اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به خدا!سلام به استادم وسلام به هم کلاسیهامهربانم.
نشانه امروزمن فایل پربرکت توحیدی 11بود.
بین منوخواهرم یک مسئله ی کوچکی پیش آمده، به خاطرندانم کاری بچه گانه که فقط روی حرفهای بچه بازی وزبل کاریهای همیشه گی ورفتاروگفتاراحساساتی
میخوادکارشوپیش ببره منم
میگم قانونی کاروانجام میدم، خواهرم میدونه که من یک چیزهایی گوش میکنم. چون بابت هرحرف واتفاقی میگم این به نفع ماهست،یاازتوی این اتفاق مثبتهاشو ببینیم، خواهرم دهان بندمیشد.تاروزی که به من این پیشنهادانجام کاری روکه الان نمیتونم براتون بگم راداد.که باب دل خودش ودخترش بود.وبه نفع آنها منم رضایت ندادم .میگفتم این کارباید قانونی انجام شود،اینجابود!که قانون مملکت راباقانون متافیزیکی من قاطی کرد،انچه به دهان مبارکش آمدنثارخواهربودن وقانون وکسی که به من درس قانون داده ازپشت گوشی رگباری گفت:البته این حرفهاراازناآگاهی میزد،اوقصدش رسیدن به مقصددلش است.ولی من باتوکل به خداکه جورچین زندگی منوبه عهده داردواگذارکرده ام.
حالابه قول استادمن همه ی دورهایم رازده ام، برای انجام شدن کارهایم، ولی ازاصل دورمیشدم، وازبرنامه ی نشانه من به طورکلی یادم رفته بود.امروزبه من الهام شد، که به سایت به اقیانوس بی کران الهی سربزن منم نیت کردم نشانه رابازکردم که فایل مقدس توحید11برام بازشد..بعدازچندمرتبه گوش کردن ،ناگفته نماند همان روزهای اول سال دانلودکرده بودم وخوب گوش میکردم که امروزنشانه ام شد .عالی بود.بعدازناهارمقداری کامنت خوندم ،وعادت کردم که گوشی روزیربالش بزارم باصدای به قول خودم لالایی استادمیخوابم وبیدار میشم استادعزیزم که توراخدابرای معرفی خودش وخودم فرستاده، خدمت شماودوستان عرض کنم!جاتون خالی توی حرم امام رضاعلیه السلام:من کنارضریح بودم.یک بخش مخصوص خانمها،ویک بخش مخصوص آقایان بود،بایک جایگاه نمازبود، قسمت آقایان وخانمهارامشخص وجداکرده بود.من ازقسمت خانمهاتاوسط ضریح که محراب بودزیارت کردم. به پشت سرم نگاه کردم دیدم قبرمطهرآقاامام رضاپشت سرم قراردارد.من دستم راروی قبرآقاکه پارچه ی سبزدورش نوارسفیدریش ریش دوخته شده بودوروی پارچه نوشته هایی داشت گذاشته ام،سوره ی حمدراقرائت میکردم، انگارداخل ضریح مثل یک اتاق خیلی بزرگ بود!همانجابودکه متوجه شدم یکی ازدوستانم برام میگه من وچندین نفردیگه ازخانمها برای زیارت آقاثبت نام کردیم وباهواپیماعازم سفرهستیم!ولی من بدون ثبت نام وبدون وسیله ایاب وذهاب داخل ضریح هستم جالب اینجابودکه دیدم یک آقابادوتاخانم دم درب ورودی ضریح نشسته اند.صحبتهایی استادرابه زوارهامیگفتند!ولی هیچ کس به غیرازمن متوجه حرف انهانمیشد!ومنهم یادم نیست چه میگفتند. به خصوص اون آقاخیلی بلندبلندتبلیغ حرفهای استادرامیکرد. اون اقابرای زیارت رفت واین خانم می پرسید؟که اینجاکجای حرم است؟من دوباره بیام حرم بگم این جاکه آمده بودم کجابود؟گفتم اینجاقسمت پایین پای آقاست، پسرکوچکم رادیدم یک طبق دستشه شال وروسری داره شال روروی سرم گذاشتم متعلق به من نبود.ازروی سرم برداشتم ویک روسری مشکی طرح دارزیبااازخودم توی طبق بودروی سرم گذاشتم آماده رفتن بودم،که باصدای دلنشین استادبرای افکارمثبت تبدیل به فرکاس میشودصحبت میکردندفکرکنم قسمت3درامدم را3برابرکنم بودبیدارشدم. ساعت20بود.ازصبح به کوب نشانه میبینم. استادم عزیزم وهمکلاسیهای عزیزم براتون بهترینهاروازخداطلب میکنم، درجوارپاک امام مهربانیها ازبهشت خودم خانه پرازنعمتم که درجوارامام رضاهستم براتون دعای سلامتی وثروتمندی،آرامش،شادی رادارم شبخیر ️این احساس آرام وشادم رابه خداتقدیم میکنم خدایادوستت دارم.
سلام به خدا!سلام به استادم وسلام به هم کلاسیهامهربانم.
نشانه امروزمن فایل پربرکت توحیدی 11بود.وباخواندن کامنتهای جدیداین فایل قران رابازکردم که دیدم سوره ی حضرت مریم برام بازشد که توی فایل هم استاددرموردحضرت زکریا صحبت میکنند. برام خیلی جالب بود
بین منوخواهرم یک مسئله ی کوچکی پیش آمده، به خاطرندانم کاری بچه گانه که فقط روی حرفهای بچه بازی وزبل کاریهای همیشه گی ورفتاروگفتاراحساساتی
میخوادکارشوپیش ببره منم
میگم قانونی کاروانجام میدم، خواهرم میدونه که من یک چیزهایی گوش میکنم. چون بابت هرحرف واتفاقی میگم این به نفع ماهست،یاازتوی این اتفاق مثبتهاشو ببینیم، خواهرم دهان بندمیشد.تاروزی که به من این پیشنهادانجام کاری روکه الان نمیتونم براتون بگم راداد.که باب دل خودش ودخترش بود.وبه نفع آنها منم رضایت ندادم .میگفتم این کارباید قانونی انجام شود،اینجابود!که قانون مملکت راباقانون متافیزیکی من قاطی کرد،انچه به دهان مبارکش آمدنثارخواهربودن وقانون وکسی که به من درس قانون داده ازپشت گوشی رگباری گفت:البته این حرفهاراازناآگاهی میزد،اوقصدش رسیدن به مقصددلش است.ولی من باتوکل به خداکه جورچین زندگی منوبه عهده داردواگذارکرده ام.
حالابه قول استادمن همه ی دورهایم رازده ام، برای انجام شدن کارهایم، ولی ازاصل دورمیشدم، وازبرنامه ی نشانه من به طورکلی یادم رفته بود.امروزبه من الهام شد، که به سایت به اقیانوس بی کران الهی سربزن منم نیت کردم نشانه رابازکردم که فایل مقدس توحید11برام بازشد..بعدازچندمرتبه گوش کردن ،ناگفته نماند همان روزهای اول سال دانلودکرده بودم وخوب گوش میکردم که امروزنشانه ام شد .عالی بود.بعدازناهارمقداری کامنت خوندم ،وعادت کردم که گوشی روزیربالش بزارم باصدای به قول خودم لالایی استادمیخوابم وبیدار میشم استادعزیزم که توراخدابرای معرفی خودش وخودم فرستاده، خدمت شماودوستان عرض کنم!جاتون خالی توی حرم امام رضاعلیه السلام:من کنارضریح بودم.یک بخش مخصوص خانمها،ویک بخش مخصوص آقایان بود،بایک جایگاه نمازبود، قسمت آقایان وخانمهارامشخص وجداکرده بود.من ازقسمت خانمهاتاوسط ضریح که محراب بودزیارت کردم. به پشت سرم نگاه کردم دیدم قبرمطهرآقاامام رضاپشت سرم قراردارد.من دستم راروی قبرآقاکه پارچه ی سبزدورش نوارسفیدریش ریش دوخته شده بودوروی پارچه نوشته هایی داشت گذاشته ام،سوره ی حمدراقرائت میکردم، همانجابودکه متوجه شدم یکی ازدوستانم برام میگه من وچندین نفردیگه ازخانمها برای زیارت آقاثبت نام کردیم وباهواپیماعازم سفرهستیم!ولی من بدون ثبت نام وبدون وسیله ایاب وذهاب داخل ضریح هستم جالب اینجابودکه دیدم یک آقابادوتاخانم دم درب ورودی ضریح نشسته اند.صحبتهایی استادرابه زوارهامیگفتند!ولی هیچ کس به غیرازمن متوجه حرف انهانمیشد!ومنهم یادم نیست چه میگفتند.ومیپرسیدم که خوب متوجه سخنان استادباشم، به خصوص اون آقاخیلی بلندبلندتبلیغ حرفهای استادرامیکرد.ومن پرسیدم که شماازآموزشهای استادعباسمنش واستادعرشیانفراستفاده کرده اید؟سرشان رابه نشانه ی تاییدتکان دادن منم خیلی خوشحال بودم.آخه من همیشه برای هراستادی که حق کلامی که برگردنم دارد،دعای خیرمیکنم. اون آقابرای زیارت رفت واین خانم می پرسید؟که اینجاکجای حرم است؟من دوباره بیام حرم بگم این جاکه آمده بودم کجابود؟گفتم اینجاقسمت پایین پای آقاست، پسرکوچکم رادیدم یک طبق دستشه ،شال وروسری داره شال روروی سرم گذاشت متعلق به من نبود.ازروی سرم برداشتم ویک روسری مشکی طرح دارزیبااازخودم توی طبق بودروی سرم گذاشتم آماده رفتن بودم،که باصدای دلنشین استادبرای افکارمثبت تبدیل به فرکاس میشودصحبت میکردندفکرکنم قسمت3درامدم را3برابرکنم بودبیدارشدم. ساعت20بود.ازصبح به کوب نشانه میبینم. استادم عزیزم وهمکلاسیهای عزیزم براتون بهترینهاروازخداطلب میکنم، درجوارپاک امام مهربانیها ازبهشت خودم خانه پرازنعمتم که درجوارامام رضاهستم براتون دعای سلامتی وثروتمندی،آرامش،شادی رادارم شبخیر ️این احساس آرام وشادم رابه خداتقدیم میکنم خدایادوستت دارم.!1403/2/7
واقعاً جا دارد یک تشکر خیلی ویژه هم بکنم از بعضی دوستان من در این سایت که با کامنت هایشان نشان میدهند چقدر خوب مطلب را درک کردهاند و چه خاطرات جالبی از عمل به توحید می نویسند تا همه ما ایمان مان تقویت شود.
خدایا من هیچ چیز نمی دانم و بر هیچ چیز توانا نیستم، مگر آن که تو به من لطف کنی و مرا دانا و توانا کنی
خدایا من بی تو هیچم
من بعضی وقت ها که در مورد توحید با خودم حرف می زنم، میگم خدایا من ذره ای بسیار ناچیز هستم در اقیانوس بی عظمت و بی نهایت خلقت
بعد کمی که فکر میکنم، خودم شرم میکنم که بگویم من چیزی «هستم» حتی اگر بگویم بسیار ناچیزم.
یعنی برای خودم هیچ «هستی» در مقابل خدای مهربان قائل نیستم
به همین دلیل ترجیح میدهم بگویم خدایا من هیچی «نیستم» و همه چیز تویی
من چند سالی بیشتر نیست که پا بر این کره خاکی گذاشته ام ولی تو میلیاردها میلیارد سال و قرن است که خدایی میکنی و خواهی کرد
آن وقت که من تک سلولی بودم تو هوادار من بودی و الان هم تو همان خدایی و من همان بنده ناچیز ناتوان
خدایا در تک تک ثانیه های عمرم، در تک تک گفت و شوندهایم، در تک تک آنچه که به ذهن و فکرم خطور می کند و در تک تک دم و بازدم هایم، تمام امورم را صد در صد به تو واگذار میکنم و از تو میخواهم مرا به بهترین مسیرها و شیرین ترین رویدادها رهنمون باشی
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات ، انرژی جاری و ساری در تک تک مخلوقات خود ، و خالق آفرین من ،،
سلام و درود خدمت آرمی قدرتمند عباس منش ،،
چقدر خفن بود این مثال استاد عزیزم که 99.9 درصد کمک کردنای ما به اسم رضای خداست ولی در اصل برای خریدن احساس توجه ارزش از نگاه بقیس ،،
اینه که نمیشه قانون جهان هستی و این قانون خداوند رو دور زدا ،،
توجه می نمویی ،،
سلطان کارش خیلی درسته ،،
اعمال بن نیت ،،
ینی گلم فکر می کنی زرنگی ،،
واقعاً زرنگ واقعی کسی که حد اقل این بدن عجوبه خودش بشناسه ،،
میگیره ، میفرسته واسه خودش ، مام غافل از همجا فقط میخوریم چپ و راست تو دیوار ،،
الله اکبر ،،
خدایا این اصل تکامل چیه
چیه این تکامل پله پله ،،
خدای مهربون ای کریم کمکم کن سرعت تکاملم زیاد کن دلم میخواد با عشق تمام صد در صد عشق تورو فقط تو ذهن و قلبم حس کنم ،، بو بکشمت تو روز و شبم و بگم ای الله من تو چقدر کریمی ،، ای رب من ای رب العالمین ،،
خداجونم صد هزار مرتبه شکرت برای حضور خوشگلت تو زندگیم ،،
خدا جونم صد هزار مرتبه شکرت برای این همه رنگ های زیبا و فوق العاده ات تو لحظه به لحظه زندگیم ،،
خداجونم صد هزار مرتبه شکرت برای هزاران هزار میلیارد ها بی نهایت نعمت و برکت و ثروت و سلامتی و موفقیت و سربلندی و عزت و قدرت و رحمتت توی زندگیم ،،
خداجونم خیلی دوست دارم ،،
میدونم نمیتونم به اندازه ای که تو منو دوستداری دوست داشته باشم ولی نهایت سعی خودم میکنم که سراسر تسلیم خواست و اراده تو باشم ای کریم ای سخاوتمند ای بخشنده ،،
موقع ای که سن و سالم پایین بود ، و ماشین نداشتم داشتم میومدم زنجان و اومدم یه جا گذری وایسادم یه جا که تو شهرستان ما طارم توریستی هستش و آخرهفته ها از مرکز استان میان برای تفریح
روز جمعه هم بود ، اونجایی که من وایساده بودم خیلی کم تاکسیا سوار میکنن همینطوریش که تاکسی در طول هفته کم هست و جمعه کمتر از بقیه روزاست و باشن هم اونجا وسط مسیره باید خیلی شانس بیاره آدم که سوارش کنن
خلاصه که احتمال تاکسی گیر اومدن اونجا کمه
منو یه شاسی بلند سوار کرد رو صندلی های عقب پسرشون دراز کشیده بود و خواب بود ولی با این حال منو سوار کردن و رسوندن زنجان
خیلی چیز بزرگی نبود
ولی نتیجه گیری که تو ذهنم اتفاق افتاد اینکه کافیه که اراده کنی و قدم برداری خدا برات طوری میچینه که بیای مثلا به یکی که تو این فازا نیست تعریف کنی قطعا میگه که دروغه
سلام و درود بر استادعزیز وتوحیدی و خانم شایسته عالیقدر و دوستان همراهم
بعد چندبن بار گوش دادن به این فایل و کنکاش در زندگی روز مره ام متوجه شدم ای وای من منم همینطوری بودم اوایلش برای رسیدن به خواسته ام فقط روی خدا حساب باز میکردم و تلاشهام اما بعد یه مدت کم کم روی خودم و باهوش بودن و استمرارم در رسیدن به خواسته هام حساب بازمیکردم و هرچه جلوتر میرفتم کارها به سختی پیش میرفت و گاها متوقف میشد .
وبعد گوش دادن به این سری فایلهای توحیدی به لطف الهی متوجه شرکهای درونم شدم والان طوری شده مثلا فلش رو میزارم روی مبل بعد که میرم بردارم اول میگم خدایا تو بهم بگو من هیچی نمیدونم باورتون میشه بعد چند ثانیه بلافاصله پیدا میشه .
که با مثالی که استاد از نحوه برخورد با مسایل سایت در مورد آقا ابراهیم عزیز زد که دوراشو میزنه وبعد به ته خط داره میرسه جواب بهش گفته میشه اینو خوب درک کردم که منم تا الان اینجوری بودم اما از الان نه .
واقعا نمیدونیم استاد عزیز چطور باید ازشما تشکر کنیم که اینقدر با توحید مسایل زندگیمون داره راحت تر حل میشه . وچرخهای زندگیمون روانتر میشه .
همین یه دونه فایل هدیه به لطف الهی کل چرخهای زندگیمونو تاعمر روانتر میکنه البته اگه حواسمون باشه .واین فایلها اصلا نمیشه روشون قبمت گذاشت . بی نهایت سپاسگزارم .
الان یه مدت هست که دارم سریال سفر به دور آمریکا رو دوباره نگاه میکنم اما با یه دید دیگه .
متوجه شدم شما توفایلهاتون یه عبارت همش درحال تکرار هست .حتی برای یه موضوع ساده .
به امید الله . ان شااله. هدایت شدیم .توکل به الله . و…
وحتی توفایل 107 سریال سفر به دور آمریکا برام ملموس تر شد . و مریم جان هرچی میگفتند تو جملاتشون که مثلا بریم اونجا رو اکسپلور کنیم یا فلان چیز روتست کنیم و… فقط شما میگفتید به امیدالله باتوکل به خدا و…
اونجا بود که به خودم اومدم که من چقدر خودم رو توحیدی میدونستم اما تو عمل نه . شاید مثلا یکی دوبار تو طول روز از این واژه استفاده کنم اما شما تو سکانس 20 دقیقه ای بیش از 20 بار میگفتید .
تازه دارم میفهمم توکل یعنی چی؟
بعد یه موضوع دیگه که بیشتر انگیزه نوشتنم تو این قسمت شد یکی از ترمزهام بود که از طرف خداوند بهم الهام شد ویکی از ترمزهایی که باعث شد جلوی هدایتهام رو بگیرم که بی ربط به این فایل هم نیست واون این هست که من همش تصورم این بود که وقتی به دیگران کمک کنم خداوند بهم کمک میکنه واین رو اصل توحید ومعنویت میدونستم وحتی شده بارها خودم رو دچار دردسرهای عجیب میکردم اما به خاطر این باور مخرب به دبگران کمک میکردم .
میگفتم این طوری خدا دستم رو جایی ازش کمک بخام میگیره و این قانون کارما هست و...
واتفاقا از دوربربام هم میشنیدم که به فلانی کمک کن ثواب داره . یا تو دست مردم رو بگیری خدا دستت رو میگیره . یا دعا میکردن که به حق فلان امام روز بدنبینی دلمون رو شاد کردی خدا دلت رو شادکنه .
وباعث میشد من خودم رو به آب واتیش میزدم تا طرف کارش راه بیافته . واهرم رنج ولذت در ذهنم بد شکل گرفت .
اما سر آخر از همون طرف بدترین حرفها رومیشنیدم .
و یه جورایی کمک به دیگران تو ذهنم معنویت ونزدیکی به خدا بود و آنقدر زیاد شده بود که هرچی ادم گرفتار بود به پست من میخورد .
میرفتم دستگاه خودپرداز کارت به کارت کنم ادمهای زیادی به پستم میخوردن که ما سواد نداریم برامون کارت به کارت کن .
یا تو خیابون میرفتم مرتب ازم آدرس میخاستن . یا خونه خواب بودم در میزدن و ادرس خونه یکی دیگه رو میخاستن . وکلی نمونه های اینچنینی اصلا کل روزم شده بود بازیگر نقش حامی در زندگیم .
چون من هدایت خدا رو در رندگیم وصل کرده بودم به حل کردن مسایل دیگران و ان را معنوی میدونستم ومانع پیشرفت من در زندگیم شد .
چون من بااین باور مخرب جلوی هدایت الهی رو در زندگیم گرفتم کمک به دیگران مساوی هدایت الهی وکمک به من .
و نه تنها بااین باور هدایتها بهم گفته نمیشد چون من چقدر میخاستم در طول روز به دیگران کمک کنم که خداوند بخاد برام جبران کنه .
واتفاقا افرادی مثل خواهرم رو میدیدم که تقریبا کاری برای کسی انجام نمیداد و به فرد خودخواه معروف بود اما کارهاش به طرز باورنکردنی انجام میشد و من مونده بودم که چرا قانون برعکس کار میکنه .
دوستان قانونی نبود خودم خاستم نقش حامی باشم همین .
و الان متوجه شدم خداوند هرلحظه داره همه ما رو بدون چشمداشتی کمک میکنه و شرط و شروطی هم نزاشته که به کسی کمک کنی من الهامات رو بهت میگم در غیر اینصورت شرمنده .
منی که قبلن بهم میگفتند ساده ای . الان به لطف الهی بهم میگن گرگ بارون دیده . وخیلی خوشحالم بابت شنیدن این جور توصیفات .
چون نشون میده به لطف الهی باورها ومتعاقبا رفنارهام تغییر کرده و دیگران دارن بهم میگن .
پس با حساب کردن روی خودمون و هوشمون وتجربیاتمون و خدا رومثل انسان فرض کردن که شرط وشروط برای هدایت ما گذاشته جلوی هدایت لحظه به لحظه خدای مهربون رو نگیریم و بتونیم رشد کنیم .
وقتی مینوشتم و ثبت کردم تو روز شمار باز بهم گفته شد مگه بهت نگفتم نباید اینجا بنویسی این نوشته ها برای فایل توحید عملی هست پاکش کن و ببر اونجا ثبت کن و چشمگفتم و اینجا کپیش کردم نوشته هامو و از روز شمار حذفش کردم
من اومدم تا از پیشرفتم بنویسم تا رد پام بمونه
صبح روز 5 اردیبهشت
واقعا بهشت شد برام از صبح تا شب تو خود بهشت بودم
صبح که بیدار شدم خواستم صبحانه بخورم پرسیدم خدا چی برای من الان خوبه ؟
یهویی دلم خواست تخم مرغ بخورم گفتم خدا تخم مرغ که نداریم نمیرم بگیرم الان به جاش پنیر میخورم
یه حسی بهم گفت برو بخر ،چون چند بار اینجوری پیش اومده بود و با رفتنم به بیرون خدا میخواست بهم چیزی بگه و رفتم و بعد متوجه شدم
اینبار گفتم خدا من نمیخوام برم پنیرم میتونستم بخورم ، ولی چون تو میگی میرم ، رفتم حاضر بشم پیش خودم گفتم بذار جاکلیدی بردارم شاید قراره به یه نفر هدیه بدم بعد گفتم نه برم ببینم خدا چی میخواد بهم بگه ،رفتم و مثل همیشه میخواستم برم از مغازه نزدیک خونمون بخرم ، انگار قشنگ حس میکردم که به اراده خودم نیست و بدون اراده داشتم راه میرفتم
همون لحظه یاد آیه ای افتادم که استاد هم میگفت که هیچ برگی بدون اذن خدا نمی افتد
سوره انعام آیه 59
گفتم من که به اراده خودم نمیرم میدونم که حتما میخوای بهم چیزی بگی
خب بگو از کدوم مغازه باید بخرم تخم مرغ رو
یهویی باز حس کردم بهم گفته شد برو مغازه سمت خونه عمه ات اینا بدون اینکه بپرسم چرا به خیال خودم گفتم یعنی این جاکلیدیارو قراره به کی بدم
وقتی رفتم داخل مغازه سلام کردم چشمم دنبال چیزی میگشت اصلا خودمم موندم چرا هی برمیگشتم سمت یخچال بستنی
همین که تخم مرغارو فروشنده داشت میذاشت هی من بستنیارو نگاه میکردم
یهویی حس کردم باید بستنی بخرم
بستنی میهن از اینا که جایزه بنز و روزانه نقد جایزه داره
برام عجیب بود من اصلا نمیخواستم بخرما ، ولی کاملا حس میکردم به اختیار خودم نبود و سعی داشتم که نگیرم حتی گفتم چرا حالا بستنی ؟
بعد میخواستم که بردارم وقتایی که از اون بستنی میخریدیم داداشم ساده یا کاکائویی میخرید من باز خودم میخواستم کاکائویی بردارم
ولی باز حس کردم بی اختیاره و دستم رفت سمت بستنی میهن که جایزه داشت و
الان که داشتم مینوشتم گفتم برم ببینم طعمش چی بود رفتم دیدم توت فرنگیه و نوشته بستنی سالار
50 میلیون و جایزه ماشینش هیوندای i20
جالبه من تو مغازه فکر کردم بستنی میهن برداشتم ولی الان دیدم بستنی سالار روش نوشته
بعد تو راه که برمیگشتم خونه معما شده بود برام ،به خیال خودم گفتم خدا این یعنی چی ؟؟
چی میخوای بهم بگی ؟ منو کشوندی بیرون و مغازه ای دیگه بردی تا بهم بگی بستنی بخرم ؟؟
خب الان خودم بخورمش ؟؟
حتی تو راه فکر میکردم طعم تمشکه
الان دیدم توت فرنگیه
من حتی موقع خرید بستنی به هیچی بستنی نگاه نکردم فقط فهمیدم که باید بستنی جایزه دار بخرم و فقط قیمت روشو خوندم که 30 هزار تمن بود
یه حسی بهم میگفت تو فقط انجام بده و هیچی نپرس ، باز به خیال خودم تو دلم حرف میزدم گفتم نکنه میخوای بهم ماشین بدی خدا ؟؟ دست تو هست همه چی خیلی راحته
چرا که نه
بعد یاد دو تا بستنی میهنی که جایزه دار بود و چند هفته پیش خورده بودم گذاشته بودم تو کشو میز کارم ، و اینبار برخلاف تمام روزای قبل که بلافاصله بعد خوردن بستنی کدش رو ارسال میکردم
گفتم خدا میذارم تو کشو هر وقت تو گفتی بهم بگو تا کداشو بفرستم ،که ماشین برای من باشه
هر بار که کشو رو باز میکردم و چوب بستنیارو میدیدم میگفتم خدا کی وقتشه بهم بگو
امروز اینا هم بهم یادآور شد
تو راه یهویی باز حس کردم که نباید خودم بستنی رو بخورم پرسیدم به کی بدم بخوره آخه اولش میخواستم بیرون به یه نفر بدم بخوره و چوبشو بگیرم ولی باز اراده ای نداشتم و رسیدم خونه
گفتم باشه میذارم یخچال داداشم از سرکار اومد میدم بستنی رو بخوره و بعد بگو که کی کد قرعه کشیش رو بفرستم
الان که داشتم مینوشتم این اتفاقا رو که میدونم دلیلی داشته که خدا منو برد بیرون تا بستنی بخرم و بهم میگه دلیلشو
گفتم چرا دارم مینویسم اگه اشتباه متوجه شدم چی ؟ نگو داشت ذهن باز شروع میکرد به حرف زدن
زود یادم افتاد که گفتم ببین طیبه ، یادت باشه خرید بستنی و ارسال کدش رو ، من جریانشو نمیدونم ولی هرچی باشه اگر ماشین در بیاد یا نقدی یا اگر هم در نیاد در هر صورت خیره و حتما حتما یه درسی برای من داره که قراره خدا یادم بده
ولی برام یه چیز جالبه ، همیشه یه جورایی حریص بودم که بستنی بخرم و میگفتم ماشین در بیاد ولی این بار اصلا اینجوری حس نمیکردم انگار همه اش دلم میخواست ببینم خدا چی میخواد بهم بگه
و گفتم خدا هرچی از این اتفاق که اتفاقی نیست ،از تو به من برسه من به اون خیر محتاجم
بعد که تخم مرغم رو خوردم،شروع کردم به چاپ کردن طرحا و نقاشی کشیدن و شروع سری جدید آینه دستیا و نقاشیا و زیر لیوانیا و کلی گردن آویز و چوبای دیگه که دیروز از خانی آباد رفتم حضوری گرفتم
دیشب مامانم که اومد خونه دیر وقت بود با داداشم از خونه خاله ام اومدن ،اومد بهم گفت که طیبه برات قلمو گرفتم 30 تمن 6 تا قلمو ، انقدر خوشحال شدم گفتم خب فردا امتحانش میکنم
امروز که البته 5 اردیبهشت میشه امتحان کردم خیلی خوب بودن و واقعا عالی بودن و میگفتم خدایا سپاسگزارتم که قلمو هارو به دست من رسوندی
شب قرار بود بریم خونه مادربزرگم شام ببریم ، با مادرم که خواستیم بریم گفتم نقاشیامو ببرم برای فروش ؟؟
باز میگفتم ببرم یا نبرم
بعد گفتم نه من هر جا از این به بعد برم حتی مهمدنی با خودم میبرم نقاشیامو که تو اون محل بفروشم به آدما
و ایمانم رو به خدا بیشتر نشون بدم
وقتی سوار بی آر تی شدیم یه خانم با دخترش اومد نشست صندلی جلویی گفتم خدایا نشون بدم قشنگ گفتگوی درونم رو میشنیدم و حس میکردم که تشویقم میکرد میگفت آره زود باش الان وقتشه ایمانت رو نشون بدی
همینارو که شنیدم باز بدون اراده خیلی سریع کش موهارو چند تا دستم گرفتم و به مادرش نشون دادم و ازم دو تا خرید و 20 تمن داد
اون لحظه انقدر حس خوبی داشتم دلم میخواست فریاد بزنم و سپاسگزاریمو شکرم رو بلند با فریاد بگم خدایا شکرت با کمکت تونستم
دخترش انقدر ذوق میکرد برای نقاشی روش مادرش گعت اینارو از کجا میگیرین گفتم خودم درست میکنم گفت آفرین
بعد که خرید زود کش رو بست به موهای دخترش و انقدر ذوق داشت دخترش، گفت عکس بگیر ببینم مامان
مامانش عکس میگرفت بعد گفت شکلک بوس هست
و گوشیشو باز کرد و رفت تو تلگرام وشکلکارو آورد تا به دخترش نشون بده و گفت ببین این شکلکو کشیده
خیلی ذوق داشت هی دستشو به چوب میزد و ذوق میکرد
منم انقدر خوشحال بودم که فقط تا چند دقیقه با ذوق سپاسگزارم خدا میگفتم
میگفتم سپاسگزارم که به کمکت تونستم ایمانم رو بهت نشون بدم و اینبار واقعا برام خیلی راحت بود حرف زدن
یاد حرف استاد افتادم وقتی شما شروع میکنید به تغییر و خدا میبینه ، جهان رو مسخر شما کرده وبه شما کمک میکنه و می افزاید
بعد یه دختر اومد پیشم نشست خیلی زیبا و موهاش خوشگل بود بهش نوشن دادم و اونم ازم خرید کرد یدونه
من بیشتر برای اینکه پول دستم بیاد خوشحال نبودم ، درسته که پول میاد دستم خوشحال میشم
ولی خوشحالی اصلیم برای این بود که تونستم و شد که ایمانم رو به خدا نشون بدم و وقتی میخواستم بگم بهشون میگفتم خدا شروع کردم حالا باقی با تو
وقتی پیاده شدیم به مامانم انقدر با ذوق میگفتم گفت آره دیدمت یهویی نشون دادی
بعد که رسیدیم خونه مادربززگم داداشم هنوز نیومده بود گفتم من برم تو میدان که پارک هم داره جمعیت زیاد بود اونجا بفروشم بیام
مادربززگم و عموم پرسیدن چی بفروشی ؟؟
تعجب کردن چون نمیدونستن و بهشون گفتم گفت برو ،مامانم گفت نیم ساعته زود برگرد که داداشت رسید شام بخوریم
من برخلاف روزای قبل که میرفتم جایی نمیتونستم و برمیگشتم، این باز واقعا حس خوبی داشتم ، یه حس اطمینان قلبی بود که باعث شده بود من بخوام و برم تو میدان محل مادر بزرگم کارامو نشون بدم به مادر بچه هایی که داشتن سرسره بازی و تاب بازی میکردن
انگار حس ترس و نگرانی رفته بود تا حد خیلی زیادی که قبلا داشتم و الان جاشو یه اطمینان قلبی پر کرده بود
و همه این اطمینان فکر کنم از اون جاهایی میاد که من میرفتم تا قدم بردارم و خدا لحظات اول برام مشتری میشد
وقتی رفتم به اولین نفر نشون دادم دو تا خرید بعد به چند نفرم نشون دادم خریدن و چند نفرم نخواستن
تو نیم ساعت 50 هزار تمن فروختم و با 30 هزار تمن بی آر تی شد 80
خوشحالم از اینکه پیشرفت داشتم و خدا جوری کمکم کرد که واقعا یه حس عمیقی از اطمینان داشتم
و فقط میگفتم خدایا شکرت شد
و انقدر انسان های خوبی سر راهم میومدن و میفروختم و انقدر مودب و خوب بودن خیلی عالی بود و همه و همه کار خداست
وقتی برگشتیم خونه گفتم سلام خونه من ، یهویی یادم افتاد گفتم این که خونه من نیست خونه خداست
هر چی دارم از خداست و یاد حرفای استاد تو توحید عملی قسمت 11 میفتادم
وقتی عموم پرسید چقدر فروختی ،گفت خوبه تو وقت کردی بیا سمت مدرسه دخترونه خونه ما اینجا هر خیابون یه مدرسه دخترونه هست پر از مدرسه بیا و تو این یه ماه ببر بفروش
گفتم باشه اینجا هم میام
خدا رو بی نهایت سپاسگزارم که وقتی دید من یه قدم برداشتم ، برای من بی نهایت قدم برداشت
و این مهم ترین و با ارزش ترین بود برای من ،که خدا به یکباره شک و تردیدا و نگرانی هایی که مانع از صحبت کردنم و حرف زدنم با آدما میشد که ببرم بفروشم ازم گرفت
و من تازه دارم درک میکنم که وقتی حرکت میکنم خدا بهم میده تازه دارم معانی آیاتش رو با حرکت کردن و قدم برداشتنام میفهمم
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
تازه امروز میگفتم خدای من
قبل از آگاهی من از این آینه ها و جاکلیدیا چقدر درست میکردم و نمیگرفتن تو پیج کاریم و طبق باور های محدودی که داشتم دستام درد میکرد ، میگفتم مشتری نیست و ایمان نداشتم که عمل بیاره برام و حتی منصرف میشدم و همه رو هدیه میدادم به فامیل یا دوستام و غریبه ها
الان ببین بدون اینکه به زحمت خاصی بیفتم میفروشم البته خدا میفروشه من که کاره ای نیستم
امروز مامانم گفت طیبه حساب کردی ببینی این هفته چقدر فروختی
وقتی حساب کردم دیدم تو سه روز خودشم در عرض یک ساعت در روز کلشو جمع کنی 3 ساعت حالا 4 ساعت با نیم ساعت امروز
من یک میلیون فروش داشتم
این خودش بزرگترین پیشرفته برای من
از لحظه ای که روز یک شنبه رفتم تا تو مترو بفروشم و قدم کوچیک برداشتم خدا فرداش برام 600 واریز کرد به حسابم
الان که دارم فکر میکنم میبینم ، که من اگر قدم هام رو سریع تر بردارم به قول استاد عباس منش ، نتایجم سریع تر رخ میده مثل همین 4 ساعتی که یک میلیون فروشم بود
همه اینا برای من ددسه و سعی میکنم تا بیشتر سعی کنم ایمانم رو به خدا نشون بدم خیلی خیلی خوشحالم که خدا هر لحظه برای من خیر و برکت از همه نظر میده
هر روز این باور رو به خودم تکرار میکنم میگم
طیبه هر لحظه اگر سعی کنی با خدا حرف بزنی هر کاری انجام دادی از خدا بپرسی و سعی کنی بگی چشم
تو اون لحظه ای که داری با خدا حرف میزنی همه چی داری
بی نهایت ثروت ،شادی ،سلامتی ،آرامش ، عشق و مهم تر از همه خدا رو داری که بهش وصلی و ارزشمندی براش و عاشقته و وقتی وصلی به منبع فدرت و نور و عظمت همه چی داری
من امروز حس میکردم همه چی دارم عشق شادی سلامتی آرامش و ثروت
این روزا بیشتر و بیشتر داره میشه این حس و اشتیاقم برای تلاش برای بیشتر حرف زدن با خدا ، بیشتر تلاش کردن برای تقویت مهارت هام و کمک خواستن از خدا و انگیزه ای که میگیرم با هر پیشرفت روزانه ام
بی نهایت سپاسگزارم خدای من
برای تک تک خانواده صمیمی عباس منش بهترین هارو میخوام الهی سعادت در دنیا و آخرت باشه برای همه مون
سلام طیبه عزیز تبریک میگم بهت به خاطر ایمان و عملی که داشتی
درسی که از کامنتت گرفتم این بود که خاشعانه و متواضعانه ازخدا کمک بخواهم در همه موارد زندگیم و عملی کنم هر الهامی را که شنیدم و امروز خواندن کامت زیبای شما یک نشانه بود برام که سمانه حواستو جمع کن به اسم تغییر فقط یکسری فایل ها و کامنت ها رو نخون بلکم عمل کن به اگاهی هات؛ عملی که مثل طیبه جان تصمیم بگیره بره پارک و محصولات خودشو بفروشه تحسینت میکنم طیبه جان که از صبح تا شب فقط گوشتو دادی به صدای خدا و عملی کردی الهاماتتو …
بنام خدای قدیر و عالم و حکیم و آگاه ، خدای اجابتگر و هدایتگر خواسته هامون به راحتی و سادگی
این فایل ناب توحیدی رو بارها و بارها گوش دادم و نوشتم . این روزها که یک تضادی وارد زندگی ام شد در عشق بازی با پروردگارم ، به من الهام شد که سمیرا برو قرآن و باز کن ، این همه تو با خدایت خلوت کردی ، اجازه بده خدای یکتا هم با تو با کلام اش صحبت کند و پاسخ ات دهد . چه زیبا خداجونم جواب این تضاد زندگی ام و داد ، خدایا شکرت ، الان سه شب هست که بعد از گرفتن پاسخ از خدای مهربان ، تصمیم گرفتم یهویی که قرآن و ختم کنم ، معانی آیات و بخونم و آیاتی که بارها و بارها تو بخش های مختلف سایت ، استاد و دوستان ام یادآوری کردند و بنویسم در دفتر ستاره قطبی ام . همیشه تو کامنتهای سایت وقتی میدیدم بچه ها چندین بار قرآن و ختم میکنند و حتی تو فایل هایی که خود استاد گفتند حدود 30 بار قرآن و به طرق مختلف از اول و آخر و وسط خوندند ، فکر میکردم آخه چرا باید چند بار آیات و بخونیم و تکرار کنیم ، این روزها که خودم بعد دو سال دوباره به خوندن قرآن هدایت شدم ، فهمیدم وقتی مدار و فرکانس مون با کار کردن روی خودمون بالاتر میره ، واقعا درک معانی و مفهوم آیات این کتاب الهی ارزشمند چقدر متفاوت و بهتر از سالهای قبلی است که این آیات و خوندم .
خدای مهربانم تنها حاکم و حکم فرما و وکیل و صاحب اختیار و فرمانروای ما توئی…
بارالها تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم ، مرا به راه مستقیم و کوتاه و آسانت هدایت ام کن .
خدایا تنها وابسته و دلبسته درگاه توام معبودم و چه کسی وفادار تر است تو به عهد و پیمان خویش…
معبودا ، بدون تو هیچ هم نیستم و تسلیم و فقیر و نیازمند و ضعیف و خاضع و خاشع و فروتن درگاهتم…
پروردگارا ، هر آنچه دارم از آن توست و از تو به من رسیده …برای همه داشته هایم هزاران مرتبه شکرت
خدای مهربان ، در تکتکلحظات زندگی ام ، کنارم باش و هدایت و الهام دهنده ام باش …
سلام به استاد آگاهای ها و سلام به مریم عزیز و همه دوستان همراه در سایت
خداوند رو شاکرم که الان به من فرصت داد که بیام و از آگاهی های این فایل و تجربه های خودم بنویسم
اول از همه بسیار سپاسگذار وجود ارزشمند شما استاد عزیزم هستم که همواره با درکی بالا از قوانین زندگی میاید و به نکات کلیدی اشاره میکنید که موفقیت یا شکست، سربلندی و سرافکندگی و عزت و ذلت ما دقیقا بهش ارتباط داره
یعنی دقیقا شما به مواردی اشاره میکنید که مثل نکات کنکوری هستند که معلمها و اساتید حرفه ای به دانش آموزان بیان میکنند و میگن دونستن این نکته ها هست که رمز موفقیت شما در کنکوره
حالا اینجا صحبت از کنکور نیست اما صحبت از عرصه ای بسیار گسترده تر و مهمتر هست و اون عرصه زندگیه
جایی که ما اومدیم تا تجربه کنیم تا روحمون آموخته بشه، درس بگیره و با تجربه و درس آموختن، وارد یک وادی عظیم تر بشه
پس چقدر عالیه که در عرصه یا صحنه زندگی، استاد و معلمی داشته باشیم که نکات اساسی سربلندی رو بهمون بگه تا وجودمون صیقل پیدا کنه
تا ناب بشیم تا پاک و خالص بشیم تا رها و صفر بشیم برای خداوندی که ما را خلق کرد و اجازه داد تا ما هر کدوممون، خالق زندگی خودمون و اتفاقات اون باشیم
پس باید با گوش دل و جانمون این آگاهی های زندگی بخش رو بپذیریم و عمل کنیم که عمل کردن، نتیجه ایجاد میکنه نه فقط دانستن و تایید کردن
کلا این رو بگم که من عاشق فایلهای توحید عملی هستم و فایل، ارتباط ما با نیرویی که آنرا خدا مینامیم
اصلا نمیتونم بگم این فایل رو چند بار گوش دادمو از بس برام شیرین بود
اصلا انگار مثل آب خنکی بود که بر تشنگی وجودم، پاشیده میشد و من رو هر بار کنی آرام تر می کرد و ارتباطم رو با خدا، به شکلی دیگر می ساخت
این دست فایلها، بسیار خالص هستند چون دارن از اصل، از مبدا، از خالق یکتا، از تنها نور مطلق هستی از الوهیت صحبت میکنند
من بسیار ارتباط برقرار میکنم با این دست فایلها و چه حس نابیه اون درک کرد که از ته وجودت به این برسی تو هر جه داری از خداست و هر آنچه را که خواهی داشت هم از جانب اوست…. پس سرکشی برای چه؟؟؟؟
پس غرور برای که؟؟؟
پس در زدن به در خانه غیر از او، برای چه؟؟؟؟؟
چقدر خوبه که بفهمیم اصل اونه و باید فقط به او توکل کنیم
پول میخوای؟؟؟ در خونه خودشو بزن
عزت میخوای؟؟؟ از خودش بخواه
آرامش میخوای، حال خوب میخوای، خونه نو می خوای( اینو دقیقا به خودم میگم) ، بزرگی و شکوه میخوای؟؟؟؟ دیگه چی میخوای……!
هر چی میخوای از خودش بخواه
هر در دیگه ای بزنی، کلا راه رو راهه رفتی
کلا اگر رو به هر کسی غیر از خودش بیاری، مثل این هست که بخوای بری جزیره کیش به جای اینکه راه جنوب رو بری، بری بسمت شمال….
آیا میرسی به کیش؟؟؟؟ نه عزیزم…. کلا از بیخ و بن اشتباه رفتی
کلا همه این ، ضمیر مرجعش خودم هستما…..
اصلا نمیخوام پند بگم… اصلا نمیخوام نصیحت کنم…. چون خودم خیلی بیشتر به همه اینا نیاز دارم اما یه چیز رو میدونم………..
از وقتی درست تر از قبل درکش کردم، یه رابطه متفاوت دیکه ای باهاش دارم
از وقتی که صلاتم دیگه صلات قبلی نیست
ازپوقتی که اقوام دیگه فقط روزه گرفتن نیست
از وقتی زهرا عبادتش دیگه عبادت به شیوه قبلی نیست و شده سبک خودش،،،،،
دقیقا از همون موقع….
دیگه من یه جور دیگه توکل میکنم
اصلا من یه جور دیگه ایمان دارم بهش
اصلا من یه جور دیگه میبینمش و قبولش دارم
و اینو میدونم دیگه در ذهنم و در قلبم اون دیوی نیست که هر کاری میکردم از ترسش بود
الان باهاش دوستم
الان کسی میبینمش، نوری میبینمش، نیرویی می بینمش و کلا نمیدونم چی میبینمش اما چیزیه، که حالم باهاش خوبه
همه چیز رو از خودش میخوام و گاهی کمی شرک میورزم اما خیلی ازش عذرخواهی میکنم و ایمان دارم قبل از عذرخواهی من، نه تنها متو بخشیده بلکه میگه، برای چی عذر میخوای؟؟؟؟؟
در خونه من همیشه به روت بازه و هر بار بخوای ، من دوباره و دوباره و دوباره هستم و اجابت میکنم
چقدر داره کلمات زیبایی برای نوشتن میاد که دقیقا ایمان دارم از خودشه چون به اندازه سر سوزنی به هیچ کدومش هیچ فکری نکرده بودم و همینه که من رو عاشقش کرده چون، همیشه هست
حتی وقتی فکر میکنی الان دیگه فقط خودتی و خودت، دقیقا در همون لحظه هم هستش و همه چیز رو به نفع تو بر میگردونه
اگه بخوام بنویسم خیلی باید بنویسم ودوست دارم از تجربه قبل عید خودم بگم که قبل از این قایل اتفاق افتاد و دقیقا همینی بود که استاد اینجا اشاره کردند
من توی اسفند ماه یه آزمون مهم داشتم که باید 2 تا موضوع رو امتحان میدادم
یکیش رو اصلا نرسیدم بخونم ولی دیگری رو خوندم
مطالبی که اولین بار بود توی این همه سال درس خوندن، دیده بودم
مطالب کاملا جدید ولی دوسشون داشتم
خب سر امتحان چی شد؟؟؟
سر امتحان موقع هر سوال فقط از خدا کمک میخواستم و میگفتم خدایا تو بگو کدوم؟؟؟
دقیقا انگار یکدومش برام بلد میشد…..
مورد دوم امتحانی که اصلا نخونده بودمش رو همین جوری پیش رفتم و برای تک تک سوالات یاری خواستم
خلاصه امتحان رو دادم و دلم خیلی براش روشنه و حس بسیار خوبی دارم اما هنوز نتیجش نیومده
اما من نیومده، راضی هستم و میدونم همون خدایی که توی امتحان ازش اینقدر کمک خواستم خیریت من رو رقم میزنه
اگر لایق اون موفقیت باشه، قطعا قبولم اما اگر نیاز به درک بیشتر داشته باشم، باید تلاشم و ایمانم رو بیشتر کنم
ان شاالله نتیجه رو که قطعا به نفع من هست دوباره برای همین فایل، کامنت میکنم
اما در هر صورت خدا رو شاکرم که بهم اجازهدمیده یه درک دیکه ازش داشته باشم
بهم لیاقت این رو میده که حالم باهاش خوب باشه
بهم اجازه میده خودش رو فرمانروای کل هستی بدونم و فقط از خودش طلب یاری داشته باشم
من برای یه خونه جدید، یه خونه نو مطابق میل خودم هم ازش یاری خواستم و همش میگم:
خدایا تو بساز، تو بسازی قشنگ تره
و میدونم اونقدر زیبا میسازه که من حتی فکرش رو هم نمیکردم
خدا جونم شکرت شکرت شکرت عاشقتم
استاد صحبت های شما رو باز هم دلم میخواد گوش بدم
شمایی که این همه موفقید و خوشبخت، همه چیز رو خاضعانه از خدا خواستید و همیشه شتکرید
شما که همیشه توی همهذفایلها میگید بچه ها کردیت این حرفا این درس ها اصلا به من بر نمیگرده و من فقط دستی از دستان خدا هستم و چه قشنگ این باور رو در عمل هم نشون میدید و نتایج ارزشمند زندگی شما نشون دهنده این موضوعه
خدا رو شکر که برام استادی چون شما گماشت و من رو لایق شاگردی شما کرد
این درسها از زبان روان شما بیان شدن، شنیدن داره و میره توی قلبم و اون ته ذهنم میشینه چون از جنس خود خاست و این کلمات خداست که میخواد ما بیشتر و بهتر بفهمیمش تا زندگی رو بهتر و زیباتر و شیرین تر و راحت تر، زندگی کنیم
و چه چیزی زیباتر از این؟؟؟؟
باز هم سپاس
باز هم شکرگذار خداوند و وجود ارزشمند شما هستم که این آگاهی ها رو تشر میدید تا به قدر درکمون، اجرا کنیم
من با عشق و ایمان و امید در این مسیر هستم و ادامه میدم و باز هم مینویسم
خدا رو شاکرم که نوشتم تونست بر دل شما بنشینهو واقعا باید بگم که من هیچ کاره بودم و همش از زبان خودشه و من فقط اطاعت کردم و نوشتم
خدا رو شاکرم که همگی در مدار رشد و بهبود قرار داریم و با حال عالی میخونیم، مینویسیم، گوش میدیم و تحسین میکنیم
خدا رو شکر که دوستانی ارزشمند دارم که وقتی حال دلشون عالی میشه،مینویسند و حس و حال عالیشون رو منتشر میکنند و قطعا نتیجه این حال عالی رو در زندگیشون خواهند دید
هیچ چیزی از بین نمیره و خداوند پاداش همه این حس و حال عالی رو خواهد داد فقط باید صبور باشیم
ممنونم که از نگارشم تعریف کردید
من کلا تایپ کردنم خیلی قویه و خواه ناخواه این موارد نگارشی رو رعایت میکنم ولی گاهی هم بدلیل تند نوشتن، غلط های املایی پیش میاد که اینم از لطف نوشتن های طولانیه
باز هم سپاس
شما رو تحسین میکنم که حال عالیتون رو به من هم منتقل کردید
برای هممون استمرار در این مسیر، و تسلیم بودن همیشگی در برابر رب بی انتها رو آرزودارم
سلام به استاد عزیزم سید حسین عباس منش و همسر محترمشون . استاد چه قدر وقتی بحث توحید میشه من احساسی میشم و گریم میگیره . من سالها فست فود داشتم و یه روزی به این نتیجه رسیدم که از فست فود بیام بیرون و برم دنبال علاقم . و علاقه من تدوین بود . اول از خدا تشکر میکنم که منو هدایت کرد به این شغل عالی و رویایی . من میدونم که چی شد که چجوری هدایت شدم و بیشتر مواقع که یادم میوفته مثل ابر بهار گریه میکنم . کالا خیلی گریه میکنم وقتی که یادم میاد کجا ها خداوند منو هداییت کرد و دست منو گرفت . اصلا وقتی صحبت توحید که میشه بی اختیار گریم میگیره . و هیچ جوره نمیشه جلوی این مدل گریه رو گرفت . الان 3 ساله که تو این شغل هستم و به لطف خدا خیلی راضیم و موفق . چون عاشقانه این هنر تدوین رو دوست دارم . حالا یه چیز جالب که هر وقت میخام تدوین رو شروع کنم از ته قلبم میگم خدایا خودت منو هدایت کن . و باور نمیکننین یه هو یه اهنگی یادم میاد که انگار خدا میگه انو بزار رو کلیپ یا میام یه کاری کنم بعد دستم از روی موس خط میخوره اشتباهی و بعدش اون تبدیل به یه تکنیک میشه اصلا یه وضعیه واقعا خدایا صد هزار مرتبه شکرت . یا یه هو یه ایده میاد که این کارو بکن . کاری که تا به حال نکردم و وقتی که انجام میدم محشر میشه . یا وقتی که یه حرکتی تو کلیپ میزنم یه هو یه حسی میگه که این کارو نکن زود پاکش میکنم . قبلا اینجوری نبود پاک نمیکردم و بعد تموم شدن کلیپ کار فرما دقیقا همون تیکه رو ایراد میگرفت و میگفت پاکش کن یا عوضش کن . ولی استاد جان اینا همه سیر تکامل داره که ادم بفهمه و مهم تر از همه اولین قدم به قول شما اینه که باور باور باور . و همین باور هم ذره ذره اتفاق میوفته البته اگه واقعا بخای . یعنی خودمون باید بخایم . و به خداوند اجازه بدیم که فرمونو بگیره . رابطه ما با خداوند 2 طرفه هستش . اون طفلی که با مرام همیشه هست ولی ما باعث میشیم که چیزی رو دریافت نکنیم . من دوره قانون افرینش رو 8 ماه پیش خریدم . و باورتون نمیشه شاید 100 بار گوشش دادم . ولی هر بار که گوش میکنم انگار یه چیزایی رو تازه دارم میشنوم که شما هم در باره این موضوع توضیح دادین . الان از نیویورک و المان از طریق اینستا بهم پیام میدن واسه ادیت کاراشون بخدا برگام ریخته بچها منو ببخشن که انقدر راحت صحبت میکنم و همیشه میگم خدایا اوس کریم جون اینا من نیستما اینا توییی . من فقط تو مسیرم و توکل به تو کردم . من ثروت میخام سلامتی میخام شادی میخام و تو باید به من بدی چجورشم با تو عه نه من . والا من فقط وظیفم اینه که کارمو درست انجام بدم و کل تلاشم رو بکنم بقیش وظیفه توعه . و جواب میده . استاد واقعا دمت گرم تو لایق هستی که این زندگی سلامتی ارامش و ثروت رو داشته باشی حالا میفهمم که از کجا داره اب میخوره چون جانانه پای این قوانیین واستادی . بچه ها فقط و فقط خدا . هیچ کس دیگه ای نمیتونه مارو کمک کنه غیر خدا . اصلا لامصب وقتی بهش وصل میشی مست میشی حالت خوبه کیفت کوکه و وقتی هم که این مدلی هستی معجزه پشت معجزه . ایده پشت ایده . و کلی اتفاقات عالی . وقتی با خدا میبندی یه اعتماد به نفس عجیبی تو مردم داری . سر بلندی . اما هواسمونم باشه که دل کسی رو نشکنیم به مردم بی احترامی نکنیم . خدایا صد هزار مرتبه شکرت . استاد جانم اول ازخدا وبعد هم از شما ممنون و سپاسگزارم . چون الان تو بهتیرین روزهای زندگیم هستم . فقط یه زن مشتی میخوام که اونم به وقتش اوس کریم جون حلش میکنه من ایمان دارم . حرف و اتفاق که خیلی زیاده اگه بخام بگم تا صبح باید تایپ کنم . شایدم یه حسی داره بهممیگه که تا همینجا بسه . در پناه خداوند باشین همه .اوستاد دوست دارم قد یه دنیا ️
خوندن کامنتتون چه حس و حال خوبی بهم داد .دوست داشتم ازتون تشکر کنم و تحسینتون کنم بابت موفقیتهایی که کسب کردید امیدوارم همیشه موفق و سلامت باشید و همینطور که تا اینجا هر چی از اوس کریم خاستین بهتون داده به بقیه خاسته هاتونم برسین
به نام پادشاه ملک هستی
ایاک نعبدوایاک نستعین
سلام به خدا!سلام به استادم وسلام به هم کلاسیهامهربانم.
نشانه امروزمن فایل پربرکت توحیدی 11بود.
بین منوخواهرم یک مسئله ی کوچکی پیش آمده، به خاطرندانم کاری بچه گانه که فقط روی حرفهای بچه بازی وزبل کاریهای همیشه گی ورفتاروگفتاراحساساتی
میخوادکارشوپیش ببره منم
میگم قانونی کاروانجام میدم، خواهرم میدونه که من یک چیزهایی گوش میکنم. چون بابت هرحرف واتفاقی میگم این به نفع ماهست،یاازتوی این اتفاق مثبتهاشو ببینیم، خواهرم دهان بندمیشد.تاروزی که به من این پیشنهادانجام کاری روکه الان نمیتونم براتون بگم راداد.که باب دل خودش ودخترش بود.وبه نفع آنها منم رضایت ندادم .میگفتم این کارباید قانونی انجام شود،اینجابود!که قانون مملکت راباقانون متافیزیکی من قاطی کرد،انچه به دهان مبارکش آمدنثارخواهربودن وقانون وکسی که به من درس قانون داده ازپشت گوشی رگباری گفت:البته این حرفهاراازناآگاهی میزد،اوقصدش رسیدن به مقصددلش است.ولی من باتوکل به خداکه جورچین زندگی منوبه عهده داردواگذارکرده ام.
حالابه قول استادمن همه ی دورهایم رازده ام، برای انجام شدن کارهایم، ولی ازاصل دورمیشدم، وازبرنامه ی نشانه من به طورکلی یادم رفته بود.امروزبه من الهام شد، که به سایت به اقیانوس بی کران الهی سربزن منم نیت کردم نشانه رابازکردم که فایل مقدس توحید11برام بازشد..بعدازچندمرتبه گوش کردن ،ناگفته نماند همان روزهای اول سال دانلودکرده بودم وخوب گوش میکردم که امروزنشانه ام شد .عالی بود.بعدازناهارمقداری کامنت خوندم ،وعادت کردم که گوشی روزیربالش بزارم باصدای به قول خودم لالایی استادمیخوابم وبیدار میشم استادعزیزم که توراخدابرای معرفی خودش وخودم فرستاده، خدمت شماودوستان عرض کنم!جاتون خالی توی حرم امام رضاعلیه السلام:من کنارضریح بودم.یک بخش مخصوص خانمها،ویک بخش مخصوص آقایان بود،بایک جایگاه نمازبود، قسمت آقایان وخانمهارامشخص وجداکرده بود.من ازقسمت خانمهاتاوسط ضریح که محراب بودزیارت کردم. به پشت سرم نگاه کردم دیدم قبرمطهرآقاامام رضاپشت سرم قراردارد.من دستم راروی قبرآقاکه پارچه ی سبزدورش نوارسفیدریش ریش دوخته شده بودوروی پارچه نوشته هایی داشت گذاشته ام،سوره ی حمدراقرائت میکردم، انگارداخل ضریح مثل یک اتاق خیلی بزرگ بود!همانجابودکه متوجه شدم یکی ازدوستانم برام میگه من وچندین نفردیگه ازخانمها برای زیارت آقاثبت نام کردیم وباهواپیماعازم سفرهستیم!ولی من بدون ثبت نام وبدون وسیله ایاب وذهاب داخل ضریح هستم جالب اینجابودکه دیدم یک آقابادوتاخانم دم درب ورودی ضریح نشسته اند.صحبتهایی استادرابه زوارهامیگفتند!ولی هیچ کس به غیرازمن متوجه حرف انهانمیشد!ومنهم یادم نیست چه میگفتند. به خصوص اون آقاخیلی بلندبلندتبلیغ حرفهای استادرامیکرد. اون اقابرای زیارت رفت واین خانم می پرسید؟که اینجاکجای حرم است؟من دوباره بیام حرم بگم این جاکه آمده بودم کجابود؟گفتم اینجاقسمت پایین پای آقاست، پسرکوچکم رادیدم یک طبق دستشه شال وروسری داره شال روروی سرم گذاشتم متعلق به من نبود.ازروی سرم برداشتم ویک روسری مشکی طرح دارزیبااازخودم توی طبق بودروی سرم گذاشتم آماده رفتن بودم،که باصدای دلنشین استادبرای افکارمثبت تبدیل به فرکاس میشودصحبت میکردندفکرکنم قسمت3درامدم را3برابرکنم بودبیدارشدم. ساعت20بود.ازصبح به کوب نشانه میبینم. استادم عزیزم وهمکلاسیهای عزیزم براتون بهترینهاروازخداطلب میکنم، درجوارپاک امام مهربانیها ازبهشت خودم خانه پرازنعمتم که درجوارامام رضاهستم براتون دعای سلامتی وثروتمندی،آرامش،شادی رادارم شبخیر ️این احساس آرام وشادم رابه خداتقدیم میکنم خدایادوستت دارم.
به نام پادشاه ملک هستی
ایاک نعبدوایاک نستعین
سلام به خدا!سلام به استادم وسلام به هم کلاسیهامهربانم.
نشانه امروزمن فایل پربرکت توحیدی 11بود.وباخواندن کامنتهای جدیداین فایل قران رابازکردم که دیدم سوره ی حضرت مریم برام بازشد که توی فایل هم استاددرموردحضرت زکریا صحبت میکنند. برام خیلی جالب بود
بین منوخواهرم یک مسئله ی کوچکی پیش آمده، به خاطرندانم کاری بچه گانه که فقط روی حرفهای بچه بازی وزبل کاریهای همیشه گی ورفتاروگفتاراحساساتی
میخوادکارشوپیش ببره منم
میگم قانونی کاروانجام میدم، خواهرم میدونه که من یک چیزهایی گوش میکنم. چون بابت هرحرف واتفاقی میگم این به نفع ماهست،یاازتوی این اتفاق مثبتهاشو ببینیم، خواهرم دهان بندمیشد.تاروزی که به من این پیشنهادانجام کاری روکه الان نمیتونم براتون بگم راداد.که باب دل خودش ودخترش بود.وبه نفع آنها منم رضایت ندادم .میگفتم این کارباید قانونی انجام شود،اینجابود!که قانون مملکت راباقانون متافیزیکی من قاطی کرد،انچه به دهان مبارکش آمدنثارخواهربودن وقانون وکسی که به من درس قانون داده ازپشت گوشی رگباری گفت:البته این حرفهاراازناآگاهی میزد،اوقصدش رسیدن به مقصددلش است.ولی من باتوکل به خداکه جورچین زندگی منوبه عهده داردواگذارکرده ام.
حالابه قول استادمن همه ی دورهایم رازده ام، برای انجام شدن کارهایم، ولی ازاصل دورمیشدم، وازبرنامه ی نشانه من به طورکلی یادم رفته بود.امروزبه من الهام شد، که به سایت به اقیانوس بی کران الهی سربزن منم نیت کردم نشانه رابازکردم که فایل مقدس توحید11برام بازشد..بعدازچندمرتبه گوش کردن ،ناگفته نماند همان روزهای اول سال دانلودکرده بودم وخوب گوش میکردم که امروزنشانه ام شد .عالی بود.بعدازناهارمقداری کامنت خوندم ،وعادت کردم که گوشی روزیربالش بزارم باصدای به قول خودم لالایی استادمیخوابم وبیدار میشم استادعزیزم که توراخدابرای معرفی خودش وخودم فرستاده، خدمت شماودوستان عرض کنم!جاتون خالی توی حرم امام رضاعلیه السلام:من کنارضریح بودم.یک بخش مخصوص خانمها،ویک بخش مخصوص آقایان بود،بایک جایگاه نمازبود، قسمت آقایان وخانمهارامشخص وجداکرده بود.من ازقسمت خانمهاتاوسط ضریح که محراب بودزیارت کردم. به پشت سرم نگاه کردم دیدم قبرمطهرآقاامام رضاپشت سرم قراردارد.من دستم راروی قبرآقاکه پارچه ی سبزدورش نوارسفیدریش ریش دوخته شده بودوروی پارچه نوشته هایی داشت گذاشته ام،سوره ی حمدراقرائت میکردم، همانجابودکه متوجه شدم یکی ازدوستانم برام میگه من وچندین نفردیگه ازخانمها برای زیارت آقاثبت نام کردیم وباهواپیماعازم سفرهستیم!ولی من بدون ثبت نام وبدون وسیله ایاب وذهاب داخل ضریح هستم جالب اینجابودکه دیدم یک آقابادوتاخانم دم درب ورودی ضریح نشسته اند.صحبتهایی استادرابه زوارهامیگفتند!ولی هیچ کس به غیرازمن متوجه حرف انهانمیشد!ومنهم یادم نیست چه میگفتند.ومیپرسیدم که خوب متوجه سخنان استادباشم، به خصوص اون آقاخیلی بلندبلندتبلیغ حرفهای استادرامیکرد.ومن پرسیدم که شماازآموزشهای استادعباسمنش واستادعرشیانفراستفاده کرده اید؟سرشان رابه نشانه ی تاییدتکان دادن منم خیلی خوشحال بودم.آخه من همیشه برای هراستادی که حق کلامی که برگردنم دارد،دعای خیرمیکنم. اون آقابرای زیارت رفت واین خانم می پرسید؟که اینجاکجای حرم است؟من دوباره بیام حرم بگم این جاکه آمده بودم کجابود؟گفتم اینجاقسمت پایین پای آقاست، پسرکوچکم رادیدم یک طبق دستشه ،شال وروسری داره شال روروی سرم گذاشت متعلق به من نبود.ازروی سرم برداشتم ویک روسری مشکی طرح دارزیبااازخودم توی طبق بودروی سرم گذاشتم آماده رفتن بودم،که باصدای دلنشین استادبرای افکارمثبت تبدیل به فرکاس میشودصحبت میکردندفکرکنم قسمت3درامدم را3برابرکنم بودبیدارشدم. ساعت20بود.ازصبح به کوب نشانه میبینم. استادم عزیزم وهمکلاسیهای عزیزم براتون بهترینهاروازخداطلب میکنم، درجوارپاک امام مهربانیها ازبهشت خودم خانه پرازنعمتم که درجوارامام رضاهستم براتون دعای سلامتی وثروتمندی،آرامش،شادی رادارم شبخیر ️این احساس آرام وشادم رابه خداتقدیم میکنم خدایادوستت دارم.!1403/2/7
سلام استاد عزیزم
بابت این فایل عالی بی نهایت از شما متشکرم
واقعاً جا دارد یک تشکر خیلی ویژه هم بکنم از بعضی دوستان من در این سایت که با کامنت هایشان نشان میدهند چقدر خوب مطلب را درک کردهاند و چه خاطرات جالبی از عمل به توحید می نویسند تا همه ما ایمان مان تقویت شود.
خدایا من هیچ چیز نمی دانم و بر هیچ چیز توانا نیستم، مگر آن که تو به من لطف کنی و مرا دانا و توانا کنی
خدایا من بی تو هیچم
من بعضی وقت ها که در مورد توحید با خودم حرف می زنم، میگم خدایا من ذره ای بسیار ناچیز هستم در اقیانوس بی عظمت و بی نهایت خلقت
بعد کمی که فکر میکنم، خودم شرم میکنم که بگویم من چیزی «هستم» حتی اگر بگویم بسیار ناچیزم.
یعنی برای خودم هیچ «هستی» در مقابل خدای مهربان قائل نیستم
به همین دلیل ترجیح میدهم بگویم خدایا من هیچی «نیستم» و همه چیز تویی
من چند سالی بیشتر نیست که پا بر این کره خاکی گذاشته ام ولی تو میلیاردها میلیارد سال و قرن است که خدایی میکنی و خواهی کرد
آن وقت که من تک سلولی بودم تو هوادار من بودی و الان هم تو همان خدایی و من همان بنده ناچیز ناتوان
خدایا در تک تک ثانیه های عمرم، در تک تک گفت و شوندهایم، در تک تک آنچه که به ذهن و فکرم خطور می کند و در تک تک دم و بازدم هایم، تمام امورم را صد در صد به تو واگذار میکنم و از تو میخواهم مرا به بهترین مسیرها و شیرین ترین رویدادها رهنمون باشی
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات ، انرژی جاری و ساری در تک تک مخلوقات خود ، و خالق آفرین من ،،
سلام و درود خدمت آرمی قدرتمند عباس منش ،،
چقدر خفن بود این مثال استاد عزیزم که 99.9 درصد کمک کردنای ما به اسم رضای خداست ولی در اصل برای خریدن احساس توجه ارزش از نگاه بقیس ،،
اینه که نمیشه قانون جهان هستی و این قانون خداوند رو دور زدا ،،
توجه می نمویی ،،
سلطان کارش خیلی درسته ،،
اعمال بن نیت ،،
ینی گلم فکر می کنی زرنگی ،،
واقعاً زرنگ واقعی کسی که حد اقل این بدن عجوبه خودش بشناسه ،،
میگیره ، میفرسته واسه خودش ، مام غافل از همجا فقط میخوریم چپ و راست تو دیوار ،،
الله اکبر ،،
خدایا این اصل تکامل چیه
چیه این تکامل پله پله ،،
خدای مهربون ای کریم کمکم کن سرعت تکاملم زیاد کن دلم میخواد با عشق تمام صد در صد عشق تورو فقط تو ذهن و قلبم حس کنم ،، بو بکشمت تو روز و شبم و بگم ای الله من تو چقدر کریمی ،، ای رب من ای رب العالمین ،،
خداجونم صد هزار مرتبه شکرت برای حضور خوشگلت تو زندگیم ،،
خدا جونم صد هزار مرتبه شکرت برای این همه رنگ های زیبا و فوق العاده ات تو لحظه به لحظه زندگیم ،،
خداجونم صد هزار مرتبه شکرت برای هزاران هزار میلیارد ها بی نهایت نعمت و برکت و ثروت و سلامتی و موفقیت و سربلندی و عزت و قدرت و رحمتت توی زندگیم ،،
خداجونم خیلی دوست دارم ،،
میدونم نمیتونم به اندازه ای که تو منو دوستداری دوست داشته باشم ولی نهایت سعی خودم میکنم که سراسر تسلیم خواست و اراده تو باشم ای کریم ای سخاوتمند ای بخشنده ،،
شکرت شرکت شکرت خداجونم ،،
سلام خدمت استاد عباس منش و خانوم شایسته عزیز
و خدمت خانواده گروه تحقیقاتی عباس منش
داشتم مصاحبه با استاد قسمت 29رو گوش میدادم
یه خاطره ای یادم افتاد که خیلی برای خودم جالب بود
موقع ای که سن و سالم پایین بود ، و ماشین نداشتم داشتم میومدم زنجان و اومدم یه جا گذری وایسادم یه جا که تو شهرستان ما طارم توریستی هستش و آخرهفته ها از مرکز استان میان برای تفریح
روز جمعه هم بود ، اونجایی که من وایساده بودم خیلی کم تاکسیا سوار میکنن همینطوریش که تاکسی در طول هفته کم هست و جمعه کمتر از بقیه روزاست و باشن هم اونجا وسط مسیره باید خیلی شانس بیاره آدم که سوارش کنن
خلاصه که احتمال تاکسی گیر اومدن اونجا کمه
منو یه شاسی بلند سوار کرد رو صندلی های عقب پسرشون دراز کشیده بود و خواب بود ولی با این حال منو سوار کردن و رسوندن زنجان
خیلی چیز بزرگی نبود
ولی نتیجه گیری که تو ذهنم اتفاق افتاد اینکه کافیه که اراده کنی و قدم برداری خدا برات طوری میچینه که بیای مثلا به یکی که تو این فازا نیست تعریف کنی قطعا میگه که دروغه
و خداوند کار کوچیک و بزرگ براش فرقی نداره
انجامش میده
سلام و درود بر استادعزیز وتوحیدی و خانم شایسته عالیقدر و دوستان همراهم
بعد چندبن بار گوش دادن به این فایل و کنکاش در زندگی روز مره ام متوجه شدم ای وای من منم همینطوری بودم اوایلش برای رسیدن به خواسته ام فقط روی خدا حساب باز میکردم و تلاشهام اما بعد یه مدت کم کم روی خودم و باهوش بودن و استمرارم در رسیدن به خواسته هام حساب بازمیکردم و هرچه جلوتر میرفتم کارها به سختی پیش میرفت و گاها متوقف میشد .
وبعد گوش دادن به این سری فایلهای توحیدی به لطف الهی متوجه شرکهای درونم شدم والان طوری شده مثلا فلش رو میزارم روی مبل بعد که میرم بردارم اول میگم خدایا تو بهم بگو من هیچی نمیدونم باورتون میشه بعد چند ثانیه بلافاصله پیدا میشه .
که با مثالی که استاد از نحوه برخورد با مسایل سایت در مورد آقا ابراهیم عزیز زد که دوراشو میزنه وبعد به ته خط داره میرسه جواب بهش گفته میشه اینو خوب درک کردم که منم تا الان اینجوری بودم اما از الان نه .
واقعا نمیدونیم استاد عزیز چطور باید ازشما تشکر کنیم که اینقدر با توحید مسایل زندگیمون داره راحت تر حل میشه . وچرخهای زندگیمون روانتر میشه .
همین یه دونه فایل هدیه به لطف الهی کل چرخهای زندگیمونو تاعمر روانتر میکنه البته اگه حواسمون باشه .واین فایلها اصلا نمیشه روشون قبمت گذاشت . بی نهایت سپاسگزارم .
الان یه مدت هست که دارم سریال سفر به دور آمریکا رو دوباره نگاه میکنم اما با یه دید دیگه .
متوجه شدم شما توفایلهاتون یه عبارت همش درحال تکرار هست .حتی برای یه موضوع ساده .
به امید الله . ان شااله. هدایت شدیم .توکل به الله . و…
وحتی توفایل 107 سریال سفر به دور آمریکا برام ملموس تر شد . و مریم جان هرچی میگفتند تو جملاتشون که مثلا بریم اونجا رو اکسپلور کنیم یا فلان چیز روتست کنیم و… فقط شما میگفتید به امیدالله باتوکل به خدا و…
اونجا بود که به خودم اومدم که من چقدر خودم رو توحیدی میدونستم اما تو عمل نه . شاید مثلا یکی دوبار تو طول روز از این واژه استفاده کنم اما شما تو سکانس 20 دقیقه ای بیش از 20 بار میگفتید .
تازه دارم میفهمم توکل یعنی چی؟
بعد یه موضوع دیگه که بیشتر انگیزه نوشتنم تو این قسمت شد یکی از ترمزهام بود که از طرف خداوند بهم الهام شد ویکی از ترمزهایی که باعث شد جلوی هدایتهام رو بگیرم که بی ربط به این فایل هم نیست واون این هست که من همش تصورم این بود که وقتی به دیگران کمک کنم خداوند بهم کمک میکنه واین رو اصل توحید ومعنویت میدونستم وحتی شده بارها خودم رو دچار دردسرهای عجیب میکردم اما به خاطر این باور مخرب به دبگران کمک میکردم .
میگفتم این طوری خدا دستم رو جایی ازش کمک بخام میگیره و این قانون کارما هست و...
واتفاقا از دوربربام هم میشنیدم که به فلانی کمک کن ثواب داره . یا تو دست مردم رو بگیری خدا دستت رو میگیره . یا دعا میکردن که به حق فلان امام روز بدنبینی دلمون رو شاد کردی خدا دلت رو شادکنه .
وباعث میشد من خودم رو به آب واتیش میزدم تا طرف کارش راه بیافته . واهرم رنج ولذت در ذهنم بد شکل گرفت .
اما سر آخر از همون طرف بدترین حرفها رومیشنیدم .
و یه جورایی کمک به دیگران تو ذهنم معنویت ونزدیکی به خدا بود و آنقدر زیاد شده بود که هرچی ادم گرفتار بود به پست من میخورد .
میرفتم دستگاه خودپرداز کارت به کارت کنم ادمهای زیادی به پستم میخوردن که ما سواد نداریم برامون کارت به کارت کن .
یا تو خیابون میرفتم مرتب ازم آدرس میخاستن . یا خونه خواب بودم در میزدن و ادرس خونه یکی دیگه رو میخاستن . وکلی نمونه های اینچنینی اصلا کل روزم شده بود بازیگر نقش حامی در زندگیم .
چون من هدایت خدا رو در رندگیم وصل کرده بودم به حل کردن مسایل دیگران و ان را معنوی میدونستم ومانع پیشرفت من در زندگیم شد .
چون من بااین باور مخرب جلوی هدایت الهی رو در زندگیم گرفتم کمک به دیگران مساوی هدایت الهی وکمک به من .
و نه تنها بااین باور هدایتها بهم گفته نمیشد چون من چقدر میخاستم در طول روز به دیگران کمک کنم که خداوند بخاد برام جبران کنه .
واتفاقا افرادی مثل خواهرم رو میدیدم که تقریبا کاری برای کسی انجام نمیداد و به فرد خودخواه معروف بود اما کارهاش به طرز باورنکردنی انجام میشد و من مونده بودم که چرا قانون برعکس کار میکنه .
دوستان قانونی نبود خودم خاستم نقش حامی باشم همین .
و الان متوجه شدم خداوند هرلحظه داره همه ما رو بدون چشمداشتی کمک میکنه و شرط و شروطی هم نزاشته که به کسی کمک کنی من الهامات رو بهت میگم در غیر اینصورت شرمنده .
منی که قبلن بهم میگفتند ساده ای . الان به لطف الهی بهم میگن گرگ بارون دیده . وخیلی خوشحالم بابت شنیدن این جور توصیفات .
چون نشون میده به لطف الهی باورها ومتعاقبا رفنارهام تغییر کرده و دیگران دارن بهم میگن .
پس با حساب کردن روی خودمون و هوشمون وتجربیاتمون و خدا رومثل انسان فرض کردن که شرط وشروط برای هدایت ما گذاشته جلوی هدایت لحظه به لحظه خدای مهربون رو نگیریم و بتونیم رشد کنیم .
باسپاس فراوان .
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
117. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
وقتی مینوشتم و ثبت کردم تو روز شمار باز بهم گفته شد مگه بهت نگفتم نباید اینجا بنویسی این نوشته ها برای فایل توحید عملی هست پاکش کن و ببر اونجا ثبت کن و چشمگفتم و اینجا کپیش کردم نوشته هامو و از روز شمار حذفش کردم
من اومدم تا از پیشرفتم بنویسم تا رد پام بمونه
صبح روز 5 اردیبهشت
واقعا بهشت شد برام از صبح تا شب تو خود بهشت بودم
صبح که بیدار شدم خواستم صبحانه بخورم پرسیدم خدا چی برای من الان خوبه ؟
یهویی دلم خواست تخم مرغ بخورم گفتم خدا تخم مرغ که نداریم نمیرم بگیرم الان به جاش پنیر میخورم
یه حسی بهم گفت برو بخر ،چون چند بار اینجوری پیش اومده بود و با رفتنم به بیرون خدا میخواست بهم چیزی بگه و رفتم و بعد متوجه شدم
اینبار گفتم خدا من نمیخوام برم پنیرم میتونستم بخورم ، ولی چون تو میگی میرم ، رفتم حاضر بشم پیش خودم گفتم بذار جاکلیدی بردارم شاید قراره به یه نفر هدیه بدم بعد گفتم نه برم ببینم خدا چی میخواد بهم بگه ،رفتم و مثل همیشه میخواستم برم از مغازه نزدیک خونمون بخرم ، انگار قشنگ حس میکردم که به اراده خودم نیست و بدون اراده داشتم راه میرفتم
همون لحظه یاد آیه ای افتادم که استاد هم میگفت که هیچ برگی بدون اذن خدا نمی افتد
سوره انعام آیه 59
گفتم من که به اراده خودم نمیرم میدونم که حتما میخوای بهم چیزی بگی
خب بگو از کدوم مغازه باید بخرم تخم مرغ رو
یهویی باز حس کردم بهم گفته شد برو مغازه سمت خونه عمه ات اینا بدون اینکه بپرسم چرا به خیال خودم گفتم یعنی این جاکلیدیارو قراره به کی بدم
وقتی رفتم داخل مغازه سلام کردم چشمم دنبال چیزی میگشت اصلا خودمم موندم چرا هی برمیگشتم سمت یخچال بستنی
همین که تخم مرغارو فروشنده داشت میذاشت هی من بستنیارو نگاه میکردم
یهویی حس کردم باید بستنی بخرم
بستنی میهن از اینا که جایزه بنز و روزانه نقد جایزه داره
برام عجیب بود من اصلا نمیخواستم بخرما ، ولی کاملا حس میکردم به اختیار خودم نبود و سعی داشتم که نگیرم حتی گفتم چرا حالا بستنی ؟
بعد میخواستم که بردارم وقتایی که از اون بستنی میخریدیم داداشم ساده یا کاکائویی میخرید من باز خودم میخواستم کاکائویی بردارم
ولی باز حس کردم بی اختیاره و دستم رفت سمت بستنی میهن که جایزه داشت و
الان که داشتم مینوشتم گفتم برم ببینم طعمش چی بود رفتم دیدم توت فرنگیه و نوشته بستنی سالار
50 میلیون و جایزه ماشینش هیوندای i20
جالبه من تو مغازه فکر کردم بستنی میهن برداشتم ولی الان دیدم بستنی سالار روش نوشته
بعد تو راه که برمیگشتم خونه معما شده بود برام ،به خیال خودم گفتم خدا این یعنی چی ؟؟
چی میخوای بهم بگی ؟ منو کشوندی بیرون و مغازه ای دیگه بردی تا بهم بگی بستنی بخرم ؟؟
خب الان خودم بخورمش ؟؟
حتی تو راه فکر میکردم طعم تمشکه
الان دیدم توت فرنگیه
من حتی موقع خرید بستنی به هیچی بستنی نگاه نکردم فقط فهمیدم که باید بستنی جایزه دار بخرم و فقط قیمت روشو خوندم که 30 هزار تمن بود
یه حسی بهم میگفت تو فقط انجام بده و هیچی نپرس ، باز به خیال خودم تو دلم حرف میزدم گفتم نکنه میخوای بهم ماشین بدی خدا ؟؟ دست تو هست همه چی خیلی راحته
چرا که نه
بعد یاد دو تا بستنی میهنی که جایزه دار بود و چند هفته پیش خورده بودم گذاشته بودم تو کشو میز کارم ، و اینبار برخلاف تمام روزای قبل که بلافاصله بعد خوردن بستنی کدش رو ارسال میکردم
گفتم خدا میذارم تو کشو هر وقت تو گفتی بهم بگو تا کداشو بفرستم ،که ماشین برای من باشه
هر بار که کشو رو باز میکردم و چوب بستنیارو میدیدم میگفتم خدا کی وقتشه بهم بگو
امروز اینا هم بهم یادآور شد
تو راه یهویی باز حس کردم که نباید خودم بستنی رو بخورم پرسیدم به کی بدم بخوره آخه اولش میخواستم بیرون به یه نفر بدم بخوره و چوبشو بگیرم ولی باز اراده ای نداشتم و رسیدم خونه
گفتم باشه میذارم یخچال داداشم از سرکار اومد میدم بستنی رو بخوره و بعد بگو که کی کد قرعه کشیش رو بفرستم
الان که داشتم مینوشتم این اتفاقا رو که میدونم دلیلی داشته که خدا منو برد بیرون تا بستنی بخرم و بهم میگه دلیلشو
گفتم چرا دارم مینویسم اگه اشتباه متوجه شدم چی ؟ نگو داشت ذهن باز شروع میکرد به حرف زدن
زود یادم افتاد که گفتم ببین طیبه ، یادت باشه خرید بستنی و ارسال کدش رو ، من جریانشو نمیدونم ولی هرچی باشه اگر ماشین در بیاد یا نقدی یا اگر هم در نیاد در هر صورت خیره و حتما حتما یه درسی برای من داره که قراره خدا یادم بده
ولی برام یه چیز جالبه ، همیشه یه جورایی حریص بودم که بستنی بخرم و میگفتم ماشین در بیاد ولی این بار اصلا اینجوری حس نمیکردم انگار همه اش دلم میخواست ببینم خدا چی میخواد بهم بگه
و گفتم خدا هرچی از این اتفاق که اتفاقی نیست ،از تو به من برسه من به اون خیر محتاجم
بعد که تخم مرغم رو خوردم،شروع کردم به چاپ کردن طرحا و نقاشی کشیدن و شروع سری جدید آینه دستیا و نقاشیا و زیر لیوانیا و کلی گردن آویز و چوبای دیگه که دیروز از خانی آباد رفتم حضوری گرفتم
دیشب مامانم که اومد خونه دیر وقت بود با داداشم از خونه خاله ام اومدن ،اومد بهم گفت که طیبه برات قلمو گرفتم 30 تمن 6 تا قلمو ، انقدر خوشحال شدم گفتم خب فردا امتحانش میکنم
امروز که البته 5 اردیبهشت میشه امتحان کردم خیلی خوب بودن و واقعا عالی بودن و میگفتم خدایا سپاسگزارتم که قلمو هارو به دست من رسوندی
شب قرار بود بریم خونه مادربزرگم شام ببریم ، با مادرم که خواستیم بریم گفتم نقاشیامو ببرم برای فروش ؟؟
باز میگفتم ببرم یا نبرم
بعد گفتم نه من هر جا از این به بعد برم حتی مهمدنی با خودم میبرم نقاشیامو که تو اون محل بفروشم به آدما
و ایمانم رو به خدا بیشتر نشون بدم
وقتی سوار بی آر تی شدیم یه خانم با دخترش اومد نشست صندلی جلویی گفتم خدایا نشون بدم قشنگ گفتگوی درونم رو میشنیدم و حس میکردم که تشویقم میکرد میگفت آره زود باش الان وقتشه ایمانت رو نشون بدی
همینارو که شنیدم باز بدون اراده خیلی سریع کش موهارو چند تا دستم گرفتم و به مادرش نشون دادم و ازم دو تا خرید و 20 تمن داد
اون لحظه انقدر حس خوبی داشتم دلم میخواست فریاد بزنم و سپاسگزاریمو شکرم رو بلند با فریاد بگم خدایا شکرت با کمکت تونستم
دخترش انقدر ذوق میکرد برای نقاشی روش مادرش گعت اینارو از کجا میگیرین گفتم خودم درست میکنم گفت آفرین
بعد که خرید زود کش رو بست به موهای دخترش و انقدر ذوق داشت دخترش، گفت عکس بگیر ببینم مامان
مامانش عکس میگرفت بعد گفت شکلک بوس هست
و گوشیشو باز کرد و رفت تو تلگرام وشکلکارو آورد تا به دخترش نشون بده و گفت ببین این شکلکو کشیده
خیلی ذوق داشت هی دستشو به چوب میزد و ذوق میکرد
منم انقدر خوشحال بودم که فقط تا چند دقیقه با ذوق سپاسگزارم خدا میگفتم
میگفتم سپاسگزارم که به کمکت تونستم ایمانم رو بهت نشون بدم و اینبار واقعا برام خیلی راحت بود حرف زدن
یاد حرف استاد افتادم وقتی شما شروع میکنید به تغییر و خدا میبینه ، جهان رو مسخر شما کرده وبه شما کمک میکنه و می افزاید
بعد یه دختر اومد پیشم نشست خیلی زیبا و موهاش خوشگل بود بهش نوشن دادم و اونم ازم خرید کرد یدونه
من بیشتر برای اینکه پول دستم بیاد خوشحال نبودم ، درسته که پول میاد دستم خوشحال میشم
ولی خوشحالی اصلیم برای این بود که تونستم و شد که ایمانم رو به خدا نشون بدم و وقتی میخواستم بگم بهشون میگفتم خدا شروع کردم حالا باقی با تو
وقتی پیاده شدیم به مامانم انقدر با ذوق میگفتم گفت آره دیدمت یهویی نشون دادی
بعد که رسیدیم خونه مادربززگم داداشم هنوز نیومده بود گفتم من برم تو میدان که پارک هم داره جمعیت زیاد بود اونجا بفروشم بیام
مادربززگم و عموم پرسیدن چی بفروشی ؟؟
تعجب کردن چون نمیدونستن و بهشون گفتم گفت برو ،مامانم گفت نیم ساعته زود برگرد که داداشت رسید شام بخوریم
من برخلاف روزای قبل که میرفتم جایی نمیتونستم و برمیگشتم، این باز واقعا حس خوبی داشتم ، یه حس اطمینان قلبی بود که باعث شده بود من بخوام و برم تو میدان محل مادر بزرگم کارامو نشون بدم به مادر بچه هایی که داشتن سرسره بازی و تاب بازی میکردن
انگار حس ترس و نگرانی رفته بود تا حد خیلی زیادی که قبلا داشتم و الان جاشو یه اطمینان قلبی پر کرده بود
و همه این اطمینان فکر کنم از اون جاهایی میاد که من میرفتم تا قدم بردارم و خدا لحظات اول برام مشتری میشد
وقتی رفتم به اولین نفر نشون دادم دو تا خرید بعد به چند نفرم نشون دادم خریدن و چند نفرم نخواستن
تو نیم ساعت 50 هزار تمن فروختم و با 30 هزار تمن بی آر تی شد 80
وقتی دیدم 9 شد گفتم خب مامانم گفت 9 بیا ، گفتم خدایا شکرت ازت سپاسگزارم و خیلی خوشحال بودم رفتم خونه مادربزرگم
خوشحالم از اینکه پیشرفت داشتم و خدا جوری کمکم کرد که واقعا یه حس عمیقی از اطمینان داشتم
و فقط میگفتم خدایا شکرت شد
و انقدر انسان های خوبی سر راهم میومدن و میفروختم و انقدر مودب و خوب بودن خیلی عالی بود و همه و همه کار خداست
وقتی برگشتیم خونه گفتم سلام خونه من ، یهویی یادم افتاد گفتم این که خونه من نیست خونه خداست
هر چی دارم از خداست و یاد حرفای استاد تو توحید عملی قسمت 11 میفتادم
وقتی عموم پرسید چقدر فروختی ،گفت خوبه تو وقت کردی بیا سمت مدرسه دخترونه خونه ما اینجا هر خیابون یه مدرسه دخترونه هست پر از مدرسه بیا و تو این یه ماه ببر بفروش
گفتم باشه اینجا هم میام
خدا رو بی نهایت سپاسگزارم که وقتی دید من یه قدم برداشتم ، برای من بی نهایت قدم برداشت
و این مهم ترین و با ارزش ترین بود برای من ،که خدا به یکباره شک و تردیدا و نگرانی هایی که مانع از صحبت کردنم و حرف زدنم با آدما میشد که ببرم بفروشم ازم گرفت
و من تازه دارم درک میکنم که وقتی حرکت میکنم خدا بهم میده تازه دارم معانی آیاتش رو با حرکت کردن و قدم برداشتنام میفهمم
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
تازه امروز میگفتم خدای من
قبل از آگاهی من از این آینه ها و جاکلیدیا چقدر درست میکردم و نمیگرفتن تو پیج کاریم و طبق باور های محدودی که داشتم دستام درد میکرد ، میگفتم مشتری نیست و ایمان نداشتم که عمل بیاره برام و حتی منصرف میشدم و همه رو هدیه میدادم به فامیل یا دوستام و غریبه ها
الان ببین بدون اینکه به زحمت خاصی بیفتم میفروشم البته خدا میفروشه من که کاره ای نیستم
امروز مامانم گفت طیبه حساب کردی ببینی این هفته چقدر فروختی
وقتی حساب کردم دیدم تو سه روز خودشم در عرض یک ساعت در روز کلشو جمع کنی 3 ساعت حالا 4 ساعت با نیم ساعت امروز
من یک میلیون فروش داشتم
این خودش بزرگترین پیشرفته برای من
از لحظه ای که روز یک شنبه رفتم تا تو مترو بفروشم و قدم کوچیک برداشتم خدا فرداش برام 600 واریز کرد به حسابم
الان که دارم فکر میکنم میبینم ، که من اگر قدم هام رو سریع تر بردارم به قول استاد عباس منش ، نتایجم سریع تر رخ میده مثل همین 4 ساعتی که یک میلیون فروشم بود
همه اینا برای من ددسه و سعی میکنم تا بیشتر سعی کنم ایمانم رو به خدا نشون بدم خیلی خیلی خوشحالم که خدا هر لحظه برای من خیر و برکت از همه نظر میده
هر روز این باور رو به خودم تکرار میکنم میگم
طیبه هر لحظه اگر سعی کنی با خدا حرف بزنی هر کاری انجام دادی از خدا بپرسی و سعی کنی بگی چشم
تو اون لحظه ای که داری با خدا حرف میزنی همه چی داری
بی نهایت ثروت ،شادی ،سلامتی ،آرامش ، عشق و مهم تر از همه خدا رو داری که بهش وصلی و ارزشمندی براش و عاشقته و وقتی وصلی به منبع فدرت و نور و عظمت همه چی داری
من امروز حس میکردم همه چی دارم عشق شادی سلامتی آرامش و ثروت
این روزا بیشتر و بیشتر داره میشه این حس و اشتیاقم برای تلاش برای بیشتر حرف زدن با خدا ، بیشتر تلاش کردن برای تقویت مهارت هام و کمک خواستن از خدا و انگیزه ای که میگیرم با هر پیشرفت روزانه ام
بی نهایت سپاسگزارم خدای من
برای تک تک خانواده صمیمی عباس منش بهترین هارو میخوام الهی سعادت در دنیا و آخرت باشه برای همه مون
دوستتون دارم با عشق طیبه
سلام طیبه عزیز تبریک میگم بهت به خاطر ایمان و عملی که داشتی
درسی که از کامنتت گرفتم این بود که خاشعانه و متواضعانه ازخدا کمک بخواهم در همه موارد زندگیم و عملی کنم هر الهامی را که شنیدم و امروز خواندن کامت زیبای شما یک نشانه بود برام که سمانه حواستو جمع کن به اسم تغییر فقط یکسری فایل ها و کامنت ها رو نخون بلکم عمل کن به اگاهی هات؛ عملی که مثل طیبه جان تصمیم بگیره بره پارک و محصولات خودشو بفروشه تحسینت میکنم طیبه جان که از صبح تا شب فقط گوشتو دادی به صدای خدا و عملی کردی الهاماتتو …
بنام خدای قدیر و عالم و حکیم و آگاه ، خدای اجابتگر و هدایتگر خواسته هامون به راحتی و سادگی
این فایل ناب توحیدی رو بارها و بارها گوش دادم و نوشتم . این روزها که یک تضادی وارد زندگی ام شد در عشق بازی با پروردگارم ، به من الهام شد که سمیرا برو قرآن و باز کن ، این همه تو با خدایت خلوت کردی ، اجازه بده خدای یکتا هم با تو با کلام اش صحبت کند و پاسخ ات دهد . چه زیبا خداجونم جواب این تضاد زندگی ام و داد ، خدایا شکرت ، الان سه شب هست که بعد از گرفتن پاسخ از خدای مهربان ، تصمیم گرفتم یهویی که قرآن و ختم کنم ، معانی آیات و بخونم و آیاتی که بارها و بارها تو بخش های مختلف سایت ، استاد و دوستان ام یادآوری کردند و بنویسم در دفتر ستاره قطبی ام . همیشه تو کامنتهای سایت وقتی میدیدم بچه ها چندین بار قرآن و ختم میکنند و حتی تو فایل هایی که خود استاد گفتند حدود 30 بار قرآن و به طرق مختلف از اول و آخر و وسط خوندند ، فکر میکردم آخه چرا باید چند بار آیات و بخونیم و تکرار کنیم ، این روزها که خودم بعد دو سال دوباره به خوندن قرآن هدایت شدم ، فهمیدم وقتی مدار و فرکانس مون با کار کردن روی خودمون بالاتر میره ، واقعا درک معانی و مفهوم آیات این کتاب الهی ارزشمند چقدر متفاوت و بهتر از سالهای قبلی است که این آیات و خوندم .
خدای مهربانم تنها حاکم و حکم فرما و وکیل و صاحب اختیار و فرمانروای ما توئی…
بارالها تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم ، مرا به راه مستقیم و کوتاه و آسانت هدایت ام کن .
خدایا تنها وابسته و دلبسته درگاه توام معبودم و چه کسی وفادار تر است تو به عهد و پیمان خویش…
معبودا ، بدون تو هیچ هم نیستم و تسلیم و فقیر و نیازمند و ضعیف و خاضع و خاشع و فروتن درگاهتم…
پروردگارا ، هر آنچه دارم از آن توست و از تو به من رسیده …برای همه داشته هایم هزاران مرتبه شکرت
خدای مهربان ، در تکتکلحظات زندگی ام ، کنارم باش و هدایت و الهام دهنده ام باش …
به نام خداوند ثروتها و زیبایی ها
سلام به استاد آگاهای ها و سلام به مریم عزیز و همه دوستان همراه در سایت
خداوند رو شاکرم که الان به من فرصت داد که بیام و از آگاهی های این فایل و تجربه های خودم بنویسم
اول از همه بسیار سپاسگذار وجود ارزشمند شما استاد عزیزم هستم که همواره با درکی بالا از قوانین زندگی میاید و به نکات کلیدی اشاره میکنید که موفقیت یا شکست، سربلندی و سرافکندگی و عزت و ذلت ما دقیقا بهش ارتباط داره
یعنی دقیقا شما به مواردی اشاره میکنید که مثل نکات کنکوری هستند که معلمها و اساتید حرفه ای به دانش آموزان بیان میکنند و میگن دونستن این نکته ها هست که رمز موفقیت شما در کنکوره
حالا اینجا صحبت از کنکور نیست اما صحبت از عرصه ای بسیار گسترده تر و مهمتر هست و اون عرصه زندگیه
جایی که ما اومدیم تا تجربه کنیم تا روحمون آموخته بشه، درس بگیره و با تجربه و درس آموختن، وارد یک وادی عظیم تر بشه
پس چقدر عالیه که در عرصه یا صحنه زندگی، استاد و معلمی داشته باشیم که نکات اساسی سربلندی رو بهمون بگه تا وجودمون صیقل پیدا کنه
تا ناب بشیم تا پاک و خالص بشیم تا رها و صفر بشیم برای خداوندی که ما را خلق کرد و اجازه داد تا ما هر کدوممون، خالق زندگی خودمون و اتفاقات اون باشیم
پس باید با گوش دل و جانمون این آگاهی های زندگی بخش رو بپذیریم و عمل کنیم که عمل کردن، نتیجه ایجاد میکنه نه فقط دانستن و تایید کردن
کلا این رو بگم که من عاشق فایلهای توحید عملی هستم و فایل، ارتباط ما با نیرویی که آنرا خدا مینامیم
اصلا نمیتونم بگم این فایل رو چند بار گوش دادمو از بس برام شیرین بود
اصلا انگار مثل آب خنکی بود که بر تشنگی وجودم، پاشیده میشد و من رو هر بار کنی آرام تر می کرد و ارتباطم رو با خدا، به شکلی دیگر می ساخت
این دست فایلها، بسیار خالص هستند چون دارن از اصل، از مبدا، از خالق یکتا، از تنها نور مطلق هستی از الوهیت صحبت میکنند
من بسیار ارتباط برقرار میکنم با این دست فایلها و چه حس نابیه اون درک کرد که از ته وجودت به این برسی تو هر جه داری از خداست و هر آنچه را که خواهی داشت هم از جانب اوست…. پس سرکشی برای چه؟؟؟؟
پس غرور برای که؟؟؟
پس در زدن به در خانه غیر از او، برای چه؟؟؟؟؟
چقدر خوبه که بفهمیم اصل اونه و باید فقط به او توکل کنیم
پول میخوای؟؟؟ در خونه خودشو بزن
عزت میخوای؟؟؟ از خودش بخواه
آرامش میخوای، حال خوب میخوای، خونه نو می خوای( اینو دقیقا به خودم میگم) ، بزرگی و شکوه میخوای؟؟؟؟ دیگه چی میخوای……!
هر چی میخوای از خودش بخواه
هر در دیگه ای بزنی، کلا راه رو راهه رفتی
کلا اگر رو به هر کسی غیر از خودش بیاری، مثل این هست که بخوای بری جزیره کیش به جای اینکه راه جنوب رو بری، بری بسمت شمال….
آیا میرسی به کیش؟؟؟؟ نه عزیزم…. کلا از بیخ و بن اشتباه رفتی
کلا همه این ، ضمیر مرجعش خودم هستما…..
اصلا نمیخوام پند بگم… اصلا نمیخوام نصیحت کنم…. چون خودم خیلی بیشتر به همه اینا نیاز دارم اما یه چیز رو میدونم………..
از وقتی درست تر از قبل درکش کردم، یه رابطه متفاوت دیکه ای باهاش دارم
از وقتی که صلاتم دیگه صلات قبلی نیست
ازپوقتی که اقوام دیگه فقط روزه گرفتن نیست
از وقتی زهرا عبادتش دیگه عبادت به شیوه قبلی نیست و شده سبک خودش،،،،،
دقیقا از همون موقع….
دیگه من یه جور دیگه توکل میکنم
اصلا من یه جور دیگه ایمان دارم بهش
اصلا من یه جور دیگه میبینمش و قبولش دارم
و اینو میدونم دیگه در ذهنم و در قلبم اون دیوی نیست که هر کاری میکردم از ترسش بود
الان باهاش دوستم
الان کسی میبینمش، نوری میبینمش، نیرویی می بینمش و کلا نمیدونم چی میبینمش اما چیزیه، که حالم باهاش خوبه
همه چیز رو از خودش میخوام و گاهی کمی شرک میورزم اما خیلی ازش عذرخواهی میکنم و ایمان دارم قبل از عذرخواهی من، نه تنها متو بخشیده بلکه میگه، برای چی عذر میخوای؟؟؟؟؟
در خونه من همیشه به روت بازه و هر بار بخوای ، من دوباره و دوباره و دوباره هستم و اجابت میکنم
چقدر داره کلمات زیبایی برای نوشتن میاد که دقیقا ایمان دارم از خودشه چون به اندازه سر سوزنی به هیچ کدومش هیچ فکری نکرده بودم و همینه که من رو عاشقش کرده چون، همیشه هست
حتی وقتی فکر میکنی الان دیگه فقط خودتی و خودت، دقیقا در همون لحظه هم هستش و همه چیز رو به نفع تو بر میگردونه
اگه بخوام بنویسم خیلی باید بنویسم ودوست دارم از تجربه قبل عید خودم بگم که قبل از این قایل اتفاق افتاد و دقیقا همینی بود که استاد اینجا اشاره کردند
من توی اسفند ماه یه آزمون مهم داشتم که باید 2 تا موضوع رو امتحان میدادم
یکیش رو اصلا نرسیدم بخونم ولی دیگری رو خوندم
مطالبی که اولین بار بود توی این همه سال درس خوندن، دیده بودم
مطالب کاملا جدید ولی دوسشون داشتم
خب سر امتحان چی شد؟؟؟
سر امتحان موقع هر سوال فقط از خدا کمک میخواستم و میگفتم خدایا تو بگو کدوم؟؟؟
دقیقا انگار یکدومش برام بلد میشد…..
مورد دوم امتحانی که اصلا نخونده بودمش رو همین جوری پیش رفتم و برای تک تک سوالات یاری خواستم
خلاصه امتحان رو دادم و دلم خیلی براش روشنه و حس بسیار خوبی دارم اما هنوز نتیجش نیومده
اما من نیومده، راضی هستم و میدونم همون خدایی که توی امتحان ازش اینقدر کمک خواستم خیریت من رو رقم میزنه
اگر لایق اون موفقیت باشه، قطعا قبولم اما اگر نیاز به درک بیشتر داشته باشم، باید تلاشم و ایمانم رو بیشتر کنم
ان شاالله نتیجه رو که قطعا به نفع من هست دوباره برای همین فایل، کامنت میکنم
اما در هر صورت خدا رو شاکرم که بهم اجازهدمیده یه درک دیکه ازش داشته باشم
بهم لیاقت این رو میده که حالم باهاش خوب باشه
بهم اجازه میده خودش رو فرمانروای کل هستی بدونم و فقط از خودش طلب یاری داشته باشم
من برای یه خونه جدید، یه خونه نو مطابق میل خودم هم ازش یاری خواستم و همش میگم:
خدایا تو بساز، تو بسازی قشنگ تره
و میدونم اونقدر زیبا میسازه که من حتی فکرش رو هم نمیکردم
خدا جونم شکرت شکرت شکرت عاشقتم
استاد صحبت های شما رو باز هم دلم میخواد گوش بدم
شمایی که این همه موفقید و خوشبخت، همه چیز رو خاضعانه از خدا خواستید و همیشه شتکرید
شما که همیشه توی همهذفایلها میگید بچه ها کردیت این حرفا این درس ها اصلا به من بر نمیگرده و من فقط دستی از دستان خدا هستم و چه قشنگ این باور رو در عمل هم نشون میدید و نتایج ارزشمند زندگی شما نشون دهنده این موضوعه
خدا رو شکر که برام استادی چون شما گماشت و من رو لایق شاگردی شما کرد
این درسها از زبان روان شما بیان شدن، شنیدن داره و میره توی قلبم و اون ته ذهنم میشینه چون از جنس خود خاست و این کلمات خداست که میخواد ما بیشتر و بهتر بفهمیمش تا زندگی رو بهتر و زیباتر و شیرین تر و راحت تر، زندگی کنیم
و چه چیزی زیباتر از این؟؟؟؟
باز هم سپاس
باز هم شکرگذار خداوند و وجود ارزشمند شما هستم که این آگاهی ها رو تشر میدید تا به قدر درکمون، اجرا کنیم
من با عشق و ایمان و امید در این مسیر هستم و ادامه میدم و باز هم مینویسم
تا بعد…..
سلام ب استاد عزیزم
سلام ب خانم شایسته مهربان و دوست داشتنی
سلام ب تمام دوستان عزیز و ارزش مند سایت الهی عباس منش دات. کام
سلام ب شما دوست عزیزم
خاستم تشکر و سپاس گذاری کنم از این کامنت زیبایی ک نوشتی بسیار حال و احساس خوب بهم دست داد از این دیدگاه قشنگت
و نکته بعدی ک میخواستم تشکر کنم از شما اون ویرگول هایی ک بین نوشته هات گذاشتی توجهم رو جلب کرد و باعث شد واضح تر بفهمم نوشته هات ممنون
به نام خدای مهربانم و سلام به شما دوست ارزشمندم
خدا رو شاکرم که نوشتم تونست بر دل شما بنشینهو واقعا باید بگم که من هیچ کاره بودم و همش از زبان خودشه و من فقط اطاعت کردم و نوشتم
خدا رو شاکرم که همگی در مدار رشد و بهبود قرار داریم و با حال عالی میخونیم، مینویسیم، گوش میدیم و تحسین میکنیم
خدا رو شکر که دوستانی ارزشمند دارم که وقتی حال دلشون عالی میشه،مینویسند و حس و حال عالیشون رو منتشر میکنند و قطعا نتیجه این حال عالی رو در زندگیشون خواهند دید
هیچ چیزی از بین نمیره و خداوند پاداش همه این حس و حال عالی رو خواهد داد فقط باید صبور باشیم
ممنونم که از نگارشم تعریف کردید
من کلا تایپ کردنم خیلی قویه و خواه ناخواه این موارد نگارشی رو رعایت میکنم ولی گاهی هم بدلیل تند نوشتن، غلط های املایی پیش میاد که اینم از لطف نوشتن های طولانیه
باز هم سپاس
شما رو تحسین میکنم که حال عالیتون رو به من هم منتقل کردید
برای هممون استمرار در این مسیر، و تسلیم بودن همیشگی در برابر رب بی انتها رو آرزودارم
سلام به استاد عزیزم سید حسین عباس منش و همسر محترمشون . استاد چه قدر وقتی بحث توحید میشه من احساسی میشم و گریم میگیره . من سالها فست فود داشتم و یه روزی به این نتیجه رسیدم که از فست فود بیام بیرون و برم دنبال علاقم . و علاقه من تدوین بود . اول از خدا تشکر میکنم که منو هدایت کرد به این شغل عالی و رویایی . من میدونم که چی شد که چجوری هدایت شدم و بیشتر مواقع که یادم میوفته مثل ابر بهار گریه میکنم . کالا خیلی گریه میکنم وقتی که یادم میاد کجا ها خداوند منو هداییت کرد و دست منو گرفت . اصلا وقتی صحبت توحید که میشه بی اختیار گریم میگیره . و هیچ جوره نمیشه جلوی این مدل گریه رو گرفت . الان 3 ساله که تو این شغل هستم و به لطف خدا خیلی راضیم و موفق . چون عاشقانه این هنر تدوین رو دوست دارم . حالا یه چیز جالب که هر وقت میخام تدوین رو شروع کنم از ته قلبم میگم خدایا خودت منو هدایت کن . و باور نمیکننین یه هو یه اهنگی یادم میاد که انگار خدا میگه انو بزار رو کلیپ یا میام یه کاری کنم بعد دستم از روی موس خط میخوره اشتباهی و بعدش اون تبدیل به یه تکنیک میشه اصلا یه وضعیه واقعا خدایا صد هزار مرتبه شکرت . یا یه هو یه ایده میاد که این کارو بکن . کاری که تا به حال نکردم و وقتی که انجام میدم محشر میشه . یا وقتی که یه حرکتی تو کلیپ میزنم یه هو یه حسی میگه که این کارو نکن زود پاکش میکنم . قبلا اینجوری نبود پاک نمیکردم و بعد تموم شدن کلیپ کار فرما دقیقا همون تیکه رو ایراد میگرفت و میگفت پاکش کن یا عوضش کن . ولی استاد جان اینا همه سیر تکامل داره که ادم بفهمه و مهم تر از همه اولین قدم به قول شما اینه که باور باور باور . و همین باور هم ذره ذره اتفاق میوفته البته اگه واقعا بخای . یعنی خودمون باید بخایم . و به خداوند اجازه بدیم که فرمونو بگیره . رابطه ما با خداوند 2 طرفه هستش . اون طفلی که با مرام همیشه هست ولی ما باعث میشیم که چیزی رو دریافت نکنیم . من دوره قانون افرینش رو 8 ماه پیش خریدم . و باورتون نمیشه شاید 100 بار گوشش دادم . ولی هر بار که گوش میکنم انگار یه چیزایی رو تازه دارم میشنوم که شما هم در باره این موضوع توضیح دادین . الان از نیویورک و المان از طریق اینستا بهم پیام میدن واسه ادیت کاراشون بخدا برگام ریخته بچها منو ببخشن که انقدر راحت صحبت میکنم و همیشه میگم خدایا اوس کریم جون اینا من نیستما اینا توییی . من فقط تو مسیرم و توکل به تو کردم . من ثروت میخام سلامتی میخام شادی میخام و تو باید به من بدی چجورشم با تو عه نه من . والا من فقط وظیفم اینه که کارمو درست انجام بدم و کل تلاشم رو بکنم بقیش وظیفه توعه . و جواب میده . استاد واقعا دمت گرم تو لایق هستی که این زندگی سلامتی ارامش و ثروت رو داشته باشی حالا میفهمم که از کجا داره اب میخوره چون جانانه پای این قوانیین واستادی . بچه ها فقط و فقط خدا . هیچ کس دیگه ای نمیتونه مارو کمک کنه غیر خدا . اصلا لامصب وقتی بهش وصل میشی مست میشی حالت خوبه کیفت کوکه و وقتی هم که این مدلی هستی معجزه پشت معجزه . ایده پشت ایده . و کلی اتفاقات عالی . وقتی با خدا میبندی یه اعتماد به نفس عجیبی تو مردم داری . سر بلندی . اما هواسمونم باشه که دل کسی رو نشکنیم به مردم بی احترامی نکنیم . خدایا صد هزار مرتبه شکرت . استاد جانم اول ازخدا وبعد هم از شما ممنون و سپاسگزارم . چون الان تو بهتیرین روزهای زندگیم هستم . فقط یه زن مشتی میخوام که اونم به وقتش اوس کریم جون حلش میکنه من ایمان دارم . حرف و اتفاق که خیلی زیاده اگه بخام بگم تا صبح باید تایپ کنم . شایدم یه حسی داره بهممیگه که تا همینجا بسه . در پناه خداوند باشین همه .اوستاد دوست دارم قد یه دنیا ️
سلام به دوست عزیزم آقای طاهری
خوندن کامنتتون چه حس و حال خوبی بهم داد .دوست داشتم ازتون تشکر کنم و تحسینتون کنم بابت موفقیتهایی که کسب کردید امیدوارم همیشه موفق و سلامت باشید و همینطور که تا اینجا هر چی از اوس کریم خاستین بهتون داده به بقیه خاسته هاتونم برسین
بازم سپاسگزارم بابت کامنت زیبا و قشنگتون
در پناه خدا باشید