این فایل را با دقت ببیند، سپس با توجه به مفهوم توحید و شرک – که در این فایل آموختهاید – در بخش نظرات به این سوالات پاسخ دهید:
سوال:
با توجه به صحبتهای استاد، در قسمت کامنتهای این فایل بنویسید: زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: ژنتیک، سیاست، قدرت یک فرد خاص و… داشتید، چه نتایجی در زندگیتان گرفتید؟
به این فکر کنید که:
به محض اینکه اوضاع کمی سخت شده، چطور این نوع باورهای شرک آلود مثل (تاثیر ژنتیک، قیمت دلار، اوضاع اقتصادی و… ) شما را به احساس ” ناتوانی از تغییر آن شرایط سخت ” رسانده است؟
و چطور به خاطر آن باورهای شرک آلود، قدرت خلق شرایط زندگی را از خودتان گرفته اید و به آن عوامل محدود کننده بیرونی داده اید؟
همچنین توضیح دهید:
وقتی آن باورهای شرک آلود را تغییر دادید، چه تغییرات مثبتی در نتایج شما ایجاد شد؟
به چه شکل توانستید باورهای توحیدی را جایگزین این باورهای شرک آلود کنید؟ این نگاه توحیدی چه تغییراتی در رفتار، شخصیت، عملکرد، ایمان و جسارت شما ایجاد کرده است؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات و پاسخ های شما هستیم
برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی، کلیک کنید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
کمبود را باور نکن حتی اگر پروفسور هاوکینگ آن را تأیید کرد
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 8395MB31 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 830MB31 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
(وَإِذۡ قَالَ لُقۡمَـٰنُ لِٱبۡنِهِۦ وَهُوَ یَعِظُهُۥ یَـٰبُنَیَّ لَا تُشۡرِکۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّ ٱلشِّرۡکَ لَظُلۡمٌ عَظِیمࣱ)
[سوره لقمان ١٣]
این شرک چیه که میگه ظلم بسیار بسیار بزرگی است؟
(یَـٰۤأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوۤا۟ إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِکُونَ نَجَسࣱ …)
[سوره التوبه 28]
این شرک چیه که میگه مشرکان نجس هستند؟
تصور کنید پدری را که بسیار ثروتمند و قدرتمند و دارای اعتبار بالایی در نزد مردم است و این پدر تنها یک پسر دارد که خیلی دوستش دارد و به او گفته که هر وقت ؛ هر چیزی که خواستی بیا پیش خودم تا به تو آن چیز را بدهم
حالا یک روز به این پدر خبر میدهند که پسرت رفته در خانه همسایه و از همسایه تقاضا کرده که هزینه یک آدامس نعنایی را به او بدهد تا آن را تهیه کند و مصرف کند…
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است…
چه حالتی به این پدر داستان ما دست میدهد؟
حتما پدر داستان ما با خودش میگوید که ایکاش فرش خانه ام را آتش میزدی ولی چنین کاری با من نمیکردی…
پدر داستان ما با خود میگوید که من بروی پسرم غیرت داشتم و حاضر نبودم که خواری درخواست از غیر خودم را در چهره او ببینم اما او چه کرد؟…
این فقط یک مثال بود تا کمی مفهوم شرک را درک کنیم
و گرنه خدا کجا و این پدر کجا….
شرکی از جنس اینکه من قدرت خدای خودم را نادیده بگیرم و به هر چیزی روی آورم غیر خودش
شرکی از جنس اینکه خدا با خودش میگوید
نگاه کن اینو ؛ چه قدرت عظیمی درونش گذاشتم ولی او چه کرد با خودش؟
حرف برای گفتن زیاد است…
حضرت داوود سوالی برایش پیش آمد که خدایا چرا خلق را آفریدی؟
و خدا به او گفت که
کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُِعرَف
گنجی نهان بودم ، دوست داشتم شناخته شوم ، برای همین خلق را آفریدم تا شناخته شوم
و چه زیبا مولانا این حقیقت را درک کرده بود
مولانایی که در روزگاری زندگی میکرده که نه اینستایی بود و نه اینترنتی و…
ولی چنان غرق در توحید بوده که اکنون ما میبینیم که اشعارش در و دیوارهای شهرمان و این سایت و… را پر کرده
حقیقتا که او در الله یکتا فانی شده بود و یَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَـٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ شده بود
اما او چه هدیه ای از ملکوت خدا برای ما دارد؟
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
ما آینه جمال خدا هستیم
ما یک نسخه از تجلی عظمت خدا هستیم
حال آیا واقعا اینگونه است؟
آیا وقتی من به جمعی وارد میشوم ، به گونه ای وارد میشوم که انگار یک شاهزاده دارد وارد آن جمع میشود و همه از دیدن من مات و مبهوت بمانند و کسی جرات تفکر در گرانی و منفی ها و هر چه غیر خدا است را داشته باشد؟ دقیقا مثل سکانس ورود حضرت یوسف به مجلس زنان مصر
آیا وقتی به خرید میروم عزتمندانه خرید میکنم یا دنبال تخفیف و جنس بی کیفیت هستم؟
آیا وقتی در کنار انسان ها قرار میگیرم دیگران عطر خدا را در کنار من حس میکنند و به برکت فرکانسِ بالای من در آرامش قرار میگیرند؟
و…
و در ادامه مولانا چه زیبا میگوید که
بیرون ز تو نیست…
هر چه هست در درون توست
میگه برو به سفر درون و اسکن کن وجود خودت را تا بفهمی که در چه حالی…
خدایا به تو پناه میبرم از اینکه به تو شرک بورزم
اما از خاطرات خود چه بگویم
من قبلا خیلی سیاسی بودم و درگیر سیاست
حتی یادمه برای انتخابات ریاست جمهوری میرفتم تبلیغ میکردم که
آی مردم به این رای بدهید ، برنامه هایش بهتر است
او اگر بیاید خوشبخت میشویم و…
و آن شخص مورد نظر من هم آمد اما هیچ چیزی هم اتفاق نیفتاد که نیفتاد
و من چقدر گمراه بودم که دلم را وعده های او خوش کرده بودم اما دلم را به وعده های خدا نه
وعده فراوانی که خدا خودش ضمانت کرده که
وَٱللَّهُ یَعِدُکُم مَّغۡفِرَهࣰ مِّنۡهُ وَفَضۡلࣰاۗ وَٱللَّهُ وَ ٰسِعٌ عَلِیمࣱ
[سوره البقره ٢68]
من چقدر گمراه بودم که خدا اولویت آخر من بود و إِنَّ ٱلۡإِنسَـٰنَ لِرَبِّهِۦ لَکَنُودࣱ شده بودم
واقعا در آن ایام خدا در نزد من اعتباری نداشت اما اکنون سعی میکنم توحیدی تر باشم…
همین چند وقت پیش من در دوران سربازی مسوولیت توزیع غذا را بر عهده داشتم
و کارم اینگونه بود که غذا را تحویل میگرفتم و خودم تنهایی با ماشین نیروی انتظامی در سطح شهر کرمان به توزیع غذا میپرداختم…
تا اینکه خوردیم به اعتراضات سراسری مردم بخاطر فوت خانم مهسا امینی که از مهرماه شروع شد و تا مدت ها ادامه داشت
و حقیقتا وقتی که برای اولین بار دیدم که مردم به یکی از ماشین های نیروی انتظامی آسیب زده بودند ترسی در دلم ایجاد شد و هر گاه که جلوتر میرفتم و به خاطر مسؤولیتی که بر دوشم بود که می بایست به محله هایی میرفتم که در آنجا مواجه میشدم با شعارهای تندی که بروی دیوار نوشته شده ؛ این نجواهای شیطان می آمد و مثل پیکور در ذهنم کار میکرد که
ببین بیرون چه خبره؟
الان میان هم خودت را و هم ماشینت را آتیش میزنند…
الان یه سنگی پرت میکنند به سمت شیشه ماشین و…
و در همان موقع ندایی آرامبخش این آیه قرآن را در درونم زمزمه کرد
(ٱلَّذِینَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُوا۟ لَکُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِیمَـٰنࣰا وَقَالُوا۟ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ)
[سوره آل عمران 173]
و آرام شدم و ذکر لبم حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ شد
و یاد و خاطره فصل پنجم کتاب رویاهایی که رویا نیستند استاد عباس منش که در مورد ترس و ایمان بود نیز بر آرامش من می افزود…
و به خیر و خوشی گذشت و تمام شد بدون اینکه یک خط بروی خودم و ماشین نیروی انتظامی بیفتد
و الان خاطره شد
خاطره ای که میتوانم با خود تکرار کنم و بر ایمان خودم بیفزایم…
خاطره ای که برایم تداعی کننده این قانون مهم است که
بیرون مهم نیست ، مهم درون است
و قسم به روزی که ما در برابر پروردگار می ایستیم
روزی که عده ای سربلند به خدا نگاه میکند…
و عده ای سر به زیر…
(إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا یَوۡمًا عَبُوسࣰا قَمۡطَرِیرࣰا)
[سوره اﻹنسان 10]
استاد عباس منش خیلی ممنونم از شما
همین چند روز پیش داشتم با خودم میگفتم ایکاش استاد توحیدعملی 8 را میگذاشت
و امروز صبح وقتی که سایت را باز کردم دیدم به به…
دوست دارم این فایل های شما را
دوست دارم اون قسمت یکی از فایل های شما را که میگین
“من یاد گرفته ام که فقط روی خدا حساب کنم”
دوست دارم روزی سایت را ببینم که شما فایل توحید عملی صد و یازده را روی سایت بارگزاری کردین
یعنی همینجوری بگین خدا خدا خدا
همینجوری بگین خود به خود درست میشه ، تو نگران نباش ، تو احساستو خوب کن…
و ما گوش بدیم…
مثل لالایی بگذاریم توی گوشمون و و ذهن نجواگر را بخوابانیم…
استاد عباس منش تشکر میکنم از اینکه یک روز تصمیم گرفتین در یک باغ چادر بزنید و با خودتون خلوت کنید و نتیجه اش شد فصل پنج کتاب رویاهایی که رویا نیستند که اینقدر من این تیکه از آن کتاب شما را دوست دارم که گفتید
حاضر بودم بمیرم ولی مرا به بی ایمانی متهم نکنند…
واقعا بی نظیرید
از خانم شایسته هم بی نهایت ممنونم که از هم استانی های بنده هستند که روزی تصمیم به تغییر میگیرند و اینقدر رشد میکنند که اکنون در آمریکا ساکن هستند و…
راستی گفتم هم استانی
ولی حقیقت همه ما چیز دیگری است
کرد و لر و بلوچ و ترک و عرب و …بهانه است
و این اسم ها و استان و کشور و… برچسب های دنیایی هستند برای جَعَلۡنَـٰکُمۡ شُعُوبࣰا وَقَبَاۤئلَ لِتَعَارَفُوۤا۟
در پشت پرده اسرار و حقایقی دیگر است…
سلام آقا اسدالله عزیز
دوست توحیدی و خوش تیپ و خوش هیکل من
چقدر زیبا گفتید از شرکی که بواسطه مذهب بوجود آمده
پیامبران و امامان آمدند به سوی ما با ندای
قُلْ تَعَالَوْا ، قُلْ تَعَالَوْا
آنها از طرف خدا آمدند به خواستگاری ما تا جواب بله را بگیرند و دست ما را در دست خدا بگذارند
و ما بله گفتیم و به ضیافت الله رفتیم و خدا به ما گفت
ببینید عزیزان من ، من خواب ندارم ، 24 ساعته بدون نوبت و وقت قبلی در اختیار شما هستم ، کاری بود بیاین پیش خودم و به خودِ خودِ خودِ من بگین…
اما ما چه کردیم
رفتیم همین پیامبران و امامان را واسطه قرار دادیم و آنها را منشی خدا فرض کردیم و…
و فراموش کردیم خدایی را که از وجود خودش در ما دمید و به ما جان بخشید
فراموش کردیم خدایی را که اینقدر عاشق ما بود که 124 هزار پیامبر فرستاد به جهت خواستگاری از ما تا جواب بله از ما بگیرد
به قول مولانا که از زبان خدا میگه
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی
فراموش کردیم فَإِنِّی قَرِیبٌ بودن او را و در آسمان های دور دنبال او بودیم
ما خدا را طلاق دادیم و رفتیم به مسیر ناکجاآباد
اما الان پشیمانیم و قصد برگشت داریم
قصد برگشتی چون ساحران فرعون که در برابر وحشیانه ترین تهدیدهای فرعون ذره ای به دلمان ترس راه ندهیم
إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ
به قول سعدی
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سلام بر لیلا خانم عزیز
چقدر نام شما زیباست
یاد داستان لیلی و مجنون میفته آدم
شما لیلی هستید و مجنون هم خدا
مجنونی که 124 هزار پیغمبر برای جواب بله گرفتن به سوی شما فرستاد
و در عصر امروز یک رسولی به اسم استاد عباس منش فرستاد و شما بله گفتید و به ضیافت الله پاگذاشتید
و خدا در این ضیافت شرابی ناب و طهور به شما داد و چنان سرمست شدین که اومدین در اینجا زکات این سرمستی را با چنین کلماتی پرداخت میکنید…
و چقدر فامیل شما زیباست که بشارتی از ملکوت خداوند را برای ما به ارمغان آوردین
بشارتی از جنس حسبی الله
چقدر کامنت شما زیبا بود
و گل سرسبد کامنت شما قسمت آخرش بود که شروع جملاتش اینگونه بود…
همون خداست که…
در پناه خدا باشین
همان خدایی که از زبان حافظ شیرازی به همه ما میگه
به جانِ دوست که غم پرده بر شما نَدَرَد
گر اعتماد بر الطافِ کارساز کنید
سلام بر مریم خانم عزیز و بزرگوار
ممنونم از اینکه کامنت بنده را مطالعه کردید و مورد توجهتون بود
فقط یک نکته بگم که این آگاهی که از حضرت داوود گفتم از قرآن نیست بلکه یک حدیث قدسی است
حدیث قدسی هم از ملکوت خداوند است که در قالب الفاظ بر زبان بزرگان نشسته است
البته این حدیث موید قرآنی هم دارد
موید قرآنی از جنس اینکه ما تجلی خدا هستیم و جوهر خدا و ما یکی است…
ما گنج نهان خدا هستیم…
در داستان حضرت عیسی و کارهای خداگونه اش که در قرآن ذکر شده تفکر کنید
او مرده را زنده میکرد…
او بیماران لاعلاج را شفا میداد…
او در پرنده ای که از گل ساخته شده بود فوت میکرد و به اذن خدا پرنده جان میگرفت…
(وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِیۤ إِسۡرَ ٰۤءِیلَ أَنِّی قَدۡ جِئۡتُکُم بِـَٔایَهࣲ مِّن رَّبِّکُمۡ أَنِّیۤ أَخۡلُقُ لَکُم مِّنَ ٱلطِّینِ کَهَیۡـَٔهِ ٱلطَّیۡرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیۡرَۢا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۖ وَأُبۡرِئُ ٱلۡأَکۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ وَأُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۖ وَأُنَبِّئُکُم بِمَا تَأۡکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمۡۚ إِنَّ فِی ذَ ٰلِکَ لَـَٔایَهࣰ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ)
[سوره آل عمران 49]
خب سوالی پیش می آید که حضرت عیسی چه کسی بود؟
او بشری بود مثل همه ما ، منتها او به حقیقت و ارزشمندی خود پی برده بود…
امیدوارم این حقیقت و گوهر گرانبهای خود را درک کنیم قبل از اینکه روزی برسد که در آن روز سخت پشیمان شویم که چه عظمتی داشتیم و غافل بودیم…
امیدوارم جزو آن دسته نباشیم که خدا را فراموش کردیم که فراموشی خدا مساوی است با فراموشی عظمت خودمان ؛ به قول قرآن
(وَلَا تَکُونُوا۟ کَٱلَّذِینَ نَسُوا۟ ٱللَّهَ فَأَنسَىٰهُمۡ أَنفُسَهُمۡۚ أُو۟لَـٰۤىِٕکَ هُمُ ٱلۡفَـٰسِقُونَ)
[سوره الحشر ١٩]
و حال سوال اصلی این است که چرا من چنین احساسی ندارم
چرا احساس نمیکنم که من عظمتی در درون خودم دارم با این عنوان که
“من از جنس پروردگارم می باشم و مانند او قدرت خلق کنندگی دارم”
جوابش در یک ترمز بزرگ نهفته است
ترمزی بنام “منیت”
به قول حافظ
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
منیت همان چیزی است که شیطان بخاطر آن از درگاه خدا رانده شده
او گفت
(قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسۡجُدَ إِذۡ أَمَرۡتُکَۖ قَالَ أَنَا۠ خَیۡرࣱ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِی مِن نَّارࣲ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِینࣲ)
[سوره اﻷعراف ١٢]
سرپیچی خدا را کرد و در جواب خدا گفت
أَنَا۠ خَیۡرࣱ مِّنۡهُ
من من من از انسان برترم
و چه زیبا عطار نیشابوری در داستان موسی و شیطان یک نصیحت زیبا از زبان شیطان به موسی و همه ما دارد
گفت دائم یاد دار این سخن
من مگو تا چون نگردی همچو من
میگه اگر میخوای مثل من از درگاه خدا دور نشی مثل من مباش و من من نکن
کسی که منیت در او نباشد و مانند سلیمان نبی ذکر لبانش هَـٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّی باشد و در پشت هر اتفاق خوب و بد زندگی اش خدا را ببیند ؛ میشود مثل حضرت محمد که خدا در او تجلی میکند و برایش مَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ میشود
منیت یعنی اینکه چاره اندیشی های خود را کنار بزنیم و تسلیم خدا شویم و بگوییم خدایا تو میدانی و من نمیدانم ، من تسلیمم و اختیارم را به تو می سپارم ؛ تویی که بهترین هدایتگری و تو مرا به مقصدم ببر
دقیقا مثل زمانی که اجازه میدهیم دکتر ما را بیهوش کند تا ما را به خواسته مان که سلامتی است برساند
یا مثل زمانی که تمام وجود خود را در اختیار خلبانی میگذاریم که نه او را دیده ایم و با او آشنا هستیم ؛ به جهت اینکه او ما را به مقصدی که درخواست داده ایم برساند..
حال وقتی که به یک جراح و خلبان اعتماد میکنیم و خودمان را تسلیم آنها میکنیم ؛ چرا خود را تسلیم خدایی که مهربان ترین مهربانان است نمیکنیم ؟
چرا در برابر خدا خط و نشان میکشیم و در برابرش سکوت نمیکنیم و اختیار خویش را تسلیم او نمیکنیم تا او بیاید و در ما تجلی کند و ما را به طرح الهی ای که در درونمان گذاشته برساند؟
واقعا چرا؟
چه سوال زیبایی است که باید در مراقبه هایمان از خود بپرسیم…
در پناه الله مهربان باشین ؛ همان الهی که از زبان مولوی به همه ما میگوید
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
(إِنِّیۤ أَنَا۠ رَبُّکَ فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَیۡکَ إِنَّکَ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوࣰى)
[سوره طه ١٢]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام معصومه خانم عزیز
ببینید دوست من
در مثال من دوباره توجه کنید و روی این کلیدواژه تامل کنید تا بهتر درک کنید
پدرقدرتمند و ثروتمند
بیا پیش خودم
آدامس نعنایی
همسایه
منظور من این بود که وقتی پدر بفهمد پسرش قدرت پدر خود را نادیده گرفته بهش بر میخوره و به شدت ناراحت میشه و شاید تا مدت ها چنین رفتاری از فرزندش را نبخشه
حال خدا هم همینجوری از شرک ما ناراحت میشه
البته این مثال موجب این نشود که ما نگاه انسان گونه به خدا داشته باشیم و درک سیستمی بودن خدا را نادیده بگیریم
شرک یعنی اینکه قدرت خدای درون خودمان را نادیده بگیریم و به عوامل بیرونی که هیچ کنترلی روی آنها نداریم بدهیم…
اما در مورد درخواست
ما یک قانون داریم به اسم قانون درخواست
شما وقتی از دیجی کالا سفارش میدهید این یک نوع درخواست است و پشت این درخواست چه حسی است؟
حالا تصور کنید که رئیس یک بانک یک بار درخواست شما را رد کند و شما با خود بگویید بیچاره شدم و بعد بدنبال رییس بانک بیفتین و درخواست مجدد دهید و او دوباره رد کند و شما مجددا…
در پشت این درخواست چه احساسی نهفته است؟
درخواست داریم تا درخواست
مهم نیتی است که سوار بر آن درخواست میکنیم…
و یک نکته دیگر هم بگویم که خودم چشیدم و به شما بگویم که از اینجا ضربه نخورین
وقتی که انسان با یک آگاهی روبرو میشود از جانب شیطان روزنه ای در او ایجاد میشود که خیلی او را به وسواس فکری میاندازد و حقیقتا این اندیشه او را رنج میدهد
و راه مقابله با این حس بد و رنجش فکری پناه بردن بر خداست
و اقرار بر اینکه من نمیدانم و تو میدانی
وصادقانه به او بگویین که میخواهم یک دم از تو غافل نباشم
و اینجاست که با یاد او آرام میشویم و روز بروز تحت تعلمیات خودِ خودِ خودِ خودش توحیدی تر میشویم
فراموش نکنیم که او همه چیز میشود همه کس را
خدا معلم بسیار خوبی است
به قول یکی از بزرگان بنام امام محمد باقر
“هر کس به آنچه که بداند عمل کند ؛ خدا آن جیزهایی را که نمیداند به او می آموزد”
در پناه خدا باشین
همان خدایی که هدایتگر زنبور عسل است و با زنبور عسل صحبت میکند
ما که اشرف مخلوقات اوییم و بر زنبور عسل برتری داریم
“تو خوددحدیث مفصل بخوان از این مجمل”
(وَأَوۡحَىٰ رَبُّکَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ أَنِ ٱتَّخِذِی مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُیُوتࣰا وَمِنَ ٱلشَّجَرِ وَمِمَّا یَعۡرِشُونَ)
[سوره النحل 68]