توحید عملی | قسمت 9

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار روشا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

استاد چه فایلی بود. چقدر این آگاهی ها به موقع بود. چقدر تلنگر داشت برای من.

نمیدونین استاد چقدر این صحبتها برای من معنی دار بود. دیشب از خدا گله کردم دقیقا عین مادر موسی که نکنه فراموش کردی نکنه یادت رفته نکنه به عهد خودت وفا نکنی.

ما بخاطر اون ایمانی که در وجودمون گذاشتی یه قرارداد رو کنسل کردیم خودت بهمون گفتی قدم اول اینه از این شرک رها بشید از این شخصی که فکر میکنه روزی دهنده اونه فکر میکنه ما بنده اش هستیم خودت گفتی اینو بزارید کنار تا من قدمهای بعدی رو نشون بدم. قدم خودمونو برداشتیم خدایا الان منتظر قدم از سمت تو هستیم منتظر اون قراردادت هستیم که بعد از این قدم بهمون نشون دادی ما چقدر شکرت کردیم که چه خوب هدایت خدا رو درک کردیم و رفتیم پای قرارداد و صحبتها کردیم و تعریفها شنیدیم و اما هنوز خبری از عقد قرارداد نیست. اینجا دیگه کاری از دست ما نیست ما باید منتظر بمونیم که اونا خبر بدن ما قدممون رو برداشتیم و الان نوبت توئه… خدایا نکنه تو یادت رفته باشه و… 

آخ که چند روزه ترس همه وجودمو گرفته که اگر خدا جونم بهم لطف نکنی نابود میشیم. دقیقا عین مادر موسی ترسهامو بهت گفتم و ازت کمک خواستم ازت راهنمایی و هدایت خواستم.

دیشب با همسرم دقیقا این گفته رو کردیم من بهش گفتم اگه نشه چی؟ اگه جواب نده جی؟ اگر فراموش کرده باشه چی؟

همسرم ایمانش از من بیشتره گفت من دارم نشونه ها رو میبینم و فکر میکنم تو مسیریم.

شب خوابیدیم نصف شد با سرفه های شدید همسرم بیدار شدم که گفت یهو نفسم تو خواب رفت و نمیتونستم نفس بکشم. این اتفاق یه تلنگر بود برام که ای بنده ی من حتی نفست هم از منه آیا تو شکر نفست رو میکنی؟ همون موقع شب به همسرم گفتم واقعا که هر نفسی که میره و میاد دو تا شکر واجب داره اما ما هیچ شکر گذاری نمی کنیم.

ما بسی گم گشته، باز آورده‌ایم

ما، بسی بی توشه را پرورده‌ایم

میهمان ماست، هر کس بینواست

آشنا با ماست، چون بی آشناست

صبح داشتم میرفتم سرکار پشت فرمون شروع کردم به شکرگزاری از نفس هامون. نفسی که میتونست بره و نیاد. اشک میریختم و شکر میکردم. بهش گفتم خدایا قانون تو هیچ ردخوری توش نداره برای همه مثل هم داره کار میکنه اما بهمون بگو که مشکلمون کجاست که گیر کردیم رو این پله؟!

ایمنی دیدند و ناایمن شدند

دوستی کردم، مرا دشمن شدند

فکر میکنم بهم گفت که مشکل از شکرگزاریه که چند وقته نداریمش توی رفتارمون. چشممون به چیزیه که نداریم و منتظر اومدن اون هستیم تا اینکه به خاطر داشته هامون سپاسگزار باشیم. همین موقعیت الانی که توشیم زمستون آرزومون بود خدایا اما الان تابستون یادمون رفته. اره خدایا ما یادمون رفت تا شکر همین چیزهایی که داریم رو بکنیم و تو چقدر خدای خوبی هستی که با وجود فراموشی ما هنوز با ما حرف میزنی و هنوز با ما هستی. آخ که این تیکه شعر رو شنیدم چقدر خجالت کشیدم نمیدونی استاد یعنی آب شدم از خجالت (ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند/ عیب پوشیها کنیم، ار بد کنند).

آره منه بنده ات فراموش کردم ازت تشکر کنم اما تو چه خدایی مهربونی هستی که ما رو یادت نمیره اگر حتی بدی ببینی.

اتفاق دیشب و این فایل صبح امروز، قشنگ حرف زدن خدا بود با من. 

استاد اونجا که گفتید ” هدایت شما برماست” من یعنی موندم که خدا داره چطوری باهام حرف میزنه. خدا جونم پیام دریافت شد. ممنون که حرف دیشبم رو شنیدی که ازت خواستم هدایتم کنی و تو صبح نشده جوابم رو دادی.

ما که دشمن را چنین میپروریم

دوستان را از نظر، چون میبریم

اینجا دیگه اشکم ریخت.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 9
    574MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 9
    37MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1017 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «عارفه محمودی» در این صفحه: 10
  1. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1477 روز

    بنام خدایی که بشدت کافیست

    سلام به استادعزیزم سلام خانم شایسته مهربان

    سلام به زوج خوشبخت که دیدن شما کنار هم لذت بخش ترین صحنه های زیبای زندگیم است سلام.

    سلام به همه دوستانم.

    استاد من چند روز پیش امدم کامنت نوشتم برای فایلی آستانه تحمل شما چقدر است ؟ساعت ها وقت گذاشتم و نوشتم نوشتم استاد شما حرف از 6 ماه می زنید من حرف 6 سال تحمل لحظه ای که خواستم دکمه ارسال رو بزنم‌منصرف شدم چون نخواستم از زندگی که خودم زندانی که خودم برای خودم ساخته بودم نوشته باشم….

    عارفه داستان ما از سن 17تا 23 سالگیم خودمو رو در اتاقم حبس کردم فقط سر اینکه نخواستم کسی برام تصمیم بگیره و اون کس کسی نبود جز پدرم پدری که با فایل های شما عاشق ترش شدم.

    پدری که مادرم برای ما خدا کرده بود و من نمی توانستم این خدایی که شبیه حرفهاش نیست رو به خدایی قبولش کنم…..

    و نتیجه شدجنگ دعوا قهر لجبازی ها بستن در اتاقم به مدت 6سال به روی زندگی و آرامش……

    استاد وقتی این فایل توحید عملی 9 امد روی سایت گفتم می نویسم می نویسم که چطور دیدم .

    “من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود”

    آستانه صبر من برای تحمل مشکلات پایان جانم بود.

    ” که دیدم من در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود.”

    سحر بود….و شب قبلش به خاطر بهم زدن نامزدی با پسر خاله ام بدون اجازه پدرم .وقتی پدر متوجه قضیه شد که من چنین کردم بحث جدال سنگین سیلی که پدرم زد از هوش رفتم اما مجدد به هوش امدم آخرای شب یه دوش گرفتم خوابیدم….. سحر بود دیدم که جسمم گوشه اتاقم خوابیده و من راحت از اتاقم امدم بیرون وقتی روی بالکن خونه با آسمان نگاه کردم دیدم این آسمان آسمانی نیست که من سالها دیدم نگاهم به سقف تاریک آسمان بود که یهو برگشتم سمت اتاقم دیدم هنوز من خوابم همان لحظه به خودم گفتم خدااااا همه چی تمام شد زندگی من… خدا من زندگی و خوشحالی نکردم.

    اما میدونستم باید برم.خواهرم که اونشب خونمون بود امدم بالا سرش گفتم آجی من دارم می رم. به در اتاقم نرسیده بودم دیدم خواهرم بیدار شده لامپ اتاقم روشن کرده جیغ می زنه و من دارم نگاهش می کنم جسم کشوند سمتی که من ایستاده بودم جلو پاهام رها کرد…… به درمانگاه نزدیک خونمون که رسوندن گفتن کار ما نیست باید ببرید بیمارستان. وقتی بیمارستان رسوندن گفتن اگه رد کنه زنده می ماند… هنوز صدای اون دکتر توی گوشم که بهم گفت چرا تو باید توی این سن بمیری‌. اگه رد کنی زنده می مانی

    من نمی فهمیدم من باید چی رد کنم تا زنده بمونم بی خیال عالم فقط به جسم خودم نگاه می کردم بعدش دیدم یه عالمه وسایل دارن می بندن به سینه و تنم عارفه ای که مچ دستش رو هیچ نامحرمی ندید بودهمیشه ساق دست بود الان لباس هاش درآوردند دکتر ااا و پرستارهای آقا بالاسرم حلقه زدند….

    برگشتم برگشتم به این زندگی وقتی امدم توی اتاقم دراز کشیدم فقط لحظه ای رو یادم‌می امد

    ” که من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود.”

    نمی دونم چندمین روز بود که از انروز گذشته بود ظهر بود هنوز در سکوت بودم در هاج واج برگشتن به این زندگی و فکرهایی که حالا که برگشتم برم دنبال خواسته هام اما نجواهای شیطان می آمد که با این پدر چطور می تونم برم دانشگاه شرط دانشگاه رفتن من ازدواج بود که پدرم گذاشته بود و حالا منم برای بار چندم زدم بهم …..

    یه نوری توی تاریک اتاقم تابید احساس کردم دارم میرم دوباره… اما صدایی شنیدم تو بخواهی درس تو ادامه بدی. ما کمکت می کنیم. همان مایی که خانم شایسته گفت پروین توی شعرش می گه مااااا

    خداوند برای من دستانش را فرستاد ….

    درواقع دیگه نظر پدرم در مقابل شنیدن ما کمکت می کنیم و برام در مقابل زندگی دوباره ام ارزشی نداشت قدرتی نداشت که بترسم ازش برام مهم نبود دیگه در واقع با اون اتفاق من یاد گرفتم تحمل نکردن رو که اون بخواد برای من تصمیم بگیره …. برادرم توی همان نور امد توی اتاقم خیلی ناراحت بود بابت اتفاق افتاد برام به قولی همشون دیدن مرگ منو بهم گفت عارفه اگه بخواهی بری دانشگاه خودم همه جوره کنارتم خودم میبرمت خودم میارمت فردا هم کلی کتاب برات میخرم با سی دی بشین بخون به هیچ چیزی جز زندگی هدفت فکر نکن به جز قبولیت …..

    برادر من شد دستی از دستان خدااا که در ان نور ظهر تابید بر زندگی من ….

    سالها از اون روز اتفاق گذشته … کارشناسی و بعد ارشد و چند وقت دیگه مهر مهندسی من دستم همه اینها خدا فقط خدا فقط الله الله بود که می دونست چقدر من از بچگی دوست داشتم بهم بگن خانم مهندس. من الان رسیدم 1 هفته اس که جواب آزمون نظام مهندسی امد که قبول شدم و…..

    استاد من توحید رو با شما دارم میشناسم و رد پای توحید رو در زندگی گذشته ام بیشتر درک می کنم آنجاهای که فقط گفتم خدااااا خودت درستش کن من تنهام خدا نمی خوام اون لحظه که با ناراحتی به جسمم نگاه کردم با حسرت که زندگی من تمام شده و من کوچکترین خواسته ام ادامه تحصیل بود نرسیدم و سوت پایانی زندگی من خورد بود فقط یه کلمه گفتم خداااااا

    6سال از اون روزها گذشت والان به خواسته ای به خاطرش خدارو صدا زدم گفتم خدا پاسخی که دریافت کردم برگشت زندگی بود و بعدش شنیدن پاسخی که ما کمکت می کنیم….. رسیدم به اون خواسته ای که گفتم خدااا به یاری کمک خودش خدایاشکرت….

    استاد پارسال یه تجربه یه اتفاق که باعث شد نتونم خودم رو ببخشم یا آدمی رو بتونم ببخشم هرکاری می کردم نمی تونسم و می دونستم بخشیدن من به اون لطف نکردم به خودم لطف کردم که زغاله گداخته رو توی زندگیم حمل نکنم کتاب قانون شفا کاترین پاندر رو خوندم همان روزها دنبال بخشیدن بودن اما نمی تونستم ببخشم. به زبان راحت بود بیان کردنش اما از قلب نه هنوز احساست پررنگ بود از خدا خواستم کمکم کن بتونم ببخشمش…. همان روز خواندم که برای بخشیدن کسی 8 ماه زمان می بره من این رو خوندم و باور کردم همان طور شما باور کردید 6 ماه گریه فرزند تون طبیعی منم باور کردم که طبیعی ذهنم قلبم تا آروم بشه 8 ماه زمان میبره درست این ماه ، ماه 8ام بود که من عارفه درونم منو برد به یه صفحه مجازی و اون هدایت رو دریافت کردم خداوند آنچه را که به ما گذشت جبران می کند.

    خداوند آنچه را که به ما گذشت، جبران خواهد کرد.»

    وأنَّ الله سیُعوِّضنا عَمَّا مَرَرْنا بِه

    اگه من این جمله رو همان 8 پیش دریافت کرده بودم خیلی راحت تر با این تجربه کنار می آمدم وقتی شما خواندید امروز “وحی آمد کاین چه فکر باطل است رهرو ما اینک در منزل است”

    امروز شما توی فایل فرمودید آنچه که ما به تو گفتیم اتفاق افتاده است اینک در منزل است وعده خداوند حق است شاید به ظاهر عمر من برباد رفته ولی کی جز خداوند می تواند جبران کند که خودش به صراحت بهم گفت آنچه که گذشت رو خداوند جبران می کند و از دیدگاه خداوند نتیجه مشخص شده است کار انجام شده است تو نمی بینی عارفه استاد من همان روز

    آیاتی دریافت کردم بعد از جمله خداوند آنچه را که برما گذشت جبران خواهد کرد

    آیه 78 سوره حج خودتان را به خدا بسپارید که او همه کاره شماست

    و جمله بعدی خدایا گذشته ام رو به تو واگذار می کنم و جملاتی که همشون در یک راستا و یه هدف رو به من نشان داد استاد نمی دانم چقدر دارم به نشونه ها عمل می کنم اما توجه به نشونه هاهم از شما یاد گرفتم

    اتفاقات وقتی که توکل می کنیم به خداوند وقتی که هدایت ها را دنبال می کنیم وقتی ایمان داریم وقتی احساس مونه خوب می کنیم وقتی نه غم داریم نه ترس وقتی با ایمان وتوکل مسیرمان را ادامه می دیم نتیجه اتفاق می افتد استاد من از نمره 20 به خودم در این 8 ماه نمره 1 رو می دم در عمل به تقواا 1 نمره ولی اینهمه هدایت بیشتراز 1نمره منه خداوند رحمان بودنش رو در مقابل اینهمه هدایتتتت به من نشان داد خدایااااا من قدرت سپاسگزاری این همه هدایت آرامش رو چطوری به جا بیارم خدایی که مهربانیش در مقابل یه قدم کوچیک من بسیار عظیم

    استاد این فایل روش نمیشه قیمت گذاشت استاد نمیشه و نمی تونید برای این یه مبلغ پولی در نظر بگیرید هرقیمتی عددی بزارید روش به نظرم بی انصافی در مقابل تک تک جملاتش مثل اون باران رحمت خداوند که به شیشه ماشین می خورد و شما فرمودید خداوند قدرتش رو داره با ما نشون می ده الان خداوند با این فایل قدرتش رو به ما نشان داد مثل همان باران .

    استاد آنجایی که فرمودید که

    “در توتنها عشق مهر مادریست شیوه ما عدل و بنده پرویست”

    به خودم گفتم

    خدا داره میگه عارفه ما درکت می کنیم تویه دختر پاک بدون تجربه و خام بودی و پراز احساسات دست نخورده

    به همین دلیل هم ماسعی می کنیم به تو آرامش بدیم و سعی می کنیم به یادت بیاریم که” رهرو ما اینک اندر منزل است.” به همین خاطر سعی می کنیم قلبت رو محکم کنیم ولی یادت باشه شیوء ما عدل وبنده پرویست

    هرآنچه که تو در زندگیت دریافت کردی به خاطر چیزهایی بود که از پیش فرستاده بودی استادجان استادعزیزم پیامبر زمان من وقتی به خودم اونروزها فکر کردم به افکارم دریافتم نتایجم همان مطابق افکار من بود به قول سیدعلی خوشدل نمیشد من سیب توی آبمیوه گیر بریزم اب هویچ تحویل بگیرم.

    استاد جان وقتی این جمله رو خواندید برگی بدون اذن خداوند زمین نمی افتد این توی آیات اول سوره عمران خوانده بودم چقدررر بهم انگیزه داد و باورهای توحید منو تقویت کرد

    وقتی می فرمودید که تمام اتفاقات تمام آنچه که در جهان اتفاق می افتد تحت کنترل ماست ما به دریا حکم طوفان می دهیم مابه سیل موج فرمان می دهیم ما هستیم همه کارها رو می کنیم

    “ابر باد مه خورشید همه در کارند تا تو عارفه رو هدایت کنند تا یادبگیری آینده ات را انگونه خلق کنی که به خاطرش آفریده شده ای

    “به که برگردی و بما بسپاریش کی تو از ما دوست تر می داریش ”

    بهتر که تو عارفه روی خودت کارکنی روی باورهای توحیدی ات کار کنی بری دنبال چیزی که بهت گفته میشه

    همه چیز رو ما داریم کنترل می کنیم حتی یه قطره هم به ماموریتی که ما دادیم داره انجام می دهد هیچ چیز اتفاقی رخ نمی دهد هیچ چیز شانسکی رخ نمی دهد همه اجزای هستی ماموریت داره همه انسان ها رسالتی در زندگی شون دارند که به خاطرش خلق شدن

    عارفه عارفه جان عارفه عزیزم عارفه بهترین بنده من به هدایت ها الهی تو و توانایی ها و استعداد های تو ایمان دارم اکنون می بینم از کامیابی به کامیابی واز شادمانی به شادمانی رهسپاری موفقیت های تو بزرگ و مقاومت ناپذیراست تو فقط روی باورهاب توحید کار کن همان شعر ملاصدار که بی همسر ماندگان را همسر می شود

    ناامیدان را امید می شود

    گمگشتگان را راه می شود

    در تاریکی ماندگان را نور می شود

    استاد جان وقتی فرمودید اگر کسی توی زندگیت نیست همین که خدا توی زندگیت هست مثل این می ماند که همه توی زندگیت هستند آخ خدای من خدای من ای خالق زندگی من ای مهربانم مراببخش مراببخش دختر سپاسگزار تو نبودم خداجان وقتی از اعماق وجودم صدات زدم خدااااااا زندگیم رو بهم برگردونی ومنو به به خاطر خواسته ای که نرسیده بودم افسوس خوردم که سوت پایان زندگی من خورده منو برگردونی تمام این لحظات تا به امروز کنارم بودی تا من خانم مهندسی بشم که از بچگی دوست داشتم خدایا دوستت دارم خدایااا چطور می تونم سپاسگزار این همه محبت رحمت تو باشم

    خدایا من آدم فراموس کاری بودم

    “ما بخوانم ارچه بد کنند عیب پوشیها ار بد کنند”

    برماست که تو عارفه رو هدایت کنیم همیشه و درهمه حال خداوند متو هدایت کرد

    خدایااا بارها از خطاها اشتباهات من در گذشتی عیب پوشی کردی خدایاااااا خداااا منو ببخش منو ببخش که فراموش کردم فراموش کردم سپاسگزار نبودم

    استاد جان استاد عزیزم استادی که کلام حق بر زبانت جاری شد از اون لب هایت گوهرها والماس ها داره می ریزه بیرون راست گفتی

    خدایا به من قدرت سپاسگزاری را بده اگه من بنده سپاسگزار باشم خیلی از کارهام درست میشود همه چیز درست میشود عارفه به اندازه ای که تو بتوانی سپاسگزار واقعی باشی طوری که این سپاسگزاری تورو به احساس خوب حال خوب به آرامش به احساس خوشبختی برساند هروقت این احساسات رسیدی بدان که داری در مسیر سپاسگزاری رشد می کنی وقتی به این احساسات برسی همه چیز خود به خود انجام میشود به درها که برسی خودش برات باز میشود در نزده باز میشود….

    خدایاا کمکم کن هدایتم که به راه مستقیم به راه کسانی که به آنها نعمت دادی.

    استادکامنتم خیلی داره طولانی میشه اخر کامنتم رو ارتباط می دم به اول کامنتم

    دیوها کردند دربان وکیل درچه محضر محضر حی جلیل

    سجده ها کردند برسنگ خاک درچه معبد معبد یزدان پاک

    در حضور خداوند همه چیز را خدا کردند… همه کس را خدا کردند در چه محضر محضر پاک خدا در جایی که تنها فرمانرواا الله بود من فرمانروای زندگیم رو پدر و…. کردم همه قدرت داشتند به جز الله در زندگی من

    من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

    در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

    من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
  2. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1477 روز

    سلام درود به آقای خسروی

    سپاسگزار از کامنتی که برامو به این زیبایی نوشتید.

    تبریک‌میگم که در این مسیر توحید به نجواهاا گوش نکردید و صدای توحید رو تشخیص دادید از نجوااا تحسین تون می کنم که به این خوبی با ندای درون تون به این زیبایی ارتباط گرفتید و صدایش رو شنیدید و عمل کردید وعمل کردید.

    تبریک بابت ازدواج موفقی که داشتید با آرزوی یه زندگی سرشار از شادی خوشبختی حال خوب و آرامش رو براتون دارم در پناه یزدان یکتا االله مهربان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1477 روز

    سلام درود به بنده توحیدی خدا پسر ایران زمینم سلام

    آقای خسروی عزیز من کامنت شما رو همان روز اول خوندم فک کنم کامنت هم براتون گذاشتم اما این کامنت نوشتنم شاید باورتون نشه صبح که بیدار شدم عارفه درونم گفت بیام برای شما مجدد بنویسم دوباره بعداز چند روز بعداز چندتا فایل گوش کردن برگردم روی این فایل و کامنت شما رو بخونم کامنت بزارم براتون

    حالا چی شد صبح کامنت شما آمد ذهنم و کدوم تکه اش امد توی ذهنم بمونه ، قبلش براتون از دوشب گذشته ام مکالمه تلفنی خودم با استادم و کامنت دیشب آقای عطار روشن سایت که برای توحید عملی 8 که دیشب خوندم بگم براتون،صبح که بلند شدم کامنت آقای اسدالله زرگوشی برای همین فایل برای کامنت شما نوشته بود و دقیقا همان تکه ای هست که صبح به محض بیدار شدن در ذهن گوش من مرور شد.

    مکالمه تلفنی من و استادم ایشون منتقل شده به عسلویه برای کاری اونم به خاطر حقوق بالاش ایشونم قبول کرده…ما هرشنبه جلسه داریم در گوگل میت به قدری من منظم ان تایم پیگیر کارها هستم اگه بخوام یه روز بدون هماهنگی انلاین نشم فرداش استادم زنگ می زنه که کجایی و چی شده؟ خلاصه 7عصر یکشنبه زنگ زدن بهم… چون من از رییس انجمن خواسته بودم یه مدت به خاطر حال روحی من کارهام سبک کنه و چندتا گروه آموزشی همان انجمن رو به خواست درخواست خودم موقتاا خارج شدم.

    استادم بهم زنگ زد که چرا جلسه دیشب نبودم گفتم لینک نیامد کلی باهم حرف زد اولش فک کردم دوستان و رییس انجمن بهشون چیزی گفتن وایشونم می خواد سر دربیار اینقدر پافشاری کرد گفت که شما مجردی مشکل روحی و خانوادگی چیه…. بگذریم که مکالمه ما از ساعت ها گذشت و….

    بعداز کلی حرف زدن آخر مکالمه مون شروع کرد از شروع زندگیش برام گفت که چطور شب عروسیش که تقریبا10 سال هست ازدواج کردند فردا روز عروسی شون بدون هیچ پشتوانه مالی و حتی بدون جهیزیه همسرشون راهی تهران میشن و یک خونه 30 متری اجاره می کنند و زندگی شون شروع می کنند و طوری که الان یه پسر6سال و یه دخترداره و طی این مدت خونه اشو بزرگتر می کنه ماشین می خره و کاری که روز به روز پیشرفت می کنه حقوقش به ماهی 60 و80 میلیون در ماه می رسونه… از بعد مکالمه همش می گفتم استاد من که زیاد اهل این مباحث نیست چی بود دلیل موفقیتش؟ واقعااا درگیرش بودم.که امروز دریافتم اعتماد به خودش توانایی هایی که خدابهش داده و خدا ایمان داره نه به کلام بلکه باتمام وجود باور داشت خدا کمک می کنه…. و به استاد خودم گفتم استاد من به هیچ عنوان منه الوجوه اینکار نمی کردم چون که توی رفاه پولی بزرگ شدم و خیلی روی پول پدر مال پدر حساب کردم….

    و دیشب قبل خواب کامنت آقا رضا عطار روشن برای توحید عملی 8 می خوندم که لینکش می زارم.

    abasmanesh.com

    صبح بلد شدم یاد کامنت شما افتادم که نوشته بودید

    یاد اونجایی اوفتادم که به آسمون نگاه کردم گفتم کمکم کن و آدرس این آقا رو بهم داد جایی منو فرستاد که به خودش اعتقاد نداشت. یاد اینکه به استاد خودم گفتم عمراا من قبول می کردم کل این چند روز یه آن توی ذهنم مرور شد پاسخ هایی به خیلی از افکار من داد شد سر همین تکه جمله شما….

    آقای خسروی این پاسخ رو عارفه درونم داره می نویسه.

    شاید مدیر شما به کلام گفت من به خدا هیچ اعتقادی ندارم و باورش ندارم.

    اما در عمل و خیلی جاها اعمال و رفتارش توحیدی بوده همین که به شما کار داد و اون ملاطفت مهربانی رو داشت رفتار و گفتارش با شما طبق گفتار شما ستمگرانه و بدور ازاخلاق نبوده حتی زمانی که جای خواب نداشتید با مهربانی و بخشندگی برای شما جای خواب تون مهیا می کنه حتی حتی روز اول بهتون غذا داد و باعث شد شما اشک شوق ذوق بریزید نه به خاطر اینکه غذا داشتید به خاطر اینکه داشتید با خدا حرف می زدید سر چی سراینکه دست مهربانیش رو سر شما کشید به واسطه این آدم. همان خدایی که امروز صبح منو از خواب بیدار می کنه انرژی تلف نکن پاش برو سایت جواب بده برای کدوم فایل و برای کدوم کامنت….

    می دونید یکی از باورهایی که من یه مدت روش کار می کردم چی بود،

    “خداوند از پاکی و پاکدامنی من در اذهان دفاع می کند”

    خدا همیشه از بنده هاش دفاع می کنه زمانی که دانشجو بودم سر یکی از دروس استادم از دلیل عمر طولانی فرعون گفت ، گفت دلیلش این بود که ایشون با زیر دست هاش زمین می نشست غذا می خورد و خداهم به خاطر این رفتار و عملش بهش عمر طولانی می ده من نمی دونم این صحت داره یا نه اما خواستم بگم بهتون من عارفه محمودی که در یه خانواده ای سفت سخت از لحاظ دین اعتقادات و… بزرگ شدم شاید به ظاهر و به گفتار بگم به خدا اعتقاد دارم اما رفتار و عملم چیز دیگه می گه چرااا چون روی خدا و توانایی خودم حساب نکردم برای زندگی خودم روی پدرم دارایی وسرمایه ای که داره ….

    من عارفه وقتی استادم از چگونگی شروع زندگیش گفت همان پشت گوشی گفتم همسرتون چه اعتماد به شما وخدا و توکلی داشته من بودم عمراا قبول می کردم ….

    امروز صبح به محضی که چشام باز شد همش یاد کامنت شما بودم که ” یاد اونجایی افتادم که به آسمون نگاه کردم گفتم کمکم کن و آدرس این آقا رو بهم داد جایی منو فرستاد که به خودش اعتقاد نداشت. مثل هدایت گهواره حضرت موسی به قصر فرعونی که به خدایی اعتقاد نداشت اما در همان قصر جدااز امنیت جانی آرامش روحی داشته عشق مادری چون آسیه انتظارش رو می کشید سفره ای چون سفره فرعون پهن بود که رابطه اش با همسرش و شاید با زیر دستانش درست بود من که نمی دونم چی بود و چه خبر بود توی قصر اما خدا مُهرهاش خوب بلد بچینه.

    و کامنت آقا رضای عطار روشن که شب قبل خوندم و چطور متوجه شرک های ریز و مورچه سیاهی که در زندگی من عارفه بالا پایین می ره افتادم.

    برادر ایران زمین من از کلام من ناراحت نشو یه حس درونی عارفه درونم گفت بنویس و من نوشتم.

    از شما خیلی خیلی سپاسگزارم بابت کامنت و نحو نوشتن کامنت تون اگه شما این کامنت رو به این شکل و محتوا وقلم تون ننوشته بودید و من به دریافت این آگاهی و به سوال پرسیدن و درخواست پاسخ و شنیدن پاسخ سوالاتم و پی نمی بردم و به شرک درونم پی نمی بردم ….

    از شما که چنین کامنت زیبا و توحید برامون نوشتید سپاسگزارم و خدارو بابت سایت و شما وخانواده الهی هم سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1477 روز

    سلام درود فراوان برشما بنده توحیدی خدا،

    سلام آقای یزدانی مهربان سلام.

    ممنون وسپاسگزارم بابت وقتی که گذاشتید کامنت منو خوانید.

    ممنون وسپاسگزارم بابت تبریک

    من هم به شما تبریک می گم که در راستای شناخت توحید و درک بهتر مان از اتفاقات و تجربه های زندگی مان ناخدای این کشتی رو داریم میشناسیم.

    منم برای شما آرزوی یک زندگی سرشار از آرامش لذت خوشبختی سرشار از دریافت هدایت های الهی که از هر لحظه زندگی تون بیشترین لذت و بهره روببرید از خدای مهربان از الله یکتاخواستارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1477 روز

    سلام درود فراوان به شما بنده توحیدی خدا سلام.

    سپاسگزارم بابت تایمی که برای خوندن و نوشتن کامنت گذاشتید برام.

    سپاسگزارم بابت تبریک

    از خدای مهربان خواستارم که در درک هرچه بیشتر این مسیر توحیدی رو و هدایت الهی شو رو به ما عطا کند. خدایی که از روح خودش برما دمید.

    من هم خیلی خوشحالم در این سایت درکنار شدم ودر جمع خانواده عباسمنشی ها هستم.

    واقعاااا خداروشکر خدارو هزاران هزاران بارشکر که در این سایت الهی هستیم. خدایاشکرت.

    من برای نوشتن این کامنت از خدا هدایت خواستم.

    از خدا می خواهم هم برای شما هم برای خودم و هم عزیزان

    راه اتصال مستقیم رو وصل شدن مستقیم رو به خودش در قلبمان باز کند.

    همان آیه اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ:

    خدایا ما را هدایت کن به راه اتصال مستقیم ،اتصالی که راهش کوتاه سریع .

    خدایاشکرت بابت خانواده ای که منو رو به جمع شون آوردی خدایاشکرت خدایاشکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1477 روز

    سلام نفیسه جان سلام دختر مهربان سرزمینم سلام.

    خیلی ممنون و سپاسگزارم بابت وقتی که بابت کامنتم گذاشتی

    دوست دارم یکی از صحبت های خودم رو با خدارو برات بنویسم….

    که پاسخ خوبی برای نجواهایی شیطانی هست که منواز مسیر منحرف می کنه….

    عارفه جان ای بهترین بنده من دختر خوب راحت باهم حرف بزن راحت باهم حرف بزن ،هیچ چیز پیچیده نیست من از رگ گردن به تو نزدیک ترم اااا ببین عارفه رگ گردن هم خیلی فاصله داره، اینجوری گفتم توی منطق ذهن مادی تو باور پذیر باشه.

    یادته هروقت دلت گرفته بود پشت میزت دست تو می زاشتی روی شاهر رگ گلوت داد می زدی می گفتی مگه نمی گی من از رگ گردن به تو نزدیک ترم پس کو کجایی ؟ های های اشک می ریختی‌.

    هیچ کس نفهمید برتو چی گذشت اما من از اون رگ گردن هم نزدیک تر بودم من خود تو بودم که باهت اشک می ریختم.بعدش دستاتو می گرفتم می گفتم بسم الله شروع کنیم.یادته چه آرامشی بعد گریه هات چه انگیزه ای بعد گریه هات می گرفتی خو من بودم دیگه.یادت چقدررر دستت می زاشتی روی شاهر رگ گلوت، من هربار می گفتم عارفه این رگ گردن مثال بود برای تو که باور کنی من نزدیکم اما واقعیتش فاصله رگ گردن به تو ،این خیلی دور از نظر من به تو،

    من خیلی نزدیک تر از رگ گردن به توام.من همان اشک هایی بودم که از چشمان تو سرازیر می شدم روی گونه ات مثل آب زلالت می کردم

    من همان کلماتی بودم که از زبان تو جاری می شدم که تپش قلبت هات آروم بشه ببین من چقدر نزدیک به تو بودم من همان تپش های رگ گردنت بودم که ساعت هااا دست می زاشتی روش می گفتی اره راه برو ، حرکت قدم هاتو روی گلوم احساس می کنم دارم خفه میشم.پس چرا باهم حرف نمی زنی؟من داشتم راه می رفتم که از چشمان تو سرازیر شم تا تو آروم بشی من داشتم راه می رفتم و تو حس می کردی نبض رگ گلوت ، اما داشتم می رفتم توی قلبت که بگم من هستم اااا فاصله گردن تا قلبت خیلی دور، چرا می گی من از رگ گردن نزدیکم، من خدا دارم می گم عارفه رگ گردن دور اااا من خیلی خیلی به تو نزدیک ترم. تو بنده منی تو دختر منی ببین من تو رو آفریدم.من من من مسیولیت صفرتا100 آرامشت بامنه اتصال من تو خیلی راحت راحت راحت تو بگرد اثرت رو روی این کره خاکی بزارثبتش کن بعد چنان شتابان تو رو به آغوش می کشانمت که اونوقت میگم بهت که من چقدر از اون رگ گردن به تو نزدیکتربودم هستم.

    نفیسه جان دوست عزیز ارزشمندم من هم شمارو خیلی تحسین می کنم که دراین مسیر توحیدی داری رشد می کنی و خیلی خوشحالم که در این مسیر توحیدی همراه همکلاس شدیم .

    با آرزوی موفقیت های روز افزون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1477 روز

    سلام به بنده توحیدی خدا، سلام به پدر مهربان سلام به پدر دلسوز سلام به برادر عزیزم آقای روحی سلاممم

    خدایاااا رابطه پدر و دختری ، رابطه دختر وپدری رو بین شون هرروز هرلحظه سرشار از لذت و زیبایی کن بین شون،

    چقدرررر هدایتی امدم کامنت شما رو خوندم

    چقدر زیبااا نوشته بودید چه باورهای توحیدی خوبی در کامنت تون بودد ممنون سپاسگزارم بابت کامنت تون.

    هر قسمت کامنت تون می خوندم ذوق می کردم تحسین می کردمتون بابت این احساس پدرانه تون و یه جاهایی دوست داشتنم زودتر به آخر کامنت برسم که ببینم چی شدد.

    دستان خداوند همیشه از غیب می رسه. خداوند خودش دل ها رو نرم می کند. دل دختر ناز شما کسی جز خدا نرم نکرد برای رفتن پیش مشاور همان خدایی که می دونست علی آقا پدرداستان ما چی می خواهد از خدااا چه کسی جز خدا می تونه اینقدر زیبا بچینه جوری چید که با خوشحالی هم پدر راضی هم دختر راضی هم خدااا خوشحال خدایا شکرت….

    با آرزوی موفقیت روز افزون برای دختر نازنین تون دارم.

    چقدر احساس دوست داشته شدن به یه دختر می ده وقتی پدرش با تمام توانش چه مالی چه احساسی برای عزیزش تلاش می کنه.

    چقدر ماجرای دخترتون باعث شد توکل شما قوی تر بشه و یه خاطر خوبی شد برای مسائل دیگه در زندگی تون که هربار یه تضادی امد برای رشد شما بهش بگی دفعه پیش خدا درست اینبارکرد هم درست می کنه درست می کنه نگران نیستم خودش هوامو داره نگران نیستم چقدر این اتفافات باعث سکوت نجواها میشه در زمان هایی که با تضاد روبه رو میشیم.

    من هدایتی کاملا هدایتی امدم سمت کامنت شما.

    تحسین تون می کنم که اینقدر به نظر دختر نازتون احترام گذاشتید احساس ارزشمندی به نظرش گذاشتید و اجازه دادید خودش راضی بشه خودش درخواست کنه با تمام وجودتون توکل به الله کردید خودت درستش کن من نمی تونم وقتی سپردید به خدا خداهم یه چشم خوشگل بهتون گفت که لبخندش روی لب هر دو شما نشاند.

    براتون آرزو بهترین خوش ترین لذت بخش ترین لحظات دوتایی می کنم. آرزوی یه رابطه دوستی با دختر دلبندتان یه دوستی عمیقی سرشاررر از عشق سرشاراز لذت باهم بودن رو از خدای منا دارم.

    در پناه االله مهربان شاد سلامت ثروتمند و سعادتمند در دنیا وآخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1477 روز

    سلام دختر توحیدی سلام دختر سرزمین من سلام ساراجان سلام.

    خیلی ممنون از کامنت زیبایی که برامون نوشتی چقدر لذت بردم از تکه ای که نوشتی.

    هرچقدر متعهد تر روی توحید کار کنی و توی زندگیت پیاده ش کنی، اراده خداوند در امتداد اراده تو قرار میگیرد

    یعنی چی؟ یعنی درخواست میکنی و خداوند طوری به سرعت درخواست تورو برآورده میکنه، مثل همون مثالی که در قرآن اورده : میگوید باش، و میشود.

    چقدر من این جمله که توی قران هست دوست دارم قبل از اینکه با قوانین استاد. آشنا شم خیلی به این جمله فکر می کردم خدا چه قدرتی داره به هرچیز بگوید موجود شو موجود میشود… اما وقتی با قوانین واستاد آشنا شدم پی بردم که خداوند این قدرت رو هم در وجود من نهادینه کرده و با دیدن سریال سفر به دور آمریکا فصل 1 به یقین رسیدم و برام باور پذیرتر شد.

    ساراجان سارای عزیز وقتی در مورد زبان یادگرفتن برامون نوشتی احساس کردم کامنت مختص به من نوشتی من چند وقتی احساس درونم میگه زبان بخون یادبگیر اما اینقدر باورهای محدود کننده دارم که وقت ندارم،وقت نمیشه یا ….. همیشه پشت گوش انداختم کلی کتاب هام جمع کردم توی قفسه کتابخونه ام جلو چشمانم گذاشتم که شروع کنم اما همش…. وقتی برام نوشتی در طی دوماه توانستید نمره 4.5 ایلتس به نمره نزدیک 7 برسونید کاری که همه گفتن غیر ممکنه، وشما انجام دادید بهتون تبریک می گم تبریک تبریک تبریک و تحسین تون می کنم دختر با استعداد سرزمین من و تحسینت می کنم که اینقدر خوب در مدار دریافت هدایت های خدا قرار گرفتی مدارت پربرکت از الهام و هدایت های الهی چقدررر این آیه که برام نوشتی

    : ای کسانی که ایمان آورده اید، شمارا چه میشود‌ که وقتی فرمان داده میشوید در راه خدا رهسپار شوید ،به زمین میچسبید؟! ( توبه 38)

    چقدر این آیه باهم حرف زد.

    سارای عزیز خداوندبرای اینکه از تو محافظت کنه، تا در مسیری امن و آرام به رشدت ادامه بدهی آدم هایی رو از مسیرت برداشت تا تو رو به جایگاهی برساند که لایقش هستی به خدا اعتماد کن.

    ممنون که برامون نوشتی برایت آرزوی موفقیت های روز افزون دارم منتظر خبرهای موفقیت در سایت هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1477 روز

    سلام بانو زیبا روی سرزمین من سلام خواهرعزیزم سلام.

    خیلی ممنون وسپاسگزارم بابت خواندن و نوشتن کامنت

    ممنون سپاسگزارم بابت تبریک

    خیلی خوشحالم کنار شما و دوستان الهیم هستم….

    دوستانی که کامنت منو خوندن برام کامنت تبریک گذاشتن فقط اشک ریختم…فقط اشک ریختم ……

    از روزی که کامنتم نوشتم بارها کامنت خودمو خوندم که چطورشد من اصلا این کامنت رو نوشتم …..

    هرچی بود هدایت های الله مهربان بود….

    ممنون سپاسگزارم خواهر عزیزم.

    در پناه الله مهربان شاد سلامت پایدار باشید و با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما بانوی زیبا روی خواهر مهربانم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1477 روز

    سلام سارای عزیز

    سلام دخترمهربان بخشنده

    سلام ساراجان سلام

    ممنون و سپاسگزارم از نکاتی که فرمودید چقدربرام کاربردی بود چقدرر خوشحالم توی سایت دوستانی چون شما دارم که دانسته ها وتجربه هاشون دراختیار قرار می دند خدایااا بابت دوستان مهربانم چون ساراجان بابت خانواده الهی هم شکر سارای عزیز خدارو بابت حضورت درسایت الهی شاکرم سپاسگزارم که هستی و کامنت برامون می زاری

    سپاس از لطفت

    منتظر خبرای موفقیت در هرزمینه از زندگیت هستم.

    درپناه الله مهربان شاد سلامت خوشبخت سعادتمند در دنیا وآخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: