توحید عملی | قسمت ۶ - صفحه 45 (به ترتیب امتیاز)

1899 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    اذر ارین کیا گفته:
    مدت عضویت: 2830 روز

    سلام به استاد عزیزم

    چقدرحس خوبی دارم الان که این کامنت و واسه ی شمااستادعزیزی میزارم که باعشق حرفای مارو میخونین،اشک توی چشمام جمع شده..،این فایل رو من امروزتونستم ببینم روی سایت ودقیقا زمانی که خابیده بودم وداشتم جلسه ی ده کشف قوانین رو گوش میدادم قسمت پانزده دقیقه ی اخرفایل که راجع به سخن خداوند بود که من نزدیکم واجابت میکنم درخاست هر درخاست کننده رو.وگریم گرفت…اومدم و راجع به خاسته هام باهاش حرف میزدم و بهش گفتم دلم تنگ شده واسه ی فایل توحید عملی 5..خدایا فقط روی تو حساب میکنم و بس.،ازطرفی با گوش دادن به یکی ازفایلای شما دوروزپیش که فرمودین برید قران و بخونید معنیش و وخودتون بفهمید که باید چجوری باخداارتباط برقرارکنید،که همون لحظه خدابهم الهام کردبرو اون قران ده سال پیش و که توی کمدت گذاشتی و بیاربخون ازاول معنیش و ،که بهش عمل کردم ودارم میخونم،،وامروز که بعداز دوروز اومدم گوشیم و نگاه کنم ی فایل توحیدی و خبر دوره ی قران و دیدم..چقدرخوشحالم تواین لحظه که چجوری خدا داره جواب قلبم و میده.نمیدونیداستادعزیزم که تواین لحظه چقدرسرشارازعشق و توکل به خدام،ازتون سپاسگذارم که توی این مسیر الهی قدم گذاشتین و دستی شدید از دستای خدابرای هدایت ما..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    شکیبا کیانی فر گفته:
    مدت عضویت: 2443 روز

    به نام پروردگار هفت افلاک

    سلام بر اساتید خوبم: استاد عباس منش، خانوم شایسته و تمامی اعضای سایت

    سالهای سال زندگیم با دیدن فیلم های منفی و شرک نسبت به خدا گذشت. مسائلی نه دقیقا به همون شکل ولی از همون جنس وارد زندگیم شد، از جنگ و دعوا و بحث تا افسردگی و…

    ذهن بیمار من سالها متوجه نشد که چرا دقیقا بعد از دیدن فیلمهای منفی این اتفاقات بد داره می افته!! چرا دقیقا از همون جنس بدبیاری ها رو دارم وارد زندگیم میکنم؟ نه من نفهمیدم، نفهمیدم و نفهمیدم…

    نفهمیدم که باید ورودی های ذهنم رو کنترل کنم، نفهمیدم که باید به نکات مثبت توجه کنم و فقط روی خدا حساب باز کنم. فایل های روانشناسی بسیاری گوش دادم چه ایرانی چه خارجی، اما عمق مسائلی که مطرح میکردن درباره باورهای مخرب ما بود و صرفا میگفتند امیدتون رو از دست ندید و به راه ادامه بدید اما هیچکس نیومد که بگه چطوری باورهامون رو تغییر بدیم و هیچکس توضیح نداد که آقااا بغیر از باورهات هزارتا چیز دیگه هم هست که باید تغییر کنه. آیا فقط رو خدا حساب میکنی؟ یا به مردم اطرافت که مقام بالایی دارن قدرت میدی و پیششون سر کج میکنی؟ واقعا یاد گذتشتم میوفتم که به دوستانم میگفتم: ببین!!! روت حساب باز کردما!!

    اما امروز تازه میفهمم که چون این قدرت رو بهش دادم و روش حساب باز کردم درواقع این قدرت رو بهش دادم که منو زمین بزنه و بهم آسیب بزنه. خدا هزاران بار خواست من رو هدایت کنه اما کو گوش شنوا؟ درونم پر شده بود از نجواهای شیطانی و ناخودآگاهم پر بود از باورهای مخرب که از فیلم ها گرفته بودم. بخاطر همینه که انقدر مجذوب گفته هاتون میشم استاد. خدارو شکر میکنم که امروزم ۱۸۰ درجه با گذشته ام فرق میکنه. خداروشکر که وقتی فایل جدید میزارید با تمام ذوق و شوقم میام که به حرفاتون گوش بدم. به پیغام هایی که از طرف خدا برامون میارید تا ما رو هم آدمهایی موحد بشیم. خداروسپاس میگم بخاطر این که روزانه تمام فکر و ذکرم خداست و خودش میدونه چه عشق بزرگی بین من و اونه…. که قابل وصف نیست‌. که اطرافیانم نمیبیننن و دلیل لبخندهای ممو نمیدونن و صرفا فکر میکنن بخاطر حرفهای اونا یا وجود اونا لبخند میزنم ولی این روزها یه حس و حال دیگه دارم…. باهم حرف میزنیم، حرف های عاشقونه رد و بدل میکنیم. آهنگهایی که گوش میدم به اون فکر میکنم، دلیل بودنم اوست… نوازشش میکنم، نوازشم میکنه…

    بهش لبخند میزنم، بهم لبخند میزنه…

    خدای عشقم:) وقتی فهمید بهش نزدیک شدم شادی کرد و خوشحال شد، برام جشن گرفت. یک جشن دو نفره که فقط من هستم و خدای من.. بهم کلی هدیه داد، اطرافم رو پر کرد از زیبایی و چشمام رو باز کرد. گفت ببین من چقدر دوستت دارم… با هم میخندیم…از شادی گریه میکنم. بغض میکنم، (مثل الان که مینویسم و چشمام پر از اشکه)

    خلوتی دارم من با معشوق خودم خدا

    کس نداند چه در خلوت گویم جز خدا

    در سرم شوریست و شوقیست

    اشک میریزم امروز، پر شده ام از حس خدا

    جهانم خوش بو شده، پر شده از بوی خدا

    گفت اینجا تاریک است با من بیا

    اکنون دست من را بگیر دنبالم بیا

    مرا با خود بِبُرد با ساز و دهل به خانه‌ی خود

    آتش و شمع و گل و پروانه بود

    هر چه بود خوب و خوش و ساده بود

    آنچه من دیدم در آنجا رویا نبود

    خوابی عمیق یا یک خیال نبود

    آنجا بود که فهمیدم، با یک نگاه

    به دامن بلند و پر گلِ زیبای خدا

    که قلبی دارد رئوف و مهربان

    خانه اش از طلا و یاقوت نیست

    آنچه میخواهد برایم یک تابوت نیست

    خشم و کینه در دلش جایی ندارد

    آدمی از گفتن رازش به او ابایی ندارد

    خانه اش وسیع اما جایی برای همگیست

    هدفش از آمدن کمک به جانِ همگیست

    دست هایش را از هم گشود

    مرا در آغوش گرمش میفشرد

    گفت برای چه میترسی، نترس

    من همیشه پشتت هستم،نترس

    من برایت پدرم، یک پدر مهربان

    شب ها منم آن جا برایت پاسبان

    حال برو دنیا را برایم زندگی کن

    نگرانی را کنار زده برایم زندگی کن

    لذت نبردن از زندگی کاری خطاست

    چو من هستم نگرانی کاری خطاست

    بعد دستی بر قلبم کشید

    در دورنش روحی دمید

    گفت نیازی نیست در عمق آسمان یابی مرا

    یا با صدایی عمیق فریاد زنی نام مرا

    من نشسته ام گوشه ای در قلب تو

    در چشم و گوش و زبان خوب تو

    عقل تو رودی از دریای علم من است

    مهر تو یک شاخه از صدشاخه‌ی مهر من است

    دستم را گرفت، باری دگر، باری دگر

    شمع و گل و پروانه خواندند آوازی دگر

    چشمانم را گشودم یکدفعه

    نوری در قلبم دمیده شد یکدفعه

    برگی از صدهزاران برگ دفتر کندم

    نوشتم با نام پروردگار هفت افلاک

    شعری خوب و آشنا از جنس خدا:

    خلوتی دارم من با معشوق خودم خدا….

    .

    .

    .

    این شعر بداهه ای بود که با جاری شدن اشکهام همین الان بعد این فایل ، در قسمت دیدگاه نوشتم. میدونم قافیه هاش مشکل داره اما چیزی بود که بهم الهام شد. شاد باشید??

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    صابر دهواری گفته:
    مدت عضویت: 2512 روز

    باسلام خدمت دوستان واستاد گرامی

    مطلبی به ذهنم رسید که خواستم بیانش کنم باورهایی که همجهت با خواسته هامون باشن با تکرار در ما احساس آفرینش رو ایجاد میکنن همون حسی که من اوایل فکر میکردم که حس رسیدن به خواسته این حس شیرین وقوی واحساس خوب رو در من ایجاد کرده قبل رسیدن به خواسته در صورتی که وقتی خیلی دقیق شدم روی این موضوع دیدم که اون حس رسیدن به خواسته که توائم با باور توحیدی باشه باعث رسیدن به حس ایمان به غیب و باور به قدرت خدارو در من ایجاد کرده که چنین حس شیرین و معنویی رو داره پس ما وقتی به خواسته هامون میرسیم قدرت معنوی ما هم بیشتر میشه وهر وقت که ما نعمتی رو دریافت میکنیم مثلا بعد از رسیدن به اعتماد به نفس هرچند کم احساس قدرت میکنیم واین حس در ما ایجاد میشه که من هم میتوانم بیشتر ازقبل پی به توانایی خداوند می بریم که میشیم مصداق کسی که خودش را شناخت رب خودش را هم شناخته پس با ورود نعمتها به زندگیمون ما بیشتر از قبل پی به قدرت خداوند میبریم واعتمادمون به ربمون بیشتر میشه ونوع نگاهمون متفاوت تر یعنی با هر باوری که ما داریم کار میکنیم چه سلامتی وچه ثروت وهرچیز دیگه ای داریم روی معنویت وشناخت صفات خداوند که سلام و رحمان ورزاق بودن خداونده بیشتر پی میبریم البته که جداگانه روی باورتوحیدی باید کار کنیم اما با این نگاه من حس بهتری برای رسیدن به خواسته هام پیدا میکنم وبرام حس رسیدن به خواسته هامو معنوی تر میکنه . ممنون از دوستایی که وقت گذاشتن و کامنتمو خوندن.

    رب من از خواسته های من بزرگتر وقدرتمند تره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    I Thanks God گفته:
    مدت عضویت: 2470 روز

    به نام الله

    سلام

    گفتگوی اله ها با الله..

    یک اله میگه کفش بپوش و کراوات بزن و با جام شراب بیا پیش من.. بخاطر گناهان تو بود که منو کشتند..!

    الله *میگه کسی کشته نشد اونی که فکر میکنی کشته شده، پیش ما اومد.عزیزم تو که تازه اومدی! آخه چرا باید احساس گناه کنی بخاطر کاری که انجام ندادی؟!

    اله میگه بیا به من پول بده تا گناهان تو رو ببخشم!!!

    الله *میگه من هیچ پولی و خرجی نمیخام و کسانی که پیش شما فرستادم هم همینطورین.

    اله میگه میخای به من برسی؟ بیا گریه کن. زاری کن.از من بترس.. بدون کفش به خانه من بیا.و به یک سمت نگاه کن و منو صدا بزن.

    الله *میگه میخای به من برسی باید نترسی و شادی همیشگی داشته باشی

    الله *میگه مشرق مغرب شمال جنوب هر طرف رو کنی و بیای منو فقط میبینی جز من کسی در این عالم نیست.

    اله میگه میخای به من برسی بیا به من پول بده!!!تا کارتو را بندازم.مشگلاتت رو بهم بگو و برام پول بریز تا کارت را بیفته.

    من نمیدونم چرا این اله ها، همش پول میخوان؟ چرا مثلاً کاغذ دفتر نمیخوان. یا مثلاً برگ درخت نمیخوان؟ ببینم تو میدونی؟

    اله میگه مبادا ثروتمند بشیا..چون ال میشه بل میشه.. من نمیخام تو اینکاره شی.. کو ثروتها و نعمتها

    الله *میگه، ای از روح من..ای مثل من.. من خودم بینهایت بخشنده ام.. بینهایت رزاقم.. بینهایت نعمت آفریدم که نمیتونی بشماری. خواسته ام تو را خلیفه قرار بدم

    تا من رو بنمایانی. تا در تو متجلی شوم.تا مثل من ثروتمند باشی.. اگر مثل من نباشی ال میشه بل میشه..

    اله میگه .. واست بسیج مستضعفان راه انداختم تا ضعیف و حقیر شی اگه این راه رو بری نتیجه داره.. وگرنه میبرمت جهنم. فهمیدی یا نه؟!!

    آهااان…

    الان فهمیدددد م..

    این بازی، یک بازیه ترسهههه . بخاطر اینکه از این اله ها میترسیم،به حرفاشون گوش میدیم. بگو دیگع اینهمه علاف کردی من رو..

    الله *میگه مگر زمین من وسیع نبود.مگه من بهت گفتم جزو مستضعفان بشی!!

    چه رک میگه زمین من وسیع نبود. آیا این الله *نمیدونه مرز جغرافیایی داریم؟! ایران داریم، چین داریم آمریکا داریم؟!

    آهااان..

    فهمیدددددم..

    باور این الله *با اینطور جواب سر بالایی دادن فرق داره با اون باور اله ها. میخواد بگه که اینها اصلا تاثیری در تو ندارن.. تو خودت داری اتفاقات رو خلق میکنی.. که چطوری و کجای زمین زندگی کنی.. چه ایرانی. چه چین و آمریکایی.. این مرز ها رو من به وجود نیاوردم که فرزندم! اینها رو اون اله ها به وجود آوردن..

    اون اله های تغلبی که قدرت ندارن خودشونو نگه دارن چه برسه به تو عزیزم..

    حالا تو میخوای با من باشی یا با اون اله ها..

    ببین من ازت هیچ پولی نمیخام ها..من برات بهشت رو آفریدم ها.. میخوام در بهشت زندگی کنیا.. میخوام که تو ثروتمند بشیا.. میخوام تو سالم بشیا و سالم زندگی کنیا..میخوام که تو رو خوشبخت ببینم ها..

    نیاز نیست به در صد نفر بری ها.. من از رگ گردن بهت نزدیکترم ها.. منو باورم میکنی؟

    دارم اشک شوق میریزم بخاطر این الله.آره آره.. این الله اشک ریختنی داره..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      طیبه مرادی گفته:
      مدت عضویت: 3068 روز

      به نام خدای عزت وثروت وقدرت که تنها اوست میماند

      خیلی عالی اله های زیاد و دروغگو و ترسو والله تنها رب جهان تنها کسی که وعده اش حق است و قدرت عالم است وعشق مطلق ویکه ویگانه را توضیح دادین ‌‌‌‌‌‌‌‌به دلم خیلی نشسته حرفهاتون .

      خدایا همه مارا به راه راست هدایت من راه نعمت داده هایت راه کسانی که به آنها نعمت دادی نه غضب کرده گان ونه گمراهان .

      خدایااااا ای عشق تنها درونی قدرتمند می‌خوام که فقط و فقط خودتو ببینم وپاااا روی تمام نجواها وترس هام بذارم تا بگم فقطططططططط خدااااااااااااااااا.

      در پناه خدای عزیز وثروتمند

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    محمد نظام آبادی گفته:
    مدت عضویت: 3601 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و گروه فوق العادشون و دوستان همراه سایت عباس منش دات کام

    استاد عزیز واقعا عالی بود مثل همه فایلهایی که می گزارید واقعا بحث توحید عملی و نگاه توحیدی حلقه گمشده زندگی من بود که به لطف خدای مهربان و دست پر برکتش استاد عباس منش عزیز به این اگاهی رسیدم و خدا رو هزاران بار شاکرم از بابت اشنایی با استاد عزیز و این اگاهی های ناب و از خدای منان خواستارم به من و همه عزیزانی که در این مسیر گام برمیدارند کمک کنه به باور توحیدی ناب روز به روز نزدیک تر بشیم و جزئی جدا نشدنی از تمام لحظه های زندگیمون باشه .از روزی که به این اگاهی رسیدم (گوش دادن به فایل فقط روی خدا حساب کن) اعتماد به نفسم خیلی بیشتر شده انگار دیدم به دنیا و اتفاقات و شرایطش تغییر کرده جسور تر شدم و حضور خدا رو هر لحظه در کنارم حس میکنم مثل یه کوه پشتیبانمه واقعا حس وصف نشدنی هست ولی نجوای شیطان نفس هم سر گرم کاره و هر لحظه دنبال تفرقه انداختن بین ما و خدای زیبامون هست و این کارو برای من کمی سخت میکنه و گاهی از مسیر منحرف میشم البته من هنوز خیلی خیلی در ایجاد این باور توحیدی ضعیفم ولی دوست دارم روز به روز این باور در من قوی تر وقوی تر بشه تا تمام وجودم توحید و یگانگی و ربوبیت خدای مهربان رو فریاد بزنه به امید اون روز برای همه مردم جهان.شاد و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    داوود محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2836 روز

    سلام روزتون پر از شادی

    استاد سلام . استاد من الان باز داشتم این فایل بینظیر رو میدیدم که اواخر فایل بود که یک نفر امد داخل مغازه که یکی از فامیل های قدیمی بابام بود که جالب اینجاست که اصلا من رو نمیشناخت و قبل از اینکه بیاد پیش من رفته بود به مغازه بابام و بابام بهش گفته بود که من مغازه دارم و امد اینجا کلا 5 دقیقه نشد که خودش رو معرفی کرد و خیلی سریع شرع کرد در مورد خدا صحبت کردن بدون هیچ مقدمه ای که ما خودمون از وجود خدا هستیم و خیلی چیز های دیگه در مورد ذهن صحبت کرد و من مات مونده بودم که خدایا این کجا بود دیگه آخه یهو بیاد بدون هیچ مقدمه ای که تازه باهم آشنا شده باشیم تو 5.6 دقیقه این حرفا رو بزنه و زود بره نمیدونم خلاصه کف کردم واقعا بدنم لرزید که خدایا این کجا بود آخه. کار خدا هست دیگه و اینا همش نشونه های خداوند به منه که باورهام رو اون داره تصدیق میکنه . خدا رو شکر که همیشه با ماست و حمایت و هدایت میکنه هممون رو به راه خود واقعیش. خدا رو سپاسگذارم که با منه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    محمد فتحی گفته:
    مدت عضویت: 3891 روز

    آخ آخ اونجا که خدای درونتون به وسیله ی شما، استاد جان به طور واضح میگه:

    ” نه به خاطر اینکه من آدم خاصی هستم، به خاطر اینکه خدای من، خدای خاصیه. “”

    واقعا اعتقاد دارم،

    خداوند داره کارهای من را انجام میده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    Amir گفته:
    مدت عضویت: 2658 روز

    سلام.

    من خیلی به این فایل گوش میدم و نمیدونم چرا انقدر عاشق این فایلم. شاید تعداد دفعاتی که به این فایل گوش دادم ۳ رقمی شده. نمیدونم چن بار قبلا رو این فایل کامنت گذاشتم ولی هربار که گوشش میدم دوباره دلم میخاد بیام کامنت بنویسم براش.

    بخدا خیلی گروووونه این فایل. به والله این فایل خیلی قیمتیه. گاهی حسرت میخورم که همچین آگاهی ای اینجاست و عده ی کمی میدونن و حتی عده کمتری میفهمنش و واقعا این حرف که این صحبتها برای همه نیست کاملا درسته.

    توحیددددددد

    توحید فندانسیون خوشبختی این دنیا و آخرته به والله. توحید تضمین کننده ضد زلزله و ضد سیل و ضد همه چی بودن بنائیه که در مسیر زندگی میسازیم و توحید یعنی اطمینان قلبی و آسودگی خیال، توحید یعنی قدررررت. توحید یعنی آزادی چرا که وقتی نگران هیچ عامل و قدرت ناچیز بیرونی نیستی و همه ی اون عوامل بیرونی در برابر قدرت ایمان تو به توحید مثل یه مورچه س در برابر یه فیل دیگه هیچ چیز نمیتونه سد راهت بشه. نه آدمها نه دولتها نه اصلا کل جهان و هستی و اتفاقا همون خداااا همون نگاه توحیدی همه ی اونها رو بسیج میکنه تا بتو خدمت کنن، تا بهت کمک کنن. هر جور که فکر میکنم میبینم بدون توحید نمیشه. بدون توحید نمیشه خوشبختی پایداری رو زندگی کرد، بدون توحید محال تو لحظه حال بود، شاد بود. اون توحید هدایتمون میکنه به مسیرهای درست، به آدمهایدرست و به سایت درست. اون توحیده که همه این کارارو میکنه و از خداوند میخام که منو تو این مسیر کمک کنه تا هر روز نگاه توحیدیه تیزبین تری نسبت به دیروز داشته باشم چون توحید هم مثل همه چی دیگه بی انتهاست.

    فک میکنم این فایل و آگاهی های ثمین توش تا آخر عمرم دوست، همراه و یاور من باشه. خیلی بهم آرامش میده این فایل. خیلییییی.

    عاشقانه دوستون دارم و از خدا فقط شادی و سلامتی و خوشبختی همتونو میخام. 🌷👋

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    مرتضی شکراللهی گفته:
    مدت عضویت: 2203 روز

    سلام من مرتضی هستم چهارساله که خداوند باعث شده تا با شما آشنا بشم

    الهی شکر خیلی حالم خوبه

    دقیقا دو روز پیش نا خودآگاه در مورد الهامات وشهود سرچ کردم چون به دلم اومد و میخواستم بهتر درکش کنم و وارد سوال و جواب های سایت شدم وپاسخ یونا مهرآفرین رو دیدم وخواستم لایک کنم متوجه شدم باید وارد حساب کاربریم بشم وارد شدم که توی صفحه خودم دیدم نوشته نشانه من برای واضح شدن قدم بعدی تا اینکه مرا به سوی نشانه ام هدایت کن رو زدم و توی همین لحظات ایمان داشتم که دارم هدایت میشم وبا فایل توحید عملی قسمت شش روبرو شدم نگاه کردم و گوش دادم بسیار زیاد به دلم نشست چرا که کلا من همیشه آدم تخیلی بودم و قبل از آشنا شدن با آقا عباس منش هم با دلم پیش میرفتم برای همین خیلی علی بی غم بودم وهستم وحسی که همیشه باهام بوده وبرای خیلی ها تعریفش کردم اینه که میدونم آخرش اتفاقای خوبی برام می افته برای همین به حسم گوش میدم ،گفتم همشو باید ببینم فایل یک رو دیدم که آقای عباس منش از منفجر شدن تانکر ماشین و مردن چندتا از کارکنان ونبودن خودشون توی اون روز صحبت کردن این فایل منو یاد گذشته زندگیم انداخت که دلم می خواد اینجا اونا رو تعریف کنم اصلا علاقه ای به حرف زدن نداشتم در موردشون اما نمیدونم چیه الان حس شوق دارم تعریف کنم زمانی که شش سالم بوده سال ۷۴ از تاب به طرز خیلی بدی افتادم پایین گویا دختر عموم خیلی محکم هلم میداده خلاصه من با سر میام روی زمین سرم میشکنه وحالم بد که با آمبولانس انتقالم میدن بیمارستان ضربه مغزی شده بودم کاسه سرم ترک برداشته بوده وتشنج شدید طوری که سیاهی چشمام میره وپشت سر هم از جام میپریدم بالا و پزشک قطع امید میکنه ومیگه دعاش کنید اما صبح همون شب من مرخص میشم حتی عکس مجدد هیچ اثری از شکستگی و ترک کاسه سرم رو نشون نمیداده ومعجزه شده بوده باز توی سال ۸۸ من یه دوستی داشتم که مادرش سرطان خون داشت به شدت ناراحت بود داخل پرانتز من خیلی اهل مسجد و نماز بودم وحتی مداحی هم میخوندم به دوستم گفتم دعا میکنم سر نمازم و شب که خوابیدم خواب مسجد جمکران رو دیدم با اینکه اصلا نرفته بودم اونجا توی اون سال من اعتقادات شدیدی داشتم که قطعا این اعتقاداتم به خاطر تکرار مکررشون برای من باور شده بودن با اینکه اصلا قانون باور رو هم نمیدونستم دیگه چون سال ها توی این حوزه بودم خلاصه من همون شب خواب دیدم با امام زمان صحبت میکنم و طلب شفاعت کردم من کسی رو ندیدم فقط صدایی رو شنیدم که دقیقا این جمله رو گفت مرتضی برو شفا پیدا میکنه من فرداش خوشحال وخندان به دوستم پیام دادم وحس عجیبی داشتم آقا لباس مشکی پوشیدم و سوار موتور شدم رفتم سرخاک پدربزرگم یادمه نزدیک اربعین بود موقع برگشت تصادف کردم آمبولانس اومد بردنم بیمارستان اونم بیمارستانی که در حال تخریب وبازسازی بودن وشرایط نامناسبی داشت من توی اورژانس بودم روی تخت حس خفگی داشتم وخس خس میکردم زیاد کسی رسیدگی نمیکرد که موجب ناراحتی پدرم شده بود مادرم بالا سرم بود بهش گفتم حلالم کن چون قشنگ احساس میکردم خفگی رو وبیهوش شدم و بعدش دیگه یادم نمیاد اما بعد از سنوگرافی سریعا به خاطر خونریزی داخلی منتقل میشم اتاق عمل که موضوع تصادفم رو داخل روزنامه شهرمون دقیق با توضیحات نوشته بودن ،مرتضی۲۰ ساله از کام مرگ گریخت ومدال افتخار برگردن پرسنل بیمارستان فلان و… عرض شود خدمت شما کلیه راست ۴تکه و طهال و مقداری از کبدم له شده بود وقسمت های دیگه ای به شدت خون ریزی داشت و خب عمل بسیار سنگینی بود و خون ریزی به شدت زیاد بود ۴پزشک متخصص وهمچنین رئیس بیمارستان توی این عمل برای کمک به پزشک اصلی من حضور داشتن، همینجا خداروشکر میکنم برای پزشک اصلی عمل که اونروز برای چنین عمل هایی نوبت حضور داشتن گرچه ایشون داخل بیمارستان نبودن و از بس که این انسان خوب و با خداست وایمان داره بدون هیچ عجله ای با دوچرخه به بیمارستان میاد برای عمل، ایشون در زلزله بم چندین عمل صحرایی در چادر برای مردم مجروح انجام دادن و خدا چنین دستی رو اون روز برای کمک به من فرستاده بود من برای چند دقیقه میمیرم و با اینکه سعی میکنن احیا بشم اما برنمیگردم ولی به طرز عجیبی یهو با این که ملحفه ی روی من بوده و میخواستن خبرشو به خانوادم بدن برمیگردم همه شکه شده بودن شصت واحد خون دریافت کردم سه روز ازم خون میرفته و شکمم باز بوده و خون ریزی بند نمیومده انقدر بد بخیه شدم که کاملا مشخصه اصلا امیدی نبوده فقط میخواستن یه کاری کرده باشن شایدم من اشتباه میکنم اما هر پزشکی بعد از اون منو دید همیشه این نظر رو داشت و قطعا اون حرف ها باعث شدن این نظرم باشه خلاصه اتفاق های زیادی افتاد توی بیمارستان سختی ها و به مو رسیدن و پاره نشدن حتی توی این عمل کاری رو انجام دادن توی بدنم که فوق العاده ریسکی بوده من ۱۰ ساعت زیر عمل بودم که بعد ها یادمه دکترم مدتی با عصا راه میرفت به خاطر فشاری که به زانو هاش اومده بود من خیلی توهمات میدیدم مثلا جنگ میرفتم باشگاه بدن سازی میرفتم آدما رو بزرگتر از اندازه واقعی میدیدم توی رویا و یه جایی رو همخ یادمه که لباس سفیدی که برای مکه رفتن میپوشن تنم بود جایی بودم که زیر پام زمین خاکی صاف و تا چشم کار میکرد من سفیدی و دود ومه میدیدم دور خودم میچرخیدم و نگاه میکردم و ضمنا حال خیلی خوبی داشتم مثل حال این روزهام که قانون رو یاد گرفتم ، نه با کسی حرف زدم ونه سوالی پرسیدم اصلا سوالی نداشتم انگار همین بود که باید باشه و درست بود نمیشه توضیحش داد بیش از این شاید اینجا هم توهمات بوده شایدم اون چند دقیقه ای که از این دنیا رفتم و در نهایت بعد از۲۸روز مرخص شدم خیلی به اون بیمارستان سر میزدم طوری شده بود که درب آی سی یو رو میزدم و میگفتم مرتضی هستم و اونا استقبال میکردن خیلیا میگفتن ما مو به تنمون سیخ میشه تو رو میبینیم سرپایی وشکر گزار خدا میشدن مدتی که گذشت به دوستم پیام دادم وحال مادرشو پرسیدم بهم گفت رحمت خدا رفت برام سوال بزرگی بود ولی خب مجبور بودم به ادامه زندگی بپردازم برام سوال بود که دلیل اینکه منو نگه داشتی چی بوده خدا؟؟؟ البته اینم بگم من بعد از این تصادف یه انسان دیگه ای شدم خیلی درونی تر شدم برام اهمیت نداشت مثلا دوستم غذایی که حق منه رو برداره ببره بخوره برام مهم نبود استادام نمره منو کم یا زیاد بدن یعنی منظورم اینه که اون حسی که از بچگی داشتم که میدونستم همه چیز خیلی خوب میشه و اتفاق های خوبی میفته بیشتر شده بود یعنی من نگران نبودم ونیستم بعد از این تصادف با وجود مصرف بسیار زیاد قرص های روان گردان که عادت کرده بودم بهشون ادامه تحصیل دادم و تا مقطع کارشناسی ارشد پیش رفتم حتی در رشته معماری هم قدم برداشتم و الان کلی کار طراحی و نرم افزار های مختلف رو در حد استادی بلدم ساز سنتور مینوازم و چندین ساز رو بلدم به صدا در بیارم من کلاس موسیقی نرفتم اما با تمرین و تکرار در زمان دانشجوییم خیلی خوب پیش رفتم من یه حسی دارم که هر سازی رو دست بگیرم به راحتی میتونم هر اهنگی رو بدون هیچ نتی بنوازم انگار میفهمم باید الان چه کلیدی رو فشاربدم میخوام بگم به شدت انسان پشت کاری شدم درسته که حوزه ای مختلف رو واردش شدم حتی مدتی در نیروگاه سیکل بندر عباس کار میکردم من میدونم باید تمرکز کنم در یک حوزه اما تجربه های گذشته ام رو دوست دارم اتفاق دیگه ای رو تعریف میکنم سال نود وچهار به عنوان ناظر برق میرفتم سرساختمان پروژه ی ۸۰۰ واحدی عظیمی بود یه شب خواب دیدم از ساختمان افتادم پایین به محض اینکه داشتم میخوردم به زمین بیدار شدم خلاصه رفتم سرکار برای چک کردن مواردی رفته بودم با مهندس ارشدمون طبقه پنج یکی از ساختمون ها من داشتم مواردی رو داخل تراس یاداشت میکردم یهوی پام پیچید و داشتم می افتادم پایین که مهندس لباسمو گرفت و کشیدم چون هنوز نرده نصب نشده بود من بهش گفتم مهندس دیشب خواب دیدم افتادم پایین بهم گفت بروداخل دفتر بشین نمیخواد بیای بالا آقا ما ناهارمونو خوردیم یهو بی سیم زدن و مدیر پروژه رو صدا زدن سروصدا بود همه بدو بدو رفتیم یکی از مهندسان معمار از طبقه ۵ یکی دیگه از ساختمان ها افتاد پایین جایی که نخاله ها رو میریختن و رحمت خدا رفتن برای من عجیب بود شش سالگیم رو خب یادم نمیاد که اون اتفاق چجوری بود و مادرم تعریف کرده برام ولی سال ۸۸و سال ۹۴ برام سواله ،درونم اون اعماقش یک حسی هست که بعد از این اتفاق ها بهم میگه ما در تو دیدیم که تونستی کار عظیمی انجام بدی به مانند انیشتین و محمد وابراهیم برای همین مراقبتیم بعد ذهنم میگه ما ادما همه یکی هستیم وهیچ تفاوتی خداوند بینمون قائل نمیشه و نشده باز دلم میگه تو همیشه بی غم بودی و سعی کردی خوشحال باشی این فرق توئه و امروز که ۴سال از آشناییم با آقای عباس منش میگذره و تعدادی از پکیج هاشون دقیقا زمانی به دست من رسید که نیاز بود بهتر میتونم نگاه کنم به زندگی امروز من طوری زندگی میکنم که حتی برای ثانیه ای صدای تلوزیون رو نمیشنوم ونگاه نمیکنم هیچ دوستی در کنارم ندارم و تنها دوستم خداونده والبته با دوستانم صحبت کردم وگفتم شاید برای مدتی چند ماه یا چندسال هم دیگه رو نبینیم تنهایی به بیرون میرم و درحال تدارکات یک سفر هستم که اونم تنهایی میرم چندین سر رسید دارم با خودکار های متنوع که فقط مینویسم درو دیوار اتاق من پر از عکس و پر از عکس نوشته و عکس های خودمه احساس میکنم الان در مرحله ای هستم که آقای عباس منش تعریف میکنن که من همه جوره حالم اوکی بود نگاهم و احساسم به لحظه و تمام اتفاق هاش عالی بود اما همه میگفتن انقدر خدا خدا میکنی کو پولت کو ماشین فلانت

    من مرتضی شکراللهی امروز درسته که cls مورد علاقه اش رو در دست نداره اما باور کنید فرا تر از ماشین در دلم حس میکنم همینکه برای خودم زندگی میکنم قدرتی که امروز دارم اینه که هر فکری بیاد تو سرم که ترس چاشنیش باشه سریع یاد قدرت مطلق می افتم ویاد پروردگار که راس همه چیزه به من در هر شرایطی آرامش میده وادامه میدم این گنج زندگی منه مرتضی شکراللهی بعد از تصادفش هر ماه بستری بود زیر انتی بیوتیک بود دائم امپول های فلان میزد مرتضی شکراللهی به علت مصرف بیش از حد قرص های روان گردان اعتیاد پیدا کرده بود مرتضی شکراللهی دائما از اطرافیانش اینو میشنید که اخی گناه داره همش مریضه همش فلانه من خسته شدم سختی های دیگه ای کشیدم فقط اون حس که درونم بود و توی سختیا هم یادش می افتادم که میگفت اخرش خوب میشه اتفاقای خوب میفته منو هل میداد

    بله اکنون میدونم خدا منو هدایت میکرده و داره این کارو میکنه

    و یادمه زمانی که بیماری اومد من یک استوری گذاشتم که کرونا برای من یک موتور رندر گیری در نرم افزار تری دی استدیو مکس هست و تمام و الان حدود دو ساله من واکسن هایی که دکترا میگفتن باید تا ابد بزنی رو نمیزنم و حتی سرما هم نخوردم البته گاهی موقع ها حسی میاد که انگار دارم سرما میخورم همون موقع میگم حقیقت خداست حقیقت خیره و در اون خیر تنها سلاتمتی و خوشبختی ولذت وجود داره اتفاق های این چنینی بسیار زیاد افتاده برام رفتار مردم با من بسیار تغییر کرده

    من حتی در کنار پدر و مادرم که برام عزیزن موقع غذا خوردن هم، هم نشینشون نمیشم چون اونا دائم تلوزیون تماشا میکنن و من مراقب وردیام هستم و خیلی راحت بهشون گفتم و اونا هم کمی بد نگاه کردن اما الان طبیعی شده من به هیچ مهمونی نمیرم و خیلی کارهای دیگه من الان بدنی ساختم برای خودم که به راحتی میتونم توی مسابقات فیزیک مقام بیارم که خب من در مسابقات پرس مقام دارم بدون مصرف هیچ مکملی امروز به دلیل اینکه من عاشق ورزش کردن هستم و شرایط حضور در تمام باشگاه های ما زدن ماسک هست که من شرک میدونمش و خودم با عشق دمبل سیمانی ساختم وباور کنید الان بدنم خیلی بهتر از موقعی شده که باشگاه میرفتم وزنم بالاتر رفته و عضلاتم زیبا تر

    کار من در منزله و طراحی میکنم اما عاشقش نیستم و عشق من خوندن در سبک راک هست با موضع قوانین دنیا و خداوند و توحید آهنگ های زیادی رو خوندم و تونستم توی موسیقی کارهای بزرگی انجام بدم چون حسم گفته و عشق دارم به این کار

    انقدر دوره عزت نفس آقای عباس منش به من کمک کرد کلی کارهایی که انجام دادم هزینه های که کردم رو رها کردم به راحتی به راحتی از هم نشین بودن با دوستانم جدا شدم

    حالم و احساسم خیلی عالیه و روز به روز دارم بیشتر وبهتر هدایت میشم وبرای تمام موجوادت کره زمین طلب خیر ونیکی دارم

    آقای عباس منش اکنون وآقای والاس وتلز چند صد سال و محمد وابراهیم چند هزار سال پیش همه در حال خدمت به خلق بودن و هستن ونباید بت بشن که اگه بشن شرکه همه ی این آدم ها رو خدا بسته به قلب تو سر راحت میذاره ازشون استفاده کن ولی نپرستشون این حرفای اخرم رو فقط به خودم زدم چون همیشه به خودم گفتم

    سپاس از آقای عباس منش دستی از دستان الله.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مجید بختیارپور عمران گفته:
      مدت عضویت: 1037 روز

      سلام دوست خوبم آقا مرتضی گل گلاب

      چقد عکس پروفایلت قشنگه چهره خنده رو و شادی داری

      اول خداروشکر میکنم که الان زنده و سرحال و سلامتین از اینهمه اتفاق وحشتناک جان سالم بدر بردن واقعا معجزه هست و حتماااااا برای انجام رسالت الهی صورت گرفت که دعا میکنم رسالت الهی ات را پیدا کنی یا پیدا کرده باشی انشالله

      دوست من شما نمیرالمومنین شدیاااااا خخخخخخخ شوخی کردم بخندیم

      سرت سلامت دوست من خیلی لذت بردم و دوست دارم آهنگاتو گوش کنم نمیدونم آیا بزنم گوگل بالا میاد اسمت یعنی تو سایت آهنگ گذاشتی یا نه خیلی دلم میخواد از آدمای الهی که اهل هنرو موسیقی هستن کارشونو ببینمو بشنوم چون خودم عاشقققققق خط و نقاشی و موسیقی سنتورنوازی و پیانو هستم عاشق تک نوازی های زیبا هستم

      داستان زندگیت هرچند بسیاااار دلخراش بود بنازم دل پدر و مادرتو که چی کشیدن از دستتتتتت خدا بهشون سلامتی بده صبر بده که برای ابراهیمی شدنت همراهت باشن الهی آمین

      سوا از دلخراش بودن چقد معجزه ها زیبا اتفاق افتادن و چقد آگاهی توحیدی عالی داشت کامنتتون انشالله همیشه تو زندگیت موفق باشی و ازاین بعد زندگیت در سرازیری راحتی و عافیت باشی داداش گلم ممنونم از آگاهیی که در ما ایجاد کردی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: