قدم هایی عملی برای کنترل ورودی های ذهن

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

بیش از ۱۷۰۰ راه کار عالی برای رسیدن به احساس بهتر در زمانیکه اوضاع از دست مان خارج می شود و کنترل ذهن سخت ترین کار در دنیا می شود، در بخش نظرات فایل «پس کِی به خواسته ام می رسم؟!». قرار گرفت. خدا می داند جدی گرفتن و عمل به آنها، چه افرادی را متحول و چه تغییراتی را در جهان رقم می زند!

وقتی اینهمه راهکار خلاقانه برای کنترل ورودی های ذهن را در بخش نظرات آن فایل می خواندم، با تمام وجود گفتم:

«خدا کند این ها فقط برای پاسخ به سوال مسابقه نباشد، بلکه تعهدهایی باشد که به خاطر تجربه زندگی بهتر، به انجامش مقید شده اید.»

زیرا شروع وقوع اتفاقات عالی از همین جاست. دلیل تغییر زندگی من نیز، متعهد ماندن به ادامه این شیوه بوده است.

همیشه خودم اولین فرد استفاده کننده از آموزش ها و تمرین های دوره هایم بوده ام، نیز اولین فردی که نتیجه آن آموزه ها را تجربه نموده قبل از آنکه آنها را آموزش دهد. زیرا تا از چیزی نتیجه ملموس نگیرم، آن را آموزش نمی دهم.

به محض اینکه با نحوه عملکرد جهان آشنا شدم و فهمیدم خداوند به گونه ای این سیستم را طراحی کرده تا به باورها و فرکانس های من واکنش نشان دهد و اتفاقات هماهنگ با آنها را وارد زندگی ام نماید، مثل وحی منزل، فقط آنها را اجرا نمودم.

به محض آگاه شدن از قدرتی که باورهایم در خلق شرایط زندگی ام دارند و دانستن این موضوع که تنها راه تغییر آنها، کنترل ورودی های ذهن است، شروع به بمباران باورهایم به کمک ورودی های جدید نمودم.

یادم می آید ساعت ها در خیابان های بندرعباس راه می رفتم. با خدای خود حرف می زدم و از اینکه توان تغییر همه چیز را به من داده، سرمست بودم. هر آنچه می دیدم، فقط زیبایی و تحسین بود. به گونه ای که فقط می توانستم اشک بریزم.

در آن زمان، اوضاع مالی و موفقیت های الانم را نداشتم. به سختی از عهده هزینه های اولیه زندگی بر می آمدم، اما به اندازه الان خوشحال بودم و به اندازه الان جهان برایم زیبا عالی و سخاوتنمد بود:

من سخاوتش را در عشق با خدا یافته بودم. در موهبت غریبه ها، تحسین زیبایی ها و…

رابطه عاشقانه ام با خدا و آرامشی که به واسطه کنترل ورودی های ذهنم و آگاهی از قوانین برایم ایجاد شده بود، از همه چیز با ارزش تر بود. به آن روزها که فکر می کنم، به خوبی می بینم که چگونه این نوع نگاه و احساس لذت بردن از آنچه هست، برکت ها را یکی پس از دیگری به زندگی ام آورده است.

باید اتفاقات خوب را ببینی، تایید و تحسین شان کنی و آگاه باشی که، همین قانونی که اتفاقات کوچک را برایت رقم زده، اتفاقات بزرگتر را هم رقم می زند اگر با همین احساس رضایتمندی، ادامه داده و اجازه دهی باورهایت قوی تر و تکامل ات طی شود.

رازش دیدن و تحسین نمودن نیکی های اطرافت است، راهش اجرای همه آنچه است که در پاسخ به سوال مسابقه نوشته ای و از همه مهم تر، رازش ادامه دادن به “ماندن در احساس خوب” است.

ایده ها و راهکارهایی که مسائل را حل و خواسته ها را محقق می کند، آنهم نه با سختی بلکه با هدایت مان به چگونگی های ساده و قابل اجرا با امکانات همان لحظه مان و در مسیر مورد علاقه مان، همیشه در ذهنی ساکت و آرام خانه دارد.

آرامش و سکوتی که با ایمان به نیرویی پشتیبانی می شود که ما را خلق کرده و هدایت مان را به عهده گرفته است.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری قدم هایی عملی برای کنترل ورودی های ذهن
    435MB
    36 دقیقه
  • فایل صوتی قدم هایی عملی برای کنترل ورودی های ذهن
    34MB
    36 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

884 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محمد زمانی» در این صفحه: 1
  1. -
    محمد زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1809 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته بزرگوار و همه عباسمنشیای عزیزدل

    با توکل به خدای بزرگ و رزاق و وهاب فصل سوم این سفرنامه رو شروع میکنم و کامنت روز 61ام رو مینویسم.

    چیزی که میخام بنویسم شاید در نگاه اول توجه به اتفاقات نامناسب باشه.ولی به نظرم توجه به نکات مثبت هست.

    الان که در حال نوشتن کامنت امروز هستم، حدود 8 ساعت از فوت علی انصاریان عزیز گذشته.من نه زیاد ادم فوتبالی هستم نه خیلی ادم احساسی شدیدی که خیلی از دست دادن ادما منو زیاد تحت تاثیر قرار بده.ولی واقعیتش از عصر کلا حالم گرفته شد.حتی اولش یه مقدار به خودم خورده گرفتم که یعنی چی؟؟جم کن خودتو.ولی خب همه ما انسانیم احساسات داریم.الان که دارم واستون این کامنت رو مینویسم چندین ساعته که فکر کردم چطور میشه به همچنین مساله ای نگاه مثبت داشت.

    حتما شما هم قسمتهایی از مصاحبه های اقای انصاریان رو دیدید که چندین بار گفتن من دوست دارم زودتر از مادرم بمیرم.نکته اولی که من از دید قانون دارم بهش فکر میکنم اینه که تو وقتی واقعا چیزی رو بخای بهش میرسی.حتی نوع مرگ و زمان مرگ.پس این میتونه یه نکته خیلی مثبت باشه که اون به ارزوش رسیده.چرا ما نباید از رسیدن ادما به اروزشون خوشحال باشیم؟؟درسته دیگه در بین ما نیست و شاید قسمت اعظمی از ناراحتی ما هم به همین علته.ولی خب مهم اینه که اون به ارزوش رسید.

    بحث دیگه ای که فکر کردم بهش اینه که چرا بعضیا رفتنشون ازین دنیا دل ادما رو خیلی میسوزونه یا اینکه دل خیلی از ادما رو میسوزونه.شاید دلیلش توحیدی بودن اون ادما باشه.و شاید دلیل دیگش اینه که اون ادم وقتی توی دنیا بود حالش خوب بود.

    ما از علی انصاریان اولین چیزی که به یادمون میاد چیه؟فکر میکنم شما هم باهام موافقید که خنده هاش اولین چیزیه که به یادمون میاد.

    میدونید چیه بچه ها.از خندیدن ادما میشه فهمید چقد حال دلشون خوبه.خنده به نظر من فرکانس داره.کسایی که حال دلشون خوبه، خنده هاشون ادمو میگیره.انگار حال اونا به ماهم انتقال پیدا میکنه.فرکانسشون.

    پس نکته مثبت دیگه اینه که هر چقدر توحیدی تر باشیم و حال دلمون بهتر باشه، مردم هم قطعا مارو بیشتر دوست دارند.

    نمیخاستم با نوشتن در مورد این واقعه کامتون رو تلخ کنم.ولی اولین جمله های متن این فایل این بود که چطور در لحظات سخت بتونیم ذهنمونو کنترل کنیم.به نظرم ما. و مشخصا خودم نباید خیلی به خودمون بعضی مواقع سخت بگیریم.من چند ساعتی ناراحت شدم و حالم خیلی گرفته شد ولی واقعا سعی کردم ببینم نکات مثبت این داستان چی میتونه باشه.اینقد استاد هزارها بار گفتن مهم اینه بتونید ذهنتونو کنترل کنید.قصه که واسه ما تعریف نمیکنن.قراره به این اگاهی ها عمل کنیم.

    یه نکته مثبت دیگه که واقعا خیلی مهمه اینه که به نظرم علی انصاریان تا حدی زیادی در لحظه خوب زندگی میکرد و با اینکه عمر نسبتا کوتاهی کرد ولی تجربه های چند وجهی در زندگی داشت.از فوتبالیستی و بازیگری و مجری گری و فعالیتهای دیگه.پس لحظه های زندگی رو دربیابیم.بهرحال ما نمیدونیم چقدر قرار زندگی کنیم.پس هیچ چیزی رو واسه حسرت خوردن در لحظه مرگ بجا نگذاریم.جوری زندگی نکنیم که مدام یه سری ای کاش و اما و اگر به زندگیمون اضافه کنیم تا اینکه لحظه مرگمون برسه.

    امیدوارم زمانی لحظه مرگم برسه که مشتاق رفتن و دیدن زیبایی های اون طرف باشم و هیچ گونه حسرت و اما و اگری در این دنیا برایم باقی نمانده باشد و بدون هیچ دلبستگی و وابستگی برم.

    پس با ترسهامون روبه رو بشیم.از زندگیمون لذت ببریم.کاری که دوست داریمو انجام بدیم.نزدیک دوساله که فقط برای کارایی که دوست دارم وقت میگذارم.اینکه نتیجه چی میشه، باید باورهامو درست کنم.ولی فقط کاری رو انجام میدم که بهش علاقه دارم.باهاش عشق میکنم.

    امیدوارم که در زمان مناسب ببینمتون استاد و بوسه بارونتون کنم.

    خدانگهدار همگی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای: