قدم هایی عملی برای کنترل ورودی های ذهن

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

بیش از ۱۷۰۰ راه کار عالی برای رسیدن به احساس بهتر در زمانیکه اوضاع از دست مان خارج می شود و کنترل ذهن سخت ترین کار در دنیا می شود، در بخش نظرات فایل «پس کِی به خواسته ام می رسم؟!». قرار گرفت. خدا می داند جدی گرفتن و عمل به آنها، چه افرادی را متحول و چه تغییراتی را در جهان رقم می زند!

وقتی اینهمه راهکار خلاقانه برای کنترل ورودی های ذهن را در بخش نظرات آن فایل می خواندم، با تمام وجود گفتم:

«خدا کند این ها فقط برای پاسخ به سوال مسابقه نباشد، بلکه تعهدهایی باشد که به خاطر تجربه زندگی بهتر، به انجامش مقید شده اید.»

زیرا شروع وقوع اتفاقات عالی از همین جاست. دلیل تغییر زندگی من نیز، متعهد ماندن به ادامه این شیوه بوده است.

همیشه خودم اولین فرد استفاده کننده از آموزش ها و تمرین های دوره هایم بوده ام، نیز اولین فردی که نتیجه آن آموزه ها را تجربه نموده قبل از آنکه آنها را آموزش دهد. زیرا تا از چیزی نتیجه ملموس نگیرم، آن را آموزش نمی دهم.

به محض اینکه با نحوه عملکرد جهان آشنا شدم و فهمیدم خداوند به گونه ای این سیستم را طراحی کرده تا به باورها و فرکانس های من واکنش نشان دهد و اتفاقات هماهنگ با آنها را وارد زندگی ام نماید، مثل وحی منزل، فقط آنها را اجرا نمودم.

به محض آگاه شدن از قدرتی که باورهایم در خلق شرایط زندگی ام دارند و دانستن این موضوع که تنها راه تغییر آنها، کنترل ورودی های ذهن است، شروع به بمباران باورهایم به کمک ورودی های جدید نمودم.

یادم می آید ساعت ها در خیابان های بندرعباس راه می رفتم. با خدای خود حرف می زدم و از اینکه توان تغییر همه چیز را به من داده، سرمست بودم. هر آنچه می دیدم، فقط زیبایی و تحسین بود. به گونه ای که فقط می توانستم اشک بریزم.

در آن زمان، اوضاع مالی و موفقیت های الانم را نداشتم. به سختی از عهده هزینه های اولیه زندگی بر می آمدم، اما به اندازه الان خوشحال بودم و به اندازه الان جهان برایم زیبا عالی و سخاوتنمد بود:

من سخاوتش را در عشق با خدا یافته بودم. در موهبت غریبه ها، تحسین زیبایی ها و…

رابطه عاشقانه ام با خدا و آرامشی که به واسطه کنترل ورودی های ذهنم و آگاهی از قوانین برایم ایجاد شده بود، از همه چیز با ارزش تر بود. به آن روزها که فکر می کنم، به خوبی می بینم که چگونه این نوع نگاه و احساس لذت بردن از آنچه هست، برکت ها را یکی پس از دیگری به زندگی ام آورده است.

باید اتفاقات خوب را ببینی، تایید و تحسین شان کنی و آگاه باشی که، همین قانونی که اتفاقات کوچک را برایت رقم زده، اتفاقات بزرگتر را هم رقم می زند اگر با همین احساس رضایتمندی، ادامه داده و اجازه دهی باورهایت قوی تر و تکامل ات طی شود.

رازش دیدن و تحسین نمودن نیکی های اطرافت است، راهش اجرای همه آنچه است که در پاسخ به سوال مسابقه نوشته ای و از همه مهم تر، رازش ادامه دادن به “ماندن در احساس خوب” است.

ایده ها و راهکارهایی که مسائل را حل و خواسته ها را محقق می کند، آنهم نه با سختی بلکه با هدایت مان به چگونگی های ساده و قابل اجرا با امکانات همان لحظه مان و در مسیر مورد علاقه مان، همیشه در ذهنی ساکت و آرام خانه دارد.

آرامش و سکوتی که با ایمان به نیرویی پشتیبانی می شود که ما را خلق کرده و هدایت مان را به عهده گرفته است.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری قدم هایی عملی برای کنترل ورودی های ذهن
    435MB
    36 دقیقه
  • فایل صوتی قدم هایی عملی برای کنترل ورودی های ذهن
    34MB
    36 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

884 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ساحل آرامش» در این صفحه: 1
  1. -
    ساحل آرامش گفته:
    مدت عضویت: 1656 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته جان و دوستان عزیز سایت

    قدم‌های عملی برای کنترل ورودی‌های ذهن به صورت نوشتاری🪴

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت دوستان عزیزم باز هم سپاسگزار خداوندم که به من فرصت داده تا در خدمت شما عزیزانم باشم

    یه سوالی رو مطرح کردیم با عنوان مسابقه در مورد اینکه بهترین راه کنترل ورودی‌های ذهن چیه

    و دوستان باز هم ما رو شگفت زده کردن بیش از هزاران کامنت و جواب عالی که به جد می‌تونم بگم بالای 95 درصد اون‌ها عالی بود دوستان به این سوال پاسخ دادن

    یعنی هیچ جایی نمونده هیچ نکته‌ای نمونده که من بخوام بگم که دوستان نگفته باشن و خدا رو شکر می‌کنم چقدر آگاهی‌های خوبی به ما داده شد چقدر هممون استفاده کردیم از ایده‌های شما از راهکارهای شما بعضی از راهکارها خیلی فوق العاده بود

    یکی از دوستان نوشته بود که من توی تلگرام یک گروه دو نفره با همسرم درست کردیم بعد هر بار یه اتفاق خوبی میفته یه نکته مثبتی می‌بینیم همون موقع می‌نویسیم توی اون گروه

    اون مینویسه توی اون گروه دو نفره من و همسرم و به این شکل دنبال می‌کنیم نکات مثبت رو و توجه می‌کنیم به نکات مثبت

    فوق العاده بود خیلی ایده‌هایی که در مورد قرآن نوشته بودید در مورد ارتباط با خدا نوشته بودید در مورد کنترل شبکه‌های اجتماعی تلویزیون افراد و چقدر فوق العاده بود واقعاً بهتون تبریک میگم خدا رو شکر می‌کنم خدا رو 100 هزار مرتبه شکر که اینقدر هممون توی مسیر درست قرار داریم

    من یه توضیحی بدم در مورد نحوه اداره جهان توسط خداوند

    من بارها و بارها گفتم خداوند یه سری قوانین رو در جهان قرار داده و کل هستی بر طبق اون قوانین داره حرکت می‌کنه هر کسی اون قوانین رو یاد بگیره و درست ازشون استفاده کنه می‌تونه زندگی خودش رو هرجوری که بخواد رقم بزنه امکان نداره اتفاق دیگه‌ای بیفته ما خالق زندگی خودمون هستیم ما هستیم که زندگی خودمون رو به هر شکلی که بخواهیم به هر شکلی که بخواهیم به وجود میاریم

    دیگه بعد از این همه سال بعد از این همه دستاورد بعد از این همه اتفاقات عالی که برام افتاده مثل روز برام روشنه همونجوری که الان اینجا روزِ به همون شکل ایمان دارم که خودمون هستیم که آگاهانه یا ناآگاهانه اتفاقات خودمون رو رقم می‌زنیم حالا گفتم اینجا روزِ،

    یه فضای خیلی قشنگی بیرون هست چون داشت باد میومد من نرفتم بیرون این آپارتمان ما مشرف به دریاست اقیانوس اطلس خیلی خیلی فضای قشنگ و زیبایی هست ولی خیلی باد میومد صدا رو تحت تاثیر خودش قرار می‌داد خیلی فضای قشنگیه توجه به نکات مثبت

    قانون اینجوری عمل می‌کنه که ما انسان‌ها با توجه به افکارمون با تمرکز بر روی موضوعات مختلف ما یه سری فرکانس‌ها رو به جهان هستی ارسال می‌کنیم

    یعنی ما مثل یک دستگاه فرستنده هستیم که یه سری ارتعاشات یه سری فرکانس‌ها رو به جهان هستی ارسال می‌کنیم با توجه به افکارمون با توجه به کانون توجهمون

    وقتی که بتونیم افکارمون رو کنترل کنیم که تنها راه کنترل افکار کنترل ورودی‌های ذهنه ما می‌تونیم باورهامون رو اونجوری که دوست داریم ایجاد کنیم

    در مورد همه چیز

    در مورد زندگی در مورد روابط در مورد ثروت در مورد سلامتی در مورد معنویت در مورد همه چی

    اگر ما بتونیم این کارو خیلی خوب انجام بدیم و تمرین کنیم متعهد باشیم روی کنترل ورودی‌های ذهنمون روی ساختن باورهای قدرتمند کننده که فرکانس مناسبی رو به جهان هستی ارسال کنه اتفاقاتی برای ما رخ میده شرایطی برای ما به وجود میاد که ما رو به خواسته‌هامون میرسونه.

    حالا چه خواسته‌هایی که به زبون میاریم چه خواسته‌هایی که به خاطر برخورد با مشکلات با تضادها و مسائل زندگی در درونمون متولد شده و هنوز هم آگاهانه خودمون هم نمی‌دونیم که می‌خواهیمشون

    وقتی که به این شکل عمل می‌کنید وقتی که ورودی‌هاتون رو کنترل می‌کنید اتفاقات شروع می‌کنه به تغییر کردن توی زندگیتون

    من یادمه اون موقع که برای اولین بار این مسائل رو داشتم می‌فهمیدم و درک می‌کردم می‌شستم بمباران می‌کردم

    اولاً وقتی که اومدم روی باورهام همینجوری روی افکارم کار کردم یه سری آدم‌ها خود به خود یه سری آدم‌های نامناسب خود به خود از زندگیم حذف شدن

    یعنی لازم نبود که من کار خاصی بکنم خودش این اتفاق میفتاد

    بعضی موقع‌ها هم می‌شد که خودم یه ذره تلاش می‌کردم که یه سری افراد رو حذف کنم یا مثلاً محیط زندگیم رو ببرم به جایی که کارم راحت‌تر باشه برای تمرکز کردن

    هرچند که اینکه تونستم محیطم رو هم تغییر بدم به خاطر این بود که داشتم روی باورهام کار می‌کردم وگرنه قبلاً نتونسته بودم محیطم رو تغییر بدم

    یعنی همه چیز خیلی ساده‌تر

    یعنی کمک به من شد که بتونم محیطم رو تغییر بدم و یه سری افراد رو دیگه نبینم

    همه این‌ها زمانی اتفاق افتاد که من شروع کردم به تغییر افکارم به بمباران افکارم با باورهای درست با توجه به نکات مثبت یعنی همینجوری راه می‌رفتم توی خیابون با خدای خودم صحبت می‌کردم یکی از بهترین راه‌های کنترل ورودی‌های ذهن اینه که با خدای خودتون صحبت کنید

    اصلاً من کلاً اصولاً این کارو خیلی انجام میدم بعضی‌ها خیلی می‌نویسن

    من کلاً خیلی نوشتاری نیستم

    می‌نویسم ولی خیلی کمتر از اینکه میگم با خدای خودم نه اینکه حالا لبم هم تکون بخوره خیلی موقع‌ها در درونم دارم صحبت می‌کنم اما می‌شنوم خودم دارم چی میگم خیلی زیاد این کارو می‌کردم خیلی زیاد این کارو می‌کردم و توی خیابون راه می‌رفتم به زیبایی‌ها توجه می‌کردم به زیبایی‌ها

    زیبایی هر چیز می‌تونست باشه از یک پرنده زیبا از یک درخت زیبا

    اون موقع بندرعباس بودم از ساحل دریا از ساختمان‌های بلند و شیک و قشنگ از چهره یک دختر زیبا یه لباس قشنگ هر چیزی می‌تونست باشه توجه می‌کردم و توی دل خودم تحسین می‌کردم بعد خواسته‌هام رو به خدا می‌گفتم

    یا مثلاً زیبایی‌های خودم رو به خدا می‌گفتم توانایی خودم رو به خدا می‌گفتم کارهایی که تونسته بودم انجام بدم کارهایی که می‌تونم انجام بدم سپاسگزاری‌هایی که داشتم به خاطر سلامتیم خانواده‌ام دوستام و خیلی چیزای دیگه

    می‌دونید چه اتفاقی افتاد

    اتفاقی که افتاد این بود که اولاً خیلی خیلی لطیف شده بودم کلمه مناسبش لطیفِ

    خیلی لطیف شده بود روح من

    یعنی تقریباً همیشه از ارتباط با خداوند از اون نزدیکی که ایجاد شده بود اشک می‌ریختم همیشه.

    یعنی همیشه در حال اشک ریختن بودم من اصولاً آدم احساساتی نیستم هیچ وقت نبودم از بچگی

    و اتفاقی که افتاد خیلی برام عجیب بود که چرا من اینقدر لطیف شده اینقدر همه چیز رو وقتی که به خدا فکر می‌کنم اینقدر همه چیز برام قشنگه اینقدر آرزوهام دست یافتنیه اینقدر خدا رو توی قلبم احساس می‌کنم احساس می‌کنم داره باهام صحبت می‌کنه و یه عالمه اتفاقات خوب و وقتی که شروع کردم به این کار خودش شروع شد روند اتفاقات زندگیم تغییر کردن

    پیشنهادهای کاری درآمد بیشتر

    من اون موقع تو تاکسی کار می‌کردم توی شرکتی کار می‌کردم همینجوری یعنی اتفاقات خوب افتاد شرایط عالی یه وقت آزاد خیلی خوب بود

    یعنی وقتی من شروع کردم

    اینو می‌خواستم بگم وقتی من شروع کردم به کار کردن روی باورهام خب اون موقع هم باید کار می‌کردم می‌رفتم سر کار میومدم شرکتمون کار زیاد داشت

    اما وقتی که احساس کردم که انگار نیاز دارم بیشتر روی باورهام کار کنم یه اتفاق جالب افتاد به مدت یکی دو سال شرکت ما یه اتفاقی براش رخ داد که نمی‌تونست چون ما توی کار صادرات مواد نفتی بودیم نمی‌تونست محموله‌ها رو صادر کنه یه مشکلی براش به وجود اومده بود و دادگاه جلوی ارسال محموله‌ها به خارج از کشور رو بسته بود

    خلاصه این اتفاق جوری بود که

    نمی‌دونم اینو قبلاً تعریف کردم یا نه

    این اتفاق جوری بود که مثلاً هر روز می‌گفتن فردا

    یعنی از اون روز اولی که جلوی ارسال محموله‌ها رو گرفتن مدیرعامل شرکتمون به من می‌گفتش که فردا

    داریم کار می‌کنیم روش فردا احتمالاً حل میشه بعد این فردا شد دوباره فردا دوباره فردا و این فردا تا دو سال طول کشید البته تا 5 سال طول کشید من دو سالش رو بودم و اون‌ها یه جوری بود که چون نمی‌دونستن فردا میشه یا نمیشه نمی‌تونستن به من بگن تو اخراجی و برو مجبور بودن حقوقم رو بدن و هر روز استند بای باشم اونجا و این اتفاق خیلی خیلی به من کمک کرد تا من بتونم بیشتر روی باورهام کار کنم.

    من همیشه میگم وقتی شما متعهد میشید به انجام یک کار

    چون من واقعاً متعهد بودم

    جهان دست به دست هم داد شرایطی برای من به وجود اومد که وقت آزاد داشته باشم یعنی دیگه قشنگ می‌تونستم صبح تا شب توی خیابون پیاده‌روی کنم و فایل‌های صوتی که خودم درست کردم رو گوش بدم مطالب خوب رو بهش توجه کنم سپاسگزاری کنم بنویسم صحبت کنم با خدای خودم و همینجوری

    بعد دیگه وقتی به یه جایی رسید که خیلی پیش رفتم و هی کار کردم دیگه اصلاً خودم اومدم استعفا دادم و گفتم من دیگه سر کار هم نمیام

    خلاصه حالا بعدش که اومدم تهران و یه سری سمینارها و برنامه‌ها ولی نکته‌اش اینه که وقتی من شروع کردم به ورودی‌ها و کنترل ورودی‌های ذهنم اولاً که شبکه‌های اجتماعی رو که من اصلاً هیچ وقت نبودم اصلاً

    من نه فیسبوک نه توییتر نه اینستاگرام هیچی هیچی

    من هیچ وقت توی اینا نبودم

    اصلاً دنبال نکردم

    هیچ وقت ارتباطی با فیسبوک برقرار نکردم

    همون موقع‌ها هم که یاهو مسنجر بود یادمه اون موقع‌ها که دانشجو بودم یه سری شبکه‌های دیگه یه جورای دیگه‌ای بود اصلاً من تعجب می‌کردم بچه‌ها با اینکه اون موقع خیلی هم توی فضای قوانین نبودم ولی اینکه بچه‌ها می‌رفتن با همدیگه چت می‌کردن اصلاً نمی‌فهمیدم یک بار من توی زندگیم این کارو نکردم یعنی اصولاً اصلاً درک نمی‌کنم شبکه‌های اجتماعی رو

    اصلاً نمی‌فهممشون

    فکرشون رو درک نمی‌کنم

    خلاءشون رو درک نمی‌کنم چون این خلاء رو نداشتم هیچ وقت که بشینم با یک آدم مجازی عکس‌های یه آدم‌های دیگه رو ببینم

    هیچ وقت

    نه الان که توی این فضا هستم یا توی این شرایط هستم

    از همون اول این روحیه رو داشتم تلویزیون و ماهواره رو حذف کردم اونم خیلی اهلش نبودم ولی دیگه کلاً حذفش کردم

    اتفاقی که افتاد اینقدر اتفاقای خوب برام افتاد که دو سال من همینجوری حقوق می‌گرفتم و درآمد به اون شکل نبود که موقعی که کار می‌کردم

    چون اون موقعی که کار می‌کردم یه سری مزایای دیگه هم داشت ولی در حدی بود که بتونم به راحتی زندگیم رو بگذرونم و بتونم روی باورهام کار کنم

    این یکی از اتفاقات خیلی خوبی بود که وقتی من همینجوری روی باورهام کار کردم و حالا یه سری افراد رو حذف کردم و شروع کردم به مطالعه قرآن و شروع کردم به ساختن باورهای خوب

    هم جهان به من کمک کرد هم خودم این اراده رو از خودم نشون دادم که این کارو بکنم

    خب کمک‌های جهان به شکلی بود که آدم‌های خیلی خوب وارد زندگیم شد ایده‌های خیلی خوب از طرف افراد مختلف داده شد کتاب‌های خیلی خوب رو من پیدا کردم کتاب‌های خوب می‌خوندم بعد از یه مدتی که شما

    یه مدت منظورم یکی دو ساله که شما روی خودتون کار می‌کنید اتفاقی که میفته اینه که توی مسیری قرار می‌گیری که اگر از مسیر خارج بشید خیلی زود می‌فهمید

    یعنی انگار که توی ریلی قرار می‌گیرید که نمی‌تونید دیگه خارج بشید از اون ریل فقط به سمت خوشبختی و پیشرفت و ثروت و موفقیت پیش میرید

    اما اگر به خاطر کنترل نکردن ورودی‌هاتون به خاطر باورهای اشتباهتون یه جاهایی از مسیر بخواهید خارج بشید خیلی زود می‌فهمید و خیلی زود می‌تونید جلوش رو بگیرید و خیلی زود بیدار می‌شید.

    کلمه درستش اینه که خیلی زود بیدار می‌شید و بعد می‌تونید مسیرتون رو پیدا کنید

    این یک خبر خوبیه که وقتی روی باورهاتون کار می‌کنید روی ورودی‌هاتون کار می‌کنید این اتفاق میفته

    وقتی هم که این اتفاق میفته دیگه زندگی فقط خوبی و خوبیه و خوبیه هرچند که انصافاً اون موقعی که من توی خیابون‌های بندرعباس پیاده می‌رفتم با خدای خودم صحبت می‌کردم و اشک می‌ریختم هیچ کدوم از چیزهایی که الان دارم نداشتم

    نه ملک‌ها رو داشتم نه شرایط مالی رو داشتم نه سمینار برگزار کرده بودم نه کسی منو می‌شناخت هیچ کدوم از این‌ها رو نداشتم اما نمی‌تونم بگم احساس اون موقع مثلاً

    یعنی جهان رو اون موقع زشت‌تر از الان می‌دیدم که این همه امکانات رو دارم

    نه اون موقع واقعاً جهان برای من

    یعنی همون بس بود برای من

    همون احساس، همون احساس نزدیکی به خداوند همون عشقی که توی وجودم پیدا کرده بودم همون احساس سپاسگزاری همون دیدن زیبایی‌ها همون هر کجا می‌رفتم مثلاً همه یه جور دیگه‌ای مثلاً غریبه‌ها به من یه جور دیگه‌ای نگاه می‌کردن یه محبت‌های جدیدی رو می‌دیدم یه احترام‌های جدیدی رو می‌دیدم یه برخوردهای قشنگ جدیدی رو می‌دیدم

    یعنی همون‌ها برای من انگار بهشت بود عین بهشت بود من اون موقع توی خونه معمولی اجاره بود بندرعباس مستاجر بودم زندگی می‌کردم و یه ماشین قراضه هم داشتم که داستانش رو تاکسی رو می‌دونید

    یعنی از لحاظ مالی اون کتونی که باهاش می‌رفتم مثلاً سوراخ شده بود پاره شده بود بس که باهاش راه رفتم پول نداشتم که اونو عوض کنم اما حالم عالی بود حالم عالی بود و اون حال عالی

    حالا وقتی که من یواش یواش اون آدم سیراب میشه از اون انرژی مثبت می‌دونید من مثلاً یه عالمه سال افکار منفی باورهای منفی زندگی منفی شرایط منفی انگار بدن من روح من ذهن من نیاز داشت به انرژی خداوند

    وقتی که توی اون فضا قرار گرفتم وقتی که روی باورهام داشتم کار می‌کردم وقتی کانون توجهم رو داشتم کنترل می‌کردم اون انرژی وارد وجودم شد و اینقدر منو سیراب کرده بود که هیچ چیز دیگه‌ای رو نمی‌خواستم هیچ احتیاج دیگه‌ای انگار نداشتم

    وقتی که اون اتفاق افتاد حالا روند تکاملی شروع میشه بعد یواش یواش آدم از یه چیزی که سیراب میشه میره سراغ چیز دیگه‌ای

    بعد می‌گفتم خدایا حالا اینو می‌خوام حالا مثلاً می‌خوام تاثیر بذارم توی زندگی مردم.

    حالا حساب کنید من هیچی نداشتم نه مثلاً پارتی داشتم نه پول خاصی داشتم نه مدرکی توی حوزه روانشناسی هیچی هیچی

    ولی این خواستم بود اون موقع

    من اینو نمی‌دونید با چه وجودی می‌خواستم هیچ چیز رو در زندگیم به اون اندازه نخواستم تا به حال

    هیچ چیز رو

    خب بعدش خیلی زود این اتفاق افتاد دیگه

    یعنی من شروع کردم یه سری ایده‌ها اومد یه سری کلاس‌ها رو توی بندرعباس برگزار کردم به صورت رایگان وقت میذاشتم روزای گرم وسط ظهر می‌رفتم اول یه نفر اومده بود سر کلاس من یادمه قشنگ بعد یه نفر شد دو نفر اون رفت خواهرش رو آورد اون رفت برادرش رو آورد اون رفت دوستش رو آورد همینجوری 10 نفر 20 نفر 50 نفر 100 نفر 200 نفر دیگه اصلاً کلاسی یعنی جایی نبود یعنی کلاسی نبود یا فضایی نبود توی دانشگاه بندرعباس که جا باشه اون تعداد رو ما اصلاً بزاریم و بعدش که اومدم تهران و مابقی ماجرا

    یعنی هی یواش یواش اون انرژی که پر می‌شد من از اون انرژی استفاده می‌کردم برای خواسته بعدی بعد برای خواسته بعدی بعد برای خواسته بعدی بعد که توی کارم خیلی موفق شدم این همه سمینار دوره برگزار کردم این همه نتیجه توی زندگی افراد اتفاق افتاد این همه تور چقدر ما تور برگزار کردیم بزرگترین تورهای ایران رو من یادمه دوستم می‌گفتش که توی این شرکت‌های مسافری تور کار می‌کرد می‌گفت تا به حال هیچ توری به اندازه‌ای که شما 450 نفر ما توی یکی از برنامه‌هامون بود گفت تا به حال هیچ توری 450 نفر نبردن که یکجا 450 نفر ببرن توی ایران

    داستان تور هم به خاطر خواسته‌های من بود من هی دوست داشتم که بچه‌ها با هم بریم توی فضای زیبا توی طبیعت تمرین کنیم بازی کنیم خوش بگذرونیم بزنیم برقصیم حال کنیم بگیم بخندیم سپاسگزاری کنیم بعد اولین تورها یادمه یه جمعه بود توی پارک ملت اولین بار توی تهران بعدش همینجوری بزرگتر شد و بزرگتر شد بعدش دیگه حتی تا جزیره هرمز هم ما بردیم بچه‌ها رو یعنی به تمام خواسته‌هام

    بعد اون خواسته رو بهش می‌رسیدم اون رکورد رو حالا دنبال رکورد اون موقع‌ها نبودم که مثلاً بگم

    اینو دوستم بهم گفتش که تو رکورد زدی وگرنه اصلاً نمی‌دونستم تا حالا قبلاً چه اتفاقی میفته

    فقط دوست داشتم این اتفاق رو تجربه کنم بعدش دیگه حالا مثلاً توی کار اینقدر موفق بودم ولی از لحاظ مالی پیشرفت نکردم بعدش رفتم سراغ اون انرژی رو بهش شکل دادم اون خدایی رو که توی وجود همه ما هست رو بهش شکل بدم به شکل ثروت به شکل منابع مالی همون چیزی که من توی دوره‌های مختلف گفتم توی دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها در مورد خدا و انرژی صحبت کردم که چطور میشه شکلش داد

    بعد خب همین جوری دوباره اون منابع مالی اتفاق افتاد بعد اون موقع‌ها من دوست داشتم سمینار برگزار کنم شلوغ باشه دورم بعد دوباره اون که دیگه سیراب شدم این خواسته در من به وجود اومد که می‌خوام تنها باشم فقط تنها باشم، همین.

    که دیگه بعدش دوباره به خاطر باورهای درست این خواسته‌ها هی به راحتی شکل می‌گرفت.

    یعنی خواسته‌ها که به واسطه تضادها

    من قبلاً خیلی دوست داشتم مثلاً سمینار داشته باشم شلوغ باشم بریم اینور اونور هر روزم برنامه باشه صبح تا شب سمینار برگزار کنم بعدش دیگه اینقدر شلوغ شد دورم که دیگه اصلاً نمی‌خواستم هیچکس رو ببینم هیچکس رو

    یعنی هر کجا می‌رفتم دوستان بودن لطف داشتن دیگه می‌گفتم همه چی

    وقتی که شما بهش می‌رسید هی تغییر شکل میده قبلاً آرزوم بود این فضا که اینقدر دورم شلوغ باشه ولی بعدش دیگه نه

    دیگه خواستم فقط تنها باشم و بعدش اصلاً اتفاق افتاد که من کلاً رفتم از ایران و الان چند ساله که کلاً تنهام و توی اون خلوت و اون تنهایی خودم خیلی خیلی حالم خوبه حالا ممکنه بعداً دوباره این خواسته به وجود بیاد که دوست دارم دورم شلوغ باشه ولی فعلاً که حداقل نیومده

    توی بحث سلامتی توی همه چیز همینجوریه وقتی شما شروع می‌کنی روی باورهای خودتون کار کردن اتفاقات خوب براتون میفته و وقتی تکاملتون رو طی می‌کنید و از اون چیزی که دارید لذت می‌برید

    من اون موقعی که می‌گفتم توی خیابون راه می‌رفتم و اشک می‌ریختم نه یه روز و دو روز و یه هفته و دو هفته اصلاً شاید چند ماه من همینجوری راه می‌رفتم و اشک می‌ریختم به پهنای صورت اصلاً نمی‌دونستم اصلاً نمی‌دونستم توی وجودم چه خبره

    و گفتم هیچی نداشتم از لحاظ مالی مثلاً موفقیتی کسب نکرده بودم اما واقعاً دروناً راضی بودم

    اینکه خداوند میگه لعلکم ترضی

    واقعاً راضی بودم و همین رضایت همین احساس خوب همین ادامه دادن مسیر همین توجه به نکات مثبت هی اتفاقات

    رو بهتر و بهتر کرد

    بعد باید بتونیم ببینیم اتفاقات خوب کوچک رو حتی

    همین که پستچی یه نامه تبریکی برامون میاره که قبلاً نمی‌آورد از وقتی که داریم روی باورهامون کار می‌کنیم میاره

    همین که مثلاً میری توی نونوایی،

    نونوایی نون خشخاشی بهت میده بدون اینکه بخواد پولش رو بگیره ازت پول خاشخاشی بودنش رو بگیره

    همین که توی مسابقه‌ای برنده میشی توی قرعه کشی اسمت در میاد

    یه دوستی که یه ذره شکرآب بودید خودش بهت زنگ می‌زنه

    یا مثلاً فرزندت بلند میشه تو رو در آغوش می‌گیره کاری که قبلاً نمی‌کرد

    یا همسرت یا دوستت و همین‌ها می‌دونی بحث بحث پول نیست

    بحث بحث همین نشانه‌هاییه که وقتی شروع میشه وقتی روی باورهامون کار می‌کنیم اتفاق میفته هست

    وقتی اون‌ها رو تحسین می‌کنی

    وقتی که اون‌ها رو تایید می‌کنی

    وقتی که به خاطرشون سپاسگزاری

    وقتی که می‌فهمی جهان کار کرد

    پس من دارم درست کار می‌کنم

    پس واقعاً افکار من داره اتفاقات رو به وجود میاره

    پس واقعاً یه خبری هست توی این جهان و یه قانونی حاکمِ

    بعد دیگه با قدرت ادامه میدی.

    بعد همینجوری آروم آروم بقیه خواسته‌هات هم هی رشد می‌کنه هی بزرگ میشه

    خیلی اینقدر هی نگید من چقدر اینقدر پول می‌خوام

    اینقدر فلان می‌خوام

    به خدا به موقعش داده می‌شود

    فقط باید بتونید ایمانتون رو حفظ کنید باورهاتون رو حفظ کنید در مورد پول هم بارها و بارها گفتم موضوع پول چون باورهای اشتباه در موردشون زیادتر داشتیم حداقل من زیادتر داشتم

    خانوادم یه آدم پولدار ما توی خانواده‌مون نداشتیم کل فک و فامیل پدری و مادریم یه آدم ندارم که وضعشون خوب باشه یا من دیده باشم یه رفیق توی رفیق‌های بابام اصلاً هیچی

    از بچگی ما هرچی بوده کمبود بوده و نداشتن و این‌ها

    به خاطر همین بحث ثروت خیلی باورهاش، یه ذره باورهای منفیش قوی‌تر بوده در گذر زمان

    نه فقط توی خانواده من یا توی ایران توی آمریکاش هم همینجوریه

    یعنی اگر من بهتون بگم چه باورهایی من اینجا می‌بینم اصلاً خنده تون می‌گیره با این همه نعمت و ثروت اینجا چه باورهای محدودی بعضیا دارن

    خب نتیجه‌شون هم مشخصه وضعیت کاری و مالیشون

    اما وقتی که شما روی مسائل دیگه کار می‌کنید هی باورتون قوی‌تر می‌شه نسبت به این موضوع که تمام اتفاقات رو داره باورهای من به وجود میاره

    داره فرکانس‌های من به وجود میاره

    بعد اون وقت خیلی با ایمان قوی‌تر میایید روی مباحث ثروت کار می‌کنید

    همون چیزهایی که توی دوره روانشناسی ثروت یک و2 و 3 گفتم

    ساعت‌ها می‌شستم کامنت‌های شما رو می‌خوندم ساعت‌ها

    بعد نگاه می‌کردم می‌دیدم اه سه ساعت گذشته می‌گفتم اصلاً آدم سیر نمی‌شه هی دوست داره ببینه بعدی چی نوشته بعدی چی نوشته بعد چقدر قشنگ بعد اون دوستانی که می‌رفتن تشکر می‌کردن از اونایی که جواب‌های قشنگ می‌دادن چقدر کارشون زیبا بود این خودش یه نمونه از سپاسگزاریِ یه نمونه از تایید و تحسین نعمت‌هاست

    می‌دونید چند هزار نفر کامنت‌های شما رو می‌خونن تازه تا الان

    یعنی از الان به بعد این سایت باشه حالا تا هر وقت که باشه هزاران صدها هزار نفر دیگه این ایده‌های قشنگ و این راهکارهای قشنگ این باورهای قشنگ و این احساس خوب شما رو ازش چیزها یاد می‌گیرن درس‌ها یاد می‌گیرن کتاب‌ها در موردش می‌نویسن و چقدر کارتون خوبه چقدر تحسینتون می‌کنم چقدر بهتون تبریک میگم بابت این قضیه.

    می‌خواستم سپاسگزاری کنم از خداوند و بگم که در مسیر درستی هستیم وقتی که روی افکارتون روی ورودی‌هاتون کنترل لازم رو دارید اتفاقات سریع‌تر رخ میده زندگیتون قشنگ‌تر میشه از هر لحظه به لحظه زندگیتون لذت ببرید

    به این نتیجه رسیدم که من خیلی از چیزهایی که می‌خوام رو به خاطر خودم نمی‌خوام به خاطر اینکه باور بقیه رو تقویت کنم می‌خوام بهشون برسم

    انگار که می‌خوام داشته باشمشون انگار که می‌خوام به بچه‌ها بگم که می‌شود می‌شود ببینید شد ببینید شد و بزرگترین انگیزه من در مورد موفقیت مالی دادن انگیزه به شماست

    بزرگترین انگیزه

    چون از یه جایی به بعد واقعاً آدم سیر میشه

    وقتی شما نیازهاتون برطرف میشه توی خیلی مسائل مالی دیگه اصلاً اون انگیزه‌های اولیه که به خاطر کمبود بوده از بین میره

    یه انگیزه معنوی‌تر یه نیاز یه ایده معنوی‌تر انگار نیاز داره تا یه سری اتفاقات بیفته

    الان مدت‌هاست که از لحاظ مالی خدا را شکر هرچی که بخوام رو دارم هرچی که بخوام

    بعضی موقع‌ها آدم‌هایی که اینجا می‌بینم صحبت می‌شه همون یه فیلمی من دارم توی کانال تلگرام هم گذاشتم در مورد یکی از ملک‌هایی که دارم و دریاچه داره وسطش یه خونه دریاچه داره نشون میدم اصلاً باورشون نمی‌شه که توی آمریکا یه همچین جایی هم هست اینقدر که تعجب می‌کنن یعنی توی تمام چیزهایی که می‌خواستم به هرچی که خواستم رسیدم و بزرگترین انگیزه من در مورد یه سری خریدهایی که می‌کنم یه چیزهایی که بهشون می‌رسم یا اتفاق برام میفته اینه که به بقیه بگم که می‌شود

    چون اون موقعی که خودم توی این فضا می‌خواستم شروع کنم تازه مثلاً خیلی نگاه می‌کردم به نویسنده کتاب که خودش به چه موفقیت‌هایی رسیده بعد موفقیت مالی هم برام اون موقع مهم بود شرایطم خیلی شرایط خوبی نبود بعد خیلی بهم انگیزه می‌داد که اینو داره اینو رسیده بهش این درآمد رو داره این ملک‌ها رو داره این خونه‌ها رو داره بعد الان هم احساس می‌کنم خیلی از اون مواقع همین چند وقت پیش هم دنبال هواپیمای شخصی بودم

    حالا اونم انشاالله خبرش رو بهتون میدم وقتی که کاراش تموم شد وقتی نگاه می‌کنم به اون احساسی که خودم داشتم اون موقع‌ها خیلی سال پیش می‌بینم که خیلیاتون اینجوری انگیزه می‌گیرید خیلیاتون اینجوری باورتون قوی‌تر می‌شه خیلیاتون اینجوری بیشتر روی خودتون کار می‌کنید بیشتر متعهد میشید.

    یه نکته دیگه هم من بگم

    من اون موقع که داشتم چیز یاد می‌گرفتم اصلاً و ابداً به این فکر نبودم که بیام اینا رو تدریس کنم

    من هرچی رو که یاد می‌گرفتم به این فکر بودم که خودم انجامش بدم یعنی اون اوایل که اصلاً فکر نمی‌کردم که بخواد مسیرم اینجوری بره من خیلی به ملک علاقه داشتم اون موقع‌ها و به خرید و فروش ملک و ساخت و ساز و اینا

    اتفاقاً دو سه تا تجربه هم توی شرایطم من با همون اوایلی که از قانون استفاده کردم دو سه تا ملک که من خریدم توی کمتر از یه سال قیمتشون 7 ، 8 برابر شد یکیشون که بیشتر از 10 برابر شد ارزشش توی کمتر از یک سال بعد

    کلاً توی این فضا بودم

    بعدش که دیگه هی بیشتر کار کردم یعنی می‌دونستم که من خیلی شمِ خوبی توی خرید ملک دارم و خیلی شمِ خوبی توی بازار املاک و مستقلات و خب الانشم همینجوریه الانش هرچی که من گرفتم رشد کرده رشد‌های خوب کرده چه ایران چه آمریکا هر کجا که من خرید ملک داشتم خیلی خوب رشد کرده بیش از انتظاری که حالا بقیه داشتن و اون موقع هرچی که یاد می‌گرفتم به این فکر نبودم که بخوام به کسی یاد بدم

    به این فکر بودم که حتماً باید بهش عمل کنم

    اما بعضی موقع‌ها می‌بینم که توی بعضی از افراد مثلاً چیزی می‌خونن به این فکرن که برن اینو به بقیه بگن انگار که خودشون نمی‌خوان یاد بگیرن

    انگار که فقط فکر می‌کنن که خوبه که به بقیه بگیم

    من هیچ وقت دوست نداشتم نصیحتی رو به بقیه بکنم که خودم انجامش ندادم تمام چیزهایی که من به شما گفتم و میگم و خواهم گفت چیزهایی هست که خودم انجامش میدم یا دارم باهاش زندگی می‌کنم یا تجربه‌اش دارم می‌کنم ولی چون بعضی‌هاتون خیلی قشنگ یعنی اینقدر قشنگ جواب دادید که حد و حساب نداشت فقط به خودم می‌گفتم خدا کنه که خودش هم عمل کنه به این چیزی که داره میگه مثلاً میگه این کارو بکنیم ورودی‌ها رو اینجوری کنترل کنیم اینقدر قشنگ گفتم خدا کنه فقط برای گفتن به بقیه نباشه باید خودمون عمل کنیم یعنی وقتی یه چیزی رو یاد می‌گیرید دنبال این نباشید که به بقیه یاد بدید دنبال این باشید که خودتون بهش عمل کنید چون وقتی که یه چیزی رو می‌خونید یا یاد می‌گیرید برای اینکه به بقیه بگید اصلاً انگار شکل یادگیریش توی مغز شما یه چیز دیگه‌ای اتفاق میفته تا وقتی که می‌خونید برای اینکه خودتون انجامش بدید برای اینکه خودتون عمل کنید بهش خدا شاهده هیچ چیزی نبوده هیچ کتاب هیچ ایده هیچ راهکاری نبوده که من یاد بگیرم برای اینکه به بقیه یاد بدم حتماً من یاد گرفتم برای اینکه خودم استفاده کنم.

    مثل همون دوره‌های تندخوانی من یاد گرفتم که خودم استفاده کنم چندین و چند سال بعدش این ایده اومد که اینا رو به بقیه آموزش بده اون چیزی که خودت سال‌ها استفاده کردی و ازش روزی دو سه تا کتاب باهاش خوندی

    و دوست داشتم که آدم‌هایی نباشم که دنبال نصیحت کردن بقیه باشیم حرف‌های قشنگ بزنیم اصلاً خوب نیست یعنی من این یکی گوشم که اصلاً به نصیحت آلرژی داره کلاً

    بس که پدرم صبح تا شب نصیحت‌هایی می‌کرد که خب با عملکرد خودش یه ذره متفاوت بود اصلاً به نصیحت حساس شده بودم

    همین الانش هم از نصیحت خوشم نمیاد من دوست دارم که کسی عمل کنه نتیجه بگیره و نتایجش با من صحبت کنه نه حرف‌هاش

    همه این‌ها رو گفتم که ایمانتون قوی‌تر بشه که خدا رو باور کنیم که عشقش رو باور کنیم که قدرتی که به ما داده رو باور کنیم توانایی‌هامون رو باور کنیم

    قوانین جهان هستی رو باور کنیم.

    هر کجا هستید در پناه الله یکتا شاد سالم خوشبخت ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: