این فایل را با دقت ببیند، سپس با توجه به مفهوم توحید و شرک – که در این فایل آموختهاید – در بخش نظرات به این سوالات پاسخ دهید:
سوال:
با توجه به صحبتهای استاد، در قسمت کامنتهای این فایل بنویسید: زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: ژنتیک، سیاست، قدرت یک فرد خاص و… داشتید، چه نتایجی در زندگیتان گرفتید؟
به این فکر کنید که:
به محض اینکه اوضاع کمی سخت شده، چطور این نوع باورهای شرک آلود مثل (تاثیر ژنتیک، قیمت دلار، اوضاع اقتصادی و… ) شما را به احساس ” ناتوانی از تغییر آن شرایط سخت ” رسانده است؟
و چطور به خاطر آن باورهای شرک آلود، قدرت خلق شرایط زندگی را از خودتان گرفته اید و به آن عوامل محدود کننده بیرونی داده اید؟
همچنین توضیح دهید:
وقتی آن باورهای شرک آلود را تغییر دادید، چه تغییرات مثبتی در نتایج شما ایجاد شد؟
به چه شکل توانستید باورهای توحیدی را جایگزین این باورهای شرک آلود کنید؟ این نگاه توحیدی چه تغییراتی در رفتار، شخصیت، عملکرد، ایمان و جسارت شما ایجاد کرده است؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات و پاسخ های شما هستیم
برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی، کلیک کنید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
کمبود را باور نکن حتی اگر پروفسور هاوکینگ آن را تأیید کرد
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 8395MB31 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 830MB31 دقیقه
استاد عزیزم سلام
اومدم یه خبر خوش هم به شما و هم به دوستان بدم،
همین سه روز پیش، در رقابت های بهترین بهترین های بوکس کشور کمربند طلایی رو به لطف الله مهربان آز آن خودم کردم
و اما بریم ببینیم چطور این نتیجه ایجاد شد و به خاطر چه باور توحیدی این نتیجه اتفاق افتاد،
تقریبا همین یک سال و خورده ای پیش بود که من به صورت کاملن هدایتی با یک مربی بوکس حرفه ای تو شهر خودم آشنا شدم و تقریبا 3 ماه زیر نظر ایشون کار کردم،واقعا بعد از 12 سال تمرین هنر های رزمی این استاد کسی بود که خیلی خوب پازل مشت زنی منو تکمیل کرد و به خواسته قلبیم که میخواستم این بوکس رو به صورت تخصصی بفهمم خدارو شکر فهمیدم،و واقعا یه چیز عجیب غریبی شده بودما،هرکس جلوم وای میستاد دستش بهم نمیرسید که هیچ از چپو راستم بهش مشت میزدم،و ناک اوت میکردم،
خلاصههه گذشت و من غرق در دریافت آگاهی های سایت و دوره دوازده قدم بودم و هر روز گوش میکردم،
بعد از دو سه ماه من دیدم هرچی تلاش میکنم نمیتونم پول کلاس این استادو بدم و یه جورایی هم اذیت میشدم اما اون استاد انتظار داشت که هم ادامه بدم هم خب بالاخره حقشو پرداخت کنم،
اما من این نتونستن پرداخت هزینه این استاد رو یک نشونه میدیدم،
به نظرم پرفکت ترین استادی بود که میتونستم تو بوکس تا به الان تجربه کنم،
اما دیدم یه سری رفتار ها یه سری باور ها در وجود این استاد بود که اگر من ادامه میدادم در من هم رخنه میکرد همونطور که تو شاگردهای قبلیش رخنه کرده بود و یه جورایی انگار خدا بهم کمک کرد که من به این الگو پی ببرم،
باوری مثل اینکه نمییییشه،نااااداوریییه همش،حقتو همش میخورن،باید پارتی داشته باشی تا بری تیم ملی،این حرفارو از زبون شاگردیش میشنیدم که وااااقعا از دید من میتونست تو بوکس حرفه ای بازی کنه،اما تا صحبت کرد گفتم گرفتم داستان چیه،
البته این رو هم بگم که استادم از عمق وجودش باور داشت که من قهرمان آسیا و جهان میشم به راحتی،و من این باورو خوب پذیرفتم،
خود استادم احساس قربانی بودن میکرد میگفت من بهترینم اما حقمو خوردن فلان کس رو گذاشتن سر مربی تیم ملی،به من قول داده بودن،همه گفتن ما پشتتیم،تو انتخابات شرکت کن ما بهت رای میدیم،بعد وسط کار همه رای رو داده بودن به یکی دیگه،
و من اونجا دقیقا فهمیدم حساب کردن روی آدمها چه نتیجه ای میده و حساب کردن رو خداوند چه نتیجه ای میده،
چرا یه استادی که کلن 5 ساله مربی گری رو شروع کرده اما الان شده سر مربی تیم ملی،بدون هیچ پارتی بدون هیچ رانتی؟چرا؟
من با این استادی که الان سرمربی تیم ملی هست آشنا هستم و مدتی پیششون تمرین کردم،بسیاااار آدم فوق العاده و با عزت نفسی هستن،یه جورایی سرشون تو کار خودشون بود و پر قدرت داشتن کارشون پیش میبردن،و من اصلن یکبار هم کلام منفی از دهن این استاد نشنیدم،که نمیشه و پارتی بازی و فلان،خودش عضو اسبق تیم ملی بود،
خلاصه من تو حین تغییر مدار و فرکانس با گوش دادن به دوره ها و فایل ها،هی نشونه میدیدم که علی جات اینجا نیست،
رفتارهایی میدیدم که انگار اصلن اعتمادی بین دو نفر نیست،ولی پس ذهنم این نجوا داشت زمزمه میکرد که اگه این استاد نباشه پس کی؟این استاد بهترینها و فلان،
حتی در قبال اینکه من با این استاد شروع کردم به تمرین کلی از بچه ها فهمیدن و دویدن با این استاد کار کردن،اما هیچکدوم نتیجه منو نگرفتن،
مسابقات انتخابی تیم ملی پیارسال بود که واقعا فرصت خوبی بود که من بتونم عضو تیم ملی بشم،اما واقعا انگار این باور هام رو هم اثر گذاشت و انگار من هم مشرک شده بودم نمیدونم،اما خلاصه نزاشتن من توی قهرمانی استان بازی کنم،
گفتم اشکال نداره،رفتم برای یه شهر نزدیک خودمون بازی کردم اونجا قهرمان شدم،اما باز هم اونجا با هیت شهر ما ارتباط برقرار کرده بود و گفته بودن که این بازیکن شهر شماست،و خلاصه اونا هم منو نبردن،
اول یکم حس قربانی شدن داشت میومد سراغم،اما گفتم حتمااااا خیریتی توشه،
گذشتو یه کوچولو دیگه با استادم تمرین کردم اما یه حسی از عمق وجودم میگفت علی جات اینجا نیست باید بری،تازه ما داشتیم کارامونو میکردیم که بوکس حرفه ای بازی کنیم،
رسید به بستن قرارداد فی مابین،خب قرار داد رو تنظیم کرده بودن و برای قرار داد باید یک چک 40 میلیونی نمیدونم دقیق یادم نیست به عنوان ضمانت میدادیم به استاد برای بستن قرار داد،
منم از اونجایی که تازه ضربه ی خیلی بدی خورده بودم از پرداخت چک،و استاد هم بارها گفته بود چکو بندازین دور،
من پیش خودم گفتم خدایا من یه نشونه میزارم اگر قبول کردن بدون چکو صفته و این داستانا من ادامه میدم،اگر قبول نکردن میگم خداحافظ،
و خدارو شکر خدا این شجاعت و در دلم انداخت که تارفو این داستانا و بزارم کنار ،و وقتی استاد برای بار چندم گفت که اگر تا جلسه بعد قرارداد رو تکمیل نکنید و چک ضمانتو نیارید دیگه کار نمیکنیم،منم همونجا گفتم که استاد ببخشید اما من نه چک میتونم بدم نه صفته،گفت خب پس نمیتونیم ادامه بدیم،همونجا با استادم دست دادم و گفتم خداااافظ،
قلبم آروم شد ،احساسم خوب شد ،انگار دقیقا باید این راه جدا میشد،
و اما بعدش،
بعد از تقریبا یک ماه به لطف خدا شرایط مهاجرت ما به راحتی به تهران باز شد،و ما مهاجرت کردیم به تهران که قبلن هم گفتم که چطور شد و نوشتم دقیقا توضیحاتشو،
خلاصه بعد از رفتن من از پیش اونا،اونا پیش خودشون میگن که تو بدون ما موفقیتی کسب نمیکنی،و من تموم تلاش ذهنیمو کردم که بگم همون خدایی که منو با اون استادآشنا کرد همون خدا راه های بعدی رو هم بهم نشون میده،
قبلن هم گفتم که توی جایی که زندگی میکنم هدایت شدم پیش یه استادی که انگار دقیقا همون کسی بود که خدا برام در نظر داشت برای برداشتن قدم های بعدی،دقییییقا همونجایی که ما زندگی میکنیم،دستان خدا دستان خدا همهههه جا هستن،
و بعد از اون، قهرمانی تو انتخابی برای یک تیم بسیار معتبر کشور به وجود اومد به لطف خدا،
و من کلیییی تا همین الان رشد کردم تو همون بحث آموزش دادن بوکس،کلی به علمم اضافه شد،کلییی الان شاگرد دارم،درآمدم تقریبا 30 برابر روز اولی شده که اومدم تهران،
و اما بعد از یه مدتی من پیش همین استادی که اینجا هستن که بسیاااار انسان فوقالعاده ای هستن
من حس کردم که از لحاظ فنی اصلن رشدی نمیکنم و گفتم که بهتره فعلا ذهنمو بگذارم روی پیشرفت شغلیم و علمم و درآمدم،
قرار بود یک بازی بهترین بهترینها برگذار بشه که دقیقا مسئول برگذاریش همین استادی هستن که این تو شهرستان ما هستن،
خلاصه ایشون به من میگفت که آره من یه کاری میکنم تو بازی کنیم بالاخره یه نفر باید از خودمون بازی کنه و اینا،
من ته قلبم دوست داشتم واقعا کسی که حقشه تو این رقابت بازی کنه چون تو هر وزن فقط یک بازی برگذار میشه و اون هم یکیش نفر اول تیم ملی و یکیش نفر منتخب کشور،
اما بازهم سپردم به خدا گفتم اگر قرار باشه بازی کنم بازی میکنم خیلی هم عالی،البته نا گفته نماند که من قبلن دوبار با یکی از سنگین وزن های تیم ملی بازی کرده بودم و برده بودم،من که یک وزن پایین تر از سنگین وزن هستم،و این احساس لیاقت در من بوده و هست که من لایق بهترین هام،لایق کاپیتانی تیم ملی،لایق دریافت کمربند بهترین سازمانهای بوکس حرفه ای،
خلاصه گذشت و این مسابقه برگذاریش به تاخیر افتاد،که زمانش مشخص نبود،حتی یه بار این استاد یه جورایی گفت آره یه 20 میلیون پولاتو جور کن بالاخره میخوام بازیت بدم یه کمکی هم کرده باشی،
من همونجا پیش خودم گفتم عمرنننن،اینم یه جور رشوه و شرکه،
و همین دو سه ماه پیش تصمیم گرفتم که دیگه نرم این باشگاه البته با هدایت قلبم،
گذشتتتت و من سرگرم کار خودم و رشد خودم و آموزش دادن بودم و یه جورایی هم اون استاد گله مند از اینکه من نیستم و حتی بعضی از بچه های اینجا میومدن پیش من تمرین میکردم و کلاس میگرفتن،که من به همشون میگم اول به استادتون میگین بعد میایم پیش من،
تااااا من پوستر برگذاری بازی بهترین بهترین هارو تو اینستاگرام دیدم،حتی یک درصد هم ناراحت نشدم که من توشون نیستم یا چرا استاد عکس منو نزده،چون اصلن نه انتظاری داشتم از کسی نه اصلن آمادگی داشتم برای این رقابت،گفتم پیش خودم به وقتش میرم تو دل همشون،
خلاصه من حتی زنگ زدم به استاد تبریک گفتم که بالاخره تونستید بازی رو برگذار کنید و کلی آرزوی موفقیت براشون کردم و گفتم که حتما میام کمکتون هم میکنم،یعنی هیچ اشاره ای به اینکه چرا من تو بازی نیستم نکردم،فقط آرزوی موفقیت و تحسین،
قرار بود روز پنجشنبه من با کت و شلوار برم کمکشون تو سالن و یه جورایی مدیریت کنم،
من صبحش تمرین کرده بودم و بعدش تا ساعت 3 ظهر شاگرد داشتم،و بعد با کلی خستگی گفتم زود برم خونه لباس بپوشم برم سالن،
آماده شدم داشتم از در خونه میرفتم بیرون استادم زنگ زد گفت لباساتو آوردی؟گفتم آره دیگه کتو شلوارو پوشیدم،گفت نهههههه لباسا تمرینو مبارزتو آوردی ؟گفتم نه ,بیارم؟ گفت آره بیار باید بازی کنی،
گفتم عه با کی؟گفت چیکار داری بیا باید بازی کنی فکر کن با فلانی،(من از این اخلاق استادم خیلی خوشم میاد واقعا انرژی مثبتی فوق العادس و اصلن حریف براش مهم نیست میگه هرکی میخواد باشه باید بری بزنی)
منم اصلن نزاشتم ذهنم نه بیاره،
آخه خداییش فرض کنید بدون هیچ آمادگی ذهنی و جسمی بگن باید همین چند ساعت دیگه تو یکی از سخت ترین رقابت های بوکس ایران شرکت کنی؛!!!!
برای همین ذهنم هی میخواست در بره از زیرش گفتم ساااااکت خدا خواسته که بازی کنی یالاااا،
خدارو صد هزار مرتبه شکر دیگه به سطحی رسیدم که اعتماد به نفسم عالی باشه تو این موضوع،واقعا رفتن توی رینگ بوکس اونم تو چه بازی مهمی،واقعا کنترل ذهن و کنترل استرس میخواد که الحمدالله تو این مورد خوبم ,و به خودم گفتم علی چیزی نیست فکر کن داری میری بالا تو رینگ یه سه راند با شاگردان مبارزه تمرینی کنی،
اینم بگم که اصن چی شد که استادم به من زنگ زد گفت باید بازی کنی،
یکی از بازیکن های سنگین وزن که نفر اول تیم ملی بود حاضر نشده بود،همون استادی که بهتون گفتم الان شده سرمربی تیم ملی و من یه چند روزی پیششون تمرین کردم،ایشون هم تو سالن حضور داشتن و رهبری بازیکن های تیم ملی رو برعهده داشتن،وقتی میبینن این فایتر سنگین وزن حاضر نشده،این استاد به یکی از هم باشگاهی های من میگه که باباااااا به رفیقتون بگید بیاد علی رجایی،چون این استاد خبر داشتن که من اومدم تهران و تو این منطقه بعضی موقع ها با هم صحبت میکنیم،
بعد همباشگاهیم میره به استادم که مسئول برگذاری این مسابقاته میگه که استاد به علی رجایی بگید بیاد با فلانی بازی کنه،استادم میگه علی آماده نیست قبول نمیکنه و اگر هم بیاد این حریفه سنگینه دستاش قویه آمادس میزنه علی رو میکشه،دوست من میگه ترووووخدا بگو بیاد علی میزنه،خلاصه اینطور شد که به من زنگ زد و گفت بیا بازی کن،
بازی من آخرین بازی بود،تقریبا ساعت 9 شب،من که به هیچکس نگفته بودم اصلن مسابقه دارم چون اصلن خودمم نمیدونستم قراره مسابقه بدم،
کلی از بچه های این منطقه که تو سالن بودن از بچه های بوکس بگیر تا کله گنده های شهر منتظر بازی من بودن،واقعا انگار بازی حرفه ای بود منظورم از این بازی های که تو آمریکا برگذار میشه و هزاران هزار تماشاگر داره،
قبل از بازی سعی کردم با ذهنم تجسم کنم لحظه ی آخر رو که من برنده شدم دستمو داور برده بالا و کمربندو انداختن دور کمرم و همه دارن باهام عکس میگیرن،و احساسم خوب خوب خداروشکر،استرس اصلن نداشتم،و سعی میکردم که بدنمو گرم کنم و ضربان قلبم و بالا ببرم،
تا اینکه نوبت من شد و رفتم تو رینگ،1 دقیقه اول کاملن معلوم بود که اصلن من تو این فضا نیستم،
و گاردمو بستم و حریف که وااااقعا دستاش سنگین بود و حداقل 10 کیلو از من سنگین تر بود چندین مشت تو گارد من زد که اونجا داور استپ داد و اولین ناک دانی رو برای من شمرد،و من هم متعجب گفتم چی شده؟! و تقریبا تموم دوستان و تماشاچی ها نا امید که الان علی رجایی شهید میشه،
خلاااصه موتور من از اونجا روشن شد و گفتم خدایا به امید تو،و من تا آخرین راند با ذهنم تاکید میکنم با ذهنم فقط بازی کردم چون اصلن از لحاظ فیزیکی آمادگی بالایی نداشتم و اگر زور میزدم خسته میشدم،و به لطف الله خلاقیت ها تو رینگ شروع شد و تماشاچی ها نمیدونستن فقط چطور بیشتر دادو فریاد کنن و خوشحالی کنن،واقعا چقدرررررر خداوند تو طول این مسیر به من لطف داشته،و اینجایی که من غریبم تو این شهر اینقدر طرفدار و آدم رو دور من جمع کرده بود که منو تشویق کنن،
منم کم نگذاشتم،تا تونستم جاخالی دادمو زدمش،
و در نهایت نتیجه چی شد؟!
حریفی که نفر دوم تیم ملی بود و همه روش حساب میکردن و سنگین وزن بود و حداقل 10 کیلو از من سنگین تر بود تو راند سوم ناک اوت شد به لطف الله مهربان،و من اونجا از عمق وجودم فریاد زدم و خوشحالی کردم و با تماشاگر ها کلی ابراز شادی کردم،
به جرعت میگم و خیلی ها هم گفتن که هیجان انگیز ترین بازی به این مهمی همین بازی من بود اینقدر که تماشاچی هارو به وجد آورده بودم، و جنگیدم تا آخرین نفس جنگیدم،و من مبارزه نکردم!!!خدا مبارزه کرد،خدا مشت میزد خدا جاخالی میداد من کاری نکردم،
و بعد از اون هم همون تجسمی که قبل از بازی کردم کمربند قهرمانی رو به دور کمرم بستن و باورتون شاید نشه نزدیک به 45 دقیقه فقط مردم داشتن باهام عکس میگرفتن و من هم با عششششق تا وقتی که خسته نشده بودم باهاشون عکس گرفتم دیگه بعدش واقع خسته بودم و دیگه عذرخواهی کردم ازشون،و چقدر حسشو دوست داشتم چقدر اون خوشحالی تماشاگر ها رو دوست داشتم که موجب خوشحالیشون من بودم ،واقعا لذت بخش بود،
و اینطور شد که خداوند از اون طریق که خودش صلاح میدونست به من عزت داد شهرت داد محبوبیت داد،و این تازه شروع کاره،
من بااااور داشتم خودمو،و این باور درکم بیشتر شد که اگر من تونستم با ذهنم از پس همچین مسابقه مهمی بدون هیچ آمادگی ذهنی یا تمرین خاصی یا مربی خاصی این نتیجه رو بگیرم پس قطعا به یاری الله میتونم قهرمان دنیا بشم،
فقط دیگه یاد گرفتم که تسلیم باشم توکلم فقط و فقط به تنها معبود جهان هستی باشه به تنها قدرت هستی باشه،و من این قدرت رو در درونم احساسش میکنم و چقدر توحیدی بودن احساس قدرت به آدم میده شجاعت میده جسارت میده ایمان میده ،خدارو شکر میکنم،
اما اغراق میکنم که هنوز توی ذهنم خیلی بعضی آدم ها مهمن ،خیلی گندشون کردم تو ذهنم ،خیلی نگران نظرشونم،خیلی حواسم به اوناست،
و دارم سعی میکنم که هروز کمرنگو کمرنگ ترش کنم،به یاری خدای خودم،خدایی که به شدت برام کافیست،به یاری خدایی که تو همین یکساله موفقیت های برام رقم زده که همه انگشت به دهن موندن همه متحیرن،
یکی از استادانی که از دوستانمون هست که مطرح هستن تو کشور بعد از مسابقه منو استوری کرده بود،بعد فرداش بهم زنگ زد گفت علی استوریتو که گذاشتم حال خیلیااا بد شد،
گفتم استاد اونا دارن خودشونو از موفقیت دور میکنن،و من نتیجه تحسین موفقیت افراد و قهرمان هارو دارم میبینم،
خدارو صد هزار مرتبه شکر،
من همیشه بعد از هر قهرمانی از اساتید گذشتم تشکر و قدر دانی میکنم و با پیام قهرمانیم اونارو خوشحال میکنم،
اما همشون فکر میکردن که من اگه از پیششون برم به هیچ جا نمیرسم و دقیقا برعکس شد،
به همون استاد آخریم پیام دادم و تشکر کردم از زحماتشون طی همون سه ماه،گفتم خیلی چیزا ازتون یاد گرفتم،
بعد تشکر کرد ولی اینم بهم گفت که شما این جارو فقط اشتباه کردی که خیلی چیزا از من یاد نگرفتی شما هرچی تو بوکس داری از من داری و تجربه نشون داده که تاوان داره این کارا،
بعد من پیش خودم خندیدم گفتم باشه،و تشکر کردم و دیگه هیچی نگفتم،با این که من هرجا آموزش دیدم بهای آموزشمو کامل پرداخت کردم،
ولی نمیدونم چرا خیلی از اساتید انگار اسیر گرفتن انگار یه نفر که میره پیششون باید تا آخر عمر پیش اونا بمونن،
من اگر دارم نتیجه میگیرم به خاطر حرکت های قبلیم بوده،به خاطر این بود که بعد از 10 سال از اون استادی که دیگه برای من پیشرفت نداشت جدا شدم و حرکت کردم،دقیقا اونجا هم قلبم بهم داشت میگفت که باید این کارو بکنی
و باز هم به خودم گفتم علی هر خیری که به تو میرسه از طرف خداونده ،هر استادی هر نکته ای هرچی به تو میرسه از طرف خداونده،هر پیروزی،هر قهرمانی از طرف خداونده،
و خداوند وعده داده به صابرین،به کسانی که ایمان میارن و حرکت میکنن،
قبل از مسابقم کلی به خودم گفتم خداوند به شجاعان پاسخ میده وداد،
الهی شکر،
انشاالله تو کامنت بعدی مفصل به سوالات استاد پاسخ میدم،
به خودم و استادم و همه دوستانم این پیروزی رو تبریک میگم،
در پناه الله باشیم همگی
سلام دوست خوبم علیرضا جان
خیلی ممنونم به خاطر محبتت
الان که فکرشو میکنم
من هر قهرمانی که کسب کردم به خاطر توحید و ایمان بوده
این یکی دیگه سوپر توحیدی بود که اول نمیدونستم کجا کامنتش کنم که باز هم الله هدایت کرد که اینجا بنویسم و خودش گفت و من نوشتم و خدارو شکر میکنم که چقدر به دوستان کمک کرد این کامنت الهی شکر،انشاالله با همین فرمون قهرمان جهان شم بیام بنویسم ایمان بچه ها منفجر بشه
در ضمن ورودتو به سایت تبریک میگم انگار منم همین دیروز بود که وارد سایت شدم اما این همهههه نتیجه گرفتم،
فقط توکل به الله و بس
باهمین فرمون روبه جلو
برات آرزوی بهترین هارو دارم دوست خوبم
سلام بر زهره خانوم عزیز
چقدر دل نوشته زیبایی ،
ممنونم از محبت شما و تموم دوستان که این پیروزی رو به من و خودشون و به این خانواده تبریک گفتن،
میدونید شماها با این تحسینکردناتون دارین از همین جنس اتفاقات و موفقیت هارو وارد زندگیتون میکنید؟!
من خیلی قهرمان های رشته خودمو تحسین کردم قلبن و از صمیم قلب براشون آرزوی موفقیت کردم و الان یکی یکی داره وارد زندگی خودم میشه
خدارو شکر بابت این موفقیت ها و خوشحالی ها و خدارو شکر که خداوند به من فرصت داده این خوشحالی هارو با شما به اشتراک بگذارم
براتون آرزوی بهترین خوشحالی های دنیا و دارم
سعیده جان سلام
امید وارم هر جا هستی حالت عااالی باشه دختر توحیدی
چقدر این خداوند خیلی قشنگ هدایت میکنه،
ازونجایی که من داخلی این صفحه کامنت نوشتم و خبر قهرمانیم رو دادم و بچه ها کلی تبریک و انرژی مثبت فرستادن،
این صفحه تو مرورگرم باز بود،الان قبل از خوابم اومدم یکمی کامنت بخونم نمیدونم چطوری رو کامنت شما بود تازه وسطاش دقیقا اونجایی که نوشته بودی دوره ارزش تضاد فوق العادس بخرین،
همونجا یه لحظه استپ کردم،من دقیقا سر همین ماشین همین یک ساعت پیش به تضاد خوردم ،که عصبانی شدم یکم و سعی کردم خودمو آروم کنم،
بعد چشمم به کامنتت افتاد ،گفتم آرههههه پسر،همینه تو چرا عصبانی شدی؟؟!! به جاش درخواست کن بگو خدایا من ازت ماشین میخوام وظیفه بدی و دهنتو کنترل کن به جای این که خودخوذی کنی و خودتو اذیت کنی،
آخه من وقتی سر تمرینم دوست دارم تمرینمو کامل انجام بدم و دوست ندارم کسی باعث بشه من تمرین نکنم یا نصفه کاره ولش کنم ،عمرننن،
بعد خواهرم کلی زنگگگ که بیا مامان فلان جای میخوام برم دنبالش،منم خودمو اذیت نکردم جوابشو ندادم و زود تمرینمو کردم و رفتم،که یه مقدار احساس بد در من به وجود اومد،اما حالا گفتم عههههه این همه قانون تضاد رو در موردش شنیدی پس چی شد؟ حال بدی ندارد بیا قشنگ دهنتو کنترل کن و باورش کن و به چگونگیش هم کاری نداشته باش،
این که قشنگ خدا بهم پاسخ داد این از این،
دختر دمت گرم،همین موضوعی که شما میگی راننده اسنپ بهت گفته لغوش کن و شما نه گفتی!!!
دقیقا همین مورد همین چند وقت پیش برای من هم اتفاق افتاد و یه پسر بچه ای هم بود همون اولش از من درخواست کرد و درست متوجه نشدم بعد چند دقیقه دوباره گفت میشه لغوش کنی هزینه رو بزنی به کارتم؟
گفتم نه من لغو نمیکنم ولی هزینه رو میزنم به کارتت،محکم،
ناراحت بشه بشه به من چه،عصبانی میخواد بشه بشه به من چه من یاد گرفتم کار درست رو انجام بدم،سعی میکنم،
میخواستم یه نصیحتیشم بکنم گفتم ولش کن انشاالله خدا هدایتش کنه،
بعد گفتم پیش خودم من این موضوع رو به پشتیبانی اسنپ هم اطلاع میدم،
به ذهنم اومد منو بترسونه میگفت پسره آدرسه خونتو بلده یه هو میاد اینجا دیوونه بازی در میاره،
گفتم جمع کن برو بابا من خودم روزی ده نفر و تو رینگ کتک میزنم میخوای منو بترسونی اون ازین بچه،
حالا به فرض این هم که بخواد ضربه به من بزنه،مگه خدا روشو کرده اونور؟؟؟ اون بهترین نگهبان من از هر مصیبت و بلایی،من باید این موضوع رو به پشتیبانی اطلاع بدم،
آدمی نیستم که خیلی بخوام اذیت کنم یا سوسه بیام،اما نمیدونم چرا قلبم میگفتم اگه ایمان داری انجام بده،
اگر علی قبل از آشنایی با استاد بودم شاید این کارو میکردم و میگفتم حالا گناه داره بزار اینم یه نونی بیشتر گیرش بیاد،
اما الان به خودم گفتم اگر به فرض مثال این بیزینس اسنپ مال خودت بود دوست داشتی همچین کارمند های داشته باشی؟دوست داشتی افراد این موضوع رو نادیده بگیرن و چیزی نگن؟! یا دوست داری مردم همکاری کنم و کمک کنم تا راستی و پاکی تو کسبو کارت بیشتر بشه؟
همه مردم میگن این اسنپ ماله سپاه و از این حرفا دارن دزدی میکننو میدونین چقدرررر درآمد دارن؟!
و خدارو شکر تموم اینارو از ذهنم پاک کردم و کاری نداشتم این بیزینس مال کیه گفتم هر کس که هست دمش گرم داره خدمت بزرگی به جامعه میکنه و چقدر کارو راحت کرده برای ما و کلی ثروت خلق کرده کلی شغل ایجاد کرده و دمش گرممم نوش جونش،
و اومدم خونه و پیام دادم به پشتیبانی و این موضوع رو اطلاع دادم،بعد از چند ساعت هم پیام تشکر اومد برام که خیلی ممنونیم که در راستای بهبود کیفیت خدمات به ما کمک کردین،
الهی شکر،خدارو شکر میکنم که همیشه سعی کردم تو زندگیم راه درست رو برم امید وارم اگر جایی هم خطا کردم خدای من ببخشه،
اما قطعا دلیل اینکه من و شما سعیده جان و بقیه دوستان تو این سایت هستیم به خاطر قلب مهربونه و پاکمون و خدای گونمون بوده،که اونم باز به خاطر خودشه،
باز هم خدارو شکر میکنم که چشمم افتاد به کامنتت ،برات آرزوی بهترین هارو دارم سعیده جان،
انشاالله بیای و خبر خرید ماشین آخرین مدلت رو به ما هم بدی تا ماهم خوشحال بشیم،
در پناه خداوند باشی
سلام فرنگیس خانوم عزیز،چه اسم قشنگی
خیلی ممنونم از تشویق و تحسینتون
مطمئنم اگر ای رینگ مسابقات من بشینید عاشق بوکس میشید :)
بله واقعا این پیروزی برای من خیلی ارزشمند بود چون آگاهنه با کنترل ذهنم انجام شد و خدای من که همیشه داره کارهارو انجام میده کارو تموم کرد،اصلنننن خیلی خفن بود جاتون خیلی خیلی،
ولی سعی کردم اون حسه شورو شوق رو قشنگ توضیح بدم که بچه ها درک کنن،باز هم ممنونم از شما براتون آرزوی بهترین هارو دارم فرنگیس خانوم عزیز
سلام دختر بهاری عزیز خیلی ممنونم بابت تحسینتون ،
بله خدارو صد هزار مرتبه شکر تو این مورد خوب عمل کردم و به نظرم رسیدن به قهرمانی جهان دقیقا از همین میگذره،کنترل ذهن
که به لطف خدای مهربان هدایت شدم به این سایت توحیدی تا خداوند راهه قهرمان جهان شدن رو هم یادم بده الهی شکر،
باز هم از انرژی مثبت شما سپاسگذارم انشاالله هزار برابرش تو زندگی خودتون برگرده
براتون آرزوی بهترین ها رو دارم
سلام آقا حامد عزیز خیلی ممنونم به خاطر تبریکتون و تحسینتون
من هم برای شما آرزو بهترین هارو دارم
بله بله انشاالله به یاری خدا کاپیتانی تیم ملی و قهرمانی جهان انشاالله چرا که نه،
به لطف خودش هیچ کاری نشد نداره،
باز هم ممنونم بابت تبریکتون براتون آرزوی بهترین هارو دارم
درود بر رویا خانوم عزیز خیلی ممنونم از محبتتون
من هم خیلی خوشحالم که تونستم دوستانم رو خوشحال کنم،
بله به نظرم جمله تاکیدی فوق العاده آیه که بهم قدرت میده
و چیزی جز این نیست که هر خیری که به ما میرسه از طرف الله مهربانه،
براتون آرزوی بهترین هارو دارم رویا خانوم عزیز باز هم ممنونم بابت تبریکتون
سلام سونا خانوم عزیز درود برشما
خدارو شکر میکنم که خبر پیروزی من احساس شادی و سپاسگذاری رو در شما و دوستانم به وجود آورده و ممنونم به خاطر محبت شما و دوستان عزیز بابت تبریک هاتون،
انشاالله در این مسیر هممون ثابت قدم باشیم و توکلمون فقط و فقط به رب جهانیان باشه،
براتون آرزوی بهترین هارو دارم سونا خانوم عزیز