این فایل را با دقت ببیند، سپس با توجه به مفهوم توحید و شرک – که در این فایل آموختهاید – در بخش نظرات به این سوالات پاسخ دهید:
سوال:
با توجه به صحبتهای استاد، در قسمت کامنتهای این فایل بنویسید: زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: ژنتیک، سیاست، قدرت یک فرد خاص و… داشتید، چه نتایجی در زندگیتان گرفتید؟
به این فکر کنید که:
به محض اینکه اوضاع کمی سخت شده، چطور این نوع باورهای شرک آلود مثل (تاثیر ژنتیک، قیمت دلار، اوضاع اقتصادی و… ) شما را به احساس ” ناتوانی از تغییر آن شرایط سخت ” رسانده است؟
و چطور به خاطر آن باورهای شرک آلود، قدرت خلق شرایط زندگی را از خودتان گرفته اید و به آن عوامل محدود کننده بیرونی داده اید؟
همچنین توضیح دهید:
وقتی آن باورهای شرک آلود را تغییر دادید، چه تغییرات مثبتی در نتایج شما ایجاد شد؟
به چه شکل توانستید باورهای توحیدی را جایگزین این باورهای شرک آلود کنید؟ این نگاه توحیدی چه تغییراتی در رفتار، شخصیت، عملکرد، ایمان و جسارت شما ایجاد کرده است؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات و پاسخ های شما هستیم
برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی، کلیک کنید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
کمبود را باور نکن حتی اگر پروفسور هاوکینگ آن را تأیید کرد
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 8395MB31 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 830MB31 دقیقه
سلام به سید علی عزیز!
مطلبی که در مورد دیدن استاد امسال گفتین واقعاً جای تأمل داره…اینکه ما بتونیم نسبت به خواسته ای که داریم (مثلاً اینجا دیدن استاد) رها باشیم و عجله نداشته باشیم برای تحققش…این بعضی وقت ها برای من واقعاً سخته و باید خیلی تلاش ذهنی بکنم که به این رهایی برسم. مثلاً من الان توی پروسه ی گرفتن پاسپورت کانادایی م هستم و وقتی که پاسپورتم رو بگیرم دیگه میتونم بدون نیاز به ویزا هر موقع دلم خواست به آمریکا رفت و آمد کنم و کلاً تصمیم دارم بعدش به آمریکا مهاجرت کنم… و چون خواهرم و همسرش و خواهرزاده م ( و البته استااااااد) هم اونجا هستن خیلی دوست دارم زودتر پروسه ی گرفتن پاسپورتم انجام بشه. این پروسه متغیره، برای بعضی ها ظرف 6 ماه انجام شده و برای بعضی ها هم نزدیک به 2 سال طول کشیده! الان دارم خیلی تلاش میکنم که یک روز در میون نرم اکانتم رو چک کنم تا ببینم آپدیت جدیدی روش اومده یا نه…چون میدونم اگر حرص بزنم براش و حال خوبم در گروِ این قضیه باشه، رفتم تو جاده خاکی!
وقتی داشتم اون قسمت دیدن پلاک 7777 رو میخوندم واقعاً به قول اینجایی ها goosebumps گرفتم! هر چند که این روزها انقدر دارم از این هدایت ها و نشانه ها توی زندگی خودم میبینم و توی کامنت های بچه ها میخونم که داره برام بدیهی میشه که چرا که نه؟! درستش همینه! درستش همینه که خدا مرتب باهات حرف بزنه و بهت نشانه بده و دستتو بگیره ببره اونجا که باید باشی!
آخ آخ عاشق اون شعر دیدار مولانا با شمس هستم، مخصوصاً اجرای عروسکی این داستان با صدای دل انگیز همایون شجریان و محمد معتمدی! همون موقع رفتم رو یوتیوب دوباره این اجرا رو نگاه کردم، محشره (چشمای قلبی)
هر زمان نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی ست
مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست
آزمودم مرگ من در زندگی ست
چون رهم زین زندگی پایندگی ست
باز هم ممنونم از شما به خاطر حضور فعالتون در این خانواده ی صمیمی و در پناه خدا آرامش و نعمت های غیر قابل شمارش براتون آرزو میکنم سید علی عزیز (قلب)
سلام به محمد فتحی عزیز!
داستان مصادف شدن فایل توحید عملی 8 با اتمام فایل “لبخند خدا” که میکسی از تمام فایل های توحید عملی هست واقعاً برای من که فقط یک شخص سومی بودم که این ماجرا رو میشنید تکان دهنده بود و باورت نمیشه چه حس شور و شوقی در من ایجاد کرد که چقدر زیبا خدا هدایت میکنه و به ما میگه که راهمون درسته!
این فایل که ساختی بی نظیره، تا حالا البته 1 ساعت و نیمش رو موفق شدم گوش بدم، باهاش اشک ریختم، خوشحال شدم، به پرواز دراومدم، حتی همینجور که روی تختم دراز کشیده بودم و گوش میکردم و از پنجره ی اتاقم به حرکت برگ های درخت توی باد و آسمون ابری نگاه میکردم، رفتم تو خلسه و با اون حس فوق العاده یه کمی خوابم برد…اصن یه وضعی! خیلی دارم حال میکنم باهاش! چقدر خوبه که پیدات کردم! خدایا شکرت! حالا میخوام تجسم کنم ببینم خودت چه حال و هوایی داشتی از ساختن این میکس زیبا…میدونم که قابل توصیف نیست!
الحَمدُ لِلَّهِ الَّذی هَدانا لِهٰذا وَما کُنّا لِنَهتَدِیَ لَولا أَن هَدانَا اللَّه
منتظر کارهای قشنگ دیگه و موفقیت های روزافزونت هستم (قلب قلب قلب)
سلام سعیده جانم!
به قول خودت این تلگراف رو :)))) در حالی برات دارم مینویسم که روی یک تخته سنگ توی آب نشستم و پاهام تا زانو تو آبه و دارم از خنکی آب لذت میبرم زیر آفتاب!
چقدر خوب کردی که به نیمه ی بهبودگرای وجودت گوش دادی و اومدی و نوشتی…
خیلی برام جالب بود تفاوت هایی که نیلا و نیکا با اینکه دو قلوی یکسان هستن دارن! خدایا شکرت، اینم یه الگوی واضح دیگه از بی تاثیر بودن ژنتیک یا هر عامل خارجی دیگه روی ویژگی های ما و قدرت ما برای خلق زندگیمون!
این جمله ت خیلی به دلم نشست و خیلی تحسینت میکنم:
هر ساعت از روز دارم تموم تلاشم رو میکنم که توحیدیتر از یک ساعت قبل عمل کنم!
توحید عملی
توحید عملی
توحید عملی
چیزیه که این روزا دارم خیلی بهش فکر میکنم..
خیلی دارم فکر میکنم که چقدر دارم در عمل به این آگاهی ها، به توحید عمل میکنم…خدا خودش هدایتم کنه!
چقدر حس شیرینه وقتی خودت رو با گذشته ت مقایسه میکنی و میبینی در برخورد با ناخواسته ها اصلاً یه آدم دیگه شدی!
خیلی تحسینت میکنم که سعی کردی با قلبت ماشین های آدما رو تحسین کنی…در حالی که خودت ماشین نداری…نکته ش همینه، با قلب، نه با زبون…من خودم هنوز تو این زمینه کار دارم (ایموجی زدن روی پیشانی با دست)
یعنی مثلاً وقتی یه زوج گوگولی میبینم که خیلی باهم خوش هستن و میگن و میخندن، تحسینشون میکنم ولی اون گوشه موشه های ذهنم یه حسرت کوچولو هم میاد…همون موقع سعی میکنم به خودم یادآوری کنم جمله های استاد توی دوره ی عشق و مودت رو…
اگر ما فاصله ی ذهن و روحمون رو کم کنیم، هرررر آنچه بخواهیم به ما داده میشه!
پس دیگه حسرت چرا؟ وقتی ایمان داشته باشی که وعده ی خدا حقه، دیگه میدونی با کار کردن روی خودت بهش میرسی، به همون یقین و قطعیتی که میدونی بعد از شب، روز میاد…مگه تو شک میکنی به این؟!
خنده م میگیره از اون راننده که گفته سفر رو لغو کن تا من کمسیون ندم!! (بازم ایموجی زدن روی پیشانی با دست) ببینننن چقدرررر آدما محدود فکر میکنن، و البته خودِ من هم ادعایی ندارم، شاید هنوز هم این افکار رو به شکل دیگه ای دارم، ولی این ترفند دیگه برام خیلی جالب بود!
و آفرین به تو! که نه گفتی! چقدررر لذت بردم، خدا خدا میکردی که دیگه اون درخواست رو نکنه، ولی وقتی کرد، به جای اینکه بگی “اَی بابا، خدا چرا خواسته مو برآورده نکردی؟!” میگی “الله امروز کمر همت بسته بود،عزت نفس من رو رشد بده”
چقدر قشنگه این همه چیز رو خیر دیدن، وقتی داری روی خودت کار میکنی
ممنونم از دست و قلب نازنینت که نِوِشت و چشم نازنین ما خوند و عشق کرد :)))
در پناه خدا بهترین ها رو برات آرزو میکنم، بوس :-*
مامانِ قشنگم!
خیییییییلی از خوندن کامنتتون احساساتی شدم و اشک تو چشمام جمع شد! خدا رو شکر که هدایت شدین به اینکه بیشتر از لحظه لحظه ی زندگیتون لذت ببرین!
این مفهوم توحید انقدر لطیفه که توی بعضی لحظه ها آدم احساس میکنه ظرفیت پذیرشش رو نداره! چقدر قشنگ توصیف کرد حمید حنیف عزیز توی یکی از کامنت هاش، مثل یه سطل آبی که زیر جریان شدید آب قرار گرفته و میخواد ول بشه!
چقدر برام جالب بود داستان اون مغازه دار توی روستا که ماشین اسپرسو ساز داشت :)))) البته که برام خیلی هم عجیب نبود که برای شما اتفاق بیوفته با این انرژی و خلوصی که تو وجودتون هست!
عاشقتونم (قلب قلب قلب)
سلام به سعیده ی نورانی!
اینم باید برای تو بِرَند کنیم: سعیده ی نورانی :)
شنیدم در تدارک بِرَندِ جدید برای حمیدِ حنیف هستی :))))))))))
عاشقتم عزیزم با انرژیی که داری! با نوری که از نوشته هات میباره و قلب آدمو روشن میکنه! منم بی نهایت ذوق میکنم وقتی ازت نقطه ی آبی دارم (مقدار لازم ایموجی ذوق)
خیلی خندیدم از خاطره ای که تعریف کردی :)))) واقعاً این نشانه ی روزانه نعمتیه توی این سایت…من خودم به اندازه ی مناسبی ازش استفاده نمیکنم (ایموجی به فکر فرو رفتن). باید بیشتر قدرش رو بدونم!
مرسی سعیده جانم که برام نوشتی، تو حرفی هم نزنی من فقط با دیدن اسمت لبخند به لبم میاد (چشمان قلبی)
برات بهترین ها رو در پناه پروردگار یکتا آرزو میکنم که لایقش هستی! بوس :-*
سلام به آقا مسعود عزیز!
چقدر لذت بخش بود تجربه ای که برام نوشتین! بهتون تبریک میگم که در عرض دو سال انقدر خوب رو خودتون کار کردین و نشانه ها و معجزات خدا رو دریافت میکنین!
دقیقاً همینطوره…وقتی دستت رو میذاری تو دست خدا و خودت رو میسپری بهش…خداوند همه چیز و همه کس میشه برات!
سپاسگزارم از پاسخی که دادین و تجربه ای که به اشتراک گذاشتین!
در پناه خدا بهترین ها رو براتون آرزو میکنم.
به نام خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک تر است
سمانه! سمانه! سمانه!
چی بگم که کامنتت چه کرد با من! چند روز بود یه کم احساس میکردم فرکانسم اومده پایین و از اون حال خوب فاصله گرفتم…دستم به کامنت نوشتن نمی رفت…بعدش هم یه ایمیل گرفتم در مورد همین پروسه ی پاسپورت که یه مدرک دیگه میخوان و خلاصه یه کم عقب افتاد…کاراشو انجام دادم و بعد به خودم گفتم دیگه رهاش کن…هر زمان درست بشه همون زمان بهترین وقته…با اینکه خیلی برام سخت بود چون میدیدم بعضی ها بعد از من اپلای کرده بودن و الان کارشون از من جلوتر افتاده…خیلی با ذهنم کلنجار رفتم و خودمو به آرامش و بی خیالی رسوندم و بعد اومدم سراغ سایت و پاسخ بی نظیر شما رو خوندم که چه جوری دقیقاً به مسئله ی الانِ من اشاره کردی!
ببین این جمله هات رو دقیقاً خدا گذاشت تو ذهنت تا به من بگی:
یاسمن جان، در بهترین زمان، بهترین مکان، بهترین شرایط، بهترین حس، هدایت میشی و پاسپورت ات میاد تو دست هات…اون لحظه میگی خدایا شکرت با تهِ تهِ قلبت…دور نیست…فقط به قولِ استاد فاصله ی رسیدن به خواسته ها فقط با حس خوب پر میشه…هر چی حس خوب بیشتر، رسیدن نزدیکتر…یاسمن جان، یاسمن خانم، پاسپورتت حاضره، انجام شده، فقط تو الان نمیبینیش …روزی که دور نیست، یه روزی از همین روزهای قشنگ، میای تو کامنت مینویسی با آرامش و قلبی آروم، پاسپورتم اومد.
اشکم دراومد وقتی داشتم میخوندم!
خدایا عاشقتم! سمانه جان عاشقتم!
خیلی برام جالب بود که تو هم به اندازه ی من اون اجرای عروسکی دیدار مولانا و شمس رو دوست داری! منم عاشق همایون جان شجریان هستم! آره واقعاً اونجاش که میگه کیستی تو؟!…
چقدر لذت بردم از ماجرای موبایل خریدنت! تو عالی روی خودت کار کردی و وعده ی خدا هم که حقه!
کلیدهایی که توی جمله هات بود خیلی مهم هستن: سپاسگزاری و ایمان!
سپاس گزاری کردم برای موبایل جدیدِ مستقلم و ایمان داشتم موبایل جدید میاد…
من روی سپاسگزاری خیلی کار کردم ولی در مورد ایمان هنوز خیلی کار دارم…
اصلاً هر چی میخونم میبینم همه ی جمله هات طلایی بودن!
اشتیاقِ رسیدن به خواسته، که از باور فراوانی میاد؟
یا وابستگی و محتاجی به رسیدن به خواسته، که از باور کمبود میاد؟
اینم قطعاً میره رو دیوار اتاق من :)))))
چقدر خوشحالم که با همسرت هم فرکانس هستین و باهم در این مسیر قدم بر میدارین…نعمت بزرگیه!
سمانه جانم در پناه خدا برات بهترین ها رو آرزو میکنم و بیییی نهایت سپاسگزارم که برام نوشتی عزیزم (قلب قلب قلب)