ساختنِ عزت نفس در عمل - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)

روز 77 سفر نامه

روز شمار تحول زندگی من فصل سوم

ساختن عزت نفس

سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنینم

و سلام به همگی دوستان عزیزم

از وقتی من به این سایت عزیزمون هدایت شدم به کمک استاد عباسمنش عزیزم به این درک رسیدم که باید متفاوت باشم تا متفاوت نتیجه بگیرم و متفاوت زندگی کنم

نکات مهم این فایل ومهم ترین پایه و اساس زندگیمون عزت نفسه که پایه واساس تمام موفقیت هاست که همه مانیازداریم که عزت نفس واحساس لیاقتمون

هر روز. بهتر. وبهتر بسازیم

1_سرمایه گذاری روی خودمون هست

2_جهان اون تعهد رو از ما میخواد و بقیه ی کارها رو خودش انجام می دهد و جهان به ما پاداش می دهد.,جهان وقتی تعهدواستمرارما رودرتغییرکردن میبینه درهاروبه روی مون بازمیکنه وهدایتمون میکنه به مسیرهای بهترمثلا همین تعهدی که برای شروع تمرین روز شمار تحول زندگی من رو آغاز کردم و الان خیلی خیلی خوشحالم که تونستم پله های ترقی رو بالا برم در زمینه ی خودسازی و آگاهی از قوانین جهان هستی که بطور مستمر و پیوسته در مدت 77 روز متوالی بلطف خداوند انجام دادم و این یک پیروزی و موفقیت برام هست که توانستم کنترل ذهن رو در این سفرنامه تمرین کنم خدایااا شکرت..

3_هیچ عامل بیرونی در زندگی من تاثیر ندارد یعنی اول من باید خودم رو تغییر دهم تا جهانم هم تغییر کند.. حرف مردم نباید برامون باشه

به قول استاد نه تعریف ها نباید مهم باشه و نه تمسخر ها نباید براتون مهم باشه،مشغول کار خودتون باشید و صد در صد انرژی و تمرکزتون را بزارید روی موفق شدن خودتون

4_درخواست کردن و صحبت کردن با افراد

5_عمل کردن به ایده ها و راهکارها با همان امکاناتی که داریم رو انجام دهیم و نباید بدنبال بهانه باشیم و یا بترسیم چون ترس ها توهمی بیش نیست

وقتی با شور و شوق با کمترین امکانات حرکت میکنیم جهان درهایی رو به رومون باز می‌کنه و پاداش میدهد

مثلا چند وقت پیش تولد دخترم بود وقتی رفت سر کار و بعدش رفت کرج نمی‌دونستم چه هدیه ای براش تهیه کنم که خوشحال بشه ولی بعد از چند روزی که در نبودش فرصتی برام بوجود آمد فکر کردم که یک کلاه و شال خوشکل براش ببافمم .. اول رفتم مغازه ها رو کمی گشتم و بدنبال کاموا بودم ولی بعدش گفتم من کلی کامواهای اضافه دارم که می تونم با هماهنگ کردن رنگ هاش یک کلاه و شال خوشکل ببافم .. یعنی با همون امکاناتی که داشتم شروع کردم .‌ هر چند دخترم خیلی سخت گیر و غرغرو هست و از همه چیز دنیا ایراد میگیره ولی من پیش خودم گفتم با همین امکاناتم و توانم براش می بافتم .. خلاصه توی کامواهام یک کلاف کاموایی قرمز خوشرنگ با یک کلاف کاموایی طوسی رنگ از یک جنس و اندازه پیدا کردم که فوق العاده عالی هماهنگ شد و یک شال باریک که انتهاشو با یک گل رُز برجسته قلاب بافی تزیین کرده بود که از نظر خودم خیلی زیبا شده بود .. خلاصه وقتی اومد خونه بهش نشون دادم و گفتم .. نمی‌دونم از شال و کلاه خوشت میاد یا نه.. ولی اینو بافتم تازه یک کلاف کاموایی سبز زیتونی و کرم رنگ هم دارم که می خوام یک کلاه فانتزی دیگه برات ببافم.. خلاصه برعکس انتظارم دیدم خیلی هم خوشحال شد و ذوق کرد که من…. از تعجب فکر کردم اشتباه فهمیدم !!! ولی دیدم خیلی هم استقبال کرد و انگیزه ای شد اون یکی کلاه فانتزی دیگه رو براش ببافم …

درموردهرکاری که مامقاومت شدیدداریم اون پاشنه اشیل ماست وبایدروی اون کارکنیم وبهتروبهترش کنیم  البته من سعی کردم که همیشه به خودم اعتماد بنفس بدم .. مثلا بارها و بارها توی جاهایی صحبت کردم که دیگران محو صحبت های من شدند .. مثلا توی نانوایی بودم که کلی از نان هاشون تعریف کردم و بعدش به آقا نانوا که اسمش آقا ابوالفضل بود در مورد خمیر و مسایل مربوط به نان درست کردن صحبت کردم و بخاطر اینکه من شیرینی پزی می کردم و اطلاعاتی از نون داشتم بیشتر صحبت شد و بعدش رفتم پشت پیش خوان و کنار تنور رفتم و آرد هاشو بهم نشون داد و از خمیر مایه های مخصوص شون بهم داد و خلاصه آنقدر صحبت به درازا کشید که نه تنها برام یک نان بربری خاص و کنجد ویژه ای با شکل زیبایی پخت بلکه از محله شون در روستا ی بلده صحبت کرد و بازم من زیبایی های طبیعت و کوه و آسمان و همچنین از شهر خودم پردیس صحبت کردم و آن هم گوشیشو آورد از زیبایی ها و آن آسمان آبی رنگ روستای بلده رو بهم نشون داد که داستانشو توی یکی از کامنت های شهریور 1402 نوشتم که دقیقا یادم نیست توی کدام قسمت نوشتم خلاصه آنقدر صحبت کردیم که حتی آن قسمتی که تنور نان سنگک بود هم شاطر هاشون محو صحبت های منو آقا ابوالفضل در سمت بربری شدند خلاصه ی کلام هم بربری و هم سنگ خریدم و هم کلی صحبت ها شد و هم با همه شون دوست شدم و بهم شماره ی تلفن داد که برم پیش مادر پدرش در روستای بلده و هم با همشون بای بای کردم و یا خنده و شادی خداحافظی کردم و ازم خواستند که بازم پیش شون برم … و کلی داستان ها ی دیگه که همیشه انگار دارم پیام بازرگانی رو مدام انجام میدم..

خدایا شکرت که هم اکنون در پناه روح نامتناهی خودت عزت نفس من را حفظ نمودی و من را در مسیر نورانی عزت نفس حفظ کردی خدایاااا شکرت

خدایا شکرت که ذهن و روح من در تعادل و هماهنگی کامل با همدیگر هستند

خدایاا شکرت که در وجود من عظمت و بزرگی نهفته است

من محترم و با ارزش و دوست داشتنی هستم

من لایق احترام و دوست داشته شدن هستن

خدایاا شکرت من با سخنان حکیمانه ام و اعمال و رفتارم فوق العاده تاثیر گذار هستم

نفوذ کلام من فوق العاده تاثیر گذار است

خدایا شکرت که من فن بیان تاثیر گذاری دارم

خدایاا شکرت من صدای زیبایی دارم

خدایاا شکرت که من با بهترین ها معاشرت دارم

خدایااا شکرت خداوند قدر من را میداند .. من هم قدر خودم را میدانم … پس تمام انسان ها قدر من را میداند .. و همیشه مورد قدردانی قرار می گیرم

خدایاا شکرت من همیشه شاد و خوشحال و قدردان موهبت های الهی ام هستم

من با هر کسی و یا هر چیزی روبرو می شوم فقط و فقط و مهر و محبت و صفا و صمیمیت و عشق را دریافت می کنم

از خداوند هدایت. بطلبیم که چطوری. ما رو با ایده ها راهکارها .. شرایط و اوضاع . افراد و انسان های عالی هدایت کنه ….

لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ

شکر نعمت به جای آرید شما رو می‌افزایم

صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ

اگر خوبیها رو به خوبی تصدیق کنید ، ما هم شما رو آسون میکنم برای آسونی‌ها

خدایاااا شکرت ممنون و سپاس

خدایاااا تنها ترا می پرستم و تنها از تو یاری می جوییم

خدایاااااا ما را هدایت کن به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت و پول و ثروت و برکت و سلامتی و تندرستی و دل خوش و شادی و شادمانی را داده ای و امنیت و آزادی و خلق آگاهانه در انجام دادن و جهت دهی درست و مناسب افکار و باورهایمان را داشته باشیم.

IN GOD WE TRUST