شدم ب این فایل.و چقد لذت بردم گفتم اینو گوش حتما برای تو هس.
چقد خوب شد یاداور شدید بمن ب خودم مغرور نشم یوقت تو مسیر منم منم نگم حواسم باشه چون خدارو شکر نعمتها دارن تکاملی وارد زندگیم میشن و باید حواسم باشه.من یه عروسک خیمه شب بازی ام و هیچ اراده ایی از خودم میزنم ک طنابهایی ب من وصل ب دستام پاهام حتی لبهام و دهانم و یه سر طناب ب دستان خدا و اراده خودشه و او با تکان دادن اون طناب بمن جون میده راه میرم حرف میزنم همیشه همین مثال رو برای خودم میزنم که یادم بمونه من در مقابل پروردگار هیچم و چقدر خوب شد متوجه شدم ک باید هر روز اینارو ب خودم بگم یادم بمونه از کجا ب کجا رسیدم و اونم ب خواست اراده ربم بود.از هر کجای فایلهای استاد عزیزم شروع میکنم اخرش میرسم هنه همون ایمان و اعتماد ب منبع هس.امروز 22 بهمن انقلاب اسلامی تعطیل رسمی بوده.من هم اعتقادم اینه خداوند لا مکان لا زمانه و رفتم سرکارم و اتفاقا مشتری داشتم و قبلش باهاش تو دلم صحبت کردم هدایا من هر کجا باشم تو قعر زمین یا عرش اسمان روزی تو بمن میرسه و بعدش معجزه کرد.باید بیشتر خیلی بیشتر ازینا بخودم یاد اوری کنم همه چی او هستو بس.
سپاسگزارم از راهنمای نوری عزیزم استاد عباس منش مهربان
امیدوارم هر کجای این جهان هستی سلامت و شاد و پیروز باشی
بنام فرمانروای کل کیهان ”
کسیکه تمام قدرت دست اونه ”
کسیکه توکل کردن به اون باعث میشه به پادشاهی عالم برسی ”
سلام استاد گرامی
سلام دوستان عزیزم ”
کمبود را باور نکن خدای تو غول فراوانی به تو داد”
خدای تو گفت من هستم تو نگران چی هستی ”
با تکرار باورت میشه، باتکرار تو به من ایمان پیدا میکنی ”
با تکرار قلب تو نرم میشه آروم، آروم ”
فکر نکن رها شدی ”
فکر نکن ترس بر تو چیره شده ”
تو روی من حساب کن ”
تو روی من حساب کن من برای تو کافی ام ”
این نشونه ها برای کسانی هستند که تعقل می کنند.آنها متقین و هدایت شدگانند ”
کسانی که بدون شک و تردید به شکافته شدن یک دانه نگاه می کنند.
و خدا رو در آن می بینند ”
یک لحظه به یک دونه ی خرما نگاه کن.
یک لحظه به یک دونه ی عدس نگاه کن ‘
به یک دانه ی گندم ”
چه زندگی و حیاتی در اون جاری میشه ”
از یک دونه هزار دونه میده ”
چه عظمتی ، چه قدرتی دونه ها رو برای تو میشکافه ”
زندگی رو خلق میکنه از دونه ی بی جان و مرده، یک جاندار رو خلق میکنه ”
این همون خدایی که دست خالی برای تو ثروت میسازه ”
این همون خدایی که با یک استعداد معمولی تو رو نابغه می کنه ” تو رو مشهور میکنه ”
تو رو تاج آفرینش میکنه ”
حتما نباید که یک آدم خاص باشی .
یک استعداد خاصی داشته باشی ”
در گردش آسمان و زمین برای تو نشانه هاست ”
در حرکت خورشید و ماه
برای تو نشانه هاست ”
حرکت ستارگان برای تو نشانه هاست ”
نشانه هایی که اگر ایمان پیدا کنی.
دیگه قضاوت نمی کنی ؟!
دیگه نمیگی اون بده، اون خوبه ”
میگی خدایا هر چه پیش آید نکوست ”
خدایا اصل تویی ”
و اصالت تویی”
پس من از توام ” پس من از تو می خواهم ”
از رگ گردن نزدیک تر مگه چی داریم ”
بین این فاصله ی کم واسطه قرار نمی دهم ”
من از هر کسی نمی خواهم، غیر از تو ”
من از تو می خواهم و باور داری؟ !!
من بنده ام و باید بدرخشم؟!
تو منو باور داری، و من نیاز ندارم کسی منو تایید کنه! ؟
من نیاز ندارم کسی به من آفرین بگه ”
تو بگی کافیه! ؟
تو بگی همه میگن ”
تو لایک کنی ، همه لایکم می کنن ”
تو قبولم داشته باشی همه قبولم دارن ”
فقط
خودت ”
و فقط روی خدا حساب باز کن ”
در پناه الله مهربان باشید ”
وجود تون پر از یاد خدا “
سلام به شما استاد عباسمنش عزیز و همچنین خانم مریم شایسته گل
فایل بسیار پر محتوایی بود واقعا، در مورد تواضع حقیقتش اصلا روی خودم کار نکردم، شاید بیشتر ذهنم تمرکز داشت روی اینکه رو کسی حساب نکن و رو خدا حساب کن، اما این وسطا حواسم نبود که خیلی اوقات شاید روی بقیه حساب نکنم، ولی دارم روی خودم حساب میکنم، اینکه روی خودمون حساب کنیم هم دقیقا عین اینه که روی مردم حساب کردیم و روی خود حساب کردن هم شرکه…
وقتی روی خودمون حساب میکنیم چون خودمون رو میبینیم فقط و چون ما تواناییمون بسیار بسیار محدوده، منحرف میشیم، وقتی فقط خودم رو ببینم، جسمم رو ببینم، زور بازوم رو ببینم، هوش خودم رو ببینم، منابع مالی خودم رو ببینم، ارتباطات خودم رو ببینم، من دارم بینهایت محدود میکنم خودم رو…
استاد من خیلی روی خودم حساب میکنم راستش، خیلی زیاد… طبق فایلای شما یاد گرفتم که باید رفت تو دل ترسا، یا مثلا فایل گربه چکمه پوش یه مثال زدید که من خیلی دلم خواست که اونجوری باشم و برنامه رو چیدم که اونجوری باشم در عمل…این مثال که گفتید یه گله سگ به سمت شما حمله کرد و شما رفتید تو دلش و شما هم حمله کردید سمت اونا… من خیلی خواستم خودم رو اینجوری تربیت کنم که هروقت تهدید و ترسی بود برم واردش بشم، اتفاقا چند روز بعد از اینکه این قول رو به خودم دادم یه اتفاقی شبیه این برام رخ داد، از یه کوچه ای داشتم رد میشدم و یک جا بود که داشتن بیمارستان جدید میساختن و هنوز ساخته نشده بود، و اونجا نگهبان داشت و سگ نگهبان هم داشت، و چون محوطه ی بزرگی هم بود سگه آزاد بود، دقیقا لحظه ای که من میخواستم از جلوی در اونجا رد بشم نگو نگهبان اونجا همون موقع میخواست با ماشین بیاد بره بیرون و به موازات اینکه اون در باز شد منم رسیدم همونجا و سگه منو دید و به سرعت به سمتم اومد و شروع کرد پارس کردن و اینکه بیاد منو بگیره، اول اینکه بگم من طبیعتا خیلی ترسیدم ولی خواستم با حرکات بدنم عقب برونم سگ رو و فرار نکردم به هیچ عنوان، و دیدم که سگه هیچ جوره بیخیال نمیشه و فاصله م رو زیاد کردم باهاش و بالاخره نگهبانه از ماشینش پیاده شد و سگه رو گفت که برگرده…
من دقیقا اون مدت بشدت دوست داشتم مثل شما رفتار کنم و نترسم از چیزی و برم تو دلش حتی اگه به قیمت جونم تموم شه و دارم این قول رو به خودم میدم و کار میکنم روش، و خیلی سریع انگار جهان منو محک زد… اما بعدش دیدم که من بینهایت ترسیدم و اصلا توقع این مقدار ترس رو از خودم نداشتم، یعنی بعدش که برگشتم خونه خیلی زیاد این ترس منو در بر گرفته بود و انگار اعتماد به نفس منو گرفت که تو چرا به سگه حمله نکردی؟ یعنی ذهنم هی بمن میگفت تو باید حمله میکردی به سمتش…
من خیلی فکر کردم که چرا من میترسم، دلیل اینکه میترسم چیه، و هدایت شدم به اینکه تو فقط داری روی امکانات خودت حساب میکنی، بخاطر این میترسی و ترست نمیریزه… یعنی فقط اینو میبینی که خب زور بدنی تو چقدره و حساب میکنی که اگه سگ یا هرچیز دیگه ای بهت حمله کرد چجوری از پسش بر بیای، و استاد چون من مثل شما قد بلند و هیکلی نیستم، ذهنم بشدت مقاومت داره و همش بمن میگه اگه استاد عباسمنش اینجوری کرده دلیلش زور و بازو و قد و هیکلی هست که داره، یا اگه تو جایی از تهدید و دعوا نمیترسه دلیلش قدرت و زور فیزیکی ای هست که داره، و چون من در شما قد و هیکل ندارم ذهنم منو بشدت محدود میکنه و وقتی هم که در شرایطش قرار میگیرم حساب کتاب میکنه ذهنم و میگه خب تو حتی اگه با اون سگ هم درگیر میشدی زور فیزیکیت نمیرسید به اون سگ و شکست میخوردی ازش…. یا خیلی مسائل دیگه…
یعنی ذهن من زور بدن و قد و هیکلم رو معیار پیروزی قرار داده برای خودش و میگه که استاد عباسمنش اگه ازین کارا کرده بخاطر قد و هیکلش بوده…و این خیلی احساس بدی بمن میداد همیشه، خیلی احساس بدی بمن میده هنوزم
حالا تو این فایل و فایلای قبلیتون یجورایی جواب من داده شده، که تو داری روی خودت حساب میکنی فقط، فقط داری خودت رو میبینی و ظاهر داستان رو میبینی، فکر میکنی که زورم فیزیکیم اگه بیشتر بود میتونم از پس این چیزا بر بیام… یعنی من دارم روی خودم حساب میکنم نه روی خدا… فکر میکنم که روی خدا حساب میکنم…
در صورتی که خدا از بینهایت طریق کمک میکنه، مگه خدا فقط میتونه از طریق زور و قد و هیکل اراده و قدرتش رو برای من جاری کنه؟
خدا هدایتم کرد که تو خیلی روی خودت حساب میکنی و اتفاقا اصلا روی خدا حساب نمیکنی و روی خودت داری حساب میکنی و چون خودت محدودی قطعا ناتوان خواهی بود… یعنی ذهن من معیار پیروزی در این مواقع رو هیکلم میدونه!
اصلا خدارو لحاظ نمیکنه ذهنم، اصلا قدرتش رو لحاظ نمیکنه…
استاد این مورد بینهایت پاشنه آشیل من هست واقعا، این همون غرور و منیت و تکبره، اینکه فقط خودم رو عامل میدونم…
در صورتی که در این مثال ها قران گفته که فرد با ایمان 200 نفر رو در جنگ میتونه شکست بده!
یعنی صحبت از هیکل و قد نمیکنه..
یا میگه دو گروه باهم رو برو شدن و گروه کافر این گروه با ایمان رو دو برابر دیدن با چشماشون!
یعنی مثلا 100 نفر مومن اگه بودن، اون گروه کافر اینارو 200 نفر دیدن و این باعث شد که گروه کافر شکست بخوره و بترسه و ببازه خودش رو…
یعنی وقتی خدا بخواد کمک کنه از راه های مختلف اینکارو میکنه، بینهایت راه بلده که تورو به نتیجه برسونه…
در این مثال خودم که گفتم، شاید اصلا اگه من ایمانم قوی بود، ممکن بود سگه وقتی منو میبینه به دلایلی بترسه از من و مثلا من یه ادم بشدت بزرگ و عظیم الجثه در نظرش در بیام… و اینجوری از من رفع بشه اون خطر…
اما ذهن بیمار و محدود و خودبین و مغرور من فقط با معیار های خودش میسنجه و فقط ظاهر و امکاناتی که خودش حدس میزنه رو لحاظ میکنه…
استاد من خیلی روی خودم حساب میکنم، یعنی فقط خودم رو میبینم، نمیتونم ببینم امکانات خدارو، نمیتونم رو خدا و قدرت بینهایتش حساب کنم، میترسم از اینکه نکنه خدا به داد من نرسه…
این یک جنبه ی غرور و خودبینی هست که در وجود من هست و بینهایت مشکل دارم توش، بینهایت
یک مثال دیگه که مدتی قبل تر رخ داد برام، ساعت 12 یا 1 شب بود که داشتم میومدم خونه و نگو چنتا سگ ولگرد یجا بودن و من از یه تیکه منطقه بیایونی باید رد میشدم، یهو صدای پارس کردن چنتا سگ رو شنیدم و بعد چند لحظه صدای پاشون رو شنیدم که دارن میدون سمت من، چون خیلی تاریک بود و روشنایی هم نبود اونجا من نمیدیدم که اینا کجا هستن و اصلا نسبت به این موقعیت درکی نداشتم، ولی بخاطر این قولی که به خودم دادم به هیچ عنوان فرار نکردم، ذهنم بارها گفت بدو و فرار کن، بارها ذهنم این وسوسه رو کرد که برو… ولی من به راهم ادامه دادم خیلی معمولی ولی دیدم که سگا کاملا نزدیک شدن و خم شدم چنتا سنگ برداشتم و به سمتشون انداختم و داد زدم سرشون تا وایستادن، اما همچنان در کمین من بودن… ازونجا رد شدم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد خداروشکر، و همون شب من خیلی به خودم افتخار کردم، گفتم افرین تو نترسیدی و فرار نکردی، استاد اینم بگماااا، من کسی هستم که در بچگی چنتا سگ بمن حمله کردن و منو گرفتن به صورت واقعی! من کسی هستم که با این گذشته و با این فوبیای وحشتناک اینجوری عمل میکنم، اونایی که یکبار سگ گرفتتشون رو اگه ببینیم، میفهمیم که اینا از یک کیلومتری صدای سگ میاد فرار میکنن و بینهایت وحشت دارن ازش…
با این حال اون شب گفتم افرین تو خیلی خوب عمل کردی… اما سر همین کامنت نوشتن به خودم گفتم نکنه تو اعتبار اون کارت رو دادی به خودت؟ این منم منم تو چیه واقعا… اونشب من خیلی به خودم افتخار کردم، خیلی احساس شجاعت کردم، چون ساعت یک شب بود و هیچ احدی اونجا نبود و اگه اون سگا منو میگرفتن و میریختن سرم قطعا هیچ راه نجاتی نبود…
اما استاد توی همین جملاتی که بالا نوشتم انکار پر از خودبینی و شرکه… اینکه میگم اگه سگا میریختن سرم کارم تموم بود، یا من بودم که شجاع بودم و فرار نکردم، یا اگه موفق شدم که مقابله کنم با اونا، اینا نکنه همش همین تکبر و غرور و شرک باشه؟
البته انسان باید خودش رو تحسین کنه و منم کردم، اما اینکه اعتبارش رو به کی دادم حس میکنم به خودم دادم… چون در الگویی قبلی که سگ نگهبان بمن حمله کرد و حس کردم موفق نبودم خودم رو فقط لحاظ کرده بودم…
خدا بمن هدایت کرد و گفت که تو فقط شرایط ظاهری رو میبینی، فقط امکانات خودت رو میبینی، کلا تو فقط دو تا چشم ظاهری هستی!
دیگه هیچی رو لحاظ نمیکنی، خدا با اون قدرت بینهایتش رو لحاظ نمیکنی، فکر میکنی که خدا فقط میتونه از طریق امکاناتی که تو فرض میکنی داری بهت کمک کنه!
یاد اون حرفتون افتادم که گفتید دستان خدارو محدود نکنیم، اگه تمرکز کنیم روی یکسری امکانات خاص، داریم خدارو برای خودمون محدود میکنیم.. و من دقیقا همینم…انقدر این غرور و تکبر زیاده که باور دارم همین امکانات و این هوش و همین زور بدنی که دارم کل توانایی منه… و اگه جایی اینا جواب نداد قطعا تمومه کارم، و البته که طبق این معیارهای من خیلی جاها هیچ شانسی برای خودم نمیبینم، چون میگم مثلا فلان حیوان ده برابر من زور بدنی داره، معلومه اگه حمله کنه بهت نابودت میکنه… یعنی ذهن من اینجوری میبینه…
و استاد یادم هست که گفته بودید شما تو ایران میرفتید توی جنگل های وحشی که پلنگ و خرس و گرگ داشت و تنها میرفتید برای اینکه ایمانتون تقویت بشه…
الان که مینویسم، میگم که خب اگه استاد عباسمنش با حساب کردن روی هیکل و زور بدنیش رفته اینکارو کنه، خب اگه یه پلنگ بخواد بگیرتش مثل آب خوردن استاد عباسمنش رو از بین میبره…. پس معلومه شما روی فیزیک و بدن و هیکل حساب نکردید که این عمل از شما سر زده و رفتید توی جنگل… این نشون میده شما به امکانات بینهایت خدا باور داشتید و حساب کردید روش و باورش کردید…
استاد الان میفهمم که من اگه تو اتفاقی که برای خودم افتاد اگه ذره ای خواستم مقابله کنم هم بخاطر این بوده که روی بدنم حساب کردم،
اصلا استاد وقتی دارم کامنت مینویسم خیلی چیزا هی میاد بالا..
الان فهمیدم که من همیشه و همیشه به صورت اتوماتیک برای خودم پیش بینی میکنم که خب اگه تهدید یا خطری اینچنینی برام رخ داد من چجوری واکنش نشون بدم! چجوری مثلا حمله کنم به اون حیوان، چه حیله و ترفندی بکار ببرم!
همین رفتار من نشون میده من دارم روی خودم حساب میکنم نه روی خدا! دارم میگم که خب همین راه نجاته پس باید از قبل برنامه ریزی کنم!
یعنی دارم برای خودم و خدا تعیین میکنم که اینجوری میتونم نجات پیدا کنم… دارم بینهاااااایت خدا رو محدود میکنم
اصلا خدارو لحاظ نمیکنم! این رفتار من که از قبل برنامه ریزی میکنم و فکر میکنم اگه همچین اتفاقی افتاد چجوری حمله کنم و چجوری برم برای زدن
که این قطعا راه اشتباهه
درستش اینه که من باید از قبل تصمیم بگیرم که هر ترس و تهدید بود برم تو دلش و توکل کنم به خدا… تا اینجاش اگه از قبل تعیین کرده باشیم درسته… تصمیمات از پیش تعیین شده
اما اینکه جزییات رو بیام هی مرور کنم که چی میشه چجوری میشه، چکار باید کنم، چه رفتار خاصی باید داشته باشم، اینا تماما شرکه و روی خودم و امکانات محدودی که حساب میکنم هست…
واااقعا این کامنت نوشتن برای من عین خودشناسی کار میکنه، من اصلا خیلی چیزایی که توی همین کامنت نوشتم رو برام واضح نبود و درک درستی ازش نداشتم؛ اما الان خیلی بهم وصل شدن و به شناخت خوبی از رفتارام رسیدم…
بازم بگم من واقعا روی خودم خیلی حساب میکنم، حتی شاید فکر میکنم که روی بقیه حساب نکردن یعنی روی خودت حساب کردن! شاید اصلا این باور رو دارم…
حتی نباید روی خودمم حساب کنم، چون من محدودم، من به هیچ عنوان امکانات کافی ندارم برای هیچ چیزی… هر امکاناتی از سمت خداست… و من نمیدونم خدا چجوری میخواد بمن کمک کنه… و اصلا نباید پیشبینی کنم چیزی رو… فقط باید باورش کنم و اصلا نگم و فکر نکنم چجوری میخواد رخ بده شرایط… اینکه خدا چجوری میخواد کافی باشه برای من و اینکه بخوام به این فکر کنم، بدتررررررررین ضعفه و بینهایت محدودم میکنه و منو میترسونه…
حالا استاد گفتید مثال بزنیم از جاهایی که غرور و تکبر باعث بلا شده…میخوام بگم این غرور و منیت و تکبر توی خیلی چیزا اتفاق افتاده برام..
چند ماه پیش میخواستم برم فوتبال توی چمن مصنوعی، بشدت هم دوست دارم فوتبال رو و اونشب هم خیلی زیاد ذوق داشتم براش، خیلی ذوق داشتم اونشب که سر برسه و برم بازی کنم
استاد من نیم ساعت زودتر رفتم با دوستم که چنتا شوت و اینا تمرین کنیم تا بقیه بیان…. در حین اینکه چند نفر داشتن لباس عوض میکردن و منم داشتم اماده میشدم و لباس عوض میکردم، بدون اینکه گرم کنم توپو کاشتم و خواستم بشوتم همون اول… یهو یکی بهم گفت اولش گرم کن که مصدوم نشی… منم با خنده بهش گفتم من مصدوم نمیشم! و رفتم که شوت رو بزنم…
همون لحظه که اون جوابو بهش دادم، یه حسی در درون بمن گفت این چی بود که تو گفتی…
همش در چند لحظه رخ داد… استاد من اومدم که شوت رو محکم بزنم و لحظه ی زدن شوت پای تکیه گاهم بالای ران پام، یه لحظه یه تیر شدید کشید… یه درد وحشتناک رخ داد و همون جا من افتادم و اصلا نفهمیدم شوت زدم یا نزدم…
یک نقطه از پام تیر کشید به شکل خیلی شدید و درد شدید…
و پاشدم که ادامه بدم و هرررررچی سعی کردم که بازی کنم نشد… یعنی دیگه نتونستم… اون شب اینجوری تو ذوقم خورد و تا یکی دوماه این درد با من بود و هروقت میخواستم بدوام، دوباره تیر میکشید و نمیزاشت… شاید سه ماه طول کشید که کامل خوب شه… و دیگه هم نتونستم برم فوتبال با اینکه در حد مرگ ذوق بازی داشتم…
دقیقااااا مصداق تکبر و غرور رو دیدم… حالا اونجا من توی پام یک مصدومیتی رخ داد، این تکبر میتونست همون لحظه باعث بشه من رگ قلبم بگیره و بمیرم… یعنی خدایی که در لحظه جواب این تکبر رو بمن داد میتونست قلب منو از کار بندازه همون لحظه…
و استاد شماهم تو فایل گربه چکمه پوش گفتید که تکبر و غرور در لحظه میتونه بلای جان ادم بشه! دقیقا همینو گفتید و چقدر درسته این حرف… یعنی زمان بر هم نیست، همون لحظه یقه ی ادمو میگیره… و برای من شد… و برای من شد…
واقعا من خیلی تکبر و غرور دارم خیلی زیاد…
و اینم بگم شاید خیلی عجیب و جالب باشه اتفاقا توی چند روز اخیر دنبال مدیتیشن بودم و اینکه چجوری اینکارو کنم و ذهنم رو ساکت کنم و اینکه چجوری صدای خدارو بشنوم و همش برام سوال بود چرا من صدای خدارو واضح نمیشنوم و چرا خدا با من صحبت نمیکنه و حداقل اگه صحبت میکنه چرا من نمیشنوم.. و استاد توی این فایل دقیقااااااا به این موضوع اشاره کردید و گفتید بهترین مدیتیشن اینه که به خودت بگی من هیچی نیستم و ذهن منم هیچی نیست و همه چی از سمت خداست و خدا کارارو انجام میده و گفتید ک اگه اینجوری باشیم خدا با ما صحبت میکنه و اگه اینجوری نباشیم خدا به ما الهام نمیکنه… استاد دقیقااااااااا همین مورد توی این چند روز برام رخ داد…. این چند روز رفته بودم سراغ صحبت های اشو در مورد مدیتیشن و سکوت ذهن و شنیدن صدای درون… دقیقااااا این فایل شما برای من حجت رو تموم کرد و گفت مدیتیشن اینه که اینهمه غرور و خودبینی رو بزاری کنار… خودبینی و دیدن شرایط خودت و فقط حساب کردن شرایط خودت بیچارت میکنه… استاد این فایل اصلا فقط جواب به من بود…
و اینکه غرور و تکبر رو اصلا ربط نمیدادم به مدیتیشن و شنیدن صدای خدا… اصلا من هیچ جوره اینارو بهم ربط نمیدادم!!!
واقعا خیلی اوقات خیلی اوقات حس کردم من جواب رو میدونم، من بلدم، ولی بعدش ثابت شد بمن که اتفاقا اصلا جواب رو نمیدونستی!! اتفاقا جواب چیزی بود که هرگز فکرش رو نمیکردی!!!
وای استاد چقدر این منم منم کردن ها مانع شده برای من… چقدر این من میدونم ها مانع شده برای من…
منی که در کلام نمیگم من میدونم! ولی در رفتارهام دقیقا دارم همینو میگم!
یعنی به صورت کلامی ادعا نمیکنم، ولی رفتاری بینهایت ادعا و تکبر دارم… بینهایت
در رفتار هرچی میشه میگم این راهشه باید اینجوری کرد ولی اصلا اینجوری نبود اکثر مواقع!
استاد کامنتم طولانی شد، میخوام یک مثال دیگه هم بزنم که یادم نره…
حدود دو هفته پیش میخواستم اینترنت ثابت خونه رو عوض کنم، یعنی از شرکت قبلی جمع کنم و از یه شرکت دیگه بگیرم… از شرکت جدید که گرفتم وقتی اینترنت دایر شد، دیدم که دستگاه هر چند دقیقه چراغ اینترنتش خاموش میشه و قطع میشه و بعد چند دقیقه دوباره روشن میشه و همینطور ادامه داره…
زنگ زدم به شرکته و توضیح دادم و اونم چک کرد دید اره قطع و وصل زیاد داره و بمن گفت که از سمت ما نیست این مشکل، احتمالا مشکل از سمت شماست، و بمن چنتا راهکار داد و گفت اگه بازم درست نشد تماس بگیر که کارشناس حضوری بفرستیم.. منم اون راه کار هارو انجام دادم ولی بازم درست نشد…
حالا این دستگاه adsl که دارم دکمه ی پاورش یک مشکلی داشت از قبل، ذهن من گفت دلیلش همینه، دلیلش اینه که دکمه ی پاورش اشکال داره و باید دستگاه رو عوض کنی… یعنی هررررکاری کرده بودم که درست بشه این اینترنت ولی نشده بود و شرکته هم گفته بود مشکل از اینجا نیست و ذهن خودبین من گفت پس همینه قطعا… و تو فکر این افتادم که دستگاه جدید بخرم…
گفتم حالا یکی دو روز صبر کنم شاید درست بشه، اگه نشد بعد تصمیم میگریم چکار کنم…و تو ذهنم این بود که دلیلش دکمه ی پاوره…
گذشت یکی دو روز و درست نشد… و من دیگه یقین داشتم دلیلش دکمه ی پاوره
بعد یکی دو روز ساعت 8-9 صبح یه نفر زنگ زد که شما درخواست کارشناس حضوری کردید و من میخوام الان بیام… من خواب بودم و مادرم صحبت میکرد و بهش گفت نیا چون اصلا امادگی اومدنش رو نداشتیم در اون ساعت… مادرم بهش گفت نیا و اونم گفت یعنی شما کارشناس حضوری نمیخواین؟ و مادرم گفت نه نمیخوایم…
در صورتی که من اصلا درخواست کارشناس حضوری نکرده بودم… یک ربع گذشت دیدم یکی داره زنگ خونه رو میزنه!
استاد دیگه واقعا عصبانی شدم! از خواب هم بیدار شده بودم اول صبحی و میگفتم که اقا من اصلا نگفتم کسی بیاد، این اقا هم زنگ زد گفتیم که نیا! و اونم گفت باشه نمیام ولی یه ربع بعد پاشده اومده!!! واقعا خیلی عصبانی شدم و رفتم جلوی در و بهش گفتم که الان همه خوابن تو خونه و متاسفانه نمیتونم بگم بیاید تو خونه و اونم یه لبخند زد و گفت اصلا توی خونه نمیام و از بیرون خط تلفن رو چک میکنم… (این از این که من فکر میکردم میخواد بیاد توی خونه! پیشبینی اشتباه!)
شروع کرد چک کردن و با خودش هم یک دستگاه اورد و گذاشت و چک کرد و بمن گفت ببین این اصلا قطع و وصل نمیشه… منم گفتم که والا چندین روزه قطع و وصل میشه… و بمن گفت چرا با فلان شماره تماس نگرفتی، و چرا ثبت شکایت کردی؟ منم گفتم والا من اصلا درخواست کارشناس نکردم ولی اون گفت تو نه تنها درخواست کارشناس کردی حتی ثبت شکایت هم کردی…
خلاصه چیزی نگفتم و نیم ساعت منتظر موند و هی با مرکز تماس میگرفت و میگفت شرایط این خط رو بررسی کن و بمن گفت که ببین من نیم ساعته اینجام و این چراغ اینترنت ثابته و قطع نشده، احتمالا از توی خونه هست و احتمالا باید ازونجا باشه ایراد و گفت که توی خونه به ما ربطی نداره…
و میخواست که از مرکز شرایط خط رو استعلام بگیره و توی کاغذ ثبت کنه و از من امضا بگیره، یهو پشت تلفن همکارش بهش گفت یک ایرادی فقط توی پروفایل این خط هست که باید چند دقیقه صبر کنی تا رفعش کنم! اونکار هم انجام شد و این اقا رفت و از اون به بعد کلا مشکل قطع و وصل شدم دائم حل شد!
در صورتی که من باااااااااور نمیکردم این مشکل حل شده! یعنی هیچ جوره من تو کتم نمیرفت که درست شده!
و مطمئن بودم که مشکل چیز دیگه ایه!
ولی خدا هدایت کرد اونم به شکل بسیار عجیب! من اصلا درخواست کارشناس حضوری نکرده بودم! بعد اون روز صبح یارو زنگ زد گفت دارم میام بهش گفتیم نیا الان و اونم گفت باشه نمیام ولی یه ربع بعدش اومد!!
به صورت خیلی معجزه وار خدا هدایت کرد و مشکل حل شد و من واقعا مبهوت شده بودم…
میگفتم خدایا من چقدر مقاومت داشتم و فکر میکردم مشکل از خود دستگاهه و نمیزاشتم که طرف بیاد!!!
ولی تو هدایت کردی و بمن ثاااااااابت کردی که من هیچی نمیدونم و من هیچی نیستم و واقعا عقل من نمیرسه… واقعا عقل من نمیرسه…
و تو هدایت کردی و من چقدر میخواستم نزارم اون یارو بیاد ولی اومد…خدا بهم نشون داد که خیلی اوقات شرایط به سمتی پیش میره که تو یقین داری که اشتباه داره پیش میره! ولی کاملا داره درست پیش میره اما تو نمیفهمی و تو درک نداری و تو باید تسلیم باشی، تو همیشه تعیین میکنی چی درسته چی غلطه و اگه شرایط چجوری پیش بره خوبه و چجوری پیش بره بده! اما کاملا در اشتباهی تو… تو نمیبینی خیلی چیزارو، خیلی چیزارو نمیدونی، عقلت کفاف نمیده…
استاد واقعا بینهایت برای من تلنگر شدیدی بود… خیلی زیاد… اصلا تو کتم نمیرفت این موضوع… و مطمئن بودم که شرایط داره اشتباه پیش میره و عصبانی هم بودم که چه وضعشه!
کامنتم خیلی طولانی شد
استاد واقعا نیازه که همیشه روی این موضوع توحید کار کنم و بدونم توحید فقط این نیست که روی مردم حساب نکنی، بلکه اینم هست که روی خودتم حساب نکنی و بلکه اینم هست که شرایط رو برای خودت تحیلیل نکنی و با ذهن کوته بینت نسنجی همه چیو و خودتو دانا فرض نکنی!
و اینکه واقعا درک توحید خیلی نیاز به کار کردن داره و نیاز داره خدا هدایت کنه…
فکر نکنم که من همه چیو بلدم، نه من هیچی بلد نیستم، درکم درست نیست… درک درست و بلد بودن رو فقط خدا میدونی و میگه بهت… به تنهایی همه ی تیرهات خطا میره….
اگه تسلیم باشی و خدارو لحاظ کنی میتونی تیر بندازی و تیرت به هدف بخوره…
سلااااام وقت بخیر
استاد این فایل فوق العاده بود
بنظرم اگه همین یه فایلو تاکیدددد میکنم اگه فقط همین یک فایلو ما گوش کنیم و باورش کنیم و تکرارش کنیم به خودش قسم که در تمام جنبه ها بهشتو هم اینجا و هم اونور تجربه میکنیم
( ما رمیتُ اذ رمیت )
تا این حد خدا داره همه کارو انجام میده
خدایی که به قول خودتون همه چیه در بُعد
زمان ، مکان و اجسام
خدایی که همه جا هست
همه چیو در بر گرفته
از کوچکترین ذره شناخته شده تا بزرگترین اجسام عالم
در کمال نظم و درایت همه چی داره در جای درست و زمان مناسب انجام میشه پس چرا من نباید بسپرم خودمو بهش ؟!!!!
وقتیکه دیدم بارها در زندگیم که وقتیکه رها بودم ، وقتیکه تسلیم بودم ( مسلمان )
دقیقا از جاییکه فکرشم نمیکردم به شکل یه قرارداد کاری
به شکل یه ایده از زبان یه ادم
به شکل یه پسگردنی
و هزاران شکل دیگه منو برده جای درست
کل قران همینه ( توحید ) و البته رمز خوشبختیم همینه و اگه درک کنیم که میتونیم این انرژیه عالمو به هرشکلی که دوس داریم دربیاریم و وارد زندگیمون کنیم دیگه ارامش مطلق داریم و خوبیشم اینه که دقیقا از همونجایی که شروع به تغییر ورودیات میکنی نتیجه هم عوض میشه و مهم نیست که قبلش چند میلیون بار اشتباه کردی مول ابمیوه گیریی که وقتی بهش سیب میدی اب سیب بهت میده و مهم نیست که چند دفعه قبلش آشغال انداختی توش و بهت اشغال داده این دفعه ورودی تازه و شاداب دادی بهتم همین خروجیو میده ( از هر لحظه که توبه کنی خدارو توبه پذیر میبینی )
استاد میدونید … ترسام خیلی کم شده از وقتیکه خدارو دارم بهتر میشناسم و اینکه همه جا هستو کارارو برام ردیف میکنه و همین باعث شده که نگرانیام خیلی کمتر بشه
وقتیکه به این فکر میکنم که چطور مردمو دور اسماعیل تو بیابون جمع کرد
به اینکه چطور یوسفو از چاه و زندان به سروری مردم رسوند
چطور عباسمنشو از هیچی به اینجا رسوند
و وقتی به قول قران نشانه هارو میبینم و درشون تعقل میکنم و سعی میکنم ازشون پند بگیرم اروم میشم و اینجاست که ایه ( الا تطمئن القلوب الا بذکر الله ) مصداق پیدا میکنه
# خدایا هدایتمون کن به راه راست و خوشبختی #
به نام الله مهربانم
سلام به استاد عزیزم
من عاشق فایلهای توحید عملی هستم. و چقدر نیاز داشتم به این فایل این روزها و قطعا هر روز و هر روز لازمه گوش کنم و تمرین عملی داشته باشم. دوبار گوش کردم و هربار از قدرت بی نظیر انسان که با قدرت رب میتونه همراستا باشه به وجد اومدم و این عظمت رب که هر چقدر هم قدرتمند بشیم از آن خداونده، و باید تعظیم کنیم در برابر منبع قدرت اصلی جهان. با این کرنش و تسلیم و تعظیم راه برای هدایت رو برای خودمون هموار میکنیم.
همیشه یادم باشه هر چه دارم از رب العالمینه…
در مورد اینکه کجاها خدا در رو برام باز کرده و مسیرم رو هموار کرده، خیلی خیلی موارد هست مثل یک سری پرداخت ها، خریدهای آسان و با کیفیت، سفرهای راحتی که برام پیش اومده، در صورتی که افرادی با شرایط یکسان سختی های عجیب و غریبی رو متحمل میشدن، محو شدن موانع در مسیر تحصیلم که باز هم وقتی مقایسه میکنم با اطرافیانم، میبینم چقدرر خدا هوامو داشته، آمهایی که ظاهرا انتظار خیر رسیدن ازشون نمیره اما خدا جوری اونها رو منشا خیر کرده که من متعجب شدم…
یادم نمیاد مغرور شدنم و زمین خوردنم رو. قطعا بوده اما اینکه ضربه سختی خورده باشم و یادم مونده باشه نه…
آنچه که خیلی علاقمندم و منتظرم رخ بده راحت تر شدن کسب درآمدم هست و مهاجرت آسان که مطمئنم در مسیرشون قرار دارم و هر لحظه راحت تر میشه رسیدنم و نزدیکتر هستم به این خواسته هام.
سپاسگزار استادم بابت این فایل بی نظیر و الله مهربانم رو شکر میکنم بابت همه نعمتهایی که داشتم و حضور استاد در زندگی مون…