توحید عملی | قسمت 9

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار روشا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

استاد چه فایلی بود. چقدر این آگاهی ها به موقع بود. چقدر تلنگر داشت برای من.

نمیدونین استاد چقدر این صحبتها برای من معنی دار بود. دیشب از خدا گله کردم دقیقا عین مادر موسی که نکنه فراموش کردی نکنه یادت رفته نکنه به عهد خودت وفا نکنی.

ما بخاطر اون ایمانی که در وجودمون گذاشتی یه قرارداد رو کنسل کردیم خودت بهمون گفتی قدم اول اینه از این شرک رها بشید از این شخصی که فکر میکنه روزی دهنده اونه فکر میکنه ما بنده اش هستیم خودت گفتی اینو بزارید کنار تا من قدمهای بعدی رو نشون بدم. قدم خودمونو برداشتیم خدایا الان منتظر قدم از سمت تو هستیم منتظر اون قراردادت هستیم که بعد از این قدم بهمون نشون دادی ما چقدر شکرت کردیم که چه خوب هدایت خدا رو درک کردیم و رفتیم پای قرارداد و صحبتها کردیم و تعریفها شنیدیم و اما هنوز خبری از عقد قرارداد نیست. اینجا دیگه کاری از دست ما نیست ما باید منتظر بمونیم که اونا خبر بدن ما قدممون رو برداشتیم و الان نوبت توئه… خدایا نکنه تو یادت رفته باشه و… 

آخ که چند روزه ترس همه وجودمو گرفته که اگر خدا جونم بهم لطف نکنی نابود میشیم. دقیقا عین مادر موسی ترسهامو بهت گفتم و ازت کمک خواستم ازت راهنمایی و هدایت خواستم.

دیشب با همسرم دقیقا این گفته رو کردیم من بهش گفتم اگه نشه چی؟ اگه جواب نده جی؟ اگر فراموش کرده باشه چی؟

همسرم ایمانش از من بیشتره گفت من دارم نشونه ها رو میبینم و فکر میکنم تو مسیریم.

شب خوابیدیم نصف شد با سرفه های شدید همسرم بیدار شدم که گفت یهو نفسم تو خواب رفت و نمیتونستم نفس بکشم. این اتفاق یه تلنگر بود برام که ای بنده ی من حتی نفست هم از منه آیا تو شکر نفست رو میکنی؟ همون موقع شب به همسرم گفتم واقعا که هر نفسی که میره و میاد دو تا شکر واجب داره اما ما هیچ شکر گذاری نمی کنیم.

ما بسی گم گشته، باز آورده‌ایم

ما، بسی بی توشه را پرورده‌ایم

میهمان ماست، هر کس بینواست

آشنا با ماست، چون بی آشناست

صبح داشتم میرفتم سرکار پشت فرمون شروع کردم به شکرگزاری از نفس هامون. نفسی که میتونست بره و نیاد. اشک میریختم و شکر میکردم. بهش گفتم خدایا قانون تو هیچ ردخوری توش نداره برای همه مثل هم داره کار میکنه اما بهمون بگو که مشکلمون کجاست که گیر کردیم رو این پله؟!

ایمنی دیدند و ناایمن شدند

دوستی کردم، مرا دشمن شدند

فکر میکنم بهم گفت که مشکل از شکرگزاریه که چند وقته نداریمش توی رفتارمون. چشممون به چیزیه که نداریم و منتظر اومدن اون هستیم تا اینکه به خاطر داشته هامون سپاسگزار باشیم. همین موقعیت الانی که توشیم زمستون آرزومون بود خدایا اما الان تابستون یادمون رفته. اره خدایا ما یادمون رفت تا شکر همین چیزهایی که داریم رو بکنیم و تو چقدر خدای خوبی هستی که با وجود فراموشی ما هنوز با ما حرف میزنی و هنوز با ما هستی. آخ که این تیکه شعر رو شنیدم چقدر خجالت کشیدم نمیدونی استاد یعنی آب شدم از خجالت (ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند/ عیب پوشیها کنیم، ار بد کنند).

آره منه بنده ات فراموش کردم ازت تشکر کنم اما تو چه خدایی مهربونی هستی که ما رو یادت نمیره اگر حتی بدی ببینی.

اتفاق دیشب و این فایل صبح امروز، قشنگ حرف زدن خدا بود با من. 

استاد اونجا که گفتید ” هدایت شما برماست” من یعنی موندم که خدا داره چطوری باهام حرف میزنه. خدا جونم پیام دریافت شد. ممنون که حرف دیشبم رو شنیدی که ازت خواستم هدایتم کنی و تو صبح نشده جوابم رو دادی.

ما که دشمن را چنین میپروریم

دوستان را از نظر، چون میبریم

اینجا دیگه اشکم ریخت.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 9
    574MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 9
    37MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1017 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ریحانه» در این صفحه: 3
  1. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 2044 روز

    به نام خدایی که درست کردن رابطم باهاش و اعتماد کردن بهش زندگی من را متحول کرد

    سلام

    میخوام از چگونگی رشد قدرت خلقم بواسطه ی باور کردن خداوند و خالق بودن خودم بگم

    بگم که وقتی رابطم با خداوند درست تر شد و اعتمادم بهش بیشتر شد چطور خوشبین تر و الخیر فی ما وقع تر شدم

    چطور عزت نفسم در مقابل دیگران بیشتر شد

    چقدددد قائم به ذات تر و ارام تر و خوشحال تر و قدرت خلقم کن فیکون ترشد

    البته چیزی که متوجهش شدم همش همه ی بازی یک روند و ادامه دادن یه مسیر درست هست نه یک فایل و کامنت و و و خاص

    از مثال اول شروع میکنم من طی درخواست برای افزایش انرژیم و تنظیم خوابم که توی دفترم مینوشتم نمیدونم چی شد که سر از قانون سلامتی در اوردم و با اجرای اون تا جلسه ی پنج و از همون روز اول هم خوابم و هم انرژیم درست شد من راحت 5/5 یا 4 صبح بیدار میشم و 10-11 میخوابم البته کلی نتیجه که به این کامنت مریوط نیس ولی جالبیش اینه چون من باورام درمورد سلامتی خوب بود خیلی قبل تر بدون اینکه بدونم شروع به کم کردن وعده های غذاییم از تایم کرونا یعنی سال 99 کرده بودم البته نا خواسته بوده ها چون شب تا صبح فایل گوش میدادم چون اون تایم ساکت تر و خلوت تر بود عملانمیتونستم خیلی چیزی بخورم صبحم که خواب بودم و طی این روند باعث شده بود من خیلی بی میل بشم به غذا و فک میکنم برای همینه که خدارو شکر تمااااام ازمایشات من نرمال بود همش اما خوب اون بی انرژی بودن و عدم تمرکز بود که چون نصفه به قانون سلامتی بدون اینکه بدونم عمل میکردم یعنی وعده هام کم بود اما موادی که میخوردم خوب نبود یه سری از نتایج خوب بود یه سریش نه این اولین اجابت شدنم

    مورد بعد که این اتفاق شبیهش برای فاطمه خانم که اکانت فاطمه و رسول را دارند سر خرید یه وسیله خانگی افتاده بود برای من سر غذا خوردن افتاد

    قضیه این بود که من میخواستم برم رستوران شاندیز جردن و غذا بخورم بعد که تو ماشین نشستم و تو مپ زدم دیدم زده ساعت 4 بسته میشه و ساعت3:45 بود حسم گفت ببین نباید بری من گفتم اوکی میرم اگه شد که باید برم اگرم نه که هیچی از اسنپم نخواستم سفارش بگیرم خلاصه رفتم اونجا دیدم چه صف طولانی هست برای یه رستوران و دربونش بهم گفت اسم مینویسی و ساعت 18:30 به ترتیب نوبت صدا میکنیم شمارو و سفارش انلاینم بسته شده بود دیگه من اومدم تو ماشین گفتم بزار استیک سوییس و بزنم اونم بسته بود که قشنگ خدا بهم گفت نباید بری تقلا نکن جریان همزمان هم از این قرار بود که پدرم دعوت شده بود به شاندیز نیاوران برای یه مهمونی کاری و معمولا پدرم اگه تو هتل مهمونی باشه مارم میبرد ولی وقتایی که رستوران هست خصوصی تره و خودش میره و بازم این در حالی بود که من از دیروز قبل همش تو فکر شیشلیک بودم خلاصه به مامانم گفتم بابا نمیره مامانم گفت نمیدونم خوابه شاید شب باشه مهمونیش ولی من که نمیدونستم اما خدا میدونست به خدا گفتم خدایا خیلیی گشنمه من میرم خونه به چیزی درست میکنم اما شبم بازم میخورم البته اگه 3 ساعت بیشتر تحمل میکردم همون یه وعده در روز میشد و صبح دیر تر بیدار نمیشدم خلاصه من دیدم هی داره هرجایی که میزنم و من میخوام بستس کفتم اکی نباید غذا بگیرم میرم خونه رفتم خونه دیدم اع اره بابام شب قرار داره و ماهم اماده شدبم رفتیم بعد بابام پرسید مهمونی خصوصیه گفتن اره و دیگه من و دادشمو و مامانم نرفتیم تو بجاش رفتیم اطراف چرخ زدیم تا اینکه به یه رستوران طبقه ی بالای شاندیز رفتیم اینم بگم قبلش بخدا گفتم خدایت یه جای باحال و جالب منو ببر رفتیم اونجا دی جی داشتن و حالت بار طور بود ماهم رفتیم نشستیم و خیلی جالبه مامانم و داداشم که اهل اینچیزا نیستن گفتن ریحانه بیا بریم اینجا و واقعا یکی از خوشمزه ترین استیکای عمرمو اونجا خوردم و واقعا دم خدا گرم البته شیشلیک نبود ولی احتمالا هرموقع بدنم اون گوشتو بخواد خدا هدایتم میکنه

    مورد بعدی من یه جایی بودم و در ماگم باز نمیشد بعد به مسئول ابدار خونه گفتم شما میتونید اینو باز کنید نتونست بعد چاقو اورد بندازه که اونو باز کنه و بعد من لفظ اینکه خش میفته رو اوردم و طرف گفت نبابا چیزی نمیشه و دقیقا خش افتاد و اخرم نشد باز کنه یعنی قدرت خلق تا این حد بعدشم داشتم میرفتم که اونجا یه پسری بود خودش گفت باز نمیشه گفتم نه اومد باز کرد برام درشو بعد گفتم چه خشی انداخته رو ماگم با همین بزنم تو سر ابدارچیه که سعی کرد پاکش کنه گفت فدای سرتون اصلا الان دارم کف میکنم از تغییر رفتار ادما با خودم

    مورد بعدی من ماشینمو دم بانک نزدیک خونمون گذاشته بودم و یک گاوچرونی مالونده بود به ماشینم خلاصه ایده به ذهنم اومد که از دوربین بانک چک کنم اولش یکم اینجوری‌بودم که به مامانم بگم که ریس بانکم دوستشه بعد کفتم بیخیاال خودم میرم میگم خلاصه رفتن به یه اقایی توی بانک گفتم که بعد فهمیدم معاون بانکه من فکر میکردم کارمنده و اون بهم گفت نامه قضایی میخواد خلاصه مامانمم رفت عصرش به ریس بانک گفت اونم گفت یکمشو دیدم ولی حوصلم دیگه نمیشه نامه بیارید فیلم و تو فلش میرزم بهتون میدم خلاصه من بیخیال شدم که یهو چند روز بعد معاون بانکه منو دید خودش بهم گفت اون روز جلو ارباب رجوعا اینجوری گفتمو خودم برات نگاه میکنمو بعدشم بنده خدا نگاه کرد اما چیزی‌ پیدا نکرد ولی مهم این بود که چجوری خدا دلا رو نرم میکنه برات وقتی که تو یه کوچول بیشتر فقط روی خودش حساب میکنی

    یه مورد دیگه ام هست که نمیخوام بگم

    مورد بعدی دیدن افرادی که شاید صد در هزار احتمالش باشه اما تا فک کردم بهشون دیدمشون یا دفتر شکرگزاریم اخراشه فایل سفر به دور امریکا شو دیدم که مریم جون دفتر نو خریده چون دفتر اونم تمام شده و هدیه گرفتن یه سر رسید هدیه گرفتن فلش چون این مدت همش میشنیدم یه فلش بیار فیلم دوربین بانک بریزم توش

    مورد دیگه توی‌پمپ بنزین تا وارد شدم خدا هدایتم کرد به لاینی که یهو خالی شد رفتم و بنزین زدم جوری که کسایی که جلو تر از من بودن هنوز تو صف لاین خودشون بودن

    رفتار مامان و بابام چقددددددد خوب شده ادما چقد بهتر برخورد میکنم

    دیشب بعد غذا. رفتیم بستنی اینا بخوریم که من نخوردم و مامانم چقد قربون دخترم برم بخور عزیزم کرد

    و جالبه از وقتی نون و شکولات و برنج نمیخورم مامانم پاشو کرده تو یه کفش که تووورو خدا بیا یه شوکلات با چاییت بخور. اینجور افراد لجبازی هستیم ما

    مورد دیگه من یه کتاب خونه رو خیلی دوست داشتم برم ولی حسش نبود تا اینکه تا استاد تو اخر جلسه 3. قانون سلامتی بود گفت بیکار نشنید تو خونه اره اگه منم بشینم هوس هی میکنم گفتم پاشو ریحانه باید بری بیرون شاید تو نتونی غذای های بد و بریزی دور اما خودت که میتونی بری بیرون و خونه نباشی و این شد که رفتم کتابخونه

    و نکته ی جالب اینه همون جور که استادم میکه جهان تعهدتو میسنجه از وقتی شروع کردم به قانون سلامتی انقدددددخوراکی های خوشمزه اومده تو خونه که نگو داداشم کیک براونی درست کرد مامانم باقلوا براش اوردن و قرمه سبزی درست کرد پدرم پسته خام گرفت و اجیل و داداش کوچیکم بیسکوییت نوتلا و بستنی گرفت الانم دلم داره اب میفته اما چون نتیجه دارم میبینم و هی با خودم تکرار میکنم سعی میکنم خودمو کنترل کنم

    خلاصه که اسان شدم برای اسانی ها

    یه نکته ای رو هم بگم اینکه قدرت خلق ما میره بالا و ممکنه خوب چیزای ناخواسته رو هم بیشتر خلق کنیم ولی هیچ جای نگرانی نیست چون وقتی در مسیر درستی یعنی در مسیر توحید اون اتفاقم برات خیر میشه چون نتایج اتفاقات متناسب با مدار و جهتیه که داریم پس اگر من در جهت توحید باشم و در مدار خوب اون اتفاق ناخواسته ای رو هم که خلق کردم مثل یه اتفاقی میشه که ظاهرش جالب نیست اما خیره و تازه باور من خالق صدرصد زندگیم هستم رو قوی میکنه که این قضیه چیزیه که زندگی منو متحول میکنه

    و دارم به چشم میبینم که تو وقتی میتونی تا این حد خوش بین باشی که توحیدی تر باشی

    خدایا شکرت دوباره هم باهات دوست شدم و هم دارم بهت اعتماد میکنم

    خدایا واقعا ازت میخوام منو از موحدین قرار بدی نه مشرکین

    خدایا ازت میخوام که خاشع و خاضع و فروتن باشم در برابر تو نه طغیان گر

    چون وقتی هرچقدر از شرک میگذری و این نکبت از وجودت پاک میشه اون قدرت و احترام و خوشبتی و عشق که بواسطه ی اون توحیدی تر شدن و کمتر شدن شرک برات اتفاق میفته این تله هست که تورو به طغیان مثل فرعون و منم منم برسونه که ماشالاه این رو هم من دست نخورده نزاشتم و دچارش شدم

    خدایا خودت هدایتم کن چقدددد ارام گرفتم واقعا خدایا شکرت

    واقعا به میزانی که خواسته هات و هر چیز دیگه ای در برابر خدا اهمیتشونو از دست میدن با همون سرعت بهت میچسبن و به سمتت میان

    من خیلی به تفاوت دیدگاه مادر موسی و پدر یوسف فکر میکنم اینکه چی باعث تفاوت در عملکرد و درنهایت نتیجه شون شد و واقعا ایمان و اعتماد به هدتوند و توحید هست که باعث میشه ترساتو به حدی کم کنی که عمل کنی حتی نترسی و عمل کنی چون مطمئنی باعث میشه که عزیزترین خواسته ات یا ادم زندگیت اونقدرااا مهم نباشه که تو بخوای در برابر خدا قرارش بدی یا از قوانین تخطی کنی

    چقد قشنگ که خدا به مادر موسی مگه تو مادری اما من طبق قوانینم عمل میکنم و فرقی نداره که تو مادری یا نه و تو باید خودتو با من هماهنگ کنی اونوقت من همممممه ی چیزای دیگه را همه رو باهم برات هماهنگ میکنم که این فقط قدرت خداست که تو همون لحظه ی خاص اون شخص خاص ببینی و فلان درخواست و بکنی یا فلان کارو بکنی یا نه کنی این هماهنگیا فقط میتونه قدرت خدا باشه و اگه اون نباشه فقط کافیه یه تیکه کوچیک از پاز مجموعه ی اجابت خواستت کج بشه همه چی باهم کنسل میشه

    پس تو فقط خودتو با خدا هماهنگ کن تو با قوانین و خواسته هات هماهنگ میشی چقد اسون و راحت

    باز میخواستم بگم لقمه دلم اب افتاد

    از استادم سپاس گزارم که واقعا یکی از بزرگترین وسیله های خداوند توی زندگیمه که هر موقع سوالی داشتم و یا اگاهی میخواستم اکثرا با شما این هدایت اتفاق افتاده

    ازتون سپاس گزارم

    از مریم عزیزم چقد سپاس گزارم که هر بار این تعهدشو در این مسیر میبینم خود به خود من رو هم مجاب میکنه که دقیق تر و عمیق تر کارکنم و میگم ببین ریحانه این حد از خو‌استن برای رشد و درک اگاهی های مریم چقد قشنگ اجابت شده

    الان تو حالتیم که از همه میخوام تشکر کنم واقعا که ادم هر چقد بیشتر فقط روی خداوند حساب میکنه اتفاقا مهربان تر میشه با بقیه کم توقع تر میشه ازشون و بیشتر دوسشون داره

    مثلا من قبلا سر غذا درست کردن مامانمو موظف به این کار میدونستم و میگفتم چرا غذا درست نکردی یا دیر درست کردی و همیشه یه باری روی دوشم بود که وای من غذا درست نمیکنم من ظرفا رو نمیشورم اما الان اینم برطرف شده من خودم برای خودم غذا درست میکنم و ظرفامم خودم میشورم و چقدددد خلاق شدم توی درست کردن غذا

    خدای قندولی من ازت خیلی خیلی ممنونم

    همه ی بازی همین بوده و ادامه ی همین قضیه

    تو موحد باشی عزت نفست بالاس

    تو موحد باشی روابطتت عالیه

    تو موحد باشی سلامتی

    تو موحد باشی ثروتمندی

    تو موحد باشی به هر خواسته ای که تو خودت میخوای میرسی

    چون اون همه رو بهت میگه هر جا لازم باشه میبرتت هر کار لازم باشه من که میگم ببر منو که انجامش بدم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 2044 روز

    سلام

    من از هدایتی بگم که به کامنت شما شدم تقریبا بعد از یک سال

    من الان دارم دوره کشف را میگذرونم و جلسه ی 4 اش به کامنت شما برخورد کردم و بعد اون لینکی که گذاشتین که برای توحید 9 هست بعد اینکه دقیقا من این روزا به درک باز هم عمیق تری از اینکه روی هیچ کسی جز خدا حساب نکن رسیدم که جواب سوالم بوذ که چرا فلان جا انقدر زود درخواستم اجابت شد اما بعدش چی شد که تا مدت ها خبری از خواستم نبود که دقیقااااا مثال بارز اون ایه ی قران و مثال جای پارک استاد شدم با اینکه وقتی که از امید به همه دست کشیدم و گفتم خداونده که طرف حساب منه قوانین خداونده که ثابته و منم طبق اون قولنین فقط باید روی خودم کار کنم و طرف حساب همه هم همون خداست به من ربطی نداره و خدا خواسته امو در عرض چند ساعت حتی فراتر از انتظارم براورده کرد اما من مشرک و ناسپاس خیلییییییی زود فراموش کردم جوری که انگار اصلا تا به حال از خدا نخواسته بودم و فکر کردم دلیل اجابت خواستم فلانی بوده خودم بودم خوبیه بهمانی بوده فلان حرف بوده فلان کار بوده و جالبه خیلی زود نتایج برگشت واقعا شرک نابود میکنه نتایج رو اصلا اون احساس بدی که تو روی چیزی که فانی حساب کردی یه احساس کنترل و سفت چسبیدن و نکرانی میده این که تحت کنترلت نیست چیزی اما تو خودتو مجبور به کنترلش میدونی چقددددر احساس بدیه ریشه ی تمام ترمزا همین عدم توحیده همین خساب کردن روی چیزا و افراد دیگه اس وگرنه که میگی من میخوام و میشود وعده ی اینم خدا تو قران و با قوانینش داده دیگه خدا خودش میدونه چجوریشو البته این درک هم تکاملیه یعنی من به این قضیه 2 ماه پیش رسیده بودم اما درکم توی این مدار از موضوع حساب نکردن روی غیر خدا در حدی شده که منو به احساس اطمینان و ارامش رسونده به احساس اینکه من پشتیبانی دارم که روی حساب اون دارم زندگیمو خلق میکنم نه رو حساب مامان و بابام و دوستم و فلان شغل و فلان حرف و و وو چقدددد به قول شما حسش خوبه حس ارامش حس یه نفس راحت کشیدن بدون اینکه ته دلت یه حس سنگینی بخاطر غم و ترس و نکرانی بکنی

    تا اینجا تازه اولین نشانه ی هدایتی بود که به کامنت شما شدم

    مورد بعدی اینکه این کامنت روز تولدم بوده مورد بعدی دقیقا اخر کامنتتون نوشتین که بارون داره میاد جالبه امروزم بعد یکسال و 2 ماه که دارم کامنتتون را میخونم هم اینجا بارون گرفت مورد بعدی از اون ایه ی فوق العاده قَالَ کَذَٰلِکِ قَالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ که از روی کامنت کشف قوانین 4 تون اومدم سرچ کردم ببینم برای کدام سوره اس که دو دقه بعد با اباز کردن لینک این کامنت دیدم ایه و سوره را نوشتین وااقعا اگر ادم ترمزی نداشته باشه انا اقول کن فیکون میشه

    درمورد کامنت نوشتن هم من خیلی ادم اهل نوشتنی نیستم و هربارم که استاد میگفت اره کامنت بنویسید و اینا من یه جوری میشدم تا اینکه الهامات بیش از حد خوشبینانه( به قول مریم که من واااقعا عاشق الهامات و زبان الهام های خدای درون مریم جان هستم) و آرامش بخش خداوند امد که مثل استاد که دوره ها و فایل ها رو هر وقت بهش میگیم میاد و روی سایت میزاره توعم همین کارو کن هرموقع که قرار باشه بنویسی من خودم میارمت که بنویسی دقیقا مثل حالا

    اینم بنظرم گفت بنویسم که مقاوتم دارم بهم کفت پس ببین چقدر کامنتات با ارزش هستن کم اما الهامی البته تکاملی دیگه به اندازه ای که روی خودم دارم کار میکنم این الهامات خالص تر و با کیفیت تر میشود

    و درنهایت خواستم ازتون تشکر ویژه کنم هم از شما هم از خدای درون عزیزتون که اومدین و این خواسته ی تحقق یافته تون رو نوشتین و مخصوصا درمورد مخاطب خاص چون من یکی از ترمزام اینه که درمورد افراد خاص نمیشه که البته هی دارم به خودم مثال هاشو میگم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 2044 روز

    سلام مجدد به شما

    ممنون از جوابی که دادین و جمله ی طلایی « وقتی ورودی نداشته باشی؛ انتظار داشتن خروجی هم نباید داشته باشی!» رو نوشتین

    حقیقتا من دیگه جواب خاصی در جواب کامنت شما نداشتم و همونطور که گفتم خیلی اهل کامنت نیستم اما فقط با گذشتن 4 روز از این جمله ی شما که خیلیی منو گرفت من به درک عمیق تر همین قانون ساده که

    «ورودی = خر‌جی هست »رسیدم البته که رسیدم نه واقعا خدا منو هدایت کرد جوری که دست به عمل شدم و مشخص کردم برای خودم که اهداف من چی هست خوب وردی لازم برای این هدف ها چیه و تماااااام ورودی های دیگه چه خوب چه بد مهم نیستن هررر چی که در راستای این اهدافم نیستن را بستم انشالاه که تو‌کل برخدا و درک بهتر همین قانون ساده ادامه بدم تاا رسیدن به خ‌استم و در‌اقع نتایج سریع تر خالص بشن در این مورد فایل گفتگو با دوستان قسمت 66 حرفای اون د‌وست عزیزمون هم دقیقا این مطلب را میگه ومن تازه الان یه کوچول فهمیدم که استاد درمورد تمرکز و کنترل و وردی اینا چی میگفتن

    و دقیقا طبق الهامی که به شما شد اگر شما خواستتون دریافت کامنت های بیشتره باید توی این حوزه وردی بیشتر داشته باشین وااای که چقد جالبه انگار همش توابع ریاضیه این جهان

    انشالله وقتی نتایج خوب امد با همین یه مقدار درک و عمل بیشتر میام و تو سایت میگم

    بازهم از شما دوست بزرگوار ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: