این فایل را با دقت ببیند، سپس با توجه به مفهوم توحید و شرک – که در این فایل آموختهاید – در بخش نظرات به این سوالات پاسخ دهید:
سوال:
با توجه به صحبتهای استاد، در قسمت کامنتهای این فایل بنویسید: زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: ژنتیک، سیاست، قدرت یک فرد خاص و… داشتید، چه نتایجی در زندگیتان گرفتید؟
به این فکر کنید که:
به محض اینکه اوضاع کمی سخت شده، چطور این نوع باورهای شرک آلود مثل (تاثیر ژنتیک، قیمت دلار، اوضاع اقتصادی و… ) شما را به احساس ” ناتوانی از تغییر آن شرایط سخت ” رسانده است؟
و چطور به خاطر آن باورهای شرک آلود، قدرت خلق شرایط زندگی را از خودتان گرفته اید و به آن عوامل محدود کننده بیرونی داده اید؟
همچنین توضیح دهید:
وقتی آن باورهای شرک آلود را تغییر دادید، چه تغییرات مثبتی در نتایج شما ایجاد شد؟
به چه شکل توانستید باورهای توحیدی را جایگزین این باورهای شرک آلود کنید؟ این نگاه توحیدی چه تغییراتی در رفتار، شخصیت، عملکرد، ایمان و جسارت شما ایجاد کرده است؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات و پاسخ های شما هستیم
برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی، کلیک کنید.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
کمبود را باور نکن حتی اگر پروفسور هاوکینگ آن را تأیید کرد
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری توحید عملی | قسمت 8395MB31 دقیقه
- فایل صوتی توحید عملی | قسمت 830MB31 دقیقه
سلام به جمع گرم و صمیمی استاد عباسمنشی عزیزم
که هر لحظه بودن در کنارتون یه دنیا آرامش و عشقه برام.
دوست داشتم از نحوه ی آشنایی با استاد که بی ربط هم نیست به موضوع این فایل براتون بگم
نوشتن و گفتن این خاطره ها خیلی چیزا رو برام یاداوری و روشن میکنه
یادمه یه تایمی درگیر یه رابطه عاطفی بودم که قهرو دعوا توش زیاد بود، وابستگی من و اینکه توقع داشتم کارایی که من میخوامو انجام بده تا من خوشحال بشم و انجام ندادن ایشون باعث این اختلاف ها و بحث ها میشد.تو همون حال داغون نمیدونم چجوری و از کجا رسیدم به یکی از فایل های رایگان استاد، تا اون زمان نه اسمی از استاد شنیده بودم و ن فایلی ازشون دیده بودم
انگار یهو خدا یه فرشته به اسم استاد عباسمنش برام فرستاد که تو اون لحظات آرومم کنه،اون فایل و شاید صدها بار گوش دادم .حتی موقع خوابم هندزفری تو گوشم بود.اون حرفا مثل مسکن قوی بود که بهم تزریق میشد و روحمو جلا میداد.
بعد یه مدت اون رابطه تموم شد و منم دیگه کم کم با دوری پارتنرم و تموم شدن این رابطه کنار اومده بودم.
دیگه پیگیرفایل های استاد هم نبودم اصلا خبر از وجود این سایت و محصولات استاد و این داستان ها نداشتم و البته زیادهم پیگیر نشدم.
فقط هرازگاهی که دلم میگرفت یا مشکلی داشتم برای اینکه آروم بشم دنبال اون فایل استاد میگشتم و گوش میدادمو تموم.
الان تازه میفهمم وقتی تو مدار اگاهی ها نباشی یعنی چی.
بعد گذشت یک سال و نیم سروکله همون دوستم پیدا شد،اصرار و خواهش که همدیگرو ببینیم، چند ماه طول کشید تا رضایت منو بگیره ک فقط یه ملاقات باهم داشته باشیم چون احساس میکردم حسی بهش ندارم.ولی با اصرارهای زیادش دیگه خودمو راضی کردم یه بار برم و پای حرفاش بشینم.
وقتی رفتم دیدم چقدررررررررر تغییر کرده، از وضعیت مالی بگیر تا شرایط شغلی و اخلاقی و موقعیت اجتماعی و خیلی چیزای دیگه.اصلا انگار شده بود دقیقا همون چیزی که من میخواستم، حتی مدل حرف زدن حتی نوع حرف هاش دقیقا همون چیزی که همیشه تو ذهنم بوده و از خدا میخواستم.
آنقدر متعجب و خوشحال بودم ک خدا میدونه.اون شب بعد قرار از خوشحالی خوابم نمیبرد تا خود صبح بیدار بودم از ذوقم.با اینکه زبونی از خدا تشکر میکردم ک انقدر اون آدم تغییر کرده و شده ایده آل من، ولی توی ذهنم کلی بهش قدرت دادم، با خودم میگفتم همین میشه سکوی پرتاب من برای رسیدن به هدف هایی ک دارم، چند تا هدف داشتم که با توجه به موقعیتی که داشت مثل آب خوردن میتونست کمکم کنه، حالا سوای اینکه چون اخلاقشم احساس میکردم عوض شده یه حس دوست داشتنی هم بوجود اومده بود برام.
همه اینا دست به دست هم داد تو زمان کوتاهی یهو بشدت عاشق و وابسته ش شدم.
دیگه ازش بت ساختم که این باشه همه چی حله.
به غیر خدا دل بستم و………
نتیجه شرک چی میشه؟؟؟؟؟؟یهو دقیقا تو همون لحظه ای که فکر میکنی همه چی دیگه درست شده داره عالی تر هم میشه یهوووووووو با طناب همون بتت با کله میفتی ته چاه.
یهو بی دلیل همه چی خراب شد تموم شد، ولی این دفعه خیلی داغون تر شدم.همش دنبال چرایی قضیه بودم که بفهمم چرا یهو اینجوری شد، مگه من چیکار کرده بودم.
تو همون حال داغون باز کشیده شدم سمت فایل فقط روی خدا حساب کنه استاد
گوش میدادم و گریه میکردم انگار تازه داشتم میفهمیدم چی داره میگه، به جان خودم اصلا حرف ها انگار عوض شده بود انگار اصلا نشنیده بودم اینارو همینطور کم کم کشیده شدم سمت سایت و کامنت های بچه ها،کم کم داشتم میفهمیدم داستان چیه
یه تلنگر از یه شخصی خوردم دو سال پیش و اسم استاد خورد به گوشم
شاگرد خوبی نبودم توجه نکردم شایدم وقتش نشده بود، بعد دوسال باز از طریق همون آدم این دفعه با ضربه سنگین تر باز رفتم سمت استاد و فهمیدم و درک کردم خدارو، فهمیدم اصلا توحیدی ک میگن یعنی چی…..
خدا میدونه چقدر من الان از این آدم تو دلم با اعماق وجودم سپاسگزارم که با تلنگر هایی که بهم زد نتیجه ش شد همین که الان اینجام، در کنار شما
رفت و خودشم نفهمید دست خدا بود برای من برای بهشتی شدن زندگیم.
الان تازه درک کردم چرا یهو همه چی خراب شد، هر کدوم از اون جریانات هزاران درس داشت برام که با فایل های استاد رسیدم بهش و هر روزم دارم بیشتر درکش میکنم.حالا اول کارم، خیلی خودمو دارم کنترل میکنم ک عجول نباشم عمیق درک کنم صحبت های استادو.چه غوغایی بکنم با خرید اولین محصولم……………..
سلامی دوباره به این جمع انرژی مثبتی خودم
این دومین کامنت منه تو این فایل
همش دارم فکر میکنم، خاطراتمو کنکاش میکنم تا پیدا کنم تجربیاتی که هم به خودم انگیزه بده و هم به دوستان گلم
الان سرکارم ولی آنقدر ذوق دارم برای نوشتن که نمیتونم صبر کنم که برم خونه و کامنت بذارم، تست هامو ران کردم و تو این تایم چند دقیقه ای که خالیه فرصت و غنیمت دونستم که بیام و بنویسم
یادمه گواهینامه رانندگی که میخواستم بگیرم اونجا یه آقای سرهنگی بودن که شناخت دورادوری باهامون داشتن، اتفاقی منو دیدن و بهم گفتن که روز آزمون بهشون اطلاع بدم که با کدوم افسر امتحان دارم و ایشون سفارش منو بکنن که قبول بشم.
روز آزمون اسم افسرو پرسیدم و بهشون پیام دادم و گفتم.دیگه خیالم راحت بود که قبولم
اصلا استرس امتحان و نداشتم، اصلا هم مهم نبود برام که قراره چجوری رانندگی کنم مهم نتیجه بود که سفارشمو کرده بودن.
نوبتم رسید و با یه اعتماد بنفسی رفتم نشستم
آقا من یه پارک دوبل وحشتناکی زدم، ماشینو چسبونده بودم به ماشین بغلی با فاصله میلیمتری، افسره با یه خودکار قرمز برام نوشت که رد شدم
چشام چهار تا شد بهشون گفتم من فلانی ام
گفت خب باش پارک دوبلتو ببین خودت!!!!!!!
پیاده شدم و با یه عصبانیتی به اون سرهنگه زنگ زدم که من چرا رد شدم مگه نگفتین سفارش میکنم و این حرفا
ایشونم گفتن من بهشون پیام دادم حالا چرا اینجوری شده رو نمیدونم، حالا زنگ میزنم ببینم داستان چیه
بعد چند دقیقه بهم زنگ زدن گفتن که گوشی پیششون نبوده و اصلا پیام و ندیدن و کلی ازم معذرت خواهی کردن
هفته بعد که آزمون داشتم افسره عوض شده بود، بازم قرار بر این بود که سفارشمو بکنن
تعجب که نمیکنید بگم بازم رد شدم!!!!!!!
انگار همه چی دست به دست هم داده بود که من قبول نشم.
دیگه اون سرهنگ آشناهه بهم گفت دیگه امتحان نده تا شیفت خودم برسه و با خودم آزمون بدی.
ولی من دیگه نمیخواستم به کسی تکیه کنم و به امید کسی برم.به سرهنگه هم نگفتم که میخوام برم امتحان بدم.
هفته بعد که قرار بود برم آموزشگاه، شب قبلش کلی با خدا حرف زدم
گفتم خدا تا الان من رو بنده ت حساب کرده بودم و دیدی چی شد، تورو فراموش کرده بودم، یادم نبود تو باشی دیگه به کسی نیازی ندارم که بخواد پارتیم بشه سفارش بکنه، گفتم خدا خودت کنارم و باش و دستامو بگیر
فقط به خودت تکیه کردم و فردا با خودت میرم امتحان بدم.
چنان قوت قلبی گرفته بودم که نگم براتون
خوابیدنی هم چند دقیقه ای تجسم کردم که فردا رفتم امتحان دادم و اومدم خونه دارم با ذوق به مامانم میگم که قبول شدم و مامان چقدر خوشحال میشه
اون صحنه رو با تمام وجودم حس کردم و اشکم در اومد.
فرداش که داشتم میرفتم با خودم گفتم شد شد نشد هم نشد، طوری نمیشه که ، نهایتش اینه بازم میرم امتحان میدم
یعنی بعد توکل و تجسم دیگه نتیجه رو کاملا رها کردم و بش وابسته نبودم، ایمان داشتم هر چی پیش بیاد برام خیره چون دیگه سپردم بخدا.
افسر همه چیو ازم امتحان گرفت همه چیو
یه پارک دوبلی اون روز امتحان زدم که آنقدر خوب و عالی بود که الان با وجود اینکه مدت ها از اون روز گذشته من نتونستم یه پارک دوبلی به اون قشنگی بزنم.انقدر با اعتمادبهنفس امتحان دادم و عالی بود که افسره بعد امتحان کلی بام حرف زد و پرسید که مربیت کی بود و این حرفا
سری های پیش من آنقدر رو اون آقاهه حساب باز کرده بودم که حتی توانایی های خودمم نادیده گرفته بودم.
وقتی بهشون زنگ زدم گفتم قبول شدم کلی تعجب کرده بود.
اینم یه تجربه قشنگی بود برام که هر موقع یادش میفتم دلم کلی آروم میشه که چطور وقتی از غیرخدا دل میبری ، خدا چقدر قشنگ و حساب شده دستاتو میگیره
من خدا رو روز امتحان حس کردم با تمام وجودم.
عاشقتووووووووونم……….
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان گل عباسمنشی
خواستم تجربه خودمو در مورد این فایل و موضوع بیان کنم
به محض اینکه این فایل و گوش دادم یاد این تجربه افتادم
همه خانم ها میدونن که دوران عادت ماهیانه همراهه با یه سری علائم و درد ها، تو یه سری ها همراهه با دل دردها و کمردردهای شدید که منم جز این دسته بودم، باور کنید از چند روز قبلش این درد ها شروع میشد و تا چند روز بعدش همچنان ادامه داشت
یادمه چند بار شنیدم یه سری ها میگفتن قبل پریودی جوش میزنن یا سیستم ایمنی شون ضعیف میشه و سرما میخورن یا دهنشون آفت میزنه
تا قبل شنیدن این حرفا من اصلا این علائم و نداشتم ولی باورتون نمیشه کم کم منم این علائم تو خودم دیدم با خودم میگفتم لابد تا قبل این من توجه نمیکردم به این مسائل حتما از همون اولش در منم بوده.غافل از اینکه من چون باور کرده بودم این صحبت هارو ،تو زندگیم نمود پیدا کرده بود.
الان دو ماهه این باور و در خودم ساختم که پریودی یه سیکل طبیعی بدنه که در کمال آرامش و سلامتی طی میشه چون سیستم بدن من به لطف خدای خوبم کاملا قوی و سالم و هوشمنده و بهش ایمان دارم.میدونم که باور میکنید من از همون ماه اول تاثیرشو دیدم و دیگه از اون درد ها و علائم خبری نیس چون من دیگه بهشون قدرت ندادم و باورشون نکردم.
این جدیدترین تجربه ای بود که از این فایل به ذهنم اومد و به اشتراک گذاشتم.
عاشقتوووووووووونم……….
سلام به دوست عزیز،اقا سید علی گل
هر آگاهی که از فایل های استاد و کامنت های دوستان بدست میارم برام حکم گنج گرانبهایی داره که کلی از درک کردنش ذوق میکنم.
مثل همین آگاهی که تو کامنت شما بود.
احساس میکنم بخش کلیدی قوانین همینه، لذت بردن از لحظه حال و احساس خوب
از وقتی یادم میاد از همون دوران بچگی همیشه دلم میخواست به اون چیزی که تو ذهنمه به اون خواسته ای که تو اون لحظه داشتم برسم تا حالم خوب بشه، تا لذت ببرم از لحظه هام، لذت ببرم از کنار خانواده و دوستان، لذت ببرم از مسافرت هام، لذت ببرم از دوران مدرسه، لذت ببرم از دورهمی ها، لذت ببرم از حتی اردوهای دوستانه ای که میرفتیم، حتی عروسی ها و هزاران لحظه و جاهایی که میتونستم از اعماق وجودم لذت ببرم و ولی همش حسر ت نداشتن اون خواسته به خصوص تو سرم بوده و نذاشته کیف بکنم تو اون لحظه
چه روزایی و از دست دادم با این حسرت خوردن ها
یکی نبود بهم بگه بابا این چیزهایی که الان داری یه روزی جز بزرگترین خواسته هات بوده، چرا چشاتو باز نمیکنی ببینی.یه روزی حسرت همینا و داشتیا
ببین بهش رسیدی، پس این خواسته ای هم که تو سرته بهش میرسی
بابا رها کن و شاد باش
ولی همش حسرت، همش افسوس
همش حس بد
کاش یه ذره شکرگزاری بلد بودم، کاش یه ذره قانون بلد بودم
ولی ناگفته نماند همین تضادها منو رسوند به همین جمع صمیمی شما
از وقتی یادم میاد همیشه دنبال یه تکنیکی، یه فوت کوزه گری، یه دعایی، یه ختمی، یه ذکری بودم که انجام بدم و تو زندگیم معجزه کنه، زندگی منو زیرو رو بکنه
باور کنید ساعت ها پای کامپیوتر مینشستم و همچین چیزایی و سرچ میکردم و دونه دونه تو دفترم مینوشتم از همون دوران مدرسه، یه سری ها هم انجام میدادم ولی وقتی میدیدم جواب نمیده سریع دلسرد میشدم و دوباره تحقیقاتمو شروع میکردم.تو دوران دانشگاه همه تو کتابخونه دنبال مقاله و کتاب های علمی خفن بودن ولی من همش درمورد این چیزا تحقیق میکردم.تا اینکه با چند تا از دوره های موفقیت آشنا شدم، با هر کدوم ک آشنا میشدم سریع محصولاتشو میخریدم فکر میکردم گنجه تو این محصولاته.یه مدت باز انجام میدادم و عدم نتیجه و دلسردی و یه مدت بیخیال شدن
بعدش یه دوره دیگه
غافل از اینکه بابا اون حس خوبه اون لذت بردنه نبود که من بخوام به هدف هام برسم
اصلا این تکنیک های ک یاد میگرفتم اسمی از خدا و توحید توش نبود. با توجه به اینکه من زمینه ی مذهبی بودن تو خانواده مو داشتم این تکنیک ها بیشتر دلسردم میکرد احساس میکردم.خدا تو هیچ جای این آموزش ها نیس
نمیدونم چند سال طول کشید ولی همه این تکامل ها طی شد تا من برسم به استاد عباسمنش عزیزم و این خانواده گرم و صمیمی که این خودش باز داستان خودشو داره.شاید تو کامنت های بعدیم اینم توضیح بدم چون خودش یه داستان درازی داره.
اینارو گفتم برسم به اینکه راز نگفته ی این داستان ها، این نرسیدن ها،همون حس خوب ولذت بردن از لحظه حال و باورهای توحیدی بوده و بس.
بارها برام ناخواسته پیش اومده بود که خواسته مو موقت رها کردم درگیر خواسته دیگه ای شدم یا موقت فراموش کردم و خیلی سریع به هدفم رسیدم.ولی درس نگرفته نبودم
ولی خداروشکر میکنم که الان تو این لحظه به این گنج بزرگ رسیدم و با تمام وجودم درکش کردم.
سلام محمدرضای عزیز
ممنون از لطفتون
دقیقا همینطوره
همه چی باوره……
یه تجربه ی دیگه هم که داشتم این بود که چند وقت پیش دچار گلودرد شدم
اگه قبل این آگاهی ها بود سریع خودمو میبستم به آنتی بیوتیک ک جلوشو بگیرم تا بدتر نشده و از پا درنیاورده منو.
با هر بار آب دهنی که قورت میدادم و اذیتم میکرد این باور و تکرار میکردم که: گلومو به قدرت اراده پروردگارم سپردم، اراده خدا بر سلامتی کامل گلومه
فرداش که بیدار شدم خیلی کمتر شده بود گلودردم و تا شب کاملا خوب شد.بدون اینکه دارویی بخورم یا چیزی مصرف کنم.
یا توی دوران پاندمیک ،اون اوایل که خیلی شیوع سریع و وحشتناکی داشت و ربع و وحشت زیادی هم ایجاد کرده بود، تست های تشخیصی سرمی این بیماری رو من انجام میدادم.اون موقع با استاد آشنا نبودم و چیزی از باور نمی دونستم
یه چیزهایی درمورد جملات تاکیدی خونده بودم و یه جمله ساخته بودم که بهم قوت بده و آرامش داشته باشم.
جمله این بود: من با نور الهی پروردگارم احاطه شده ام و هیچ ویروس و بیماری نمیتونه ازش عبور کنه
حین کار مدام تکرار میکردم و ترسو نگرانیم کمتر میشد.
حتی یک بار هم دچار این بیماری نشدم درحالی که مدام با نمونه های مستقیم بیمارا در تماس بودم، درحالی که مادرم هم مبتلا شد.
اره دوست عزیز همه چی باوره همه چی……….
سلام کیمیای عزیزم
لذت بردم از کامنت زیبات
چقدر قشنگ روی خدا حساب کردی و چقدر قشنگ خدا همراهیت کرد.
اونجا که گفتی محدودیت هایی که داشتی شد برگ برنده ت…
چقدر خوبه همیشه و تو همه لحظات و شرایط زندگیمون اجازه ندیم عوامل بیرونی و یا محدودیت ها قدرت پیدا کنند.
همینجور خداگونه وار ادامه بده دوستم……..
سمانه ی دوست داشتنی و عزیزم سلام
ممنون بابت متن جذاب و پرمحتوایی ک نوشتی.
بارها برام پیش اومده تو یه زمینه ای خواستار پیشرفت بودم یا چیز بهتر و بزرگتری میخواستم، براش تلاش کردم وقت گذاشتم تقلا کردم ولی زمانی تونستم بهش برسم که از نعمت قبلیم از ته دلم شکرگزاری کردم و لذت بردم…
حال دلت خدایی دوست خوبم…..