توحید عملی | قسمت ۴ - صفحه 26 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/05/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-05-09 08:17:012024-07-11 10:01:33توحید عملی | قسمت ۴شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام روزجمعه ی همه ی دوستان بخیرشادی وسلامتی وثروت باشه انشاالله وسلام مخصوص به استادم عزیز ترازجانم شبانه روزم شده خوندن کامنتهای بسیارزیبای دوستانم مخصوصامحصول جدید اونقدرحسودیم میشه که نگو???امروزگفتم خدایادیگه طاقتم تموم شده اخه یه کاری بکن دیگه اونم گفته باشه بابا چقدرغرمیزنی??????استاداونقدربجه هاازفایل اول محصول جدیدتعریف میکنن درباره تعغیرکه واقعاعطش شدم ولحظه شماری میکنم برای تهیش نزدیک هستش دیگه منتظرخبرخریدم باشید???یاحق
سلام استاد عزیز . لطفا وقتی از اتفاقات خوبی که براتون افتاده صحبت میکنین باور هایی که برای خودتون پرورش دادین که این اتفاقات افتاده رو هم بگین که ما هم این باور هارو در ذهنمون ایجاد کنیم
استاد من خیلی از فایل های رایگانتونو نگاه کردم ولی دقیق متوجه نشدم که راهی که برای تغییر باور استفاده باید بکنیم چیه و چه راه هایی سریع تر و قدرتمند تره . لطفا یک فایل رو به این موضوع اختصاص بدین و به نظرتون راهی هست که بشه خیلی سریع باورمون تغییر کنه یا نه ؟ چون به تازگی کلیپی در تلگرام پخش شده که یک نفر درباره ی فروش یک بسته ی اموزشی صحبت میکنه که در اون راهی رو برای تغییر باور در زیر 60 ثانیه اموزش میده . البته در اون فایل معرفی بستش اسم شمارو هم میاره و میگه که از چند تا از دوره های شما استفاده کرده اما راه خودش رو سریع تره میدونه .
سپاس
سلام دوست عزیز
اگر به قوانین توجه کنید میبینید که روند تکاملی باید طی بشه در هر کاری و در هر برنامه ای. یک گیاه وقتی میخواد رشد کنه یکهو در یک روز از بذر به درخت تبدیل نمیشه. اگر به طبیعت نگاهی بندازید میبینید همه چیز در طبیعت روند تکاملیشو طی میکنه. این یک قانونه.
اگر کسی گفت یک شبه میلیارد میشی یک شبه تغییر میکنی یکشبه باورهات عوض میشه و….بدونید این خلاف قانونه و نباید بپذیرید وگرنه در کارتون شکست میخورید.
در دو کلمه خدا شکرت
و این تمام زندگی من است.
سلاااام استاااااااااااااااد عزیز دلم
فقط میتونم بگم خدایا شکرت دارم میمیلم از شادی ????
من الان رفتم فقط فقط دوتا از نظرات دوستان در دوره جهان بینی توحیدی خوندم همین و نمیدونم چطور شد که جواب یه سری سوالاتم یافتم
یعنی خودش اومد
سه تا باور که تو وجودم بود و منم بهش اهمیت نمیدادم یا اصن واسم عادی بود ولی الان میدونم باورم چی بود و من نصف راه رفتم و میدونم به خاستم میرسم
وای استاد دستتون درد نکنه الان فقط دارم از شادی گریه میکنم چیکار کردین تو این دوره که من اینجوری متحول شدم از خدا میخام بهترینارو بیشتر و بیشتر وارد زندگی هممون کنه
استاد من الان بهتون میگم به هدفتون رسیدین
قلبم متحول شده حالم عالیه
خدایا شکرت بهترین حال دارم و این حس بهترین حس و مقدس ترین حسی که تا حالا داشتم
به نام خدای مهربان
سلام استا خوبم خدارا سپاسگذارم که باشما وگروه گرم وصمیمیتون آشنا شدم بهتون خدا قوت وخسته نباشید میگم وآرزو میکنم که همیشه سالم وشاد و پر انرژی باشید وماهم در کنار شما از آموزه های واقعا انرژی بخش ومتحول کننده شما استفاده کنیم ولذت ببریم ??
شما دوباره حال منو تغییر دادین به بهترین حال ،خدا روشکر ،آرامش وشادی دوباره به خونه من برگشته ومن از لحظه لحظه زندگیم دارم لذت میبرم چیزهایی که قبلا برام کمبود وسختی بود دیگه آزارم نمیده به خاطر اینکه باورهامو عوض کردم چون نکات مثبت زندگیم رو میبینم ولذت میبرم وآرامش پیدا میکنم ودارم میبینم که باید از خدا بخوای وهر چی که بخوای خدا بهت میده
به نظرمن بزرگترین حسن حرفای شما استاد خوبم اینه که منو به خدا خوبم نزدیک کردی انگار سالها بود که با شادی ونشاط با خدای خودم حرف نمیزدم ..با احساس رضایت ازش شکر گذاری نمیکردم انگار دیگه نعمتای دور وبرم رو نمیدیم و لذتی از زندگیم نمیبردم اما حالا به هر چی نگه میکنم اول خالق اونو ستایش میکنم وازش سپاسگذاری میکنم وازش لذت میبرم …
ممنونم استاد خوبم به خاطر اینکه قبل از هرچیز باخدا بودن وسپاسگذاری از اون رو به همه ی ما یادآوری کردی
خدا به شما سلامتی وعزت بده تا همیشه چرا غ راه ما باشین
من تمام تلاشم رو میکنم تادر کنار شما با تغییر باورام وبا کمک قانون کائنات به آرزوهام برسم و اهدافم دنبال کنم که واقعا هم از وقتی باشما آشنا شدم وروش ها وتمرین هاتو نو انجام میدم به دنبالش تغیرات ونشونه هارو هم میبینم ….
با اینکه من تمام این تحولات رو با استفاده از فایل های رایگان شما به زندگیم وارد کردم اما خیلی آرزو دارم که تمام محصولات شما رو داشته باشم به امید اون روز از خدا میخوام که بتونم داشته باشمشون ??
براتون آرزوی موفقیت وشادی میکنم ??
خدا رو هزاران مرتبه شکر میکنم که حال وهوات عالیه آجی گلم???
سلام استاد عزیز سلام جان جانان سلام شکر سلام عسل
کاه درتاریخ پیش می آید که یک نفر ،یک انسان ؛ به تنهایی ؛ یک ملت است
وشما مصداق این سخن هستید
شماواقعا جان تازه ای ؛ چشم ها راباید شست وطوردیگر نگاه کرد رابه ماآموختید
ای نور ؛ ماباشما زنده ایم وخیلی شادوخوشحال. .شمامصداق: السابقون السابقون اولئک هم المفلحون هستید
جان برادر محبت کنید حالا که دوره تند خوانی برداشتید ؛ خواهشا خواهشا ؛ اونو رایگان روی سایت بگذارید ؛ به این فکرکنید که کسی ازاین دوره استفاده کند ویه تغییری درزندگیش ؛ واقع شود
ممنون میشوم ترتیب اثر فرمایید
سلام خدای قشنگم
سلام به همه دوستان و استاد عزیزم
تمرین جلسه اول دوره جهان بینی توحیدی 1
در مورد تمرین جلسه اول که استاد فرمودند چه تغییری که باید تو زندگیت ایجاد کنی و نشونه هاش و دلابتونو بنویس .و به یاد بیاریم که قبلا چه تغیراتیو ایجاد کردیم و بنویسین که اگه این تغییر رو ایجاد کنین چه اتفاقات خوبی براتون میفته …
بنویس که چه تغییراتی در زندگی تو باید انجام شود .
دلایل تغییر
اولین ایده ای که برای این تغییر به ذهنت میاد رو بنویس و متعهد باش که به آن عمل کنی.
اینا سوالاتی بود که استاد به عنوان تمرین گفته بودن و که من از بچه ها که نوشتن فهمیدم
خب من تمام نظرات بچه هارو توی دوره جهان بینی توحیدی دنبال میکنم و تا الان هرچی بوده خوندم
و خب اصل مطلب که استاد گفتن درک کردم که چی بوده و در چه مورد
حالا میخوام منم این تمرین انجام بدم
سوال : چه تغییراتی باید در زندگی ایجاد کنی و نشونه هاش و دلایلت بنویس ، اولین ایده ایی که برای این تغییر به ذهنت میاد رو بنویس و متهعد باش که به آن عمل کنی و اگر این تغییر رو ایجاد کنی چه اتفاقات خوبی براتون میفته :
1- من خیلی تمرکزم بر این بود که بیشتر بیشتر روی باورهام کار کنم بعد وارد کار فیزیکی بشم ولی اگه الهامی یا ایده ایی برام میومد گوش نمیدادم و میگفتم هنوز باید روی باروهام کار کنم و قدرتمند بشن و بعد وارد کار بشم ، ایده برام توی دوره راهنمای عملی به رویاها امد ولی بهش گوش ندادم ( یعنی توی آبان یا آذر سال 95 ) خب گذشت تا اینکه قبل عیدی از دانشگاه انصراف دادم و از فروردین 96 بدون اینکه میخوام در آینده چیکار کنم به صورت جدی روی باورهام کار کردم اول از دوره عزت نفس و راهنمای عملی به رویاها شروع شد ( من هیچ هدفی نداشتم چون میخواستم اول روی باورهام کار کنم و خودم بشناسم و بعدش میگفتم هدایت میشم به سمت هدفم ) خب بعد از اون دوره ها دوره هدفگذاری شروع کردم تا اینکه نزدک شهریور بود که یکی از دوستانم دوره ثروت 3 خرید و بهم گفت مهرداد استاد میگه باید وارد کار بشید اینکه یکسال بشینید بدون هیچ کاری روی باورهاتون کار بکنید درست نیست یه زمان 6 یا 8 ماه لازم که کار کنید ولی باید وارد عمل بشید و از یه جایی شروع کنید از کاری که علاقه دارید اگه میگید علاقه ایی نیست بالاخره از یکجا شروع کنید و میگفت از چیزهایی که الان هست دارید و شرایطش هست شروع کنید درست میشه ، خب این حرف من به فکر فرو برد چون میگفتم من هنوز علاقه م پیدا نکردم ولی یه چیزایی داشتم که میتونستم شروعش کنم ، یعنی لپ تاپ ، آموزشهای عالی برنامه نویسی اندروید ، مهارت کامپیوتر ، خونه ایی که هستم ، غذایی که آماده میشه برام ، مکان خواب ، خب گفتم قرار از مسیر هم لذت ببریم و همه چی الان فراهمِ ولی باز گوش ندادم به الهامم و اواسط شهریور بود که ثروت 1 خریدم و گفتم بذار ثروت م کار کنم و اینجوری وارد بشم خیلی عالیتر میشه و از اواسط آبان ثروت شروع کردم و این ایده برنامه نویسی اندروید خیلی بیشتر از قبل همش توی وجودم صدا میزد البته من این حوزه رو دوست داشتم ولی علاقه نه تا اینکه نزدیک های عید 97 شروعش کردم و لی بعد از دو سه جلسه آموزش رهاش کردم و باز بعد عید شروع کردم و مرور میکردم ولی باز رهاش کردم تا اینکه استاد این دوره رو قرار داد و توضیحاتی که درباره جلسه اول نوشته بود و نظرات بچه ها قانون درک کردم و با ایمان و تمام قدرتم شروعش کردم و الان جلسه ششم آموزهام هستم و خیلی دارم انجامش میدم و جلو میرم ،
حالا نشونه های اینکه انجام بدم این بود که میدیدم من باورهام خیلی عالی ساختم ولی خب باید پول از یک جایی وارد بشه ، بعد من به مسئله مالی میخوردم و جهان هستی چون میدید من حرکت در این مسیر نمیکنم به من فشار میورد از راههای مختلف ، خب اینکه دوست داشتم برم بیرون با دوستام چیزی بخودم ولی پول نداشتم ، یا برم سفر پول نداشتم ، یه نوشیدنی بخرم ولی پول نداشتم ، پدرمم وقتی دیگه فهمیدن من دانشگاه نمیرم ))))))))) به من فشار آوردن و پول تو جیبی در حد 50 هزار تومن میدن ، پدرم میگه 24 سال بزرگت کردم ، هیکلت و شخصیتت به 28 ساله ها میخوره (چون درشت اندام هستم ) نه کاری نه حرفه ایی نه همسری نه پولی )))) فقط میگی باور باور خب راست میگه و خیلی محدود شدم از طرف خانواده ، مثلا گوشیمم خیلی داغونه ولی خب اصلا هیچ هزینه ایی نمیدن میگن همین که اینجا هستی و داریم حمایت غذایی و مکانیت میکنیم خیلی زیاد هم هست البته صندلی که قبل از دانشگاه قولش داد بودن اون خریدن و از خدا ممنونم بابت صندلی مدیریتیم چون به شدت نیازم بود برای کارم و خب خیلی نشونه های دیگه که باعث شده بود به من فشار زیادی بیاد که البته مسئولیتش همه با خودم و خودم همه اینها رو ایجاد کردم و کاملا قبول دارم ، مثلا فعلا پولی نیست که بتونم این دوره رو بخرم با اینکه بسیار دوست دارم اینا نشونه هاش
آها یه نکته دیگه اینکه من وقتی دوره های عزت نفس و هدفگذاری و راهنمای عملی به رویاهارو کار کردم امدم برای خودم ویژگی های کاری که میخوام تعیین کردم ،
خب آزادی مالی ، آزادی زمانی ، آزادی مکانی کارم در رابطه مستقیم با مشتری نباشه یعنی اینکه یه اتوماسیون داشته باشی خودش همه کار بکنه بسازه و بفروشِ پول وارد کنه ، از هیچ همه چی بسازه ، هرلحظه پول وارد حساب بشه یغنی هرلحظه مثل سایت استاد مثل کارهای اینترنتی و…. مشتری بره بخره بدون اینکه بخواد بگه دارم ندارم یا قسطی یا چونه بزنه و …. نقد و مستقیم پول میریزه به حساب و محصول دریافت میکنه بدون کمترین انرژی و هزینه و زمان و من هرجایی باشم کارم انجام بدم و پول وارد بشه و………
اگه این تغییر ایجاد کنم که از همون روز اول انجامش دادم ( منظورم از وقتی که فهمیدم ) کلی احساسم عالی شده ، کلی پیشرفت کردم توی برنامه نویسی ، کلی عزت نفسم رفته بالاتر ، فهمیدم که اون ویژگی هایی که میخواستم همه رو داره و دارم عاشقش میشم ، استاد جوری شدم که شب ها تا صبح بیدارم و کارم انجام میدم و باز صبح پا میشم دیدن فایلها و محصولات و انجام این کارم یعنی زندگی خیلی عالی تری دارم ، توانایی هام داره بروز پیدا میکنه و بهم خیلی انرژی و انگیزه میده ، ذهنم چون یه مطلب جدید داره یاد میگیره خیلی فعال تر شده و اینو حسش میکنم ، خیلی خیلی دارم حال میکنم و لذت میبرم از مسیرم ، و ایتقدر ایمان دارم که همه چیز خوب منتظرن تا من فقط سریع این کار انجام بدم و یک دری ایجاد کنم تا وارد بشن البته اینو بگم الان خیلی وقتِ وارد شدن به صورت اینکه من قرضی ندارم به هیچکسی ، در آرامشم آرامش آرامش آرامش ، سلامتی عالی دارم ، خوشحالم ، شادم و واقعا همه چی عالیه فقط الان میخواد پول هم وارد زندگی بشه که کامل کنه
استاد تا 10 دقیقه پیش چنان داشت بارون میبارید که حیاط خونمون و خونه های اطرافمون که میبینم انگار تازه متولد شدن از بس تمیز و خوشگل شده ، چنان گوهر و جواهرات میبارید که قابل وصف نیست.
خداجونم بینهایت شکر که اینقدر این دنیات و این زندگی عالیِ
سلام به استاد عزیزم
تمرین جلسه دوم دوره جهان بینی توحیدی 1
تمرین:
تجربیاتی را در زندگی ات بیاد بیاور که به خاطر اینکه مسیر تکاملی ات را در آن خواسته در آرامش طی نمودی، نه تنها خیلی راحت به آن خواسته رسیدی، بلکه نتیجه بسیار رضایت بخش و پایدار بود.
همچنین تجاربی را بیاد بیاور که به خاطر ثابت کردن خودت به دیگران یا رقابت با دیگران و عجله، قانون تکامل را نادیده گرفتی و نتیجه اش تجربه ناخواسته ها شد.
تجربیاتی که با طی کردن تکامل به خواستم رسیدن و نتیجه عالی بود
تجربه بسکتبالم بود
من سال چهارم ابتدایی توی مدرسه مون خب از همه بچه ها قد بلند تر بودم و مربی ورزشم که استاد بسکتبال شهر و یکی از استادان کشور توی مقطع نو نهالان بود اونجا معلم ورزش بود ، خب به من پیشنهاد داد گفت دوست داری بیای تو بسکتبال منم گفتم آره ولی اینجوری نبود که عاشقش باشم یا … فقط گفتم کنار فوتبال بسکتبال هم برم ، خب اول تمریناتم توی مدرسه بود و مربیمون مسابقات بین کلاسی توی مدرسه گذاشت و خب دیده بود که من دارم خوب کار میکنم من انتخاب کرد به عنوان بازیکن تیم مدرسه ، من اون موقع نه میدونستم موفقیت چیه ، رقابت چیه و… خب من وارد تیم مدرسه شدم و تمریناتمون یه کوچولو سطحش بالاتر رفت و منم داشتم تمینات یادمیگرفتم و انجام میدادم خب وارد مسابقات مدرسه ایی شدیم و تیم ما اول شد و من خیلی نقش عالی داشتم توی برنده شدن تیممون و خب خیلی خیلی خیلی انگیزه گرفتم و کم کم داشت از بسکتبال خوشم میومد ، خب تیم مدرسه مون توی شهر اول شد و جایزه گرفتیم و اینا بعدش همون مربیمون ، مربی تیم شهرستان هم بود و من رو هم انتخاب کرد بین 30 تا بازیکنی که بعدش برسه فکر کنم به 12 یا 14 نفر الان یادم نیست خب من چون انگیزم زیاد شده بود و داشتم کم کم علاقه مند میشدم تمرینات در سطح شهرستان خیلی عالی انجام میدادم جوری که وقتی پیشرفت و رشد خودم میدیدم لذت میبردم و همش این باورم قویتر میشد که تو بسیار توانایی و میتونی هرکاری میخوای بکنی و خب نتایج هم میومد از در و دیوار مثلا استادم خیلی تشویقم میکرد دوستانم ، مربی های دیگه شهرستان و داورها و خودم که میدیدم دارم پیشرفت میکنم یغنی نشونه ها و نتایج عملم که موفقیت پشت موفقیت بود به من خیلی انگیزه میداد راستی من تنها بازیکن تیم شهرستان بودم که کلاس چهارم بودم یعنی بقیه پنجم بودم و چند نفری هم داشتیم که خیلی یازیشون عالی بود ولی جالبه استاد من اصلا برام مهم نبود که چه کسی از من بهتره یا نیست من اینقدر انگیزه داشتم که فقط هدفم این بود پیشرفت و رشد کنم و بهتر وبهتر بشم خب رفتیم مسابقات شهرستان و واقعا اونجا گل کاشتیم و توی خراسان اول شد تیم مون دوباره همون مربی شهرستانم برای مربی تیم کشوری یعنی تیم خراسان انتخاب شد و من رو به عنوان تنها کلاس چهارمی انتخاب کرد و بقیه که کلاس پنجمی بودم و جالب که افراد خوب دیگه ایی هم بودن ولی توی مثلا وقتی 30 یا 40 نفر انتخاب میکنن توی اون تمرینات خب هرکسی بهتر عملکرد داشته باشه انتخاب میشه و من انتخاب شدم یغنی میخوام اینو بگم من وقتی وارد تمرینات کشوری شدم خب سطح تمرینات دیگه خیلی حرفه ایی شده بود و من چون خیلی موفقیت داشتم و انگیزه بسیار زیاد خیلی عالی و سریع یاد میگیرفتم و پیشرفت میکردم و همه چیز برام طبیعی شده بود و واقعا هرلحظه اون شرایط که یادم میاد میبینم احساسم فوق العاده عالی بود ، خب بعدش وارد مسابقات شدیم و توی کشور تیممون یعنی تیم خراسان اول شد ، یادم فینال با تهران داشتیم که خدایی از لحاظ امکانات و همه چی عالی بودن ولی باورهای ما و عمل ما خیلی بهتر بود مخصوصا مربیمون و تونستیم با اختلاف 10 تا بازی ببریم و من اون موقع به عنوان یکی از بهترین بازیکن ها انتخاب شدم ، سکه کامل بهمون دادن و یکسری هدایای دیگه ، مصاحبه باهامون شد و اسمم توی روزنامه زدن و کلی موفقیت که اینقدر من خوشحال بودم اینقدر انگیزه گرفته بودم و اینقدر عاشق بسکتبال شده بودم که حد نداشت و جالب که همه اینارو توی کمتر از یکسال من طی کردم ولی تکامل با باورهای ذاتی قدرتمندی که استاد میگید هممون داریم از اول ، داشتم و طی کردم ولی چون باورهام قوی بود ، چون واقعا احساسم عالی بود ، چون موفقیتهای کوچیکم میدیدم و اون موقع این قضیه رو نمیدونستم ولی تحسینشون میکردم و بسیار انگیزه گرفته بودم و داشتم و باورهام قدرتمند بود و اصلا نه در رقابت با کسی بودم و نه عجله ایی داشتم اصلا به هیچ وجه و داشتم واقعا از مسیر لذت میبردم از اون سفرهای تیمی از اون تمرینات از گردشهای تیمی از جارو کردن خوابگاه به نوبت از غذای دورهمی با تیم و کلی خنده و بازی با بقیه دوستان واقعا داشتم از مسیر لذت میبردم و تو حال بودم و سریعا الان که فکر میکنم هر الهامی که میشد یه عملی انجام بدم یه حرکتی بکنم سریعا قدم اول برمیداشتم به قول اون خانم دکتر که گفتید فاصله احسام با عملم صفر بود و سریعا عملی میکردم و واقعا نتیجه میداد و هی هدایت میشدم گام بعدی بهم گفته میشد حتی همون سال برای تیم ملی انتخاب شدم ولی یه باور های ریزی که درونم ایجاد شده بود نذاشتش ورود پیدا کنم به تیم ملی
خب سال بعد یعنی سال پنچم قضیه به همین منوال رفتم و همه چی دیگه برام طبیعی بود و کاپیتان تیم بودم چه تو شهرستان و چه تو کشور ولی اینبار توی کشور مقام فکر کنم 5ام رسیدیم ولی به عنوان بهترین بازیکن انتخاب شدم ، برای تیم ملی هم انتخاب شدم ولی باز باورهام نمیذاشت وارد تیم ملی بشم سال بعد راهنمایی هم تا تمرینات مسابقات کشوری رفتم یعنی تنها اول راهنمایی تیم من بودم و همه سوم راهنمایی و مربی اون زمانمون که دیگه فرق میکرد یکی دیگه بود که گفت مهرداد تو 2 سال دیگه میتونی بیای مسابقات کشوری ولی بچه های سومی سال آخرشون و …. که من وارد مسابقات نشدم ولی خب خیلی عزت نفسم رفت بالاتر چون اون موقغ من میترسیدم با بزرگتراز خودم باشم ولی وقتی باهاشون بودم برام طبیعی شد و خیلی هم رشد تکنیکی کردم و هم عزت نفسی و خب سالهای بعد به همی منوال که یادمِ تابستون سال اول راهنمایی من وارد باشگاه فرش مشهد شدم که باشگاه خیلی عالی بود و تمرین میکردم و میخواستن از بچه ها تست بگیرن که خوبها معلوم بشن و من یادمِ اون موقع رفتم حرم البه با باورهای ان زمانم و درخواست کردم که قبول بشم و خب جالب اینکه بچه های اون باشگاه در هفته فکر کنم 4 روزش رو تمرین میکردن ولی من تو شهرستان که بودم دیگه تمرین نداشتم ولی بین تست ها من نفر اول شدم ، جالب هدفم اول شدن نبود فقط قبول شدن بود ولی در رقابت هم نبودم و گفتم من هرچی دارم رو میکنم و با تمام وجودم تست هارو میدم
جالبه من هرسال برای تیم ملی انتخاب میشدم ، مربی های تیم ملی من میشناختن ولی وارد تیم ملی نمیشدم بخاطر باورهای محدودم
خب توی دبیرستان وارد سوپر لیگ شدم و مسابقات حرفه ایی تر با مهرام و بندر امام و … که دیگه من کم کم بخاطر یکسری مسائل که قبلا توضیح دادم از بسکتبال به مرور زمان زده شدم و دیگه ادامه ندادم ولی تکاملم همین بود و مخصوصا اون اوایل من خیلی عالی و سریع و با خوشی و لذت و و مخصوصاا به شدت به راحتی من رشد کردم و این مسیر توی کمتر از یکسال طی کردم و بعدش هم که رشدهای حرفه ایی تر
اما واقعا اگر باورهای محدود کننده رو نداشتم و برعکس باورهای قوی داشتم مطمئن هستم و مطمئن باشید با اون عشق و انگیزه و رشدی که داشتم همین الان من بهترین بازیکن بسکتبال جهان بودم و اسمم حتی بالاتر از مایکل جردن و کوبی برایانت و …. بود و بهم میگفتم ابر انسان توی بسکتبال که از فضا امده چون مخصوصا توی سن پایین به این مرحله میرسیدم و بیشتر همه حیرت میکردن ولی برای خودم بسیار طبیعی بود یعنی بهترین بازیکن طول تاریخ بسکتبال جهان و ان بی ای میبودم
به این شک ندارم
ولی استاد الان که اینارو توضیح دادم و دوباره گفتم و دوباره یادآوری شد و چون خودم توی باورها و قوانین تکاملم نسبت به قبل خیلی بیشتر طی شده الان خیلی نکات ظریف تر و بهتری از پیشرفتم یادم امد که الان خیلی انگیزه گرفتم برای این مسیری که هستم و شروعش کردم واقعا گفتن موفقیت های گذشته خیلی عالیه
خیلی لذت بردم الان و خیلی اعتماد به نفسم قویتر شد که دوباره میشود
مرسی ازتون با این تمرین فوق العاده
حالا تجاربی که به خاطر ثابت کردن خودم به دیگران یا رقابت با دیگران و عجله، قانون تکامل را نادیده گرفتم و نتیجه اش تجربه ناخواسته ها شد
این قسمت خیلی زیااااااااااااااااد دارم ))))))))))))))
مثلا دانشگاهم : من میخواستم از خانواده دور باشم و برم یه شهر دیگه که اینجور هم شد ولی واقعا نتونستم طاقت بیارم و گریه میکردم کل ترم اول رو و هم اتاقی هام افرادی بودن که اصلا نمیتونستم باهاشون یکی باشم ، اوناهم سن من بودن ولی اخلاقیاتشون جوری بود که میخواستم منفجر بشم ، خب غذای اونجا ، راحت نبودنم توی مسیر راه ، جوری شده بود اینقدر حالم بد بود هی اتفاقت بدتر هم برام میفتاد و من از دانشگاه صنعتی شاهرود و تمام کارمنداش و از شهر شاهرود بدم میومد دیگه تا اینکه تونستم 3 ترم مهمانی بگیرم به شهر خودم خب باز بعد از 3 ترم برگشتم ولی اینبار کمی بهتر بود ولی بازم احساسم بد بود دو ترم اونجا بودم دوباره 2 ترم مهمانی گرفتم شهر خودم که دیگه اون مسائل دیگه که قبل گفتم ولی میخوام بگم چون تکاملم طی نشده بود و من زیاد حدا از خانواده نبودم ولی مخیواستم جدا باشم یکدفعه اینکار کردم و خب هیچ نتیجه خوبی داشت که البته بعدش نتیجه خوب شد و از همونها من تجربه گرفتم و تکاملم توی این حوزه خیلی بهتر طی شد برای جاهای دیگه ولی واقعا خیلی ناخواسته ایجاد شد .
الان فعلا همین به ذهنم امد ولی خدایی خیلی ناخواسته برام پیش امده بخاطر اینکه تکاملم طی نکرده بودم آهااااااا الان یادم امد مثلا میخواستم برم باشگاه بدنسازی و…. خب من رفتم و چون میخواستم زود بدنم درست بشه وزنه های سنگین میزدم و خیلی فشار هوازی روی خودم میووردم جوری شد که به یک هفته نکشید بدن درد بسیار زیاد ( که البته هر وقت من بدنم درد میگیره بیشتر خندم میگیره )))))) ) که دیگه ادامه ندادم و اصلا بدمم امد یا یکی دیگه این بود که من میخواستم سریع زبان انگلیسی یاد بگیرم میرفتم کلاس هزینه میکردم و فشار روی خودم میووردم روزهای اول چون در رقابت هم بودم هیچی دیگه زده میشدم به 10 جلسه نکشیده دیگه ادامه نمیدادم و همش به خودم میگفتم تو عرضه نداری و خیلی عزت نفسم پایین میووردم و …. یکی دیگه هم اینکه توی مدرسه اوایل سال همیشه شاگرد اول بودم ولی این اول بودنم فقط 2 تا 3 ماه بود بعدش چنان افتی میکردم همه تعجب میکردم و کلا که اینقدر خراب میکردم از اون ور میزد بیرون
اینم از تکامل که واقعا وقتی طی نمیکنیم چقدر ناخاسته ایحاد میشه و وقتی طی میکنیم چقدر سریع و راحت به خواسته ها میرسیم با لذت و عشق از مسیر
ممنونم استاد برای این تمرین واقعا عالی بود
سلام به استاد همیششششه عزیزم
خیلی دوستون دارم
موضوع : تمرین جلسه 9 دوره جهان بینی توحیدی 1
نحوه آشنایی من با استاد.
من از دوران کودکی خیلی علاقه زیادی به این داشتم که کارهایی انجام بدم و مسائلی کشف یا حل کنم که بقیه میگن نمیشه ، غیرممکن یا خیلی سخته و توی وجودم همیشه حسش میکردم و باهاش بودم ، یه حس درونی بود که میگفت تو قراره یه کار خیلی ارزشمندی بکنی و ممکن کنی اونچه را که هیچکسی حتی فکر ممکن شدنش به ذهنش نمیرسه.
از اول راهنمایی عاشق کتابهای علمی ، سرگذشت بزرگان و بحث های موفقیتی بودم و چندسالی با مجله موفقیت کار میکردم که یادمِ تا یه زمانی به این نتیجه رسیدم که مجله موفقیت خیلی تمرکزش پخش یا اینجوری بگم خیلی روی فرعیاتِ ، البته مثل الان آگاه نبودم ولی میفهمیدم که اصل مطلب نمیگن یا اگه چیزی هم میگن خیلی فرعیات توش داره . سال سوم دبیرستان بودم و از عشقم که بسکتبال بود زده شده بودم بخاطر یه سری مسائلی که قبلا توضیح دادم و هیچ هدفی برای آینده نداشتم اما این حس بود که قرار کارایی انجام بدم که از نظر جامعه و بشریت غیرممکن ولی از طریق من ممکن میشه و واقعا دنبال یه سری موضوعات یا علم هایی بودم که بتونم استاده کنم و بفهمم وبه سمت اون حس حرکت کنم.
سال سوم دبیرستان که بودم شوهر خاله ام روحانی بسیار پخته و باسوادی بود توی حوزه خودش بسیار مسلط و حرفه ایی ، ایشون درسهای توحیدی خونده بودن و با استادهای عرفان کار کرده بودن و داشتن راه اونها رو ادامه میدادن خب منم با این حوزه همفرکانس شدم و وارد جلساتشون شدم ، تمام بحثشون توحید بود ولی با بیانی سنگین و البته یکسری باورهای محدود در حوزه های دیگر مخصوصا ثروت . من نزدیک 2 سال کلاسهای و جلسات ایشون میرفتم و اواخر سال دومم به این مسیر کم کم دلسرد میشدم و داشتم دور میشدم با اینکه سبک ایشون و حرفاشون واقعا متفاوت با باورهای جامعه در مورد مذهب و دین بود ولی من دیگه هر یه هفته یا دوهفته میرفتم به جلسات تا اینکه در ماه رمضان ایشون کلاسهای خصوصی داشتن برای شاگردانی مخصوص که همیشه سرکلاساشون بودن ، خب منم خیلی دوست داشتم برم توی این جلسات و بحثهای توحیدی تخصصی تر یادبگیرم و آگاه بشم ولی شوهرخاله ام اجازه ورود به این جلسات به من نداد (در ضمن اینقدر رابطه من با ایشون سنگین بود که حتی خودم به ایشون درخواست نمیدادم بلکه به خاله ام میگفتم و خاله ام به ایشون میگفت ) و خب میدیدم افرادی از من کوچیکتر وارد این جلسات میشن ولی من نه و خیلی بهم ریخته بودم و دوباره به پسرخاله ام گفتم تا با باباش صحبت کنه و من برم (کلاسهای توحیدی میرفتم ولی باز داشتم شرک میورزیدم) که شوهر خاله م به پسرخاله م گفته بود که مهرداد اول باید این کلاسهای عمومی کامل بیاد و آشنا بشه و درک کنه بعد اونارو ولی من نمیخواستم کلاسهای عمومی برم و فقط هدفم کلاسهای خصوصی بود ( همون عدم تکامل و کمالگرایی و کمبود اعتماد به نفس ) وقتی دیگه اینو شندیم خیلی خیلی عصبانی شدم و رفتم خونه خالم و به خالم گفتم مگه پیامبر شما نمیگه جوانان از سن پایین آموزش بدید و با خداوند آشنا کنید تا توحید یادبگیرن و ……..یه عالمه حرفها و حدیث هایی که شنیده بودم در مورد این قضیه رو به خودشون میگفتم ( میخواستم یه جوری با اعتقادات خودشون به خودشون احساس گناه بدم و اون حس دلسوزیشون برانگیخته کنم تا بذارن منم بیام جلسات رو یعنی همون کمبود شدید اعتماد به نفس ) خب در مورد خاله م جواب داد ولی شوهر خاله م نه ، ایشون به مباحثشون مسلط بود و اصلا احساسی نشد و گفت نمیشه و نمیتونه بیاد
به تضاد بسیار شدید برخورد کردم ، حس کردم بهم بی احترامی شده یا از این جور حسها ، همون موقع با تمام وجود ، واقعا با تمام وجود از خدا خواستم یا خودش مستقیم من با نورعلمش آگاه کنه یا از طریق استادی ( این نور علم دعایی بود که توی جلسات یاد گرفته بودم و منظورم اون علم اصلی ، علمی که میشه باهاش همه کار کرد ، علمی که هیچ محدودیتی نداره و به هیچ وابسته نیست و توی هر حوزه ایی به کار ببریش جواب بده و واقعا دنبال این علم بودم و اسمش گذاشته بودیم نور علم ) این کار بکنه و واقعا با تمام وجود خواسته م این بود که به علم دسترسی پیدا کنم که بتونم باهاش همه کار بکنم ، هرکاری بخوام ، هرسوالی با این علم بتونم جواب بدم یعنی علمی کلی که توی هر مسئله و هرچیزی کاربرد داشته باشه و بشه باهاش همه چیز پاسخ داد ، فکر کن استاد میرفتم قرآن میخوندم چون یه حسی میگفت اون علم توی قرآن هست ولی نمیفهمیدمش .
رفتیم سال پیش دانشگاهی و بعد دانشگاه . سال اول ترم دوم بودم که مهمانی گرفته بودم به دانشگاه شهر خودمون ، دوستی داشتم که تو مسائل کلیپهای انگیزشی و مسائل انگیزشی بود و رفیق صمیمی هم بودیم و الانم هستیم ، هر چندروز یکبار برام فایلهای انگیزشی از هرجا که پیدا کرد و گوش میداد برای منم میفرستاد و منم گوش میکردم ولی هر حرفی از اون کلیپهای انگیزشی باور نداشتم و اصلا با اعتقاداتم متضاد بود و هرچی که با اعتقادات اون موقع م متضاد بود رو ردش میکردم ، تا اینکه یه روز فایل انگیزشی شماره 3 شمارو استاد برام فرستاد ، نمیدونم چرا ولی وقتی یکمی گوش دادم گفتم این کافر به خدا کیه داره این حرفارو میزنه و دیگه گوش ندادمش و چون با دوستم خیلی بحث میکردیم میگفت بابا تو یه بار تا آخر گوش کن بعد تهمت بزن به بنده خدا اینقدر سریع قضاوت نکن ، گفتم باشه و قرار شد کامل گوش بدم ، چندروزی گذشت و یاد این فایل افتادم ، گفتم برم یه بار تا آخر گوش بدم ببینم چی میگه ، آقا این فایل گوش دادم تا آخر و دیگه دنبال اسمش میگشتم که اینطرف کیه داره این حرفارو میزنه و میخوام بقیه حرفاش هم بشنوم ، از دوستم پرسیدم گفتم کیه گفت منم نمیدونم باید برم دنبال و اون رفت برام پیداش کرد و گفت اسمش عباسمنشِ و منم توی اینترنت زدم و با سایت آشنا شدم سال 92 بود ، خب وارد سایت شدم و فایل فقط روی خدا حساب باز کن دیدم و خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و گفتم خوبه این طرف هم از این حرفا میزنه خب رفتم جلوتر و مباحث دیگه رو در مورد ثروت گوش دادم دیدم داره حرفهایی میزنه که اصلا با باورهای توحیدی که توی جلسات شوهر خاله م یاد گرفته بودم یکی نیست و گفتم بیا دیدی گفتم این کافر ولی یادمه یه چیزی گفت بیشتر گوش بده و بیشتر فکر کن به حرفاش و این شد که نشستم هرچی فایل رایگان بود دانلود کردم از توی سایت و یکی یکی گوش دادم و فکر کردم و ساعتها در موردشون با خودم حرف میزدم چون هم اولش برام سنگین بود و هم من خیلی باورهای متضاد با باورهای استاد داشتم که پذیرفتنش اصلا اصلا اصلا آسون نبود و اینکه اصلا هیچی درک نمیکردم ولی به چیزی درونم بود که هلم میداد به این میسر.
خب من سال 92 آشنا شدم و خیلی آروم و آهسته با مباحث استاد جلو میومدم بعضی وقتها اصلا کار نمیکردم بعضی وقتها کار میکردم تا اینکه توی اواخر سال 93 نزدیک 94 من با شدت و سرعت بسیار زیادی روی فایلهای رایگان شروع کردم به کار کردن و گوش دادن و فهمیدن و اینقدر با تمام وجود کار میکردم که یه پیشنهاد کاری به من شد از طرف پسرخاله م که قبلا توضیح دادم که به پول رسیدم بدون اینکه من تلاشی برای اینکار بکنم که البته یکسال بعد نتیجه داد و تو سال 94 من دوره عزت نفس خریدم که دیگه فوقالعاده بود و چقدر من تغییر کردم با اون محصول البته تا آخرش ندیدم و بعدش که پول وارد زندگی شد من آروم آروم از فایلها و محصولات و سایت دور شدم و چسبیده بودم به اون کمتر از یک میلیون پولی که برام میومد و چون روی خودم کار نمیکردم آروم آروم وضع برگشت به حالت قبل و حتی بدتر ولی جالبیش اینجاست وقتی من با تمام وجود با فایلهای رایگان کار کردم به درآمد رسیدم و اونم بدون اینکه من تلاشی بکنم برای اون کار چون کلا منم همیشه راحتی میخواستم خدا طبق باورهام کاری رو درست کرد که من بدون هیچ تلاشی همون پولی رو بگیرم که پسرخاله م با تمام وجودش تلاش میکرد. و بعدش هم که روی خودم کار نکردم و من از اون مدار خارج شدم چون دیگه روی خودم کار نمیکردم و اتفاقا چقدر استاد بعدش باورهای محدودی ایجاد شد برام توی حوزه ثروت ( البته خیلی اتفاقات خوبی هم برام افتاد که مهمترینش شناخت خودم و خدای خودم و نقش قوانین و باورها بود ) و خب توی اون زمان که پول دستم بود یه سری از محصولات مثل هدفگذاری و کتابها و محصولا وی آی پی و … خریدم ولی اصلا نگاهشون نکردم تا سال 95 که دوره راهنمای عملی خریدم و شروع به دیدن و تصمیمات دیگه و جریانات دیگه که قبلا توضیخ دادم.
این بود نحوه آشنایی من با استاد.
استاااااااااااااااااااااااااااااد ازتون بینهایت ممنونم و بینهایت بینهایت از خداوند سپاسگزارم که اینقدر به من لطف داشت و من هدایت کرد ، منو هلم داد به این مسیر و با شما آشنا کرد و ثابت قدم نگهم داشت و یکی از بهترین دستاش در زندگیم قرار داد برای رسیدن به خواسته هام و زندگی واقعی .
با سلام خدمت استاد عزیز و دوستان گرامی
عجب فایل به جایی عجب صحبتهای طلایی قشنگی ، چندروزی بود که مدیریت فروشگاه ما بسیار از بالا رفتن دلار صحبت میکرد و مدام میگفت هیچ کدام از شرکتها فروش ندارند و منو به این فکر فرو برد که چرا روزی ما به این چیزها باید بسته باشد .
تا اینکه شما این فایل رو گذاشتید و چقدر روشن توضیح دادید که توحید و یکتا پرستی کجای زندگی ماست ؟؟؟
چقدر پر رنگ است؟چقدر از خدای درون ذهنمان قهرمان ساختیم؟
واقعا ما کجای کاریم؟آیا اصلا او را به خدایی قبول داریم ؟
پس چرا دلار و ترامپ و برجام و رییس جمهور باید برای ما تصمیم بگیرند که به کجا برویم؟
خداوند روزی دهنده برای تمام بندگانش برکت فرستاده و میفرستد.
من به آن خدا ایمان دارم و اورا میپرستم.
امیدورام در تمام جای جای زندگیمان توحید بدرخشد.
با سپاس فراوان از استاد عزیز و گروه پر برکت عباسمنش?
سلام استاد عزیز
امیدوارم حالتون عالی باشه
وقتی این فایل رو دیدم حالم خوب بود اما الان حالم عالی شده.از شما ممنون هستم که این نکته رو برای من یادآوری کردین که خداوندی که این جهان رو آفریده تمام کنترل زندگی من رو در اختیار خودم قرار داده نه در دست تصمیمات یک شخص در اون سر دنیا و اتفاقا این شرایط یک تضاد برای من هستش که خواسته ام رو بهتر بشناسم و به سمتش حرکت کنم.مطمئن هستم هر اتفاقی که این روزها تو ایران میفته به نفع منه و اگر من آرام باشم و حالم خوب باشه بالاخره نفعش رو میفهمم.
همین جور ادامه بدین استاد.
با تشکر از شما
سلام به استادمهربونم وسلام به دوستان گلم خواستم ازبرادرخوبم حسین اقای عزیزبه خاطراین مطلب بشیارهوشمندوعالی تشکرکنم فوق العاده بودومن لذت بردم واین مطلب روتوپوشه ی گوشیم گذاشتم تاهرروزمرورکنیم درپناه الله یکتاشادوسربلندوثروتمندباشید???یاحق