توحید عملی | قسمت 9

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار روشا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

استاد چه فایلی بود. چقدر این آگاهی ها به موقع بود. چقدر تلنگر داشت برای من.

نمیدونین استاد چقدر این صحبتها برای من معنی دار بود. دیشب از خدا گله کردم دقیقا عین مادر موسی که نکنه فراموش کردی نکنه یادت رفته نکنه به عهد خودت وفا نکنی.

ما بخاطر اون ایمانی که در وجودمون گذاشتی یه قرارداد رو کنسل کردیم خودت بهمون گفتی قدم اول اینه از این شرک رها بشید از این شخصی که فکر میکنه روزی دهنده اونه فکر میکنه ما بنده اش هستیم خودت گفتی اینو بزارید کنار تا من قدمهای بعدی رو نشون بدم. قدم خودمونو برداشتیم خدایا الان منتظر قدم از سمت تو هستیم منتظر اون قراردادت هستیم که بعد از این قدم بهمون نشون دادی ما چقدر شکرت کردیم که چه خوب هدایت خدا رو درک کردیم و رفتیم پای قرارداد و صحبتها کردیم و تعریفها شنیدیم و اما هنوز خبری از عقد قرارداد نیست. اینجا دیگه کاری از دست ما نیست ما باید منتظر بمونیم که اونا خبر بدن ما قدممون رو برداشتیم و الان نوبت توئه… خدایا نکنه تو یادت رفته باشه و… 

آخ که چند روزه ترس همه وجودمو گرفته که اگر خدا جونم بهم لطف نکنی نابود میشیم. دقیقا عین مادر موسی ترسهامو بهت گفتم و ازت کمک خواستم ازت راهنمایی و هدایت خواستم.

دیشب با همسرم دقیقا این گفته رو کردیم من بهش گفتم اگه نشه چی؟ اگه جواب نده جی؟ اگر فراموش کرده باشه چی؟

همسرم ایمانش از من بیشتره گفت من دارم نشونه ها رو میبینم و فکر میکنم تو مسیریم.

شب خوابیدیم نصف شد با سرفه های شدید همسرم بیدار شدم که گفت یهو نفسم تو خواب رفت و نمیتونستم نفس بکشم. این اتفاق یه تلنگر بود برام که ای بنده ی من حتی نفست هم از منه آیا تو شکر نفست رو میکنی؟ همون موقع شب به همسرم گفتم واقعا که هر نفسی که میره و میاد دو تا شکر واجب داره اما ما هیچ شکر گذاری نمی کنیم.

ما بسی گم گشته، باز آورده‌ایم

ما، بسی بی توشه را پرورده‌ایم

میهمان ماست، هر کس بینواست

آشنا با ماست، چون بی آشناست

صبح داشتم میرفتم سرکار پشت فرمون شروع کردم به شکرگزاری از نفس هامون. نفسی که میتونست بره و نیاد. اشک میریختم و شکر میکردم. بهش گفتم خدایا قانون تو هیچ ردخوری توش نداره برای همه مثل هم داره کار میکنه اما بهمون بگو که مشکلمون کجاست که گیر کردیم رو این پله؟!

ایمنی دیدند و ناایمن شدند

دوستی کردم، مرا دشمن شدند

فکر میکنم بهم گفت که مشکل از شکرگزاریه که چند وقته نداریمش توی رفتارمون. چشممون به چیزیه که نداریم و منتظر اومدن اون هستیم تا اینکه به خاطر داشته هامون سپاسگزار باشیم. همین موقعیت الانی که توشیم زمستون آرزومون بود خدایا اما الان تابستون یادمون رفته. اره خدایا ما یادمون رفت تا شکر همین چیزهایی که داریم رو بکنیم و تو چقدر خدای خوبی هستی که با وجود فراموشی ما هنوز با ما حرف میزنی و هنوز با ما هستی. آخ که این تیکه شعر رو شنیدم چقدر خجالت کشیدم نمیدونی استاد یعنی آب شدم از خجالت (ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند/ عیب پوشیها کنیم، ار بد کنند).

آره منه بنده ات فراموش کردم ازت تشکر کنم اما تو چه خدایی مهربونی هستی که ما رو یادت نمیره اگر حتی بدی ببینی.

اتفاق دیشب و این فایل صبح امروز، قشنگ حرف زدن خدا بود با من. 

استاد اونجا که گفتید ” هدایت شما برماست” من یعنی موندم که خدا داره چطوری باهام حرف میزنه. خدا جونم پیام دریافت شد. ممنون که حرف دیشبم رو شنیدی که ازت خواستم هدایتم کنی و تو صبح نشده جوابم رو دادی.

ما که دشمن را چنین میپروریم

دوستان را از نظر، چون میبریم

اینجا دیگه اشکم ریخت.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 9
    574MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 9
    37MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1017 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «الهه السادات میرمحمدی» در این صفحه: 4
  1. -
    الهه السادات میرمحمدی گفته:
    مدت عضویت: 2304 روز

    به نام خدا

    استاد عزیز سلام

    من فقد میخوام از یه قسمتی از این شعر صحبت کنم

    ” رهرو ما اینک اندر منزل است ”

    حدود یکسال پیش وقتی میخواستیم از قزوین بیایم قم که خونه بگیریم، وقتی با ذهن منطقی خودمون جلو رفتیم اوضاع بدتر و بدتر میشد، به خونه های بدتر و بدتر می رفتیم

    ولی وقتی سپردیم به خدا ، بهترین خونه با یه ویوی رویایی توو شهرک قدس قم پیدا کردیم.

    ماشینمونو گذاشتیم برا فروش، یک ماه فروش نمی رفت چرا؟ چون ما همش منتظر بودیم فروش بره ، چون هی ذهن ادم دوست داره توو کار خدا دست ببره و بگه چه جوووری اخه ، از چه راهی

    و خدایی که مدام از هر راهی میخواد بهت بفهمونه باباااا بنده ی قشنگ من، روزی تو، رسوندن تو به خواسته هات کار منه،

    ” لدفن توو کار من دخالت نکن ”

    و کار ما اینه که این رو مدام به ذهن مون بگیم ، که ذهن عزیز

    به توچه، به تو چه که از چه راهی میاد، از کجا میاد.

    بعد یه ماه و خورده ای که تونستیم بیخیالش بشیم و رهاش کردیم، ماشین فروش رفت.

    به همین سادگی

    خواستیم ماشین بخریم، ذهن گفت بشین توو خونه اپلیکیشن دیوار رو بالا پایین کن که زودتر ماشین گیربیاری،

    ما چیکار کردیم، رها کردیم، رفتیم بیرون پیتزا خوردیم.

    بعد توو رستوران که بودیم همسرم یه لحظه گوشی شو چک کرد و یه ماشین دید، ماشینی که هنوز بعد حدود 6 ماه که داریمش هنوز بابت سپاسگزاریم انقد که این خوبه.

    خواستیم از قم بریم، بریم یه شهر دیگه و یه خونه ی ویلایی داشته باشیم، اون موقعی که خواستیم بریم قرآن رو باز کردیم صفه ی 181 و 182 اومد، یه حسی به همسرم گفت ورق بزن، و صفحه ی بعدش خدا صراحتا گفت وصبر ان الله مع الصابرین

    و بعدشم گفت

    وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

    گفت صبر کن، نرو ، الان وقتش نیست

    و ما هم گفتیم چشم، صبر کردیم و دوهفته ی بعدش که دیدیم هیچ نشونه ای نیومد که نریم، راه افتادیم.

    ما قرار بود بریم رامسر، دقیقا همون روزی که راه افتادیم ینی20 خرداد بارندگی شدیدی شده بود و کوه ریزش کرده بود وجاده چالوس بسته شد، یه جوری هم بسته شد که تا چند روز بسته بود، یه سیلی اومده بود که سابقه نداشته بود که ازش مستند ساخته بودن.

    و ما به یه جاده و منطقه ی دیگه ای هدایت شدیم، خدا راهمون بست چون اصلا منطقه ی رامسر برای مایی که دنبال دنج بودن و خلوت بودن منطقه هستیم مناسب نبود،

    هدایت شدیم به یه جای قشنگ تر و فوق العاده تر که اگه هدایت خدا، بسته شدن راه نبود ما هیش وقت اونجا رو پیدا نمیکردیم.

    دونفرم از روستایی ها و محلی های اونجا برامون قرار داد که از هزار تا مشاور املاک به اون منطقه اشنا تر و اگاه ترن،

    استاد ممنون که ما رو با این خدا اشنا کردین،

    خدا برامون همه چی شد، همه کار کرد

    البته ما هنوز از این خونمون نرفتیم اما خدا داره راه رو قدم قدم برامون روشن میکنه، ما رو بغل کرده و مسیر رو برامون باز میکنه ،

    ما حتی به صاحب خونه مون هم نگفته بودیم و نمی دونستیم باید کی بهش بگیم، تا اینکه خودش زنگ زد بهمون، و این نشونه ی قشنگ خدا بود برامون از رفتن، از باز شدن راه

    اینا رو مینویسم که نشونه باشه برام،

    از آغوش خدا

    از اینکه همیشه خواسته هامونو براورده شده بدونیم بشرط ایمان

    :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 95 رای:
  2. -
    الهه السادات میرمحمدی گفته:
    مدت عضویت: 2304 روز

    به نام خدا

    سلام خانوم ابراهیمی عزیز :)

    امیدوارم هرجا که هستید حالتون خوب باشه

    ممنون از پاسخ قشنگی که برام نوشتید،و خیلی خوشحالم که از مهاجرت تون و شهری که توش هستید و خونه ای که الان دارید راضی هستید.

    و کامنت تون یه بار دیگه بهم یادآوری کرد که همه چیز باید به راحت ترین شکل ممکن اتفاق بیوفته.

    الهی که همیشه در پناه خدا باشید :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    الهه السادات میرمحمدی گفته:
    مدت عضویت: 2304 روز

    به نام خدا

    سلام آقای روحی بزرگوار

    ممنونم از شما، ممنون که برای کامنت من وقت گذاشتید و پاسخ نوشتید.

    چقدر پاسخی که برای من نوشتید، پر از انرژی و حس خوب بود، ممنون از این انرژی خوبی که دادید. که قطعا این حس و انرژی خوب چندین برابر برمیگرده بهتون.

    امیدوارم هرجاکه هستید درپناه رب العالمین عاالی باشید. و براتون از خداوند بهترین ها رو میخوام

    :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    الهه السادات میرمحمدی گفته:
    مدت عضویت: 2304 روز

    به نام خدا

    سلام وجیهه بانوی عزیز

    ممنونم ازشما.ممنون که وقت تون رو گذاشتید و برای کامنت من پاسخ نوشید.

    خیلی از لطف و محبتت ممنونم

    و واقعا چه حرف قشنگی رو نوشتید که الهامات همه از جنس نورن .

    الهی که زندگی تون پر از نور الهی باشه و

    امیدوارم هر جاکه هستی در پناه رب العالمین بهترین ها براتون اتفاق بیوفته.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: