توحید عملی | قسمت ۶ - صفحه 62
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-65.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-31 06:15:372024-07-20 18:23:58توحید عملی | قسمت ۶شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم و دوستان خوبم که برا موفقیت تلاش می کنید
من این فایل رو ده ها بار گوش دادم واقعا عالیه
حرفهای استاد عزیزمون رو باید با طلا بنویسیم
سلام خدمت استاد عزیز وهمه اعضأ سایت این فایل یکی از بهترین فایل هایی بود که گوش دادم چون یه باور خیلی خوب در من به وجود آورد که فقط روی خدا حساب باز کنم من از خدا خیلی خیلی ممنون که من رو به سمت انسان های خوبی وراه خوبی مثل این سایت واستاد هدایت کرد
سلام من همیشه به خدا باور داشتم چون ۲ بار زندگیم صفر شد دوباره از اول ساختمش وخدا رو میلیون ها بار شکر میکنم که الان تونستم دوره عتماد به نفس خرید داری کنم ?
بهتون تبریک میگم خیلی خوشحال شدم شنیدم دوره عزت نفسو خریدین
سلام و درود خدا بر استاد عباس منش
ساعت ۵صبح یک نیروی من بیدار کرد و من آورد اینجا ازش ممنونم الان متوجه شدم چرا بیدار شدم بازم لطف ورحمت خداوند بوده برام بازم دعاهای که کردم برآورده شدبرام.
من آدمی هستم خیلی روی دیگران حساب نکردم از بچگی اینجور بودم شرایطم اینجور شد اینقدر اذیت شدم و ضربه خوردم از آشنایان واطرافیان وغریبه ها ودربدری ها که کشیدم دیگه روی کسی حساب نکردم این باعث شد من خیلی از لحاظ درونی وروحانی رشد کنم خیلی زیاد بنظر خودم تو شهرمان از لحاظ سلامتی و روابط وآرامش شادی وخیلی اتفاقات روحانی دیگه تو شهرمان بهترین هستم. واین لطف خدا بوده که شامل حال من شده و شامل حال آدم های زیاد نشده این چیزها وجریانات چطور متوجه شدم از گوش دادن به این فایل همیشه به خودم میگفتم من چرا اینقدر کارها بد کردم واذیت کردم ولی بازم خداوند کمکم کرده هیچ وقت متوجه جریان نمیشدم پازل گمشده بود برام الان فایل گوش دادم بخاطر این بوده به خاطر مشکلات بیش از حدی که داشتم و تو همه آن مشکلات من فقط روی خدا حساب باز میکردم وحسم هر طوری بود خوب میکردم البته ناخودآگاه بود اما الان جریان فهمیدم. من هنوز جاها که رشد نکردم ومسائل که اذیت میشم جریانش نمیفهمیدم ویک پازل گمشده دیگه بود برام بازم امشب سایت شما وخواندن مطالب دوستان خیلی بهم کمک کرد که مشکل اساسیم پیدا کنم
ومشکل مهم من این است که من زیاد روی خودم حساب باز کردم آره بخاطر مشکلات زیاد گذشته بوده که انها حل کردم واز سختی ها زیاد گذشتم وتایید دیگران وبیخیالی من نسبت به خیلی موضوعات ونیازمند نبودن دیگران باعث غرور ومنیت زیاد من شده من خیلی به خودم قول میدم چکار کنم چکار نکنم چطور رفتار کنم چطور رفتار نکنم با کی بگردم وبا کی نگردم خیلی روی کله وعقلم حساب کردم خیلی خودخواه هستم خودخواهی بد نیست اما خودخواهی من بیش از حدشده باید کاری بکنم براش وقتی هم اشتباه میکنم به خودم گیر میدم خیلی سخت گیر وکمال گرا هستم من امشب خودم کاملا میبخشم دیگران کاملا بخشیدم قبل از آشنایی با شما اما خودم نبخشیده بودم. دیگه از امروز به بعد روی خودم هیچ حسابی باز نمیکنم وفقط روی خداوند حساب باز میکنم واقعا من هرچه دارم از خداست من چه کاری کردم چه چیزی واقعا از خودم دارم به شما وخیلی از مردم میتونم دروغ بگم ولی گول خودم که نمیتونم بزنم. من هیچ کاری نکردم وهراتفاق تو زندگیم افتاده کار خدا بوده خداروشکر امشب این فهمیدم که نباید روی خودم هم حساب کنم هیچ حسابی این برای من یک معجزه ونعمت است وباعت شادی وآرامش ورشد من میشه ممنونم از شما وهمه دوستان.
همه چیز از ثبت نظر توی یکی از فایل های سفر به دور امریکا شروع شد با توجه به اینکه خیلی دلم میخواست نظرم توی سایت باشه مثل تمام دوستان دیگه اما مدتی گذشت و خبری از درج نظرم نشد سمت قوانین رفتم نوشته بود حداکثر تا چهل و هشت ساعت. برای من ثبت اون نظر اون هم برای اولین بار خب مهم بود اما خبری نشد من برای لحظه ای از اریانا نا امید شدم با خودم گفتم من قوانین رو نخوندم پس حتما یک جای از نظر مشکل داشته که ثبت نشده اعتماد به نفسم توی نواسان هست تلاش میکنم تا به سمت بالا بره و ثابت نگهش دارم اما اون زمان احساس بی ارزشی زیادی کردم که از همون نداشتن اعتماد به نفس میاد گفتم نگاه کن حتی ارزش نداشتی که نظرت توی سایت ثبت بشه گفتم ببین این استاد عباس منش که میگه ما یک خانواده ایم حتی نظرمو درج نکرد و بعد گفتم به استاد چ ربطی داره خودش که مسئول همه کارای سایت نیست ذهن منطقی ایم حرف های ناجوری میزد اما من به طرز خودکاری بعد از یک نیم ساعت خودکار دوستان صدای ذهنم رو خاموش کردم و سعی کردم فقط و فقط احساسم رو خوب کنم و وقتی تو سعی میکنی احساست رو خوب کنی باید درست و مثبت فکر کنی شروع کردم به گفتن جملاتی که من ارزشمندم من حتی اگه کسی بهم اهمیت نده باز هم بنده خوب و ارزشمند خدا هستم و فرداش گفتم اشکال نداره خب حتما منم اگه جای اون ها بودم شاید نظر مشکل داشته و درج نشده دوباره سعی به عشق ورزیدن به دنیا و جهانیان کردم مثل قبل شروع کردن به دوست داشتن استاد عباس منش اینکه این ادم بود که منو به یک سری حقایق رسوند .یک نتیجه ای که گرفتم و قلبم بهم میگه اینکه جاهایی استاد برام میشه یک بت یک چیزی که نمیدونم براتون قابل درک هست یا نه ادمی که اگه اون نباشه یعنی من تمومم یک جور های شرک من داشتم مشرک میشدم که این اتفاق افتاد و بهم فهموند که فققققققططط خددداا بقیه یک واسطه هستند از فردا هم یک روز جدید با احساس خوب شروع شد
تا اینکه امروز فایل های مختلفی از استاد به دستم میرسد اون ها کوتاه بودند اما مطالب جدیدی میگفتن که من توی فایل های رایگان ندیده بودم رفتم و دانلودشون کردم کلی هم بستم رفت? حتی یک فایل رو دو بار دان کردم و تا چند دقیقه اول گوش دادم اما اصلا احساس خوبی به این موضوع نداشتم من داشتم خودم رو گول میزدم میگفتم چند دقیقه که چیزی نیست اما مطالب جدید بودند حسی قوی بهم گفت برو تمام اون فایل ها رو پاک کن چند ثانیه مکث کردم هر بار سمت اون فایل ها میرفتم حسم واقعا بد میشد انگار دارم حق یکو میخورم خوب نبود به صدای قلبم گوش دادم با توجه به اینکه حافظه گوشیم پر بود گفتم اینجوری خالی میشه و برای گوشی بهتر هست رفتم و تمامشون رو پاک کردم حس عالی شد اصلا قابل تعریف نیست انگار داشتی یک جیزی رو بدون اجازه بر میداشتی اما اخرش گذاشتی سر جاش تااینکه اومدم گفتم فقط فایل های استاد قشنگم ?? رو گوش میدم اونم از سایت نه هیچ جای دیگه ای شروع کردم به دان کردن فایل های که نداشتم تا اینکه سر همون موضوع اینکه استاد راضی هستند یا نه یک سرچی توی عقل کل کردم که اونجا نوشته شده بود شما اول از محصولات متناسب با بودجه تون خریداری کنید تا بعد مدارتون بره بالا تر و برید توی مدار ثروت اونجا بود که رفتم توی محصولات و از همون پایین یک نگاهی انداختم گفتم قیمتش خوبه که اما از اونجایی که شرایط خرید رو نداشتم دوباره یک حسی بهم گفت برو به پدرت بگو یک طوری میشه اقا رفتم یک جمله رو مطرح کردم اونم اینجوری جواب داد گفت برو بخر پدری که دلش میخواست از همه چی سر در بیاره گفت برو بخر ? همه جیز مثل یک پازل کنار هم چیده شد فضای گوشی خالی بود اگه میخواستم برم فضا خالی کنم قطعا زمان میبرد اما همه چیز اماده بود بعد در کمال شگفتی وقتی رفتم توی پرو فایلم دیدم که سه نفر نظرمو دوست داشتن ?? همه چیز درست شده بود مثل معجزه کوچیک که باعث قوی شدن باور هام میشه. کسی همراستا با فرکانسم نبود تا براش توضیح بدم اومدم تا اینکرو با دوستای گلمـ به اشتراک بزارم .دلیل برای نوشتن نظرم توی این بخش این بود که نباید مشرک باشم هر زمان که گفتم خدایا من میخوام یکتا پرست باشم و مشرک نباشم اتفاقاتی افتاد که از من انتظار میرفت تا حرفم رو توی عمل ثابت کنم جایی که استاد داشت برام تبدیل به یک قدرت میشد که اگه اون نباشه دیگه هیچی اینجوری امتحان شدم و چیز دیگه که از اول اشنایی من با استاد شروع شده اینکه بعضی اوقات حرف های استاد من رو نسبت به خودش واقعا دلسرد میکنه مثلا نسبت به قضیه ازدواج ایشون که اون موقع درک درستی به یک سری موضوعات نداشتم یا همین درج نظرم اما به طور عجیبی من باز هم استاد رو دوست داشتم به خاطر حرف های که میزد واقعا برام دوست داشتنی بود و چیزی توی وجودم اجازه نمیداد بگم این ادم ادم بدیه نتونستم بعد یاد حرف ها و باور های استاد درباره ربوبیت خداوند افتادم که میگفتن خداوند دل هارو برای شما نرم میکنه
قطعا همه جیز توی این جهان ربوبیت خداوند هست فقط خداوند هست که باید پرستش بشه خدایا عاشقتم?? و استاد عزیزم شما هم دوست داشتنی هستند چون دستی از دستان خداوند من هستید طولانی شد ببخشید اما باید میگفتم چون برام عجیب بود از خداوند سپاسگزارم که ادم هایی از طرف اون روی زمین هستند تا به دیگران کمک کنن خدا جونم ممنون استاد عزیزم شما رو هم دوستت دارم ولی نه بیشتر از خدا??
سلام.من کمتر از دو ماه هست که با شما آشنا شدم، یعنی حدودا اوایل تیر 98. بسیار بسیار بسیار … خوشحالم، چون من از سال 90 شروع به خواندن قرآن (آن هم فقط با معنی و تفکر) کردم و هر روز خواندن را ادامه دادم، به یک سری مفاهیمی دست یافتم و عاشقانه قلبم همیشه پذیرای حرف خدا هست و به قول شما از شنیدن در مورد مفاهیم توحیدی به شدت لذت می برم. منتها متاسفانه کمتر در این مورد تونستم با خانواده، دوستان و سایرین صحبت کنم چون تعداد کسانی که این مفاهیم توحیدی رو می پذیرند بسیار در اقلیت است و این لطف خداوند است که من با شما آشنا شوم و روزی نیست که فایلهای صوتی و تصویری شما رو گوش ندهم. دقیقا همانند لحظه ای که قرآن خوندن و تفکر کردن در آیات رو در 8 سال پیش شروع کردم و تا الان به لطف خدا به جرات میتونم بگم هیچ روزی نبوده که با تفکر این کتاب هدایت رو نخونده باشم، الان هم روزی نیست که فایلهای شما رو استفاده نکنم.
به امید قرار گرفتن در مسیر هدایت و ماندن در این راه زیبا.
براتون بهترینها رو آرزو می کنم …شمایی که بهترینها رو برامون به ارمغان آوردید.
سلامممممم سلام سلام و صد سلام اقا من اومدم یه چی بگم نمیدونم مخطابم خودمم یا استاد یا شما میخوام بگم…….
چند روز پیش بدجور کم اورده بودم که من نمیتونم توحیدی باشم و من خالص نیستم و من نمیتونم قران بفهمم و خدا رو نمیبینم …………. همه اینا هی گری و ناله و دست به دامن خدا شدم گفتم خدا هدایت میخوام هدایتم کن خسته شدم از دست و پا زدن….
فرداش نمیدونم یا همون روز دختر عمه شوهر خواب من و همسرم رو دیده بودن که من خیلی ساکت بودم تو خواب و با کسی حرف نمیزدم….. خلاصه تماس گرفتن جویای حال من شدن و یه فایلی رو اشتباه واسه من فرستادن فایل از کی بود استاد???
خلاصه فهمیدیم جفتمون عباسمنشی هستیم و بسم الله یکی من بگم و یکی ایشون میپرسیدن این فایل رو گوش دادی میگفتم ندیدم میفرستادن اون کتاب رو خوندی نه ندارم میفرستادن تا دوباره گفتم من خدا رو نمیبینم هدایتشو دیدم خودم خدایی نشدم بعد فایل ملاصدرا اونجاش که میگه خدا به اندازه فهم هرکس کوچک و به اندازه ارزویت گسترده دلم لرزید گریه کردم چون دست و پا میزنم که خدا نیازت دارم بیا بسو همه کس من خدا نیازت دارم پرم کن خدایا کمکم کن خدا خالص کن……….
من اینارو دیدم حالا یه تعهد ۲۱ روز دادم یا شخصیتم عوض میشه و توحیدی و خالص میشم یا میمیرم……
بازم میام مینویسم دوستون دارم استاد با ارزشین واسم ممنونم از کسایی جواب منو میدن و بهم اگاهی میدن
قابل کسایی هم که کسب اگاهی از بنده میکنن نداره
سلام به استاد عزیز و همراهان سایت
وای استاد چقدر ایمان و قدرت و سلامتیم بیشتر شد با اگاهی که شما دادین تو این فایل همه ی ترس و نگرانی و ناراحتی هامو دفن کردم
خدایا شکرت منو بوسیله استاد عباس منش بیشتر بخودت نزدیک کردی با ارامشی که دارم چون دوستان تو نه ترسی از اینده دارن و نه ناراحتی دارن ?
سلام به استاد گرامی
هرازگاهی به چالشی در خصوص توحید و اینکه قدرت آدمها و اینکه می توانند تاثیر منفی و به قول معروف حال من رو بگیرند برخورد می کنم که به این فایل هدایت می شوم تا چند کلمه ای از احوال دلم و اینکه چقدر این شاخه از شرک در من قدرت دارد و واقعا نمی دانم چکار باید کنم
دست می کشم از مرض حمایت طلبی از مردم اما فشار اجتماعی و خانواده اینقدر زیاد است که با دست از پا درازتر بر میگردم و می شوم برده همون کسانی که می ترسم روزی منو قطع کنن، حال منو بگیرند، ازم سوءاستفاده کنن، از کار بیکارم کنن و و و و
به درگاهت همین لحظه ایی که با یکی از همین چالش ها روبرو شده ام و نجوای شیطان رجیم آنقدر دارد از درون من را تخریب می کند دست نیاز دراز می کنم و ازت یاری می طلبم خدای من
چند روز است بر گشتم به سرکار که قبلا آنجا بودم و این اتفاق هم مهر تاییدی بود بر اینکه قدرت مطلق فقط خداست و اگر او نخواهد برگی از درخت نمی افتد
داستان از این قرار است که حدود نه سال در یکی از ادارات دولتی کار می کردم چقدر به قول استاد کثیف عمل کردیم و قدرت رو به همه دادم غیر از خدا
تا اینکه خیلی راحت از سیستم به دلیل فروش محل خدمتم اخراج شدم
قبلش می گفتم نه نمیشود و نمی توانند این کار را انجام بدهند ولی قدرت رو پارتی، فامیل، استاندار، قانون کشور و غیره می دانستم
اما بهم نشان داده شد که تکیه ات به باد است و راحت با استادانه ترین شیوه اخراج شدم و حاصلش شد اذیت و بی پولی
من به درگاه خداوند بر گشتم روی خودم کار کردم حالم را خوب کردم به قلبم آرامش دادم تا اینکه با یک غیر محال و غیر ممکن، ممکن شد و من به سادگی هر چه تمام تر و با عزت و سربلندی خدایم به کار برم گرداند و شکوه و جلال را به روح من برگرداند
حالا دو ماهه شیطان وارد فاز جدید شده من همیشه در زندگی قدم های اول را خوب و مثبت بر میدارم اما در قدم های بعدی دچار شرک میشوم نمیدانم چرا
می ترسم . ترس از دست دادن فرصت. ترس طرد شدن از اجتماع. ترس بی پولی. ترس بی کسی. ووووو
و جهان هم به ترس های من واکنش نشان می دهد و شرایط و اتفاقاتی را وارد زندگی من میکند که ترس های بیشتری به همراهشان است
مادر موسی فرزند دلبندش را در آب رها کرد او اگر مشرک می شد مانند یوسف که سالها به خاطر شرک در زندان افتاد صدمه می خورد
دیشب دیگه از همه چیز خسته شده بودم از این همه تکرار مکررات و نتیجه های نا خوشایند و از خدا خواستم من را بکشد و از روی زمین بردارد
اینم شرکه چون قدرت عوامل بیرونی مثل قانون کشور، رئیس، همسر، مردم در ذهن من به شدت زیاده و منم صدمه خوردم
از خدای خودم در همین روز و همین ساعت تقاضای عاجزانه دارم منو نجات بدهد و به راه کسانی که نعمت داده است مثل ابراهیم و مادر موسی و مریم ووووو نه به راه گمراهان و نه مشرکان
خدایا شکر
سلام به دوست عزیزم
دقیقا درست می فرمایید من هم الان سربازم و در پادگان فکر میکردم فرمانده و سربازای قدیمی میتونن منو اذیت کنن و خدا انعکاس افکارمو بهم پس داد و از وقتی که قدرتو به اون بالا سری دادم و افراد و آدم ها رو کوچیک و ضعیف دیدم و فهمیدم من هستم که با افکارم و تصمیماتم زندگی و نتایج خودمو خلق میکنم و هر چه قدر که بیشتر توحیدی باشیم به خدا قسم که دست به یه کار میزنیم سه کارمون درست میشه.
به امید روزهای خوب و خوش برای همه دوستان
سلام و درود به آقای غلام نیا
چه عالی این هم شد نشانه ایی برای اینکه من تجربه ایی از دوران سربازی ام با شما درمیان بگذارم تا برای خودمم بازگو شود
بنیامین من آموزشی به اتفاق حدودا چهار صد نفر از هم استانی هایم افتادم بندرعباس
خیلی دوست داشتم که شهر خودمون یعنی بوشهر خدمت کنم دلم می خواست خونه باشم راحت باشم هر روز بیایم خانه
همه میگفتند که بوشهر سهمیه نداره و از فکرش بیا بیرون
من باور نکردم
گفتم من باید بوشهر خدمت کنم
با تک تک سلولهای بدن م شهرم خانه ام را صدا می زدم گریه می کردم
بوشهر را توی جی پی اس پیدا میکردم و سمتش می ایستادم و فریادش میزدم
بنیامین میدونی چه شد ؟
روز تقسیم نیرو ها همه شهرها رو خوندند چابهار، شیراز، تهران، کرمان، وو
آخر همه یک نفر بوشهر
میگلی بوشهر
مو از تنم سیخ شد
خدای من همه می گفتند تو کی هستی ؟
بابات چه کاره است؟
در صورتی که فرزند پرسنل در گروهان ما بودند و بندرعباس تقسیم شدند
خب آمدم شهرمون اذیتم می کردند سرباز های قدیمی تر
خودم انداختم توی دامن خدا گفتم یه راهی برام پیدا کن من نمیدونم
توی مسیر رفت و برگشت خانه تا پادگان که خیلی هم دور نبود گریه می کردم و صدای خدا می زدم
بنیامین میدونی باز چی شد ؟
من بعد از شش ماه خدمت از سربازی معاف شدم و برای همیشه از خدمت سربازی خدا حافظی کردم
فرمانده پادگان خواست جلوی من رو بگیره با حکم دادسرای نظامی روبرو شد
قاضی توی دادسرا به من گفت اینها چی می گویند منظورش فرمانده پادگان بود که حالا در قید حیات هم نیست و خدا رحمتش کند
قاضی گفت اینها باید افتخار کنند که تو شش ماه براشون خدمت کرده ایی
خدا را شکر
آره بنیامین این اتفاقات در زندگی خیلی برام افتاده ولی بازم شیطان کارش ترساندن من است
خدایا من رو به راه راست راه کسانی که نعمت داده ایی نه راه گمراهان هدایت بفرما
مرسی بنیامین که وقت گذاشتی و پاسخ سوال و کامنت منو دادی
برات آرزوی بهترینها از خداوند میکنم عزیز دلم
توی این باور گیر افتادم که اگه توی (روابط) باور من این باشه که کسی نمیتونه توی زندگی من تاثیر بذاره ولی اگه روی طرفم تاثیر بذاره چی؟؟قدرت طرف مقابلم که دست من نیست ؟!!!نمیشه من وارد رابطه جدی(ازدواج)بشم و بعدنگران این نباشم که کسی تاثیری نذاره روش
دوست دارم نظرتونو بدونم
سلام
بارها استاد گفتند که وقتی رو خودت کار کنی و واقعا کار کنیا جهان از هم جنس افکار خودت برات جور میکنه . همون قضیه کبوتر با کبوتر و باز با باز . و جهان طوری شرایط رو برات رقم میزنه که با باورهای غالب و افکار تو بیرونت هماهنگ میشه. پس نگران نباش و باید بیشتر روی خودمون کار کنیم و سیر تکاملی رو طی کنیم. همین نگرانی از مسیر دورمون میکنه.