توحید عملی | قسمت 8 - صفحه 39 (به ترتیب امتیاز)

903 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ثمین غفاری گفته:
    مدت عضویت: 277 روز

    شرک تنها گناهیه که نمیبخشم

    هیچ گروهی ،هیچ حکومت و دولتی روی ما کنترلی نمیتونن داشته باشن اگر من باور داشته باشم نه به کلام، بلکه در عمل نشون بدم در این صورت فقط خوبی و آرامش میبینم، در مملکتی که که همه میگن نژادپرستی موج میزنه من فقط چیزی رو که باور کنم میبینم و باادمهایی برخورد میکنم که فقط دوست دارند بمن کمک کنند

    وارن بافت: باور کنید تا ببینید

    بجای اینکه ببینید تا باور کنید((:

    پروردگارم به اندازه ای که باورت کردم از طریق همسرم کلی هدیه به سمت من فرستادی،

    وقتی بیشتر باورت کردم و کمتر ترسیدم تماس هایی که پر از حس بد بود رو مانع شدی،

    پروردگارم وقتی کمی بیشتر باورت کردم بهم نشون دادی که چقدر راحت میتونی کمکم کنی

    چقدر تو توانایی، چقدر قادری، و چقدر نسبت به من مهربانی

    وقتی هرچی بیشتر راجب اندک مواد غذایی شاکر بودنم رو نشونت دادم یخچالم رو با غذاهایی که عاشقشونم پر کردی، من که میدونم کار خودت بود، در اون لحظه نه بخاطر اون خوراکی ها بلکه بخاطر لبخندی که اون موقع ته دلم از طرف تو حس کردم خیلی خوشحال بودم

    پروردگارم هرآنچه دارم از توست، موقعی که بدنیا اومدم لخت بودم و هیچ توانی از خود نداشتم، تو شیر مادرم شدی و سیرابم کردی، تو آغوش مادرم شدی و بمن مهر داشتی، تو لباس تنم شدی و مرا پوشاندی، وگرنه من که از خود چیزی و توانی هم نداشتم

    الان هم همینم، من از خودم چیزی ندارم، اگر زندگیم خوب پیش میره بخاطر سپردن کارها به خودته و اگر بد پیش میره خودم با ذهن محدوده خواستم جلوی کارهای تورو بگیرم و غافل ازاین که تو بهتر از من میدونی، من اگه 30 ساله اومدم روی زمین تو میلیاردها ساله که خدای این زمینی، فرمانروای این زمینی..

    هروقت قبل شیفت بهت گفتم من چیزی بلد نیستم تو بمن بگو تو هدایتم کن شیفتم خوب پیش رفت و از طریق بیماران بمن نشون دادی مسیرم درسته، درست همون موقع ها که بیماران بمن میگن داروهای خیلی خوب اثر کرد، درست همون موقع که می‌شنوم همکاران میگن دیروز صحبت از تو بود همه داشتن از تو تعریف میکردن، درست همون موقع که بیمار برای تشکر از من با جعبه شیرینی میاد درمانگاه، همون موقع که مریض بدحال هیچ وقت نداشتم ، چرا؟ چون من هیچ وقت اصرار نداشتم که خدایا یکاری کن مریض بدحال نیاد، نه، من فقط میگفتم خدایا هر شرایطی پیش بیاد تو کنار منی و من نمی‌ترسم

    وقتهایی که قبل شیفتام می‌پرسیدم پرستار امشب کیه تا بفهمم همون پرستار با سابقه ست یا پرستاری که حتی یه سرم نمیتونه بزنه به خیال اینکه اگه یموقع مریض بدحال داشتم پرستار کمکم کنه هرجا گیر کردم ، واقعا خندم میگیره، زهی خیال باطل، اون بمن کمک نمیکنه، خدای من کنارم هست در هر شرایطی و اون بمن میگه چیکار کنم چی تجویز کنم تا دست خودش باشم و حال بندشو خوب کنم، اره من همه چیو اعتبارش میدم به خدای خودم، و خدا در جواب اعتمادم خودشو به شکل پنج ستاره مثبت توی سایت ویزیت آنلاین از طرف بیمارم نشون میده (: بخاطر همین اعتمادم به خداونده که الان معروفم به خوش کشیک بودن، به اینکه همه ازم تعریف میکنن، و کلی اتفاق حوب دیگه

    الان توی یه چالش به سر میبرم، دلیلشم شاید شاید شاید این باشه که چند وقت پیش به خدا گفتم یکاری کن بیشتر باورت کنم و ایمانم بهت بیشتر شه و خدا قربونش برم چنان چالشی گزاشت تو زندگیم خخخ که هنوز باورم نمیشه ، میدونم بخاطر رشد خودمه، بخاطر اینه که گشایش بزرگی میخواد برام بوجود بیاد چون اگه طبق روال زندگی قبل ادامه میدادم به همون مقدار هم بسنده میکردم اما الان دارم برای اینده ی خیلی بهتر تکاملم رو طی میکنم بااین چالش،

    ولیییی از خودش میخوام درسی که باید ازاین شرایط بگیرم رو براحتی بهم نشون بده و کمک کنه پاس کنم و ازاین شرایط بیام بیرون

    قطعا ثمینی که‌این چالش رو پشت سر میزاره شباهتی به ثمین پارسال نداره

    ثمینِ الان قدر کارت کشیدن ساده رو بیشتر میدونه، قدر نون توی یخچال و برنجی که پخته میشه و ساده ترین غذاهارو خیلی بیشتر میدونه، قدر خیال راحت رو خیلی بیشتر میدونه

    دوستان برای ساده ترین موهبت های زندگیمون خیلی باید شاکر باشیم

    خدایاشکرت دوستت دارم

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    رسول بنادری گفته:
    مدت عضویت: 1433 روز

    چه باور هایی چه تاثیراتی روی زندگی شما گذاشته؟

    وقتی باشگاه بدنسازی میرفتم حتی تا همین چند ماه پیش این الگو تکرار میشد

    من شنیده بودم ک برای حجم گرفتن باید ی مقدار زیادی کربوهیدرات ک شامل ( سیب زمینی آب پز – عدس-لوبیا – جو دوسر پرک – سویا اجیلی و…) بخورم

    و برای عضله سازی هم باید پروتئین ک شامل ( تخم مرغ آب پز – گوشت گوساله – گوشت مرغ – بوقلمون) بخورم

    و چربی ک شامل ( روغن های گیاهی زیتون و کنجد – کره بادام زمینی – سفیده تخم مرغ) نوش جان کنم

    من غذاهایی مثه عدسی ک عاشقش بودم رو توی برنامم بدون روغن میخوردم دیگه  الان ازش زده شدم

    از بس سیب زمینی آب پز خوردم دیگه حالم ازش به هم میخوره

    همین بدون ذره ای روغن غذا بخورم منو اذیت میکرد

    درصورتی ک من بدنی خالی از چربی نمیخواستم من دوست داشتم حجم بگیرم و عضله هم داشته باشم ن اینکه چربی بدنم  0/5  باشه

    مطلبی رو خونده بودم ک میگفت من تیپ بدنی دارم ک باید خیلی غذا بخورم تا حجم بگیرم و همین طور چون اون قدر غذا نمیتونستم بخورم و قبول کرده بودم ک نمی تونم اونقدری ک باید غذا بخورم

    رو آورده بودم ب مکمل های پروتئینی و کربوهیدراتی مثه گینر

    ودر تقلا بودم ک وزنم اضاف بشه و موفق شده بودم

    3 کیلویی اضاف کرده بودم

    ولی دوباره اومدم پایین

    تفکری برعکس تفکری ک استاد شنیده بود ک آب هم بخورن چاق میشن من دیگه شندیده بودم هرچی بخورم چاق نمیشم

    جالبیش اینجاست کار میکردم یه ذره میرفتم بالا رمضون میومد همه اون عضلات میریخت

    شنیده بودم ک ما در طول روز یه کالری  داریم : مثلا همین خواب ما کالری مصرف میشه، هرفعالیتی ، کارکرد قلب، همین پلک زدن  خلاصه هر فعالیتی باعث میشه من کالری از دست بدم و ب واسطه غذا من میتونم کالری بدست بیارم

    و اگه بخوام حجم بگیرم باید غذاهایی بخورم ک کالری مفید و زیادی دارن

    و اگر هم بخوام لاغر شم باید کمتر از کالری روزانم دریافت کنم، یعنی غذام کم بشه ( البته فک کنم این مطلب درست باشه)

     

    باور کرده بودم ک برای اینکه حجم بگیرم باید مثه بنز بخورم بخاطر ژنتیک و توی باشگاه هم باید مثه بنز وزنه بزنمو ب خودم فشار بیارم تا بدن خوبی داشته باشم

    باور کرده بودم ک ورزش بدنسازی ورزشی پر هزینه هست و نتیجش این میشد ک من هزینه وعده هام رو هم نداشتم

    باور کرده بودم ک باید 45 دیقه تا 1 ساعت سخت تمرین کنم اونم هر روز تا بدن خوبی داشته باشی و همین ک یه هفته نمیرفتی همه چی میریخت پایین

    باور کرده بودم ک باید روزی 7 وعده غذا بخورم

    در مورد تمرین هم میتونم بگم اشتباه من این بود ک هدفم رو مشخص نکرده بودم و برنامه تمرینی و تغذیه ای گرفته بودم و اینقدر ب خودم فشار میاورم انگار هفته بعد قراره برم آرنولد کلاسیک

    حرکت هایی رو میزدم ک الان فک میکنم در راستای هدفم نبود اصلا

    من بدنی مثه استاد میخواستم با شکمی تخت

    ولی برنامه من برا کات بود، برا سیسپک بود و…

    شب ها هوازی میزدم ( دو میزدم حدودا 1 ساعت )

    ولی خیلی روم فشار بود

    یادمه یبار دوشب متوالی دویدم از فرداش احساس میکردم وزنم کمتر شده در صورتی ک هدف من حجم بود

    من نشده بودم 5 ماه بطور پیوسته برم باشگاه

    2-3 ماه میرفتم و ول میکرم چون روم فشار بود – چون اذیت میشدم

    و قبول کرده بودم ک اگه بدن خوبی میخوای باید دهنت سرویس بشه

    قبول کرده بودم ک کسی ک بدنسازه رابطه ی عاطفی نداره با جنس مخالف، چون وقتشو نداره یا تو باشگاست یا آشپز خونه یا خوابه

    با این باور ها و رفتار ها نتیجه مشخصه

     من بدنسازی رو گذاشتم کنار چون فکر میکردم وقتم رو خیلی میگیره و بذار من روی عزت نفسم کارکنم – ب اون ثروته برسم -اون پودر پروتئینه رو داشته باشم بعد شروع کنم (کمال گرایی)

    ولی استاد رو میبینم ک چه بدن بینظیری ساخته اونم با یه وعده غذایی

    اونم با یک بار تمرین 20-30 دقیقه در هفته

    با این باور ها و نتایج منم علاقه مند میشم ب قانون سلامتی

    ولی بخاطر ورودی هایی ک داشتم خیلی سختمه بپذیرم با یه وعده غذا استاد داره عضله میسازه

    با یک بار تمرین 20-30 دقیقه ای در هفته استاد داره عضلاتش رو پاره میکنه ک از اون ور پروتئین بخوره ک ترمیم بشن این مویرگا

    و همیشه گوشه ی ذهنم این بود ک اقا گیرم من ب وزن دلخواهم با این همه تقلا رسیدم بعدش چی

    باید همین 7 وعده غذا بخورم، باید هر روز یک ساعت برم باشگاه!؟!!؟

    ولی با شیوه استاد وقت مسافرت ویا هر چیز دیگه ای داری تازه فقط یه وعدست غذات

    خیلی کنجکاوم ک چطوری با یه وعده میشه خدای من

    انشا الله در زمان مناسب ب این آگاهی ها درسترسی خواهم داشت

    در مورد ارتباط با جنس مخالف

    من باور داشتم ک من بلد نیستم رابطه برقرار کنم و یا حتی رابطه ای رو جلو ببرم و همین رو هم تجربه میکردم

    باور دارم ک ارتباط با جنس مخالفم کار  پیچیده و سختیه

    درمورد ارتباطم با خواهر برادرام ک بچگی باهاشون خیلی درگیر میشدم، دعوا میکردم

    واطرافیان چرندیاتی رو برام تعریف میکردن ک فلانی از همون دوران کودکی با خواهر برادراش دعوا می کرد الانم ک بزرگ شدن باهم قهره

    دیگه قبول کرده بودم ک  بین همه ی خواهر برادرا این دعواها هست 

    و طبیعیه

    در صورتی ک هر چیزی ک خوب پیش نمیره طبیعی نیست ک خوب پیش نره یه جای کار ایراد داره و باید تغییر کنه

    الهی شکرت خدا

    دوتا استاد بهشتی ازتون ممنونم و همین طور از دوستانم ک نظرات فوق العاده ای میزارن هم تشکر میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    حسین سنگ دوینی قلی آباد گفته:
    مدت عضویت: 612 روز

    خداروشکر که با شما آشنا شدم استاد.من خیلی وقته میگم همه چیز دست خداست و توکل بر خدا چیز را به سادگی حل میکنه ولی تازه دو سه ماهه که فهمیدم همش حرف میزدم و در عمل باوری بهش نداشتم‌.ولی از وقتی که دلی و در عمل همه چیزو به خودش سپردم و حرکت کردم.خداروشکر یکی یکی مساعلم داره حل میشه و آرامش بیشتری دارم.و اینو مدیون فایلهای شما هستم.خیلی وقته که نه فیلم نگاه میکنم نه اخبار و نه هیچ چیز دیگه و فقط خوراکم شده فایلهای شما..وجودت نعمته …خیلی ازت ویژن میگیرم.یه روز میام و از نزدیک می بینمت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    شیما محسنی گفته:
    مدت عضویت: 3571 روز

    استاد عزیزم، سلام. بارها قرار بود بعد از گوش کردن به این فایل، دیدگاه بفرستم، اما جور نمیشد تا به امید خدا الان با تمرکز در حال نوشتن کامنت برای این فایل آموزشی هستم.

    استاد عزیز در مورد توحید، که پاشنه آشیل اکثر ما است، خدا رو شکر از زمانیکه با آموزه های شما آشنا شده ام خیلی خیلی بهتر به این موضوع عمل میکنم. منی که تا قبل از آشنایی با شما و آموزه هایتان، هر چیزی تنها غیر از خودم، افکارم، باورهای رو مقصر میدانستم، الان دیگه هر مسیله ای برام پیش بیاد میدونم و مطمینم که خودم این کاره هستم. خودم که خودم …. خودم که خودم. با ورودی هام, با افکارم و ….

    استاد مخصوصا در مورد چشم زخم که ‌‌واقعا با آموزه های شما یاد گرفتم که هیچ کس نمیتونه برای من خوشبختی یا بدبختی ایجاد کنه، الا خودم و خداوند قدرت مطلق است و بس. همین که وقتی با تضادی برمیخوردیم، سریع می‌گفتیم آهان امروز کی رو دیدیم که اینجوری ما را چشم زد. وای که چقدر عذاب آور بود که باید در دیگران دنبال مقصر میگشتی. خود عدم توحید بود و بس. حالا خدا رو شکر راحت شدیم که بابا دختر، تو خودت خالق زندگی خودت هستی و همان طور که زندگی سمی برای خودت ایجاد کرده بودی، حالا هم میتونی بهترین زندگی رو برای خودت ایجاد کنی. اصلا استاد دیگه برای ما خدا رو شکر، اعتقاد نداشتن به توحید خیلی سخت شده و ترسناک. یعنی من نمیتونم خودم زندگی ام را درست کنم ….. ای بابا پس چه فایده داره این زندگی. ممنون خداجون که زندگی رو برای ما جوری گذاشتی که خودمون مسئول تمام و کمال زندگی مان باشیم.

    خدا رو سپاس

    در پناه پروردگار عااااالم

    شیما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    سجاد دلگشا گفته:
    مدت عضویت: 1475 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و دوستان عزیزم

    در مورد پاسخ به سوالات : خب من قبل از آشنایی با مفهوم توحید و شرک ، خیلی از اتفاقات زندگیم و مسائل زندگیم رو تقصیر عوامل بیرونی میدونستم و در واقع شرک می ورزیدم ، هر چند که ریشه هایی از توحید هم توی وجودم بود اما خب در بعضی موارد هم شرک می ورزیدم و قدرت رو به عوامل بیرونی مثل دولت و حکومت ، کشور و مکان زندگیم ، پدر و مادرم و … میدادم که همین باعث شده بود نتونم زندگیم رو تغییر بدم و ذهنم همیشه اینا رو برام بهونه میکرد که اگه تو نمیتونی پول در بیاری به خاطر دولته ، یا اگه نمیتونی خیلی چیزها رو داشته باشی به خاطر پدر و مادرته چون اونا باید برات همه چیز رو فراهم میکردن ، یا حتی اگه نمیتونی توی درس و تحصیلت موفق بشی به خاطر مدرسه‌ایه که در آن درس میخونی و خیلی چیزهای دیگه که چون من این باورها رو داشتم ، ذهنمم هم همیشه همین بهونه ها رو برام می آورد تا جلوی حرکت کردن منو بگیره و نذاره هیچ اقدامی کنم. خلاصه این گذشت تا با سایت عباس‌منش دات کام و استاد عباس‌منش عزیز و مفهوم توحید و شرک آشنا شدم. وقتی که فهمیدم که این باور که عوامل بیرونی در زندگی من تأثیرگذار هستند شرکه و چقدر باور محدودکننده‌ایه که کل قدرت رو از خودم و خدای خودم میگیره و عملا نمیذاره هیچ حرکتی کنم و در نتیجه هیچ نتیجه‌ای هم نگیرم ، سعی کردم این باور رو تغییر بدم و کل قدرت رو به خدای خودم ، به فرمانروای کل جهان ها بدم و به خودم بارها و بارها بگم که عوامل بیرونی هیچ تأثیری در زندگی و اتفاقات زندگی من ندارند و فقط افکار و باورهای من هستند که دنیای پیرامون من رو میسازند و فقط و فقط یک قدرت در کل جهان وجود داره و اون خداوند یکتا هست که قدرت فقط از آن اوست.

    بعد کم کم خب رفتار و اعمال من تغییر کرد ، من تونستم حرکت کنم ، به ایده هام عمل کنم ، سعی کردم دیگه از کسی نترسم و به هیچ عامل بیرونی قدرت ندم و این هنوز هم ادامه داره و هی دارم روی این مبحث توحید و باورهای توحیدی کار میکنم یعنی این کاریه که باید تا آخر عمر انجامش داد. ولی خب بعد از اینکه سعی کردم این باور رو تغییر بدم و حرکت کنم و عمل کنم ، نتایج هم در زندگی من تغییر کرد در تمام جنبه ها. در جنبه سلامتی بعد از درست کردن باورهام خدا رو شکر الان تقریبا نزدیک دو سالی هست که اصلا رنگ دکتر و کلینیک رو ندیدم و تو این دو سال شاید دو یا سه بار کلا سرما خورده باشم که خیلی زود با کنترل ذهنم و آبلیمو خوب شدم در صورتیکه قبلا هر یکی ، دو ماه یک بار سرما میخوردم. و الان هم خدا رو شکر سالم ، سالم هستند و هیچ دارو شیمیایی مصرف نمیکنم.

    در موضوع ثروت منی که هیچ درآمدی نداشتم و صفر صفر بودم الان خدا رو شکر به درآمد رسیدم و این درآمد هم هر بار داره بیشتر میشه.

    در بحث روابط منی که قبلا خب همیشه خیلی زود عصبانی میشدم و با خانواده خودم درگیر بودم و با افراد دیگه هم رابطه خوبی نداشتم ، الان خدا رو شکر هر روز داره روابطم بهتر میشه ، به طوری که خیلی اروم تر شدم و آرامش خاصی دارم و دیگه هیچ درگیری هم ندارم.

    در بحث معنویت هم که نگم که چقدر به خدای خودم نزدیک تر شدم و چقدر با هم رابطه صمیمانه و رفاقتی تشکیل دادیم و چقدر خدای من منو در مسائل مختلف هدایتم میکنه و چقدر عشق من به خداوند بیشتر شده و چقدر خودم رو عاجزتر می بینم در برابر فرمانروای خودم و خیلی واقعا این حس توحید و یکتاپرستی با کلمات قابل وصف نیست.

    خب همین فایل های توحید عملی و کلا هر جا تو هر فایلی که استاد در مورد توحید صحبت کرده خیلی خیلی به من کمک کرده تا این باورهای توحیدی رو در وجود خودم نهادینه کنم ، آیات قرآن و درک و فهم این آیات خیلی خیلی بهم کمک کرده و هنوزم میکنه. هدایت خداوند و نتایجی که خب گرفتم هم خیلی تأثیرگذار بوده.

    میگم این باورهای توحیدی ، اینکه قدرت رو فقط به خداوند بدیم خیلی جسارت و شجاعت منو بیشتر کرده ، خب قبلا من جلوی افراد ثروتمند و قدرتمند یک ترسی توی وجودم بود یا کلا جلوی افرادی که خلاصه در یک چیزی از من بالاتر بودن ترس داشتم یا حساب میبردم و … اما از وقتی که قدرت رو فقط به خداوند دادم و نه هیچ عامل بیرونی دیگه الان خب خیلی بهتر شدم جلوی بقیه افراد. نمیخوام بگم دیگه هیچ ترسی ندارم نه! اما میتونم بگم که این ترس خیلی کمتر شده و خب هر چقدر بیشتر روی خودم کار کنم و تکاملم بیشتر طی بشه این ترس هی کمتر و کمتر میشه دیگه.

    و الان من اینقدر جسارت دارم که سعی کنم حرکت کنم و به ایده هام عمل کنم به جای اینکه بخوام بترسم و قدرت رو بدم به عوامل بیرونی و هیچ حرکتی نکنم.

    اما در مورد خود این فایل من میخوام که یکم توضیح بدم.

    جدا از بحث توحید و شرک که خیلی خیلی بحث مهمیه اما من میخوام به این دانشمندان متفکر بگم که شمایی که میگید شادی هر فرد به ژنتیکش ربط داره و کلا هر چیزی رو پیدا می کنید به ژنتیک ربط میدید ، چطور پس خودتون با آزمایشات و تحقیقاتی که انجام دادید به این نتیجه رسیدید که باورهای ما حتی می تونند ژنتیک و DNA ما رو هم تغییر بدهند یعنی باورهای ما کاملا بر ژن های ما هم اثر میذارند و میتونند ژن ها رو تغییر بدهند. عجیبه !

    (این رو هم میتونید توی اینترنت در موردش تحقیق کنید و ببینید که دکتر Bruce Lipton و دانشمندان دیگه با آزمایشات و تحقیقاتی که انجام دادند به این نتیجه رسیدند که باورهای یک انسان میتونه ژن هاشو تغییر بده) هر چند که هستند که افرادی که بیماری های به اصطلاح ژنتیکی داشتند اما با تغییر باورهاشون اون بیماری رو درمان کردند و …

    پس همه چیز به باورهای ما بستگی داره نه به ژنتیک و از اینجور چیزها.

    هر چی رو که باور کنی دقیقا همان را تجربه خواهی کرد.

    از خداجونم بی نهایت سپاسگزارم

    و همچنین از استاد جانم و خانم شایسته عزیزم هم سپاسگزارم که این فایل های بی نظیر و فوق العاده رو آماده میکنند.

    در پناه الله یکتا شاد ، سالم و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    حدیث گفته:
    مدت عضویت: 980 روز

    وای استاد زنده باشین و سلامت

    من از تجربه خودم بگم از زمانی که سنم 14 بود همه میگفتن رشته ریاضی برای دخترها نیست برای پسرهاست نباید به اون سمت بری و شکست میخوری و بی پول و بیچاره میشی و خدای من الان که شروع کردم به نوشتن یادم اومد که بهم میگفتن خل میشی چون من یک عمه دارم ایشون تنها فرد فامیل بود در اون سالها که دانشگاه رفته بودن برای علوم پایه و شیمی میخوندن ترم آخر دانشگاه به خاطر رماتیسم قلبی و آریتمی دریچه های قلب دچار سکته مغزی شدن اون هم سر جلسه یکی از امتحانات دانشگاه و چون از نظر رفتاری و چهره من شبیه ایشون بودم کل فامیل و خانواده به من این رو بارها استاد شاید هزاران بار هر بار میخواستم تکالیف مدرسه ام رو انجام بدم میگفتن نخون مثل عمه ات دیوانه میشی اون هم اینقدر درس خوند دیوانه شد و..‌. و خدا شاهد الان یادم اومد چه ترس و وحشتی داشتم موقع درس خوندن اما در اون سن واقعا خودم رو تحسین میکنم بهشون گفتم سخت وجود نداره اگه بقیه یک درس رو با یکبار خوندن متوجه بشن من ده بار میخونم متوجه میشم، و با توکل بر خدا فقط بر خدا(یادمه شبها فقط با خدا صحبت میکردم و تصویر سازی میکردم توی اون سن که معلم شدم و دارم ریاضی درس میدم) برای خودم دریم برد کشیده بودم که استاد دانشگاه شدم و فیزیک درس میدم (بماند که خانواده ام چه مشکلاتی پیش آوردن که درس نخونم و شبیه دخترهای اطرافم به فکر ازدواج و این چیزها باشم) من قوی رفتم رشته ریاضی و فیزیک و قوی وارد دانشگاه دولتی توی رشته فیزیک شدم و جزو دانش آموزهای تاپ توی دوران های تحصیلم بودم اینقدر که از طرف اساتیدم برای ادامه تحصیل و کار به چند کشور معرفی شدم و الان هم 2 سال هست کار خودم رو شروع کردم یک موسسه آموزش علوم مفهومی دارم و برای انتشارات به نام کشور کتاب کمک درسی تالیف میکنم و فیلم های آموزشی دارم و فقط با توکل بر خدا و ایمان چون دقیقا یادمه فقط یک نیرو رو در زندگیم میدیدم خدای بزرگ و توانمند، الان هم در هر لحظه ای از زندگیم به مشکل میرسم و میخوام مشرک بشم صدایی درونم میگه همونقدر نتیجه میبینی که خدات رو قدرتمند کرده باشی، سپاسگزار خداوندم در این روز چون امروز من صبح بیدار شدم و به خاطر شرایط زندگیم که تغییر کرده شروع به گریه کردن کردم و اومدم داخل سایت و هدایت کن رو زدم و این فایل زیبا جواب حال من بود…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    مارال گفته:
    مدت عضویت: 774 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانو

    من چون اول راه همراهی با شما هستم کلی سوال برام پیش اومده نمیدونم اینا شرک حساب میشن یا نه

    من مستاجرهستم وچیزی تا پایان قراردادم نمونده

    دنبال خونه هم میگردیم ولی اصلا با شرایط ما چیزی پیدا نکردیم قیمتها عجیب بالاس

    این وسط تو ذهنم میگم قرض بگیرم وام بگیرم که بتونیم خونه بگیرم باز اینور میگم پس حرفهای استاد چی

    باز یه مسئله دیگه اینکه این قیمتهای بالا رد که میبینم ناخداگاه باعث میشه فک کنم عوامل بیرونیه که تو زندگیمون تاثیر داره

    باز برمیگردم به باورهام

    میبینم اصلا مقاومتی رو اینکه پول زیاده ندارم

    ولی این باور دارم که من بلد نیستم چطوری پول دربیارم که مثلا بتونم یه خونه بخرم

    نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه

    الان میخوام بچهای که اینجان یه جوری یه راهنمایی از من بکنن که من چکار کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    رعنا ودیع زاده گفته:
    مدت عضویت: 652 روز

    سلام ب استاد عزیزم

    و دوستای مهربانی ک این کامنت رو میخونن

    در رابطه با باور ها خواستم بگم ک،من مامان و بابام هر دو بیماری قند دارن،هزاران بار شنیدم ک ارثیه و میگفتن ک همتون قند میگیرین ،چون مامان بابامون قند دارن

    دیگه باورم شدو من دقیقا همین الان قند دارم ،من سنم از بقیه خواهر برادرام کمتره،

    و اونهایی ک این باور رو ب من انتقال دادن،میگفتن ک قند ربطی ب سن نداره و حتی بچه های کوچیک هم میگیرن

    دوباره این هم باورم شد،ک من الان با سن 24 سالگی قند دارم خیلی هم زیاد نیست عددش ولی بالاخره الان دارم نون باورامو میخورم ،

    این از این

    بابابزرگم بر اثر سرطان معده فوت کرد،بعد از اون همه گفتن ک سرطان و معده درد ،ژنتیکیه

    و دقیقا الان بیش از نصف فک و فامیلای پدریم، همه معده درد داریم،ینی خودمم دارم

    میخوام بگم ک کلی باور مخرب دارم و داریم ،چون واقعا تا الان ‌نمیدونستم ک چ خبره

    و هی سال ب سال ب بهونه ی ژنتیکی بودنه، بیماری‌های مختلفی رو تجربه میکنم.

    حتی ی مدت پیش خودم میگفتم نکنه مث اونایی ک سرطان گرفتن و مردن،منم اونجوری بمیرم..

    استاد باورت میشه ی چیزی نزدیک ب سرطان رو هم تجربه کردم ،،

    یه پولیپ داشتم توی دماغم،بخاطر آگاهی ای ک نداشتیم و حتی دکتر های شهرم هم میگفتن ک سرطانه،سونو و ام آر آی هم انجام دادم وباز هم گفتن سرطانه و جالبش اینجا بود ک میگفتن بدخیمه و میمیری و اینا…

    تا چن وقت کل فک و فامیل گریه میکردن و منم تازه زایمان کرده بودم و کلا اوضاع خیلی بد بود

    تا رفتیم شهر های دیگه و فهمیدیم ک اصن سرطان و اینا نبود ،یه توده ی عفونی بود ک باید با عمل لیزری درش میاوردن،

    و اینجا هم جالب بود ک دکتر گفت همین امروز هم میشه عمل کنیم و کار خاصی نیس،

    من گفتم ن عمل نمیکنم ،بچم شیرخواره و باید برگردم شهر خودم و اینا..

    خلاصه یکی دوماه گذشت ،خودمم الان باورم نمیشه

    ی روز پیش خودم گفتم برم یکم عسل بخورم با آب جوشیده ک یکم سرد شده ،

    و من دقیقا بعد از یکبار عسل خوردن خوب شدم،دیدم راه تنفسم داره بهتر میشه،چون کلا یکی از سوراخ های دماغم کیپ شده بود و خوابیدن خیلی برام سخت بود

    میخوام بگم ک زندگی من تماما حاصل باورهای مزخرفم بوده و داشتم خودم رو ب تباهی ‌میکشوندم .

    خداروشکر با آگاهی گرفتن از شما الان دارم آگاهانه پیش میرم ،و همش میگم ک هیچ عامل بیرونی ای حتی نمیتونه من رو ناراحت یا خوشحال بکنه،نتیجه ی تمام اتفاقات زندگیم خودِ منم با باورهای مسموم.

    در رابطه با باورِ اینکه هیچ دختر خوبی برای ازدواج وجود نداره

    برادرِ دوست صمیمیم،همش میگف ک هیچ دختر خوبی وجود نداره و همشون(..)حرف های نامناسب ب کار می‌برد، چند سال فقط داشت خوب و بد میکرد و بالاخره با ی دختر آشنا میشه و دقیقا یک ماه تا دوماه بیشتر با هم زندگی نکردن و کلی اتفاق ناجور افتاد،و دختره بش خیانت کرده بود و حتی باردار شد و سقطش کردن و کلی دعوای خانوادگی و ….

    و الان طلاق گرفتن و پسره داره تنها زندگی میکنه،من الان دارم میفهمم ک بخاطر باور خودش بوده..

    چقد برام خیلی چیزا داره روشن میشه ،

    واقعا دمت گرم استاد ،لذت میبرم ک دارم توی این مسیر خدایی زندگی میکنم ،

    وقتی میبینم ک میگی با عشق کامنت هاتونو میخونم،همین جمله بیشتر منو وادار میکنه ک کامنت بذارم

    میخوام بگم ک تاثیر گذاریتون فوق العادس،

    آرزوی بهترین رو دارم برای شما و تمامی اعضای خانواده ی سایت عباسمنش .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    زهرا رضایی فرد گفته:
    مدت عضویت: 2330 روز

    سلام استاد عزیزم

    این فایل هدیه خیلی عمیق و ارزشمند هست و خیلی تاثیر گذار خودش ی دوره است که باید به کلمه به کلمه این فایل فکر کرد وفکر کرد تبریک میگم که روز به روز شاهد پیشرفت ورشد معنوی شما هستیم خداروشکر که الگو و نمونه خوبی برای من هستید که خیلی جا داره تا به مراحل بالای رشدوتعالی برسم .همیشه اسم شرک ورزیدن میاد وقتی روی دیگران حساب میکنیم و ازمنظر دیگه که تو این فایل بهش پرداختین که برام تازگی داشت بنام عوامل بیرونی و کلا شرک میورزیم این به ذهنم میرسه و برام تداعی میشه که تو جنگلی هستیم میخوایم خانه بسازیم ممکنه بر روی علفهای سطح زمین یا بر روی برگهای روی سطح ابیا برروی شاخه های درخت یا شایدم روی لاک یک لاک پشت این خونه بنا بشه که هرلحظه دستخوش یک تغییر طبیعی میشه خونه ما و دیگران مسولیتی درقبال زندگی من ندارن ولی وقتی به قدرت لایزال خدا تکیه میکنیم بصورت نمادین که درزمین برای ساخت خانه پی عمیق بابتن حفر میکنیم دروجود خودمون در عمق وجود به قدرت خداوند تکیه مبکنیم در قلبمون و هیچ بادوبوران و طوفانی حریف ما نیست و حتی مسایل در جهت مسیر ما ،مارو به جلو میندازه و باعث پیشرفت ما میشه .

    تقصیر ما نبوده شرک ورزیدیم چون خدارو بهمون نشناسوندن چون یادمون ندادن خدا دوست ماست تکیه گاه ماست چطور وقتی کسی رو دوست خودت ندونی تکیه گاه خودت میدونی و بهش اعتماد میکنی اینطورشد که کسانی که برای کمک فرستادو اشتباها پرستیدیم ولی همه ما بعد از این همه مراحل و بقول استاد چک و لقد ها اگه دوباره شرک بورزیم باوجود اینکه هدایت شدیم به یکتاپرستی اگه فکر نکنیم به این نسانه ها به این صحبت ها و رو بگردونیم قطعا کفر ورزیدیم و خواستیم که واقعیت نبینیم .ازاستاد عباس منش ممنونم بخاطر اشتراک اگاهی ها

    درپناه خدای مهربان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 821 روز

    به نام خدا

    ردپای 78

    سلام به استاد عزیزم و دوستان مهربونم

    همه ما حداقل یه بار تو زندگی ،تلاش کردیم یه کاری شروع کنیم اما خیلی زود دیگه ادامه اش ندادیم

    منم از این قاعده مستثنی نبودم !حالا باورم نمیشه چطور 78 روز بدون چیت دارم مینویسم یاد میگیرم آزمون خطا میکنم

    مگه من همون آدم نبودم؟

    تازه، کار برای خودم سخت کردم و خودم موظف کردم هر روز ردی از خودم در سایت باقی بذارم

    با وجود اینکه خیلی نوشتن برام سخت بود ،خودافشایی برام سخت بود

    حتی به همین بسنده نکردم و برای اولین بار تو فضای مجازی عکس پروفایل گذاشتم

    خیلی وقتا حرفی برای گفتن نداشتم اما هرچی بهم گفته می‌شد می‌نوشتم، میگفتم عیبی نداره مبتدی، ممکنه بعضی جاها درست درک نکرده باشی، بعضی جاها قضاوت شی و…

    چی در درون من جون گرفته بود که همه اینهارو قبول کردم و ادامه دادم؟

    نمیدونم !اما میدونستم نقطه استارت من برای ساخت چیزی که میخوام از همینجا اتفاق می‌افته

    از همین کارهایی که سختم بود و انجام دادم

    از همین آگاهی ها

    از همین کلنجار رفتن با باورهای کهنه

    از همین ساخت باورها و الگو های جدید

    نمیدونستم چطوری اما تیری در تاریکی برای من بود که رفته رفته به اطمینان تبدیل شد

    البته نفوذ کلام استاد و پذیرا بودن روح آدمی درباره حقیقت هم مزید بر علت بود

    78 روز که کلی قدم برداشتم ،کلی به ترس هام غلبه کردم کلی از خواسته های کوچیک و بزرگ ،تیک زدم،کلی به شخصیت مورد نظرم نزدیک شدم

    و مهم تر از اون خودم و خدارو پیدا کردم و ظرفم کمی بزرگتر کردم

    هنوز گاهی مسیر گم میکنم گاهی نجوا ها بهم اثر میکنن گاهی کانون توجهم شبیه گذشته اطرافیان و جامعه میشه

    میدونم طبیعیه و میپذیرمش

    اما با همه پستی و بلندی ها خیلی حس خوبی دارم که مسیر درستی شروع کردم

    خداروشکر

    همیشه تو کامنت از خدا خودم استاد و بانو شایسته که دلم خیلی براش تنگ شده ،سپاسگزاری میکنم

    الان میخوام از همه اعضای سایت تشکر کنم،خیلی ازشون یاد میگیرم ،خیلی براشون احترام قائلم و از نتایج و کیفی که با زندگی میکنن ،لذت میبرم

    از همه کسایی که این مدت برام کامنت های فوق العاده گذاشتن ،بسیار بسیار سپاسگزارم ،حس خیلی خوبی با هم کلام شدن باهاشون تجربه کردم و از نوشته‌هاشون لذت بردم

    ازتون سپاسگزارم

    به امید روزای بهتر

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: