زندگی، در همان کودکی و نوجوانی، به خوبی حساب نکردن روی آدمها را به من یاد داد. فقط کمی طول کشید تا دریابم، روی چه قدرتی باید حساب کنم.
کمی طول کشید تا درک کنم، آدمهایی که قدرتی برای رساندن من به خواستههایم ندارند، قدرتی هم برای مانع شدن در برابر ورود نعمتها به زندگیام ندارند. پس همانگونه که روی آنها حساب نمیکنم، از گزندشان هم بیمناک نمیشوم. مجموع این دو نگاه، توحید را برایم معنا کردو به من یاد داد تا روی چه نیرویی باید حساب کنم.
سپس هرچه بیشتر قرآن را خواندم، بیشتر ارتباط میان «توحید» و آنچه خداوند «سعادت دنیا و آخرت» میداند را درک کردم و فهمیدم، «توحید»، تنها اصل و اساس قوانین زندگی است.
به یقین، دلیل تمام موفقیتهای زندگیام، اجرای توحید در عمل بوده است. به همین دلیل رسالت من با اشاعه توحید در جهان آغاز شد و تمام آموزشهایم بر «درک و اجرای این اصل در تمام جنبههای زندگی» استوار گردیده است.
توحید یک اصلی درونی است. توحید نگاهی جدا از هر دین و مذهب است که میگوید: زندگی ما، تماماً توسط باورهای خودمان رقم میخورد.
توحید، منطق ابراهیم برای شکستن بتهاست تا نشان دهد آنها حتی قادر به نجات خودشان از گزند یک تبر نیستند، چه برسد به نجات آدمها.
توحید، یقین ابراهیم است که میتواند درک کند هاجر و اسماعیل به اندازهی او به ربّ متصلاند. پس با خیال راحت آنها را در بیابان میگذارد.
توحید، توکل، سرسپردگی، تسلیم و اعتماد ابراهیم به درستی الهاماتش است که، میتواند اسماعیل را به قربانگاه ببرد.
نگاه توحیدی، ایمان ابراهیم به عدم تأثیر هرگونه عوامل بیرونی است که خود را در عمل، هنگام ورود به آتش نشان میدهد. چون میداند حتی آتش قدرتی برای صدمه زدن به او ندارد، اگر قدرتش را باور نکند
ما که انتظار نعمتهای بیشمار را داریم، باید از خود بپرسیم چقدر توانستهایم این نگاه توحیدی را داشته باشیم؟!
و اگر این نگاه را ساختهایم، چرا دست از نگرانی درباره عوامل بیرونی برنداشته ایم؟!
چرا میترسیم حتی اگر مسیر درست را برویم، کار درست را انجام دهیم و باورهای خوبی بسازیم، ممکن است یک حادثه غیر مترقبه یا قدرت بیرونی مثل قانون دولتی، رأی یک سیاستمدار، لغو یک قانون، قیمت دلار، سیل و زلزله و … ریشه بنایی را ویران کند که، در تمام این سالها ساختهایم؟!
این نگرانیها همان بخشهای ساخته نشدهی توحید در نگاهمان است. همان منافذی است که برای ورود شیطان به عنوان نماد کمبود و ترس، باز گذاشتهایم و همان بخشهای ساخته نشدهی باورهای قدرتمندکننده و ثروت آفرین است.
میزان ورود نعمتها به زندگی ما، به اندازه باورهای توحیدیمان است.
به اندازهی یقین به این قانون که: «فرکانسهای خودمان زندگیمان را خلق میکند»، توحیدی میشویم و به همان اندازه نیز، در آرامش میمانیم، از خطرها مصون میمانیم، آتش برایمان گلستان میشود، عدو سبب خیر میشود و برکتها راهشان را به سوی زندگیما پیدا میکنند.
تمام نتایج زندگی من، حاصل تلاش برای قدرت دادن به باورهای توحیدیام بوده است. تا روی آدمها حساب نکنم و روی قدرتی حساب کنم که، قدرت خلق هر خواستهای را به من بخشیده و هدایتگر من در مسیر هر خواستهای گشته.
این نگاه توحیدی است که، هر روز نعمتهای بیشتری را روانه زندگیام میسازد و عزّت، ثروت، عشق و سلامتی بیشتری به من میبخشد. نه به این دلیل که من فردی خاص هستم، بلکه اصل فقط توحید است و آدمهای زیادی درباره درک این اصل مهم، دچار سوء تفاهم شده و به فرعیات بیهوده چسبیدهاند.
اساسی ترین تلاشهای بشر در تمام اعصار تاریخ، صرف تأمین خوراک، پوشاک و مسکن بوده است. یعنی همیشه این موضوعات را اصل دانسته و به خاطرش اینهمه جنگ به راه انداختهاند. اما وقتی وارد قرآن میشویم و داستان زندگی پیامبران را میخوانیم، هیچ اثری از این دغدغهها که کل بشریت درگیرش بوده، نمیبینیم. دغدغه زندگی هیچ پیامبری تأمین سقف بالای سر، امرار معاش یا یافتن شغلی برای پرداخت هزینههایش نیست، چون اصل چیز دیگری است.
قرآن یکصدا توحید را فریاد میزند، آن را اصل میداند و خداوند همه چیز، جز شرک به خودش را میبخشد. چون امکان ندارد شرک بورزیم و تجربه خوبی از زندگی داشته باشیم. اما اگر توحید را درک و اجرا کنیم، قطعاً به مسیر راهکارهای ثروتآفرین هدایت میشویم و ثروت به صورت طبیعی راهش را به زندگیمان مییابد.
با این حال، آدمهای زیادی اصل را رها و درگیر فرعیاتاند. تداوم کسب و کارشان را درعوامل بیرونی میبینند و نه باورهای خودشان. برای همین هر دلیلی را بررسی میکنند الّا باورهایشان و روی هر عاملی حساب میکنند الّا خداوند.
به جای ساختن باورهای قدرتمندکننده و توحیدی، به دنبال آموختن روشهای بازاریابی، شیوه جلب مشتری، تبلیغات و … اند.
به جای ساختن باور احساس لیاقتِ تجربه عشق، به دنبال جراحی زیباییاند.
به جای ساختن باور فراوانی، به دنبال یافتن دنبالکنندگان و لایکهای بیشترند.
به جای ساختن باور توانایی بدن در ساختن سلامتی، به دنبال یک پزشک و داروی بهتراند.
آنها هزاران عامل را، به عنوان عامل اصلی لحاظ میکنند، الّا توحید و توکل را، که اصل است و این وعده را میدهد:
تو به عنوان بخشی از نیرویی که ذاتش فراوانی، سلامتی، ثروت و عشق است، میتوانی با باور کردن رابطهات با این نیرو و باور کردن فراوانی نعمتها، سلامتی و عشق، راه ورود آنها را به زندگیات را باز نگه داری و به شکلی طبیعی تجربهشان کنی.
وقتی در مسیر توحید قرار میگیری، مشتریها پیدایت میکنند، ایدههای ثروتساز سراغت میآیند، قلبهای مهربان اطرافت جمع میشوند و به تو عشق میورزند و بدنت ساختن سلولهای سلامت را آغاز میکند.
برای مشاهدهی سایر قسمتهای «توحید عملی» کلیک کنید.
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- دانلود با کیفیت HD471MB38 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت ۶30MB38 دقیقه
عاشق فایلهای توحید عملی هستم! اینو در حالی میگم که اگه ازم بپرسن «توحید عملی یعنی چی؟!» شاید نتونم با کلمات توضیح بدم! تنها چیزی که میدونم اینه که بدون شک تمام فایلهای توحید عملی،عصارهی ناب صحبتهای خداوند هستند
و حدسم درست بود! در دُرُستتری زمان ممکن صدای خداوند رو دارم در این فایل میشنوم. از همون بـ بسم ا.. کپشن فایل!
استاد عباسمنش، چه زیبا از زبان خداوند نوشتن …
«زندگی، در همان کودکی و نوجوانی، به خوبی حساب نکردن روی آدمها را به من یاد داد. فقط کمی طول کشید تا دریابم، روی چه قدرتی باید حساب کنم.»
اینجا منظور از آدمها، یعنی چه کسانی؟! فقط رئیس و کارفرما؟!
نه!
منظور از آدمها، هر آدمی میتونه باشه! حتی پدرت! مادرت! همسرت!
این به این معنی نیست که چیزی رو از اون افراد دریافت نکنیم؛ بلکه به این معنیه که روی اونها حساب باز نکنیم!
حساب باز نکردن یعنی چی؟!
یعنی اگه تا الان مادرم خرج من و زندگی منو داده، به این معنی نیست که اگه دیگه خرج منو نده، من از گشنگی میمیرم یا … . یعنی وقتی چیزی رو ازش دریافت میکنی، با خودت مرور کنی که اینو خداوند در قالب مادرم بهم داده و اول از همه از خداوندم سپاسگزاری کنم بعدش از مادرم. اگرم بنا به هر دلیلی دیگه به من نده، نباید ناراحت بشم یا غمگین و نگران بشم که قراره چیکار کنم. خداوند که روزیشو قطع نکرده! فقط میخواد در قالب این تضاد تو رو رشد بده و به سمت خواستهها نزدیک ترت کنه! تو چه میدونی؟! شاید قراره به استقلال مالی برسی! همون خواستهای که سالها دنبالش هستی! فقط کافیه بتونی در چنین شرایطی به خوبی کنترل ذهن کنی و با دیدی مثبت به این قضیه نگاه کنی و احساست رو خوب نگه داری تا بتونی نتیجه رو به نفع خودت تغییر بدی!
استاد در ادامه چه قشنگتر گفتن …
«کمی طول کشید تا درک کنم، آدمهایی که قدرتی برای رساندن من به خواستههایم ندارند، قدرتی هم برای مانع شدن در برابر ورود نعمتها به زندگیام ندارند. پس همانگونه که روی آنها حساب نمیکنم، از گزندشان هم بیمناک نمیشوم. مجموع این دو نگاه توحید را برایم معنا کردو به من یاد داد تا روی چه نیرویی باید حساب کنم.»
دقیقا! این جمله برمیگرده به اینکه تو چقدر قانون اصلی رو باور کرده باشی! قانون اصلی چی میگفت؟! که من خالق 100% زندگی خودم هستم و دیگران هیچ تاثیری در زندگی من ندارن
به میزانی که این قانون اصلی رو درک کرده باشی، به همون میزان هم درک میکنی که آدمها بهتنهایی هیچ قدرتی در رساندن تو به خواستهات یا دورکردن تو از خواستهات ندارن! مگر اینکه دستِ خداوند باشن برای تو
ممکنه سوال پیش بیاد که تفاوت دستِ خداوند با آدمها چیه؟! چرا آدمها تاثیری بر رسیدن یا نرسیدن من به خواستههام ندارن اما دستانِ خداوند میتونن کمکم کنن؟! مگه اونا هم آدم نیستن؟!
خیلی فرق داره که تو با دیدی خدابینی به افراد نگاه کنی یا با دیدی محدود به آدمها.
وقتی من باور داشته باشم کهفقط این شخص (خواه مادر یا همسر یا …) میتونه به من کمک کنه، این یعنی همون حساب باز کردن روی آدمها و موثر دونستنشون در رسیدن یا نرسیدن من به خواستههام! اما …
وقتی من باور داشته باشم که این شخص (خواه مادر یا همسر یا …) از طرف خداونده و به عنوان دستی از دستانِ خداوند داره بهم کمک میکنه، دیگه روی خودِ شخصِ شخیص اون حساب باز نمیکنم چون اعتبار اصلی رو از طرف خداوند میدونم! نه خودِ اون شخص! اون موقع دیگه نگران نیستم اگه همون شخص بخواد رابطهشو باهام بهم بزنه یا دیگه بهم کمک نکنه! چون ته دلم یا خودم میگم که «تا الانش خدا از طریق این شخص به من کمک کرده، ممنونش هم هستم؛ اما از این به بعد میخواد از جای دیگهای به من کمک کنه! و من نمیدونم از چه طریقی و از چه راهی! هیچ ایدهای هم ندارم. خودش هدایت میکنه!
در این لحظات یه چیزی مهمه … . اینکه واقعا با چه دیدی به ماجرا نگاه میکنیم؟! با دید فراوانی یا با دید محدودیت؟! فقط کسی که به فراوانی خداوند باور داشته باشه، میتونه احساس خودش رو در این لحظات خوب نگه داره و در نهایت نتیجه رو بهنفع خودش تموم کنه! اما کسی که باور به محدودیت داشته باشه، دچار نگرانی و اضطراب میشه چون فکر میکنه اگه اون شخص نباشه دیگه کسی نیست بخواد بهش کمک کنه!
استاد ادامه میدن …
«سپس هرچه بیشتر قرآن را خواندم، بیشتر ارتباط میان توحید و آنچه خداوند سعادت دنیا و آخرت میداند را درک کردم و فهمیدم، توحید، تنها اصل و اساس قوانین زندگی است.»
این یعنی چی؟! یعنی اگه به تضادی برخورد کردی که یکی از دستان خداوند که همیشه بهت کمک میکرده دیگه باهات کاری نداره، خوشحال باش! چرا؟!
چون این تضاد اومده تا دیدگاه توحیدی تو رو ارتقا بده! اومده تا توحیدیتر بشی و طبق جملهی بالای استاد، با این توحیدیتر شدن، اومده تا تو رو به سعادت دنیا و آخرت هدایت کنه! آره این هدایت خداونده به شرطی که بتونی به خوبی کنترل ذهن کنی و از این تضاد سربلند بیرون بیای! نگران مباش و اندوهگین مشو که خداوند میخواهد از این طریق تو را رشد دهد.
آری! توحید در عمل یعنی؛ تسلیم بودن و متوکل بودن تو!
استاد ادامه میدن …
«تمام نتایج زندگی من، حاصل تلاش برای قدرت دادن به باورهای توحیدیام بوده است. تا روی آدمها حساب نکنم و روی قدرتی حساب کنم که، قدرت خلق هر خواستهای را به من بخشیده و هدایتگر من در مسیر هر خواستهای گشته.»
میبینی؟! این یعنی اگه درگیر تضادی هستی که امیدت از آدمها قطع شده و به مرحلهی تسلیم رسیدی تا روی خداوند حساب باز کنی، یعنی در حال رشد دادن باورهای توحیدیات هستی! همان باوری که استاد به عنوان سرچشمهی تمام نتایج زندگیش یاد میکنه! پس تو داری به نتایج بیشتری هدایت میشی، البته به شرط موفق بیرون آمدن از این تضاد.
عه! ببین استاد چه قشنگ ادامه میده!
«این نگاه توحیدی است که، هر روز نعمتهای بیشتری را روانه زندگیام میسازد و عزّت، ثروت، عشق و سلامتی بیشتری به من میبخشد. نه به این دلیل که من فردی خاص هستم، بلکه اصل فقط توحید است و آدمهای زیادی درباره درک این اصل مهم، دچار سوء تفاهم شده و به فرعیات بیهوده چسبیدهاند.»
دیدی؟! تو با این تضاد داری نگاه توحیدی قویتری میسازی و همین قویتر شدنه که تو رو به نعمتهای بیشتر و دستهای بهتر هدایت میکنه.
«تو به عنوان بخشی از نیرویی که ذاتش فراوانی، سلامتی، ثروت و عشق است، میتوانی با باور کردن رابطهات با این نیرو و باور کردن فراوانی نعمتها، سلامتی و عشق، راه ورود آنها را به زندگیات را باز نگه داری و به شکلی طبیعی تجربهشان کنی.»
راست میگهها! منبع انرژی جهان، خداوندگار عالم، ذاتا غنی و فراوان و قادر و خالقه! خب اگه اونجور که خودش میگه، من از جنس خودشم –خواه یک ذره کوچیک- پس منم باید تمام اون خصوصیات رو ذاتا داشته باشم. چون یک گرم از یک سنگ طلا هم طلاست! حتی اگه یک گرم باشه! به هرحال خصوصیات ذرهای طلا رو داره. پس منم خالقم! پس منم غنی ام! منم … . اما کِی؟! زمانی که نهتنها باور کنم، بلکه درک کنم که اولا خدای من غنی و خالقه؛ دوما منم از خداهستم و مثل او ذاتا غنی و خالقم.
به میزان درک ما از این قانون، از ثروت و خالقیت خداوند بهره مند هستیم. به میزانی یادمون میاریم و به میزانی که میپذیریم! اون موقعست که همه چی باهم به طور طبیعی میاد وارد زندگیت میشه!
.
.
.
بریم سراف فایل اصلی:
راست میگه استاد! چرا قرآنی که کتاب زندگیه، نیومده با من در مورد رفع نیازهای اولیهم مثل خوراک و پوشاک و پول و مسکن و … صحبت کنه؟! چرا واقعا نیومده چیزی بگه و فقط گفته ما رازق هستیم و روزی میرسانیم! خب چرا نیومده بازش کنه و بگه از کجا و چهطوری؟!
استاد داخل فیلم ذهن منو قانع کردن که اصل و اساس زندگی چیزی فراتر از خوراک و پوشاک و مسکنه! چقدر این آگاهی به عمق جانم نفوذ کرد! راست میگن …
اگه قرار باشه تمام عمر دنبال خوراک و پوشاک و مسکن باشیم پس حقیقت زندگی چیه؟! پس کی بریم دنبال اصل و اساس زندگی!؟ چیزایی که میخوایم؟! یعنی میشه من تمرکزم رو از روی این مسائل بردارم و بذارم روی اصل توحید و دیگه نگران این مسائل نباشم؟! مگه میشه؟! زندگی چه قشنگ میشه اگه ذهن ما دغدغه این مسائل رو نداشته باشه و فرصت کنه به چیزای دیگه هم فکر کنه! من میخوام امتحانش کنم! چقدر فکر و خیال هزار چیز رو داشته باشم؟! میخوام تمام تمرکزم رو بذارم روی توحید ببینم کار میکنه یا نه!
یعنی خداوند ما رو همینطوری الکی رها کرده در این کره خاکی؟! مگه نمیدونه که من نیازمندشم؟! مگه نمیدونه من بی او هیچم؟! آخه نمیگه من چی بخورم و چی بپوشم؟! کجا زندگی کنم؟!
من حس میکنم قضیه شبیه به ماجرای بورسیه کردن افراده! دیدی وقتی یه کشوری تو رو بورس میکنه، بهت میگه خرج و مخارج و خونه و ماشین و تمام نیازهات با من، تو فقط بیا و تمرکز بذار روی اصل؟! چقدر قشنگه؟!
من حس میکنم خداوند هم لیاقت بورسیه شدن رو به همه ما داده! همهی ما این پتانسیل رو داریم که بورسیه خداوند بشیم. اما کسی بورسیه میشه که به این قدرت خداوند ایمان بیاره و درک کنه که خداوند میتونه همه چی رو خودش براش فراهم کنه، و این وظیفهی من نیست که بخوام به این چیزا حتی فکر کنم.
حتی همین که تو تا یه مدتی زیر سقف خونهی پدریت زندگی میکردی و غذای گرمی که مادرت میپخت رو میخوردی و لباسی که خانواده برات تهیه میکرد به تن میکردی، خودش نمونهی بارز بورسیه شدن توسط خداوند و بهوسیله خانوادست. در سطوح پیشرفتهتر و تکاملیتر این بورسیه شدن میتونه حرفهای تر بشه. چهطوری شو نمیدونم و کسی که فراوانی رو باور داشته باشه، باورمیکنه.
این باور و آگاهی جدید خیلی بهم احساس خوبی میده و خیلی بهم آرامش میده.
من عاشق این اصل هستم! ذاتا از حاشیهها فراری ام و عاشق اینم که بهجای تمرکز گذاشتن همزمان روی چندتا موضوع، فقط به اون اصلی بچسبم که طبیعتا همهی اون موضوعات رو درست میکنه! یعنی بهجای اینکه من بیام تمرکزم رو بذارم روی برگهای چروکیدهی گیاه، بیام سعی کنم ریشه گیاه رو درست حسابی رسیدگی کنم تا به طور طبیعی رشد کنه و برگهای باطراواتی داشته باشه!
این اصل یعنی توحید. به میزانی که موحدتر باشی، به همون میزان زندگی بهتر و لذتبخشتری رو در تمام جوانب زندگی حس خواهی کرد. یا به قول استاد، زندگی با عمق بیشتر رو تجربه خواهی کرد. عمق بیشتر رو با کلمات نمیشه عنوان کرد! نمیشه با کلمات توصیف کنی که عمق بیشتر یعنی چه حجمی از لذت درونی و اتفاقات فوقالعادهی بیرونی!
و جملهی آخر استاد، مُهر تاییدی بود بر این موضوع …
«واقعا دوست دارم در مورد این مسائل صحبت کنم چون اینا اصله! اینا اساسه!»
به امید فایلهای دیگه توحید عملی! چون الان دارم درک میکنم توحیدی عملی یعنی چی و این هدایت خداوند بود که تمام فایلهای توحید عملی رو ببینم.
+ براستی بیا و بنشین و بگو که …
از زندگی چه میخواهی و هدفت در این زندگی چیست؟! یک لحظه! فقط یک لحظه تمام دغدغههای فکری و مالی رو کنار بذار و بگو این همه دغدغه برای چیست؟! تو برای چه چیزی در این جهان داری زندگی میکنی؟! بهم بگو خواستهی اساسی و اصلی تو چیست؟! به دنبال چیستی و چه میخواهی؟! چه چیزی تو را راضی میکند و برای تو نتیجه نهایی محسوب میشود؟!
– آره راست میگی! چه قشنگ گفتی؟! بیا تا از شاخ و برگها و حاشیهها جدا بشیم و فکر کنیم که واقعا اون هدف اصلیه چیه؟! از زندگی چه میخوام و به دنبال چه چیزی هستم؟! اگه قرار باشه فقط یک روز … فقط یک روز زنده بمانم، اون روز رو به چه کاری اختصاص میدم و چه کاری میکنم؟! به دنبال چه احساسی هستم؟! چه چیزی را تجربه خواهم کرد؟!
چه بگویم که با کلمات قابل وصف نیست! آن که میخواهم را میگویم … با کلمات قابل وصف نیست آن معشوقهی من و آن خواستهی من! من به دنبال چیزی نیستم! من خواهان چیزی نیستم! من فقط خواهان یک احساسم! احساسی که شاید قابل وصف نشاید اما من سعی خود را خواهم کرد …
حسی شبیه به سکوت ذهن که به هیچ دغدغهای مشغول نباشد! حتی به ریزترین دغدغهها! حسی که شبیه به عینک! عینکی جدید با شیشههای قلبی شکل تا هرآنچه بینم، با قلبم بینم! تا هر آنچه بینم زیبایی باشد و زیبایی هایی را بتوانم ببینم که با چشم غیر مسلح نتوان دید!
من میخواهم با قلبم ببینم، با قلبم بشنوم، با قلبم سخن بگویم، حتی با قلبم فکر کنم وبه قضایا نگاه کنم! من میخواهم خدا باشم! میخواهم مثل خودش، چون قطرهای ای دریای او باشم و هر لحظه، هر جا، بجز او را نبینم!
من طالب یک احساسم که …
زمانی که در آن احساس هستی، در اوج ناباوری زیباییهایی را از همان منظره همیشگی میبینی که تا به حال ندیده بودی!
زمانی که در آن احساس به سر میبری، صداهایی را میشنوی که زیبایی محض است! حقیقت محض است! حتی آهنگ تکراری که همیشه گوش میدادی عجیب به دلت بنشیند!
زمانی را که در آن احساس سپری میکنی، حرفهای روی زبانت میاید که حرفهای خداست! و خودت در شگفت خواهی بود از این نظم و از این قافیه! از این آگاهی ها و از این حقایق!
با این احساس، حجمی از لذت را تجربه خواهی کرد که واژه ای برای بیانش اختراع نشده! من اسمش را میذارم بینهایت! تو به لذتی بینهایت میرسی از همان چیزهایی که همیشه میدیدی، میشندی، میگفتی و درک میکردی!
تو قلبی تپنده و جوشان، لبریز از حرارت خواهی داشت که حتی به افراد غریبه عشق میورزد!
تو خدایی میشوی که به هرچه بینی، خدا بینی! انگار که آیینه جهان، خودت را دوباره به خودت نشان دهد! و تو عاشق خودت میشودی!
و تو، همان میشوی که یک لحظه به خودت میآی و میبینی، دیگر مشکلات و دغدغهها، قضاوت ها و درگیری ها، بدبینیها، در وجودت جایی ندارند و تو مدت هاست که از هرآنچه نیاز داشتی، بی نیازی! تبریک میگویم، تو غنی شده ای!
غنی شده ای چون فارغ از هر موضوع ریز و درشتی، آمدی ونشتی وبا خودت فکر کردی که …
واقعا به دنبال چه هستی و چه میخواهی! آمدی و فهمیدی که این همه مدت این همه خار و خاشاک اشتباهی در ذهن تو پیچک زده بودند و مانع از دید وسیع تر تو به جهان و به زندگی شده بودند!
و همان لحظه که آمدی و نشستی و خار و خاشاک ذهن را کنار زدی، فهمیدی که تو به دنبال چیز دیگری هستی!
به خودت آمدی ! گفتی من همانی را میخواهم که گهگداری مَست او میشوم! گفتی همان را میخواهم و رفتی سوی همان! و تو حسابی مشغول معاشقه با معشوقت بودی که نفهمیدی دیگر ریشه خار و خاشاک در ذهنت خشکانده شده و درختان میوه سبز شده و ثمر داده اند!
فتبارک الله احسن الخالقین!
بارالله اینها چه هستن و از کجایند؟! این ها همان میوه هایی بود که تمام فکر و ذهنم را درگیر خودش کرده بود و من فقط خواهان یک عدد از اینها بودم!
اینها درختانِ همان میوه هاهستن!؟
آری! تو مهمان خانهی من بودی و این وظیفهی من بود که از تو پذیرایی کنم! اما تو به جای لذت بردن از این مهمانی و گفتکو با من، به دنبال پیدا کردن یک عدد از بینهایت پذیرایی من بودی! در صورتی که من ان سفره ی نعمت را، آن میز سلف سرویس را برای تو آماده کرده بودم.
و زمانی که فکر کردی و به خودت آمدی که برای چه اینجایی، زمانی که مشغول وظیفه ی و رسالت خودت شذی، اینها را برایت تحفه آوردم.
بدان که سفره ی من بینهایت است و این منم که روزی رسان تو هستم.
تو فقط با من باش!