این فایل را با دقت ببیند، سپس با توجه به مفهوم توحید و شرک – که در این فایل آموختهاید – در بخش نظرات به این سوالات پاسخ دهید:
سوال:
با توجه به صحبتهای استاد، در قسمت کامنتهای این فایل بنویسید: زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: ژنتیک، سیاست، قدرت یک فرد خاص و… داشتید، چه نتایجی در زندگیتان گرفتید؟
به این فکر کنید که:
به محض اینکه اوضاع کمی سخت شده، چطور این نوع باورهای شرک آلود مثل (تاثیر ژنتیک، قیمت دلار، اوضاع اقتصادی و… ) شما را به احساس ” ناتوانی از تغییر آن شرایط سخت ” رسانده است؟
و چطور به خاطر آن باورهای شرک آلود، قدرت خلق شرایط زندگی را از خودتان گرفته اید و به آن عوامل محدود کننده بیرونی داده اید؟
همچنین توضیح دهید:
وقتی آن باورهای شرک آلود را تغییر دادید، چه تغییرات مثبتی در نتایج شما ایجاد شد؟
به چه شکل توانستید باورهای توحیدی را جایگزین این باورهای شرک آلود کنید؟ این نگاه توحیدی چه تغییراتی در رفتار، شخصیت، عملکرد، ایمان و جسارت شما ایجاد کرده است؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات و پاسخ های شما هستیم
برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی، کلیک کنید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
کمبود را باور نکن حتی اگر پروفسور هاوکینگ آن را تأیید کرد
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 8395MB31 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 830MB31 دقیقه
بنام خداوند یکتا
سلام استاد عزیزم و مریم بانوی عزیز
سلام به خانواده عباسمنش
برای صحبتاتون توی این فایل یک مثال خیلی خیلی خوب از زندگی خودم دارم که الان در سال ششم تجربه اش هستم و شده اساسی ترین پاشنه آشیل من یعنی روابط
حدودا 8 9 سال پیش در سنین 15 16 سالگی من از نظر عزت نفس در روابط با جنس مخالف خیلی عالی بودم یعنی من وقتی توی گروه های تلگرامی یا توی خیابون حتی، دست روی دختری میذاشتم میدونستم تا 90 درصد قضیه حله و من میتونم با اون شخص ارتباط برقرار کنم بخاطر باور های درستی که داشتم و ناخودآگاه بود، زمانی که یک فرد رو انتخاب کردم توی ذهنم برای یک عمر و باهاش ارتباط گرفتم و رابطه عاطفی ما خیلی خیلی بالا گرفت و خیلی خوب و تکاملی همه چی پیش رفت تا اینکه من مشرک شدم و توجهم از روی خودم برداشته شد، الان میتونم بگم توجهم برداشته شد اون زمان ناخودآگاه اصلا همه چی رو بسته به عوامل بیرون میدونستم، به هر حال کاره من بجایی کشید که من اون شخص رو واقعااااا واقعااااا خدای زندگیم میدونستم، گفتگو های ذهنیم رو شبا یادمه قشنگ، میگفتم خدایا این دختر خیلی خوبه و من میپرستمش، من عاشقش نیستم من این آدمو میپرستمش ازم نیگیریش یوقت که بیچاره میشم، من حتی مهاجرتم از شهر زادگاهم به تهران هم بخاطر همون دختر بود که جزئیاتش الان ربطی به این فایل نداره، در نتیجه چرخش افکارم به شرک کاره من به جایی کشید که اواخر رابطه کسی که شبا زنگ میزد صدای منو فقط بشنوه افتاده بود دنبال بهانه که منو از زندگیش بیرون کنه منم همه کارای مهاجرتم از شهرم انجام شده بود و دقیقا جدایی با ذلتی که برام اتفاق افتاد همزمان شد با مهاجرتم به شهر غریب و دنیای جدید اما دلیل این مهاجرت دیگه تو زندگیم نبود، خلاصه بعد اون اتفاق من در روابط تا همین الان که دارم زیر این فایل مینویسم نتونستم دیگه احساسی رو تجربه کنم که آدما بهش میگن عشق، الان از عید که دارم روی دوره شیوه حل مسائل کار میکنم کم کم و تکاملی سعی بر قدم برداشتن برای حل این مسئله ام کردم، اولین قدمم شروع ورزش بود، من در 6 سال اخیر به تناسب اندامم فکر هم نکردم چون در نبود یک شخص من دلیلی نمیخواستم واسه تناسب اندام و باور نداشتم و ندارم که من میتونم یه بار دیگه وارد رابطه عاطفی بشم، هم زمان که احساس کردم نشتی باوره لیاقتم بدنم و استایلم هست و راجع بهش اقدام عملی کردم خداوند بهم فهموند که اینم شرک بود ولی چون قدم برداشتی بهت میگم، نه اینکه به این نتیجه برسم ورزش و تناسب اندام بده ها هنوزم باشگاه رو میخوام ادامه بدم، منتهی فهمیدم که بابا قبل هر اقدام ببین با چه باوری داری انجامش میدی. وقتی من در راستای ایده ای که فکر میکردم درسته اقدام عملی کردم خداوند با نشونه ها بهم نشون داد که قضیه مال باور هاته حتی اگه اندامتم به اون چیزی که تو فکرته برسونی قضیه درونیه نه بیرونی. آدمهایی رو تو خیابون، محل کارم، تو رفیقام میبینم که یکی اندامش مثل منه، رابطه بی نظیر یکی از نظر ظاهری همه چی تمام ولی رابطه ای به معنای واقعی رابطه عاطفی در زندگیش وجود نداره، کار کردن روی باور هارو این روز ها خیلی خیلی بهتر از قبلم درک کردم و سعی دارم درکم رو عمل کنم که انشالله بیام و بنویسم در زمینه روابط چیارو پیدا کردم و نتیجه چی میشه
حالا مثال تجربه خوب از توحیدی عمل کردن:
من به واسطه اینکه از نوجوانی مشغول به کار بودم باورام راجع به اینکه درآمد به عنوان شغل و صنف ربطی نداره و شغل های زیادی از سن 13 سالگی عوض کردم، جوری که انگار تا 2 3 سال اخیر متوجه شده بودم من باید به یه شغلی علاقمند شم و هدفم از اون شغل رو در ذهن خودم تعیین کنم، از سال 99 افتادم در مسیر شغلی که تا سال گذشته تقریبا مطمئن شده بودم علاقه من این کاره و چون فکر میکردم سرمایه اولیه حتما میتونه عامل رشد من باشه توی 3 سال اخیر من بخاطر تامین سرمایه هی میرفتم سراغ شغل هایی که جامعه میگفتن زود پول میده خوب پول میده تا اینکه فهمیدم این از کمالگراییه منه من تمام مولفه هایی که نیاز دارم برای حرکت در شغلم رو دارم، خلاصه حاضر شدم با هزینه ایاب و ذهابم هم برم یه جا شاگردی کنم که صحبت از این شده من با حقوق پایه وزارت کاری و پورسانت کار کنم در مهارت مورد علاقم، جایی که من قدرت رو به فقط به خدا دادم خداهم معجزه نشون داد، فرمول در همه زمینه ها یکیه فقط باید وقت بذاریم ترمز هارو بشناسیم کوچکترین عمل رو که برای ذهنمون قابل باوره انجام بدیم بعد قدم های بعدی رو خدا هم میگه هم در های معجزه باز میشه که واقعا نمیتونم توی کلمات توصیفش کنم
آرزوی بهترینا برای همتون عاشقتونم