توحید عملی | قسمت 8

 این فایل را با دقت ببیند، سپس با توجه به مفهوم توحید و شرک – که در این فایل آموخته‌اید – در بخش نظرات به این سوالات پاسخ دهید:

سوال:

با توجه به صحبت‌های استاد، در قسمت کامنت‌های این فایل بنویسید: زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: ژنتیک، سیاست، قدرت یک فرد خاص و… داشتید، چه نتایجی در زندگیتان گرفتید؟

به این فکر کنید که:

به محض اینکه اوضاع  کمی سخت شده، چطور این نوع باورهای شرک آلود مثل (تاثیر ژنتیک، قیمت دلار، اوضاع اقتصادی و… ) شما را به احساس ” ناتوانی از تغییر آن شرایط سخت ” رسانده است؟

و چطور به خاطر آن باورهای شرک آلود،  قدرت خلق شرایط زندگی را از خودتان گرفته اید و به آن عوامل محدود کننده بیرونی داده اید؟

همچنین توضیح دهید:

وقتی آن باورهای شرک آلود را تغییر دادید، چه تغییرات مثبتی در نتایج شما ایجاد شد؟

به چه شکل توانستید باورهای توحیدی را جایگزین این باورهای شرک آلود کنید؟ این نگاه توحیدی چه تغییراتی در رفتار، شخصیت، عملکرد، ایمان و جسارت شما ایجاد کرده است؟

 

با عشق منتظر خواندن تجربیات و پاسخ های شما هستیم

برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی‌، کلیک کنید.


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره روانشناسی ثروت 1

کمبود را باور نکن حتی اگر پروفسور هاوکینگ آن را تأیید کرد

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 8
    395MB
    31 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 8
    30MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

903 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده شهریاری» در این صفحه: 6
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلَا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَلَا تَحْوِیلًا

    بگو: «کسانی را که غیر از خدا (معبود خود) می‌پندارید، بخوانید! آنها نه می‌توانند مشکلی را از شما برطرف سازند، و نه تغییری در آن ایجاد کنند.»

    أُولَٰئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَهَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ ۚ إِنَّ عَذَابَ رَبِّکَ کَانَ مَحْذُورًا

    کسانی که آنان می پرستند [خود آنان برای رفع نیازمندی هایشان] به سوی پروردگارشان وسیله می جویند، تا کدامشان نزدیک تر باشد، و به رحمت او امید دارند، و از عذابش می ترسند؛ زیرا عذاب پروردگارت شایسته پرهیز است.

    سلام به روی ماه استاد نازنینم و زیباروی پشت لنز دوربین که عطر بهشتیش به مشامم میرسه حتی اگر سعادت دیدارش رو نداشته باشم ….

    سپاسگزار خداوندی هستم اجازه داد در پست توحید عملی که اصل و اساس جهان و آموزش های استاد هست بنویسم.

    نیمه ی کمالگرای سعیده درحال فریاده که بیخیال ٣روز گذشته چی میخوای بنویسی ؟نیمه ی بهبود گرای دانشجوی خانم شایسته میگه اشکال نداره،شما بنویس …به قول حمیدِ حنیف فکر کن دفتر مشقته …

    استاد عزیزم،به عنوان پرستار ،جز اولین کارهایی که در زمان پذیرش مریض باید انجام بدیم،پر کردن برگه ی ارزیابیه ،از مشخصات فرد ،تا قد و وزن،علائمی که داشته ،داروهایی که تا الان می‌خورده ،بیماری هاش و…

    و شاید براتون جالب باشه از سوالات اساسی این فرم اینه

    FAMILY HISTORY!

    که کدوم یک از اعضای خونواده ت دچار بیماری هستند؟

    حالا استاد شما میخوای به این جامعه ثابت کنی ژنتیک دخیل نیست،درحالیکه اونا مستند می‌خوان از طرف که بیا بگو تو ژنتیکتون چیا دارید :) حالا بنده ی خدا حتی وقتی خودش دیابت نداره،باید بگه مادرم ولی داره ها!!! اینم لحاظ کنید:)

    درمورد تحقیق دوقولو ها،به عنوان مادری که دوقلوی همسان داره،اونم از نوع یک جفت !یک کیسه! انقدر شبیه بهم از نظر ظاهری که بعد 6سال پدرشون هنوز ازشون می‌پرسه تو نیلایی یا نیکایی؟؟؟

    این دوتا نعمت خدا هیچ ربطی از نظر اخلاقی باهم ندارند!

    مثلا یکی عاشق نقاشی!

    یکی عاشق کاربرگ مدرسه حل کردن!

    یکی جزئی نگر!

    یکی کلی نگر!

    یکی قِرتی و دنبال لاک و مدل مو و لباس های مختلف

    یکی بیخیال و راحت و بی اهمیت !!!

    این تفاوت های که همش رو نگفتم !درمورد دوتا موجودیه که کلا یک عددسلول بودند ،تقسیم شدند،تو یک کیسه باهم بودند ،از یک جفت تغذیه شدن !!!!

    بنظرم نیلانیکا رو میتونند مثال نقض اون مقاله ی خنده دار کنند اصلا !!!!! :))))

    بگذریم !

    استاد واژه ی توحید انقدر برای من سنگینه و مقدسه که می‌خوام ازش بنویسم احساس میکنم بدنم توانایی نداره….

    اما میتونم ادعا کنم هر روز که نه ! هر ساعت از روز دارم تموم تلاشم رو میکنم که توحیدیتر از یک ساعت قبل عمل کنم حتی !

    استاد از نتایج زندگیم میفهمم تلاشم داره نتیجه میده،الان که دارم براتون مینویسم احساس میکنم وسط همون جنگل وعده داده شده تو کتاب رویاها نشستم و جلوی چشمم دارم میبینم درخت ها چه جوری با ناز دارند از زیر خاک درمیان …بدون هیچ زحمتی … من فقط نشستم وسط این زیبایی ها و هوای مهربونی خدارو نفس میکشم …

    استاد 56٠ روز دارم تموم تلاش میکنم رو که همین جمله ی ساده ی شمارو باور کنم

    جهان اطراف من،بازتاب باور های منه

    جاهایی که تونستم این کد رو درست توی مغزم جا بدم،خداوند کارهایی برام انجام داده که به قول خودتون اگر مثل موسی برام دریا رو باز میکرد انقدر ایمانم زیاد نمیشد…

    و هرجا نتونستم این کد رو درست تثبیت کنم،نتایجم هم سینوسی بوده ! یک روز عالی …یک روز خوب …یک روز هم نادلخواه …

    ولی من ازتون یاد گرفتم حتی تو روزهای با نتایج نادلخواه هم با خودم تکرار کنم هر خیری که میرسه از الله ست…هر شری که میرسه از خودته سعیده ….

    تو باید تغییر کنی نه هیچ چیز دیگه …

    استاد تو زمینه ی خودشناسی به این موضوع رسیدم که من وقتایی که به تضاد می‌خوردم خیلی انرژی میگیرم برای رسیدن به خواسته هام …

    تضاد عاطفی

    تضاد کاری

    تضاد تو نگهداری بچه ها

    تضاد تو ثروت …

    این باعث شده که اگر اتفاق ناخواسته پیش میاد ،من سعی میکنم بیشتر از روز های خوب ایمانم رو نشون بدم …

    البته که دوره فوق العاده ی ارزش تضاد خیلی خیلی تو درک این آگاهی بهم کمک کرد !

    (دوستای قشنگم،بهتون پیشنهاد میدم این دوره ی فوق العاده که هزینه ش اصلا اندازه یک روز نتیجه ای که باهاش کسب میکنید قابل مقایسه نیست،رو بخرید از سایت،باور نمیکنید بعد اون دوره چه اتفاقات فوق العاده ای برام افتاد :))

    استاد همین امروز باید از گرگان میومدم تا فریدونکنار ،ظهر هم کشیک بودم،با اینکه همیشه این راه رو راحت میومدم،امروز هی اتفاقات عجیب غریب میفتاد!یک دونه ازین اتفاقا میتونست سعیده ی سابق رو به مرز جنون برسونه ،امروز سعیده تموم راه رو با لبخند اومد… با نگاه پر از عشق به آسمون …با صدای آیه الکرسی …

    این همه تسلیم بودن و آرامش از کجا اومد ؟

    چون من زبان خدارو دیگه یاد گرفتم،امروز باعث شد من فرکانس های قویتری بفرستم برای داشتن ماشین شخصی!

    نقطه ی عطف ماجرا اینکه بعد از اون اتفاقات عجیب غریب،بعد ٣ساعت من تازه رسیدم بابل !

    باز باید ی ماشین دیگه می‌گرفتم تا فریدونکنار !

    تموم این مدت که ماشین گیرم بیاد با ی کیف و کوله ،تو گرما وایسادم کنار خیابون اصلی …گفتم بلدی مثل استاد وایسی اینجا ماشین های شخصی رو تحسین کنی …؟

    نه به زبونت …میتونی از قلبت سپاسگزار خدا باشی که بقیه ماشین شخصی دارند ؟

    پس شروع کردم … چند دقیقه گذشت … هم ماشین گیر خودم اومد … هم الله سریع الجواب پاسخ داد …

    از طریق دست بینظیرش …

    قبل اینکه سوار اسنپ بشم ،یک sms اومد به گوشیم از کسی که روحشم خبر نداشت من الان کجا و تو چه وضعیتیم! توش نوشته بود!

    یهو یه حسی ته قلبم گفت سعیده بزودی ماشین میخره

    :))))))))))

    این همزمانی ها کار کدوم انرژیه؟؟؟

    خدارو که نمیتونم بغل کنم… اما گوشیمو میتونم بزارم روی قلبم بگم عاشقتم خدا ….عاشقتم ….

    اتفاق جالب بعدی توی مسیر بابل تا فریدونکنار بود،این از نتایج آگاهی های دوره عزت نفس …

    تازه نشسته بودم توی ماشین ،راننده گفت خانم میشه سفر رو لغو بزنید که کمیسیون ندم؟

    از تو آینه نگاش کردم گفتم من نقدی باهاتون حساب میکنم ولی همچین چیزی ازم نخواید،عذر می‌خوام ،نمیتونم

    ی لحظه خودمو نشناختم ،این همون سعیده که اگر پول کرایه هزار تومان بود ،و ده هزار تومنی میداد به راننده،روش نمیشد بگه بقیه پولم رو بده :)))))

    بعد راننده گفت:حالا لطفا انتهای مسیر این لغو رو بزنید

    به حرفش که فکر کردم فهمیدم این آقا فکر کرده من نگران امنیتمم :))) میخواستم بگم دااااداااااش اینجا یک عدد جوجه توحیدی 56٠روزه نشسته :))) شما قصدشم داشته باشی نمیتونی به من آسیب بزنی …

    میخواستم بهش بگم من اصل و اساس زندگیم رو بر پایه صداقت گذاشتم،کمسیون حق سازمان اسنپ که انقدر کار رو هم برای راننده هم برای مسافر راحت کرده ..

    حالا من بیام حقش رو بزارم زیر پا رو چه حساب …؟

    اینارو توی دلم میگفتم همزمان دلشوره هم داشتم دیگه …همش به خدا میگفتم خدایا خواهشا ی کاری کن وقتی نزدیک مقصد شدیم دیگه درخواست نکنه ! واقعا این نه گفتن برام سخت بود!

    ولی انگار الله امروز کمر همت بسته بود،عزت نفس من رو رشد بده:)

    آقا ما رسیدیم ورودی فریدونکنار،ایشون دستش رفت روی ضبط که صدای آهنگ رو کم کنه من دوزاریم افتاد گفتم خدایا ی توان بهم بده من ازین امتحانم سربلند بیام بیرون

    و دوباره درخواست ایشون با اصرار که الان رسیدیم میشه سفر رو لغو بزنی …؟

    با تموم اضطراب ته قلبم، ی نه محکم بهش گفتم و گفتم من نمیتونم همچین کاری بکنم،اینم هزینه ی شما ،انشالله براتون برکت داشته باشه …

    و وقتی پیاده شدم احساس کردم یک سروگردن از سعیده ای که همین نیم ساعت پیش سوار ماشین شد بالاترم…

    ی تمرین ساده تونست انقدر بهم خودباوری بده،پس اگر تمرین آگهی بازرگانی رو انجام بدم دیگه چه شود….

    چقدررر این تمررریین سخته برام …چقدر مقاومت دارم ….

    خدا کمکم کنه برای انجامش :) مثل تموم اتفاقات فوق العاده ی زندگیم که خودش رقم زده :)

    سخن کوتاه کنم و برم شیفت …

    الهی که هر چشم نازنینی که این کامنت رو خونده ،هرجای دنیا که هست الله قلبش رو پر از نور و عشق کنه …

    الهی که همیشه خیروبرکت براتون جاری باشه …

    دوستان عزیزتر از تموم فامیل های سببی و نسبی …

    خیلی خیلی خیلی دوستون دارم

    قلبِ فراوانِ فراوان رفقای غارحرای من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 175 رای:
  2. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    به نام تنها فرمانروای هدایتگر

    سلام به حمید حنیف عزیزم

    امیدوارم این تلگراف در بهترین زمان و مکان به دستت برسه …امیدوارم نیستم بلکه دیگه مطمئنم این قانون همیشه برقراره…

    اما از یک چیز مطمئن نیستم …میخواستم برات بنویسم آماده ی یک تلگراف طولانی از سعیده باش که هرچقدر اسکرول کنی تموم نشه و تو دلت بگی بسسسه دیگه ،سرم رفت :)

    اما مطمئنم نیستم جهان به این فرکانس الآنم ،به بغض های ترکیده و نترکیده…اصلا اجازه نوشتن میده …؟ چه برسه به تلگراف طولانی …

    پس منتظر میمونم ببینم به کجا میرسم …

    همون جایی نشستم که قبلا هم برات از همینجا از قلبم نوشتم …از روی سکوی خونه ی مادر بزرگ …وسط گل و گلدون …همراه با نسیم خنک شمال که صورتت رو نوازش میده …

    طبق عادتم… قبل از صلات …وضو گرفتم …نیت کردم و آیات فوق العاده ی 5٢تا ٧6 سوره ی مریم باز شد …

    اومدم یک آیه ش رو انتخاب کنم با خودم گفتم بین این همه عسل شیرین کدوم شیرین تره برای حمیدِ حنیف ؟

    احساسم گفت بزار خودش بخونه و انتخاب کنه …

    پس هروقت این تلگراف رو دریافت کردی حتما ی سر به این قسمت از کندوهای عسل بزن …

    حمید عزیزم ،سعیده ای که الان داره برات می‌نویسه …در حال تلاش برای تسلیم بودن در قبال قدرت رب العالمین …

    این روز ها همش باهم عشق بازی داریم …

    میگه اینکارو بکن !میگم چشم … میرم انجام میدم …دیوونه میشم از نتیجه ش …

    نمیدونی نمیدونی چقدر دلم میخواست زیر این فایل کامنت بزارم و از معجزات پروردگار بگم …خیلیم تلاش کردم …اما گفت نه …فعلا روزه ی سکوت تا زمانش برسه ..تا اونجایی که باید بنویسی رو بهت بگم ….

    من چه قدرتی دارم بخوام بهش فرس وارد کنم ؟

    منی که بلد نیستم یک بار کانال های دریچه دار سدیم پتاسیم یک عدد سلول از میلیارد میلیارد سلولم رو کنترل کنم …

    چه حقی دارم ب خدا بگم چرا …؟

    هرچند استاد تو یک فایل مصاحبه میگه … من حتی نمیتونم ادعا کنم تا حالا شده یک ساعت تسلیم قدرت خدا بودم ..

    استاد عباسمنش که پرچم دار توحیده اینو میگه ..دیگه من از سعیده، یک عدد جوجه توحیدیه 56٠روزه چه انتظاری دارم ….؟

    حمید جان الان که زیر آسمون تاریک شب گرگان نشستم و برات مینویسم …قرار نبود این ساعت این جا باشم … الان یا توی ماشین …یا خونه ی خوبش رسیده بودم فریدونکنار

    برنامه ی عقل منطقی من این بود

    اما به قول شما …پیش فرض های ذهنی ما کجا… برنامه ریزی های فرمانروا کجا …؟

    چند تا اتفاق دست به دست هم دادند ،که من امروز نتونم برم …فردا هم کلی کار اداری داشتم اونجا …

    اولش شاکی شدم … ی بحث ریزی هم با مادرم داشتم که چرا به حرف فلانی گوش دادی و رفتی ؟ الان من بخاطر این حرکت شما ،نتونستم برم و …

    یکم که گذشت… خداروشکر تایم کم نه طولانی … به خودم اومدم …گفتم باریکلا سعیده …این بود قانون ؟ این بود تسلیم بودن ؟ این بود شرک نورزیدن؟

    بقیه رو نصیحت می‌کنی مشرک نباشید بعد خودت دقیقا کجای داستانی ؟

    مگر نه اینکه فکر کنی کسی غیر از خودت اتفاقات رو رقم میزنه این شرکه؟

    مگه نه اینکه وقتی ادعای تسلیم داری باید به همه چیز برچسب الخیرفی ما الوقع بزنی و گزینش نکنی ؟

    وای بر انگشت اشاره ای که به سمت دیگران گرفتی و غافل ازون سه انگشتی که خودت رو نشانه گرفته ….

    سجده زدم برای فرمانروا و گفتم بِبببین … من جوجه تر ازونیم که چیزی از توحید بلد باشم… تو منو ببخش به بزرگی خودت …

    یاد حرف استاد تو قدم نه میفتم که میگه وقتی تسلیم بودنت رو اعلام می‌کنی دیگه اتفاقات رو گزینش نکن ،نگو این خوب بود،این بد بود … میخوای جای بری ماشینت خراب میشه … بگو من نمی‌دونم …من نمیدددددونم… حتما قراره اتفاق بهتری برام بیفته…یا اتفاق بدتری نیفته …

    من نمیدووونممم ….من تسلیمممم ….

    مثل امروز … یک کار اداری گره خورد ،من باید ی مسافت طولانی رو میرفتم داخل شهر …با اینکه میدونستم احتمالا جواب نمیده ولی گفتم من تسلیمم… خدایا هرچی شما بگی …

    وسعی کردم حالمو خوب نگه دارم …

    رفتم،انجام نشد…

    گفتم اوووکی حتما باید این راه رو مییومدم …

    به الله قسم از پاساژ اومدم بیرون،دوستی رو دیدم که ١٢ سال ندیده بودمش !!!!!!

    و چیزایی بهم گفت که اگر من اونجا نبودم ،هیچ وقت نمیدیدمش‌و نمی‌فهمیدم …

    یعنی ببین خدا چه جوری پلن می‌ریزه و برنامه ریزی می‌کنه حمید جان ….

    چقدر ما میتونیم بهش اعتماد کنیم …؟ به تموم نوری که به ما تابیده تا الان … به وعده های اجابتی که هرکدوم از ما بارها و بارها بهش برخوردیم …

    استاد تو جلسه ٣قدم ٩میگه

    خداوند به همه ی شما وعده های خوب داده …اون هارو تکرار کنید …کهنه نکنید این وعده هارو …نزارید بره زیر خروارها نشخوارهای ذهنی و نجواهای شیطان ….

    ——————————————

    بِبیییییین !

    ی نگاه سرسری به کل نوشته هام کردم دیدم نه …بنظر میاد تونستم بنویسم :)

    وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ مَا هَدانا، وَلَهُ الشُّکْرُ عَلَىٰ مَا أَوْلانا

    رفتم تو گوگل این دعای عید فطر رو کپی کنم دیدم صوتیشم هست…خیلی قشنگ بود …بهت پیشنهاد میدم حتما گوشش بدی …

    این روز ها که موسیقی من آیه الکرسی و اسماالحسنی وربناست …

    آهنگ های شادگوشیم هم هست برای کنترل ذهن …

    ولی آرامشم رو از همین ٣تا فایل میگیرم …

    استاد میگه ی جایی شما از بدنه ی جامعه جدا میشید…شبیه هیچ کدوم از آدم های اطرافتون نیستید …اینو وقتی درک کردم امروز نشسته بودم وسط حیاط دانشگاه و زل زده بودم به آسمون ابری پفکی و گذاشتم اشکام راحت سرازیر شه… و آدم ها با سرعت وعجله هر کدوم به سمتی از کنارم رد میشدند…

    نمی‌دونم اصلا منو میدیدن یا نه …حتما فکر میکردن مشکل حل نشده دارم …نشستم آبغوره میگیرم :)

    نمیدونستن یکی اینجا سرمست عشق پروردگارشه …

    چیزی که برای هیچکس توضیح دادنی نیست …

    جز بچه های سایت …

    حمید حنیف عزیزم … ببخشید که بازهم پرحرفی های سعیده رو تحمل کردی …

    خداروشکر میکنم که حداقل به مدار نوشتن برات دسترسی داشتم …

    زیبایی گل شمعدونی قرمز و نسیم خنکی که روی صورتم حس میکنم همراه با احساس آرامش عمیق قلبم از داشتن انسان های فوق العاده ی هم مدار رو برات با این تلگراف میفرستم ….

    الهی که به قلبت بشینه ….

    قلب فراوانِ فراوانِ فراوان از سعیده با ١5٠٠کیلومتر فاصله:)))))))))))))

    ——————————

    پی.نوشت در دقیقه نود!

    دقیقا بعد از ارسال این کامنت این آیه اومدبرام

    الأعراف

    وَلَقَدْ جِئْنَاهُم بِکِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَىٰ عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَهً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

    ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻭ ﺑﺨﺸﺎﻳﺶ ﺑﻪ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﺁﻭﺭﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻫﺮ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺩﺍﻧﺶ ﺑﻪ ﺗﻔﺼﻴﻞ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ.(52)

    شده تا حالا مثل دیوونه ها صفحه ی گوشیت رو‌ببوسی؟یا من خل شدم خبر ندارم ؟؟؟

    خدایا شکرت :)))

    حتی اگر دیوونگیه… من میخوام دیووونه باشم …

    نمیخوام یک‌ ثانیه از عمرم به رسم مردم عادی عاقل زندگی کنم:)

    ترجیح میدم به ذوقِ خویش دیوانه باشم تا به میلِ دیگران عاقل :)

    بِببین وسط تابستون …همین حالا یک بارون رحمت الهی اینجا شروع کرده به باریدن که فقط الله اکبر ….. :)

    به قول شاعر گرانقدر کاش بوودی و‌میدییدی (مقدار لازم شکلک خنده :) )

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
  3. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    زهرای نازنین من،زیبای دل انگیز

    سلام بروی ماهت رفیق توحیدی من

    سلام به قلب مهربونت

    سلام تجلی نور خدا

    بی نهایت بی نهایت سپاسگزارم ازت

    برای این انرژی فوق العاده ت

    برای تحسینت که تجلی روشنی قلبته

    برای روحت که وصل شده به سرمنشا…

    ممنونم ازت که لطف میکنی و نوشته های منو میخونی …

    ممنونم که لطف میکنی و برام مینویسی …

    ممنونم دختر

    منم عاشقتم

    و برات بهترینِ بهترین هارو میخوام

    صورت ماهت رو میبوسم

    قلب فراوان برای تو نازنین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    سلام به یاسِ من ،سلام رفیق دلبر من

    خدا می‌دونه من چقدر دوستت دارم،چقدر کیف میکنم وقتی ازت نقطه ی آبی دارم

    چقدر لذت میبرم از خوندن جمله به جمله ی کامنتت

    مرررررسی که هستی ،مررررسی که برام مینویسی ،مرررررسی برای قلب توحیدییت،مرررررسی برای تموم قشنگی های بی نظیر صورت و سیرتت

    یاسِ من ،قبلا یک کامنت ازت خوندم که برای حمیدِ حنیف نوشته بودی از قهوه و انجمن معتادان گمنام

    ازون موقع دل دل میکنم تا برات این خاطره ی خودم رو تعریف کنم :))))

    مجددا سلام ،سعیده هستم یک عدد معتاد :))))

    ببین ی روز من خیلی فکرم درگیر بود ،اصلا نمیتونستم ذهن رو کنترل کنم ،بعد نمی‌دونم من چندتا شات قهوه خوردم

    شاید در عرض سه،چهار ساعت

    من دوسه بار دبل اسپرسو کافئین صد خوردم :))))))

    (خودت پایان هر جمله من کلی شکلک خنده ی اشکی بزار)

    بعد با خودم گفتم ،چه وضعشه ،خدای من

    من هی دارم این قهوه رو میخورم ،ذهنم رو کنترل کنم

    اینجوری که نمیشه

    بعد به ذهنم رسید برم از نشانه ی روزانه م کمک بگیرم

    امان ازین نشانه ی روزانه :)))امان از فرکانسی بودن این سایت:))))

    بِبببییییییییین:))))

    ی فایل مصاحبه با استاد اومد،که خانم شایسته و استاد دارند درمورد انجمن معتادان گمنام صحبت میکنند :)))))))

    بِبببییییییییین یاسمن

    من انقدر خندیدم انقدر خندیدم که خدا میدوونه:)

    هیچی دیگه به همین راحتی خداوند من رو ازون فرکانس درآورد و حالم عالی شد :))))

    دوست داشتم برات تعریف کنم :))))

    الهی که به صورت قشنگت لبخند اومده باشه

    دووووسسست دارم بی نهایت

    قلب فراوانِ فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    مبینای عزیزم‌

    سلام‌بروی‌ماهت رفیق عزیز من

    نمیدونی با خوندن کامنتت چقدر قلب من روشن شد

    ممنونم ازت برای همه لطفی که بهم داشتی،همش روشنی قلب خودت رو میرسونه

    عااااشقتم دختر

    عاشق این روحیه تسلیمی و‌توحیدی بودنت

    همیشه خدارو برای داشتن نعمت دوستانی مثل شما ،بارها و بارها شکر میکنم

    بی نهایت سپاسگزارم که وقت گذاشتی و برام نوشتی

    به امید داشتن نقطه ی آبی ارزشمند دیگه ای از تو

    به دستان قدرتمند الله میسپارمت

    قلبِ فراوان‌ِ فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1300 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ ۚ وَکَفَىٰ بِاللَّهِ وَکِیلًا ﴿١٣٢﴾

    و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی خداست، و خدا نسبت به کارسازی کافی است.

    إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النَّاسُ وَیَأْتِ بِآخَرِینَ ۚ وَکَانَ اللَّهُ عَلَىٰ ذَٰلِکَ قَدِیرًا ﴿١٣٣﴾

    ای مردم! اگر خدا بخواهد همه شما را از میان برمی دارد، و گروه دیگری را [به جای شما] می آورد؛ و خدا همواره بر این کار تواناست.

    مَنْ کَانَ یُرِیدُ ثَوَابَ الدُّنْیَا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ ۚ وَکَانَ اللَّهُ سَمِیعًا بَصِیرًا ﴿١٣4﴾

    کسی که فقط پاداش دنیا را بخواهد پاداش دنیا وآخرت که نزد خداست؛ و خدا همواره شنوا و بیناست.

    =====================================

    حمید حنیف عزیزم سلام

    سلام و سلامتی و نور وعشق و رحمت الله رو پیچیده در گرما و شرجی جزیره ی زیبای توحیدی کیش برات میفرستم با فاصله ی کمتر از شمال تا جنوب ،به هرجایی که هستی.

    طبق معمول دعا میکنم این نقطه‌ی آبی در بهترین زمان و مکان به دستت برسه،اون زمانی که این دعا به قلب من الهام شدو برای اولین بار برات نوشتم،من توی شمال،پرستار بخش icu بودم و به دنبال رقم زدن انتقالی،تلگراف های طولانی و زیادی بین ما رد و بدل شد که هنوز که هنوزه از خوندنش هدایت دریافت میکنم.

    چه درس ها که ازت یاد گرفتم ،چه جمله ها که توی کامنتتت نوشتی و سر لوحه ی زندگی من شد،و چه روزهایی که نقطه‌ی آبی شما در بهترین زمان و‌مکان به دستم رسید و نور خدا شد برای کنترل ذهنم.

    برام دوتا تلگراف فرستادی و بی پاسخ موند،اما الان قلبم باز شده برای نوشتن برات و تشکر کردن از روشنی قلبم،من تامل و تفکر و تحلیل آیه های قرآن رو بعد از استاد ،از شما یاد گرفتم و بابت این آموزش توحیدیت که نجات بخش زندگی من بوده همیشه ازت سپاسگزارم .

    نمیدونی چقدر تحلیلت رو این آیه ١٨ آل عمران به قلب من میشینه،شگفت انگیزه،مثل زیبایی دریای جنوب وقت غروب آفتابه،مثل دیدن آسمون صورتی و پرواز پرنده و صدای تسبیح موج ها دلنشین و آرامش بخشه…

    ازت ممنونم که مینویسی و یک خواهش از خواهر شمالیت که جریان هدایت با منجنیق توحید آوردنش به جنوب

    همون‌طور که ابراهیم به سمت شیطان سنگ انداخت تا بتونه چاقو رو زیر گلوی اسماعیل بزاره،ازت می‌خوام به هر نجوای ذهنت که اجازه ی صلات در سایت بهت نمیده،یا میخواد دلسردت کنه ،از طرف خودت،از طرف من و از طرف تموم بچه های سایت سنگ پرتاب کنی.

    و به قلب سلیمت اجازه بدی که همیشه وصل بشه تا نور قرآن رو با کلماتت به روح و جان و قلب ما برسونی.

    این یک درخواست رسمی و کتبی از کسی که خودش رو شاگرد شما در علم و آگاهی های قرآن می‌دونه،ترتیب اثرش باشما!

    کامنت کوتاهی بود ولی کیفیت داشت:)

    مراقب خوبی هات،قلب سلیمت،روح توحیدی عزیزت باش

    به امید دریافت یک نقطه‌ی آبی پربرکت دیگه ای ازت

    قلبِ فراوانِ فراوانِ فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای: