این فایل را با دقت ببیند، سپس با توجه به مفهوم توحید و شرک – که در این فایل آموختهاید – در بخش نظرات به این سوالات پاسخ دهید:
سوال:
با توجه به صحبتهای استاد، در قسمت کامنتهای این فایل بنویسید: زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: ژنتیک، سیاست، قدرت یک فرد خاص و… داشتید، چه نتایجی در زندگیتان گرفتید؟
به این فکر کنید که:
به محض اینکه اوضاع کمی سخت شده، چطور این نوع باورهای شرک آلود مثل (تاثیر ژنتیک، قیمت دلار، اوضاع اقتصادی و… ) شما را به احساس ” ناتوانی از تغییر آن شرایط سخت ” رسانده است؟
و چطور به خاطر آن باورهای شرک آلود، قدرت خلق شرایط زندگی را از خودتان گرفته اید و به آن عوامل محدود کننده بیرونی داده اید؟
همچنین توضیح دهید:
وقتی آن باورهای شرک آلود را تغییر دادید، چه تغییرات مثبتی در نتایج شما ایجاد شد؟
به چه شکل توانستید باورهای توحیدی را جایگزین این باورهای شرک آلود کنید؟ این نگاه توحیدی چه تغییراتی در رفتار، شخصیت، عملکرد، ایمان و جسارت شما ایجاد کرده است؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات و پاسخ های شما هستیم
برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی، کلیک کنید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
کمبود را باور نکن حتی اگر پروفسور هاوکینگ آن را تأیید کرد
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 8395MB31 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 830MB31 دقیقه
بنام الله مهربانم.
دیشب داشتم کامنتای این فایلو می خوندم و چقدر ناراحت شدم از ناسپاسیم و چقدر اشک ریختم.صبح که برای نماز صبح بیدار شدم با شکرگزاری کمی بیشتر نمازمو خوندم و چون جلسه پنجم کشف قوانین زندگی هستم و باید ترمزامو پیدا کنم،به خدا گفتم چیکار کنم که به خواستم برسم من نمیدونم تو کمکم کن و بعدش خوابیدم.
صبح که بیدار شدم انقدر تپش قلب داشتم بواسطه خوابی که دیدم فقط یک ربع نشسته بودم و هیچ کاری نمی کردم.
خواب دیدم که من دنبال یه کلید می گردم و پیداش نمیکنم مامانم بهم گفت برو از اون خانم که تو ماشین نشسته بپرس اون میدونه کجاست.یه ماشینی بود خیلی لوکس و گرون قیمت.رفتم جلو و تا شیشه ماشینو داد پایین دیدم خودم هستم که تو اون ماشین نشستم و بهم گفت برو تا اون سالن و کلیدو از آقایی که لباس مشکی پوشیده و مدیر اونجاست بگیر.منم بدون هیچ سوالی رفتم توی اون سالن و از چند نفر نشونی اون آقا رو گرفتم و همه کسایی که تو سالن بودن لباس تیره پوشیده بودن و فضای سالن خیلی دلگیر و تاریک بود. و یه نفر بهم گفت اون آقا که کلید دستشه داره از پله ها میاد پایین.بعدش دیدم یه آقایی داره از پله ها میاد پایین که پا نداره ولی یه زنجیر قطور زنگ زده دور فضای پاهاش پیچیده شده.پا نداشت ولی با همون زنجیرا داشت راه میومد و من فقط نگاش میکردم.
هنوزم داره به خوابم فکر میکنم و به هدایت خداوند مهربانم.