اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و همه دوستان این سایت توحیدی
خدایا فقط تو را عبادت می کنم و تنها از تو یاری می خواهم مرا به راه درست هدایت فرما.
باز هم خدا را سپاسگزارم که با شنیدن این فایل زیبا الگویی را دیدم که سعی کنم شبیه آن عمل کنم.
بیش از 30 سال است که رانندگی را یاد گرفتم و به لطف خدا لحظات خوبی را در حین رانندگی داشتم و از مسافرت ها لذت بردم. در این مورد خیلی خوشحالم که رفتارم در مهارت رانندگی شبیه استاد است. هیچ ادعایی ندارم ولی دوستان و خانواده از شیوه رانندگی من راضی بودند.
هر روز در ذهن خودم اینطور فرض میکنم که اولین روز رانندگی را شروع کردم و از خداوند برای حفاظت و حمایتش سپاسگزارم.
چند ماه پیش بود که ناخودآگاه توجهم به رانندگانی جلب میشد که در حال صحبت با تلفن همراه خود هستند و حالم بد میشد . جالب اینجاست بطور عجیبی در کوچه و خیابان جلوی چشمم ظاهر میشدند. و این باعث بدتر شدن حالم میشد. تا اینکه گفتم خدایا من در مقابل بعضی رفتارها عاجزم از تو بخاطر انسان های قانونمند و با فرهنگ سپاسگزارم. خدا را شکر الان حتی در یک ماه به چشمم نخورده که این صحنه را ببینم.
واقعا هر خواسته ای را باید فقط از خدا خواست تا به زیبایی و آسانی انجام شود. موقعی که از خدا یاری خواستم و قلبم برای هدایت الله باز بود مسیرهای رانندگی خیلی آسانتر و با ترافیک کمتر و از زمانبندی خداوند لذت بردم.
استاد عباسمنش از انجمن NA گفتند که اولین قدم عجز در مقابل مواد مخدر است.بله هر جا گفتم من می توانم غروری کاذب وجودم را گرفت و باعث شکستم شد. هر جا از تمام وجودم خدا را خواستم گرمی دستش را حس کردم.
عجز را در هر جنبه ای از زندگی می توان یافت و در مقابل آن می توان از خدا درخواست یاری کرد.
من در مقابل بی احترامی عاجزم خدایا کمکم کن تا با انسان ها ی محترم و با ایمان در ارتباط باشم.
من در مقابل بی پولی عاجزم خدایا کمکم کن تا همیشه ذهنی ثروتمند و خلاق داشته باشم.
من در مقابل درد و بیماری عاجزم خدایا کمکم کن تا جسمی سالم و قوی داشته باشم.
من در مقابل کنترل احساساتم عاجزم خدایا کمکم کن تا قدرت کنترل احساساتم را بدست گیرم.
بقول استاد اگر به ابزار و رنکینگ نگاه کنیم و مغرور شویم موفقیتی یا پیروزی در راه نیست. پیروزی و موفقیت زمانی بدست می آید که از هدایت خدا با قلبی باز کمک بگیریم.
من در صورت پذیرش عجز و ناتوانی خود در امور زندگی می توانم حرکتی را شروع کنم و میسر بهبودی و یاری خداوند را ببینم که او بهترین یاری گر و هدایتگر است.
خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم مرا به راه درست هدایت فرما. آمین یا رب العالمین
وقتی ما تسلیم میشیم می ریم توی لحظه حال شخصی در لحظه حال است تمرکز داره شخصی تمرکز داره الهامات دریافت میکنه
وقتی منم منم میکنیم و غرور بی جا داریم افکارمان ناخودآگاه یا در گذشته ایم یا در آینده کسی در گذشته و آینده باشه تمرکز نداره کسی تمرکز نداره اتفاقات ناجالب براش می افتد
اتفاقات خوشایند زمانی رخ می دهد که ما تمرکز داریم
اتفاقات ناخوشایند زمانی رخ می دهد که ما تمرکز نداریم
خدایا مرا در زمان و مکان مناسب قرار بده
منتسلیم محض خداوند هستم خداوند مرا به راه حل مساله هدایت می کند
مرسی به این کامنت خلاصه و بسیاااار آگاهی دهنده و مفید برای من واقعا میگن عاقل رو یک اشاره بس هست حکم مارو داره اینجا همه عزیزان ف میگیم همه میرن فرح آباد مفرح باشیم همگی باهم
عزیزم تو کامنتت گفتی با منم منم کردنمون میریم تو گذشته یا آینده و از حال خارج میشیم حال کجاست همونجایی که خداوند با تمام نعمتهایش در انتظار ماست حالا ما کجاییم با غرور با قضاوت کردن با غیبت کردن با دروغ گفتن با خیانت کردن با ریا کردن با دزدی کردن با حرص و طمع به مال و ناموس مردم داشتن داریم در گذشته یا آینده سیر میکنیم که گذشته یعنی غم و ناراحتی و آینده یعنی ترس و نگرانی و این میشود که میگیم چرا من چرا برام نمیشه چرا من که آدم خوبی هستم مشکلاتم بیشتر بخاطر اینهاست که دین همه رو با مثالهای فهم اونموقع مردم رد کرده که دمه اسلام گررررررم چیحوری خواسته به اونموقع مردم که ارتعاش و حال بودن و نمیفهمیدن آگاه کنه که اگه غیبت کردی یعنی گوشت برادرت که مرده را داری میخوری ببین چقد خطریه این کار و یا دروغگو دشمن خداست چقد زیبا اینارو بما فهموند ولی ما با وجود اینهمه آگاهی ما که میگم یعنی خودمممم هنوز هنوزه درگیر کارهای غلطیم که خداروشکر چند وقته تصمیم گرفته روزه قضاوت و غیبت و حرص وطمع بگیرم هر روزم ذهن الهی ام داره بهم یاداوری میکنه که حواست باشه جلوی زبانتو بگیر تو روزه ای و خوشحالم این پیام و خوندم از طرف شما تا دوباره یاداوری بشه به من تا بیام اینارو برای حودم اینجا زیر کامنت زیبای شما بنویسم تا ردپا بشه برای خودم و اونایی که لازمش دارند ،
دوست من فرهاد جان فرهاد کوه شکن متشکررررم برای یاداوری عالی که بهم دادی که با انجام اینکار از حال خارج میشیم و از الان بهتر و بیشتر سر روزه گرفتنم پافشاری میکنم آخشششش چقد حالم خوب شد با خوندن و نوشتن این آگاهیی فهمیدن اینکه از حال نباید خارج شویم و دم دین و پیامبران و خدایمون گرم که در چه لفافه هایی بما میفهمونه که از حال خارج نشین کارهایی انجام ندین تا از نعمتهایم دور نمونیم
خداجونم از هر خیری از طرف تو بما برسه رو همه ما فقیرررر رررریم همه محتاااااااااجیم مارو هدایت کن
خیلی خیلی خوشحالم که بعد از چند وقت یه فایل بی نظیر از جنس خدا و توحید گذاشتید روی سایت و چقدر اگاهی دهنده بود .
بله دقیقا درسته وقتی تمام زندگیمون رو میسپاریم به خداوند همه چیز برامون عالی پیش میره و وقتی میخایم خودمون زندگی رو با تلاش بیشتر پیش ببریم میبینیم که هیچ حرکتی نکردیم فقط سرجامون موندیم اگر که به عقب برنگردیم.
بعد از ده سال که برای دیگران کار میکردم و فکر میکردم خوب باید کار کنی تا زنده بمونی اونم برای دیگران هیچ پیشرفتی تو زندگیم نداشتم اما از سال گذشته که تمام اون افکار و باورهارو کنار گذاشتم و یه تصمیم مهم تو زندگیم گرفتم و از کارخونه اومدم بیرون و شغل مورد علاقم رو شروع کردم نمیدونم دیگران چی درموردم فکر میکردن اما من ازادی ارامش لذت حال خوب و تجربه جدید از زندگی جدید رو میخاستم و خیلی راحت خداوند بهم میگفت که چکار کنم یا حتی وقتی میرفتم توی کار گاه و هیچ سفارشی نداشتم بهم میگفت که برو بیرون و از طبیعت لذت ببر و همون وقت عمل میکردم اما منطق میگفت که نه وایسا شاید کسی بیاد چیزی سفارش بده ولی تو نیستی اما من به الهامی که حالم رو خوب میکرد گوش میدادم و بعد از اون لذت خدا برام کارهارو انجام میداد و برام سفارش میاورد.
همیشه وقتی فردی میاد برای خرید یا سفارش دادن به خودم میگم ببین این کار خداونده من هیچ تبلیغی نکردم خدا داره از طریق دستان خودش برام تبلیغ میکنه .
یا وقتی میخاستم محصولی تولید کنم هیچ ایده ای نداشتم چون میخاستم خودم به زور و تلاش کاری برای بهتر شدن و یا درامدم کنم اما حالا فهمیدم که باید خدا هدایت و الهام کنه تا از مسیر لذت ببریم اگر بگیم که خودم همه چیز بلدم یا خودم این کارو کردم هیچی به سرانجام نمیرسه.
امروز از الله یگانه از درون با احساس خوب معذرت خواستم و تسلیم شدم به خاطری گذشتم چقدر احساس آرامش امشب تجربه میکنم خداوند بزرگ را سپاس گزارم چون تو زنده گی میخواستم همیشه حواسم بالای احساس غرور داشته باشم در لحظه آن را کنترول کنیم و احساس گناه از خودم دوره شود
و سلام و خداقوت خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته.گرامی
استاد جان این اولین کامنت من توی سایت هست و با افتخار دانشجوی قدم ششم هستم و امروز ک دیدم بعد از حدود بیست سه و چهار روز فایل جدید آپلود کردید خیلی خوشحال شدم و وقتی دیدم در مورد توحید هست باز خیلی خیلی خوشحال تر شدم انگار که یک هدیه خیلی گران بها بهم دادن..
استاد جان چقدر حرف های شما رو تو وجودم حس کردم..
به خصوص اونجا که از نحوه الهام شدن و حرف زدن خدا با خودتون میگفتین و از اون حس و حال و نحوه شنیدن اون صدا با مثال فوق العاده رانندگی که واقعا با وجودم حسش کردم چون بعد مدت ها تمرین فک میکنم خدارو صد هزار بار شکر این صدا رو خوب و زود میشنوم .
استاد جان به محض اینکه شما در مورد چت جی پی تی صحبت کردین من رفتم چند ثانیه بعدش از توی گوشیم پاکش کردم و میخوام تجربم که به همون شکلی که شما گفتین باعث شده بود درگیر یک شرک خیلی پنهانی و تاریک بشم …
من حدود یک سال پیش رفتن ب کلاس زبان رو شروع کردم و تقریبا توی تمام ترم ها دانشجوی تاپ بودم و توی چند ماه اخیر دو ترم پشت سر هم نفر اول کلاس شدم ولی ترم قبلی یادم میاد که تکالیف رایتینگ زبانم رو با استفاده از چت جی پی تی انجام میدادم و همین باعث شد تا برای رایتینگ پایان ترم هم دل ب چت جی پی تی ببندم و سر امتحان با تقلب این کار رو انجام دادم و در کمال ناباوری با اینکه اون متن هیچ ایراد گرامری و تخصصی نداشت و بدون هیچ ایرادی بود و بقیه سوال ها هم در بهترین حالت جواب داده بودم و مثل بقیه هم کلاسی ها نوشته بودم باعث شد نمرم بیاد پایین و دیگه نتونستم رتبه اول رو به دست بیارم ( ن اینکه رتبه اول خیلی مهم و الویت باشه برام خیر ، فقط جهت اینکه یک رقابت داشتیم با بچه ها ) بازم خداروصد هزار بار شکر بابت هدایت ب این سایت و این فایل فوق العاده.
الله اکبر از عظمت این مفهوم. در عین سادگی ولی چقدر عمیق و کاربردی اون هم بصورت همه جانبه. حتی جایی که فکرش رو نمی کنیم کاربرد داشته باشه.
به ذهنم رسید فایلهای توحید عملی مثل قرص استامینوفن میمونه. از کجا میفهمه هرکسی کجاش درد میکنه؟ دقیقا دست می گذاره همونجا و درمانش میکنه.
توحید عملی هم دقیقا دست میگذاره روی مشکل حال حاضر هرکسی که فقط خدا میدونه الان چند هزار مسئله متفاوت بین ما اعضای سایت وجود داره و همین یک موضوع که به این زیبایی و وضوح توسط شما استاد مسلم و موحدمون بیان شده، چه گره های مختلفی رو از زندگی هزاران نفر باز میکنه.
استاد الان داشتم ظرف می شستم و این فایل رو گوش می دادم و بغضم در تمام مدت گلومو می فشرد.
این ظرف شستنی که میگم داستانی پشتش هست که می خوام تعریف کنم.
من الان در ماه سوم بارداری دومم هستم و دوران خیلی سختی رو این روزها دارم سپری می کنم.
بر طبق تجربه بارداری اولم فکر می کردم ویار بارداری سبکی خواهم داشت و از این رو همون لحظه ای که دلم گفت وقت بچه دومه، معطلش نکردم و موکولش نکردم به زمان مناسب(از نظر عقل) که مدرسه تموم شده باشه. گفتم توکل به خدا میریم جلو بالاخره هرطوری باشه میگذره.
رسیدیم به پایان ماه دوم و علائم شدید ویار بارداری شروع شد.
ضعف بسیار شدید. افت قند و افت فشار دائمی بطوریکه دائما عین یه تیکه گوشت افتادم روی مبل یا تخت. روزی سه بار تهوع بصورتی که حس میکنم هیچگونه اتم یا مولکولی از مواد غذایی توی بدنم باقی نمونده و فقط با سرم زنده میمونم.
تازه این منی هستم که با وجود اندام ظریف و لاغرم بنیه قوی داشتم همیشه و اصلا آدم سوسول و دردسستی نبودم ولی الان قشنگ همه امواتم رو هر روز جلوی چشمام در حال بای بای کردن می بینم.
پریروز که روی مبل به حالت نیمه غش افتاده بودم یه لحظه به خودم اومدم و دیدم دارم به پهنای صورتم اشک می ریزم و متوجه عجز و بیچارگی خودم شدم.
چند هفته است که نه تونستم غذای درست و حسابی بپزم، نه چیزی بخورم، نه خونه ام رو جارو کنم، نه ظرفامو بشورم، نه با دخترم بازی کنم و وقت بگذرونم و نه حتی شب قبل از خواب براش یه قصه بخونم، نه میتونم توجهی به همسرم داشته باشم، بلکه برعکس تمام مسئولیتهای من هم به دوش ایشون افتاده. نه یه لبخند روی صورتم می شینه و نه توان دارم روی دوره احساس لیاقت کار کنم که امسال تصمیم گرفته بودم بطور جدی دانشجوش باشم.
باورم نمیشد که جون ندارم یه کامنت توی سایت بنویسم و همین احساس ناتوانیها دوباره توجهم رو جلب کرد به منبع قدرت.
یادم اومد زمانی که بارداری اولم رو تجربه می کردم گهگاهی با خودم می گفتم چرا بعضیا اینقدر از بارداریشون مینالن و خودشون رو ضعیف می گیرن. اونقدرا هم چیز سختی نیست که!
اینجا یه پتک محکم خورد تو سر عقلم که تا جای کسی قرار نگرفتی قضاوتش نکن. این اتفاق برات افتاد تا اولا قدر سلامتیت رو بدونی دوما شاید این حال بد نیاز بوده تا دوباره یادت بیاد همیشه نیازمند قدرت رب هستی.
یادت نره برای هر لحظه از منبع نور و شعور کمک بخوای.
تو همون حال نزار گفتم خدایا من به هر خیری که از جانب تو به من برسه فقیرم.
گفتم خدایا باری که برای دوش من سنگین باشه بر من تحمیل نکن.
خدایا کمکم کن از این مرحله به سلامت و راحتی عبور کنم.
خدایا این روزها رو بر من آسان کن که فقط و فقط تویی قدرت مطلق جهان.
صبح که رفتم سرکار همکارا حالمو پرسیدن و یهو متوجه شدم بازم دارم غر میزنم. همون لحظه استاپ کردم و گفتم خدایا ببخشید که اول صبحمو با غر زدن شروع کردم. خدایا شکرت برای همه چیز و بعد از اون دیدم حالم از بقیه روزها بهتره.
ظهر برگشتم خونه و حس کردم سرحالم. ناهار درست کردم. لباس شستم. خونه رو مرتب کردم. یه دوش خوب گرفتم و موهامو مرتب کردم. ظرفهامو شستم و یکمی هم خوابیدم و سرحالتر شدم.
شاید باورتون نشه ولی امروز استفراغ نکردم!!!
اصلا هنوز تو شوکم. به محض اینکه حس کردم روی مسائل مربوط به مراقبتهای بارداری چیز زیادی نمی دونم و از خدا برای بهتر شدن حالم کمک خواستم اینجوری حالم بهتر شد.
تا قبلش می گفتم من تجربه دارم و دیگه بلدم از خودم مراقبت کنم. ولی یادم اومد توی بارداری اولم همش حسم این بود که من چیزی نمی دونم و از خانواده ام هم دورم خدایا کمکم کن.
اما اینجا به وضوح نقش خدا برام کمرنگتر شده بود.
قربون مهربونی این خدا برم که توی سیستمش کینه و انتقامجویی نیست. هروقت به سمتش برگردی آغوش مهربونش به روت بازه و با عشق نوازشت میکنه.
استاد شما رو با تمام قلبم دوست دارم و همیشه برام سرمشق توحید هستید و باقی می مونید.
اول بذار بهت تبریک بگم برای بارداری ات و حضورِ یه نازنینِ دیگه درونت.
هدیه ی ارزشمندی که خدا بهتون داده و با خودش شیرینی میاره به زندگی تون و تبدیلتون میکنه به خانواده ی قشنگِ 4 نفری به لطفِ خدا.
کامنتت رو همون موقع که تو ایمیلم اومد خوندم و برات آرزوی سلامتی و آسان شدن بر آسانی ها کردم.
نمیدونم الان، ساعت 1 بامداد پنجشنبه 30 فروردین، چی شد که هدایت منو آورد بالای سر کامنتت…
آهان رفتم اعضای مورد علاقه ام در سایت رو ببینم که تصویرت اومد جلوی چشمم و گفتم ببینم کامنت چی نوشتی تا اینطوری باهات دید و بازدید هم داشته باشم.
میدونی الان یاد چی افتادم؟
کامنتی که برام نوشته بودی و از حفاظتِ خداوند در دوران بارداریت نوشته بودی.
یادته؟
خب الان لازمه برای من و خودت یاداوری شه ما دایم تحت حفاظت الله هستیم:
چه وقتی نی نی تو دلمونه و داره رشد میکنه.
چه وقتی میخواد متولد بشه.
چه وقتی که داره بزرگ و بزرگتر میشه و سنش بالاتر میره.
چقدر تلنگرهات تو کامنت شیرین بود برام:
– که یادم نره اگه آسونه، اگه شیرینه، کارِ کیه؟ از لطف و فضلِ کیه؟ که اعتبارش از کجاست؟
– اینکه اولش که بلد نیستم راحت میگم نمیدونم و میسپرم و همه چیز نرم و صیقلی جلو میره، بعدش که صاحب تجربه میشم واکنشم چیه؟ میگم بلدم بلدم و اعتبارش رو میدم به خودم؟
چقدر این قسمت شاهکار بود:
قربون مهربونی این خدا برم که توی سیستمش کینه و انتقامجویی نیست. هروقت به سمتش برگردی آغوش مهربونش به روت بازه و با عشق نوازشت میکنه.
یعنی بنده ی من، تو فقط برگرد پیش من…
من همیشه هستم، پیشتم…
برام از زایمان آسان نوشته بودی، چیزی که این روزها از خدا میخوام:
آسان باشه، شیرین باشه و حسابی بهم خوش بگذره، یه خاطره قشنگ بسازه برام، مثل خودِ دورانِ بارداری.
چقدر فایلهای توحید عملی خوبن.
تلنگرهای به موقع هستن برای من.
یادم میندازن وقتی خودم میخوام کنترل اوضاع رو به دست بگیرم و یادم میره یه قدرت نامحدود همیشه هست که میتونه بهترین هارو برام رقم بزنه، دچارِ چه اضطراب و سختی میشم…
به موعد به دنیا اومدن نی نی نزدیک شدیم ان شالله و ذهنم گفتگوهای متفاوتی داره…
کل پروسه رو سپردم خدا.
امروز به خودم گفتم سخت نگیر، تو شرایط متفاوتی هستی که تجربه اش نکردی تا حالا، چیزی ازش نمیدونی، نمیدونی چطوری جلو میره و …
تا بخشیش طبیعیه ترس هات، ولی بسپر به خدا تا رها و اروم شی.
خداوند هدایتگرِ خودت و نی نی هست برای تولد.
قدرت بی انتهایی که از اول این نعمت رو بهت داده، ذره ذره بزرگش کرده تو دلت، خودش بلده اسان، شیرین، لذت بخش وارد دنیا کنه نی نی رو.
دقیقا برای منم توحید عملی 11 بهترین زمان روی سایت رفت.
وقتی که روحم نیاز به آرامش بیشتری داره.
یادمه دخترعمه ام از بارداری هاش به شیرینی یاد میکرد، منم دوست داشتم تجربه ام شیرین باشه که الحمدالله بود و هست.
سعیده جانم، برات بارداریِ شیرین، اسان و سراسر شادی و لذت میخوام از خدا.
یه تلنگر زیبای دیگه هم داشتی برام:
– اینکه اگه کاری یا موضوعی یا هدفی رو یه بار تجربه کرده باشم، بار دوم یا بارهای بعدی چطور باهاش برخورد میکنم؟
خضوع یا بلدم بلدم.
من دیگه استادم خودم…
یه مثال الان یادم افتاد.
بعد از تجربه ی موفق اولم در دوره سلامتی، بعدش که قطع کردم و رجوع دوباره داشتم به دوره این صدا خیلی پررنگ و واضح بود که بلدم بلدم، تجربه دارم، راحته برام چون خم و چم رو بلدم…
چی شد، نشد که بشه…
سخت شد و رها…
اون موقع نمیدونستم چرا، تازه الان دوزاریم افتاد.
بلدم بلدم از غرور میاد.
از اینکه اعتبارشو از خدا گرفتی دادی به خودت…
انگار تجربه های اول موفق هستن و تجربه های بعدی اگه دقت نکنیم به کنترل افکارمون، ناموفق میشن تا زمانی که باز به خودمون بیام و مسیر رو اصلاح کنیم و بچسبیم به خداوندی که اگاهه و مسیر درست رو بهمون نشون میده.
پس این تو در و دیوار رفتن هامون بد نیست، خیره، باعث هوشیاری و اگاهی میشه که از مسیر خارج شدیم یه جایی و باید اصلاح صورت بگیره.
ممنونم از کامنت خوبت که برام انگیزه بخش بود و نوشتن از خودم و احوالاتم.
سلام به استاد عزیزم اگر این متن رو میخونه یا مریم جان گل.
سلام به شما سمانه جاااااان عزیزدل. دوست خوب خوب خوبم.
قسم به اون خدایی که صورت و نهاد هر بشری رو در رحم مادرش به تصویر میکشه و عزیز و حکیم و زیباست، هیچ وقت بهم اثبات نشد که کاره ای هستم و قدرتی دارم.
خدای من خودش میدونه هیچگاه آگاهانه از در غرور و تکبر وارد نشدم. چون اصلا نمی دونستم و در مخیله ام نمی گنجید که بعضی رفتارها و نگرشهام از نگاه قوانین راستین جهان هستی شرک و عجب محسوب میشه. وگرنه من کی باشم که در برابر خالقم، خالق عاشقم، عاشق بی حد و مرزم سرگرانی کنم.
من نمی دونستم و گناه ندانستنم رو به گردن می گیرم چون قوانین پروردگارم در زمین پراکنده بود و فقط یک هوش و حواس جمع می خواست که درکشون کنم.
خدا به من عقل داده بود اما حواسم نبود فکر می کردم عقل خودمه. قدرت فکر خودمه.
من نمی دونستم و حالا که استادم به من فهموند سعی می کنم بی ایمانیهام رو ببخشم.
من خودم رو می بخشم چون نیاز به طی تکامل داشتم و با نبخشیدن خودم به خودم طلم می کنم.
من در تاریکی مغرب به دنبال طلوع خورشید مشرق می گشتم. گهگاهی اتفاقی نگاه سرگردونم به مشرق هم می افتاد اما نمی دونستم که جای همیشگی طلوع اونجاست. همیشه نور آگاهی و هدایت از اعتماد به «الگوی تکرارشونده طلوع خورشید از مشرق» میاد.
به همین وضوح بوده و ما پییده اش کردیم. به ما گفتن قرآن 7 بطن داره و هر بطنی 7 لایه. و ما باور کردیم.
به ما گفتن برای نزدیک شدن به خدایی که در عرش آسمان هفتم منزل گزیده باید از افرادی که کنج حجره های دربسته سالها دین رو مثل ریاضیات خوندند و احکام استخراج کردند، تقلید کنید.
اما ید بیضای خداوند اومد و به ما گفت برای هرکسی در هر لحظه از زندگیش بی نهایت راه برای هدایت وجود داره. استاد عباسمنش به خورشید وصل شد و گفت نور اونجاییه که قلبت حال خوبی داره. پس اگر بتونی هشدارهای ذهن رو خاموش کنی برای سر خوردن روی سرسره آسانیها آماده و سبک میشی.
امروز مهمان خونه پدرشوهرم هستم و خواهرشوهرهام هم اینجا بودن.
یکیشون که سال گذشته باردار بود و شرایط بارداری خیلی خیلی سختی رو تجربه کرد امروز که بیحالیهای منو دید به شوخی حرف سال گذشته خودم رو به خودم پس داد و گفت سعی کن از شرایطت لذت ببری (با چشمک و خنده)
دقیقا منظورش این بود که این مثبت نگریهات رو کنار بگذار و واقع بین باش. وقتی حالت بده باید ابراز کنی و جای شکرگذاری نداره، هیچ جای رضایتمندی برای خانمی که تحت فشار جسمی و روحی قرار داره وجود نداره و این حرفها چرت و پرته.
منم فقط لبخند زدم و تو دلم ازش تشکر کردم که دیدگاه درستم رو به یادم آورد. و با خودم تکرار کردم که باید در هر شرایطی جوری به زندگی نگاه کرد که احساس بهتری به ما میده.
نه تنها حرفش مکدرم نکرد بلکه حالمو بهتر کرد.
سمانه جانم دوست قشنگم، به یاد میارم نزدیک زایمان ترانه که بودم هر روز جلوی آینه با آهنگ «یاسمین» امید می رقصیدم و اشک شوق می ریختم.
از تو گلخونه دنیا میون تک تک گلها، قسمت ما هم در این بود یاسمین تو شدی گل ما…
بدون ذره ای فکر کردن و نگرانی بابت چگونگی زایمانم فقط لحظه ای رو تصور می کردم که دخترمو تو بغلم میگذارن و من تو صورت پف کرده اش نگاه می کنم و بهش سلام و خوش آمد میگم.
دقیقا همین اتفاق هم افتاد. زایمان سریع و راحت و خاطره انگیز. تو بیمارستانی که دخترداییم دست خدا شد برای راحتی بیشترم و مادرم اجازه پیدا کرد تمام مدت کنارم باشه و دستمو بگیره.
اینا رو گفتم که اول برای خودم آسانیها یادآوری بشه و هم شاید برای شما که تجربه اولته کمک کننده باشه.
سمانه جانم از ته ته اعماق قلبم برات لذت و راحتی آرزو می کنم چه در این برهه و چه در ادامه.
امیدوارم به موقع بیای و از زیبایی های مادر شدنت بنویسی و ما رو خوشحال کنی.
بهت افتخار می کنم که بارها گفتی سپردم به خدا
ما نمی دونستیم ول کردن به امون خدا اتفاقا امن ترین و درست ترین کار دنیاست.
بخاطر همین وقتی میرم سرکار پراید خوشگلمو یه قفل ساده میکنم و دیگه قفل فرمون نمی زنم. بدون استثنا هر دفعه که سوارش میشم بهش سلام میکنم، ازش تشکر میکنم و میگم فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین. بعد هم به زبون خودم میگم خدایا ممنونم که همیشه حافظ جان و مال مایی.
می دونی سمانه جان، دارم تمرین می کنم و می دونم با رها بودن خیلی فاصله دارم اما این یکی از تمرینهای عملی موحدتر شدنم.
برای خوشحالیهات خوشحالم و به دوست بودن باهات افتخار می کنم. از خدا میخوام در بهترین زمان و مکان ما رو با هم رودررو کنه. هر دو ساکن کرجیم و یه جورایی همسایه. فاطمه جان و آقارسول هم همسایه مون هستن (ساکن کرجن). ای کاش بتونیم یه روزی دور هم جمع بشیم و لذتشو ببریم.
استاد جان و مریم بانوی شایسته عاشقتونم. می بوسمتون
من شهریورماه 1400 سه ماهه باردار بودم بارداری اول بود و تجربه ای نداشتم تازه از شغلم استعفا داده بودم
ایام شاغل بودنم دوران پندمیک شروع شد و من تمام اون دوران به سلامت گذروندم خدا روشکر و بعد که استعفا دادم و باردار بودم زمانی که جایی نمیرفتم و در منزل بودم مبتلا شدم!!!
یادآوری اونروزهای پر از وحشت و شلوغ بودن مطبهای دکترهای داخلی و….
من رفتم نوبت گرفتم نزد یکی از دکترهای معروف شهرم که با کلی منت چون باردار بودم اخر وقت بهم نوبت دادن
وقتی نوبتم شد رفتم داخل دکتر فشارم میگرفت و خیلی ریلکس گفت بهترین حالت بچه سقط میشه و اگه حالت بد شد برو بیمارستان فلان ….
دارو و دمنوش و…جز استامینوفن500 ممنوع بود در این دوران
خلاصه اومدم تو ماشین نشستم و همسرم گفت چی گفت
گفتم چی گفتن و اشکام سرازیر شد
اومدم خونه پنجره اتاقم که به سمت کل شهره باز کردم نفس عمیق کشیدم گفتم خدایا تو بهترین محافظی خودت مراقبمون باش
به همسرم گفتم دکتر هرچی گفته چرته من بدون دارو ...حالم خوب میشه و…
خلاصه بدون دارو و همزمانی که اتفاق افتاده بود این بود که من در محل کارم آب خیلی میخوردم و دکتر همون روز گفته بود به این خاطر ویروس به ریه ام وارد نشده …و بیشتر معده ام درگیره.
روزهای سختی بود ولی با کمک خواستن خدا و صحبت کردن باهاش و صحبت کردن با فرزند در شکمم این بیماری پشت سر گذاشتم
به خدا میگفتم خدایا زایمان برام راحت کن و اصلآ بهش فکر نمیکردم وقلبم آروم بود
دوست داشتم فرزندم فروردین ماهی باشه و وقتی بهم میگفتن اخر اسفند زایمان میکنی من به خدا گفتم خودت بهم کمک کن من دوست دارم فروردین باشه
سال تحویل شد و من بدون درد روزهای اول گذروندم و روز چهارم فروردین مادرم بهم گفت به دکتر بگو درد ندارم
به دکترم گفتم گفت برو ضربان قلب چک کن و…
که از اونجا رفتم بیمارستان
وقتی همه داد میکشیدن و درد داشتن من خدا رو صدا میکردم و دردم قابل تحمل بود تا اینکه سوزن فشار بهم تزریق کردن
ضربان قلب بچه افت کرد همه پرستارا به سمتم هجوم آوردن
یکی نوار قلب میگرفت یکی شکممو ماساژ میداد یکی ماسک اکسیژن میزاشت
منم گریه میکردم میگفتم خدایا خودت بچمو حفظ کن
و پزشکم که نبود به خاطر ایام عید ،پزشکی عالی منو سزارین اورژانسی کردن
خداوندا را هزاران بار شاکرم که نعمت مادر بودن بهم داد و فرزندم صحیح و سالم به دنیا آمد و امسال عید انشاالله سه سال را تمام میکنه
خدای من اینو نوشتم ردپایی باشه از روزهایی که کسی نبود
روزهایی که خودم درگیر بیماری بودم و کل خانواده امم درگیر شده بودن
من بودم و تو …من بودم انرژی که احساسش میکردم
که بهم میگفت نگران نباش توکل کن اینروزها میگذره
شاید سخت و دردناک گذشت ولی حال روحیم خوب بود چون خدا حواسش بهم بود
چون و هو معکم آین ماکنتم باور کرده بودم
خدایا هزاران بار شکرت به خاطر وجود خودت
برای این لحظه برای یادآوری روزهایی که سپردمو کمکم کردی
دوستت دارم
ممنون از شما سعیده عزیزم که باعث شدین یاداور اونروزها بشم
سلام لیلی جان عزیزم. روزگارت سرشار از نور و رحمت خداوند باد. ازت بی نهایت ممنون و سپاسگزارم که تجربه قشنگت رو برام نوشتی.
به یادم آوردی در چه شرایطی این کامنت رو نوشتم، و از تجربیات معنی دار خودت کلی نشونه و درس بهم یادآوری کردی.
گفتی در روزگاری که باور کردن حرف دکتر منطقی و ساده بود، شما به احساس ترس و غم و استیصالت غلبه کردی و سعی کردی به منبع تمام قدرت آسمانها و زمین متصل بشی.
همون خدایی که قادر مطلق و حاکم بی چون و چرای جهانه و اتفاقا از رگ گردنمون بهمون نزدیکتره.
در عین عظمت لطیف و رفیق هم هست. در عین قدرت بی انتها، مهربون و آگاه به قلبها هم هست.
اون نه فراموش میکنه و نه می خوابه.
نتیجه کنترل ذهن همیشه شگفت انگیزه و بیشتر از انتظار ماست.
شاید اگر بعضی شرایط سخت پیش نیاد ما مفهوم عملی توکل و رهایی و ایمان رو هیچوقت درک نکنیم.
چون ذهن در زمان شادی و آسودگی دلیلی برای توکل نداره. ذات آسودگی با خودش نوعی بی نیازی میاره و ممکنه به سمت غرور متمایل بشه.
اما اگر همون ذهن آسوده رو طوری تربیت کنیم که به یاد بیاره چه بحرانهایی رو با توکل و ایمان از سر گذرونده، یاد می گیره حتی در زمان آسودگی هم هیچ اعتباری رو به خودش نده و دست از بندگی و توکل برنداره.
خوش بحال کسانی که همواره در هر حالی نعمتها و آسانیها و معجزات زندگیشون رو به یاد میارن و تلاش می کنند از مدار سپاسگزاری و خشوع خارج نشن.
نوشته شما سرشار از این حس بود. در آستانه 3 سالگی فرزند نازنینت باز هم به یاد آوردی می تونست چطور باشه و نشد.
می تونستی شخصیت دیگه ای رو بهش اجازه بروز و ظهور بدی ولی در عوض شخصیت سپاسگزارت رو پرورش دادی.
الهی شکر. ممنونم بابت اینهمه نشونه مهم که بهم دادی و چراغهایی از نور پروردگار که برام روشن کردی.
سمانه جانم، همکلاسی جدیدم سلام. سر کلاس برات جا گرفته بودم تا بیای. از وقتی متوجه شدم وارد دوره جدید شدی هر روز می خواستم برات کامنت بنویسم ولی جور نمیشد. تا اینکه پیام قشنگت اینجا اومد و روز تولدم رو معطر کرد. 24 اسفند نازنین به پیامی از رفیق نازنین مزین شد.
هدایتهایی که دریافت کردی نوش جانت عزیزم. روزافزون باد.
خیلی خوشحالم که هدایت شدی به حضور در اون دوره مقدس و داری با دقت و تمرکز روش کار می کنی.
همه ما یک ”منِ” سرزنشگر یا همون «نفس لوّامه» داریم که اون زیر زیرا واسه خودش در حال فعالیته.
بستگی به ما داره که صداش رو گوش کنیم یا نه. گاهی انقدر دستگاه فکریمون حرف درستی برای پخش کردن در فضای ذهن نداره که عملا چیزی جز همون سخنرانیهای تکراری و بی منطق نفس سرزنشگر و نجواهای ذهنی مخرب باقی نمیمونه.
من توی دوره جدید خیلی بیشتر از قبل نسبت به گفتگوهای ذهنیم حساس شدم. وقتی شروع میکنه به بی ادبی کردن و چرت و پرت گفتن یهو از همون استاپی که استاد توضیح دادن استفاده می کنم و میگم: داداش پیاده شو با هم بریم. کجایی سعیده؟ داری با خودت چیکار می کنی؟ با این حرفا و این احساسات مخرب به کجا میخوای برسی؟
یه لحظه استاپ کن فکر کن ببین تو چه فرکانسی هستی، ریشه این افکار از کجا اومده، از چه تریگری شروع شده و در نهایت اگر ضعف نشون بدی و جلوی رشدشو نگیری تو رو با خودش به کدوم جهنم و قهقرایی میبره؟ چه سودی برات داره؟ چه دردی رو دوا میکنه؟
این سوالات رو که از خودم میپرسم مثل روز برام مسیر درست روشن میشه.
هر روز از این روش استفاده می کنم و نتیجه هم می گیرم.
صلح و صفای درونیم برقرار میشه، موقعیتها و آدمهای تنشزا ازم فاصله می گیرن. کارام راحت تر راه میفتن، وقتم بهتر مدیریت میشه و ذهنم بهتر کار میکنه.
اما خدا نکنه یکمی میدون بدم بهش، تا به شکر خوردن نندازدم ول نمیکنه.
کور خونده مگه من میذارم؟
امشب دو سه تا موقعیت گریه آور اومد سراغم که اگر ریموت کنترل ذهنم دست خودم نبود اوضاع قمر در عقرب میشد.
اولیش رو که محکم برخورد کردم دیگه دومی و سومی راحت بود.
حتی تونستم حرفای دلگرم کننده و شکرگزارانه هم به پدرم بزنم. آخه از جمعه اومدم اهواز پیش پدرم.
با عشق و لذت خونه رو بجای مامانم خونه تکونی می کنم و هی باهاش مثل همیشه حرف میزنم. انگار که پیشمه و جالبه صداشم می شنوم که ازم تشکر میکنه. حس می کنم همینجاست و همه چیز رو می بینه و همین حس بهم میگه این دیدگاه درسته. این طرز برخورد درسته. چون سمانه جون وااااااقعا حالم خوبه، از اول هم خوب بود.
سمانه استاد ما بی نظیره، استثناییه، من هیچ کسی رو ندیدم که همه چیز رو خودش تجربه کرده باشه.
ایشون در تک تک مسائل به قول خودش از زیر صفر، از تهِ تهِ ته رسیده به اینجا.
از بی ایمانی به توحید.
از شرایط جسمی ناسالم و خطرناک به سلامتی کامل.
از رابطه خراب شده و جدایی به یک رابطه رویایی و عاشقانه مثال زدنی.
از مرحله سخت از دست دادن فرزند به رهایی از قید و بندهای روابط زمینی.
از ورشکستگی مالی و بدهکاری به ثروت آفرینی و بی نیازی مالی.
از باورهای اشتباه در روابط به بهترین روابط.
از دشواریها به آسانیها.
از محیط خانوادگی ناآرام به آرامش مطلق خانوادگی.
از ناآرامی درونی به آرامش روح.
این آدم بهترین الگوی هر جنبه از زندگیه، من به حقانیت دعوت ایشون ایمانی دارم که شاید صحابه پیامبر به پیامبر داشتند.
درسته که بهترین عملکرد رو ندارم و هنوز خیلی باید توحیدم رو عملیتر کنم، تمرینات بیشتری انجام بدم و باورهام رو قویتر کنم، اما شکی ندارم که راهم راه درستیه و باید ادامه بدم.
خوشحالم که داریم از همدیگه قوت قلب می گیریم و کنار هم رشد می کنیم.
من همیشه ازت درس یاد می گیرم و سبک فکریتو دوست دارم. نوشته هاتو خیلی دوست دارم و انرژی پاک پشتش بهم انگیزه میده.
حافظ جان دلم رو محکم ببوس و بگو وقتی دیدمش یه هدیه خوشگل بهش میدم.
حس می کنم و تجسم می کنم که یه روزی استاد میان ایران و توی یه سالن خیلی بززگ همه دور هم جمع میشیم و ساعتها با هم خوش می گذرونیم. شاید به زودی.
عااااشقتم رفیق. مرسی که برام پیغام گذاشتی و باز هم خوشحالم کردی.
سلام به استادعزیزم و خیلی خوشحالم که بعد ازمدتی صدا و تصویر شما رو دیدم و با موضوع توحیدی این فایل حس آدم دوچندان آرامش پیدا میکنه و خوب میشه. با شنیدن این فایل کلی لذت بردم و ایمانم به خدا و هدایتش بیشتر شد و واقعا ما بدون کمک و هدایت طلبیدن از خداوند هیچی نیستم و سرگردان میشیم و خیلی دوندگی میکنیم و اذیت میشیم و آخر هم بدون نتیجه دلخواهمون واز ته دل که راضی نیستیم هیچ احساسمون و وجودمون آروم نیست.اما اگر کمک خدا و هدایتش در میون باشه و به اون نعمت و نتیجه برسیم هم راضی هستیم و هم حس خوبی وجودمون رو فرا میگیره چون دست خدا در میان بوده و حس میکنیم پشتمون استوار و محکمه . خداروشکر میکنم و از استاد عزیزم سپاسگزارم کلی نکته هایی مثل گنج واقعا تو این فایل اونها رو دونستم حس و حال روحانی و غیر قابل وصفی بهم دست داد و ازخدا میخام که همواره من و همه دوستان در این مسیر همراه استاد عزبزمون باشیم و از آگاهیها نابی که خداوند به استاد و همه ما که هدایت خدارو باور داریم و خودمون رو لایق هدایت خدا میدونیم، بهرمند بشیم.
استاد چقدر در مورد هوش مصنوعی ها درست میگفتید. منم دقیقا همینطوری بودم در موردشون
یادمه هر روز چندین سوال از chatGPT میکردم و چقدر خوشحال بودم که چقدر خووب جواب میده و چقدر کارمو راحت تر میکنه.
در این حد که حتی مهارت پیدا کردم که چطور بهش در مورد موضوعی که میخوام تحقیق کنم بهش شخصیت بدم و شخصی سازیش کنم و کلی ویدیو نگاه کردم که بهتر و سازنده تر جواب بده.
به جایی رسید که تو حوزه کاریم متخصص تر میشدم و مطالب تخصصی تر و نمیتونستم به chatGPT منظورمو بگم. اون موقع چون این باورو داشتم که میتونه بهم کمک کنه، کلی زور میزدم و کلی مطلب و توضیحات براش آماده میکردم که بفهمه چی میخوام. به مرور زمان اذیت میکرد و اونچیزی که میخواستمو نمیداد
یک روز یهویی این تو ذهنم پاپ آپ (الهام) شد که معید آیا این باور بهتر نیست که « من جواب سوالات تخصصی و غیر تخصصیم رو دریافت میکنم بدون نیاز به گوگل و هوش مصنوعی» ؟
گفتم چرا خیلی خووبه این باور، باور قدرتمند کننده اس و خیلی قوی تر از قبلی هاست.
و استاد نتایجم تو این باور فوق العاده بوده. شاید بیشتر از سه چهار ماهه که رو این باور کار میکنم و حتی به جایی رسید که من بدون اینترنت و بدون گوگل و هوش مصنوعی و بدون پول، پول میساختم. همونطور که میگفتید، ثروت رو از هیچ خلق میکردم و چقدررررر ممنون دار اون زمان بی پولیم هستم که باعث شد این باور بره تو وجودم و دیگه نترسم از اینکه پولام کم بشه. چون میتونم بسازم . من خالقم
من برنامه نویس امنیت هستم و کد پروژه رو میخونم و امنیتشو بالا میبرم. تقریبا کلا کارم همینه.
ماه هایی که بی پول بودم واقعا و حتی بدهی قبض هام هم نداشتم، و صدالبته اینترنت هم نداشتم، به خودم گفتم این باور خوب رو باید جدی بگیرم و بیشتر باورش کنم.
و وقتی پروژه با اون کد های پیچیده رو میخوندم، سوالی برام ایجاد میشد یا به یک اررور برمیخوردم که ذهنم اذیتم میکرد که میگفت « نمیتونی حلش کنی چون اینترنت نداری. حتی اگر اینترنت داشته باشی هم نمیتونی به جواب برسی و خیلی راه حل این اررور سخته و…»
همینطور اینارو میگفت و من آگاهانه همین باور خوب رو نشخوار میکردم.
خیلی زود من نتایجم رو از این باور گرفتم. جواب سوالات به وضوح از ناکجاآباد بهم الهام میشد. حتی از یک سرنخ هم شروع نمیشد.
روز ها گذشت و این روند ناکجاآباد ادامه داشت در حدی که دیگه واقعا خیلی طبیعیه برام اینجور الهامات
الان خیلی شده که هرموقع بخشی از پروژه رو میخونم و سوال مهمی برام پیش میاد که ذهنم میگه این جواب نداره، اون موقع نمیچسبم به جواب خدا یا منتظر جواب خدا نمیمونم. میرم و ادامه پروژه رو میخونم و بارها شده که یک قسمتی از پروژه رو خوندم که اصن ربطی به قبلیا و اونجاهایی که سوال برام پیش اومده اصلا نداشته، و همون موقع جواب سوال بهم الهام میشد.
به خودم گفتم من چقدر با باورهام قویم و این اینترنت و هوش مصنوعی و اینا اصن برتری در مقابل خداوند ندارند.
حتی من لپتاپم هم مال خودم نیست و خدا بخاطر حرکت کردن ها و تو دل ترس ها رفتن ها، بطور جادویی رایگان بهم بهترین لپتاپ رو برای برنامه نویسی داده و تمام نیاز های یک برنامه نویس رو برآورده میکنه. وقتی من حرکت میکردم و دیگه دست از کمال گرایی برداشتم، خدا یکی از دستانش رو فرستاد و اون بنده خدا گفت من این لپتاپو اصن نیاز ندارم و اگر میخوای میتونی استفاده کنی و اینا.
گفتم خدایا شکرت بابت این همه نعمت.
واقعا باورها و تواضع به خداوند داره همه اینکارارو میکنه نه پول و اینترنت و هوش مصنوعی و لپتاپ.
و با اون باورهای خوب تونستم از درآمد صفر برسم به 50 میلیون تومن با پنج روز کاری. پنج روز کاری ای که عاشقشه یاد کردنشم چون تو اون پنج روز خیلی لذت بردم از کار کردن و عشق دنیا رو کردم و زمان برام خیلی زود گذشت. و در آمد ها بعدش هم ادامه داشت و حتی تو پروژه های بعدی من راحت تر از اون پنج روز کاری من پول درآوردم.
مهم تر از همه اینها ، وقتی تواضعت رو هر روز و هرلحظه نشون میدی به خداوند، لذتی که اون داره مهم تر از همه چیز هست و من خیلی این شیوه زندگی رو دوست دارم. اصن برام مهم نیست اعتبار چیزی بنام خودم باشه احساس میکنم نیاز به توجه دارم اگر بخوام اعتبار چیزی بنام خودم باشه ولی من تو دنیای خودمم و لذت میبرم از یادآوری این اگاهی ها و این لذت ها و واقعا تمام سعیم رو میکنم همین امروز لذت ببرم و اصن کاری به فردا نداشته باشم. خدایا خدایا خدایا شکرت بابت این قوانین جادوییت
سپاس از اینکه تونستی بری تودل ترس و از هیچ ثروت خلق کنی اونم اینجوری زیبا و عالی و راحت که گفتی تونستی بهترین لپ تاپ و مجانی جذب کنی تا بهم ثابت بشه دیدی شد دیدی میشه بله وقتی باورت توحید باشه از هیچ ثروتها میتوان خلق کرد فقط باید باور کرد و ازت ممنونم که باور کردی و نتیجه رو برای خودت خلق کردی تا دلمون گرم بشه به خدایی که هرچی داریم ازوست
رفیق ممنونم ازت ممنوووووونم که موفقیتو زیبا به اشتراک گذاشتی الهی شکررررررت
سلام خدمت استاد عزیزم، خانم شایسته مهربان و همه دوستانم در این محفل توحیدی
راستش این حس غرور و “من بودن”، برای من خیلی واضح نیست، یعنی نمیتونم خیلی خوب در لحظه درک کنم که مغرور شدم یا نه ولی بعدش که میام فکر می کنم، به این نتیجه می رسم که به چه مورد و دلیلی مغرور شدم و سعی می کنم دوباره روی اون مورد مغرور نباشم.
دلیلش هم نشناختن خودمه، به صلح نرسیدن با خودمه و میدونم که توی این زمینه مشکل دارم و از خداوند طلب کمک می کنم تا به بهترین روش برای به صلح رسیدن با خودم هدایت بشم؛
ولی چیزی که خیلی منو تشویق به گذاشتن کامنت کرد، حرفای استاد درمورد دوران دانشگاهشون بود، این که چجوری جواب سوالا بهشون گفته شد
و چقدر مثالایی یادم اومد که چندین سال یادم نبود
و میخوام با هدایت خداوند بنویسمشون که توی مدرسم چقدر اتفاقات باور نکردنی ای برام میوفتاد؛
– توی مدرسه من خیلی درونگرا بودم و اصلا فن بیان یا قدرت گفت و گو رو نداشتم؛ ولی یک بار نمیدونم چی شد که به صورت خیلی اتفاقی توی مسابقات مناظره ثبت نام شدم؛
اولش خیلی دنبال این بودم که کی اسممو نوشته ولی چون همیشه میخواستم اتفاقات جدید رو تجربه کنم، مقاومتی نکردم
و وقتی قرعه کشی انجام شد، رقیبم یکی از همکلاسیام افتاد که از بچگی مجری تمام رویداد های مدرسه بود، توی همه جشنواره ها به عنوان سخنران رفته بود و خلاصه کلی مهارت مناظره داشت و سال قبلش، تا مرحله کشوری مناظره رفته بود!!
من اولش خیلی خندیدم که قراره از همون اول کیش و مات بشم ولی از روی همین حس، برام برنده شدن مهم نبود و فقط سعی می کردم که توی مسابقه بمونم و رها شدم.
وقتی درمورد یک موضوع که الان یادم نیست قرعه کشی کردند، «مخالف اون موضوع» به من افتاد و «موافق اون موضوع» به رقیبم
حالا اون موضوع یک مسئله اجتماعی بود که کاملا واضح توی جامعه دیده میشد و وقتی سر جلسه مناظره دیدم باید در این مورد مخالفت کنم، واقعا از خدا خواستم که کمکم کنه
و من یادم نیست ولی یک دلیل خیلی عجیب آوردم که خودم از درون اصلا خندم می گرفت ولی از لحاظ فلسفی یک نظر محسوب می شد!!
و طبق روال مسابقه جای من و اون فرد عوض شد و اون فرد، اصلا نتونست دلیلی بیاره و فقط می گفت که با این که میدونیم این موضوع به صورت واضح وجود داره… و با هدایت خدا من همین حرفارو استفاده کردم و موفق شدم تا اون فرد رو شکست بدم
—————————
من تکالیف مدرسمو تو خونه انجام نمیدادم و 90 درصدشونو توی سرویس مدرسه یا زنگ تفریح می نوشتم و میخوندم
—————————
– یادمه باید سینوس و کسینوس زاویه های مختلف رو حفظ می کردیم، من یادمه قبل کلاس فقط به جدول یک نگاه کردم و دیدم که سینوس 180 با سینوس 0 درجه یکیه و جدولشون مثل همه
من این نظرمو جلب کرد و تو ذهنم موند
معلم با جدیت و دفتر نمرش اومد تو کلاس و گفت می پرسم هرکی بلد نباشه یادم نیست چند نمره ولی نمره زیادی رو کم می کنه
و من ترسیدم که اصلا جدولو یاد نگرفتم
و وقتی اسم منو خوند، گفت سینوس زاویه 180 چنده و من مات و مبهوت بودم که یهو یادم اومد با یک عدد 0 یکسان بود
گفتم :«سینوس 180 میشه همون سینوس 0 که….»
و نمیدونم چجوری فقط 0 رو شنید و گفت درسته همون 0 دیگه دنبال چی هستی
و من اصلا نفهمیدم که چی شد و بعدش رفتم تو کتاب دیدم که سینوس زاویه 180 برابر 0 هست!
– یکی دیگه از خاطراتم اینه که معلم سخت گیر فیزیکمون، بچه هارو پای تخته می برد و هرکی بلد نبود، تا آخر سال نمره معدلش کم میشد؛ طبق معمول یکسری سوال داده بود و منم اصلا یادم رفته بود که بنویسمشون و یک ربع قبل کلاس فهمیدم که باید این سوالاتو می نوشتیم! من فقط توی اون زمان تونستم یک سوالو با فرمولاش از روی دوستم بنویسم؛ از بس که فرمولاش طولانی بود
و دقیقا همون سوال معلم منو برد پای تخته و منم با دفترم رفتم تا بنویسمش (و باید تمام فرمولارو توضیح میدادم هنگامی که می نوشتم!!) هنوز شروع کردم که بنویسم و با صدای لرزان توضیح بدم، یکی گفت معلم رفت بیرون کلاس!! منم همشو نوشتم و بعد معلم اومد و فرمولو دید و گفت آفرین خیلی کامله و بشین
– یادمه معلم میخواست امتحان بگیره و من هیچی نخونده بودم و روز قبلش کامل پروژه طراحی سایت مشتریمو انجام میدادم و اصلا تمرکزم روی درس نبود
یک ربع قبل امتحان، رفتم از یک رفیقی که درسو بلد بود، گفتم فصلو برام توضیح بده و تعجب کرد که فصل به این بزرگیو چجوری توضیح بدم بهت!!! و یک مبحثو که مشکل داری بگو تا توضیح بدم
من حتی نمیدونستم سرفصلا چیا هستن
و رفتم کتابو باز کردم و یک صفحه که بنظرم شکلاش سخت تر بود، گفتم توضیح بده و دوستم اون موضوعو برام توضیح داد، فقط همون موضوع!
و معلم اومد و دقیقا از همون مبحث دوتا سوال نوشت و گفت جواب بدین
و من تونستم اون امتحانو جواب بدم
یادمه از این اتفاقا چهار پنج بار دقیقا به همین شکل افتاد که این دوستم یک بحثو به صورت شانسی توضیح داده و فقط از اون مبحث امتحان گرفته شد و من بلد بودم
–توی امتحان مکالمه زبانم یادمه باید یک موضوع رو آماده می کردیم و من اصلا تا شب قبلش یادم رفته بود این رو با این که باید خیلی روی اون موضوع مسلط میبودم تا همه سوالا رو جواب بده
یادمه این معلمم یک وبسایت داشتن که داخلش نمونه کاراش رو میذاشت و من یهو بهم الهام شد که ببین سایتش باگ امنیتی فلان رو داره یا نه؛ اولش گفتم بابا این چه حرفیه الان باید موضوع آماده کنم ولی چون عاشق اون کار بودم، از روی کنجکاوی رفتم تست کردم و دیدم که بله! سایتش پر باگ امنیتیه
فرداش همه میرفتن داخل و ازشون سوالای سخت و با کلمات پیچیده پرسیده می شد ولی من رفتم داخل و خواستم با همون فعلایی که بلد بودم، جمله بسازم ولی اصلا مغزم هنگ کرده بود و فقط دوتا کلید واژه your website و hack رو شنید و گفت فارسی بگو چی شده و وقتی بهش گفتم، نه تنها کلی درمورد اون موضوع فارسی صحبت کرد و آخرش گفت نمره کامل رو برات رد می کنم، بلکه از همون معلم کلی پروژه گرفتم و چون معلم های آشنای زیادی داشت، باعث شد تا من برای همکارانشون هم وبسایت طراحی کنم و پروژه بگیرم
——————————
بخدا از این مثال ها بی نهایت دارم ولی کامنتم طولانی میشه
خلاصه که خدایا چه کردی….به معنی واقعا منو به اون جاده جنگلی هدایت کرد…واقعا احساس می کنم چرخ زندگیم روغن کاری شده و خیلی از دردسرارو ازم دور کرد
من چندین سال هست که درمسیر خودشناسی هستم با هدایت پروردگارم در مسیر اگاهی هستم هر باری که فکر کردم دیگه تموم شد و اگاه شدم و دیگه چیزی نیست که ندونم همون موقع به شدت فرکانسم پایین میاد با نشون دادن اتفاقات و نفسم را میبینم که چطور قدرتمند میشه و منو به شدت ازار میده و پایین میکشه از جایگاه بالاتر
و گاهی هدایت میخوام و هدایت رو میبینم و نشونه ها رو میبینم ولی بی اعتنایی به نشونه ها باز نجواهای ذهنم تبعیت کردم و به شدت اسیب دیدم این مورد در روابطم خیلی زیاد تکرار شده بود
و اگر اگاهی نبود از خودم و هدایت و حمایت پرودگارم نبود بارها از شرایط خیلی وحشتناک نجات پیدا نمیکردم
به این باور رسیدم که محض اینکه ازش هدایت میخوام و افکارم رو تغییر میدم نتایجم تغییر میکنه
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و همه دوستان این سایت توحیدی
خدایا فقط تو را عبادت می کنم و تنها از تو یاری می خواهم مرا به راه درست هدایت فرما.
باز هم خدا را سپاسگزارم که با شنیدن این فایل زیبا الگویی را دیدم که سعی کنم شبیه آن عمل کنم.
بیش از 30 سال است که رانندگی را یاد گرفتم و به لطف خدا لحظات خوبی را در حین رانندگی داشتم و از مسافرت ها لذت بردم. در این مورد خیلی خوشحالم که رفتارم در مهارت رانندگی شبیه استاد است. هیچ ادعایی ندارم ولی دوستان و خانواده از شیوه رانندگی من راضی بودند.
هر روز در ذهن خودم اینطور فرض میکنم که اولین روز رانندگی را شروع کردم و از خداوند برای حفاظت و حمایتش سپاسگزارم.
چند ماه پیش بود که ناخودآگاه توجهم به رانندگانی جلب میشد که در حال صحبت با تلفن همراه خود هستند و حالم بد میشد . جالب اینجاست بطور عجیبی در کوچه و خیابان جلوی چشمم ظاهر میشدند. و این باعث بدتر شدن حالم میشد. تا اینکه گفتم خدایا من در مقابل بعضی رفتارها عاجزم از تو بخاطر انسان های قانونمند و با فرهنگ سپاسگزارم. خدا را شکر الان حتی در یک ماه به چشمم نخورده که این صحنه را ببینم.
واقعا هر خواسته ای را باید فقط از خدا خواست تا به زیبایی و آسانی انجام شود. موقعی که از خدا یاری خواستم و قلبم برای هدایت الله باز بود مسیرهای رانندگی خیلی آسانتر و با ترافیک کمتر و از زمانبندی خداوند لذت بردم.
استاد عباسمنش از انجمن NA گفتند که اولین قدم عجز در مقابل مواد مخدر است.بله هر جا گفتم من می توانم غروری کاذب وجودم را گرفت و باعث شکستم شد. هر جا از تمام وجودم خدا را خواستم گرمی دستش را حس کردم.
عجز را در هر جنبه ای از زندگی می توان یافت و در مقابل آن می توان از خدا درخواست یاری کرد.
من در مقابل بی احترامی عاجزم خدایا کمکم کن تا با انسان ها ی محترم و با ایمان در ارتباط باشم.
من در مقابل بی پولی عاجزم خدایا کمکم کن تا همیشه ذهنی ثروتمند و خلاق داشته باشم.
من در مقابل درد و بیماری عاجزم خدایا کمکم کن تا جسمی سالم و قوی داشته باشم.
من در مقابل کنترل احساساتم عاجزم خدایا کمکم کن تا قدرت کنترل احساساتم را بدست گیرم.
بقول استاد اگر به ابزار و رنکینگ نگاه کنیم و مغرور شویم موفقیتی یا پیروزی در راه نیست. پیروزی و موفقیت زمانی بدست می آید که از هدایت خدا با قلبی باز کمک بگیریم.
من در صورت پذیرش عجز و ناتوانی خود در امور زندگی می توانم حرکتی را شروع کنم و میسر بهبودی و یاری خداوند را ببینم که او بهترین یاری گر و هدایتگر است.
خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم مرا به راه درست هدایت فرما. آمین یا رب العالمین
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام بر استاد عزیزم
انا علینا للهدی هدایت همواره بر عهده ماست
وقتی ما تسلیم میشیم می ریم توی لحظه حال شخصی در لحظه حال است تمرکز داره شخصی تمرکز داره الهامات دریافت میکنه
وقتی منم منم میکنیم و غرور بی جا داریم افکارمان ناخودآگاه یا در گذشته ایم یا در آینده کسی در گذشته و آینده باشه تمرکز نداره کسی تمرکز نداره اتفاقات ناجالب براش می افتد
اتفاقات خوشایند زمانی رخ می دهد که ما تمرکز داریم
اتفاقات ناخوشایند زمانی رخ می دهد که ما تمرکز نداریم
خدایا مرا در زمان و مکان مناسب قرار بده
منتسلیم محض خداوند هستم خداوند مرا به راه حل مساله هدایت می کند
برگی بدون اذن خداوند نمی افتد
خداوند با من صحبت میکند
خداوند حامی من است
من لایق هم صحبتی با خداوند هستم
خداوند چیزی برای ما انتخاب نمی کند
استاد عزیزم عاشقتتتم
سلام و درود بر داش فرهاد عزیز و دوست داشتنی
مرسی به این کامنت خلاصه و بسیاااار آگاهی دهنده و مفید برای من واقعا میگن عاقل رو یک اشاره بس هست حکم مارو داره اینجا همه عزیزان ف میگیم همه میرن فرح آباد مفرح باشیم همگی باهم
عزیزم تو کامنتت گفتی با منم منم کردنمون میریم تو گذشته یا آینده و از حال خارج میشیم حال کجاست همونجایی که خداوند با تمام نعمتهایش در انتظار ماست حالا ما کجاییم با غرور با قضاوت کردن با غیبت کردن با دروغ گفتن با خیانت کردن با ریا کردن با دزدی کردن با حرص و طمع به مال و ناموس مردم داشتن داریم در گذشته یا آینده سیر میکنیم که گذشته یعنی غم و ناراحتی و آینده یعنی ترس و نگرانی و این میشود که میگیم چرا من چرا برام نمیشه چرا من که آدم خوبی هستم مشکلاتم بیشتر بخاطر اینهاست که دین همه رو با مثالهای فهم اونموقع مردم رد کرده که دمه اسلام گررررررم چیحوری خواسته به اونموقع مردم که ارتعاش و حال بودن و نمیفهمیدن آگاه کنه که اگه غیبت کردی یعنی گوشت برادرت که مرده را داری میخوری ببین چقد خطریه این کار و یا دروغگو دشمن خداست چقد زیبا اینارو بما فهموند ولی ما با وجود اینهمه آگاهی ما که میگم یعنی خودمممم هنوز هنوزه درگیر کارهای غلطیم که خداروشکر چند وقته تصمیم گرفته روزه قضاوت و غیبت و حرص وطمع بگیرم هر روزم ذهن الهی ام داره بهم یاداوری میکنه که حواست باشه جلوی زبانتو بگیر تو روزه ای و خوشحالم این پیام و خوندم از طرف شما تا دوباره یاداوری بشه به من تا بیام اینارو برای حودم اینجا زیر کامنت زیبای شما بنویسم تا ردپا بشه برای خودم و اونایی که لازمش دارند ،
دوست من فرهاد جان فرهاد کوه شکن متشکررررم برای یاداوری عالی که بهم دادی که با انجام اینکار از حال خارج میشیم و از الان بهتر و بیشتر سر روزه گرفتنم پافشاری میکنم آخشششش چقد حالم خوب شد با خوندن و نوشتن این آگاهیی فهمیدن اینکه از حال نباید خارج شویم و دم دین و پیامبران و خدایمون گرم که در چه لفافه هایی بما میفهمونه که از حال خارج نشین کارهایی انجام ندین تا از نعمتهایم دور نمونیم
خداجونم از هر خیری از طرف تو بما برسه رو همه ما فقیرررر رررریم همه محتاااااااااجیم مارو هدایت کن
آمیییییین
دوست من سپااااااس
به نام الله هدایتگرم
سلام به شما استاد عزیز و همه دوستان
خیلی خیلی خوشحالم که بعد از چند وقت یه فایل بی نظیر از جنس خدا و توحید گذاشتید روی سایت و چقدر اگاهی دهنده بود .
بله دقیقا درسته وقتی تمام زندگیمون رو میسپاریم به خداوند همه چیز برامون عالی پیش میره و وقتی میخایم خودمون زندگی رو با تلاش بیشتر پیش ببریم میبینیم که هیچ حرکتی نکردیم فقط سرجامون موندیم اگر که به عقب برنگردیم.
بعد از ده سال که برای دیگران کار میکردم و فکر میکردم خوب باید کار کنی تا زنده بمونی اونم برای دیگران هیچ پیشرفتی تو زندگیم نداشتم اما از سال گذشته که تمام اون افکار و باورهارو کنار گذاشتم و یه تصمیم مهم تو زندگیم گرفتم و از کارخونه اومدم بیرون و شغل مورد علاقم رو شروع کردم نمیدونم دیگران چی درموردم فکر میکردن اما من ازادی ارامش لذت حال خوب و تجربه جدید از زندگی جدید رو میخاستم و خیلی راحت خداوند بهم میگفت که چکار کنم یا حتی وقتی میرفتم توی کار گاه و هیچ سفارشی نداشتم بهم میگفت که برو بیرون و از طبیعت لذت ببر و همون وقت عمل میکردم اما منطق میگفت که نه وایسا شاید کسی بیاد چیزی سفارش بده ولی تو نیستی اما من به الهامی که حالم رو خوب میکرد گوش میدادم و بعد از اون لذت خدا برام کارهارو انجام میداد و برام سفارش میاورد.
همیشه وقتی فردی میاد برای خرید یا سفارش دادن به خودم میگم ببین این کار خداونده من هیچ تبلیغی نکردم خدا داره از طریق دستان خودش برام تبلیغ میکنه .
یا وقتی میخاستم محصولی تولید کنم هیچ ایده ای نداشتم چون میخاستم خودم به زور و تلاش کاری برای بهتر شدن و یا درامدم کنم اما حالا فهمیدم که باید خدا هدایت و الهام کنه تا از مسیر لذت ببریم اگر بگیم که خودم همه چیز بلدم یا خودم این کارو کردم هیچی به سرانجام نمیرسه.
خدایا همیشه خودت هدایتم کن من چیزی بلد نیستم
در پناه الله یکتا شادو ثروتمند باشید
سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته
خانواده خوب و مهربان
امروز از الله یگانه از درون با احساس خوب معذرت خواستم و تسلیم شدم به خاطری گذشتم چقدر احساس آرامش امشب تجربه میکنم خداوند بزرگ را سپاس گزارم چون تو زنده گی میخواستم همیشه حواسم بالای احساس غرور داشته باشم در لحظه آن را کنترول کنیم و احساس گناه از خودم دوره شود
به نام خالق رزاق
خدارو صد هزار بار شکر بابت این فایل فوق العاده
و سلام و خداقوت خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته.گرامی
استاد جان این اولین کامنت من توی سایت هست و با افتخار دانشجوی قدم ششم هستم و امروز ک دیدم بعد از حدود بیست سه و چهار روز فایل جدید آپلود کردید خیلی خوشحال شدم و وقتی دیدم در مورد توحید هست باز خیلی خیلی خوشحال تر شدم انگار که یک هدیه خیلی گران بها بهم دادن..
استاد جان چقدر حرف های شما رو تو وجودم حس کردم..
به خصوص اونجا که از نحوه الهام شدن و حرف زدن خدا با خودتون میگفتین و از اون حس و حال و نحوه شنیدن اون صدا با مثال فوق العاده رانندگی که واقعا با وجودم حسش کردم چون بعد مدت ها تمرین فک میکنم خدارو صد هزار بار شکر این صدا رو خوب و زود میشنوم .
استاد جان به محض اینکه شما در مورد چت جی پی تی صحبت کردین من رفتم چند ثانیه بعدش از توی گوشیم پاکش کردم و میخوام تجربم که به همون شکلی که شما گفتین باعث شده بود درگیر یک شرک خیلی پنهانی و تاریک بشم …
من حدود یک سال پیش رفتن ب کلاس زبان رو شروع کردم و تقریبا توی تمام ترم ها دانشجوی تاپ بودم و توی چند ماه اخیر دو ترم پشت سر هم نفر اول کلاس شدم ولی ترم قبلی یادم میاد که تکالیف رایتینگ زبانم رو با استفاده از چت جی پی تی انجام میدادم و همین باعث شد تا برای رایتینگ پایان ترم هم دل ب چت جی پی تی ببندم و سر امتحان با تقلب این کار رو انجام دادم و در کمال ناباوری با اینکه اون متن هیچ ایراد گرامری و تخصصی نداشت و بدون هیچ ایرادی بود و بقیه سوال ها هم در بهترین حالت جواب داده بودم و مثل بقیه هم کلاسی ها نوشته بودم باعث شد نمرم بیاد پایین و دیگه نتونستم رتبه اول رو به دست بیارم ( ن اینکه رتبه اول خیلی مهم و الویت باشه برام خیر ، فقط جهت اینکه یک رقابت داشتیم با بچه ها ) بازم خداروصد هزار بار شکر بابت هدایت ب این سایت و این فایل فوق العاده.
عاشقتونم استاد جان
به نام خدا
سلام استاد عزیزم. و سلام به همه دوستان خوبم
چه واژه دیرآشنایی! «توحید عملی»
چه شاهراه مشکل گشایی! و چه دوا و درمانی!
الله اکبر از عظمت این مفهوم. در عین سادگی ولی چقدر عمیق و کاربردی اون هم بصورت همه جانبه. حتی جایی که فکرش رو نمی کنیم کاربرد داشته باشه.
به ذهنم رسید فایلهای توحید عملی مثل قرص استامینوفن میمونه. از کجا میفهمه هرکسی کجاش درد میکنه؟ دقیقا دست می گذاره همونجا و درمانش میکنه.
توحید عملی هم دقیقا دست میگذاره روی مشکل حال حاضر هرکسی که فقط خدا میدونه الان چند هزار مسئله متفاوت بین ما اعضای سایت وجود داره و همین یک موضوع که به این زیبایی و وضوح توسط شما استاد مسلم و موحدمون بیان شده، چه گره های مختلفی رو از زندگی هزاران نفر باز میکنه.
استاد الان داشتم ظرف می شستم و این فایل رو گوش می دادم و بغضم در تمام مدت گلومو می فشرد.
این ظرف شستنی که میگم داستانی پشتش هست که می خوام تعریف کنم.
من الان در ماه سوم بارداری دومم هستم و دوران خیلی سختی رو این روزها دارم سپری می کنم.
بر طبق تجربه بارداری اولم فکر می کردم ویار بارداری سبکی خواهم داشت و از این رو همون لحظه ای که دلم گفت وقت بچه دومه، معطلش نکردم و موکولش نکردم به زمان مناسب(از نظر عقل) که مدرسه تموم شده باشه. گفتم توکل به خدا میریم جلو بالاخره هرطوری باشه میگذره.
رسیدیم به پایان ماه دوم و علائم شدید ویار بارداری شروع شد.
ضعف بسیار شدید. افت قند و افت فشار دائمی بطوریکه دائما عین یه تیکه گوشت افتادم روی مبل یا تخت. روزی سه بار تهوع بصورتی که حس میکنم هیچگونه اتم یا مولکولی از مواد غذایی توی بدنم باقی نمونده و فقط با سرم زنده میمونم.
تازه این منی هستم که با وجود اندام ظریف و لاغرم بنیه قوی داشتم همیشه و اصلا آدم سوسول و دردسستی نبودم ولی الان قشنگ همه امواتم رو هر روز جلوی چشمام در حال بای بای کردن می بینم.
پریروز که روی مبل به حالت نیمه غش افتاده بودم یه لحظه به خودم اومدم و دیدم دارم به پهنای صورتم اشک می ریزم و متوجه عجز و بیچارگی خودم شدم.
چند هفته است که نه تونستم غذای درست و حسابی بپزم، نه چیزی بخورم، نه خونه ام رو جارو کنم، نه ظرفامو بشورم، نه با دخترم بازی کنم و وقت بگذرونم و نه حتی شب قبل از خواب براش یه قصه بخونم، نه میتونم توجهی به همسرم داشته باشم، بلکه برعکس تمام مسئولیتهای من هم به دوش ایشون افتاده. نه یه لبخند روی صورتم می شینه و نه توان دارم روی دوره احساس لیاقت کار کنم که امسال تصمیم گرفته بودم بطور جدی دانشجوش باشم.
باورم نمیشد که جون ندارم یه کامنت توی سایت بنویسم و همین احساس ناتوانیها دوباره توجهم رو جلب کرد به منبع قدرت.
یادم اومد زمانی که بارداری اولم رو تجربه می کردم گهگاهی با خودم می گفتم چرا بعضیا اینقدر از بارداریشون مینالن و خودشون رو ضعیف می گیرن. اونقدرا هم چیز سختی نیست که!
اینجا یه پتک محکم خورد تو سر عقلم که تا جای کسی قرار نگرفتی قضاوتش نکن. این اتفاق برات افتاد تا اولا قدر سلامتیت رو بدونی دوما شاید این حال بد نیاز بوده تا دوباره یادت بیاد همیشه نیازمند قدرت رب هستی.
یادت نره برای هر لحظه از منبع نور و شعور کمک بخوای.
تو همون حال نزار گفتم خدایا من به هر خیری که از جانب تو به من برسه فقیرم.
گفتم خدایا باری که برای دوش من سنگین باشه بر من تحمیل نکن.
خدایا کمکم کن از این مرحله به سلامت و راحتی عبور کنم.
خدایا این روزها رو بر من آسان کن که فقط و فقط تویی قدرت مطلق جهان.
صبح که رفتم سرکار همکارا حالمو پرسیدن و یهو متوجه شدم بازم دارم غر میزنم. همون لحظه استاپ کردم و گفتم خدایا ببخشید که اول صبحمو با غر زدن شروع کردم. خدایا شکرت برای همه چیز و بعد از اون دیدم حالم از بقیه روزها بهتره.
ظهر برگشتم خونه و حس کردم سرحالم. ناهار درست کردم. لباس شستم. خونه رو مرتب کردم. یه دوش خوب گرفتم و موهامو مرتب کردم. ظرفهامو شستم و یکمی هم خوابیدم و سرحالتر شدم.
شاید باورتون نشه ولی امروز استفراغ نکردم!!!
اصلا هنوز تو شوکم. به محض اینکه حس کردم روی مسائل مربوط به مراقبتهای بارداری چیز زیادی نمی دونم و از خدا برای بهتر شدن حالم کمک خواستم اینجوری حالم بهتر شد.
تا قبلش می گفتم من تجربه دارم و دیگه بلدم از خودم مراقبت کنم. ولی یادم اومد توی بارداری اولم همش حسم این بود که من چیزی نمی دونم و از خانواده ام هم دورم خدایا کمکم کن.
اما اینجا به وضوح نقش خدا برام کمرنگتر شده بود.
قربون مهربونی این خدا برم که توی سیستمش کینه و انتقامجویی نیست. هروقت به سمتش برگردی آغوش مهربونش به روت بازه و با عشق نوازشت میکنه.
استاد شما رو با تمام قلبم دوست دارم و همیشه برام سرمشق توحید هستید و باقی می مونید.
سلام به سعیده ی نازنینم.
اول بذار بهت تبریک بگم برای بارداری ات و حضورِ یه نازنینِ دیگه درونت.
هدیه ی ارزشمندی که خدا بهتون داده و با خودش شیرینی میاره به زندگی تون و تبدیلتون میکنه به خانواده ی قشنگِ 4 نفری به لطفِ خدا.
کامنتت رو همون موقع که تو ایمیلم اومد خوندم و برات آرزوی سلامتی و آسان شدن بر آسانی ها کردم.
نمیدونم الان، ساعت 1 بامداد پنجشنبه 30 فروردین، چی شد که هدایت منو آورد بالای سر کامنتت…
آهان رفتم اعضای مورد علاقه ام در سایت رو ببینم که تصویرت اومد جلوی چشمم و گفتم ببینم کامنت چی نوشتی تا اینطوری باهات دید و بازدید هم داشته باشم.
میدونی الان یاد چی افتادم؟
کامنتی که برام نوشته بودی و از حفاظتِ خداوند در دوران بارداریت نوشته بودی.
یادته؟
خب الان لازمه برای من و خودت یاداوری شه ما دایم تحت حفاظت الله هستیم:
چه وقتی نی نی تو دلمونه و داره رشد میکنه.
چه وقتی میخواد متولد بشه.
چه وقتی که داره بزرگ و بزرگتر میشه و سنش بالاتر میره.
چقدر تلنگرهات تو کامنت شیرین بود برام:
– که یادم نره اگه آسونه، اگه شیرینه، کارِ کیه؟ از لطف و فضلِ کیه؟ که اعتبارش از کجاست؟
– اینکه اولش که بلد نیستم راحت میگم نمیدونم و میسپرم و همه چیز نرم و صیقلی جلو میره، بعدش که صاحب تجربه میشم واکنشم چیه؟ میگم بلدم بلدم و اعتبارش رو میدم به خودم؟
چقدر این قسمت شاهکار بود:
قربون مهربونی این خدا برم که توی سیستمش کینه و انتقامجویی نیست. هروقت به سمتش برگردی آغوش مهربونش به روت بازه و با عشق نوازشت میکنه.
یعنی بنده ی من، تو فقط برگرد پیش من…
من همیشه هستم، پیشتم…
برام از زایمان آسان نوشته بودی، چیزی که این روزها از خدا میخوام:
آسان باشه، شیرین باشه و حسابی بهم خوش بگذره، یه خاطره قشنگ بسازه برام، مثل خودِ دورانِ بارداری.
چقدر فایلهای توحید عملی خوبن.
تلنگرهای به موقع هستن برای من.
یادم میندازن وقتی خودم میخوام کنترل اوضاع رو به دست بگیرم و یادم میره یه قدرت نامحدود همیشه هست که میتونه بهترین هارو برام رقم بزنه، دچارِ چه اضطراب و سختی میشم…
به موعد به دنیا اومدن نی نی نزدیک شدیم ان شالله و ذهنم گفتگوهای متفاوتی داره…
کل پروسه رو سپردم خدا.
امروز به خودم گفتم سخت نگیر، تو شرایط متفاوتی هستی که تجربه اش نکردی تا حالا، چیزی ازش نمیدونی، نمیدونی چطوری جلو میره و …
تا بخشیش طبیعیه ترس هات، ولی بسپر به خدا تا رها و اروم شی.
خداوند هدایتگرِ خودت و نی نی هست برای تولد.
قدرت بی انتهایی که از اول این نعمت رو بهت داده، ذره ذره بزرگش کرده تو دلت، خودش بلده اسان، شیرین، لذت بخش وارد دنیا کنه نی نی رو.
دقیقا برای منم توحید عملی 11 بهترین زمان روی سایت رفت.
وقتی که روحم نیاز به آرامش بیشتری داره.
یادمه دخترعمه ام از بارداری هاش به شیرینی یاد میکرد، منم دوست داشتم تجربه ام شیرین باشه که الحمدالله بود و هست.
سعیده جانم، برات بارداریِ شیرین، اسان و سراسر شادی و لذت میخوام از خدا.
یه تلنگر زیبای دیگه هم داشتی برام:
– اینکه اگه کاری یا موضوعی یا هدفی رو یه بار تجربه کرده باشم، بار دوم یا بارهای بعدی چطور باهاش برخورد میکنم؟
خضوع یا بلدم بلدم.
من دیگه استادم خودم…
یه مثال الان یادم افتاد.
بعد از تجربه ی موفق اولم در دوره سلامتی، بعدش که قطع کردم و رجوع دوباره داشتم به دوره این صدا خیلی پررنگ و واضح بود که بلدم بلدم، تجربه دارم، راحته برام چون خم و چم رو بلدم…
چی شد، نشد که بشه…
سخت شد و رها…
اون موقع نمیدونستم چرا، تازه الان دوزاریم افتاد.
بلدم بلدم از غرور میاد.
از اینکه اعتبارشو از خدا گرفتی دادی به خودت…
انگار تجربه های اول موفق هستن و تجربه های بعدی اگه دقت نکنیم به کنترل افکارمون، ناموفق میشن تا زمانی که باز به خودمون بیام و مسیر رو اصلاح کنیم و بچسبیم به خداوندی که اگاهه و مسیر درست رو بهمون نشون میده.
پس این تو در و دیوار رفتن هامون بد نیست، خیره، باعث هوشیاری و اگاهی میشه که از مسیر خارج شدیم یه جایی و باید اصلاح صورت بگیره.
ممنونم از کامنت خوبت که برام انگیزه بخش بود و نوشتن از خودم و احوالاتم.
در پناه خدا باشیم همگی.
هدایت خدا دایم تو زندگی هامون پررنگ باشه.
سپاس گزارتر و توحیدی تر باشیم به درگاهش.
الهی آمین.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا شکرت که نی نی های قشنگ رو تو دل مامان ها میذاری و زندگی هارو غرقِ شادی و لذت می کنی.
خدایا به هر کسی که مشتاقِ نی نی هست، نی نیِ سالم و صالح هدیه بده.
بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ ۚ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
سلام به استاد عزیزم اگر این متن رو میخونه یا مریم جان گل.
سلام به شما سمانه جاااااان عزیزدل. دوست خوب خوب خوبم.
قسم به اون خدایی که صورت و نهاد هر بشری رو در رحم مادرش به تصویر میکشه و عزیز و حکیم و زیباست، هیچ وقت بهم اثبات نشد که کاره ای هستم و قدرتی دارم.
خدای من خودش میدونه هیچگاه آگاهانه از در غرور و تکبر وارد نشدم. چون اصلا نمی دونستم و در مخیله ام نمی گنجید که بعضی رفتارها و نگرشهام از نگاه قوانین راستین جهان هستی شرک و عجب محسوب میشه. وگرنه من کی باشم که در برابر خالقم، خالق عاشقم، عاشق بی حد و مرزم سرگرانی کنم.
من نمی دونستم و گناه ندانستنم رو به گردن می گیرم چون قوانین پروردگارم در زمین پراکنده بود و فقط یک هوش و حواس جمع می خواست که درکشون کنم.
خدا به من عقل داده بود اما حواسم نبود فکر می کردم عقل خودمه. قدرت فکر خودمه.
من نمی دونستم و حالا که استادم به من فهموند سعی می کنم بی ایمانیهام رو ببخشم.
من خودم رو می بخشم چون نیاز به طی تکامل داشتم و با نبخشیدن خودم به خودم طلم می کنم.
من در تاریکی مغرب به دنبال طلوع خورشید مشرق می گشتم. گهگاهی اتفاقی نگاه سرگردونم به مشرق هم می افتاد اما نمی دونستم که جای همیشگی طلوع اونجاست. همیشه نور آگاهی و هدایت از اعتماد به «الگوی تکرارشونده طلوع خورشید از مشرق» میاد.
به همین وضوح بوده و ما پییده اش کردیم. به ما گفتن قرآن 7 بطن داره و هر بطنی 7 لایه. و ما باور کردیم.
به ما گفتن برای نزدیک شدن به خدایی که در عرش آسمان هفتم منزل گزیده باید از افرادی که کنج حجره های دربسته سالها دین رو مثل ریاضیات خوندند و احکام استخراج کردند، تقلید کنید.
اما ید بیضای خداوند اومد و به ما گفت برای هرکسی در هر لحظه از زندگیش بی نهایت راه برای هدایت وجود داره. استاد عباسمنش به خورشید وصل شد و گفت نور اونجاییه که قلبت حال خوبی داره. پس اگر بتونی هشدارهای ذهن رو خاموش کنی برای سر خوردن روی سرسره آسانیها آماده و سبک میشی.
امروز مهمان خونه پدرشوهرم هستم و خواهرشوهرهام هم اینجا بودن.
یکیشون که سال گذشته باردار بود و شرایط بارداری خیلی خیلی سختی رو تجربه کرد امروز که بیحالیهای منو دید به شوخی حرف سال گذشته خودم رو به خودم پس داد و گفت سعی کن از شرایطت لذت ببری (با چشمک و خنده)
دقیقا منظورش این بود که این مثبت نگریهات رو کنار بگذار و واقع بین باش. وقتی حالت بده باید ابراز کنی و جای شکرگذاری نداره، هیچ جای رضایتمندی برای خانمی که تحت فشار جسمی و روحی قرار داره وجود نداره و این حرفها چرت و پرته.
منم فقط لبخند زدم و تو دلم ازش تشکر کردم که دیدگاه درستم رو به یادم آورد. و با خودم تکرار کردم که باید در هر شرایطی جوری به زندگی نگاه کرد که احساس بهتری به ما میده.
نه تنها حرفش مکدرم نکرد بلکه حالمو بهتر کرد.
سمانه جانم دوست قشنگم، به یاد میارم نزدیک زایمان ترانه که بودم هر روز جلوی آینه با آهنگ «یاسمین» امید می رقصیدم و اشک شوق می ریختم.
از تو گلخونه دنیا میون تک تک گلها، قسمت ما هم در این بود یاسمین تو شدی گل ما…
بدون ذره ای فکر کردن و نگرانی بابت چگونگی زایمانم فقط لحظه ای رو تصور می کردم که دخترمو تو بغلم میگذارن و من تو صورت پف کرده اش نگاه می کنم و بهش سلام و خوش آمد میگم.
دقیقا همین اتفاق هم افتاد. زایمان سریع و راحت و خاطره انگیز. تو بیمارستانی که دخترداییم دست خدا شد برای راحتی بیشترم و مادرم اجازه پیدا کرد تمام مدت کنارم باشه و دستمو بگیره.
اینا رو گفتم که اول برای خودم آسانیها یادآوری بشه و هم شاید برای شما که تجربه اولته کمک کننده باشه.
سمانه جانم از ته ته اعماق قلبم برات لذت و راحتی آرزو می کنم چه در این برهه و چه در ادامه.
امیدوارم به موقع بیای و از زیبایی های مادر شدنت بنویسی و ما رو خوشحال کنی.
بهت افتخار می کنم که بارها گفتی سپردم به خدا
ما نمی دونستیم ول کردن به امون خدا اتفاقا امن ترین و درست ترین کار دنیاست.
بخاطر همین وقتی میرم سرکار پراید خوشگلمو یه قفل ساده میکنم و دیگه قفل فرمون نمی زنم. بدون استثنا هر دفعه که سوارش میشم بهش سلام میکنم، ازش تشکر میکنم و میگم فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین. بعد هم به زبون خودم میگم خدایا ممنونم که همیشه حافظ جان و مال مایی.
می دونی سمانه جان، دارم تمرین می کنم و می دونم با رها بودن خیلی فاصله دارم اما این یکی از تمرینهای عملی موحدتر شدنم.
برای خوشحالیهات خوشحالم و به دوست بودن باهات افتخار می کنم. از خدا میخوام در بهترین زمان و مکان ما رو با هم رودررو کنه. هر دو ساکن کرجیم و یه جورایی همسایه. فاطمه جان و آقارسول هم همسایه مون هستن (ساکن کرجن). ای کاش بتونیم یه روزی دور هم جمع بشیم و لذتشو ببریم.
استاد جان و مریم بانوی شایسته عاشقتونم. می بوسمتون
به نام خدا
سلام به سعیده عزیز.
امیدوارم حالتون عالی باشه
امروز هدایت شدم به توحیدعملی و کامنت شما.
داستان بارداریتون منو یاد بارداری خودم انداخت
من شهریورماه 1400 سه ماهه باردار بودم بارداری اول بود و تجربه ای نداشتم تازه از شغلم استعفا داده بودم
ایام شاغل بودنم دوران پندمیک شروع شد و من تمام اون دوران به سلامت گذروندم خدا روشکر و بعد که استعفا دادم و باردار بودم زمانی که جایی نمیرفتم و در منزل بودم مبتلا شدم!!!
یادآوری اونروزهای پر از وحشت و شلوغ بودن مطبهای دکترهای داخلی و….
من رفتم نوبت گرفتم نزد یکی از دکترهای معروف شهرم که با کلی منت چون باردار بودم اخر وقت بهم نوبت دادن
وقتی نوبتم شد رفتم داخل دکتر فشارم میگرفت و خیلی ریلکس گفت بهترین حالت بچه سقط میشه و اگه حالت بد شد برو بیمارستان فلان ….
دارو و دمنوش و…جز استامینوفن500 ممنوع بود در این دوران
خلاصه اومدم تو ماشین نشستم و همسرم گفت چی گفت
گفتم چی گفتن و اشکام سرازیر شد
اومدم خونه پنجره اتاقم که به سمت کل شهره باز کردم نفس عمیق کشیدم گفتم خدایا تو بهترین محافظی خودت مراقبمون باش
به همسرم گفتم دکتر هرچی گفته چرته من بدون دارو ...حالم خوب میشه و…
خلاصه بدون دارو و همزمانی که اتفاق افتاده بود این بود که من در محل کارم آب خیلی میخوردم و دکتر همون روز گفته بود به این خاطر ویروس به ریه ام وارد نشده …و بیشتر معده ام درگیره.
روزهای سختی بود ولی با کمک خواستن خدا و صحبت کردن باهاش و صحبت کردن با فرزند در شکمم این بیماری پشت سر گذاشتم
به خدا میگفتم خدایا زایمان برام راحت کن و اصلآ بهش فکر نمیکردم وقلبم آروم بود
دوست داشتم فرزندم فروردین ماهی باشه و وقتی بهم میگفتن اخر اسفند زایمان میکنی من به خدا گفتم خودت بهم کمک کن من دوست دارم فروردین باشه
سال تحویل شد و من بدون درد روزهای اول گذروندم و روز چهارم فروردین مادرم بهم گفت به دکتر بگو درد ندارم
به دکترم گفتم گفت برو ضربان قلب چک کن و…
که از اونجا رفتم بیمارستان
وقتی همه داد میکشیدن و درد داشتن من خدا رو صدا میکردم و دردم قابل تحمل بود تا اینکه سوزن فشار بهم تزریق کردن
ضربان قلب بچه افت کرد همه پرستارا به سمتم هجوم آوردن
یکی نوار قلب میگرفت یکی شکممو ماساژ میداد یکی ماسک اکسیژن میزاشت
منم گریه میکردم میگفتم خدایا خودت بچمو حفظ کن
و پزشکم که نبود به خاطر ایام عید ،پزشکی عالی منو سزارین اورژانسی کردن
خداوندا را هزاران بار شاکرم که نعمت مادر بودن بهم داد و فرزندم صحیح و سالم به دنیا آمد و امسال عید انشاالله سه سال را تمام میکنه
خدای من اینو نوشتم ردپایی باشه از روزهایی که کسی نبود
روزهایی که خودم درگیر بیماری بودم و کل خانواده امم درگیر شده بودن
من بودم و تو …من بودم انرژی که احساسش میکردم
که بهم میگفت نگران نباش توکل کن اینروزها میگذره
شاید سخت و دردناک گذشت ولی حال روحیم خوب بود چون خدا حواسش بهم بود
چون و هو معکم آین ماکنتم باور کرده بودم
خدایا هزاران بار شکرت به خاطر وجود خودت
برای این لحظه برای یادآوری روزهایی که سپردمو کمکم کردی
دوستت دارم
ممنون از شما سعیده عزیزم که باعث شدین یاداور اونروزها بشم
درپناه الله یکتا باشید
الهی و ربی من لی غیرک
پروردگارم و فرمانروایم، من جز تو چه کسی را دارم؟
سلام لیلی جان عزیزم. روزگارت سرشار از نور و رحمت خداوند باد. ازت بی نهایت ممنون و سپاسگزارم که تجربه قشنگت رو برام نوشتی.
به یادم آوردی در چه شرایطی این کامنت رو نوشتم، و از تجربیات معنی دار خودت کلی نشونه و درس بهم یادآوری کردی.
گفتی در روزگاری که باور کردن حرف دکتر منطقی و ساده بود، شما به احساس ترس و غم و استیصالت غلبه کردی و سعی کردی به منبع تمام قدرت آسمانها و زمین متصل بشی.
همون خدایی که قادر مطلق و حاکم بی چون و چرای جهانه و اتفاقا از رگ گردنمون بهمون نزدیکتره.
در عین عظمت لطیف و رفیق هم هست. در عین قدرت بی انتها، مهربون و آگاه به قلبها هم هست.
اون نه فراموش میکنه و نه می خوابه.
نتیجه کنترل ذهن همیشه شگفت انگیزه و بیشتر از انتظار ماست.
شاید اگر بعضی شرایط سخت پیش نیاد ما مفهوم عملی توکل و رهایی و ایمان رو هیچوقت درک نکنیم.
چون ذهن در زمان شادی و آسودگی دلیلی برای توکل نداره. ذات آسودگی با خودش نوعی بی نیازی میاره و ممکنه به سمت غرور متمایل بشه.
اما اگر همون ذهن آسوده رو طوری تربیت کنیم که به یاد بیاره چه بحرانهایی رو با توکل و ایمان از سر گذرونده، یاد می گیره حتی در زمان آسودگی هم هیچ اعتباری رو به خودش نده و دست از بندگی و توکل برنداره.
خوش بحال کسانی که همواره در هر حالی نعمتها و آسانیها و معجزات زندگیشون رو به یاد میارن و تلاش می کنند از مدار سپاسگزاری و خشوع خارج نشن.
نوشته شما سرشار از این حس بود. در آستانه 3 سالگی فرزند نازنینت باز هم به یاد آوردی می تونست چطور باشه و نشد.
می تونستی شخصیت دیگه ای رو بهش اجازه بروز و ظهور بدی ولی در عوض شخصیت سپاسگزارت رو پرورش دادی.
الهی شکر. ممنونم بابت اینهمه نشونه مهم که بهم دادی و چراغهایی از نور پروردگار که برام روشن کردی.
خدا شما و خانواده عزیزت رو حفظ کنه.
سلام جانِ دل.
اینکه چطوری هدایتی الان اینجام بماند.
اینکه کامنت خودم و تو و لیلی جان رو خوندم.
این کامنتت و این جمله شگفت زده ام کرد:
من خودم رو می بخشم چون نیاز به طی تکامل داشتم و با نبخشیدن خودم به خودم ظلم می کنم.
میگم نکنه من خودمو نمیبخشم که میرم تو حس بد و مومنتومِ منفی؟؟؟؟؟؟
شاید!!!!
من 30 فروردین برای تو پاسخ نوشته بودم.
حافظ تو دلم بود و دقیقا دو روز بعدش به لطف الله متولد شد.
برام یاداوری زیبایی بود.
الانم که قند عسل داره شیر میخوره و مینویسم.
تو هم اون زمان 3 ماهه باردار بودی و الان نوا جانم نزدیک 5 ماهشه به سلامتی.
میبینی روزگار و گذر روزهارو…
آقا حافظ جون 6 ماه از نوا خانم بزرگتره و حق پیشکسوتی داره :))))))))
ای خدا، این دو تا جوجه همزمان (اسفند تا دوم اردیبهشت) تو دل مامان هاشون بودن و تو یه سال متولد شدن.
خدا حافظشون باشه.
شایدم اینکه الان اینجا تو این فایلم، نشانه باشه که توحید عملیِ نازنینِ 11 رو باید بشنوم.
ماچ به خودت و نوا و ترانه.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
به نام قدرت آسمانها و زمین
سمانه جانم، همکلاسی جدیدم سلام. سر کلاس برات جا گرفته بودم تا بیای. از وقتی متوجه شدم وارد دوره جدید شدی هر روز می خواستم برات کامنت بنویسم ولی جور نمیشد. تا اینکه پیام قشنگت اینجا اومد و روز تولدم رو معطر کرد. 24 اسفند نازنین به پیامی از رفیق نازنین مزین شد.
هدایتهایی که دریافت کردی نوش جانت عزیزم. روزافزون باد.
خیلی خوشحالم که هدایت شدی به حضور در اون دوره مقدس و داری با دقت و تمرکز روش کار می کنی.
همه ما یک ”منِ” سرزنشگر یا همون «نفس لوّامه» داریم که اون زیر زیرا واسه خودش در حال فعالیته.
بستگی به ما داره که صداش رو گوش کنیم یا نه. گاهی انقدر دستگاه فکریمون حرف درستی برای پخش کردن در فضای ذهن نداره که عملا چیزی جز همون سخنرانیهای تکراری و بی منطق نفس سرزنشگر و نجواهای ذهنی مخرب باقی نمیمونه.
من توی دوره جدید خیلی بیشتر از قبل نسبت به گفتگوهای ذهنیم حساس شدم. وقتی شروع میکنه به بی ادبی کردن و چرت و پرت گفتن یهو از همون استاپی که استاد توضیح دادن استفاده می کنم و میگم: داداش پیاده شو با هم بریم. کجایی سعیده؟ داری با خودت چیکار می کنی؟ با این حرفا و این احساسات مخرب به کجا میخوای برسی؟
یه لحظه استاپ کن فکر کن ببین تو چه فرکانسی هستی، ریشه این افکار از کجا اومده، از چه تریگری شروع شده و در نهایت اگر ضعف نشون بدی و جلوی رشدشو نگیری تو رو با خودش به کدوم جهنم و قهقرایی میبره؟ چه سودی برات داره؟ چه دردی رو دوا میکنه؟
این سوالات رو که از خودم میپرسم مثل روز برام مسیر درست روشن میشه.
هر روز از این روش استفاده می کنم و نتیجه هم می گیرم.
صلح و صفای درونیم برقرار میشه، موقعیتها و آدمهای تنشزا ازم فاصله می گیرن. کارام راحت تر راه میفتن، وقتم بهتر مدیریت میشه و ذهنم بهتر کار میکنه.
اما خدا نکنه یکمی میدون بدم بهش، تا به شکر خوردن نندازدم ول نمیکنه.
کور خونده مگه من میذارم؟
امشب دو سه تا موقعیت گریه آور اومد سراغم که اگر ریموت کنترل ذهنم دست خودم نبود اوضاع قمر در عقرب میشد.
اولیش رو که محکم برخورد کردم دیگه دومی و سومی راحت بود.
حتی تونستم حرفای دلگرم کننده و شکرگزارانه هم به پدرم بزنم. آخه از جمعه اومدم اهواز پیش پدرم.
با عشق و لذت خونه رو بجای مامانم خونه تکونی می کنم و هی باهاش مثل همیشه حرف میزنم. انگار که پیشمه و جالبه صداشم می شنوم که ازم تشکر میکنه. حس می کنم همینجاست و همه چیز رو می بینه و همین حس بهم میگه این دیدگاه درسته. این طرز برخورد درسته. چون سمانه جون وااااااقعا حالم خوبه، از اول هم خوب بود.
سمانه استاد ما بی نظیره، استثناییه، من هیچ کسی رو ندیدم که همه چیز رو خودش تجربه کرده باشه.
ایشون در تک تک مسائل به قول خودش از زیر صفر، از تهِ تهِ ته رسیده به اینجا.
از بی ایمانی به توحید.
از شرایط جسمی ناسالم و خطرناک به سلامتی کامل.
از رابطه خراب شده و جدایی به یک رابطه رویایی و عاشقانه مثال زدنی.
از مرحله سخت از دست دادن فرزند به رهایی از قید و بندهای روابط زمینی.
از ورشکستگی مالی و بدهکاری به ثروت آفرینی و بی نیازی مالی.
از باورهای اشتباه در روابط به بهترین روابط.
از دشواریها به آسانیها.
از محیط خانوادگی ناآرام به آرامش مطلق خانوادگی.
از ناآرامی درونی به آرامش روح.
این آدم بهترین الگوی هر جنبه از زندگیه، من به حقانیت دعوت ایشون ایمانی دارم که شاید صحابه پیامبر به پیامبر داشتند.
درسته که بهترین عملکرد رو ندارم و هنوز خیلی باید توحیدم رو عملیتر کنم، تمرینات بیشتری انجام بدم و باورهام رو قویتر کنم، اما شکی ندارم که راهم راه درستیه و باید ادامه بدم.
خوشحالم که داریم از همدیگه قوت قلب می گیریم و کنار هم رشد می کنیم.
من همیشه ازت درس یاد می گیرم و سبک فکریتو دوست دارم. نوشته هاتو خیلی دوست دارم و انرژی پاک پشتش بهم انگیزه میده.
حافظ جان دلم رو محکم ببوس و بگو وقتی دیدمش یه هدیه خوشگل بهش میدم.
حس می کنم و تجسم می کنم که یه روزی استاد میان ایران و توی یه سالن خیلی بززگ همه دور هم جمع میشیم و ساعتها با هم خوش می گذرونیم. شاید به زودی.
عااااشقتم رفیق. مرسی که برام پیغام گذاشتی و باز هم خوشحالم کردی.
بدرخشی مثل الماس.
به نام خداوند بخشنده و هدایتگر الله مهربان
سلام به استادعزیزم و خیلی خوشحالم که بعد ازمدتی صدا و تصویر شما رو دیدم و با موضوع توحیدی این فایل حس آدم دوچندان آرامش پیدا میکنه و خوب میشه. با شنیدن این فایل کلی لذت بردم و ایمانم به خدا و هدایتش بیشتر شد و واقعا ما بدون کمک و هدایت طلبیدن از خداوند هیچی نیستم و سرگردان میشیم و خیلی دوندگی میکنیم و اذیت میشیم و آخر هم بدون نتیجه دلخواهمون واز ته دل که راضی نیستیم هیچ احساسمون و وجودمون آروم نیست.اما اگر کمک خدا و هدایتش در میون باشه و به اون نعمت و نتیجه برسیم هم راضی هستیم و هم حس خوبی وجودمون رو فرا میگیره چون دست خدا در میان بوده و حس میکنیم پشتمون استوار و محکمه . خداروشکر میکنم و از استاد عزیزم سپاسگزارم کلی نکته هایی مثل گنج واقعا تو این فایل اونها رو دونستم حس و حال روحانی و غیر قابل وصفی بهم دست داد و ازخدا میخام که همواره من و همه دوستان در این مسیر همراه استاد عزبزمون باشیم و از آگاهیها نابی که خداوند به استاد و همه ما که هدایت خدارو باور داریم و خودمون رو لایق هدایت خدا میدونیم، بهرمند بشیم.
خداروشکر.
استاد چقدر در مورد هوش مصنوعی ها درست میگفتید. منم دقیقا همینطوری بودم در موردشون
یادمه هر روز چندین سوال از chatGPT میکردم و چقدر خوشحال بودم که چقدر خووب جواب میده و چقدر کارمو راحت تر میکنه.
در این حد که حتی مهارت پیدا کردم که چطور بهش در مورد موضوعی که میخوام تحقیق کنم بهش شخصیت بدم و شخصی سازیش کنم و کلی ویدیو نگاه کردم که بهتر و سازنده تر جواب بده.
به جایی رسید که تو حوزه کاریم متخصص تر میشدم و مطالب تخصصی تر و نمیتونستم به chatGPT منظورمو بگم. اون موقع چون این باورو داشتم که میتونه بهم کمک کنه، کلی زور میزدم و کلی مطلب و توضیحات براش آماده میکردم که بفهمه چی میخوام. به مرور زمان اذیت میکرد و اونچیزی که میخواستمو نمیداد
یک روز یهویی این تو ذهنم پاپ آپ (الهام) شد که معید آیا این باور بهتر نیست که « من جواب سوالات تخصصی و غیر تخصصیم رو دریافت میکنم بدون نیاز به گوگل و هوش مصنوعی» ؟
گفتم چرا خیلی خووبه این باور، باور قدرتمند کننده اس و خیلی قوی تر از قبلی هاست.
و استاد نتایجم تو این باور فوق العاده بوده. شاید بیشتر از سه چهار ماهه که رو این باور کار میکنم و حتی به جایی رسید که من بدون اینترنت و بدون گوگل و هوش مصنوعی و بدون پول، پول میساختم. همونطور که میگفتید، ثروت رو از هیچ خلق میکردم و چقدررررر ممنون دار اون زمان بی پولیم هستم که باعث شد این باور بره تو وجودم و دیگه نترسم از اینکه پولام کم بشه. چون میتونم بسازم . من خالقم
من برنامه نویس امنیت هستم و کد پروژه رو میخونم و امنیتشو بالا میبرم. تقریبا کلا کارم همینه.
ماه هایی که بی پول بودم واقعا و حتی بدهی قبض هام هم نداشتم، و صدالبته اینترنت هم نداشتم، به خودم گفتم این باور خوب رو باید جدی بگیرم و بیشتر باورش کنم.
و وقتی پروژه با اون کد های پیچیده رو میخوندم، سوالی برام ایجاد میشد یا به یک اررور برمیخوردم که ذهنم اذیتم میکرد که میگفت « نمیتونی حلش کنی چون اینترنت نداری. حتی اگر اینترنت داشته باشی هم نمیتونی به جواب برسی و خیلی راه حل این اررور سخته و…»
همینطور اینارو میگفت و من آگاهانه همین باور خوب رو نشخوار میکردم.
خیلی زود من نتایجم رو از این باور گرفتم. جواب سوالات به وضوح از ناکجاآباد بهم الهام میشد. حتی از یک سرنخ هم شروع نمیشد.
روز ها گذشت و این روند ناکجاآباد ادامه داشت در حدی که دیگه واقعا خیلی طبیعیه برام اینجور الهامات
الان خیلی شده که هرموقع بخشی از پروژه رو میخونم و سوال مهمی برام پیش میاد که ذهنم میگه این جواب نداره، اون موقع نمیچسبم به جواب خدا یا منتظر جواب خدا نمیمونم. میرم و ادامه پروژه رو میخونم و بارها شده که یک قسمتی از پروژه رو خوندم که اصن ربطی به قبلیا و اونجاهایی که سوال برام پیش اومده اصلا نداشته، و همون موقع جواب سوال بهم الهام میشد.
به خودم گفتم من چقدر با باورهام قویم و این اینترنت و هوش مصنوعی و اینا اصن برتری در مقابل خداوند ندارند.
حتی من لپتاپم هم مال خودم نیست و خدا بخاطر حرکت کردن ها و تو دل ترس ها رفتن ها، بطور جادویی رایگان بهم بهترین لپتاپ رو برای برنامه نویسی داده و تمام نیاز های یک برنامه نویس رو برآورده میکنه. وقتی من حرکت میکردم و دیگه دست از کمال گرایی برداشتم، خدا یکی از دستانش رو فرستاد و اون بنده خدا گفت من این لپتاپو اصن نیاز ندارم و اگر میخوای میتونی استفاده کنی و اینا.
گفتم خدایا شکرت بابت این همه نعمت.
واقعا باورها و تواضع به خداوند داره همه اینکارارو میکنه نه پول و اینترنت و هوش مصنوعی و لپتاپ.
و با اون باورهای خوب تونستم از درآمد صفر برسم به 50 میلیون تومن با پنج روز کاری. پنج روز کاری ای که عاشقشه یاد کردنشم چون تو اون پنج روز خیلی لذت بردم از کار کردن و عشق دنیا رو کردم و زمان برام خیلی زود گذشت. و در آمد ها بعدش هم ادامه داشت و حتی تو پروژه های بعدی من راحت تر از اون پنج روز کاری من پول درآوردم.
مهم تر از همه اینها ، وقتی تواضعت رو هر روز و هرلحظه نشون میدی به خداوند، لذتی که اون داره مهم تر از همه چیز هست و من خیلی این شیوه زندگی رو دوست دارم. اصن برام مهم نیست اعتبار چیزی بنام خودم باشه احساس میکنم نیاز به توجه دارم اگر بخوام اعتبار چیزی بنام خودم باشه ولی من تو دنیای خودمم و لذت میبرم از یادآوری این اگاهی ها و این لذت ها و واقعا تمام سعیم رو میکنم همین امروز لذت ببرم و اصن کاری به فردا نداشته باشم. خدایا خدایا خدایا شکرت بابت این قوانین جادوییت
کاری کن متواضع تر بشم…
سلام و درود بر معید ماندگار عزیز و دوست داشتنی
سپاس از اینکه تونستی بری تودل ترس و از هیچ ثروت خلق کنی اونم اینجوری زیبا و عالی و راحت که گفتی تونستی بهترین لپ تاپ و مجانی جذب کنی تا بهم ثابت بشه دیدی شد دیدی میشه بله وقتی باورت توحید باشه از هیچ ثروتها میتوان خلق کرد فقط باید باور کرد و ازت ممنونم که باور کردی و نتیجه رو برای خودت خلق کردی تا دلمون گرم بشه به خدایی که هرچی داریم ازوست
رفیق ممنونم ازت ممنوووووونم که موفقیتو زیبا به اشتراک گذاشتی الهی شکررررررت
سلام خدمت استاد عزیزم، خانم شایسته مهربان و همه دوستانم در این محفل توحیدی
راستش این حس غرور و “من بودن”، برای من خیلی واضح نیست، یعنی نمیتونم خیلی خوب در لحظه درک کنم که مغرور شدم یا نه ولی بعدش که میام فکر می کنم، به این نتیجه می رسم که به چه مورد و دلیلی مغرور شدم و سعی می کنم دوباره روی اون مورد مغرور نباشم.
دلیلش هم نشناختن خودمه، به صلح نرسیدن با خودمه و میدونم که توی این زمینه مشکل دارم و از خداوند طلب کمک می کنم تا به بهترین روش برای به صلح رسیدن با خودم هدایت بشم؛
ولی چیزی که خیلی منو تشویق به گذاشتن کامنت کرد، حرفای استاد درمورد دوران دانشگاهشون بود، این که چجوری جواب سوالا بهشون گفته شد
و چقدر مثالایی یادم اومد که چندین سال یادم نبود
و میخوام با هدایت خداوند بنویسمشون که توی مدرسم چقدر اتفاقات باور نکردنی ای برام میوفتاد؛
– توی مدرسه من خیلی درونگرا بودم و اصلا فن بیان یا قدرت گفت و گو رو نداشتم؛ ولی یک بار نمیدونم چی شد که به صورت خیلی اتفاقی توی مسابقات مناظره ثبت نام شدم؛
اولش خیلی دنبال این بودم که کی اسممو نوشته ولی چون همیشه میخواستم اتفاقات جدید رو تجربه کنم، مقاومتی نکردم
و وقتی قرعه کشی انجام شد، رقیبم یکی از همکلاسیام افتاد که از بچگی مجری تمام رویداد های مدرسه بود، توی همه جشنواره ها به عنوان سخنران رفته بود و خلاصه کلی مهارت مناظره داشت و سال قبلش، تا مرحله کشوری مناظره رفته بود!!
من اولش خیلی خندیدم که قراره از همون اول کیش و مات بشم ولی از روی همین حس، برام برنده شدن مهم نبود و فقط سعی می کردم که توی مسابقه بمونم و رها شدم.
وقتی درمورد یک موضوع که الان یادم نیست قرعه کشی کردند، «مخالف اون موضوع» به من افتاد و «موافق اون موضوع» به رقیبم
حالا اون موضوع یک مسئله اجتماعی بود که کاملا واضح توی جامعه دیده میشد و وقتی سر جلسه مناظره دیدم باید در این مورد مخالفت کنم، واقعا از خدا خواستم که کمکم کنه
و من یادم نیست ولی یک دلیل خیلی عجیب آوردم که خودم از درون اصلا خندم می گرفت ولی از لحاظ فلسفی یک نظر محسوب می شد!!
و طبق روال مسابقه جای من و اون فرد عوض شد و اون فرد، اصلا نتونست دلیلی بیاره و فقط می گفت که با این که میدونیم این موضوع به صورت واضح وجود داره… و با هدایت خدا من همین حرفارو استفاده کردم و موفق شدم تا اون فرد رو شکست بدم
—————————
من تکالیف مدرسمو تو خونه انجام نمیدادم و 90 درصدشونو توی سرویس مدرسه یا زنگ تفریح می نوشتم و میخوندم
—————————
– یادمه باید سینوس و کسینوس زاویه های مختلف رو حفظ می کردیم، من یادمه قبل کلاس فقط به جدول یک نگاه کردم و دیدم که سینوس 180 با سینوس 0 درجه یکیه و جدولشون مثل همه
من این نظرمو جلب کرد و تو ذهنم موند
معلم با جدیت و دفتر نمرش اومد تو کلاس و گفت می پرسم هرکی بلد نباشه یادم نیست چند نمره ولی نمره زیادی رو کم می کنه
و من ترسیدم که اصلا جدولو یاد نگرفتم
و وقتی اسم منو خوند، گفت سینوس زاویه 180 چنده و من مات و مبهوت بودم که یهو یادم اومد با یک عدد 0 یکسان بود
گفتم :«سینوس 180 میشه همون سینوس 0 که….»
و نمیدونم چجوری فقط 0 رو شنید و گفت درسته همون 0 دیگه دنبال چی هستی
و من اصلا نفهمیدم که چی شد و بعدش رفتم تو کتاب دیدم که سینوس زاویه 180 برابر 0 هست!
– یکی دیگه از خاطراتم اینه که معلم سخت گیر فیزیکمون، بچه هارو پای تخته می برد و هرکی بلد نبود، تا آخر سال نمره معدلش کم میشد؛ طبق معمول یکسری سوال داده بود و منم اصلا یادم رفته بود که بنویسمشون و یک ربع قبل کلاس فهمیدم که باید این سوالاتو می نوشتیم! من فقط توی اون زمان تونستم یک سوالو با فرمولاش از روی دوستم بنویسم؛ از بس که فرمولاش طولانی بود
و دقیقا همون سوال معلم منو برد پای تخته و منم با دفترم رفتم تا بنویسمش (و باید تمام فرمولارو توضیح میدادم هنگامی که می نوشتم!!) هنوز شروع کردم که بنویسم و با صدای لرزان توضیح بدم، یکی گفت معلم رفت بیرون کلاس!! منم همشو نوشتم و بعد معلم اومد و فرمولو دید و گفت آفرین خیلی کامله و بشین
– یادمه معلم میخواست امتحان بگیره و من هیچی نخونده بودم و روز قبلش کامل پروژه طراحی سایت مشتریمو انجام میدادم و اصلا تمرکزم روی درس نبود
یک ربع قبل امتحان، رفتم از یک رفیقی که درسو بلد بود، گفتم فصلو برام توضیح بده و تعجب کرد که فصل به این بزرگیو چجوری توضیح بدم بهت!!! و یک مبحثو که مشکل داری بگو تا توضیح بدم
من حتی نمیدونستم سرفصلا چیا هستن
و رفتم کتابو باز کردم و یک صفحه که بنظرم شکلاش سخت تر بود، گفتم توضیح بده و دوستم اون موضوعو برام توضیح داد، فقط همون موضوع!
و معلم اومد و دقیقا از همون مبحث دوتا سوال نوشت و گفت جواب بدین
و من تونستم اون امتحانو جواب بدم
یادمه از این اتفاقا چهار پنج بار دقیقا به همین شکل افتاد که این دوستم یک بحثو به صورت شانسی توضیح داده و فقط از اون مبحث امتحان گرفته شد و من بلد بودم
–توی امتحان مکالمه زبانم یادمه باید یک موضوع رو آماده می کردیم و من اصلا تا شب قبلش یادم رفته بود این رو با این که باید خیلی روی اون موضوع مسلط میبودم تا همه سوالا رو جواب بده
یادمه این معلمم یک وبسایت داشتن که داخلش نمونه کاراش رو میذاشت و من یهو بهم الهام شد که ببین سایتش باگ امنیتی فلان رو داره یا نه؛ اولش گفتم بابا این چه حرفیه الان باید موضوع آماده کنم ولی چون عاشق اون کار بودم، از روی کنجکاوی رفتم تست کردم و دیدم که بله! سایتش پر باگ امنیتیه
فرداش همه میرفتن داخل و ازشون سوالای سخت و با کلمات پیچیده پرسیده می شد ولی من رفتم داخل و خواستم با همون فعلایی که بلد بودم، جمله بسازم ولی اصلا مغزم هنگ کرده بود و فقط دوتا کلید واژه your website و hack رو شنید و گفت فارسی بگو چی شده و وقتی بهش گفتم، نه تنها کلی درمورد اون موضوع فارسی صحبت کرد و آخرش گفت نمره کامل رو برات رد می کنم، بلکه از همون معلم کلی پروژه گرفتم و چون معلم های آشنای زیادی داشت، باعث شد تا من برای همکارانشون هم وبسایت طراحی کنم و پروژه بگیرم
——————————
بخدا از این مثال ها بی نهایت دارم ولی کامنتم طولانی میشه
خلاصه که خدایا چه کردی….به معنی واقعا منو به اون جاده جنگلی هدایت کرد…واقعا احساس می کنم چرخ زندگیم روغن کاری شده و خیلی از دردسرارو ازم دور کرد
خدایا…تو دیگه کی هستی
خودت منو به مرحله فروتنی دربرابر خودت هدایت کن
خودت بگو چیکار کنم
خداروشکر
به نام الله یکتا
سپاسگزارم از استاد بزرگوارم
من چندین سال هست که درمسیر خودشناسی هستم با هدایت پروردگارم در مسیر اگاهی هستم هر باری که فکر کردم دیگه تموم شد و اگاه شدم و دیگه چیزی نیست که ندونم همون موقع به شدت فرکانسم پایین میاد با نشون دادن اتفاقات و نفسم را میبینم که چطور قدرتمند میشه و منو به شدت ازار میده و پایین میکشه از جایگاه بالاتر
و گاهی هدایت میخوام و هدایت رو میبینم و نشونه ها رو میبینم ولی بی اعتنایی به نشونه ها باز نجواهای ذهنم تبعیت کردم و به شدت اسیب دیدم این مورد در روابطم خیلی زیاد تکرار شده بود
و اگر اگاهی نبود از خودم و هدایت و حمایت پرودگارم نبود بارها از شرایط خیلی وحشتناک نجات پیدا نمیکردم
به این باور رسیدم که محض اینکه ازش هدایت میخوام و افکارم رو تغییر میدم نتایجم تغییر میکنه
و خداوند بخشنده ی مهربان است
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
الهی ما رو آن ده که آن به
لحظه ای و انی ما را به حال خود واگزار نکن
در پناه حق