جمله به جمله این فایل حاوی آگاهی هایی هایی است که نحوه اجرای توحید در عمل را به ما یادآوری می کند. اصلی که اساسی ترین عامل خوشبختی بشر در تمام جنبه هاست.
توضیحات استاد عباس منش در این فایل را با تمرکز گوش دهید و نکته برداری کنید. سپس در پایان، برای درک عمیق تر نقش “توحید” در روانی زندگی، تمرین زیر را انجام دهید.
تمرین:
به تجربیات خود درباره مفهوم این فایل فکر کن و در بخش نظرات این فایل بنویس:
الف) درباره چه تجربیاتی فکر کردی خودت می دانی، به مهارت و کاربلدی خود آنقدر مغرور شدی، خود را بی نیاز از هدایت های خدا دیدی و سراغ ایده های خودت یا راهکارهای دیگران رفتی اما به طرز غیر قابل انتظاری، نتیجه خوب از آب در نیامد یا دچار خطا و اشتباه شدی؟
در عوض کجاها با وجود مهارت و کاربلدی، متواضعانه از خداوند طلب هدایت کردی، سپس به ایده هایی هدایت شدی که کارها با روانی و آسانی انجام شد یا نتیجه حتی بارها بهتر از انتظار شما پیش رفت؟
ب) وقتی چرخ زندگی شما به روانی می چرخد و کارها به خوبی پیش می رود، آیا می توانی ارتباط این جنس از روانی در انجام کارها را با نگرش “تواضح در برابر خداوند” حتی با وجود حرفه ای بودن، تشخیص دهی و برعکس؟
فکر کردن و جواب دادن به این سوالات باعث می شود که نقش توحید در روانی زندگی را درک کنی و در همه حال در مقابل خداوند خاشع بمانی و در موضوعات مختلف خواه ساده، خواه مهم، از خداوند هدایت بخواهی حتی اگر در آن کار حرفه ای باشی.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 11632MB67 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 1164MB67 دقیقه
باسلام خدمت استاد عزیز و راهنمای بزرگ من در زندگی استاد عباس منش. خدارو هزاران مرتبه شکر میکنم بابت هدایت من به این مسیر و آشنایی با بهترین استاد معنوی . من امروز میخام از هدایت خداوند حرف بزنم که اتفاقی که پارسال برایم افتاد و امروز با گوش کردن این فایل یادم افتاد که خداوند چقدر قشنگ منو پارسال با هدایتش از یه اتفاق بسیار بد به شکل معجزه آسایی نجات داد . دوستان عزیزم داستانی که میخام بنویسم خیلی قشنگ و عبرت آموز است وحسی به من گفت که در این قسمت این داستان رو بنویسم براتون . من پارسال با همسرم از کرج به سمت شهرستان به راه افتادیم و بعداز ظهر بود وقتی به عوارضی ساوه رسیدیم تقریبا غروب بود و از ماشین پیاده شدیم تا یه چیزی بخوریم و استراحت کنیم . تازه با کلی زحمت طلای زیادی رو واسه همسرم خریده بودم وهمه طلاها هم در دو دست خانمم بودند . در زمان پیاده شدن یه پژو پارس هم کنار ما جفت کرده بود ومن از نگاه های بی دلیل اون شخص یه خورده تعجب کردم . ما پس از استراحت به راه افتادیم ودر مسیر جاده متوجه شدم که همون ماشین همش پشت سر ما راه هست و من بارها و بارها سرعت رو کم میکردم ولی همچنان سبقت نمی گرفت . من به اراک رسیدم ویادم رفته بود اون ماشین رو ولی وقتی اراک پیاده شدیم دیدم که همون ماشین نیز پشت سر ما زد بغل واون زمان من بیشتر به راننده شک کردم و دونستم که ما رو تعقیب میکنه .ما پس از استراحتی کوتاه براه افتادیم و بعد از یه ساعت رانندگی وقتی به پاسگاه توره رسیدم همون ماشین باز به آرامی پشت سر من میومد . حالا اصل داستان از اینجا شروع میشود که من باید با طی کردن یه ساعت رانندگی بعد از یه جاده فرعی و کاملا کوهستانی گذر میکردم تا به شهرم برسم وچون پلاک ماشین من مال همون شهرستان خودمون بود اون ماشین هم میدونست که من برای رسیدن به شهرم از همون جاده کاملا کوهستانی و بی گذر باید برم چون فاصله رو تا رسیدن به شهرم خیلی خیلی کم میکرد. حالا من چیزی نمونده بود به سر جاده فرعی و کوهستانی برسم و خبری از ماشین پژو پارس نبود تا اینکه حدود پنج کیلومتر داشتم به جاده فرعی برسم که متوجه شدم یه پژو پارس با سرعت خیلی زیاد از جفت من رد شد وآنقدر تند رفت که من متوجه نشم همون ماشین است ولی یه لحظه دیدم که پلاک پشت ماشین رو برداشته بود و من خیلی شک کردم که همون ماشینی است که از عوارضی قم منو تعقیب میکرد. یه حسی به من گفت که این همون ماشینه و پلاک رو برداشته که من نشناسم. از جایی که منطقه ما خیلی ماشین شوتی داره و اکثرا هم بخاطر گیر نیفتادن پلیس پلاک خود رو میپوشانند ویا بر میدارن فکرم گفت که اینا شوتی هستند وبرو ولی یه حسی دیگر از درون گفت از جاده فرعی نرو و از جایی که راهی دیگر بجز رفتن از جاده کوهستانی نداشتم با تمام وجود گفتم خدایا من به این ماشین شک دارم ولی خودت یه نشانه ای بده تا خیالم راحت شه که برم یا نرم از اون جاده . به مسیرم به آرامی ادامه دادم و از آخرین روستا گذر کردم تا به اول جاده برسم و واقعا جاده بخاطر خلوت بودن وکوهستانی بودن وحتی آنتن ندادن برای منی که بچه همان جا هم هستم خیلی خطرناک هست و الان هم که دیگر تقریبا ساعت 12 شب هست و اکثر راننده ها در این وقت شب از این جاده گذر نمیکنند. همش با خدا حرف میزدم که خدایا کمکم کن باز من شک دارم و شک منو برطرف کن و به آرامی به مسیرم ادامه دادم ولی با شک و تردید و همش منتظر بودم خدا نشانه ای به من نشان دهد .سر دوراهی گیر کرده بودم که نکند من برم ودیگر در اون جاده کوهستانی وجاده باریک راه برگشتن نداشتم یا در این روستا بمانم و از یکی درخواست کمک کنم . وبه مسیرم ادامه ندم .نمیدانستم چکار کنم برم یا نرم .از آخرین روستا تا اول جاده کوهستانی کمتر از چند کیلومتر فاصله نداشتم ولی به مسیرم به آرامی ادامه دادم وآخرین روستا رو هم به آرامی پشت سر گذاشتم ومنتظر نشانه بودم به اول جاده کوهستانی رسیدم وب حدود یه کیلومتر رفتم وبه اولین پیچ جاده کوهستانی رسیدم وبعد از اون پیچ من باید حداقل 20 کیلومتر رو میرفتم در آن تاریکی شب و جاده بدون ماشین تا به خونه برسم و پس از گذر از اولین پیچ یهو متوجه شدم که دو سه کیلومتر بالاتر از من در پیچ های بالاتر چراغ ماشینی روشن شد و جلوی من شروع به حرکت کرد و آنجا متوجه شدم این همان نشانه ای ست که خداوند به من نشان داد چون اگر من چند کیلومتر دیگر میرفتم و بعد چراغ اون ماشین رو میدیدم دیگر جای برگشتی نبود وبه خودم گفتم خدایا دمت گرم که طوری منو آگاه کردی و طوری اون ماشین و راننده رو نا آگاه کردی که اون ماشین طوری راننده گیج شده بود که نرفته بود چند کیلومتر جلوتر منتظر من باشه واول مسیر مونده بود و دقیقا جای که من بتونم زود دور بزنم و خودم رو سریع به روستای همون نزدیک برسونم .دقیقا الان اشک شوق میریزم بخاطر لطف خداوند در اون شب که واقعا هیچکس نبود کمکم کنه من بودم و همسرم تنها و یه ماشین با دو سه تا سرنشین و واقعا هیچ کاری از دستم بر نمی آمد وفقط از خدا در دل تاریکی اون شب کمک خواستم و بسیار قشنگ بدون درگیری و در دام افتادن نجاتم داد و وقتی به روستا رسیدم و چون جاده اصلا آنتن نمیداد وقتی به روستا رسیدم به داداشم زنگ زدم و داستان رو گفتم و ازش درخواست کردم که با ماشینش بیاد و با هم بریم و از اومدن داداشم تا محل پارک ماشین من در روستا نیم ساعت تا چهل دقیقه راه بود ووقتی داداشم رسید گفت که همون پژو رو در مسیر روبروی خودم دیدم و داداشم رسید و دو ماشینی با هم رفتیم خونه . وبعد از یه هفته از این اتفاق در همون جاده یه ماشین مرد و زن رو در همون مسیر لخت کرده بودند و همه طلاهای اون بنده خدا رو برده بودند و وقتی این خبر به گوشم رسید گفتم خدایا شکرت که اون شب که با تمام وجود ازت کمک خواستم کمکم کردی که هم طلاهای همسرم رو نبردند و هم شاید کار به درگیری میکشید وقبل از کوچکترین اتفاق بدی قشنگ منو هدایت کردی . و الان متوجه شدم که پول من حلال بود و در سخت ترین جاها میتوان به هدایت خدا اعتماد کرد . خدایا من هروقت به یاد این داستان شگفت انگیز میفتم بی نهایت گریه شوق میکنم و ازت سپاسگزارم.