توحید عملی | قسمت 8

 این فایل را با دقت ببیند، سپس با توجه به مفهوم توحید و شرک – که در این فایل آموخته‌اید – در بخش نظرات به این سوالات پاسخ دهید:

سوال:

با توجه به صحبت‌های استاد، در قسمت کامنت‌های این فایل بنویسید: زمانی که باور به تاثیر عوامل بیرونی مثل: ژنتیک، سیاست، قدرت یک فرد خاص و… داشتید، چه نتایجی در زندگیتان گرفتید؟

به این فکر کنید که:

به محض اینکه اوضاع  کمی سخت شده، چطور این نوع باورهای شرک آلود مثل (تاثیر ژنتیک، قیمت دلار، اوضاع اقتصادی و… ) شما را به احساس ” ناتوانی از تغییر آن شرایط سخت ” رسانده است؟

و چطور به خاطر آن باورهای شرک آلود،  قدرت خلق شرایط زندگی را از خودتان گرفته اید و به آن عوامل محدود کننده بیرونی داده اید؟

همچنین توضیح دهید:

وقتی آن باورهای شرک آلود را تغییر دادید، چه تغییرات مثبتی در نتایج شما ایجاد شد؟

به چه شکل توانستید باورهای توحیدی را جایگزین این باورهای شرک آلود کنید؟ این نگاه توحیدی چه تغییراتی در رفتار، شخصیت، عملکرد، ایمان و جسارت شما ایجاد کرده است؟

 

با عشق منتظر خواندن تجربیات و پاسخ های شما هستیم

برای دیدن سایر قسمت های توحید عملی‌، کلیک کنید.


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره روانشناسی ثروت 1

کمبود را باور نکن حتی اگر پروفسور هاوکینگ آن را تأیید کرد

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 8
    395MB
    31 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 8
    30MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

903 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «رعنا ودیع زاده» در این صفحه: 1
  1. -
    رعنا ودیع زاده گفته:
    مدت عضویت: 652 روز

    سلام ب استاد عزیزم

    و دوستای مهربانی ک این کامنت رو میخونن

    در رابطه با باور ها خواستم بگم ک،من مامان و بابام هر دو بیماری قند دارن،هزاران بار شنیدم ک ارثیه و میگفتن ک همتون قند میگیرین ،چون مامان بابامون قند دارن

    دیگه باورم شدو من دقیقا همین الان قند دارم ،من سنم از بقیه خواهر برادرام کمتره،

    و اونهایی ک این باور رو ب من انتقال دادن،میگفتن ک قند ربطی ب سن نداره و حتی بچه های کوچیک هم میگیرن

    دوباره این هم باورم شد،ک من الان با سن 24 سالگی قند دارم خیلی هم زیاد نیست عددش ولی بالاخره الان دارم نون باورامو میخورم ،

    این از این

    بابابزرگم بر اثر سرطان معده فوت کرد،بعد از اون همه گفتن ک سرطان و معده درد ،ژنتیکیه

    و دقیقا الان بیش از نصف فک و فامیلای پدریم، همه معده درد داریم،ینی خودمم دارم

    میخوام بگم ک کلی باور مخرب دارم و داریم ،چون واقعا تا الان ‌نمیدونستم ک چ خبره

    و هی سال ب سال ب بهونه ی ژنتیکی بودنه، بیماری‌های مختلفی رو تجربه میکنم.

    حتی ی مدت پیش خودم میگفتم نکنه مث اونایی ک سرطان گرفتن و مردن،منم اونجوری بمیرم..

    استاد باورت میشه ی چیزی نزدیک ب سرطان رو هم تجربه کردم ،،

    یه پولیپ داشتم توی دماغم،بخاطر آگاهی ای ک نداشتیم و حتی دکتر های شهرم هم میگفتن ک سرطانه،سونو و ام آر آی هم انجام دادم وباز هم گفتن سرطانه و جالبش اینجا بود ک میگفتن بدخیمه و میمیری و اینا…

    تا چن وقت کل فک و فامیل گریه میکردن و منم تازه زایمان کرده بودم و کلا اوضاع خیلی بد بود

    تا رفتیم شهر های دیگه و فهمیدیم ک اصن سرطان و اینا نبود ،یه توده ی عفونی بود ک باید با عمل لیزری درش میاوردن،

    و اینجا هم جالب بود ک دکتر گفت همین امروز هم میشه عمل کنیم و کار خاصی نیس،

    من گفتم ن عمل نمیکنم ،بچم شیرخواره و باید برگردم شهر خودم و اینا..

    خلاصه یکی دوماه گذشت ،خودمم الان باورم نمیشه

    ی روز پیش خودم گفتم برم یکم عسل بخورم با آب جوشیده ک یکم سرد شده ،

    و من دقیقا بعد از یکبار عسل خوردن خوب شدم،دیدم راه تنفسم داره بهتر میشه،چون کلا یکی از سوراخ های دماغم کیپ شده بود و خوابیدن خیلی برام سخت بود

    میخوام بگم ک زندگی من تماما حاصل باورهای مزخرفم بوده و داشتم خودم رو ب تباهی ‌میکشوندم .

    خداروشکر با آگاهی گرفتن از شما الان دارم آگاهانه پیش میرم ،و همش میگم ک هیچ عامل بیرونی ای حتی نمیتونه من رو ناراحت یا خوشحال بکنه،نتیجه ی تمام اتفاقات زندگیم خودِ منم با باورهای مسموم.

    در رابطه با باورِ اینکه هیچ دختر خوبی برای ازدواج وجود نداره

    برادرِ دوست صمیمیم،همش میگف ک هیچ دختر خوبی وجود نداره و همشون(..)حرف های نامناسب ب کار می‌برد، چند سال فقط داشت خوب و بد میکرد و بالاخره با ی دختر آشنا میشه و دقیقا یک ماه تا دوماه بیشتر با هم زندگی نکردن و کلی اتفاق ناجور افتاد،و دختره بش خیانت کرده بود و حتی باردار شد و سقطش کردن و کلی دعوای خانوادگی و ….

    و الان طلاق گرفتن و پسره داره تنها زندگی میکنه،من الان دارم میفهمم ک بخاطر باور خودش بوده..

    چقد برام خیلی چیزا داره روشن میشه ،

    واقعا دمت گرم استاد ،لذت میبرم ک دارم توی این مسیر خدایی زندگی میکنم ،

    وقتی میبینم ک میگی با عشق کامنت هاتونو میخونم،همین جمله بیشتر منو وادار میکنه ک کامنت بذارم

    میخوام بگم ک تاثیر گذاریتون فوق العادس،

    آرزوی بهترین رو دارم برای شما و تمامی اعضای خانواده ی سایت عباسمنش .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: