این فایل را با دقت ببیند، سپس با توجه به مفهوم توحید و شرک – که در این فایل آموختهاید – در بخش نظرات به این سوالات پاسخ دهید:
سوال:
با توجه به صحبتهای استاد، در قسمت کامنتهای این فایل بنویسید: زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: ژنتیک، سیاست، قدرت یک فرد خاص و… داشتید، چه نتایجی در زندگیتان گرفتید؟
به این فکر کنید که:
به محض اینکه اوضاع کمی سخت شده، چطور این نوع باورهای شرک آلود مثل (تاثیر ژنتیک، قیمت دلار، اوضاع اقتصادی و… ) شما را به احساس ” ناتوانی از تغییر آن شرایط سخت ” رسانده است؟
و چطور به خاطر آن باورهای شرک آلود، قدرت خلق شرایط زندگی را از خودتان گرفته اید و به آن عوامل محدود کننده بیرونی داده اید؟
همچنین توضیح دهید:
وقتی آن باورهای شرک آلود را تغییر دادید، چه تغییرات مثبتی در نتایج شما ایجاد شد؟
به چه شکل توانستید باورهای توحیدی را جایگزین این باورهای شرک آلود کنید؟ این نگاه توحیدی چه تغییراتی در رفتار، شخصیت، عملکرد، ایمان و جسارت شما ایجاد کرده است؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات و پاسخ های شما هستیم
برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی، کلیک کنید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
کمبود را باور نکن حتی اگر پروفسور هاوکینگ آن را تأیید کرد
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 8395MB31 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 830MB31 دقیقه
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
هر باری که منظره پرادایس رو میبینم غرق در تحسین میشم و یکسره با خودم زیبایی های اینجا رو مرور می کنم ، دوربین به هر طرف که می چرخه من ذوق می کنم از دیدن زیبایی ها، از دیدن اون آسمون آبی با اون ابر های بسیار زیبا و پفکی، از دیدن انبوه درختان پشت سر استاد که خودش یه جنگله، از دیدن اون آب دریاچه که چقدر زیبا و آرامش بخشه و داره کم کم یادم میاد اون روزهایی که چشم هام به دیدن این زیبایی ها نامحرم بودن، یادم میاد اون روزهایی که وقتی کامنت های بچه ها رو میخوندم که اینقدر با ذوق و شوق از زیبایی های پارادایس تعریف می کردن و من هیچی نمی فهمیدم، درک نمی کردم، همش میگفتم مگه چیه حالا، 4 تا درخته دیگه، همه جا هست، حالا هی پیاز داغش رو زیاد می کنن، اصلا نمی فهمیدم که چطور ممکنه که تو یه منظره رو هر روز ببینی و بازم از دیدنش ذوق کنی، اصلا توی دایره المعارف مغزم همچین چیزی تعریف نشده بود، اعتقادم این بود که بابا هر چقدر هم که زیبا باشه واسه آدم تکراری میشه، ولی با همون چشم و گوش و دل نامحرم ادامه دادم و اومدم جلو و اینقدر نرم و روان محرم شدم که اصلا نفهمیدم که اتفاق افتاد، فقط گاهی یادم میاد که ای بابا اینا همون چیزایی هست که میگفتی حالا مگه چیه، همون چیزایی که میگفتی یه چیز عادیه ، چقدر الان برام زیباست و هر بار که می بینمش باز هم زیباست و هر بار زیباییش بیشتر میشه، هر بار که به اون کوه سر سبز جلوی خونمون نگاه می کنم کیف می کنم ، نمی تونم سپاسگزاری نکنم، اگه بخوام هم نمی تونم، نمی تونم از خدا تشکر نکنم برای این همه زیبایی، چقدر تفاوت هست ، همین دیروز داشتم پیاده روی می کردم و دیدم پسر این مناظر توی همه 10-12 سال همینجا بوده و تو ندیدی، نه اینکه ندیدی، دیدی ولی ندیدی، اصلا انگار پرده ها می ره کنار و آدم محرم میشه به یه سری چیزا و چقدر اتوماتیگ حالت در مواقع بیشتری خوبه، الان دارم کم کم و یه کوچولو درک می کنم که استاد وقتی می گفت احساس سپاسگزاری یعنی چی، من فکر می کردم باید زوری به وجودش بیاری تا بالاخره عادتت بشه ولی الان می بینم نه بابا این حرفا نیست یه موقع هایی اینقدر اون چیزی که تجربه می کنی فوق العاده است که نمی تونی تشکر نکنی، حتما برای همه شما پیش اومده که یه جایی مهمونی رفتی و همون قاشق اول رو که گذاشتی دهنت ، اینقدر غذا خوشمزه بوده که نتونستی تشکر نکنی، نتونستی نگی که این غذا خیلی خوشمزه است، در حالی که عموما آخر غذا یه تشکری از میزبان می کنیم ولی چی میشه که تو همون لقمه اول زبون آدم به تشکر و سپاسگزاری باز میشه؟ این احساس سپاسگزاری جنسش از نوع همون احساسه، نمی تونی سپاسگزار نباشی چون از درونت قلیان می کنه و می جوشه و میاد بیرون، تمام وجودت غرق در لذت میشه و میاد بالا و با یه نفس عمیق و یه لبخند زیبا همراه میشه و تشکر می کنی، چقدر احساس فوق العاده ای هست و چقدر من آرزو داشتم این احساس رو تجربه کنم، تازه این اول راهه خدا میدونه جلوتر چه خبره و چقدر کیفیت این احساس بالاتر میره ، تمام اینها اثرات الگوهاست وقتی شما مرتب الگوهایی رو داری میبینی که به یه سمتی گرایش دارن بخوای ، نخوای گرایش پیدا می کنی به اون سمت، دیدن الگوها و کار کردن رو فایل ها و تمرین ها و خوندن کامنت ها وگوش کردن به این صحبت ها خود به خود تو رو به سمت تحسین زیبایی ها میاره اینقدر نرم که اصلا متوجه نمی شی، البته اگه بمونی ، اگه بمونی که اون الگوها روت تاثیر میزارن چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی و اما بریم سراغ موضوع فایل امروز و در خلال صحبت های امروز گوشه چشمی هم به اون درختا و آسمون و آب دارم.
چقدر از حرف ها رو ما با همین برچسب دانشمندان قبول کردیم، یعنی گفتیم اگه دانشمندان گفتن پس حتما درسته، بالاخره اونا داشنمند هست و ما که چیزی بلد نیستیم پس اگه اونا میگن حتما درسته
من عاشق منطق شما هستم استاد، اصلا اون چیزی که باعث شد من بیام تو این سایت همین منطق شما بود، در خصوص همه مسائل شما منطقی صحبت می کنید، یادمه اون روزی که شما لایو داشتید و در مورد حضرت ابراهیم و مقامش داشتین با یکی از دوستان صحبت می کردین ، من نگاهم این بود که بالاخره حضرت ابراهیم هست و پیامبر خدا و یه قدرت هایی داره که باعث شده بتونه از عهده این امتحانات بربیاد ولی وقتی شما اومدی و این موضوع رو مطرح کردی و دقیقا این کلمه Practical رو بکار بردی که آقا این حضرت ابراهیم از اول که اینجوری نبوده ، آروم آروم اومده جلو هی هربار قدم برداشته و ایمانش قوی تر شده و اعتمادش قوی تر شده و تسلیم تر شده و این تکامل باعث شده که الان بتونه آماده بشه برای قربانی کردن بچه اش ، اصلا اونجا من شوکه شدم، گفتم خدایا چرا من هیچوقت از این زاویه به این موضوع نگاه نکردم؟ و هر بار توی یه موضوعی باز دوباره این تحسین من برانگیخته میشه که ای بابا راست میگه ها چرا تا حالا تو از این زاویه به این موضوع نگاه نکردی ، چرا هیچوقت فکر نکردی که حالت دیگه ای هم میتونه وجود داشته باشه و این قدر این خصوصیت شما من رو شگفت زده می کنه که حد نداره و دارم کم کم از شما یاد می گیرم و توی مسائلم میاد از این نگاه استفاده می کنم که آقا اگر دلیل این موضوع اینه پس چرا اون هایی دیگه ای که این دلیل رو ندارن هم به همین موضوع گرفتارن؟ پس دلیلش این نیست و از این موضوع توی منطقی کردن ترمز ها خیلی استفاده می کنم و خیلی کمک کننده است. خلاصه من شیفته این منطق شما و این نگاه شما از زوایای مختلف به مسائل هستم
شرک به چه معناست – مخالف توحید است
شرک قدرت دادن به عوامل بیرونی است- قدرت دادن یک فرد به مافوقش- هر چیزی که ما فکر کنیم که یک عامل بیرونی ، فرد، موقعیت ، شرایط، ژنتیک که اون تعیین کننده شرایط هست ، اون تصمیم گیرنده است، اون هست که خوشبختی و بدبختی ما دستش هست، بهش می گیم شرک
شرک و توحید دو واژه ای که درکش هم برای من هنوز هم خیلی سخته، هر بار این حرفای شما رو شنیدم سرم رو به نشانه تایید تکون دادم ولی با دو روز دیگه یادم رفته، یعنی شنیدم، درکش نکردم، یعنی نرفته توی پوست و گوشت و خونم، اصلا نقطه شروع همه چیز از این توحید و شرک هست ، شما توی جلسه 3 روانشناسی ثروت 1 گفتید ، بچه ها بپذیرید که شما خالق اتفاقات زندگیتون هستید و اگر این رو نخواهید بپذیرید اصلا دیگه با هم حرفی نداریم، واقعا هم اگه بخوای بشینیم و به این موضوع فکر کنیم کاملا درسته، فکر کن شما برنامه نویس هستی و میخوای یه نرم افزار تولید کنی ، خوب اگر نپذیری که این کامپیوتر ، سیستم، زبان برنامه نویسی و یا هر چی که اسمش رو میخوای بزاری ، همون چیزی رو اجرا می کنه که تو نوشتی که اصلا شروع نمی کنی که برنامه بنویسی، اگر همش این توی سرت باشه که چه فایده که من برنامه بنویسم ، آخرش که این سیستم اون چیزی رو که خودش میخواد اجرا می کنه، آخرش که این سیستم برنامه ای که همسایه بالایی مون میخواد اجرا می کنه، آخرش که اون چیزی که دوستم میخواد اجرا می کنه و اصلا مهم نیست که من چه کدی رو می نویسم ، در نهایت یه چیز دیگه اجرا میشه ، خوب اگه اینجوری باشه آیا اصلا میشه برنامه ای نوشت؟ اصلا کسی به عنوان برنامه نویس وجود داره؟ اصلا چیزی به نام کد وجود داره؟ اصلا چیزی به نام زیان برنامه نویسی مفهوم پیدا می کنه؟ اگر قراره که شما کنترلی روی خروجی نداشته باشی، نوشتن کد ها چه فایده ای داره؟ حالا که از این نگاه و با این مثال دارم این موضوع که ما خالق شرایط و اتفاقات زندگیمون هستیم رو بررسی می کنم می فهمم که چقدر مهمه که اول بپذیری که تو خالق شرایط خودت هستی، چقدر مهمه که بپذیری که تو داری کد می نویسی و خروجی حاصل کدهایی هست که تو نوشتی؟ تا این رو نپذیری چطور می خوای برنامه ای مطابق با خواسته ات رو ارائه بدی؟ اصلا اگه باور داری که تو کنترلی نداری رو موضوعات اصلا چطور امکان پذیر هست برنامه نویس شدن؟چطور میخوای زندگیت رو بسازی ، چطور میخوای شرایط و اتفاقات دلخواهت رو بوجود بیاری اگر که باور داری که در نهایت کدی که جامعه می خواد اجرا میشه، کدی که رئیست میخواد اجرا میشه، کدی که بابات می گه اجرا میشه؟ البته قبول دارم که حرف زدن از این موضوع و عمل کردن به این موضوع از زمین تا آسمون با هم فرق دارن و اونجایی که یه مسئله ای پیش میاد که دیگه واقعا آدم ها غربال میشن از هم ، اون هایی که در عمل نشون میدن این موضوع رو و اونهایی که فقط حرف می زدن، ولی هیچ ایرادی نداری بالاخره باید از یه جایی شروع کنیم، این موضوع هم موضوعی هست که تکاملی هست، اگر قرار باشه از همون روز اول به آخرش فکر کنیم، به مشکلات سر راه ، به سختی هایی که ممکنه پیش بیاد که اصلا شروع نمی کنیم، مگر نه اینکه تا همین جایی که اومدم ، به همین میزان که دارم این موضوع رو اجرا می کنم، حاصل همون شروع کردم با همه کم و کاستی هاست؟ مگه نه اینکه حاصل همون قدم برداشتن و بهتر شدن های هرچند کوچیک ولی مداوم هست، پس اگر بریم جلو قطعا بهتر و بهتر میشیم، اصلا نجواها مگه چی دارن میگن؟ حرف حسابشون چیه؟ از چه نقطه ای وارد میشن و هجوم میارن و حمله می کنن؟ مگه غیر از اینه که پایه و اساس تمام نجواها اینه که تو کنترلی روی این موضوع و شرایط نداری؟ تو نمی تونی از پسش بربیای؟ تو ضعیفی برای مدیریت کردن این موضوع ؟ وگرنه اگر ما واقعا بپذیریم که این فقط وفقط و فقط منم که همه چیز رو خلق میکنم پس قدرت دست منه؟ منم که دارم خلق میکنم، در هر لحظه دارم خلق می کنم و همه چیز حاصل نیروی خلق کنندگی من هست، فقط تا حالا داشتم ناخواسته هام رو حلق می کردم ، حالا از این به بعد می خوام مهارتم رو در خلق خواسته ها ببرم بالا، از هر زاویه ای که به نجواها نگاه کنی میرسی به همین موضوع که تو اون فاکتور و عامل اصلی در رقم زدن اتفاقات زندگیت نیستی؟ یعنی چی؟ یعنی همون شرک، یعنی تو قدرت نداری و همه چیز به غیر از تو قدرت دارن، حالا این همه چیز می تونه هر چیزی باشه، از بابا و رئیس و مملکت و اداره و قانون و سن و همسر و کودکی و فرهنگ و وضعیت مالی و تحصیلات باشه تا ایل و طایفه ، اصل و نسب وهوش و استعداد و بیماری و سلامتی و ژنتیک، حرف حساب نجواها همینه که همه چیز قدرت دارن به جز تو، و از همین روزنه ورود میکنه و فقط داره با این آیتم ها بازی می کنه ، هر بار یکی از این آیتم ها رو بلد می کنه و می گه تو قدرت نداری، تو نمی تونی چون این رو نداری، تو از پسش برنمیای چون ….، و توحید نقطه مقابل شرک چی میگه ؟ میگه همه چیز تویی، این تویی که فاکتور و عامل اصلی هستی ، تویی که تعیین کننده ای، اگر تو نباشی جهانت هم نیست بقیه همه بهانه هستند، تویی که خالق و بوجود آورنده همه اون آیتم ها هستی، تویی که قدرت خلق کنندگی داری “اگه باور کنی که میتونی، که تو عامل اصلی هستی” ، “مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه است” ، الان که دارم متوجه میشم که چرا پیامبر گفته که “شرک در دل مومن از مورچه سیاهی که در دل تاریکی شب بر روی سنگ سیاهی راه می رود هم مخفی تر است”. الان داره تازه برام جا می افته که اصلا موضوع چیه؟ تا الان فکر می کردم که خدا چون براش یه رقیبی ، شریکی ، یه مدعی قدرتی ، چیزی داری تعیین می کنی ، شاکی میشه و می گه من نمی بخشم، خدا چون میگه که توی یک اقلیم ، دو تا سلطان نمی تونه باشه داره اینقدر از شرک بد می گه، ولی تا حالا نیومدم به این موضوع فکر کنم که آقا اگر همینی هست که تو داری می گی پس چرا در مورد کفر اینقدر موضع سختی نگرفته؟ چرا میگه اگه من رو اصلا قبول نداشته باشی من باهاش مشکلی ندارم و گناهت رو می بخشم ولی در مورد شرک می گه نمی بخشم؟ خوب عقل می گه شریک بشی که بهتر از اینه که کلا هیچی؟ خوب اگه اینی که تو داری می گی دلیلش بود که باید می گفت کفر رو نمی بخشم ولی حالا چون یه جاهایی به من خدا قدرت دادی و یه موقع هایی از ما هم یه چیزایی خواستی و اومدی دم در خونه ما ، دیگه حالا میزارم به حساب خامیت و می بخشمت؟ این منطقی تر نیست؟ پس معلوم میشه که دلیلش این نیست ، خوب اگه دلیلش این نیست پس چیه؟ دلیلش اینه که آقا اگه شما یه همچین نگاهی داشته باشی به هیچ عنوان امکان نداره که بتونی خوشبخت بشی، بتونی وظیفه ات رو انجام بدی، بتونی جهان رو گسترش بدی؟ اگه این نگاه رو داشته باشی که اصلا قدم از قدم بر نمی داری، همش حس اون تخته پاره روی آب رو داری که اختیاری برای حرکتش نداره و محکومه به این که آب هر طرفی رفت اون هم بره، ولی این چیزی نبوده تو به پشتوانه اش به این دنیا اومده باشی؟ دلیل این که خدا می گه نمی بخشم به خاطر شاکی شدنش نیست بلکه به خاطر اینه که اگر این نگاه رو داشته باشی اصلا حرکت نمی کنی ، فکر کن شما نگاهت این باشه که من اگه برم توی امتحانات کنکور همه سوالات رو درست جواب بدم ، باز هم اونا هر کسی رو که دلشون بخواد قبول می کنن و من باز هم قبول نمی شم، خوب با این نگاه آیا شما درس می خونی برای کنکور؟ معلومه که نه، بعد چه اتفاقی میوفته؟ کلی استعداد و علاقه که می تونسته از این طریق شکوفا بشه از بین میره و هدر میره، (البته کنکور مثال بود برای درک بهتر موضوع ، وگر نه اگر بخوای کنکور رو هم عامل اصلی بدونیم باز هم برگشتیم سر خونه اول) ، به همین دلیل که این نگاه تقبیح شده و گناه نابخشودنی به حساب میاد. البته که عمل کردن به این حرف ها با صحبت کردن در مورد این حرفا خیلی با هم متفاوت هستند ولی قدم اول درک این موضوع و بعد بپذیرفتن این موضوع هست اون هم با منطق، که چرا این نگاه ایراد داره و چرا باید این موضوع که ما خالق زندگی و لحظه لحظه های اون هستیم رو بپذیریم و اگر بپذیریم دیگه شرایط سخت یا عادی برامون فرقی نمی کنه ، دیگه گریه نمی کنیم ، دیگه مایوس نمی شیم، دیگه عصبانی نمی شیم، دیگه نمی بریم ، بلکه میگیم خوب من خودم این شرایط رو به وجود آوردم ، پس اگه دوسش ندارم بیام و ببینم که کجا کار رو اشتباه انجام دادم و درستش کنم، کجا کد نویسی اشتباه کردم و بگردم و پیداش کنم، یادمه داشتم یه برنامه برای درس گرافیک توربو سی می نوشتم و یه قسمت برنامه کدی نوشته بودم که قرار بود یه مربع کوچیک رو رنگ کنه، بعد از اینکه برنامه رو اجرا کردم دیدم کل صفحه زرد رنگ شد، خوب اگه نگاه من این بود که من تاثیری درخلق نتیجه ندارم که باید همه چیز رو جمع می کردم که بره ولی گفتم خوب یه جای کار رو اشتباه کردم و اومدم دونه به دونه کد ها رو بررسی کردم و دیدم ای دل غافل جایی که داشتم مختصات میدادم به اندازه یه پیکسل اشتباه کردم و همون یه پیکسل نتیجه ای به وجود آورد که دوسش نداشتم و اومدم اون یه پیکسل رو درست کردم و نتیجه بلافاصله شد همون چیزی که میخواستم و انتظار داشتم اتفاق بیوفته. امیدوارم تونسته باشم به درک خودم و بقیه دوستان در خصوص این موضوع کمکی کرده باشم
در پناه حق