https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/07/abasmanesh-21.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-07-29 11:47:012021-08-16 10:15:11ساختنِ عزت نفس در عمل
352نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
الهی تو را تا بینهایت ها سپاس بابت 77مین قسمت از سفرنامه ام.
برای ساختن عزت نفس، باید بر این ترس غلبه کنیم که نگران نگاه مردم نسبت به خودمان نباشیم. البته غلبه بر این ترس یک شبه بوجود نمی آید. زیرا بصورت بنیادین در ما شکل گرفته است. اما باید آنچه را میخواهی انجام دهی و وارد ترس هایت بشوی و متوجه میشوی که استارت زدن اولیه ات سخت است، و بعد راحت تر میشود.
به زبان آوردن کار سختی نیست مهم انجام دادن است. (ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است.)
وارد ترس هایمان شویم و حرکت کنیم چون تا شخصیت تغییر نکند، نتایج تغییری نمیکند.
با ساده ترین امکانات هم میشود کاری را شروع کردو بهانه تراشی نکرد برای پیشرفت کردن.
موفقیت زمانی شروع میشود که برای حرکت کردن اشتیاق داشته باشیم و بهانه تراشی نکنیم. جهان هستی وقتی تعهد و اشتیاق ما را ببیند درهای زیادی را به روی ما میگشاید. استاد عباس منش از جایی که بود در دانشگاهی که بود شروع بکار کرد بدون هیچ امکاناتی یا مدرک خاصی از کلاس های دانشگاه شروع کرد. بر ترس هایش غلبه کرد به نجواهای ذهنی گوش نداد که اگه دانشجوها مسخره ام کردن چی؟ اگه استادها سر کلاس راهم ندادن چی؟ ایمان داشت قدم برداشت و به سمت جلو حرکت کرد. حتی زمانی که به تهران مهاجرت کردن نه جایی داشتن، نه جایی بلد بودن، نه دفتر کاری داشتن و نه هیچچچچچ چیز دیگری، اما ایمان به خداوند و اشتیاق درونی به این کار داشتند.به قوانین عمل کردند و اکنون به لطف خدای مهربان در شرایط کنونی در یکی از بهترین نقاط دنیا هستند و هر روز بهتر و شادتر وسلامت تر و ثروتمندتر از دیروز، واقعا خداروشکر میکنم و ایمان و اراده و عمل به قوانین استاد رو همیشه تحسین میکنم و براشون بهترین رو از خدا میخواهم. 🙏🙏😍😍
چند روزی هست که دوره عزت نفس را خریداری کرده ام وهنوز به تمرین اگهی بازرگانی نرسیدم ولی از الان انگار یه ترسی تو وجودمه که میگه تو نمیتونی مردم چی میگن اگه نزارن حرفتا بزنی اگه بهت گوش ندن و هزاران نجوای دیگه ولی خوشبختانه به این فایل هدایت شدم و فایل عالی بود که نگران حرف و نظر دیگران در مورد خودمان نباشیم هر فکری که میخوان بکنن ما باید راه خودمان را بریم و برای دیدگاهمون ارزش قائل باشیم فارق از اینکه دیگران چه فکری میکنن ما خودمون را لایق و ارزشمند بدونیم .
نکته بعد اینکه من باید با همین امکاناتی که الان در اختیار دارم چه کم چه زیاد با همین امکانات کارم را شروع کنم و با تعهد پیش برم و ایمان داشته باشم که قدم به قدم هدایت میشم .
موضوع مهم و اساسی این فایل به نظرم همون تعهد دادن و کلمه باید که نیروی خوبی آزاد میکنه تا بهانه ها کنار بذاریم و بریم توی دل ترس های داریم من خودم باید خیلی کار کنم رو اهمیت ندادن به حرف مردم چون خیلی جا داره بهتر بشم
خدایاشکرت این قدرت تو وجودم میبینم به سرحد اون چیز های میخوام برسم
امشب با دیدن این فایل تعهد دادم تمرین آگهی بازرگانی که چند وقت بود تصمیم به اجرای داشتم بنوسم و توی تولد که دعوت هستم برای همه بخونم این حس میکنم اولین قدم خیلی حس خوب برای اجراش دارم
چون وقتی توانایی ها مینوسم توجه خیلی به داشته ها هست خوشحال از نعمت و ثروت های که خداوند به سادگی دراختیارم گذاشته
حس میکنم امشب یه شب متفاوت توی زندگی ام باشه به امید خدا
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و همه اعضای این خانواده صمیمی
خدایا سپاسگزارم ازت بابت هفتاد و هفتمین فایل روز شمار تحول زندگی مون.
عزت نفس مسئله ایه که به خصوص ما ایرانی ها خیلی توش مشکل داریم و این ترس از قضاوت شدن و نظر دیگران باعث شده که هر چی بزرگ تر شدیم و سن مون بالاتر رفته بیشتر خودمون رو محدود کردیم و خیلی از کارهایی که میتونستیم انجام بدیم رو واردش نشدیم و خودمون رو از خیلی نعمت ها محروم کردیم. من خودم یادم میاد تو سن بچگی و نوجوونی خیلی راحت تو مراسم صبحگاه مدرسه خیلی روزها قرآن مراسم یا موارد دیگه ای که لازم بود اجرا بشه رو انجام میدادم. یا تو بعضی کلاس هام که بیشتر مربوط به درس های قرآنی بود اصلا معلم مون درس نمیداد و کلا من درس رو کنفرانس میدادم. یا مواردی که نیاز به آموزش عملی مورد خاصی تو کلاس بود معلم ها منو معرفی میکردن که انجام بدم و تو همه این موارد تا حد خوبی تونستم اون کارها رو انجام بدم. نمیگم اصلا قبل از انجام اون کارها ترسی نداشتم ولی خیلی راحت تر رفتم تو دلش و انجامش دادم. ولی هر چی بزرگ تر شدم از بس باورهای جامعه روم تأثیر گذاشت و درگیر ترس از قضاوت شدن دیگران شدم باعث شد که از این اقداماتی که یه مقدار احتیاج به شجاعت داشته دورتر بشم. هر چند بارها تو شغل های مختلفی که انجام دادم، تو موقعیت های مشابه این اغلب تونستم با ترس هام مواجه بشم و اون کار رو انجام بدم. ولی جاهایی هم بوده که به خاطر کمبود عزت نفس اصلا وارد اون تجربه نشدم و بی خیال اون کار شدم. مثلا تو یکی از شغل هایی که چند سال قبل مشغول به فعالیت توش بودم باید به صورت حضوری محصولات دارویی و بهداشتی رو به پزشک ها معرفی میکردم و خوب اولش واقعا استرس داشت که بخوام با اطلاعات محدودم با پزشکی مواجه بشم که سال ها تو اون حوزه درس خونده و محصولی که مرتبط با تخصصش هست رو بهش معرفی کنم. ولی کم کم هر چی بیشتر انجامش دادم خیلی بهتر شدم و تسلطم روی کار بیشتر شد و میتونستم با اعتماد به نفس با پزشک های مختلف ارتباط برقرار کنم و در مورد محصولم مجاب شون کنم. اما مثلا در مورد فروش خیلی جاها نتونستم اعتماد به نفس خوبی داشته باشم و به خاطر ترس از ارتباط برقرار کردن با افراد مختلف سر باز زدم یا اینکه با چند تا جواب نه شنیدن سریع نا امید شدم و بی خیال اون کار شدم و فرصت های خوبی رو از دست دادم.
البته فکر میکنم عزت نفس هم رابطه مستقیمی با عشق و علاقه مون داره. یعنی اگه بریم دنبال کاری که واقعا بهش علاقه داریم قطعا میتونیم با اعتماد به نفس بیشتری انجامش بدیم. ولی وقتی داریم کاری رو انجام میدیم که هیچ انگیزه و علاقه ای توش نیست خوب مسلما با کوچک ترین ترس ها ممکنه تسلیم بشیم و ادامه ندیم. پس خیلی مهمه که علاقه هامون رو پیدا کنیم و اونارو دنبال کنیم، و هر چی بیشتر تو اون مسیر حرکت کنیم قطعا پیشرفت مون بیشتر میشه و همین پیشرفت باعث عزت نفس بیشتر و باز موفقیت های بزرگ و بزرگ تر میشه.
سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز و اعضای سایت عقل کل
ردپای ۷۷
خدایا سپاسگذارم
واما عزت نفس بزرگترین پاشنه آشیل من
مهم بودن حرف مردم
خجالت کشیدن برای درخواست کردن از دیگران
وارد نشدن به فروشگاه های کوچک زمانی که قصد خرید ندارم ویا خرید کردن به دلیل اینکه تعدادی کالا برای من باز کرده و من خجالت میکشم که بگویم : نپسندیدند
ای کاش روزی برسد که من هم بتوانم تمرین آگهی بازرگانی را انجام دهم چون برای من سخت ترین کار در روی زمین است.
واما شروع کردن با امکانات اولیه
من این جمله را با تمام وجودم درک میکنم زیرا زمانی که همسرم بعد از یک شکست کاری ،خواست که شغل جدیدی آغاز کند البته به کمک خدای بزرگ و آشنا شدن با آموزشهای استاد چون امکانات نداشت قرارهای کاری خود با موکلان را در ماشین و یادر دادگاه و اداره ثبت برگزار میکرد تا اینکه کم کم به دفاتر وکلای دیگر هدایت شد و در حال حاضر برای خود دفتر زده و دو موسسه حقوقی و داوری تاسیس کرده است و با چندین وکیل همکاری دارد . خدایا سپاسگذارم
من با دیدن این روند کار با قانون تکامل به خوبی آشنا شدم و به این قانون ایمان صددرصد آوردم.
از استاد و خانم شایسته عزیز بسیار سپاسگزارم که این قوانین را به این خوبی و در عین سادگی برای ما توضیح میدهند.
خداروشکر میکنم برای این عشق الهی که در وجودم هست و حالم عالیه ،
خداروشکر میکنم برای اینکه من یک انسان خیلی عالی هستم و بسیار روی خودم کار میکنم و متعهد هستم .
خداروشکر میکنم که برای من حرف مردم مهم نبود هیچ وقت و همین هم باعث پیشرفت من شد .
ممنونم استاد عزیزم برای این فایل بسیار زیبا .
حرف مردم رو نباید مهم بدونیم وقتی که همه کاره خداست . همه چیز خداست باید فقط به اون توکل کنیم و کار درست رو انجام بدیم .
نوح وقتی در دل کوه کشتی ساخت حرف مردم براش مهم نبود ، برای ابراهیم حرف مردم مهم نبود که بتها رو شکوند . این مردم حتی در مورد پیامبر هم حرف میزدن و میگفتن جادوگره ، شاعره و … چیزی از پیامبر کم شد ؟
جالبه که امروز با همسرم داشتم در همین مورد صحبت میکردم و دیدم که فایل امروز هم در همین مورد هست .
ما باید از زندگیمون لذت ببریم و کار درست رو انجام بدیم و به دیگران عشق بورزیم و دوستشان داشته باشیم اما هرگز برامون مهم نباشه که چی میگن …
ممنونم استاد گلم که اینقدر زیبا سخن میگی ،
ممنونم از مریم جان برای این سفر عالی
ممنونم از همه ی افرادی که برای این سایت تلاش میکنند .
ممنونم از همراهان و اعضای سایت که کامنتهاشون بسیار زیباست و به من قوت قلب میدهد .
من برای تمام اتفاقات عالی در این سایت و تمام این آگاهی ها خداروشکر میکنم و تحسین میکنم این همه رخداد عالی رو .
باورم نمیشه حتی برای نوشتن این دیدگاه هم انقدر مقاومت دارم! نمیدونم از چی بنویسم، از کجا شروع کنم ازبس پاشنه آشیل قوی هست که من دارم. وقتی میگم قوی یعنی واقعا به معنی کلمه قوی و فلجکننده! خیلی جالبه که من تا چندسال پیش فکر میکردم واو چه اعتماد به نفس بالایی دارم و مشکلی ندارم در این باره.. ولی اون زمان دقیقا زمانی بود که من طبق خواستههای دیگران زندگی میکردم بخاطر همین انقدر حس اعتماد به نفس کاذب داشتم که خب راضی هستن همه (خانواده) از من و تمام. اما وقتی به خودم نگاه کردم میدیدم یک چیزی درون من درست نیست، من آرامش قبلا رو ندارم، لذت نمیبرم و فعالیت هایی که قلبا دوست دارم انجام بدم رو دیگه انجام نمیدم! چه اتفاقی برای من افتاده بود؟ وقتی با خودم تنها میشدم، میفهمیدم از خودم اصلا راضی نیستم. برخلاف تمام کارهایی که خانوادم از من میخواستند انجام بدم و من انصافا به عالی ترین شکل انجام میدادم و تحسین میشدم، انگار یچیزی بیشتر درونم میشکست! صداش رو میشنیدم.. من خودم روحم رو به بند کشیدم با محدودیت ها و قدرت دادن به دیگران و نظرات و افکارشون. فکر میکردم این احترام هست به دیگران اما چون زیادهروی میکردم، لذت تجربه کردن زندگی به سبک شخصی خودم رو تا حدودی گرفتم از خودم. اما خیلی خوشحال و سپاسگزارم که با روبرو شدنم با بزرگترین چالش و تضادی که از لحاظ روحی تجربه کردم، به این بهشت هدایت شدم تا تغییر کنم، چون تصمیم گرفتم که دوباره آزاد بشم از بندها، به خودم و علایقم نزدیک بشم، دوباره در صلح قرار بگیرم با خودم، به خدای خودم متصل بشم و بهش اعتماد کنم، به سبکی که روحم و دورن خودم میخواد زندگی کنم و ارزش وجودم رو درک کنم. خیلی قدم ها تکاملی طی شدند و از زمانی که به وضوح برام آشکار شد که چقدررر عزت نفس من کم هست پس باید روش کار کنم و تا جایی که تونستم حرکت کردم برای بهتر کردنش و حداقل ایستا نبودن و بدتر نکردنش.
شروع کردم به چالش گذاشتن برای خودم.. عصرها میرفتم بیرون، از عمد با غریبه ها حرف میزدم. شاید مقصدهامو میدونستم اما از عمد بارهم میپرسیدم از بقیه، حتی میشد گاهی خودم رو گم میکردم داخل یک منطقهای که تا حالا نرفته بودم برای اینکه نشون بدم که خداوند هدایتم میکنه. خیلی اوقات واقعا هدایتی میومدم بیرون و راهم رو پیدا میکردم و بقیه زمان ها خدای درونم میگفت بپرس از این همه دستی که برات مهیا هستند و خوشحال میشن کمکت کنند. خیلی اعتماد به نفسم بالا میرفت وقتی با مردمی که نمیشناختم حرف میزدم و اونها هم درکمال خوش خلقی و روح الهی و زیباشون کمکم میکردن. وقتی ترسم از مردم داخل خیابون به نسبت ریخت، دنبال چالش بعدی بودم فقط یه پله بالاتر از این.. تا اینکه مادرم برای یک مجلس، به یک شال مجلسی زیبا و خاص نیاز داشت و به من سپرد که برم داخل شهر و پاساژ ها و مغازه ها رو ببینم. خب این یک چالش جدید بود که بدون پول، برم داخل مغازه و پاساژ اونم با اعتماد به نفس طوری که حسی به فروشنده القا میکرد که این مشتری خریداره و همه روسری و شال ها رو زیر و رو میکردند و آخرش من میگفتم خیلی ممنون ولی هیچکدوم پسند نکردم یا اگر خوشم میاومد از یکی دوتاش فقط عکس بگیرم و بعد برم.. چون خریدار اصلی مادرم بود و من کلا هدفم پا گذاشتن روی ترسها بود. من نظارهگر تنوع و زیبایی شال ها بودم و با بیرون اومدن از هر بوتیک حساابی درونم زیر و رو میشد! با تک تک سلولام احساس میکردم که دارم رها تر میشم و بزرگ تر میشم.
قدم ها همینطوری تکاملی تر میشدن تا اینکه یکی از ترسهای دیگم رو به تازگی روش پا گذاشتم😍 اینکه من تنهایی رو خیلی دوست دارم و لذت میبرم و استفاده مفید میکنم ازش و مقدس میدونمش اما وقتی میرم بیرون دوست ندارم تنها باشم، برای کافی شاپ رفتن یا رستوران و.. دوست دارم یک نفر دیگه هم با من باشه(بخاطر ترس از حرف مردم). ولی دقیقا روز عید شکرگزاری این خواسته در من بود که برم و این روز رو با خودم جشن بگیرم، کیک و اسموتی بخورم و داخل کافه کتاب لذت ببرم از فضای زیباش.. خب میترسیدم که الان بقیه چی فکر میکنن من یه میز متوسط فقط برای خودم رزرو کردم که فقط بیام تنها بشینم؟ ولی من مصمم رفتم و با اینکه خیلیی شلوغ بود و واقعا استرس گرفتم ولی رفتم و جشنمم گرفتم، خاطره قشنگمم نوشتم و برای خودم هدیه خریدم و لذت بردم از روز شکرگزاری🤗 اما ماجرای جالبی هم در راستای قانون ازلی احساس خوب=اتفاقات خوب رخ داد اینکه من تمام مسیر رو چه رفت و چه برگشت رو پیادهروی کردم تا از زیبایی ها لذت ببرم و زمانی که داشتم به سمت کافه میرفتم دقیقا همزمان شده بود با لحظه غروب باشکوه خورشید و از جایی که من معمولا غروب رو از پشت بوم تماشا میکنم که یک فضایی هست مشرف به کلل طبیعت اشراف و دیدن غروب از این ویو واقعا آدم رو احساساتی میکنه. طی مسیر خیلی دوست داشتم که جایی باشه و برم از بالا غروب رو نگاه کنم، و اتفاقا من داشتم از کنار یک زیرگذر میگذشتم و گفتم عههه! عههه! این پله که.. و گفتم جان جان بریم بالا و لذت ببریم. (چقدر خوبه که کنار هر جادهای هم برای پیاده روی مردم فضا گذاشتن و هم ماشین ها) انقدر خوشحال بودم و اصلا رو ابرا پرواز میکردم که بلند بلند آهنگ میخوندم و همینطور که میرفتم بالا، همینکه غروب رو دیدم اصلا حواسم نبود آقا کسی میشنوه، میبینه یا چی.. همونجا چندبار جیییغ زدم خدایا شکرتتتت😂 اصلا انقدررر دلم باز شد، از حسش نگم فقط باید تجربه کنید.
انگار سبک میشید.. آره، خلاصه که اون بالا فقط کیف کردم. اتفاقا برگشتن هم که هوا تاریک شده بود، خیلی دلم میخواست از یک راه جدید برم خونه نه راه هایی که میشناختم و احساس راحتی میکردم! باورتون میشه همون لحظه، اون قسمت از سریال زندگی در بهشت داخل ذهنم پلی شد که از پرادایس برای خرید رفتیم به ایالت آلاباما درصورتی که نزدیک پرادایس هم فروشگاه بود اما استاد گفت ما میخوایم از یک مسیر جدید بریم و زیبایی های جدید ببینیم و تجربه کنیم… خلاصه که ذهن ترسهاش رو ریخت وسط که نه شبه تاریکه، هوا سرده، معلوم نیست چی داخل مسیر جدید خوابیده بیا یه امشبُ بگذر و زودتر برو از همون راه همیشگی. ولی من گفتم آقا اینا همش بهانهست! به مقصد که قطعا میرسم، الان مسیر فقط مهمه؛ که من لذت ببرم و از یک مسیر ناشناخته برم، روی یکی از ترسهامم پا گذاشته باشم. تو همین فکرا بودم که چطور یه مسیر جدید پیدا کنم که چشمم خورد به پل!! آره همون پل.. وای خدا انقدر خوشحال شدم و مثل دختربچه ها با ذوق دویدم به سمتش و واقعا عشق میکردم هر قدمی که برمیداشتم و بالا و بالاتر میرفتم. ماشینا هم از کنارم رد میشدن و کسی هم چیزی نمیگفت که این دختر چشه اومده انقدر شاد و خندان بالا پایین میپره.
چه چشم انداز زیبا و شگفت انگیزی داشت از اون بالا کل شهر و ماشینا و آدما و زندگیهای که در جریان بودن و تو مشرف باشی به همه چیز. خلاصه که تصمیم گرفتم از دور برگردون پل هم برم بالا تا برسم به پل بزرگتری که روی همین پل بود، همینطور که میرفتم بالا از همه چیز لذت میبردم نورپردازی پل یک لحظه چشمم رو گرفت که چقدر زیبا کار شده بود. رنگش آبی بود و من گفتم چی میشه یه بشکن بزنم و رنگش تغییر کنه؟ خدای من یه بشکن زدم و همون موقع رنگ پل شد بنفش😍💜 بخدا همونجا دیوانه شدم، دیگه بقیش واضحه.. باز فقط جیغ میزدم خدایاا شکرتت. خیلی واقعا جادویی بود اون روز شکرگزاری برای من که اتفاقا اولین عید شکرگزاری بود که تجربه میکردم و چقدرر دلیل بیشتری برای سپاسگزاری بهم داد و چقدر تجربههای جدید بدست آوردم و ترسهام رو زیر پا گذاشتم. اما داستان عزت نفس بلندبالا تر از این صحبت هاست که خیلی خیلی بیشتر باید روی ریشه های عمیق و خودم کار کنم…
استاد عزیزم دوبار برای روز ۷۷ام سفرنامه کامنت گذاشتم منتشر شد ولی تاییدش نکردین. من فایل اینستا رو که در این رابطه بود دوباره دیدم. ( دفعات قبل که کامنت گذاشتم بر اساس همون چند وقت پیش که تو ذهنم بود نوشتم ) ، توضیحات شمارو هم دوباره شنیدم. امیدوارم اینبار برداشت صحیحی داشته باشم و شما رای بدین.
روز ۷۷ام سفرنامه
استاد عزیزم وقتی فیلم این دخترا رو دیدم یاد چاقی افتادم که در برههای از زندگیم دچارش شدم. چاقی یعنی ۲۰ کیلو اضافه وزن. یادم هست اونموقع خیلی از مهمانی ها رو نمیرفتم. تا میشد خودم رو از دید بقیه دور میکردم. الان که آگاهتر شدم میبینم علاوه بر اعتماد بنفسم که از دست رفته بود من بدون اینکه متوجه باشم از قضاوت شدن میترسیدم. قضاوت شدن یعنی اینکه بقیه چه فکری میکنن یا من رو چجوری میبینن یا چه واکنشی به چاق شدن من نشون میدن. دیدن این فیلم و یادآوری چاقیم باعث شد من متوجه بشم برخلاف اینکه فکر میکنم حرف مردم چندان برای من مهم نیست اتفاقا هست و چند موضوع وجود داره که حرف مردم یکی از ترسها و نگرانی های من درباره اونهاست. امیدوارم با کار کردن دراینباره بتونم خودم رو بهبود ببخشم.
( من با آموزههای شما ۲۳ کیلو طی حدود یکسال کم کردم.😊 )
در ادامه برداشت خودم از صحبتهای شمارو مینویسم.
✅ حرف مردم پاشنه آشیل من بود. موضوعی هست که توی بیشتر دورههام به اون اشاره کردم. بخصوص دوره عزت نفس. پاشنه های آشیل یا همون نقاط ضعف ما به این راحتی از بین نمیرن. اونها همیشه در کمین هستن و باید خیلی مراقبشون باشیم و روشون کار کنیم تا آخر عمرمون.
وقتی میخواستم کارم رو در این حوزه شروع کنم فهمیدم باید بر این ترس غلبه کنم. ترس از اینکه مردم چه فکری میکنن و چجوری قضاوت میکنن.
✅ وقتی آدم وارد دل ترسهاش میشه، وقتی حرکت میکنه واقعا هیچ چیز ترسناکی وجود نداره. بیشتر یک توهم هست.
مثالی که با دیدن این فایل یادتون اومد فیلمبرداری در بازار دبی بود که با یکی از دوستان تون رفته بودین. ایشون تحمل نظر و نگاه مردم برای انجام کار رو نداشتن و شما به تنهایی اینکار رو انجام دادین. چون خودتون رو متعهد به تغییر کرده بودین. چون متوجه شده بودین انجام این کار، کار هرکسی نیست و اینکه اگر میخوام متفاوت نتیجه بگیرم باید متفاوت عمل کنم. ( ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است )
✅ ما باید شخصیت مون عوض بشه نه اینکه فقط حرف بزنیم. اینکه بگی من میتونم کاری رو انجام بدم با انجام دادنش در عمل خیلی فرق داره. پس خوبه که حرکت کنیم و بریم توی دل ترسهامون.
✅ کسانی موفق میشن که از همون جایی که هستن و با همون امکاناتی که دارن شروع کنن. اگر دنبال بهانه باشین فایده نداره. هیچ کس در زندگی به اندازه من بهانه نداشت که کاری انجام نده. اما من حرکت کردم، خداوند و جهان تعهد، اشتیاق و شو و شوق من رو دید و به اندازهای که من قدم برداشتم نتیجه گرفتم. از کلاسهای داشگاه بندرعباس شروع کردم، بعد سمینارهای تهران و ادامه دادم تا الان که به لطف خدا اینجا هستم.
✅ آدمهای کمی هستن که با آنچه در اختیارشون هست شروع میکنن. مثل همین دختر خانمها که با نور و دوربین معمولی، لباسهای معمولی و در فضای شهری داشتن کارشون رو انجام میدادن.
✅ من تعهد داده بودم به خودم تغییر بدم آنچه باید در وجودم تغییر میدادم. با دیدن این فیلم یاد ترسهای اونموقع خودم افتادم. توی گروه کاری رو انجام دادن ترس کمتری داره و در کل راحتتر هست اما کار رو به تنهایی انجام دادن شجاعت بیشتری میخواد.
✅ خیلی مهم هست ترسهامون رو بشناسیم و به صورت واقعی واردشون بشیم نه اینکه حرف بزنیم.
✅ برین توی مسیر علائقتون و با هرچه دارین شروع کنین. موفقیت وقتی اتفاق میوفته که بهانه ها رو کنار بزارین و با امکاناتی که اون لحظه در اختیار دارین شروع کنین. مثل استیوجابز، کنراد هیلتون و دیگر افراد موفقی که بیزنسهای بزرگ دارن.
مثل اون وزنهبردار فیلیپینی که با چوب و چند بطری بزرگ آب تمرین رو شروع کرد و در نهایت جهان اون رو به سمت مدال آور المپیک شدن هدایت کرد.
✅ عزت نفس پایه تمام خوشبختی هاست. دو تمرین در این دوره ارائه دادم که کمک میکنه اثر حرف مردم رو کم کنه.
یکی تمرین آگهی بازرگانی هست. به این صورت که خصوصیات خوب خودتون رو توی یک جمع غریبه بگین. مثل اینکه بخوایم یک محصول رو معرفی کنیم.
دوم تمرین درخواست غذای اضافه از مهماندار هواپیما هست.
اگر میخواین اثر حرف مردم روتون کمتر بشه باید بارها و بارها این تمرینات رو انجام بدین.
سلام استاد عزیزم. به کامنت قبلی من رای ندادین. من دوباره مینویسم. انشالله که اینبار برداشت و نوشته بهتری داشته باشم.
روز ۷۷ام سفرنامه
استاد عزیزم شما با این فایل به نگرانی ما از حرف مردم درباره خودمون اشاره کردین و اینکه این یک پاشنه آشیل قوی هست که همیشه باید روش کار کنیم.
میخوام از تجربه و روند خودم در اینباره بگم. من کم پیش میومد کاری رو بخاطر نظر مردم انجام بدم. من خودم بودم اما این خود رو نه دوست داشتم نه قبول. مشکل من این بود که از چیزی که بودم راضی نبودم. من از خودم خوشم نمیومد. سبک خودم رو دوست نداشتم. سبک من سادگی در ظاهر، لباس و آرایش بود. حتی شخصیت پیچیده و پنهان کاری هم نداشتم. من تابع دیگران نبودم. اما با خودم خوشحال نبودم. در صلح نبودم. همش فکر میکردم بقیه از من بهترن. اما آموزههای ناب شما ورق رو برگردوند. من با دیدن سبک شخصی شما و بخصوص مریم جان خیلی خیلی تغییر کردم. خودم رو پذیرفتم، دوست داشتم و با خودم مهربان شدم. من با آموزشهای شما عزت نفس و اعتماد بنفسم رو تا حد خوبی بهبود بخشیدم. الان بسیار از تنهایی و بودن با خودم راضی هستم. من با آموزشهای شما خودم رو پیدا کردم، خودم رو دیدم. یه چیز دلم میخواد بگم. امیدوارم مریم جان ببینن. مریم عزیزم شما شایستگی زنان زیادی از جمله خود من رو بهشون یادآوری کردین. من ازتون ممنونم. خوشحالم که الگویی مثل شما دارم. دیدن شما من رو با خودم به صلح و آرامش رسوند و امیدوارم با دوره ای که در اینباره آماده کردین بازهم بهتر بشم.
استاد عزیزم در مورد ترسها و اینکه بریم تو دلشون باز میخوام از خودم و تغییری که کردم بگم. استاد جان من بسیار بسیار از رانندگی میترسیدم. یعنی لرزش دستهام نمیزاشت فرمون رو بگیرم و رانندگی حتی در یک مسافت کوتاه و خلوت برای من دشوار بود و قبل از ورودم به سایت رانندگی رو کلا کنار گذاشتم. با آموزههای شما و آرامشی که بدست اوردم تصمیم گرفتم بر این ترس غلبه کنم. از خدا خواستم کمکم کنه و ایمان داشتم که خیلی خوشحال میشه من این ترس رو بزارم کنار و حتما کمکم میکنه. خلاصه آرووم آرووم شروع کردم و الان جوری شدم که توی شلوغی، خلوتی، شب یا روز میتونم رانندگی کنم. قدم بعدی دلم میخواد رانندگی در جاده رو تجربه کنم. مثل مریم جان. امیدوارم اینطور بشه.
استاد عزیزم شما بارها گفتین تغییرات درست اینه که باید از همون جایی که هستین و با همون امکاناتی که دارین شروع کنین. و من خیلی خوشحالم که به لطف خدا به آموزههای شما دارم درست عمل میکنم. من با کار کردن روی خودم مسیری برای یک شغل و مهارت تازه به رووم باز شده که با شرایط الانم کاملا قابل انجام هست. با همین امکاناتی که دارم. و هر بار میخوام برای قدم بعدی تصمیم بگیرم میرم نشانه و به طرز عجیبی راهنمایی میشم. یکیش رو براتون میگم. قسمتی از روند کار من اینجور بود که استاد راهنما میگفت برای بهتر نتیجه گرفتن بهتره که سایت شخصی داشته باشین. من فکر میکردم برای من زوده. ولی این جمله مدام تو گوش من وارد میشد که باید سایت شخصی داشته باشین. گفتم خدایا چیکار کنم؟ رفتم قسمت نشانه. گفتم خدایا سایت بزنم؟ فایل زیباییها را ببینیم اومد و شما توی ۵ ثانیه اول گفتین: سلام به همراهان سایت عباس منش دات کام. من اینجوری شدم.😳😳😳
خلاصه استاد جان من سعی میکنم بهانه ها رو کنار بزارم و همیشه بخصوص توی ستاره قطبی از خدا میخوام که عملگرام کنه و هم اینکه از حواشی و بهانه ها به دور.
استاد من تمرین آگهی بازرگانی و هواپیما رو یکبار انجام دادم و انصافا احساس خیلی خوبی بعد از اون داشتم. امیدوارم با یادآوری این فایل دوباره اونها رو انجام بدم. دوره عزت نفس مثل همه دوره ها و آموزشهای شما ارزشمند هست.
خیلی ازتون ممنونم.
در پناه همون خدایی باشین که دست ما رو گذاشتین تو دستش . 🌺🙏
سلام به همه دوستان عزیزم …
روز ۷۷ سفر نامه …
حرف مردم …
حرف مردم و قضاوت هایی که انجام میدن به صورت ناخود آگاه توی ما ترس رو به بوجود میاره …
باید بهتون بگم که مردم اینقدر بیکار نیستن که درمورد ما اصن فکر کنن …
چه برسه به این که بخوان صحبت کنن …
ولی باید بگم چون من در این خصوص هیچ تجربه ای مثبتی کثب نکردم دگ ادامه نمیدم بحثو …
وارد ترس ها شدن …
تو بازی ها واقعا خوب هستم و امتحان میکنم ولی برای تغییر شخصیتم حتی نتونستم تمرین آگاهی بازرگانی رو کار کنم و همش میگم بزار ی جمع بزرگی بشه صحبت کنم …
ولی برای درخواست دادن باید بگم که خیلی به خوبی عمل میکنم ….
.
.
.
.
.
.
.
دوستتون دارم … موفق باشید ….
به نام یکتا خالق زیبایی ها.
الهی تو را تا بینهایت ها سپاس بابت 77مین قسمت از سفرنامه ام.
برای ساختن عزت نفس، باید بر این ترس غلبه کنیم که نگران نگاه مردم نسبت به خودمان نباشیم. البته غلبه بر این ترس یک شبه بوجود نمی آید. زیرا بصورت بنیادین در ما شکل گرفته است. اما باید آنچه را میخواهی انجام دهی و وارد ترس هایت بشوی و متوجه میشوی که استارت زدن اولیه ات سخت است، و بعد راحت تر میشود.
به زبان آوردن کار سختی نیست مهم انجام دادن است. (ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است.)
وارد ترس هایمان شویم و حرکت کنیم چون تا شخصیت تغییر نکند، نتایج تغییری نمیکند.
با ساده ترین امکانات هم میشود کاری را شروع کردو بهانه تراشی نکرد برای پیشرفت کردن.
موفقیت زمانی شروع میشود که برای حرکت کردن اشتیاق داشته باشیم و بهانه تراشی نکنیم. جهان هستی وقتی تعهد و اشتیاق ما را ببیند درهای زیادی را به روی ما میگشاید. استاد عباس منش از جایی که بود در دانشگاهی که بود شروع بکار کرد بدون هیچ امکاناتی یا مدرک خاصی از کلاس های دانشگاه شروع کرد. بر ترس هایش غلبه کرد به نجواهای ذهنی گوش نداد که اگه دانشجوها مسخره ام کردن چی؟ اگه استادها سر کلاس راهم ندادن چی؟ ایمان داشت قدم برداشت و به سمت جلو حرکت کرد. حتی زمانی که به تهران مهاجرت کردن نه جایی داشتن، نه جایی بلد بودن، نه دفتر کاری داشتن و نه هیچچچچچ چیز دیگری، اما ایمان به خداوند و اشتیاق درونی به این کار داشتند.به قوانین عمل کردند و اکنون به لطف خدای مهربان در شرایط کنونی در یکی از بهترین نقاط دنیا هستند و هر روز بهتر و شادتر وسلامت تر و ثروتمندتر از دیروز، واقعا خداروشکر میکنم و ایمان و اراده و عمل به قوانین استاد رو همیشه تحسین میکنم و براشون بهترین رو از خدا میخواهم. 🙏🙏😍😍
به نام خدای مهربان
سلام خدمت دوستان و استاد عزیز
روز ۷۷از سفرنامه من
چند روزی هست که دوره عزت نفس را خریداری کرده ام وهنوز به تمرین اگهی بازرگانی نرسیدم ولی از الان انگار یه ترسی تو وجودمه که میگه تو نمیتونی مردم چی میگن اگه نزارن حرفتا بزنی اگه بهت گوش ندن و هزاران نجوای دیگه ولی خوشبختانه به این فایل هدایت شدم و فایل عالی بود که نگران حرف و نظر دیگران در مورد خودمان نباشیم هر فکری که میخوان بکنن ما باید راه خودمان را بریم و برای دیدگاهمون ارزش قائل باشیم فارق از اینکه دیگران چه فکری میکنن ما خودمون را لایق و ارزشمند بدونیم .
نکته بعد اینکه من باید با همین امکاناتی که الان در اختیار دارم چه کم چه زیاد با همین امکانات کارم را شروع کنم و با تعهد پیش برم و ایمان داشته باشم که قدم به قدم هدایت میشم .
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد فوق العاده عمل گرا به قانون
سلام به خانم شایسته و همه دوستان هم سفر خودم
سفر نامه روز ۷۷
موضوع مهم و اساسی این فایل به نظرم همون تعهد دادن و کلمه باید که نیروی خوبی آزاد میکنه تا بهانه ها کنار بذاریم و بریم توی دل ترس های داریم من خودم باید خیلی کار کنم رو اهمیت ندادن به حرف مردم چون خیلی جا داره بهتر بشم
خدایاشکرت این قدرت تو وجودم میبینم به سرحد اون چیز های میخوام برسم
امشب با دیدن این فایل تعهد دادم تمرین آگهی بازرگانی که چند وقت بود تصمیم به اجرای داشتم بنوسم و توی تولد که دعوت هستم برای همه بخونم این حس میکنم اولین قدم خیلی حس خوب برای اجراش دارم
چون وقتی توانایی ها مینوسم توجه خیلی به داشته ها هست خوشحال از نعمت و ثروت های که خداوند به سادگی دراختیارم گذاشته
حس میکنم امشب یه شب متفاوت توی زندگی ام باشه به امید خدا
خدایا شکرت این آگاهی ها رو روزی ام قرار دادی
ادامه دارد …❤️❤️❤️
به نام الله یکتا
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و همه اعضای این خانواده صمیمی
خدایا سپاسگزارم ازت بابت هفتاد و هفتمین فایل روز شمار تحول زندگی مون.
عزت نفس مسئله ایه که به خصوص ما ایرانی ها خیلی توش مشکل داریم و این ترس از قضاوت شدن و نظر دیگران باعث شده که هر چی بزرگ تر شدیم و سن مون بالاتر رفته بیشتر خودمون رو محدود کردیم و خیلی از کارهایی که میتونستیم انجام بدیم رو واردش نشدیم و خودمون رو از خیلی نعمت ها محروم کردیم. من خودم یادم میاد تو سن بچگی و نوجوونی خیلی راحت تو مراسم صبحگاه مدرسه خیلی روزها قرآن مراسم یا موارد دیگه ای که لازم بود اجرا بشه رو انجام میدادم. یا تو بعضی کلاس هام که بیشتر مربوط به درس های قرآنی بود اصلا معلم مون درس نمیداد و کلا من درس رو کنفرانس میدادم. یا مواردی که نیاز به آموزش عملی مورد خاصی تو کلاس بود معلم ها منو معرفی میکردن که انجام بدم و تو همه این موارد تا حد خوبی تونستم اون کارها رو انجام بدم. نمیگم اصلا قبل از انجام اون کارها ترسی نداشتم ولی خیلی راحت تر رفتم تو دلش و انجامش دادم. ولی هر چی بزرگ تر شدم از بس باورهای جامعه روم تأثیر گذاشت و درگیر ترس از قضاوت شدن دیگران شدم باعث شد که از این اقداماتی که یه مقدار احتیاج به شجاعت داشته دورتر بشم. هر چند بارها تو شغل های مختلفی که انجام دادم، تو موقعیت های مشابه این اغلب تونستم با ترس هام مواجه بشم و اون کار رو انجام بدم. ولی جاهایی هم بوده که به خاطر کمبود عزت نفس اصلا وارد اون تجربه نشدم و بی خیال اون کار شدم. مثلا تو یکی از شغل هایی که چند سال قبل مشغول به فعالیت توش بودم باید به صورت حضوری محصولات دارویی و بهداشتی رو به پزشک ها معرفی میکردم و خوب اولش واقعا استرس داشت که بخوام با اطلاعات محدودم با پزشکی مواجه بشم که سال ها تو اون حوزه درس خونده و محصولی که مرتبط با تخصصش هست رو بهش معرفی کنم. ولی کم کم هر چی بیشتر انجامش دادم خیلی بهتر شدم و تسلطم روی کار بیشتر شد و میتونستم با اعتماد به نفس با پزشک های مختلف ارتباط برقرار کنم و در مورد محصولم مجاب شون کنم. اما مثلا در مورد فروش خیلی جاها نتونستم اعتماد به نفس خوبی داشته باشم و به خاطر ترس از ارتباط برقرار کردن با افراد مختلف سر باز زدم یا اینکه با چند تا جواب نه شنیدن سریع نا امید شدم و بی خیال اون کار شدم و فرصت های خوبی رو از دست دادم.
البته فکر میکنم عزت نفس هم رابطه مستقیمی با عشق و علاقه مون داره. یعنی اگه بریم دنبال کاری که واقعا بهش علاقه داریم قطعا میتونیم با اعتماد به نفس بیشتری انجامش بدیم. ولی وقتی داریم کاری رو انجام میدیم که هیچ انگیزه و علاقه ای توش نیست خوب مسلما با کوچک ترین ترس ها ممکنه تسلیم بشیم و ادامه ندیم. پس خیلی مهمه که علاقه هامون رو پیدا کنیم و اونارو دنبال کنیم، و هر چی بیشتر تو اون مسیر حرکت کنیم قطعا پیشرفت مون بیشتر میشه و همین پیشرفت باعث عزت نفس بیشتر و باز موفقیت های بزرگ و بزرگ تر میشه.
خدا رو سپاس که تو این مسیر زیبا هستیم.
در پناه الله شاد و سلامت و ثروتمند باشید.
خدا رو شکر که برگی دیگه از سفرنامم رو نوشتم.
سپاس برای خداوند بخشاینده موهبتها
سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز و اعضای سایت عقل کل
ردپای ۷۷
خدایا سپاسگذارم
واما عزت نفس بزرگترین پاشنه آشیل من
مهم بودن حرف مردم
خجالت کشیدن برای درخواست کردن از دیگران
وارد نشدن به فروشگاه های کوچک زمانی که قصد خرید ندارم ویا خرید کردن به دلیل اینکه تعدادی کالا برای من باز کرده و من خجالت میکشم که بگویم : نپسندیدند
ای کاش روزی برسد که من هم بتوانم تمرین آگهی بازرگانی را انجام دهم چون برای من سخت ترین کار در روی زمین است.
واما شروع کردن با امکانات اولیه
من این جمله را با تمام وجودم درک میکنم زیرا زمانی که همسرم بعد از یک شکست کاری ،خواست که شغل جدیدی آغاز کند البته به کمک خدای بزرگ و آشنا شدن با آموزشهای استاد چون امکانات نداشت قرارهای کاری خود با موکلان را در ماشین و یادر دادگاه و اداره ثبت برگزار میکرد تا اینکه کم کم به دفاتر وکلای دیگر هدایت شد و در حال حاضر برای خود دفتر زده و دو موسسه حقوقی و داوری تاسیس کرده است و با چندین وکیل همکاری دارد . خدایا سپاسگذارم
من با دیدن این روند کار با قانون تکامل به خوبی آشنا شدم و به این قانون ایمان صددرصد آوردم.
از استاد و خانم شایسته عزیز بسیار سپاسگزارم که این قوانین را به این خوبی و در عین سادگی برای ما توضیح میدهند.
امیدوارم که همیشه در زندگی موفق و پیروز باشید
تمام
خدانگهدار
بنام یگانه معمار هستی
.
سلام ،
روز 77 سفر ،
خداروشکر میکنم برای این روز خیلی عالی ،
خداروشکر میکنم برای این عشق الهی که در وجودم هست و حالم عالیه ،
خداروشکر میکنم برای اینکه من یک انسان خیلی عالی هستم و بسیار روی خودم کار میکنم و متعهد هستم .
خداروشکر میکنم که برای من حرف مردم مهم نبود هیچ وقت و همین هم باعث پیشرفت من شد .
ممنونم استاد عزیزم برای این فایل بسیار زیبا .
حرف مردم رو نباید مهم بدونیم وقتی که همه کاره خداست . همه چیز خداست باید فقط به اون توکل کنیم و کار درست رو انجام بدیم .
نوح وقتی در دل کوه کشتی ساخت حرف مردم براش مهم نبود ، برای ابراهیم حرف مردم مهم نبود که بتها رو شکوند . این مردم حتی در مورد پیامبر هم حرف میزدن و میگفتن جادوگره ، شاعره و … چیزی از پیامبر کم شد ؟
جالبه که امروز با همسرم داشتم در همین مورد صحبت میکردم و دیدم که فایل امروز هم در همین مورد هست .
ما باید از زندگیمون لذت ببریم و کار درست رو انجام بدیم و به دیگران عشق بورزیم و دوستشان داشته باشیم اما هرگز برامون مهم نباشه که چی میگن …
ممنونم استاد گلم که اینقدر زیبا سخن میگی ،
ممنونم از مریم جان برای این سفر عالی
ممنونم از همه ی افرادی که برای این سایت تلاش میکنند .
ممنونم از همراهان و اعضای سایت که کامنتهاشون بسیار زیباست و به من قوت قلب میدهد .
من برای تمام اتفاقات عالی در این سایت و تمام این آگاهی ها خداروشکر میکنم و تحسین میکنم این همه رخداد عالی رو .
این سفر زندگی من رو تغییر داد .
الهی شکرت …
🔍هفتاد و هفتمین برگ از سفرنامه من
به نام یگانه هستی بخش وجود؛
عزت نفس ریشهای ترین پاشنه آشیل هر فرد
باورم نمیشه حتی برای نوشتن این دیدگاه هم انقدر مقاومت دارم! نمیدونم از چی بنویسم، از کجا شروع کنم ازبس پاشنه آشیل قوی هست که من دارم. وقتی میگم قوی یعنی واقعا به معنی کلمه قوی و فلجکننده! خیلی جالبه که من تا چندسال پیش فکر میکردم واو چه اعتماد به نفس بالایی دارم و مشکلی ندارم در این باره.. ولی اون زمان دقیقا زمانی بود که من طبق خواستههای دیگران زندگی میکردم بخاطر همین انقدر حس اعتماد به نفس کاذب داشتم که خب راضی هستن همه (خانواده) از من و تمام. اما وقتی به خودم نگاه کردم میدیدم یک چیزی درون من درست نیست، من آرامش قبلا رو ندارم، لذت نمیبرم و فعالیت هایی که قلبا دوست دارم انجام بدم رو دیگه انجام نمیدم! چه اتفاقی برای من افتاده بود؟ وقتی با خودم تنها میشدم، میفهمیدم از خودم اصلا راضی نیستم. برخلاف تمام کارهایی که خانوادم از من میخواستند انجام بدم و من انصافا به عالی ترین شکل انجام میدادم و تحسین میشدم، انگار یچیزی بیشتر درونم میشکست! صداش رو میشنیدم.. من خودم روحم رو به بند کشیدم با محدودیت ها و قدرت دادن به دیگران و نظرات و افکارشون. فکر میکردم این احترام هست به دیگران اما چون زیادهروی میکردم، لذت تجربه کردن زندگی به سبک شخصی خودم رو تا حدودی گرفتم از خودم. اما خیلی خوشحال و سپاسگزارم که با روبرو شدنم با بزرگترین چالش و تضادی که از لحاظ روحی تجربه کردم، به این بهشت هدایت شدم تا تغییر کنم، چون تصمیم گرفتم که دوباره آزاد بشم از بندها، به خودم و علایقم نزدیک بشم، دوباره در صلح قرار بگیرم با خودم، به خدای خودم متصل بشم و بهش اعتماد کنم، به سبکی که روحم و دورن خودم میخواد زندگی کنم و ارزش وجودم رو درک کنم. خیلی قدم ها تکاملی طی شدند و از زمانی که به وضوح برام آشکار شد که چقدررر عزت نفس من کم هست پس باید روش کار کنم و تا جایی که تونستم حرکت کردم برای بهتر کردنش و حداقل ایستا نبودن و بدتر نکردنش.
شروع کردم به چالش گذاشتن برای خودم.. عصرها میرفتم بیرون، از عمد با غریبه ها حرف میزدم. شاید مقصدهامو میدونستم اما از عمد بارهم میپرسیدم از بقیه، حتی میشد گاهی خودم رو گم میکردم داخل یک منطقهای که تا حالا نرفته بودم برای اینکه نشون بدم که خداوند هدایتم میکنه. خیلی اوقات واقعا هدایتی میومدم بیرون و راهم رو پیدا میکردم و بقیه زمان ها خدای درونم میگفت بپرس از این همه دستی که برات مهیا هستند و خوشحال میشن کمکت کنند. خیلی اعتماد به نفسم بالا میرفت وقتی با مردمی که نمیشناختم حرف میزدم و اونها هم درکمال خوش خلقی و روح الهی و زیباشون کمکم میکردن. وقتی ترسم از مردم داخل خیابون به نسبت ریخت، دنبال چالش بعدی بودم فقط یه پله بالاتر از این.. تا اینکه مادرم برای یک مجلس، به یک شال مجلسی زیبا و خاص نیاز داشت و به من سپرد که برم داخل شهر و پاساژ ها و مغازه ها رو ببینم. خب این یک چالش جدید بود که بدون پول، برم داخل مغازه و پاساژ اونم با اعتماد به نفس طوری که حسی به فروشنده القا میکرد که این مشتری خریداره و همه روسری و شال ها رو زیر و رو میکردند و آخرش من میگفتم خیلی ممنون ولی هیچکدوم پسند نکردم یا اگر خوشم میاومد از یکی دوتاش فقط عکس بگیرم و بعد برم.. چون خریدار اصلی مادرم بود و من کلا هدفم پا گذاشتن روی ترسها بود. من نظارهگر تنوع و زیبایی شال ها بودم و با بیرون اومدن از هر بوتیک حساابی درونم زیر و رو میشد! با تک تک سلولام احساس میکردم که دارم رها تر میشم و بزرگ تر میشم.
قدم ها همینطوری تکاملی تر میشدن تا اینکه یکی از ترسهای دیگم رو به تازگی روش پا گذاشتم😍 اینکه من تنهایی رو خیلی دوست دارم و لذت میبرم و استفاده مفید میکنم ازش و مقدس میدونمش اما وقتی میرم بیرون دوست ندارم تنها باشم، برای کافی شاپ رفتن یا رستوران و.. دوست دارم یک نفر دیگه هم با من باشه(بخاطر ترس از حرف مردم). ولی دقیقا روز عید شکرگزاری این خواسته در من بود که برم و این روز رو با خودم جشن بگیرم، کیک و اسموتی بخورم و داخل کافه کتاب لذت ببرم از فضای زیباش.. خب میترسیدم که الان بقیه چی فکر میکنن من یه میز متوسط فقط برای خودم رزرو کردم که فقط بیام تنها بشینم؟ ولی من مصمم رفتم و با اینکه خیلیی شلوغ بود و واقعا استرس گرفتم ولی رفتم و جشنمم گرفتم، خاطره قشنگمم نوشتم و برای خودم هدیه خریدم و لذت بردم از روز شکرگزاری🤗 اما ماجرای جالبی هم در راستای قانون ازلی احساس خوب=اتفاقات خوب رخ داد اینکه من تمام مسیر رو چه رفت و چه برگشت رو پیادهروی کردم تا از زیبایی ها لذت ببرم و زمانی که داشتم به سمت کافه میرفتم دقیقا همزمان شده بود با لحظه غروب باشکوه خورشید و از جایی که من معمولا غروب رو از پشت بوم تماشا میکنم که یک فضایی هست مشرف به کلل طبیعت اشراف و دیدن غروب از این ویو واقعا آدم رو احساساتی میکنه. طی مسیر خیلی دوست داشتم که جایی باشه و برم از بالا غروب رو نگاه کنم، و اتفاقا من داشتم از کنار یک زیرگذر میگذشتم و گفتم عههه! عههه! این پله که.. و گفتم جان جان بریم بالا و لذت ببریم. (چقدر خوبه که کنار هر جادهای هم برای پیاده روی مردم فضا گذاشتن و هم ماشین ها) انقدر خوشحال بودم و اصلا رو ابرا پرواز میکردم که بلند بلند آهنگ میخوندم و همینطور که میرفتم بالا، همینکه غروب رو دیدم اصلا حواسم نبود آقا کسی میشنوه، میبینه یا چی.. همونجا چندبار جیییغ زدم خدایا شکرتتتت😂 اصلا انقدررر دلم باز شد، از حسش نگم فقط باید تجربه کنید.
انگار سبک میشید.. آره، خلاصه که اون بالا فقط کیف کردم. اتفاقا برگشتن هم که هوا تاریک شده بود، خیلی دلم میخواست از یک راه جدید برم خونه نه راه هایی که میشناختم و احساس راحتی میکردم! باورتون میشه همون لحظه، اون قسمت از سریال زندگی در بهشت داخل ذهنم پلی شد که از پرادایس برای خرید رفتیم به ایالت آلاباما درصورتی که نزدیک پرادایس هم فروشگاه بود اما استاد گفت ما میخوایم از یک مسیر جدید بریم و زیبایی های جدید ببینیم و تجربه کنیم… خلاصه که ذهن ترسهاش رو ریخت وسط که نه شبه تاریکه، هوا سرده، معلوم نیست چی داخل مسیر جدید خوابیده بیا یه امشبُ بگذر و زودتر برو از همون راه همیشگی. ولی من گفتم آقا اینا همش بهانهست! به مقصد که قطعا میرسم، الان مسیر فقط مهمه؛ که من لذت ببرم و از یک مسیر ناشناخته برم، روی یکی از ترسهامم پا گذاشته باشم. تو همین فکرا بودم که چطور یه مسیر جدید پیدا کنم که چشمم خورد به پل!! آره همون پل.. وای خدا انقدر خوشحال شدم و مثل دختربچه ها با ذوق دویدم به سمتش و واقعا عشق میکردم هر قدمی که برمیداشتم و بالا و بالاتر میرفتم. ماشینا هم از کنارم رد میشدن و کسی هم چیزی نمیگفت که این دختر چشه اومده انقدر شاد و خندان بالا پایین میپره.
چه چشم انداز زیبا و شگفت انگیزی داشت از اون بالا کل شهر و ماشینا و آدما و زندگیهای که در جریان بودن و تو مشرف باشی به همه چیز. خلاصه که تصمیم گرفتم از دور برگردون پل هم برم بالا تا برسم به پل بزرگتری که روی همین پل بود، همینطور که میرفتم بالا از همه چیز لذت میبردم نورپردازی پل یک لحظه چشمم رو گرفت که چقدر زیبا کار شده بود. رنگش آبی بود و من گفتم چی میشه یه بشکن بزنم و رنگش تغییر کنه؟ خدای من یه بشکن زدم و همون موقع رنگ پل شد بنفش😍💜 بخدا همونجا دیوانه شدم، دیگه بقیش واضحه.. باز فقط جیغ میزدم خدایاا شکرتت. خیلی واقعا جادویی بود اون روز شکرگزاری برای من که اتفاقا اولین عید شکرگزاری بود که تجربه میکردم و چقدرر دلیل بیشتری برای سپاسگزاری بهم داد و چقدر تجربههای جدید بدست آوردم و ترسهام رو زیر پا گذاشتم. اما داستان عزت نفس بلندبالا تر از این صحبت هاست که خیلی خیلی بیشتر باید روی ریشه های عمیق و خودم کار کنم…
عاشقتونم✨🦋
بنام خدا
سلام به استاد عزیزم، مریم جانم و همه همسفرانم
استاد عزیزم دوبار برای روز ۷۷ام سفرنامه کامنت گذاشتم منتشر شد ولی تاییدش نکردین. من فایل اینستا رو که در این رابطه بود دوباره دیدم. ( دفعات قبل که کامنت گذاشتم بر اساس همون چند وقت پیش که تو ذهنم بود نوشتم ) ، توضیحات شمارو هم دوباره شنیدم. امیدوارم اینبار برداشت صحیحی داشته باشم و شما رای بدین.
روز ۷۷ام سفرنامه
استاد عزیزم وقتی فیلم این دخترا رو دیدم یاد چاقی افتادم که در برههای از زندگیم دچارش شدم. چاقی یعنی ۲۰ کیلو اضافه وزن. یادم هست اونموقع خیلی از مهمانی ها رو نمیرفتم. تا میشد خودم رو از دید بقیه دور میکردم. الان که آگاهتر شدم میبینم علاوه بر اعتماد بنفسم که از دست رفته بود من بدون اینکه متوجه باشم از قضاوت شدن میترسیدم. قضاوت شدن یعنی اینکه بقیه چه فکری میکنن یا من رو چجوری میبینن یا چه واکنشی به چاق شدن من نشون میدن. دیدن این فیلم و یادآوری چاقیم باعث شد من متوجه بشم برخلاف اینکه فکر میکنم حرف مردم چندان برای من مهم نیست اتفاقا هست و چند موضوع وجود داره که حرف مردم یکی از ترسها و نگرانی های من درباره اونهاست. امیدوارم با کار کردن دراینباره بتونم خودم رو بهبود ببخشم.
( من با آموزههای شما ۲۳ کیلو طی حدود یکسال کم کردم.😊 )
در ادامه برداشت خودم از صحبتهای شمارو مینویسم.
✅ حرف مردم پاشنه آشیل من بود. موضوعی هست که توی بیشتر دورههام به اون اشاره کردم. بخصوص دوره عزت نفس. پاشنه های آشیل یا همون نقاط ضعف ما به این راحتی از بین نمیرن. اونها همیشه در کمین هستن و باید خیلی مراقبشون باشیم و روشون کار کنیم تا آخر عمرمون.
وقتی میخواستم کارم رو در این حوزه شروع کنم فهمیدم باید بر این ترس غلبه کنم. ترس از اینکه مردم چه فکری میکنن و چجوری قضاوت میکنن.
✅ وقتی آدم وارد دل ترسهاش میشه، وقتی حرکت میکنه واقعا هیچ چیز ترسناکی وجود نداره. بیشتر یک توهم هست.
مثالی که با دیدن این فایل یادتون اومد فیلمبرداری در بازار دبی بود که با یکی از دوستان تون رفته بودین. ایشون تحمل نظر و نگاه مردم برای انجام کار رو نداشتن و شما به تنهایی اینکار رو انجام دادین. چون خودتون رو متعهد به تغییر کرده بودین. چون متوجه شده بودین انجام این کار، کار هرکسی نیست و اینکه اگر میخوام متفاوت نتیجه بگیرم باید متفاوت عمل کنم. ( ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است )
✅ ما باید شخصیت مون عوض بشه نه اینکه فقط حرف بزنیم. اینکه بگی من میتونم کاری رو انجام بدم با انجام دادنش در عمل خیلی فرق داره. پس خوبه که حرکت کنیم و بریم توی دل ترسهامون.
✅ کسانی موفق میشن که از همون جایی که هستن و با همون امکاناتی که دارن شروع کنن. اگر دنبال بهانه باشین فایده نداره. هیچ کس در زندگی به اندازه من بهانه نداشت که کاری انجام نده. اما من حرکت کردم، خداوند و جهان تعهد، اشتیاق و شو و شوق من رو دید و به اندازهای که من قدم برداشتم نتیجه گرفتم. از کلاسهای داشگاه بندرعباس شروع کردم، بعد سمینارهای تهران و ادامه دادم تا الان که به لطف خدا اینجا هستم.
✅ آدمهای کمی هستن که با آنچه در اختیارشون هست شروع میکنن. مثل همین دختر خانمها که با نور و دوربین معمولی، لباسهای معمولی و در فضای شهری داشتن کارشون رو انجام میدادن.
✅ من تعهد داده بودم به خودم تغییر بدم آنچه باید در وجودم تغییر میدادم. با دیدن این فیلم یاد ترسهای اونموقع خودم افتادم. توی گروه کاری رو انجام دادن ترس کمتری داره و در کل راحتتر هست اما کار رو به تنهایی انجام دادن شجاعت بیشتری میخواد.
✅ خیلی مهم هست ترسهامون رو بشناسیم و به صورت واقعی واردشون بشیم نه اینکه حرف بزنیم.
✅ برین توی مسیر علائقتون و با هرچه دارین شروع کنین. موفقیت وقتی اتفاق میوفته که بهانه ها رو کنار بزارین و با امکاناتی که اون لحظه در اختیار دارین شروع کنین. مثل استیوجابز، کنراد هیلتون و دیگر افراد موفقی که بیزنسهای بزرگ دارن.
مثل اون وزنهبردار فیلیپینی که با چوب و چند بطری بزرگ آب تمرین رو شروع کرد و در نهایت جهان اون رو به سمت مدال آور المپیک شدن هدایت کرد.
✅ عزت نفس پایه تمام خوشبختی هاست. دو تمرین در این دوره ارائه دادم که کمک میکنه اثر حرف مردم رو کم کنه.
یکی تمرین آگهی بازرگانی هست. به این صورت که خصوصیات خوب خودتون رو توی یک جمع غریبه بگین. مثل اینکه بخوایم یک محصول رو معرفی کنیم.
دوم تمرین درخواست غذای اضافه از مهماندار هواپیما هست.
اگر میخواین اثر حرف مردم روتون کمتر بشه باید بارها و بارها این تمرینات رو انجام بدین.
ممنونم استاد عزیزم 🙏🌺
بنام خدای مهربان
سلام استاد عزیزم. به کامنت قبلی من رای ندادین. من دوباره مینویسم. انشالله که اینبار برداشت و نوشته بهتری داشته باشم.
روز ۷۷ام سفرنامه
استاد عزیزم شما با این فایل به نگرانی ما از حرف مردم درباره خودمون اشاره کردین و اینکه این یک پاشنه آشیل قوی هست که همیشه باید روش کار کنیم.
میخوام از تجربه و روند خودم در اینباره بگم. من کم پیش میومد کاری رو بخاطر نظر مردم انجام بدم. من خودم بودم اما این خود رو نه دوست داشتم نه قبول. مشکل من این بود که از چیزی که بودم راضی نبودم. من از خودم خوشم نمیومد. سبک خودم رو دوست نداشتم. سبک من سادگی در ظاهر، لباس و آرایش بود. حتی شخصیت پیچیده و پنهان کاری هم نداشتم. من تابع دیگران نبودم. اما با خودم خوشحال نبودم. در صلح نبودم. همش فکر میکردم بقیه از من بهترن. اما آموزههای ناب شما ورق رو برگردوند. من با دیدن سبک شخصی شما و بخصوص مریم جان خیلی خیلی تغییر کردم. خودم رو پذیرفتم، دوست داشتم و با خودم مهربان شدم. من با آموزشهای شما عزت نفس و اعتماد بنفسم رو تا حد خوبی بهبود بخشیدم. الان بسیار از تنهایی و بودن با خودم راضی هستم. من با آموزشهای شما خودم رو پیدا کردم، خودم رو دیدم. یه چیز دلم میخواد بگم. امیدوارم مریم جان ببینن. مریم عزیزم شما شایستگی زنان زیادی از جمله خود من رو بهشون یادآوری کردین. من ازتون ممنونم. خوشحالم که الگویی مثل شما دارم. دیدن شما من رو با خودم به صلح و آرامش رسوند و امیدوارم با دوره ای که در اینباره آماده کردین بازهم بهتر بشم.
استاد عزیزم در مورد ترسها و اینکه بریم تو دلشون باز میخوام از خودم و تغییری که کردم بگم. استاد جان من بسیار بسیار از رانندگی میترسیدم. یعنی لرزش دستهام نمیزاشت فرمون رو بگیرم و رانندگی حتی در یک مسافت کوتاه و خلوت برای من دشوار بود و قبل از ورودم به سایت رانندگی رو کلا کنار گذاشتم. با آموزههای شما و آرامشی که بدست اوردم تصمیم گرفتم بر این ترس غلبه کنم. از خدا خواستم کمکم کنه و ایمان داشتم که خیلی خوشحال میشه من این ترس رو بزارم کنار و حتما کمکم میکنه. خلاصه آرووم آرووم شروع کردم و الان جوری شدم که توی شلوغی، خلوتی، شب یا روز میتونم رانندگی کنم. قدم بعدی دلم میخواد رانندگی در جاده رو تجربه کنم. مثل مریم جان. امیدوارم اینطور بشه.
استاد عزیزم شما بارها گفتین تغییرات درست اینه که باید از همون جایی که هستین و با همون امکاناتی که دارین شروع کنین. و من خیلی خوشحالم که به لطف خدا به آموزههای شما دارم درست عمل میکنم. من با کار کردن روی خودم مسیری برای یک شغل و مهارت تازه به رووم باز شده که با شرایط الانم کاملا قابل انجام هست. با همین امکاناتی که دارم. و هر بار میخوام برای قدم بعدی تصمیم بگیرم میرم نشانه و به طرز عجیبی راهنمایی میشم. یکیش رو براتون میگم. قسمتی از روند کار من اینجور بود که استاد راهنما میگفت برای بهتر نتیجه گرفتن بهتره که سایت شخصی داشته باشین. من فکر میکردم برای من زوده. ولی این جمله مدام تو گوش من وارد میشد که باید سایت شخصی داشته باشین. گفتم خدایا چیکار کنم؟ رفتم قسمت نشانه. گفتم خدایا سایت بزنم؟ فایل زیباییها را ببینیم اومد و شما توی ۵ ثانیه اول گفتین: سلام به همراهان سایت عباس منش دات کام. من اینجوری شدم.😳😳😳
خلاصه استاد جان من سعی میکنم بهانه ها رو کنار بزارم و همیشه بخصوص توی ستاره قطبی از خدا میخوام که عملگرام کنه و هم اینکه از حواشی و بهانه ها به دور.
استاد من تمرین آگهی بازرگانی و هواپیما رو یکبار انجام دادم و انصافا احساس خیلی خوبی بعد از اون داشتم. امیدوارم با یادآوری این فایل دوباره اونها رو انجام بدم. دوره عزت نفس مثل همه دوره ها و آموزشهای شما ارزشمند هست.
خیلی ازتون ممنونم.
در پناه همون خدایی باشین که دست ما رو گذاشتین تو دستش . 🌺🙏