توحید عملی | قسمت 10 - صفحه 28 (به ترتیب امتیاز)

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمدرضا سیف الدینی گفته:
    مدت عضویت: 1793 روز

    استاد جانم سلام

    کیف کردم

    لذت بردم از این فایل

    من هیچی نیستم هیچی

    هر چی هست خداست

    هر چی دارم خدا داده بهم

    هر روز و هر لحظه میگم اینو و ازش میخام خودش هدایت کنه

    میگم خدایا من که بلد نیستم خودت بگو

    هر چی هست اوست و مال اوست

    سالیان پیش با غرورم زندگیم نابود شد و ده سال عقب افتادم از زندگیم تا بفهمم هر چی هست از اوست و الان با تک تک سلول‌هام و از ته قلبم میگم

    خدایا هر چه دارم هر چه هست کار تو هست

    و خودت خداجونم هدایت کن به مسیرهای بعدی و بهتر و خودت خدا جونم بگو بهم من بلد نیستم تو نشون بده.

    ممنونم استاد جانم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  2. -
    لیلی کرمی گفته:
    مدت عضویت: 2162 روز

    با سلام به خدمت استاد توحیدی ام استاد بسیار خوبم استاد ارجمند استاد هادی من به طرف خدا

    با سلام به مریم بانوی عزیز و همه دوستان

    خدایا شکرت برا الهاماتی که به استاد میشه و دقیقا همون موقع ما رو هدایت میکنه به سمت بهترین مسیر چقدر این فایل حال منو خوب کرد چقد آرومم کرد چقدر خدا از طریق استاد با من حرف زد

    من مدتیه که ذهنم همش منو وادار میکنه که در فلان مورد یه کاری بکن یه حرکتی بکن چند بار هم به قولش کردم ولی هر بار یه جورایی خدا راه رو برام سد کرده دیشب نصف شب از خواب پریدم چقدر سکوت بود و آرامش بود وخدا بود با تمام قدرتش با تمام عظمتش با همه مهربانیش دوباره بهش گفتم خداجونم من نمیخوام در این مورد هیچ حرکتی بکنم هیچ کار نمیخوام انجام بدم میخوام بشینم تماشا کنم تو همه کارها رو انجام بده تو که منو میشناسی پس خودت دست به کار شو مگه تو سمیع و علیم و کاربلد نیستی خودت درستش کن من بلد نیستم درحالی که تو بلدی من نمیدونم در حالی که تو میدونی خودت منو نجات بده بعدش توی خواب و بیداری رفتم یهو این آیه به زبان اومد که :رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ همش اینو تکرار کردم تا اینکه خوابم برد

    صبح بیدار شدم این فایل بسیار ارزشمند روی سایت بود که چقدر به موقع بود چقدر منو به خدا نزدیک کرد خدایا شکرت سپاسگزارم برای این استاد ارزشمند و این سایت عالی و این دوستان خوب توی دنیا فقط ماها هدایت شدیم به این مسیر و این فقط کار خداست و باید قدرشناس خدا و استاد باشیم

    چند روز قبل هم از در اداره میخواستم برم داخل یه ماشین دم در پارک شده بود و راه رو گرفته بود و بلد نبودم چطوری ماشینم رو ببرم تو انگار یکی بهم گفت حالا برو منم یکم مسیرو رفتم دیگه بلد نبودم چطوری ماشینو ببرم داخل که به دیوار مالیده نشه گفتم خدایا خودت فرمانو دستت بگیر چکار کنم حالا .گفتش یکم دیگه برو جلوتر رفتم به نزدیک دیوار رسیدم وموندم چکار کنم یهو یه بنده خدایی از راه رسید و بهم فرمان داد و من به راحتی ماشینو بردم داخل و این دقیقا کار خدا بود و من چقدر در اون لحظه حضور خدا رو حس کردم و کلا تا شب حس و حالم از کاری که خدا برام کرد عالی بود خدایا شکرت

    خیلی خیلی از این موارد برا من پیش اومده که خدا خودش گفته من تضمین میکنم نترس نگران نباش و این جمله خدا انگار مثل آبی بوده بر روی آتش خدایا شکرت سپاسگزارم

    بارها برا جواب آزمایش مادرم نگران بودم ترسیدم باز خدا بهم گفته نترس من تضمین میکنم . اگر ما هرلحظه اختیار همه امورمون رو به دست خدا بدیم و با اعتماد صد در صدی باورش کنیم و ازش هدایت رو بخوایم همه چیز تمومه

    ابراهیم با اعتماد صد درصدی به خدا در اون بیابون لم یزرع که نه آب و علفی بود نه انسانی تا چشم کار میکرد خشکی و گرما بود زن وبچه شیرخوارش رو رها کرد و رفت(نگفت نه من اینکارو نمیکنم از عقل به دوره .نکنه خدایادش بره نکنه از گشنگی و تشنگی بمیرن. نکنه خدا دیرکنه. یا اینکه بزار کلی غذا و نوشیدنی برا یه ماه براشون بزارم . یا اینکه بزار یه سرپناه براشون درست کنم و….)

    ابراهیم با اعتماد صد در صدی به خدا توی آتیش رفت و خدا براش گلستان کرد

    آیا خدای ما و ابراهیم یکی نیست البته که هست این همون خداست پس چه بهتر هر لحظه به خدا توجه کینم اونو در کنارمون ببینیم و ازش هدایت و کمک بخوایم

    خدایا ماها که تو این سایت ارزشمند در کنار این استاد ارزشمند هستیم از بین میلیونها نفر تو ما رو آوردی اینجا هدایتمون کردی خدایا شکرت من و همه دوستان رو به بهترین مسیر هدایت کن هرلحظه دستمون رو بگیر دوستت دارم خدا سپاسگزارم

    و خدا همیشه و هرلحظه منتظر درخواست ماست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1189 روز

    سلام به استاد عزیز و محترم و مریم ‌جون عزیز.

    فایل بسیار زیبا و آموزنده ای بود.

    که خیلی خاطره ها رو برامون تداعی کرد.

    با گوش کردن این فایل یه نقصی در وجودم پیدا کردم واون ‌اینه که متوجه شدم البته اجازه بدید اول خودمو بابت این تحسین کنم که استاد جونم ،منم هر کاری که انجام بدم هر کاری که توش موفقیت ،شادی ویا هر چیزی که خوب از آب در بیاد ،اعتبارش رو به خدا میدم .

    حتی اون انرژی ای که تو باشگاه صرف میکنم ومیبینم که دخترای مجرد از پسش برنمیان .

    داشتن چهره واندام مناسب،یا بابت هر غذای خوشمزه ای که میپزم ،یا خریدی که ازش راضیم یا موقعه رانندگی کردنم،کلا هر حرکت درست وبه جایی که تو زندگیم انجام میدم ،همه وهمه حتی بابت رفتارهای درستم واقعن اعتبار همشو به خدا میدم وهمون لحظه تو دلم از خدا تشکر میکنم .اتفاقا خوب حواسم هست که اعتبار چیزیو به خودم ندم .میدونید چرا ؟چون احساس میکنم وخیلی تجربه کردم که هر کاریو که خوبو و درست انجام میدم قبلش با خدا هماهنگ کردم .در مقابل خدا به چیزی مغرور نیستم .

    تمام خوشحالیهامو از توجه خدا به خودم می‌دونم .

    البته همه ی این افکار وباور هام تو این چند سال اخیر تغییر کرد.

    خوب می‌دونم غرور با آدم چکار می‌کنه .

    وخوب می‌دونم که وقتی خدا رو تو انجام هر کاری شریک بدونی چقد اتفاقات بهتر ،انرژی بیشتر ،شادی بیشتر ،رفاه بیشتر ،آسایش وآرامش بیشتری داری .

    می‌دونم هر جا که با خدا هماهنگ میشی چقد کارات رله تر وراحت تر وآسونتر پیش میره .

    نمیگم‌در تمام شرایط خشوع و خضوع در برابر پروردگارم دارم که اگه اینطور بود ،دنیام گلستون میشد.

    ولی از درون نسبت به این افکار وباور ها مقاومتی ندارم .

    حالا یه جاهایی عملکردم ضعیف میشه اون دیگه حتمن به یه نقص دیگم بر میگرده .

    دقیقا باور دارم که هر خیری که به من میرسه از جانب خداست وهر شری از سمت خودمه.

    شاید خیلی جاها حضورش رو احساس نکرده باشم اما هرجایی که حالم خوب بوده و تونستم کاریو درست انجام بدم یا موفقیتی بابت هر چیزی کسب کنم حتمن قبول داشتم که خداوند عاملش بوده وخدا تو اون مسیر کمکم کرده .

    هیچ شک و شبه ای بابت این موضوع ندارم .

    تو قسمت محتاج بودن به خدا و وابسته بودن به خدا ضعیف عمل کردم .

    شاید که نه ،حتمن جاهایی که با شکست یا اتفاقاتی مواجه شدم که باب میلم نبوده ،خدا رو شریک نکردم .

    استاد عرض کردن خداوند در وقت وزمان معین خودش چیزی که باید رو بهت میده .بابت این هرچند خیلی قبولش دارم اما نقص عجله گاهی منو به چالشهای بدی میکشونه .

    به همین جهت چند ماهی هستش که دارم صبر خودمو محک میزنم وسعی میکنم اعتماد کامل به خداوند داشته باشم هرچند بازم افکاری به ذهنم میان و میرن که نجواهایی سر میدن اما خوبیش اینه مثل گذشته غرق این افکار منفی نمیشم و زود متوجه ی تغییر افکار وکنترل ذهنم میشم.

    تو زندگیم اتفاقات زیادی افتاده که راحت میتونم اعتبارش رو به خدا بدم .

    همیشه دوست داشتم دو تا پسر داشته باشم .از دختر جماعت به خصوص دختر بچه خوشم نمیومد .اما خدا بعد از پسرم با وجود اینکه خواسته ی من یه پسر دیگه بود بهم دختر داد.

    الان 12سال از اون جریان میگذره .ومن از همون ابتدا از بدو تولد دخترم نه یک دل بلکه صد دل عاشق دخترم شدم .

    باورم نمیشد انقد دخترمو میخام طوری که هرروز سجده میکردم واز خدا به خاطر داشتنش تشکر میکردم .

    وقتی دخترم بدنیا اومد ،گفتن قلبش کند می‌زنه باید چن ساعت تو دستگاه بمونه تا قلبش تنظیم بشه .ووااای اون‌موقعه تنها آرزوم تنظیم قلب دخترم بود که خدا روشکر با لطف وعنایتش خدا نیم ساعت بعد گفتن اوکی شده و اووردنش بخش .

    پسرم از دخترم خیلی زیبا تر بوداما بطور عجیبی دخترمو میخاستم .الآنم هردو رو دوست دارم وبه هردو به یک اندازه توجه میکنم .

    اوایل ازدواجم چند بار باردار شدم و هر بار سقط میکردم .یادمه خودم به همه میگفتم خداصلاح نمیدونه من بچه داشته باشم که خدا بعد از چند سال این دو فرزند گرانبها و دوست داشتنی رو بهم داد.

    چند سال اول ازدواجم، همسرم مصرف کننده ی مواد بود.هیچ وقت فکر نمی‌کردم روزی رو ببینم که ترک کنه . احساس میکردم اگه ترکم کنه باز میره سمتش .

    اما الان 20ساله از اون روزا میگذره وهمسر من برای همیشه همون سال ترک کرد.

    بابت اوضاع مالی خداوند خیلی زیاد بهمون نعمت میداد ،ولی منو و همسرم قدر دان نبودیم .

    خیلی فرصت‌ها برای خونه دارشدن بهمون داد .حتی یادمه ماشینای خارجی سوار می‌شدیم .

    من اون موقعه تازه رانندگی یاد گرفته بودم .نمی‌دونم چطور همسرم اعتماد میکرد واون دوره که جریان مال 20ساله پیشه ،میداد من دنه اتومات آزرو یا ماکسیما یا سونتا سوار بشم ؟!!!

    خیلی راحت همه چیز داشتیم اما به خاطر سهل‌انگاری و قدر ندونستن وجهالت ونادانیه هردومون ،همه رو یکی یکی از دست دادیم .

    جالب اینجا بود بازم فرصتهای زیادی خدا برای بدست اووردن خونه بهمون میداد اما ما خیلی بی توجه ازش رد میشدیم .

    نمی‌دونم چرا کلمون انقد باد داشت ؟!!!!

    نمی‌دونم اون دوران کجاها سیر میکردیم که از هرچیزی انقد راحت می‌گذشتیم ؟!!

    مثلا مادر شوهرم می‌گفت زمین 200متری مال شما ،اما به نام خودم ولی با برادرت تو ،دو تا طبقه زندگی کنید .

    خیلی راحت من گفتم نه نمیخام‌ جایی که جاریم باشه منم باشم .

    پارسال یه تصادف بدی کردم که دخترمم تو ماشین بود.

    ماشین قشنگ افتاد تو دره ی کوتاه و چندین درخت رو زیر کردم تا ماشین خودش وایستاد.اون لحظه گفتم تموم شد دیگه همه چی حتی خودمم باورم نمیشد زنده موندم .

    وقتی ماشین وایستاد. دیدم خودم ودخترم سالم هستیم .تازه جالب بود وقتی پیاده شدم گفتم ماشین دیگه داغون شده .به طور معجزه آسا فقط کاپوت ماشین داغون شده بود .

    با اون سرعتی که من پیچیدم وافتادیم پایین گفتم ماشین که دیگه مچاله شده اما 4میلیون بیشتر خرجش نشد!

    خدا بیامرزه پدر شوهرمو ،اما وجودش مایه عذاب وسختی زندگی من شده بود چون مادرشوهرم از پیشش رفته بود.وفقط با ما راحت بود.زمانی که مریض شد به یه ماه نکشید که بنده خدا فوت کرد.من حتی فوت پدر شوهرمو معجزه می‌دونم .واگرنه حالا حالا منو همسرم باید اسیرش میشدیم .

    هر دفه هم یادش میکنم میگم خدا بیامرزتت که انقد قشنگ وحتی به موقعه رفتی .

    من که آرزوی مرگ براش نمی‌کردم از اینکه خداوند روزای سختی با ایشون برام رقم نزد ،بارها از خداوند تشکر کردم .

    وهزاران اتفاق دیگه .

    اتفاقا خیلی وقتا به خودم میگم با وجود اینکه من خیلی جاها بد عمل کردم وحتی بد عمل میکنم اما خدا خیلی جاها هوامو داشته وداره .

    خیلی وقتا فکر میکنم خوش شانسم .

    البته یه جاهایی هم این فکرو نمیکنم .واینو‌ می‌دونم اگه نیستم حاصل دسترنج خودمه . ینی من افکار وباور های درستی نداشتم که به میل من چیزی که میخاستم نشده .

    بازم اینجا اعتراف میکنم که همیشه در مقابل خدا وقوانین جهانش عاجز ودرمانده وناتوان هستم .

    ینی هیچ وقت قدرت خودمو بیشتر از اونا ندیدم ونمیبنم .

    می‌دونم من به تنهایی معنا و مفهومی ندارم .

    اگه هرچی و هر کی ،که هستم از وجود خداوند نازنینمه .

    به قدرت پروردگارم واقفم .باورش دارم .ایمان دارم زمانی که خودتو وصل میدی به خدا ،شاهد چ اتفاقات شگرفی میشی.

    می‌دونم اعتمادبه خدا چ معنایی میده .

    چطور داشتن ایمان، زندگیتو دگرگون می‌کنه .

    استاد عزیز تنها کسی هستش که به ایمانش حسادت میکنم .

    وقتی داستانهای زندگیشونو میگن، کاملا مشخصه در مقابل ایمانشون همه ی کارا براشون سهل وآسون شده و من واقعن غبطه میخورم .

    ما میگیم ایمان داریم ، اما در عمل بسیار ضعیف عمل میکنیم .

    تنها ضعفمون هم صبور نبودنمونه .

    انگار طاقت نداریم نمیتونیم به وقت وزمان خداوند اعتماد کنیم تا راحت صبر کنیم .

    که اگر میکردیم معجزاتش رو یکی پس از دیگری می‌دیدیم .

    حالا از این مباحث که بگذریم در ابتدای صحبتم گفتم که کنار اینکه من اعتبار هرچیزیو چ تو خفا چ آشکارا به خدا میدم ،یه ترمزی دارم و اون ‌اینه که پیش دیگران اینجور بیان نمیکنم .

    چطور الان استاد هر چی که تعریف کردن گفتن اعتبارش رو میدم به خدا .خب من و شما شنونده های صحبت‌ها وتجربه های ایشون بودیم .

    اما من وقتی میخام ‌پیش کسی حرفی بزنم اون موضوع رو تو دلم اعتبارش رو به خدا دادم ولی به کلام پیش دیگران چیزی از خدا نمیگم .

    مثلا میگم من عالی ورزش میکنم دیگه نمیگم خدا بهم این انرژی بالا رو داده که در مقابل بچه ها از همه پر انرژی تر باشم .

    شایدم منظوری ندارم و شایدم گاهی منظوری دارم ومیخام خودنمایی کنم وخودی نشون بدم .

    امروز اینو متوجه شدم وتصمیم گرفتم از این به بعد حتی پیش کسی از هر چیزی خودم خاستم تعریف کنم حتمن به خدای مهربونم ربطش بدم.

    دقت کنم که در کلامم زیاد بگم . چون فکر میکنم خودش باعث میشه باورهات قویتر بشن.

    واگه غروری تو درونم دارم ،میزان غرورم به درصد خیلی کمی برسه .

    این درس قشنگی بود که امروز با گوش کردن این فایل یاد گرفتم .

    چیزی بود که اصلا بش توجه نداشتم .

    چ از درون چ در کلام وچ آشکارا پیش دیگران باید حضور ویاد خدا رو اعلام کنم که هم به خودم یاد آوری بشه که تمام لحظاتمون با وجود خدا شکل گرفته و هم اینکه دیگران غرور رو تو کلامم نبینن که خودش داستانای دیگه داره.

    به این نکته هیچ وقت توجه نکرده بودم وفکر میکردم همین که تو دلم خودم می‌دونم هرچی دارم از خدا دارم بسه!

    آرزوم اینه روزی برسه انقد از منبع پر باشم که دلم هیچی نخاد چون می‌دونم اوج لذت وآرامش روح وروانمون همین منبعه . که خداوند خوبمونه.

    کاش ما هم بتونیم مثل استاد عزیز،راحت اعتماد کنیم .در تمامی لحظات به خصوص زمانهایی که بر وفق مرادمون نیست ،صبور باشیم ومتوکل .

    به میزان اعتمادمون، ایمانمون به خدا بیشتر وبیشتر میشه وبه میزان بالا رفتن ایمانمون خوشبختی وسعادت بیشتری نصیبمون میشه .وما شاهد اتفاقات خوبو و قشنگه زندگیمون میشیم.

    فکر میکنم به میزان زمانی که باورهای توحیدیمون بالا بره احساس سبکی وشادی بیشتری بکنیم .

    حتی خیلی از موضوعات وخواسته هایی که ب نظر برامون ارزشمند هستن وب خاطر بدست اووردنش داریم تلاش می‌کنیم برامون بی معنا وبی ارزش بشن چون ارزشهای واقعی رو در جهان کشف کردیم و فهمیدیم که داشتن اونا مثل خدا تو قلب وروحمون لذت بسیار بسیار بیشتری داره که قابل وصف با اون خواسته های ما نیستن .

    استاد جونم مرسی از الهامات قشنگ امروزتون که یاد آور درسهای قشنگ وزیبایی در درون ما شد.

    به امید ایمان قویتر در برابر پروردگار عزیز ودوست داشتنیمون که همه چیزه !

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  4. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1358 روز

    به نام هدایت الله

    با سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خوب در این سایت الهی

    خداوندا هر آنچه که دارم از آن توست جمله قشنگ و زیبا و پر انرژی که می‌توانم در تمام نوشته هایم بالای دفترم آن را مکتوب کنم و لذت زیادی از آن را ببرم خدایا شکرت که هر خیری که می‌رسد از طرف خداست و این رحمت و هدایت خداوند است که در زندگی من همیشه وجود دارد

    اگر متواضع باشیم در مقابل خداوند الهامات را دریافت می‌کنیم چون تمام کارها را خداوند انجام می‌دهد و باید تسلیم خداوند باشیم اگر به این درک برسیم که خداوند آگاهی است و از درون به ما نگاه می‌کند چون یکی نیرو است و انرژی دارد پس هر لحظه می‌توانیم آن را حس کنیم

    ایمان داشتن به خداوند زندگی را راحت‌تر و لذت بخش‌تر می‌کند و در زمان مناسب جواب به ما گفته می‌شودوقتی که آرومم وقتی توجهم به نکات مثبته وقتی نگران نیستم وقتی راحت و روان کارهارا انجام میدم وقتی که کنترل ذهنم را میکنم

    یعنی توجه به نکات مثبت که این توجه به نکات مثبت همه قانون ورودی های ذهن رو در بر میگیره

    وقتی توجه به نکات مثبت دارم قضاوت نمیکنم خشمگین نمیشم آرامم شادم

    واز خداوند سپاسگزارم در بد ترین شرایط با نگه داشتن حال خوبم دست من را گرفته مخصوصا مالی ومن ایمانم بیشتر وبا ادامه دادن به قانون تغییر خداونده روز معجزه بیشتری را می‌بینم

    در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  5. -
    حسین یزدانی گفته:
    مدت عضویت: 2599 روز

    به نام خداوند مهربان.

    سلام استاد عزیزم. استاد قسم میخورم که این فایل رو در زمانی دیدم که سخت نیازمند هدایت خداوند بودم و باز فراموش کرده بودم.

    دیروز که این فایل رو دیدم یه پیشنهادی بهم شده بود که سود بالایی برام داشت. و من سعی کردم به حسم اعتماد کنم. چون تجربش رو داشتم. حدود 10سال پیش میخواستم یه کاری رو شروع کنم. تو یه جلسه ای بودم و یه بنده خدایی گفت آقا منم هستم، اون لحظه چنان دلم ریخت از اون پیشنهاد اون فرد، ولی به اون حسم توجهی نکردم و همون فرد چه ضربه هایی که بهم نزد.

    بعد سالها که با شما آشنا شدم فهمیدم که اون روز خداوند بود که اون ترس رو به دلم انداخت.

    و از اون روز به بعد سعی کردم که این احساسم رو جدی بگیرم. از روزی که با شما آشنا شدم.

    دیروز یکی از اون روزها بود. حسم بد شد. امروز صبح نوشتم ای خدای من اگر خیر من در این کار نیست با وجود اینکه به پولش نیاز دارم این کار انجام نشه، و منتظر الهامات و هدایت تو هستم.

    صبح داشتم با یکی از دوستانم میرفتم شهرستان برای یه قرارداد ملک.

    تو مسیر یکی از آشناهای این دوستم همراه ما بود و صندلی عقب ماشین نشسته بود. یه دفعه شروع کرد با ریتم این صرب المثل رو خوندن. (خشت اول گر نهد معمار کج، تا ثریا می‌رود دیوار کج)

    همون لحظه حسم بهم گفت این داره به تو میگه. اون پیشنهاد رو جدی نگیر و ردش کن بره.

    و به محضی که سرم خلوت شد به طرف زنگ زدم و کاری که می‌بایست رو انجام دادم. در صورتی که تا یه جاهایی هم پیش رفته بودم.

    و امشب هم دیگه ختم به خیر شد.

    نمیخوام بگم صد در صد توحیدی عمل کردم.

    ذهنم هزاران دلیل می‌آورد که مشکلی نیست تو این وسط کاره ای نیستی، استاد، درست مثل داستان وسایل ماشینی که دوستانتون بهتون دادن و شما با خودتون گفتید که به من ربطی نداره اونا دزدیدن.

    یه چیزی تو این مایه ها داشت برای منم اتفاق می‌افتاد ولی با یه وحهه ی قانونی و موجه.

    میخوام بگم که این بار صدای خداوند قوی تر بود. هدایت خداوند قوی تر بود و این به خاطر تلاش من برای تغییر شخصیتم بود.که در نهایت صدای الله پیروز شد.

    استاد یه اصلی رو از شما تو دوره ی کشف قوانین یاد گرفتم همین تازگیا. و گذاشتمش خط قرمز زندگیم و دارم سعی میکنم که بهش نزدیکتر بشم.

    و اون اصل این هست که آیا اگر داری کاری انجام میدی با اصول و اعتقادات و عقاید تو همخوانی داره؟.

    و دیدم که من دارم تلاش میکنم چیزی رو بدست بیارم که اصول و عقاید من متضاد اون هست، و چطور من دارم براش تلاش می‌کنم. و اومدم اون کار رو تطبیق دادم با اون عقایدی که بهش پایبند بودم و اتفاق بعد از چند روز رقم خورد و برای من خیر و برکت به همراه داشت و ادامه دارد. اتفاقی که هر چه تلاش میکردم رقم نمی‌خورد ولی با این تغییر نگرشم به چه آسانی و لذت بخش رقم خورد.

    نمیدونم شاید این صحبت‌های من ربطی به این فایل نداشته باشه، ولی حسم گفت بنویسم که تو این داستان قدم به قدم رد پای خداوند رو احساس میکنم و ازش میخوام که همواره صدای خودش رو رسا تر به گوشم برسونه که مرتکب اشتباهی نشم. چون جای سالمی برام نمونده که بخواد باز ضربه بخوره.

    خدا رو شکر به لطف خداوند و آموزشهای شما استاد عزیزم تو این مدت آشنایی با شما اشتباهاتم زیر دو سه درصد رسیده.

    در مورد هدایت های خداوند هم دیروز یه اتفاق جالبی افتاد که ربطی به من نداشت ولی من شدم دستان خداوند و مشکلی از بنده خدایی حل شد.

    من با دوستم دفترخانه بودیم. دوستم ارتشی هست.

    من گفتم دلم هوس قهوه کرده. اومدم بیرون دیدم اطرافمون کافی شاپ نیست. از یکی سوال کردم گفت برو تو کوچه اون طرف خیابون داخل کوچه یکی هست. به دوستم گفتم، با هم رفتیم داخل کوچه. یه سربازی با لباس نظام اونجا نشسته بود این دوستم جوری باهاش صحبت کرد که سربازه فهمید این بابا نظامی هست.

    برداشت گفت شما میتونی یه کاری برای یه نفر انجام بدی،

    دوستم گفت جریان چیه؟

    گفت یه پسری هست که نون آور خانوادشه. پدرش جانباز و جزء ایثارگران هست. قرار بوده این پسر رو به خاطر شرایط پدرش بندازن تو شهر خودش خدمت کنه که کمک حال خانوادش هم باشه. ولی الان کل مدارک جانبازی پدرش مفقود شده و کارش به مشکل خورده.و هر کاری میکنیم نمیشه که نمیشه، که مشکلش رو حل کنیم. حتی به حدی فشار بهش اومده که میخواد خدمت سربازیش رو رها کنه و سرباز فراری به حساب بیاد.

    و دوست من امروز با یه تلفن مشکل این بنده خدا رو حل کرد و قرار شد که یک سال و چند ماه باقی مونده از خدمتش رو بره تو شهر خودش.

    امروز وقتی که از دیدگاه قانون به این قضیه نگاه کردم دیدم که بله،

    همه چی خودشه. اونه که داره در هر لحظه هدایت میکنه.

    خداوند ندای دل اون پدر و اون پسر رو شنیده بود و دیروز ما رو هدایت کرد به شهرستان و اون کافی شاپ و ادامه داستان که کار بنده اش رو راه بندازه.

    ای کاش، ای کاش که فراموش نکنم و همیشه به خودم یادآوری کنم که نیاز به هیچ پارتی و پولی ندارم وقتی که دلم رو بسپارم دست خودش و اون به زیبایی و آسونی هر چه تمامتر من رو به خواسته هام میرسونه.

    داستان‌ها زیاده. در مورد خودم. در مورد اطرافیانم. و از خداوند میخوام که فراموش نکنم که قدرت مطلق خودشه و نه هیچ عامل بیرونی.

    استاد عزیزم ازت ممنونم.

    خداوند یارو نگهدارتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  6. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1773 روز

    بنام خدای مهربان خالق آسمانها وزمین

    سلاام ب همگی عزیزانم

    کامنت دوم من

    از وقتی این فایلو گوش دادم و کامنت های دوستان و هدایت میشم میخونم

    خییلی حس متفاوت تری دارم

    واقعا با خوندن کامنت های دوستان بهتر درک کردم فایلو و پراز حس خوب شدم

    ایمانم قوی ترشد

    و درکی ک دارم از این آگاهیا تا اینجا رو میخوام بنوبسم تا ردپایی باشه برام

    من متوجه شدم هرچی رو خدا بیشتر حساب کنم و تو ذهنم بهش قدرت بدم

    و ب خودم هرروز یاد آوری کنم ک زکیه تو هیچ قدرتی از خودت نداری

    همه چی تو از خداست

    جر جز بدنت

    ذهنت

    ایده هات

    افکارت

    توانایی هات

    حتی راه رفتن و حرف زدن

    حتی قدرت بدنی ک داری

    ضربان منظم قلبت

    خونه جاری تو رگهات

    بینایی چشمات

    شنوایی گوش ت

    حتی حس چشاییت

    اکسیژنی ک داری تنفس میکنی

    خانواده ات

    و بینهایت چیز دیگه همه از خداست خدا بهت داده

    و چن روزه دارم ب یاد خودم میارم ک من هیچ قدرت وتوانی ندارم

    هرچی دارم از خداست

    پریروز داشتم راه میرفتم ک یک لحظه مفصل گوی و کاسه جایی ک استخوان ران ب لگن وصل میشه یک لحظه گرفت

    و من نتونستم قدم بعدی مو بردارم و وایسادم

    گفتم خدایا ازت خیییلی سپاسگزارم بخاطر سلامتیم بخاطر اینکه میتونم راه برم ب راحتی

    گفتم زکی ببین اگه این مفصلت دچار مشکل بود تو اصن میتونستی راه بری

    اصلا قدرت و توان راه رفتن و داشتی

    خداای من

    من حتی راه رفتن ساده رو هم بدون کمک وهدایت تو نمیتونم از پسش بربیام

    اینقد ضعیف هستم بدون تو هیچم هیچ

    و بعد از چن ثانیه تونستم راه برم و گفتم الهی صدهزار بارشکرت ک بدنم سالمه و میتونم راه برم

    و باز دیروز صبح ک بیدارشدم هوا تاریک بود اومد گوشیو دستم گرفتم ک کامنت های این فایلو بخونم

    دیدم چشمام داره تار میبینه

    چنبار باز وبسته کردم و باز نگاه کردم

    باز تار بود

    گفتم خدایا شکرت بابت نعمت بینایی

    خدایا ازت ممنونم بابت این چشمایی ک میتونم باهاشون ببینم و کامنت بخونم

    آگاهی دریافت کنم

    و بعد چند ثانیه دیدم بهتر شد و تونستم ببینم صفحه گوشی رو

    و خداوند چقد ساده بهم گفت ک حتی قدرت بینایی و حتی راه رفتن تو دست منه

    چیزی ک ما خییلی برامون طبیعی وعادی هست و فک میکنیم ک خودمون داریم انجام میدیم

    دیروز آگاهانه هی ب خودم میگفتم خدایا من از خودم هیچ قدرتی ندارم توانی ندارم خودت کارامو انجام بده

    و بخدا دبدم ب چ راحتی کارومو انجام داد فقط با سپردن کارم بهش و خودمو کنار کشیدن از سرراهش

    و تسلیم شدن

    الهی صدهزار بارشکرت

    در پاسخ ب سوال استاد:

    کجاها خداوند درها را برایت باز کرده و مسیر را برایت هموار کرده؛؟ خیلی جاها

    همین حضورم تو سایت

    و داشتن استاد فوق العاده ای چون عباسمنش و دوستان توحیدی ک یک روز آرزوم بود

    کجاها خداوند در زمان مناسب دستان خودش را فرستاده و گره ها را از زندگی شما باز کرده؛

    موقعی ک دانشگاه م دهران قبول شدم

    چون خونه داشتیم اندیمشک

    میخواستم انتقالی بگیرم اندیمشک

    اون موقع قانونو نمیدونستم

    رفتم پیش رئیس دانشگاه اندیمشک وازش پرسیدم بهم انتقالی میدی

    گفت ترم اولو برو دهلران بعد بیا بهت انتقالی میدم

    من حرفشو باور کردم و چیزی ک هیچ کس باورش نمیشد حتی مهمان ب زور میدادن اونم فقط 3ترم

    من همون ترم اول ک رفتم دهلران با پدر هدایت شدیم ب خونه یکی از همسایه های قدیمی مون ک اونجا زندگی میکرد

    و معلم روستامونم بود قبلا و رابطه ی خوبی با پدر داشت

    خودش گفت اگه کاری تو آموزش دانشگاه داشتی بهم بگو رئیسش دوستمه

    منم گفتم ک رئیس دانشگاه اندیمشک بهم اینجور گفته ک بهت میدیم انتقالی فقط ترم اولو برو اونجا

    دوست پدر خندید گفت امکان نداره نمیدن ولی مهمان شاید بدن

    من گفتم ن خودش گفته

    خلاصه این آقا و دوستشون دست خدا شدن و تا ترم آخر دانشگاه برای من مهمان دائم گرفتن و اون قانون ک میگفت فقط میتونی 3ترم مهمان بگیری خدا برای من لغوش کرد

    ک بعدا فهمیدم اون کسی ک من رفته بودم پیشش منشی رئیس دانشگاه اندیمشک بوده و بعد ک با قانون آشنا شدم واقعا فهمیدم همه چی باوره

    وباز کار دانشجویی ک ب بچه های خود دانشگاه اندیمشک ب زور میدادن

    ب راحتی بدون هیچ زحمتی برای من جورشد

    و یادمه همزمان ک من دانشجو بودم داداشم سرباز بود و خواهرم هم دانشجو

    و حتی داداش بزرگم دوباره کنکور داد و پرستاری قبول شد ک اونم دانشجو بود

    و شرایط مالی ما سخت

    من گفتم خودم کار میکنم و شهریه مو میدم و بخدا ب راحتی کار برام خودش جورشد

    اونموقع شهریه دانشگاه پیام نور 250تومن بود

    سال91

    ی بار پرستار ی بچه 6ماهه شدم و 100تومن برای 10روز بهم داد

    و دوبار دیگه مامور سرشماری بهداشت شدم

    و یک سال ونیم هم مسئول کتابخانه دانشگاه بودم ک ماهی 100بهم میداد

    و آخر ترم یکجا بهم پرداخت میشد

    و خداروشکر اصلا وام دانشجویی هم نگرفتم هرچی هم کم میاوردم پدر خودش میزاشت روش

    و خداوند تو تک تک این موارد خودش کارها رو برام انجام میداد و من نمیدونستم

    تو بچگی بارها ازم مراقبت کرد و نجاتم و نزاشت اتفاقی برام بیفته وصدمه ببینم همیشه حامیم بود

    ولی من بارها ب بقیه تو ذهنم قدرت دادم و چوبشو خوردم

    و خیلی جاها احساس گناه منو از پا در میاورد

    ولی وقتی ازش خواستم ک منو مثل اسمم پاک و پاکیزه کنه بعد ازابن دنیا ببرتم

    ب زیبایی تمام آغوششو برام باز کرد

    هدایتم کرد ب این مسیر

    ک هرروز میگم خدایا شکرت ک تواین مسیرم

    خدایاشکرت بخاطر دوستانی ک دارم

    خدایاشکرت بخاطر وجود استادم

    ک دستی از دستان توست

    چقد من ب این فایل نیاز داشتم

    خیییلی تا بفهمم اصن قضیه چیه

    چطور باید فکر کنم اصلا

    قدرتو دست کی بدم

    ب قول یکی از دوستان اصن بودنم کجای کارم خدا کجای کاره

    کی داره کارهارو انجام میده

    کی داره همه چی و مدیریت مبکنه

    توان وقدرت بدنی من از کجاست

    کی داره بدن منو مدیریت میکنه

    ذهنم و

    عقلمو

    قلبم و

    خدایااا عاشقتممممم

    ازت خیییلی ممنونم بخاطر همدار شدنم با این آگاهی ها

    کجاها خداوند بی دریغ به شما کمک کرده و مسائل تان را حل کرده به گونه ای که به مو رسیده اما پاره نشده است؛

    تو همین دانشگاه وشهریه و..

    هرزمان هرچیزی لازم داشتم برام جور میکرد

    در عوض، کجاها به خودت و توانایی هایت مغرور شدی و تواضع در برابر خداوند را فراموش کردی و ضربه خوردی؟

    تو ترم آخر دانشگاه رفتم با یکی از مسئول های کتابخانه گفتم کارم زیاده

    دستمزدم و بیشتر کن

    فک میکردم طبیعیه ک بهم بدن باز خودم دارم پول میسازم

    و ایشون قبول نکردم و ترم آخر دیگه کار دانشجویی نداشتم ولی پدر خودش کامل پول شهریه مو داد

    تو شروع کارم تو خیاطی ک هدایت شدم بهش و آموزش اولیه رو آجیم بهم داد و تونستم ی سری چیزای ابتدایی بدوزم

    و خییلی ب خودم افتخار میکردم و ک خواهرم ی جایی گفت من دیگه یادت نمیدم باز خدا هدایتم کرد ب ی دوره

    بهتر و یکی از آجیام اولین مشتریم

    شد و بابت کارم بهم پول میداد

    و باز مغرور شدم و همونو هم از دست دادم

    ولی گفتم اشکال نداره باید تخصصم وبیشتر کنم ک باز ی دوره حرفه ای تر هدایت شدم و باعث رشدم شد

    خیلی جاها شده مغرور شدم ب خودم ب توانایی م

    همین خیاطی ومتدی ک الان دارم همه رو خدا هدابتم کرد براش

    برای هر مدلی بهم ایده میده

    راهکار میده

    جواب سوالامو ب راحتی میده

    وبعد کارم ک تموم میشه میگم این شاهکار مال منه من خلقش کردم

    در صورتی ک قبلش کلی از خدا هدایت میخوام هااا

    چقد فراموشکارم

    خدایا من تسلیم توام

    من ب هرخیری از سمت تو فقیرم و محتاج

    خدایا تو غنی من فقیر

    من هبچی ازخودم ندارم

    هیچچچچچ حتی توان وقدرت بدنم از توعه

    گردنم از مو باریکتره

    هرچی دارم ازآن توست توبهم دادی

    خودت هدایتم کن یادت رو در قلبم زنده نگهدار

    و ایمانم وقوی ترکن ب حضورت ب قدرتت ب عظمتت ب رحمتت ب فضلت

    ب عشقت

    تنها تورا پرستش میکنم وتنها ازتو یاری میخوام منو ب راه راست هدایت کن

    عاشقتممممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  7. -
    زهرانجفی گفته:
    مدت عضویت: 1609 روز

    بنام خدای بی همتای یکتا

    سلام وصدسلام خدمت استادعزیزم ومریم خانم نازنین

    استادجانم امروز اومدم تا ازی اتفاق جالب وعجیب براتون بگم

    دیروز صبح من هدایت شدم درحین انجام کارم یکی ازفایل های شمارو گوش کنم.به دلم افتادهمزمان ی فایلم گوش کنم که قوانین برام مرورشه.رسیدم ب این فایل که واقعاهم دوستش دارم وخیلی حالمو همیشه خوب میکنه وشروع کردم به گوش کردن.

    اونجایی که میفرماییدهمه چیوبسپاریددست خدا منم همیشه همون لحظه میگم خدایا همه چی دست خودت.خودت منوهدایت کن کارهامو پیش ببر.

    خلاصه کارهام وفایل تموم شدوشب شدومن خوابیدم.ولی کلی قبل خواب به حرفاتون فکرکردم ومدام توذهنم مرورمیشد.

    نیمه شب نمیدونم چه ساعتی بود.نمیدونم اصلا خواب بودم یابیدار.فقط ی صدایی بهم گفت خودت روببندبه آموزه های 12قدم.جمله ای که دقیقا شنیدم همین بود.امروز صبح که ازخواب بیدارشدم تاهمین الان که براتون کامنت میزارم فکرم مشغول این ی جملس وحس میکنم راه موفقیتم رو پیداکردم.صبح ازهمون لحظه بیدارشدن شروع کردم ب مرور نت برداری های 12قدم وانجام تمرینات.(البته ناگفته نماندکه چندوقته دارم کل قدم هایی روکه خریدم فعلا رو مرور میکنم ومجدد تمرینات رو انجام میدم تا هروقت آمادگیشو داشتم قدم بعدی رو بخرم)

    درهرصورت حالم خیلی خوبه.خوشحالم ازاینکه ی الهام به این وضوح روشنیدم.خوشحالم ازاینکه بلاخره اون الهامی روکه میخواستم دریافت کردم.خداروهزاران مرتبه شکر.

    استادجان عزیزم ممنونم ازشماکه کلام خدادرزمین شدید.پیامبرزمان شدیدوقوانین رو به ما یادآوری میکنید.ازصمیم قلبم بهترینهارو درهمه زمینه هابراتون آرزومیکنم.

    درپناه خداباشید.آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      کبری مشتاقی گفته:
      مدت عضویت: 951 روز

      سلام به دوست عزیزم زهرا جان

      خیلی خوشحالم که چه دوستان نازنینی پیدا کردم و از کامنتشون خیلی چیزها یاد میگیرم تحسینتون میکنم که اینقدر به الهامات گوش میکنین و عمل میکنین

      چون در مسیر درست قرار دارین الهامات میاد استاد تو همین توحید عملیها میگه وقتی در مسیر درست باشین و نگاه توحیدی و باور توحیدی داشته باشین همه کارهاتون رو خدا درست میکنه میگه کجا برین الان چی بگین و خلاصه …

      چه حسه خوبی داره وفتی میفهمی داری هدایت میشی بهت میگه چی گوش کنی از کجا شروع کنی چون تغییر کردی و باورهات و نگاهت به خداوند عوض شده خوش به سعادتتون

      زهرای عزیزم بهترینها نصیبت و نگاه خداوند به زندگیت باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        زهرانجفی گفته:
        مدت عضویت: 1609 روز

        سلام دوست خوبم کبری عزیزم.

        ممنونم بابت یادآوری های قشنگت بابت توحیدعملی وانرژی مثبتی که بهم دادی نازنینم

        منم واقعاافتخارمیکنم به داشتن ی همچین خانواده صمیمی وعزیزی وخیلی خوشحالم که توی فضای روحانی ومعنوی وشادی هستم که خودم انتخابش کردم وهدایت شدم به بودن درکنارشماخوبان

        سپاسگزارخدای جان جانانم هستم که صداموشنیدوپاسخ دادبهم که قطعا نسبت به همه ما همینقدررئوف ومهربونه وهادی هستش.

        درپناه خداباشیدآمین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    مریم پهلوان گفته:
    مدت عضویت: 2069 روز

    به نام خدای مهربانم.سلام برهمه عزیزان.

    من یک باورقوی دارم که خدا خیلی هوای منوداره وبرنامه های منو خودش درست میکنه که هی با دیدن نتایجش این باور قوی ترشده.

    جاهایی که به شدت حضور خدا رو حس کردم وکارم رو درست کرده یکی سرقضیه خریدخونه بود که با مبلغ پول کم رفتم تو بنگاهها دنبال خرید زمینی یاخونه .بیشتر زمین مدنظرم بود چون پولم کم بودکه بعدا بفروشم خونه بگیرم چون پیش  مادرشوهرم زندگی میکردم به شدت ارزوی مستقل شدن هم داشتم همون روزها که دنبال خرید زمین بودم خواهرشوهرم گفت بیا شریکی خونه بخریم( البته شوهرش میخواست برای تولدش چیزی بخره)خودش خونه داره.از اونجایی که من شاغلم وبرای نگهداری بچه ها همیشه میگفتم اگه خونه بگیرم همین اطراف باشه که راحت باشم.بالاخره خواهرشوهرم رفته بود چندمورد دیده بود تا اینکه همسایه بغلیمون گفت که ما خونمون برای فروش گذاشتیم ولی قیمت بالابود وپول ما کم بود شب با مادرشوهرم گفتیم حالا بریم یه سرببینیم چطوریه که خانمه گفت خونه رو معامله کردیم من حیفم اومد چون بزرگ ودلبازبود233متربودباخودم گفتم کاش میشد بخریمش  برگشتم خونه  خیلی با ایمان به خدا گفتم خودت برام جور کن این خونه رو.صبح روز بعد رفتم شیفت که ظهر مادرشوهرم زنگ زد وگفت معامله اینها نشده پشیمون شدند وگفته شما بیاین بخرین.منم خیلی خوشحال ومیدونستم قراره درست بشه خدای مهربونم دستاشو فرستاد کمکها رسید ومن همان روز بعد صرف نهار خونه رو قولنامه کردیم وشریکی خریدیم اصلا روزی فکرنمیکردم با این مبلغ اندکم روزی این خواسته ام بعد 12سال  کنارمادرشوهر زندگی کردن تیک بخوره  وبعدش اثاث کشی کردم وطعم شیرین مستقل شدن آزادی رو چشیدم که حتی الان از لباس پهن کردن روبند تو حیاط خودم هم لذت میبرم

    مورددیگه هم کامل به خدا سپردمش وجلو رفتم ارائه مدرکم بود من با کاردانی استخدام شدم وموقع ازمون میگفتن نباید مدرک بالاتر داشته باشی ولی من دانشجوی مقطع بالاترهم بودم که شرکت کردم وخدایاشکرقبول شدم ولی نباید میفهمیدن که مدرک بالاتر دارم وگرنه لغو میکردن استخدامیم رو.منم از ترس 13سال مدرکم رو ارائه ندادم که با خرید دوره عزت نفس پا رو ترسم گذاشتم ورفتم ارائه دادم وکامل به خدا توکل کردم وباورهای مناسب رو ساختم ودرکوتاهترین زمان ممکن حکم جدید برام زدن ومدرکم درست شد وحقوقم اضافه شد درصورتی که تو شرایط من الان همکارانی هستن که موفق نشدن وقبول نکردن حتی لغوشون کردند.موردهای دیگه هم زیاد هست ولی این دومورد خیلی خیلی برام شیرین بود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  9. -
    آیت عیدی گفته:
    مدت عضویت: 719 روز

    سلام خدمت استاد عزیز وبانو شایسته

    سلام خدمت دوستان عزیز

    پارسال من رفته بودم زندان و همه میگفتن که بگیر بخواب حالا حالا اینجایی ولی من بی‌توجهی میکردم وتوی دل خودم میگفتم اونی که خدامیدونه هیشکی نمیدونه ویه پسره دیگه هم بود که باهم رفته بودیم اونجا و اون هرروز صبح از من می‌پرسید کیی آزاد میشیم ومن میگفتم نمیدونم خدا میدونه وقتش که برسه میریم بیرون وشب دوباره همینو می‌پرسید ومن بازم همون جواب روبهش میدادم بعضی وقت ها حتی سفت میشد که بگو کیی میریم بیرون وآزاد میشیم ومن فقط یک جواب داشتم اونم این بود که اونی که منو آورده همینجا خودشم درم میاره کیی؟ دیگه من نمیدونم به وقتش میرم بیرون فقط وقتشو اون میدونه3 ماه روزی حداقل دوبار این سوال ازمن پرسیده شد وبه جز یک جواب چیزی دیگه نداشتم وبعد از3ماه من با کمک خدا ازاونجا آمدم بیرون .

    قبل ازاین که شروع کنم به نوشتن این پیام نجوا آمد چون کلمه زندان داره استاد نمیخونه بیخیال ننویس ومن گفتم مگه من برای استاد مینویسم دوست دارم الهاماتم روبنویسم و دوباره گفت ننویس زشته آبروت میره ومن گفتم بیخیال کی آخه منو میشناسه اونایی هم که می‌شناسن میدونند زندان بودم پس مهم نیست.

    اول وآخرت هممون خداست به امید این که تمام طول عمرمون به فکر خدا باشیم واز اون کمک بخواهیم وشک نکنیم که جواب همه رومیده اونم بدون نوبت .

    درپناه الله مهربان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      محمدرضا احمدی گفته:
      مدت عضویت: 1315 روز

      سلام به آیت خداوند، دوست نازنینم

      چقدر تحسینت میکنم که با ترس هات روبرو شدی، و حرف دیگران تو ذهنت کمرنگ کردی و قدرت به خدایی دادی که من و تو را تا اینجا هدایت کرده و هرچی داریم از اون هست

      دوست داشتم برای خودم و خودت یادآوری کنم که

      یوسف هم زندان رفت و بعدش عزیز مصر شد،

      درس هاش بگیر و در ادامه مسیر زندگی ازش استفاده کن

      هرچی داریم حتی خودمون از آن خداست، حتی این نوشتن هم اون قدرت نوشتن، خواندن و دیدن خدا به ما داده

      در آغوش خدا غرق آرامش ابدی باشی دوست خوبم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    الف قلعه گفته:
    مدت عضویت: 2864 روز

    استادعباسمنش عاشقتم این فایل مال من بود سراسرش گریه کردم اشک ریختممممممممم من کفران کردم من کافر بودم من منم منم کردم خدایا منو ببخش خدایا منو ببخش یک تو دهنی خوردم هر وقت یادم میاد اشکم در میاد این خاص الخاص مال من ود

    شما به خاطر من جلوی دوربین نشستید

    راهتان مستدام

    استاد من خودم را بالاتر از خدا دیدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای: