اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استادِ نازنینم و مریم جانِ زیبا و دوست داشتنی.
سلام به همه ی دوستانِ عزیزم که مثل اعضای خانواده ام، دوستشون دارم.
از خدا خواستم که کمکم کنه شرک هامو شناسایی کنم، بیرون بکشم از داخلم.
بهتر بشناسم خودم و نشتی هامو، به دلیلِ شرک هام.
از خدا کمک خواستم که این شرک های پنهان، آشکار شن برام.
من کمک خواستم از خدا برای یاد گرفتن و درک توحید.
الان اینجام تا اولین تکلیفمو انجام بدم:
از شرک هام بنویسم.
اول میخواستم تو کاغذ بنویسم، اما هدایت شدم اینجا بنویسم…
عملا اینجا نوشتن باعث میشه روی پاشنه اشیلم (ترس از قضاوت دیگران) هم، همزمان کار کنم…
خودِ همین ترس از قضاوت شرک محسوب میشه…
وقتی نظر دیگران پر رنگ شه به طوریکه مسیرمو عوض کنه از اصل به سمت فرع، دچارِ شرک شدم…
وقتی بی نقاب مینویسم، دقیقا اعتماد به نفس و عزت نفسم بالاتر میره.
اول شرک هامو شناسایی کنم، تا بتونم عملکردم عوض کنم، بهبود بدم.
1- چند سال پیش، و چندین بار، طی مسائل درونی خانوادگی که مربوط به مادیات بود، به دلیل اختلاف نظر و نوعِ نگاه، دچار شرک شدم، یعنی ترسیدم، یک نفر از اعضای خانواده یه دیدگاه داشت، 5 نفر از اعضای خانواده دیدگاه یکسان با هم و متفاوت از اون یه نفر.
و اون 5 نفر که منم یه دونه اش بودم، عصبانی که چقدر اون یه نفر بی منطقه، خودخواهه، اصلا چرا مثل ما فکر نمیکنه؟
چون ما 5 تاییم، اون یکی پس اون باید متقاعد شه، تسلیم شه، بیاد تو جبهه ی ما…
البته که اون یه نفر هم جبهه خودشو نگه میداشت همیشه…
چند دفعه این مسئله تکرار شد، انگار هر بار اون یه نفر رو قدرتمندتر میکردم تو ذهنم، چون بیشتر میترسیدم ازش، بیشتر عصبانی میشدم ازش، و تو ذهنم بیشتر سرزنشش میکردم…
این مثال باعث شد یادم بیاد، فقط نسبت به اون بنده خدا این حس رو نداشتم.
تو مثال های دیگه، تو موارد دیگه، تو چالش و تضادهای دیگه ی زندگیم، من قدرت رو دادم به آدم های مختلف، به شرایط بیرونی، به حیوانات و …
شرکم یعنی قدرت دادن به آدم ها:
هم از اعضای خانواده ام بودن، هم از همکارهام بودن، هم همسایه مون بوده، هم دوستم بوده و …
شرکم یعنی قدرت دادن به شرایط:
_ اینکه موهام ریزش پیدا میکنه، من میترسم کم مو شم، یعنی چی میشه و …
خب این در حالیه که رشد موهام و حجمشون خیلی خوبه.
چرا ترسیدم چون یه جا خوندم فلانی نوشته بود ریزشِ مو به دلیلِ …
و بعد احتمال قوی من باور کردم، قدرت دادم به اون حرف و ریزش مو پیشِ چشمم بیشتر هم شده، شاید حتی میزانش طبیعی باشه ولی تو نظر من غیر طبیعی جلوه میکنه.
البته اگه قبلا نبوده، الان هست، باید بگردم دلیلشو پیدا کنم، یه چیزی در من تعییر کرده یا درست رعایت نشده و مسئولش خودمم…
مدتیه برای بهبود این قضیه این باور رو ساختم، که البته کم کم داره حسم رو خوب میکنه، هر از چندگاهی نجوا اذیت میکنه ولی با این باور میتونم کنترل ذهن بهتری داشته باشم:
موهای ضعیف میریزن تا جا باز کنن برای موهای قوی.
این باور خیلی حسم رو بهتر میکنه.
_ نسبت به مسائل مالی و اینکه حس میکنم اگه تموم شه چی؟
اگه نیازمند شم و نباشه چی؟
این ترس شامل حال پول، خوراکی، وسیله، کلا هر چی با پول تهیه میشه هست.
این باور کمبود خیلی نفوذ داره تو چیزهای مختلف، تو افکارم نسبت به مسائل غیر مادی حتی.
خب راه حلی که تمرین میکنم برای بهبودم اینه که باور ساختم برای خودم:
فراوانی یعنی از همه چیز هست، زیاد هست.
و مثال های فراوانی میزنم برای خودم، مثلا وقتی پیاده روی هستم، یا خونه، یا هر جایی که هستم توجه میکنم ببینم چی زیاده، چی نامحدوده، فراوانی های رایگان و غیر رایگان رو بهش توجه میکنم و مثال میزنم.
مثلا الان: بادی که داره میاد جزو فراوانی هاست و از گروه رایگان هست، عینِ اکسیژن، عینِ میوه های درختان که تو خیابون دیدم و میبینم: توت، شاتوت، انجیر، انار و …
شرکت یعنی قدرت دادن به حیوانات:
من از سگ میترسیدم، خوشم نمیومد بهم نزدیک شه، همینطور گربه…
کلا نسبت به لمسِ حیوانات یه جوری میشدم، انگار که بترسم…
دیدن سوسک، هزارپا، مار و سایر دوستان هم همینطور…
قلبم میگه ترس از هر چیزی، نوعی شرک محسوب میشه.
منظورم ترس های واهی هست.
وگرنه اینکه بترسم از ارتفاع و خودمو پرت نکنم پایین که ترسِ درستیه، چون این باعثِ مرگم میشه.
حالا همین ترس از ارتفاع اگه همراه شه با جسارت و شجاعت، اعتماد به خدا، توکل به خدا، مثلا با چتر بپرم از ارتفاع، یا با امکانات محافظتی بانجی جامپینگ کنم، یا با چتر از هواپیما بپرم پایین، یا سوار بالن شم، سوار هواپیما شم و … تا آگاهانه پا روی ترس های نادرستم بذارم، این خودش تمرین و عمل به ایمانم به خدا میشه…
وقتی من بچسبم به خدا، قدرتو بدم به خدا، وقتی مار ببینم، یا هر چی، خدا هدایتم میکنه اون لحظه چیکار کنم.
مار رو بکشم.
از کنارش رد شم.
بگیرمش، رهاش کنم در طبیعت یا چی…
وقتی قدرت رو بدم به رئیس، خودش راهنماییم میکنه.
الحمدالله الان رفیق شدم با سگو گربه و …
یه باور خیلی کمکم کرد:
اینکه همه شون مخلوقات خدا هستن، این باعث شد هم نترسم هم آسیبی نزنم بهشون.
تا اینجا نوشتم، مجدد میام به یاریِ الله.
الان فراخوانده شدم به انجامِ کاری…
مطمئنم که هدایت های خدا در بهترین زمان و مکان منو میذاره جایی که باید باشم و بهترینه برام.
سلام به همه ی جهان، به همه ی مخلوقاتِ خدا، سلام به دوستانِ نازنینم در این سایت توحیدی، دوست داشتنی و محبوبم.
اول که خدا رو شکر
برای اینکه اینجام.
تو این فرکانس و مدارم.
چون حضورم اینجا و تو این مدار هر لحظه باعث شده و میشه بهتر خودم، خدا، پیرامونم، جهان و قوانینش رو بشناسم.
الهی شکر برای ارتباطم با خدا.
الهی شکر برای آشنایی با استاد عباس منش نازنینم، مریم جانِ نازنینم، این سایت و تمامِ دوستانِ توحیدیِ نازنینم.
در ادامه کامنت قبلیم در رابطه با شناساییِ شرک هدایت شدم که بنویسم:
از قسمت پاسخ به خودم استفاده میکنم که دسترسی راحت تر شه، هم برای خودم هم سایر دوستانی که هدایت میشن به خوندن این کامنت.
همونطور که کامنت قبلی رو هدایت شدم بنویسم، این یکی و بقیه رو هم هدایت میشم که بنویسم و می نویسم.
کامنتها اول برای خودم مفیدن، چون پاسخ سوالات خودم درونشون هست.
الان داشتم تو دفتر مینوشتم، از درونم گفته شد اینجا بنویس که هم به درد خودت بخوره (رَدِ پا) هم سایر دوستان عزیزم که مثل خودم دنبال جواب سوالاتشون هستن.
به اندازه ی درک خودم مینویسم، هر چند که نوشته ها از درک من فراتر هم میرن، چون یه جاهایی کامنت از من نیست، من فقط نویسنده شون هستم، هسته ی کلام از جای دیگه ای میجوشه و من در کنار تایپشون، لذتِ وافر میبرم.
برای بهتر شفاف شدن مفهوم توحید و شرک، اول باید بفهمم معنی این دو تا کلمه یعنی چی؟
توحید= یکتا پرستی، یعنی فقط خدا، فقط الله، فقط رب و دیگر هیچ. فقط روی خدا حساب کن ولاغیر، هر چی بهتر درک کنی این جمله رو توحیدی تر میشی.
شرک= شریک شدن خدا تو ذهنت با هر چیز دیگه ای.
قدرت رو از خدا (معبود) گرفتن و دادن این قدرت به هر چیزی (مخلوق)، هر چیزی، هر چیزی غیر از خدا.
حالا عبادت یعنی چی؟
روشِ تشکرِ یه مخلوق از خالقش، از خدا، روشِ ستایشِ خدا، روشِ دل رو سپردن به خدا، روشِ ارتباط با خدا، روشِ ارتباطِ مخلوق با معبود، روش سپاس گزاری از خدا.
حس و قلبم بهم میگه شونصدتا روش یا بیشتر هست برای عبادتِ خدا.
هر مخلوقی فراخورِ روحیات، شخصیت، سبک، مدل خلق و خو و … خودش، روش عبادتِ خودش رو داره با خدا.
یعنی قشنگیِ عبادت، قشنگیِ ارتباط با خدا اینه، من با روش و سبک خودم، اونی که توش ماهرترم، بهترم، میدونم کانکتِ بهتر و خالص تری برقرار میکنم با خالقم با معبودم، با همون روش باهاش ارتباط میگیرم.
اصل، برقراریِ ارتباطِ خالصانه، مخلصانه با خداست.
مابقی، فرعه.
اصل رو بچسب مخلوق جان.
اینکه هر مخلوقی از چه روشی استفاده میکنه بینِ خودش و خالق هست و به منِ مخلوق (سمانه صوفی یا هر مخلوقِ دیگه ای) ربطی نداره نوعِ عبادت یا برقراری ارتباط یه مخلوق و خالقش رو دخالت کنم، نظر بدم و …
مثالی اومد به نظرم…
پرنده ها چطوری عبادت میکنن؟
با آواز خوندنشون، دارن عبادت میکنن، من زبونشون رو نمیدونم اما حس میکنم صبحِ زود قبل از 4 صبح تا خورشید طلوع کنه اون اوازشون ستایشِ خداست.
همینطور، دَمِ غروب که دسته جمعی آواز میخونن اون موقع هم در حالِ ستایشِ تخصصی هستن.
مابقی زمان ها رو درکی ندارم، اما در مورد این دو تا تایمِ به خصوص به یقین رسیدم دارن ستایش میکنن خدا رو، جنسِ جذاب و خاصی حس میکنم از این ستایش.
انسان چه طوری ستایش میکنه خدا رو.
تو یکی از کامنت هام به درک فعلیِ خودم اشاره کردم روش های عبادتِ انسان رو.
حتما روش های دیگه هم هست که من درک نکردم و تو لیستم نیاوردم…
مطالعه ی کامنت های دوستانم در مورد عبادت میتونه باعث شه درکم بهتر و بالاتر بره.
abasmanesh.com
جالبه، برای پیدا کردن این کامنت خودم، هدایت خواستم…
تو کادر سرچ سایت نوشتم عبادت و از قسمت سرچ پیشرفته دیدگاه رو انتخاب کردم، نظرات اومد، کامنت من شماره 60 بود، به راحتی و سادگی پیدا شد.
اینم یه مثالِ در لحظه، در مورد هدایتهای آسان، شیرین و کاربردیِ خدا.
قبلش هم گفتم خدایا آسان کن بر من آسانی ها رو.
سمانه جان یه نکته ی مهم: همونطوری که نوشتم، شما به هیچ عنوان حقِ دخالت روی روشِ عبادت دیگری رو نداری.
هر کسی با هر روش عبادتی، خوشه، خوشحاله، ارومه، وصله به خدا همون درست ترین و بهترینه.
مثلا خودم با روش های زیر وصل میشم به خدا و عشق و عاشقی میکنم با معبودم، با خداوندِ یکتا:
گاهی با نوشتن.
خب این عالیه.
گاهی با گفتگوهامون در پیاده روی.
خب این عالیه.
گاهی با لبخند زدن به روی یه انسان، حیوان، آسمون، درخت، گل و …
گاهی با روزه.
خب این عالیه.
گاهی با خوندنِ کامنت ها.
خب این عالیه.
گاهی با شنیدن فایلهای استاد سیم ام وصل میشه به خدا.
خب این عالیه.
گاهی با بارش بارون، برف، تگرگ، نسیم و بادی که میوزه، ابرهای کپل مپلیِ تو آسمون.
خب این عالیه.
تاکید میکنم سمانه جان
اصل اینه که سیم از قلبِ تو وصل شه به خدا…
تموم
همین
دنبال شاخه و برگ و مخلفات نباش.
هر لحظه، به هر روشی، به هر طریقی، حس کردی قلبت داره وصل میشه به خدا، روشِ عبادتِ تو در اون لحظه همونه، لطفا قطعش نکن که بری سراغِ یه روشِ مرسوم تر، مشهورتر، عامه تر یا هر چیزی که شاید فکر میکنی یا گفتن و شنیدی مقبول تره یا هر چی…
روشِ عبادتِ مقبولِ خدا از سمت تو، اون روشی هست که وقتی کانکت برقرار میشه میخواد قلبت از جا در بیاد از این عشق و عاشقی.
و یادت باشه انتظار نداشته باش از یه روشِ واحد، یکسان، ثابت هر بار کانکت شی با الله…
ممکنه هر ثانیه روشِ عبادتت عوض شه، با عشق پذیرا باش و جلو برو و دل بده به خدا…
یه نکته و یاداوریِ مهمِ مهمِ مهمِ مهم:
بدان و آگاه باش سمانه:
به هیچ عنوان حق نداری روشِ عبادتِ یه مخلوقِ دیگه رو قضاوت کنی…
با مثال میگم که کامل درک کنی، چون میدونم درکِ تو با مثال، قوتِ بهتری داره:
اگه کسی نماز میخونه، نوشِ جونش، قبول باشه عبادتش…
سعیده شهریاریِ نازنینم، وقتی میگه میرم نماز…
کیف میکنم از این روشش.
سمانه جان،هر روشی که با خلوص همراه باشه، با حضورِ قلبِ مخلوق همراه باشه، به سرعت وصل میشه به خدا.
هر کسی، شیوه ی اتصالش به خدا، عبادتش به درگاهِ خدا، نماز هست، ستایش و تحسینش کن و تمام.
لطفا سکوت کن، هم کلامی هم داخلِ ذهنت.
به تو ربطی نداره داره نماز میخونه یا چی.
سریع میخونه یا چی.
نبینم تو ذهنت بگی عینِ کلاغ میخونه ها، فقط دولا راست میشه، با سرعتِ نور میخونه، اصلا چی متوجه میشه از این نماز
یکی در میون میخونه یا چی.
قشنگ ریختم بیرون این نجواهای بی تربیتِ بی ادبِ بی شخصیتِ ذهنمو در مورد نماز یا هر عبادتِ دیگران، که دقیقا اون لحظه دارم قضاوت میکنم…
فارغ از اینکه عبادت اون فرد چه کیفیتی داره که اصلا به من مربوط نیست، چون فقط به خودش و خدا مربوطه، خودم نه تنها عبادتی نمیکنم با این افکار، بلکه ضد عبادت هم انجام میدم چون دارم تو ذهنم قضاوت میکنم، بد ترش وقتیه که با همسرم صحبت میکنیم و از یه موضعِ حق به جانب و عابد و زاهد و برگزیده میگیم:
نمازی، نمازه که تاثیر بذاره روی فرد.
اخلاقش رو حسنه کنه و …
باشه، این حرف درست…
تو نماز نمیخونی سمانه و قضاوت میکنی کسی رو که نماز میخونه؟
اما مطابقِ ایده آل تو نمیخونه؟
مگه اصلا تو باید قبول کنی یا بپذیری اون نماز رو؟؟؟
برو عاموووووو
برو دختر خووووووب.
شما تلاش کن، عبادتِ خودت با روشِ خودت، رو خوب و قلبی انجام بدی، و لطفا کاری به عبادت دیگران، زبانِ گفتگوی مخلوقاتِ دیگر با خدا نداشته باش.
سپاس گزارم ازت سمانه جون.
خدایا مرسی این تفکر و یادآوری هارو بهم میدی.
مرسی که بهترین معلمم هستی و دست هاتو میفرستی که بهم یادآوری کنن، یکی از دست های خفن ات استاد عباس منشه.
همینطور سپاس گزارم از سایر دست هات که خیلی هم زیادن، انسان های دیگه، طبیعتت، حیوانات و …
چشم های معصوم و مهربونِ حیواناتی که میاری سر راهم، بهم مهربونی و عشق رو یادآوری میکنن…
مرسی، مرسی، مرسی.
سمانه جون، وقتی حس کردی حالت میزون نیست، درک کردی یه چیزی غلطه، خواستی ارتباط بگیری با خدا که حالت خوب شه، حس ات خوب شه، باز اون لحظه از خودِ خدا هدایت بگیر با چه روشی وصل شی بهش تا بهترین جواب رو بگیری…
گاهی با نوشتن سپاس گزاری میتونم بهبود بدم حالمو…
اما الان این پیام اومد که از خودش هدایت بگیرم، از ذهن خودم کمک نگیرم، چون خدا بهترین روش رو میدونه برای اون لحظه ی من و خودش راهنماییم کنه خیلی خیلی بهتره.
خودش راهنماییت میکنه الان، همین لحظه:
سمانه جون بهت میگم چطوری با هم ارتباط میگیریم که تو دلت غنج بره واسه خدا…
یه مثالِ به لحظه و آنلاین از عبادتِ سمانه با خدا، همین نوشتنِ این کامنت هست…
من الان با خدا دارم گفتگو میکنم.
به همین راحتی و آسونی و شیرینی و دلبری.
اون میگه، من تایپ میکنم، داره از طریقِ تایپ با انگشتهای خودم، چشم های خودم، حس های خودم هدایتم میکنه به گفتگو بت خودش…
خدای به شدت کار درست، دقیق، منظم و همه چی تمومی داریم ما مخلوقات.
تازه الان درک کردم وقتی سعیده جانم مینویسه خوندن و نوشتن کامنت صلاه هست واسش یعنی چی؟
یعنی تو این لحظات داره عبادت میکنه…
یعنی سمانه تو میتونی هر لحظه مشغول عبادت باشی.
چطوری؟
وقتی قلبت رو خالص کنی.
چشم بگی به هدایت های خدا.
اون لحظه چون قلبت وصل میشه به خدا، یعنی داری عبادت میکنی…
میخواد نماز بخونی با عشق و عاشقی …
میخواد یه لیوان آب بدی با عشق دست یه بنده خدایی…
میخواد بری ظرف های خونه ی خودت یا مامانت رو با عشق بشوری…
هر لحطه سیمِ قلبت به خدا وصل بشه، تو در حالِ عبادتی نازنینم.
سمانه ی نازنینم.
سمانه ی عزیزِ دلم.
من فدای تو و بهبودها و تغیراتت بشم الهی.
عاشقتم دخترِ خوب، مهربون، خوش قلبِ من.
ماچ به رویِ همچون ماهت سمانه جان، سمانه خانم.
ستایش، هر ثانیه، بر این خدا، باز هم کمه.
خدایا منو سپاس گزار بهتری کن برای خودت.
این باورِ شگفت انگیز رو از استاد یاد گرفتم تو فایل شگفت انگیز توحید عملی9
استاد جان مرسی به وسعتِ فراوانی های کل جهان و هستی، به اندازه ی کلِ دَم و دستگاهِ خداوند.
خدایا مرسی واسه این روزیِ با برکت و فراوانی که امروز دادی بهم. سورپرایزم کردی، عاشقتم.
اولین هدیه ی تپلِ امروز دریافت شد.
هدیه های امروز واسم خاص هستن، مثل هدیه های هر روز دیگه ای.
امروز چهارمین سالگرد ازدواجمه.
سپاس گزارم برای همسرم، آدم خیلی خیلی خوبی که اومد تو زندگیم و خوشحالم از بودن مون در کنار همدیگه.
الهی شکر بی نهایت.
خدایا مرسی که هستی، مرسی که تو رو دارم، وقتی تو رو دارم همه چی دارم.
کامنت سوم از سریالِ شناساییِ توحید و شرک برای سمانه صوفی.
این ایده ی سریال، از استاد اومده برام…
از سریال های خفنی که میذارین روی سایت استاد جان جهتِ درک بهترمون از خدا، از قوانینِ خدا:
سریالِ زندگی در بهشت
سریالِ سفر به دور امریکا
سریالِ توجه به نکات مثبت
سریالِ توحید عملی
سریالِ الگوها و …
قبل نوشتن ادامه ی موضوع این کامنت یه چیزی به دلم افتاده که بگم و مینویسم:
صبح رفتم جلوی در ورودی خونه، جلوی در خوندم این آیه از سوره ی طلاق رو و قلبم باز شد:
و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است.
این قسمت از سوره طلاق رو چند روز پیش نوشتم روی مقوا و تزیین کردم و چسبوندم روی در ورودی خانه از داخل و پروانه خوشگلای رنگی رنگیِ اوریگامی ام رو هم چسبوندم اطرافشون:
و می فهمم چقدر جذابه خودتو میبینی که انقدر تغییر کردی، رشد کردی، بزرگ شدی.
کیف کردم از عملکردت و آزمون عزت نفس که سربلند اومدی بیرون.
هم تو رو تحسین میکنم برای موفقیتت در این آزمون، هم خودمو تحسین میکنم برای آزمون های خودم که سربلند میشم، هم هر کسی که از آزمون هاش سربلند میشه رو تحسین میکنم.
می پذیرم گاهی سربلند میشم از آزمون هام، گاهی تو کارنامه ام میخوره نیاز به تلاشِ بیشتر …
فدای سرم، خب تلاش بیشتر میکنم. مسئله ای نیست، تمرین بیشتر تا تو ازمونم سربلند شم نزدِ خدا.
امروز به مامانم میگفتم:
دقیقا متوجه شدم الان تو آزمون قرار گرفتم، یعنی دقیقا قراره خروجی آموزش ها و آگاهی ها رو تو عملم نشون بدم:
ازمونِ عزت نفس
آزمون عدم توجه به قضاوت و نظر مردم در مورد خودم…
آخ که بعضی وقتها پوستم داره کنده میشه.
درد داره، شیرینی هم داره.
چون چند پله بزرگتر میشم.
قشنگ حس میکنم مدارم جابه جا میشه…
امروز تو گفتگو با مادر، از زبان مادر و خودم کلی آگاهی رو شنیدم…
چیزهایی که لازم بود بشنوم…
مادرم یادآوری کرد بهم، برای این تلاش های 8 ماهه ات سپاس گزار خدا و خودت باش…
عجب تذکر به جایی.
توقعم بالا رفته بود و نمیدیدم خودم و تلاش ها و تغییراتمو…
رگِ کمال گرایی ام بالا زده بود که چرا نقص داری، چرا خطا داری؟؟؟؟؟
چرا؟
نباید اینطوری باشه، چرا اینطوری هستی؟
خوشحالم و سپاس گزار خدا برای دریافت اگاهی ها که روزیِ غیر حساب امروزم بودن …
امروز پاشنه آشیل هام خودشونو نشون دادن بالاخره بعد این همه مدت:
شتاب
ترس از قضاوت و نظر مردم در موردم
برام شفاف و عیان شد همین دو تا بزرگوار، واسم کلی آسیب ریز و درشت خلق میکنن.
اینا سرشاخه هستن.
رو اینا کار کنم تعداد بیشماری از آسیب هام قطع میشن.
اگه به این دوتا غذا ندم، زیر شاخه هاشون از گرسنگی میمیرن…
خدایا شکرت برای رسیدن به این نقطه.
کار زیاد دارم با این دو تا…
گفتی اسنپ، منم امروز یه تجربه باحال داشتم مشابه.
تپسی گرفتم، مغایرت پلاک داشت، گفتم، گفت خانم خودمم دیگه، گفتم نه ممنون، داشت یه چیزهایی میگفت متوجه نشدم دیگه، اومدم لغو رو زدم…
تو گزینه های لغو مغایرت پلاک ندیدم، دلایل دیگر زدم…
به قولِ تو، شاید سمانه قبلی سختش بود اعلام انصراف کنه، یا حتی اگه سوار نمیشدم هم با ناراحتی و عذاب وجدان بود برای خودم و سختی.
اما امروز عینِ کَره، بسیار رک و صریح و ساده و راحت با این مسئله روبه رو شدم.
الهی شکر برای تک تک تغییرات و بهبودهای خودم و همه ی دوستان نازنینم.
استاد جانم، فایل 9 دوره کشف قوانین زندگی، آبی بود بر آتشِ درونم، تا همیشه سپاس گزارتونم، خیر و سلامتی و ثروت نامحدود برای شما با تمامِ قلبم. آرامشی که از چهره، چشم، کلام شما بهم منتقل شد امروز خیلی ناب بود، و باز هم شما دستِ مهربان خدا شدین که ارامش برگرده سمتم و یادم بیاد: احساسِ خوب= اتفاقاتِ خوب
خدایا شکرت که مثل همیشه کنارم هستی، تشکر ویژه دارم ازت خدایا برای دیشب و امروز کامل، خودت میدونی چرا.
خدایا ممنونم بعد از دو روز، روزی ام کردی کامنت بذارم تو سایت.
ممنونم ازت که این کامنت رو نوشتی و به اشتراک گذاشتی.
ممنونم که لذت بردن از داشته ها رو یادآوری کردی تو کامنتت به من.
ممنونم که یادم انداختی داشته های الانم، روزی آرزوی گذشته ام بودن و باید قدرشون بدونم و سپاس گزارشون باشم.
یگانه جان خیلی جالبه هدایت شدنم به کامنت شما…
فحوای کلی کامنتت منو رسونده به اهمیت سپاس گزاری تو زندگی.
من لذت بردن از داشته ها و استفاده ازشون رو نوعی سپاس گزاری میدونم، وقتی کیف میکنم از استفاده از وسیله ای یا دیدن چیزی و دلم قنج میره براش، این فرکانس از من منتشر میشه که سمانه حسش خوبه با اون وسیله و لذت میبره، و وقتی لذت میبرم و استفاده میکنم عملا دارم سپاس گزاری میکنم.
مثلا در مورد پول توی کارت چند وقت پیش به این درک رسیدم، وقتی پولی در کارتم هست و من چیزی میخوام بخرم، باید خریدش کنم تا اینطوری از پول سپاس گزاری کنم که هست که دارمش، که ازش لذت میبرم.
اینطوری بیشتر میشه…
آیه ی 7 سوره ابراهیمِ قرآن عزیز، که استاد تو فایلها بارها تکرار کردن:
لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم
اگر شکرگزاری کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود
و اینکه امروز صبح هدایت شدم به تماشای قسمت 10 سریال توجه به نکات مثبت که در مورد سپاس گزاری بود برای نعمتها و بهبودها و نشانه های زیبای زندگی.
متوجه شدم این یادآوری ها، هدایته، از سمت خدا برای من…
که سمانه با سپاس گزاری به همه چیز میرسی.
فایل توحید عملی9 رو هم مجددا دیدم و لذت بردم از دعای استاد:
اینکه خدایا منو سپاس گزارتر کن چون با سپاس گزاری حقیقی، درهای نعمت به روی آدم باز میشن.
چقدر مثالت خوب بود، من حقیقتا با مثال بهتر درک میکنم مفهوم هر چیزی رو.
مثال ثبت نام مدرسه خیلی برام آگاهی بخش بود.
نوشتی اگه مبلغش رو نقد داری ثبت نام کن و گرنه بشین و خدایی نکن…
چقدر جذاب داره میشه برام که کم کم مثال های شرک دارن آشکار میشن.
اول یه طوریه که به قول شما آدم با خودش میگه خل ما فقط خدا رو به خدایی قبول داریم دیگه. پس ما توحید رو قبول داریم دیگه…
بعد که تازه مثال ها و افکار و عملکردها آشکار میشه، تازه میفهمم ای دل عافل، چه نشسته ای سمانه که داخلِ خودت اینهمه شرک داری که قائم شدن، اتفاقا خیلی هم پررو تشریف دارن و هیچ رقمه زیر بار نمیرن که شرک هستن…
مرسی برای این آگاهی بخشی تو این کامنت بهار جان.
من الان متوجه شدم، من یه لایه ی رویی و در سطح دارم که میگه و قبول داره فقط خدا، خدا و خدا و لاغیر…
و اما لایه های زیر این لایه ی سطحی داره کم کم نشون میده شرک دارن داخلشون.
دیروز دو تا کامنت در مورد توحید و شرک نوشتم، یه دونه هم قبلش.
الان این چهارمین کامنتم میشه در مورد مفهوم توحید و شرک…
حقیقتا که شرک عین مورچه سیاه تو دلِ تاریکیِ شبه که روی یه سنگِ سیاه هست…
یعنی انقدر تشخیصش سخته…
ولی ممکنه.
کم کم داره نور میخوره به شرک هام و شناسایی میشن.
کلی خوشحال شدم که این قسمت رو خوندم، به عبارتی سورپرایز شدم:
نمیشود توحید را درک نکرد و اعتماد به نفس داشت.
بدون توحید احساس لیاقت معنی ندارد.
بدون توحید باور فراوانی هیچ کاربردی ندارد.
بدون توحید از پس حل مسایل کسب و کارت بر نمیایی.
پس بگو چرا گاهی تلاش میکنم و خروجی مطلوب نمیگیرم، باید روی ریشه ی اصلی کار کنم…
چون دقیقا من هدفم افزایشِ احساس لیاقت و ارزشمندی بود (عزت نفس)، همینطور فراوانی…
بعد هدایت اومد که توحید، روی توحید کار کن…
باز خوب شیر فهم نشدم، دوباره یه کم توحید یه کم عزت نفس یه کم فراوانی…
الان تو کامنتِ شما مستقیم باهام حرف زد خدا…
اول توحید
وسط توحید
انتها توحید
از اول تا آخر توحید
توحید درست شه، تقویت شه، بهبود پیدا کنه همه چی با هم درست میشه…
چه ساده در عین حال پر کار…
چقدر راه حل ساده است.
پس چرا انقدر سختش کردی سمانه؟
الان وقتشه تمرکز لیزری بذاری روی توحید ولاغیر…
مرسی بهار جانم.
دست خدا شدی و من دوباره با خودم تحلیل کردم چی به چیه در مورد من و شرایطم.
خیر، شادی، ثروت، آرامش داشته باشی در دنیا و آخرت.
چقدر لایه های پنهانیِ ریز و تو در تو داره این قدرت رو از خدا گرفتن و دادن به عاملِ بیرونی.
گاهی این عامل بیرونی همسرِ آدمه، مادر آدمه، خواهر آدمه، مادر شوهر آدمه، هر کدوم از اعضای خانواده است که تو ذهن بزرگشون میکنیم، ازشون حساب میبریم به اصطلاح، ازشون میترسیم که ناراحتمون کنن، از خودمون میترسیم که ناراحتشون کنیم، یعنی رودربایستی و ترس یه بلایی سر آدم میاره که موش میشه، دیگه خودش نیست، دائم النقاب میشه آدم…
در این حالت زندگی چه سود؟
هیچی…
وای وای بهار جان
این قسمت مو رو به تنِ آدم سیخ میکنه:
تو بهش قدرت دادی» « تو قدرت را از من گرفتی و به او دادی» « تو داری برای دخترت خدایی میکنی
وای وای
زدی به هدف
مرسی حرف های خدا رو نوشتی تا من بخونم و تلنگر بخودم.
تو داری برای …… خدایی میکنی
این جای خالی رو میشه با هر عامل بیرونی پر کرد…
وقتی با دلسوزی میخوام کاری انجام بدم برای کسی، دارم براش خدایی میکنم.
مفهومِ همدلی با دلسوزی خیلی فرق داره.
مفهوم بخشش از قلب با ایثار و نادیده گرفتن خود* خیلی فرق داره…
گاهی بنا به مصلحت و شرایط، مفاهیم رو جابه جا میکنم، راضی هم بر میگردم…
دیگه خودمو که نمیتونم گول بزنم که گاهی برای مورد تایید واقع شدن دارم باج میدم، نه اینکه خواسته ی قلبیم انجام اونکار باشه…
پس باج دادن خودش شرک محسوب میشه سمانه خانم.
میرم این نمونه از شرک رو هم به لیست دفترم اضافه می کنم.
هر چی از میزان و شدتِ تاثیرگزاری این کامنت برای خودم بگم کم گفتم، این کامنت به شدت برای من بولد هست، ممنونتم بهار جان و تحسینت میکنم برای تحلیلِ عالیِ خودت و شناساییِ درونت به این زیبایی.
به نام خداوند هدایتگرم
سلام به استادِ نازنینم و مریم جانِ زیبا و دوست داشتنی.
سلام به همه ی دوستانِ عزیزم که مثل اعضای خانواده ام، دوستشون دارم.
از خدا خواستم که کمکم کنه شرک هامو شناسایی کنم، بیرون بکشم از داخلم.
بهتر بشناسم خودم و نشتی هامو، به دلیلِ شرک هام.
از خدا کمک خواستم که این شرک های پنهان، آشکار شن برام.
من کمک خواستم از خدا برای یاد گرفتن و درک توحید.
الان اینجام تا اولین تکلیفمو انجام بدم:
از شرک هام بنویسم.
اول میخواستم تو کاغذ بنویسم، اما هدایت شدم اینجا بنویسم…
عملا اینجا نوشتن باعث میشه روی پاشنه اشیلم (ترس از قضاوت دیگران) هم، همزمان کار کنم…
خودِ همین ترس از قضاوت شرک محسوب میشه…
وقتی نظر دیگران پر رنگ شه به طوریکه مسیرمو عوض کنه از اصل به سمت فرع، دچارِ شرک شدم…
وقتی بی نقاب مینویسم، دقیقا اعتماد به نفس و عزت نفسم بالاتر میره.
اول شرک هامو شناسایی کنم، تا بتونم عملکردم عوض کنم، بهبود بدم.
1- چند سال پیش، و چندین بار، طی مسائل درونی خانوادگی که مربوط به مادیات بود، به دلیل اختلاف نظر و نوعِ نگاه، دچار شرک شدم، یعنی ترسیدم، یک نفر از اعضای خانواده یه دیدگاه داشت، 5 نفر از اعضای خانواده دیدگاه یکسان با هم و متفاوت از اون یه نفر.
و اون 5 نفر که منم یه دونه اش بودم، عصبانی که چقدر اون یه نفر بی منطقه، خودخواهه، اصلا چرا مثل ما فکر نمیکنه؟
چون ما 5 تاییم، اون یکی پس اون باید متقاعد شه، تسلیم شه، بیاد تو جبهه ی ما…
البته که اون یه نفر هم جبهه خودشو نگه میداشت همیشه…
چند دفعه این مسئله تکرار شد، انگار هر بار اون یه نفر رو قدرتمندتر میکردم تو ذهنم، چون بیشتر میترسیدم ازش، بیشتر عصبانی میشدم ازش، و تو ذهنم بیشتر سرزنشش میکردم…
این مثال باعث شد یادم بیاد، فقط نسبت به اون بنده خدا این حس رو نداشتم.
تو مثال های دیگه، تو موارد دیگه، تو چالش و تضادهای دیگه ی زندگیم، من قدرت رو دادم به آدم های مختلف، به شرایط بیرونی، به حیوانات و …
شرکم یعنی قدرت دادن به آدم ها:
هم از اعضای خانواده ام بودن، هم از همکارهام بودن، هم همسایه مون بوده، هم دوستم بوده و …
شرکم یعنی قدرت دادن به شرایط:
_ اینکه موهام ریزش پیدا میکنه، من میترسم کم مو شم، یعنی چی میشه و …
خب این در حالیه که رشد موهام و حجمشون خیلی خوبه.
چرا ترسیدم چون یه جا خوندم فلانی نوشته بود ریزشِ مو به دلیلِ …
و بعد احتمال قوی من باور کردم، قدرت دادم به اون حرف و ریزش مو پیشِ چشمم بیشتر هم شده، شاید حتی میزانش طبیعی باشه ولی تو نظر من غیر طبیعی جلوه میکنه.
البته اگه قبلا نبوده، الان هست، باید بگردم دلیلشو پیدا کنم، یه چیزی در من تعییر کرده یا درست رعایت نشده و مسئولش خودمم…
مدتیه برای بهبود این قضیه این باور رو ساختم، که البته کم کم داره حسم رو خوب میکنه، هر از چندگاهی نجوا اذیت میکنه ولی با این باور میتونم کنترل ذهن بهتری داشته باشم:
موهای ضعیف میریزن تا جا باز کنن برای موهای قوی.
این باور خیلی حسم رو بهتر میکنه.
_ نسبت به مسائل مالی و اینکه حس میکنم اگه تموم شه چی؟
اگه نیازمند شم و نباشه چی؟
این ترس شامل حال پول، خوراکی، وسیله، کلا هر چی با پول تهیه میشه هست.
این باور کمبود خیلی نفوذ داره تو چیزهای مختلف، تو افکارم نسبت به مسائل غیر مادی حتی.
خب راه حلی که تمرین میکنم برای بهبودم اینه که باور ساختم برای خودم:
فراوانی یعنی از همه چیز هست، زیاد هست.
و مثال های فراوانی میزنم برای خودم، مثلا وقتی پیاده روی هستم، یا خونه، یا هر جایی که هستم توجه میکنم ببینم چی زیاده، چی نامحدوده، فراوانی های رایگان و غیر رایگان رو بهش توجه میکنم و مثال میزنم.
مثلا الان: بادی که داره میاد جزو فراوانی هاست و از گروه رایگان هست، عینِ اکسیژن، عینِ میوه های درختان که تو خیابون دیدم و میبینم: توت، شاتوت، انجیر، انار و …
شرکت یعنی قدرت دادن به حیوانات:
من از سگ میترسیدم، خوشم نمیومد بهم نزدیک شه، همینطور گربه…
کلا نسبت به لمسِ حیوانات یه جوری میشدم، انگار که بترسم…
دیدن سوسک، هزارپا، مار و سایر دوستان هم همینطور…
قلبم میگه ترس از هر چیزی، نوعی شرک محسوب میشه.
منظورم ترس های واهی هست.
وگرنه اینکه بترسم از ارتفاع و خودمو پرت نکنم پایین که ترسِ درستیه، چون این باعثِ مرگم میشه.
حالا همین ترس از ارتفاع اگه همراه شه با جسارت و شجاعت، اعتماد به خدا، توکل به خدا، مثلا با چتر بپرم از ارتفاع، یا با امکانات محافظتی بانجی جامپینگ کنم، یا با چتر از هواپیما بپرم پایین، یا سوار بالن شم، سوار هواپیما شم و … تا آگاهانه پا روی ترس های نادرستم بذارم، این خودش تمرین و عمل به ایمانم به خدا میشه…
وقتی من بچسبم به خدا، قدرتو بدم به خدا، وقتی مار ببینم، یا هر چی، خدا هدایتم میکنه اون لحظه چیکار کنم.
مار رو بکشم.
از کنارش رد شم.
بگیرمش، رهاش کنم در طبیعت یا چی…
وقتی قدرت رو بدم به رئیس، خودش راهنماییم میکنه.
الحمدالله الان رفیق شدم با سگو گربه و …
یه باور خیلی کمکم کرد:
اینکه همه شون مخلوقات خدا هستن، این باعث شد هم نترسم هم آسیبی نزنم بهشون.
تا اینجا نوشتم، مجدد میام به یاریِ الله.
الان فراخوانده شدم به انجامِ کاری…
مطمئنم که هدایت های خدا در بهترین زمان و مکان منو میذاره جایی که باید باشم و بهترینه برام.
خدایا ازت سپاس گزارم به اندازه ی بی اندازه.
به نام خداوند بخشنده و مهربان.
سلام به همه ی جهان، به همه ی مخلوقاتِ خدا، سلام به دوستانِ نازنینم در این سایت توحیدی، دوست داشتنی و محبوبم.
اول که خدا رو شکر
برای اینکه اینجام.
تو این فرکانس و مدارم.
چون حضورم اینجا و تو این مدار هر لحظه باعث شده و میشه بهتر خودم، خدا، پیرامونم، جهان و قوانینش رو بشناسم.
الهی شکر برای ارتباطم با خدا.
الهی شکر برای آشنایی با استاد عباس منش نازنینم، مریم جانِ نازنینم، این سایت و تمامِ دوستانِ توحیدیِ نازنینم.
در ادامه کامنت قبلیم در رابطه با شناساییِ شرک هدایت شدم که بنویسم:
از قسمت پاسخ به خودم استفاده میکنم که دسترسی راحت تر شه، هم برای خودم هم سایر دوستانی که هدایت میشن به خوندن این کامنت.
همونطور که کامنت قبلی رو هدایت شدم بنویسم، این یکی و بقیه رو هم هدایت میشم که بنویسم و می نویسم.
کامنتها اول برای خودم مفیدن، چون پاسخ سوالات خودم درونشون هست.
الان داشتم تو دفتر مینوشتم، از درونم گفته شد اینجا بنویس که هم به درد خودت بخوره (رَدِ پا) هم سایر دوستان عزیزم که مثل خودم دنبال جواب سوالاتشون هستن.
به اندازه ی درک خودم مینویسم، هر چند که نوشته ها از درک من فراتر هم میرن، چون یه جاهایی کامنت از من نیست، من فقط نویسنده شون هستم، هسته ی کلام از جای دیگه ای میجوشه و من در کنار تایپشون، لذتِ وافر میبرم.
برای بهتر شفاف شدن مفهوم توحید و شرک، اول باید بفهمم معنی این دو تا کلمه یعنی چی؟
توحید= یکتا پرستی، یعنی فقط خدا، فقط الله، فقط رب و دیگر هیچ. فقط روی خدا حساب کن ولاغیر، هر چی بهتر درک کنی این جمله رو توحیدی تر میشی.
شرک= شریک شدن خدا تو ذهنت با هر چیز دیگه ای.
قدرت رو از خدا (معبود) گرفتن و دادن این قدرت به هر چیزی (مخلوق)، هر چیزی، هر چیزی غیر از خدا.
حالا عبادت یعنی چی؟
روشِ تشکرِ یه مخلوق از خالقش، از خدا، روشِ ستایشِ خدا، روشِ دل رو سپردن به خدا، روشِ ارتباط با خدا، روشِ ارتباطِ مخلوق با معبود، روش سپاس گزاری از خدا.
حس و قلبم بهم میگه شونصدتا روش یا بیشتر هست برای عبادتِ خدا.
هر مخلوقی فراخورِ روحیات، شخصیت، سبک، مدل خلق و خو و … خودش، روش عبادتِ خودش رو داره با خدا.
یعنی قشنگیِ عبادت، قشنگیِ ارتباط با خدا اینه، من با روش و سبک خودم، اونی که توش ماهرترم، بهترم، میدونم کانکتِ بهتر و خالص تری برقرار میکنم با خالقم با معبودم، با همون روش باهاش ارتباط میگیرم.
اصل، برقراریِ ارتباطِ خالصانه، مخلصانه با خداست.
مابقی، فرعه.
اصل رو بچسب مخلوق جان.
اینکه هر مخلوقی از چه روشی استفاده میکنه بینِ خودش و خالق هست و به منِ مخلوق (سمانه صوفی یا هر مخلوقِ دیگه ای) ربطی نداره نوعِ عبادت یا برقراری ارتباط یه مخلوق و خالقش رو دخالت کنم، نظر بدم و …
مثالی اومد به نظرم…
پرنده ها چطوری عبادت میکنن؟
با آواز خوندنشون، دارن عبادت میکنن، من زبونشون رو نمیدونم اما حس میکنم صبحِ زود قبل از 4 صبح تا خورشید طلوع کنه اون اوازشون ستایشِ خداست.
همینطور، دَمِ غروب که دسته جمعی آواز میخونن اون موقع هم در حالِ ستایشِ تخصصی هستن.
مابقی زمان ها رو درکی ندارم، اما در مورد این دو تا تایمِ به خصوص به یقین رسیدم دارن ستایش میکنن خدا رو، جنسِ جذاب و خاصی حس میکنم از این ستایش.
انسان چه طوری ستایش میکنه خدا رو.
تو یکی از کامنت هام به درک فعلیِ خودم اشاره کردم روش های عبادتِ انسان رو.
حتما روش های دیگه هم هست که من درک نکردم و تو لیستم نیاوردم…
مطالعه ی کامنت های دوستانم در مورد عبادت میتونه باعث شه درکم بهتر و بالاتر بره.
abasmanesh.com
جالبه، برای پیدا کردن این کامنت خودم، هدایت خواستم…
تو کادر سرچ سایت نوشتم عبادت و از قسمت سرچ پیشرفته دیدگاه رو انتخاب کردم، نظرات اومد، کامنت من شماره 60 بود، به راحتی و سادگی پیدا شد.
اینم یه مثالِ در لحظه، در مورد هدایتهای آسان، شیرین و کاربردیِ خدا.
قبلش هم گفتم خدایا آسان کن بر من آسانی ها رو.
سمانه جان یه نکته ی مهم: همونطوری که نوشتم، شما به هیچ عنوان حقِ دخالت روی روشِ عبادت دیگری رو نداری.
هر کسی با هر روش عبادتی، خوشه، خوشحاله، ارومه، وصله به خدا همون درست ترین و بهترینه.
مثلا خودم با روش های زیر وصل میشم به خدا و عشق و عاشقی میکنم با معبودم، با خداوندِ یکتا:
گاهی با نوشتن.
خب این عالیه.
گاهی با گفتگوهامون در پیاده روی.
خب این عالیه.
گاهی با لبخند زدن به روی یه انسان، حیوان، آسمون، درخت، گل و …
گاهی با روزه.
خب این عالیه.
گاهی با خوندنِ کامنت ها.
خب این عالیه.
گاهی با شنیدن فایلهای استاد سیم ام وصل میشه به خدا.
خب این عالیه.
گاهی با بارش بارون، برف، تگرگ، نسیم و بادی که میوزه، ابرهای کپل مپلیِ تو آسمون.
خب این عالیه.
تاکید میکنم سمانه جان
اصل اینه که سیم از قلبِ تو وصل شه به خدا…
تموم
همین
دنبال شاخه و برگ و مخلفات نباش.
هر لحظه، به هر روشی، به هر طریقی، حس کردی قلبت داره وصل میشه به خدا، روشِ عبادتِ تو در اون لحظه همونه، لطفا قطعش نکن که بری سراغِ یه روشِ مرسوم تر، مشهورتر، عامه تر یا هر چیزی که شاید فکر میکنی یا گفتن و شنیدی مقبول تره یا هر چی…
روشِ عبادتِ مقبولِ خدا از سمت تو، اون روشی هست که وقتی کانکت برقرار میشه میخواد قلبت از جا در بیاد از این عشق و عاشقی.
و یادت باشه انتظار نداشته باش از یه روشِ واحد، یکسان، ثابت هر بار کانکت شی با الله…
ممکنه هر ثانیه روشِ عبادتت عوض شه، با عشق پذیرا باش و جلو برو و دل بده به خدا…
یه نکته و یاداوریِ مهمِ مهمِ مهمِ مهم:
بدان و آگاه باش سمانه:
به هیچ عنوان حق نداری روشِ عبادتِ یه مخلوقِ دیگه رو قضاوت کنی…
با مثال میگم که کامل درک کنی، چون میدونم درکِ تو با مثال، قوتِ بهتری داره:
اگه کسی نماز میخونه، نوشِ جونش، قبول باشه عبادتش…
سعیده شهریاریِ نازنینم، وقتی میگه میرم نماز…
کیف میکنم از این روشش.
سمانه جان،هر روشی که با خلوص همراه باشه، با حضورِ قلبِ مخلوق همراه باشه، به سرعت وصل میشه به خدا.
هر کسی، شیوه ی اتصالش به خدا، عبادتش به درگاهِ خدا، نماز هست، ستایش و تحسینش کن و تمام.
لطفا سکوت کن، هم کلامی هم داخلِ ذهنت.
به تو ربطی نداره داره نماز میخونه یا چی.
سریع میخونه یا چی.
نبینم تو ذهنت بگی عینِ کلاغ میخونه ها، فقط دولا راست میشه، با سرعتِ نور میخونه، اصلا چی متوجه میشه از این نماز
یکی در میون میخونه یا چی.
قشنگ ریختم بیرون این نجواهای بی تربیتِ بی ادبِ بی شخصیتِ ذهنمو در مورد نماز یا هر عبادتِ دیگران، که دقیقا اون لحظه دارم قضاوت میکنم…
فارغ از اینکه عبادت اون فرد چه کیفیتی داره که اصلا به من مربوط نیست، چون فقط به خودش و خدا مربوطه، خودم نه تنها عبادتی نمیکنم با این افکار، بلکه ضد عبادت هم انجام میدم چون دارم تو ذهنم قضاوت میکنم، بد ترش وقتیه که با همسرم صحبت میکنیم و از یه موضعِ حق به جانب و عابد و زاهد و برگزیده میگیم:
نمازی، نمازه که تاثیر بذاره روی فرد.
اخلاقش رو حسنه کنه و …
باشه، این حرف درست…
تو نماز نمیخونی سمانه و قضاوت میکنی کسی رو که نماز میخونه؟
اما مطابقِ ایده آل تو نمیخونه؟
مگه اصلا تو باید قبول کنی یا بپذیری اون نماز رو؟؟؟
برو عاموووووو
برو دختر خووووووب.
شما تلاش کن، عبادتِ خودت با روشِ خودت، رو خوب و قلبی انجام بدی، و لطفا کاری به عبادت دیگران، زبانِ گفتگوی مخلوقاتِ دیگر با خدا نداشته باش.
سپاس گزارم ازت سمانه جون.
خدایا مرسی این تفکر و یادآوری هارو بهم میدی.
مرسی که بهترین معلمم هستی و دست هاتو میفرستی که بهم یادآوری کنن، یکی از دست های خفن ات استاد عباس منشه.
همینطور سپاس گزارم از سایر دست هات که خیلی هم زیادن، انسان های دیگه، طبیعتت، حیوانات و …
چشم های معصوم و مهربونِ حیواناتی که میاری سر راهم، بهم مهربونی و عشق رو یادآوری میکنن…
مرسی، مرسی، مرسی.
سمانه جون، وقتی حس کردی حالت میزون نیست، درک کردی یه چیزی غلطه، خواستی ارتباط بگیری با خدا که حالت خوب شه، حس ات خوب شه، باز اون لحظه از خودِ خدا هدایت بگیر با چه روشی وصل شی بهش تا بهترین جواب رو بگیری…
گاهی با نوشتن سپاس گزاری میتونم بهبود بدم حالمو…
اما الان این پیام اومد که از خودش هدایت بگیرم، از ذهن خودم کمک نگیرم، چون خدا بهترین روش رو میدونه برای اون لحظه ی من و خودش راهنماییم کنه خیلی خیلی بهتره.
خودش راهنماییت میکنه الان، همین لحظه:
سمانه جون بهت میگم چطوری با هم ارتباط میگیریم که تو دلت غنج بره واسه خدا…
یه مثالِ به لحظه و آنلاین از عبادتِ سمانه با خدا، همین نوشتنِ این کامنت هست…
من الان با خدا دارم گفتگو میکنم.
به همین راحتی و آسونی و شیرینی و دلبری.
اون میگه، من تایپ میکنم، داره از طریقِ تایپ با انگشتهای خودم، چشم های خودم، حس های خودم هدایتم میکنه به گفتگو بت خودش…
خدای به شدت کار درست، دقیق، منظم و همه چی تمومی داریم ما مخلوقات.
تازه الان درک کردم وقتی سعیده جانم مینویسه خوندن و نوشتن کامنت صلاه هست واسش یعنی چی؟
یعنی تو این لحظات داره عبادت میکنه…
یعنی سمانه تو میتونی هر لحظه مشغول عبادت باشی.
چطوری؟
وقتی قلبت رو خالص کنی.
چشم بگی به هدایت های خدا.
اون لحظه چون قلبت وصل میشه به خدا، یعنی داری عبادت میکنی…
میخواد نماز بخونی با عشق و عاشقی …
میخواد یه لیوان آب بدی با عشق دست یه بنده خدایی…
میخواد بری ظرف های خونه ی خودت یا مامانت رو با عشق بشوری…
هر لحطه سیمِ قلبت به خدا وصل بشه، تو در حالِ عبادتی نازنینم.
سمانه ی نازنینم.
سمانه ی عزیزِ دلم.
من فدای تو و بهبودها و تغیراتت بشم الهی.
عاشقتم دخترِ خوب، مهربون، خوش قلبِ من.
ماچ به رویِ همچون ماهت سمانه جان، سمانه خانم.
ستایش، هر ثانیه، بر این خدا، باز هم کمه.
خدایا منو سپاس گزار بهتری کن برای خودت.
این باورِ شگفت انگیز رو از استاد یاد گرفتم تو فایل شگفت انگیز توحید عملی9
استاد جان مرسی به وسعتِ فراوانی های کل جهان و هستی، به اندازه ی کلِ دَم و دستگاهِ خداوند.
خدایا مرسی واسه این روزیِ با برکت و فراوانی که امروز دادی بهم. سورپرایزم کردی، عاشقتم.
اولین هدیه ی تپلِ امروز دریافت شد.
هدیه های امروز واسم خاص هستن، مثل هدیه های هر روز دیگه ای.
امروز چهارمین سالگرد ازدواجمه.
سپاس گزارم برای همسرم، آدم خیلی خیلی خوبی که اومد تو زندگیم و خوشحالم از بودن مون در کنار همدیگه.
الهی شکر بی نهایت.
خدایا مرسی که هستی، مرسی که تو رو دارم، وقتی تو رو دارم همه چی دارم.
سلام به خدا جانم
سلام به کلِ اعضایِ زیر مجموعه ی سیستمِ خدا جانم:
سلام به طبیعتِ زیبای خدا
سلام به مخلوقاتِ زیبای خدا
سلام به همه ی عزیزانم…
کامنت سوم از سریالِ شناساییِ توحید و شرک برای سمانه صوفی.
این ایده ی سریال، از استاد اومده برام…
از سریال های خفنی که میذارین روی سایت استاد جان جهتِ درک بهترمون از خدا، از قوانینِ خدا:
سریالِ زندگی در بهشت
سریالِ سفر به دور امریکا
سریالِ توجه به نکات مثبت
سریالِ توحید عملی
سریالِ الگوها و …
قبل نوشتن ادامه ی موضوع این کامنت یه چیزی به دلم افتاده که بگم و مینویسم:
صبح رفتم جلوی در ورودی خونه، جلوی در خوندم این آیه از سوره ی طلاق رو و قلبم باز شد:
و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است.
این قسمت از سوره طلاق رو چند روز پیش نوشتم روی مقوا و تزیین کردم و چسبوندم روی در ورودی خانه از داخل و پروانه خوشگلای رنگی رنگیِ اوریگامی ام رو هم چسبوندم اطرافشون:
وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا ﴿٢﴾
و هر که از خدا پروا کند، خدا برای او راه بیرون شدن [از مشکلات و تنگناها را] قرار می دهد. (2)
وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ ۚ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ
و او را از جایی که گمان نمی برد روزی می دهد، و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است.
خدایا
سپاس گزارم که خودت دلم رو نرم کردی کوچولو کوچولو که قرآن بخونم.
دارم از طریق خوندن آیه های قرآن به صورت تکی علاقه مند میشم به قرآن.
با خوندن ترجمه فارسی یا خوندن عربیِ آیات علاقه مند میشم.
من کم کم شروع کردم.
برای همین دوست دارم این مسیر رو.
هیچ عجله ای نیست.
چون دارم لذت میبرم.
برای همین وقتی آیه ها رو نوشتم و چسبوندم روی دیوار و دائم جلوی چشمهام هستن ذوق میکنم با قرآن.
این کلمات داره برام نرم میشه.
دارم یه کوچولو درک میکنم تو آیه ها چی نوشته شده.
خیلی کم کم.
خیلی کوچولو کوچولو.
در اندازه تک آیه میخونم و کیف میکنم.
گاهی فقط فارسی.
گاهی عربی و فارسی.
خدایا شکرت به ورودِ قرآن به زندگیم.
به ورودِ برکتِ حضورِ آیه های قرآن تو کامنتهای خودم.
قبلا تو کامنت بچه ها میدیدم نمیخوندم، بعد شروع شد کم کم خوندنشون و لذت بردن ازش، الان هم کم کم دارن میان تو کامنتهای خودم.
سمانه جان، اگه این روزیِ غیر حساب برای تو نیست پس اسمش چیه؟
دقیقا اسمش روزی غیر حساب برای منه.
چون مطلقا ارتباط نداشتم با قرآن
الان ارتباط پیدا کردم، وصل شدم کوچولو کوچولو…
*
عنوانِ این کامنتِ هدایتی اینه:
انواعِ شرک:
ترس ها:
ترسم از هر چیزی
از هر چیزی
از هر چیزی
یعنی اون قدرتش بیشتر از خداست
اون زندگیِ منو دستش گرفته
اون میتونه منو کنترل کنه
اون میتونه بهم آسیب بزنه، آزار برسونه…
سمانه جون، هر وقت از هر چیزی ترسیدی، یادت بیوفته این یکی از راه های ورودِ شرک به زندگیته.
در اولین مرحله بیا با هم شناسایی شون کنیم.
نگران نباش، نترس از شرک هات، خدا خودش هست، همونطور که کمکت کرده و میکنه شناسایی شون کنی، خودشم کمکت میکنی از زندگیت پرتشون کنی بیرون.
خیالت راحت، دلت قرص و محکم.
خدا هست
خدایا شکرت که میگی و من تایپ میکنم، از خودته همش. مرسی سعادتِ تایپ کردنش رو دادی به سمانه، مرسی از این هدیه ی شگفت انگیزت.
مطمئنم هم واسه خودم خوبه این سری کامنت های توحیدی هم واسه هر کسی که میخونه و مثل من نیاز داره بهتر درک کنه توحید رو. اعتبارش از الله است.
حتما دلیلی داره که کامنت هام سریالی شدن…
حتما هدایتی پشتشه برای خودم…
شاید باید مرحله ای بنویسم، حس کنم، درک کنم…
من نمیدونم، من هیچی نمیدونم، من هیچ، همه خدا (یه عالمه قلب و چشم های قلبی و اشکِ شوق)
الله جان، نورِ آسمان ها و زمین، سمانه عاشقته
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد جان و مریم جان و همه ی دوستان عزیزم.
سلام به سمانه جانم.
امشب، الان، هدایت شدم به خوندن این کامنتم و پاسخ هاش.
پاسخ های دوستانم و ادامه ی این کامنت به صورت پاسخ های خودم.
الان هم هدایت شدم بیام سریالِ نوشتن از شناساییِ شرک هامو ادامه بدم.
میشه چهارمین کامنت از این سریال.
یکی از شرک هایی که شناسایی اش کردم در حیطه ی سلامتی و بیماری هست.
متوجه شدم گاهی سخنِ یه پزشک رو انقدر بالا بردم تو ذهنم که حسابی ترسیدم، باورش کردم که مشکلی وجود داره و به دنبالش کلی نجوا اومده که دیوانه ام کرده…
پزشکان نازنین، دست های خداوند هستن که میتونن کیفیتِ سلامتی مون رو بهبود بدن، اما فقط دست هستن نه بالاتر…
رئیس فقط خداست.
اونه که میتونه و بلده از ما محافظت کنه در هر شرایطی.
یکی از بهترین و قدرتمندترین باورهای من که تمرینش میکنم اینه:
فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
فقط اونه که بهترین حافظ هست برای همه مون، همه ی مخلوقاتش…
چرا من یادم میره و دچار شرک میشم و قدرت رو از خدا میگیرم میدم به حرفِ بقیه، شرایط، شواهد و …
سمانه چون تو هم انسانی، گاهی فراموش میکنی، گاهی شتاب میکنی…
نه که بگم بهت حق میدم و راحت باش ها، نه…
میخوام بدونی اگه پیش اومد اشکالی نداره، تلاش کن برگردی تو مسیر اصلی دوباره…
نترس و غمگین نباش.
خدا خودش هست و هدایتت میکنه.
گاهی شرکم اینطوری ظاهر میشه که قدرت رو میدم به حرف بقیه.
یعنی بزرگ میشه حرفشون برام.
یعنی باور میکنم.
انقدر که ناراحت میشم.
عصبانی میشم…
از طرفی هم مواجه میشم با روحم که این ناراحتی و خشم رو نمیتونه بپذیره، کینه رو نمیتونه تحمل کنه و با خودش حمل کنه…
برای رهاییِ خودم از این تله، پناه میبرم به اینکه به نکات مثبت اون فرد یا ماجرا دقت کنم که البته خیلی سخته ولی شدنیه.
نی نی داره تکون میخوره، سلام میده به همه ی عزیزان:))))
وقتی کامنتهامو میخونم متوجه میشم گاهی سربسته و بدون مثال مینویسم، گاهی با مثال…
هر وقت آماده باشم، تکاملم رو طی کرده باشم، با خودم در صلح بیشتری باشم، بی توجه تر باشم به قضاوت مردم مثال های بیشتری مینویسم تو کامنتهام.
به خودم سخت نمیگیرم.
انقدر رشد کردم تو کامنت نویسی هام که خودمو تحسین کنم.
شجاعت خودمو در نوشتن بعضی از کامنتها واقعا تحسین میکنم.
آفرین سمانه که نقاب هاتو کنار میزنی و با خودت روبه رو میشی شجاعانه.
نمیدونم چی شد که 2 بامداد کشیده شدم به سمت نوشتن کامنت.
ولی خوشحالم که مینویسم چون میدونم واسم لازم و خوبه که خودمو بهتر بشناسم.
همگی در پناهِ خدای یکتا باشیم.
خدایا ازت سپاس گزارم که بهم نعمتِ نوشتن رو سالهاست که دادی و خیلی لذت میبرم ازش.
سلام سلام
عاشقتم سعیده ی قشنگ و با عزت نفس و شجاعم.
تحسینت میکنم به شدت.
می فهمم وقتی میگی سختت بوده بگی یعنی چی…
درک میکنم.
و می فهمم چقدر جذابه خودتو میبینی که انقدر تغییر کردی، رشد کردی، بزرگ شدی.
کیف کردم از عملکردت و آزمون عزت نفس که سربلند اومدی بیرون.
هم تو رو تحسین میکنم برای موفقیتت در این آزمون، هم خودمو تحسین میکنم برای آزمون های خودم که سربلند میشم، هم هر کسی که از آزمون هاش سربلند میشه رو تحسین میکنم.
می پذیرم گاهی سربلند میشم از آزمون هام، گاهی تو کارنامه ام میخوره نیاز به تلاشِ بیشتر …
فدای سرم، خب تلاش بیشتر میکنم. مسئله ای نیست، تمرین بیشتر تا تو ازمونم سربلند شم نزدِ خدا.
امروز به مامانم میگفتم:
دقیقا متوجه شدم الان تو آزمون قرار گرفتم، یعنی دقیقا قراره خروجی آموزش ها و آگاهی ها رو تو عملم نشون بدم:
ازمونِ عزت نفس
آزمون عدم توجه به قضاوت و نظر مردم در مورد خودم…
آخ که بعضی وقتها پوستم داره کنده میشه.
درد داره، شیرینی هم داره.
چون چند پله بزرگتر میشم.
قشنگ حس میکنم مدارم جابه جا میشه…
امروز تو گفتگو با مادر، از زبان مادر و خودم کلی آگاهی رو شنیدم…
چیزهایی که لازم بود بشنوم…
مادرم یادآوری کرد بهم، برای این تلاش های 8 ماهه ات سپاس گزار خدا و خودت باش…
عجب تذکر به جایی.
توقعم بالا رفته بود و نمیدیدم خودم و تلاش ها و تغییراتمو…
رگِ کمال گرایی ام بالا زده بود که چرا نقص داری، چرا خطا داری؟؟؟؟؟
چرا؟
نباید اینطوری باشه، چرا اینطوری هستی؟
خوشحالم و سپاس گزار خدا برای دریافت اگاهی ها که روزیِ غیر حساب امروزم بودن …
امروز پاشنه آشیل هام خودشونو نشون دادن بالاخره بعد این همه مدت:
شتاب
ترس از قضاوت و نظر مردم در موردم
برام شفاف و عیان شد همین دو تا بزرگوار، واسم کلی آسیب ریز و درشت خلق میکنن.
اینا سرشاخه هستن.
رو اینا کار کنم تعداد بیشماری از آسیب هام قطع میشن.
اگه به این دوتا غذا ندم، زیر شاخه هاشون از گرسنگی میمیرن…
خدایا شکرت برای رسیدن به این نقطه.
کار زیاد دارم با این دو تا…
گفتی اسنپ، منم امروز یه تجربه باحال داشتم مشابه.
تپسی گرفتم، مغایرت پلاک داشت، گفتم، گفت خانم خودمم دیگه، گفتم نه ممنون، داشت یه چیزهایی میگفت متوجه نشدم دیگه، اومدم لغو رو زدم…
تو گزینه های لغو مغایرت پلاک ندیدم، دلایل دیگر زدم…
به قولِ تو، شاید سمانه قبلی سختش بود اعلام انصراف کنه، یا حتی اگه سوار نمیشدم هم با ناراحتی و عذاب وجدان بود برای خودم و سختی.
اما امروز عینِ کَره، بسیار رک و صریح و ساده و راحت با این مسئله روبه رو شدم.
الهی شکر برای تک تک تغییرات و بهبودهای خودم و همه ی دوستان نازنینم.
استاد جانم، فایل 9 دوره کشف قوانین زندگی، آبی بود بر آتشِ درونم، تا همیشه سپاس گزارتونم، خیر و سلامتی و ثروت نامحدود برای شما با تمامِ قلبم. آرامشی که از چهره، چشم، کلام شما بهم منتقل شد امروز خیلی ناب بود، و باز هم شما دستِ مهربان خدا شدین که ارامش برگرده سمتم و یادم بیاد: احساسِ خوب= اتفاقاتِ خوب
خدایا شکرت که مثل همیشه کنارم هستی، تشکر ویژه دارم ازت خدایا برای دیشب و امروز کامل، خودت میدونی چرا.
خدایا ممنونم بعد از دو روز، روزی ام کردی کامنت بذارم تو سایت.
سلام فاران عزیز.
یه حسی از درونم گفت برات پاسخ بنویسم.
فاران جان پیشنهاد میکنم بهت برای پاسخِ سوالت رجوع کنی به توضیحاتی که در صفحه ی محصولِ دوره شیوه حل مسائل زندگی نوشته شده.
برات آرزوی سعادت، خوشبختی، آرامش، حس خوب دارم.
خدایا سپاس گزارتم.
سلام یگانه جانِ زیبا.
ممنونم ازت که این کامنت رو نوشتی و به اشتراک گذاشتی.
ممنونم که لذت بردن از داشته ها رو یادآوری کردی تو کامنتت به من.
ممنونم که یادم انداختی داشته های الانم، روزی آرزوی گذشته ام بودن و باید قدرشون بدونم و سپاس گزارشون باشم.
یگانه جان خیلی جالبه هدایت شدنم به کامنت شما…
فحوای کلی کامنتت منو رسونده به اهمیت سپاس گزاری تو زندگی.
من لذت بردن از داشته ها و استفاده ازشون رو نوعی سپاس گزاری میدونم، وقتی کیف میکنم از استفاده از وسیله ای یا دیدن چیزی و دلم قنج میره براش، این فرکانس از من منتشر میشه که سمانه حسش خوبه با اون وسیله و لذت میبره، و وقتی لذت میبرم و استفاده میکنم عملا دارم سپاس گزاری میکنم.
مثلا در مورد پول توی کارت چند وقت پیش به این درک رسیدم، وقتی پولی در کارتم هست و من چیزی میخوام بخرم، باید خریدش کنم تا اینطوری از پول سپاس گزاری کنم که هست که دارمش، که ازش لذت میبرم.
اینطوری بیشتر میشه…
آیه ی 7 سوره ابراهیمِ قرآن عزیز، که استاد تو فایلها بارها تکرار کردن:
لَئِن شَکَرتُم لَأَزیدَنَّکُم
اگر شکرگزاری کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود
و اینکه امروز صبح هدایت شدم به تماشای قسمت 10 سریال توجه به نکات مثبت که در مورد سپاس گزاری بود برای نعمتها و بهبودها و نشانه های زیبای زندگی.
متوجه شدم این یادآوری ها، هدایته، از سمت خدا برای من…
که سمانه با سپاس گزاری به همه چیز میرسی.
فایل توحید عملی9 رو هم مجددا دیدم و لذت بردم از دعای استاد:
اینکه خدایا منو سپاس گزارتر کن چون با سپاس گزاری حقیقی، درهای نعمت به روی آدم باز میشن.
خدایا شکرت برای روزی های امروزم
سلام بهار جانم.
چه سعادتی که تونستم کامنتتو بخونم الان.
بَه بَه.
چقدر مثالت خوب بود، من حقیقتا با مثال بهتر درک میکنم مفهوم هر چیزی رو.
مثال ثبت نام مدرسه خیلی برام آگاهی بخش بود.
نوشتی اگه مبلغش رو نقد داری ثبت نام کن و گرنه بشین و خدایی نکن…
چقدر جذاب داره میشه برام که کم کم مثال های شرک دارن آشکار میشن.
اول یه طوریه که به قول شما آدم با خودش میگه خل ما فقط خدا رو به خدایی قبول داریم دیگه. پس ما توحید رو قبول داریم دیگه…
بعد که تازه مثال ها و افکار و عملکردها آشکار میشه، تازه میفهمم ای دل عافل، چه نشسته ای سمانه که داخلِ خودت اینهمه شرک داری که قائم شدن، اتفاقا خیلی هم پررو تشریف دارن و هیچ رقمه زیر بار نمیرن که شرک هستن…
مرسی برای این آگاهی بخشی تو این کامنت بهار جان.
من الان متوجه شدم، من یه لایه ی رویی و در سطح دارم که میگه و قبول داره فقط خدا، خدا و خدا و لاغیر…
و اما لایه های زیر این لایه ی سطحی داره کم کم نشون میده شرک دارن داخلشون.
دیروز دو تا کامنت در مورد توحید و شرک نوشتم، یه دونه هم قبلش.
الان این چهارمین کامنتم میشه در مورد مفهوم توحید و شرک…
حقیقتا که شرک عین مورچه سیاه تو دلِ تاریکیِ شبه که روی یه سنگِ سیاه هست…
یعنی انقدر تشخیصش سخته…
ولی ممکنه.
کم کم داره نور میخوره به شرک هام و شناسایی میشن.
کلی خوشحال شدم که این قسمت رو خوندم، به عبارتی سورپرایز شدم:
نمیشود توحید را درک نکرد و اعتماد به نفس داشت.
بدون توحید احساس لیاقت معنی ندارد.
بدون توحید باور فراوانی هیچ کاربردی ندارد.
بدون توحید از پس حل مسایل کسب و کارت بر نمیایی.
پس بگو چرا گاهی تلاش میکنم و خروجی مطلوب نمیگیرم، باید روی ریشه ی اصلی کار کنم…
چون دقیقا من هدفم افزایشِ احساس لیاقت و ارزشمندی بود (عزت نفس)، همینطور فراوانی…
بعد هدایت اومد که توحید، روی توحید کار کن…
باز خوب شیر فهم نشدم، دوباره یه کم توحید یه کم عزت نفس یه کم فراوانی…
الان تو کامنتِ شما مستقیم باهام حرف زد خدا…
اول توحید
وسط توحید
انتها توحید
از اول تا آخر توحید
توحید درست شه، تقویت شه، بهبود پیدا کنه همه چی با هم درست میشه…
چه ساده در عین حال پر کار…
چقدر راه حل ساده است.
پس چرا انقدر سختش کردی سمانه؟
الان وقتشه تمرکز لیزری بذاری روی توحید ولاغیر…
مرسی بهار جانم.
دست خدا شدی و من دوباره با خودم تحلیل کردم چی به چیه در مورد من و شرایطم.
خیر، شادی، ثروت، آرامش داشته باشی در دنیا و آخرت.
چقدر لایه های پنهانیِ ریز و تو در تو داره این قدرت رو از خدا گرفتن و دادن به عاملِ بیرونی.
گاهی این عامل بیرونی همسرِ آدمه، مادر آدمه، خواهر آدمه، مادر شوهر آدمه، هر کدوم از اعضای خانواده است که تو ذهن بزرگشون میکنیم، ازشون حساب میبریم به اصطلاح، ازشون میترسیم که ناراحتمون کنن، از خودمون میترسیم که ناراحتشون کنیم، یعنی رودربایستی و ترس یه بلایی سر آدم میاره که موش میشه، دیگه خودش نیست، دائم النقاب میشه آدم…
در این حالت زندگی چه سود؟
هیچی…
وای وای بهار جان
این قسمت مو رو به تنِ آدم سیخ میکنه:
تو بهش قدرت دادی» « تو قدرت را از من گرفتی و به او دادی» « تو داری برای دخترت خدایی میکنی
وای وای
زدی به هدف
مرسی حرف های خدا رو نوشتی تا من بخونم و تلنگر بخودم.
تو داری برای …… خدایی میکنی
این جای خالی رو میشه با هر عامل بیرونی پر کرد…
وقتی با دلسوزی میخوام کاری انجام بدم برای کسی، دارم براش خدایی میکنم.
مفهومِ همدلی با دلسوزی خیلی فرق داره.
مفهوم بخشش از قلب با ایثار و نادیده گرفتن خود* خیلی فرق داره…
گاهی بنا به مصلحت و شرایط، مفاهیم رو جابه جا میکنم، راضی هم بر میگردم…
دیگه خودمو که نمیتونم گول بزنم که گاهی برای مورد تایید واقع شدن دارم باج میدم، نه اینکه خواسته ی قلبیم انجام اونکار باشه…
پس باج دادن خودش شرک محسوب میشه سمانه خانم.
میرم این نمونه از شرک رو هم به لیست دفترم اضافه می کنم.
هر چی از میزان و شدتِ تاثیرگزاری این کامنت برای خودم بگم کم گفتم، این کامنت به شدت برای من بولد هست، ممنونتم بهار جان و تحسینت میکنم برای تحلیلِ عالیِ خودت و شناساییِ درونت به این زیبایی.
خدایا شکرت برای دریچه ی نگاهِ امروزم به زندگیم
سلام آقا جلالِ عزیز.
کامنتتون شگفت انگیز بود.
این اولین کلمه ای هست که بعد از خوندن به قلبم ظاهر شد…
ایمان به خدا در عمل، شده نتیجه ای که ازش نوشتین تو کامنت…
خدا سلامتی و عمر با عزت و لذت بده به شما، همسر نازنینتون، و بچه های گل تون.
وقتی از قولِ پرستار نوشتین:
اولین چیزی که برای من گفت این بود (نور محمد و آل محمد تو چهره بچهته)
بی نهایت احساساتی شدم، میخکوب شدم…
خداوند یکتا خودش حافطِ حدیث خانم و 5 تا بچه ی دیگه تون و خودتون و همسرتون باشه.
فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
الان پیروِ کشف و شهودهام در رابطه با شرک، متوجه شدم گاهی ما با گرفتن قدرت از خدا و دادن قدرت به پزشکان، مشرک میشیم…
پزشکانِ نازنین، دست های مهربان و نازنینِ خدا هستن، اعتبار همیشه از آنِ الله هست و بس.
گاهی قدرت رو از خدا میگیریم و به دست بیماری میدیم، یعنی قدرت بیماری از خدا بالاتر میره و اینطوری مشرک میشیم…
متوجه شدم من یکی از دلایلِ شرک هام این باورِ نادرسته که حرفِ مردم رو خیلی جدی میگیرم…
برای همین آسیبهای زیادی دیدم از این سمت…
انقدر قدرت میدم به حرفِ یه آدم که یادم میره اون فقط یه انسانه…
اون انسان حُسن داره، خطا هم داره…
قدرتِ اصیل و اصل و اصلی دستِ خداست فقط…
آقا جلال، ممنونم که کامنت نوشتین و دست خدا شدین تا به تحلیل خودم بپردازم و متوجه شرک هام بشم.
در پناهِ رب العالمین باشین همیشه در کنار عزیزانتون.
خدایا شکرت که داری دونه دونه شرک هامو آشکار میکنی برام
سلام سید علیِ عزیز.
مثل همیشه داشتم کامنتت رو میخوندم و همینطوری کیف میکردم که متوجه شدم اینو قبلا خوندم ولی درکِ اینبار کجا و درکِ بار پیش کجا؟
انگار یه دریچه جدید باز شد الان…
اینجا که نوشتی:
کوهنوردی مهمه نه فتح قله!
دقیقا یاد حرف استاد شدم که بارها گفتن مسیر مهمه نه مقصد..
از مسیر لذت ببرین…
همه ی حواستون رو ندین به مقصد، که کِی میرسم و …
در مثالی که زدی در مورد کوهنوردی کلامِ استاد بهتر برام جا افتاد و درک کردم.
ممنونم که نوشتی سید جان و یادآوری کردی نکات مهم رو.
ممنونم که یادآوری کردی حس خوب= اتفاقات خوب
ممنونم که یادآوری کردی لذت ببرم از داشته هام رو هر لحظه.
خدایا شکرت برای انتشار آگاهی ها و اینکه من بهشون دسترسی دارم.
سلام زهره جانم.
سپاس گزارتم برای این کامنت، برای نوشتنِ:
خداوند به سه طریق به دعاها جواب میدهد:
او میگوید آری و هر چه میخواهی به تو میدهد.
او میگوید نه و چیز بهتری به تو میدهد.
او میگوید صبر کن و بهترین ها رو به تو میدهد.
برای من این باورِ زیبایی هست.
منو به این نتیجه میرسونه در هر صورت خیره، چون از سمت خدا برای من خیر ارسال میشه هر لحظه، خودم باید دقت کنم ترمز نذارم سرِ راهِ خواسته هام.
خدا هر لحظه میخواد که من به خواسته هام برسم، خودم هم باید بخوام، اتفاق میوفته.
تازه و کم کم دارم متوجه میشم کجاها دارم ترمز میذارم.
کجاها شرک باعثِ نرسیدن به خواسته هام میشه.
خدایا شکرت برای روزیِ غیرِ حسابی که از طریق مطالعه و نوشتنِ کامنت بهم میرسونی هر روز.