https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/11/abasmanesh-14.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-11-28 04:01:112023-12-06 04:28:00چگونه از قدرت گرفتن افکار منفی جلوگیری کنیم
723نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
تو این فایل فرمودید که اگر مواظب کنترل ذهن و افکارتون نباشید فکرهای منفی به قدری در ذهن شما جولان میدهند و بزرگ میشن که مارو به افسردگی میکشونند
چه قدر ساده و قابل درک تونستید این موضوع رو توضیح بدید
من همیشه اینقدر درگیر مبارزه با افکار منفی هستم که بعضی وقتها مغزم درد میگیره و باید بخوابم که بتونم یکم به ذهنم آرامش بدم و ری استارت بشم
همش فکرهای منفی میان تو ذهنم و از هر اتفاق پیش پا افتاده ای کمک میگیره که بمن ثابت کنه که حق با اونه و فکر منفی کاملا واقعیه و باید یه فکری بردارم برای ازبین بردن اون شرایط….اما من از خدا کمک میخوام و به ذهنم میگم در فلان موقع و فلان موقع قشنگ برام ثابت شد که تو دروغ میگی و میخوای من از نعمت و ثروت و عشق دور کنی
من به ذهنم میگم که من نمیذارم افسارت از دستم در بره و هر طرفی دوست داشتی جولان بدی
من درگیر تضادی شدم و از خدا کمک خواستم و به این فایل زیبا و پراز آگاهی هدایت شدم
من شایسته ی داشتن زندگی پراز عشق و نعمت و ثروت هستم
من لایق داشتن ذهنی آرام و رام هسستم
من اجازه نمیدم که فکرای منفی کاذب بخواد تبدیل به کلی اتفاق منفی وبد واقعی بشه
من شایسته ی داشتن آرامش عظیمی هستم
پس زاویه ی دیدم و تغییر میدم و سپاسگزار داشته هام میشم تا این فکرهای منفی ریشه کن بشن
من دقت کردم به آپشن طلایی شدن ستاره های کنار اسم هر نفری که عضو سایته
من یه زمانی اینقدر کامنت میذاشتم که تا سه ستاره پیش رفته بودم
ولی مدت زمانی بود که کار میکردم رو خودم و فعالیت داشتم ولی کامنت نمیذاشتم و ستاره های طلایی من به یک ستاره کاهش یافت
این دقیقا چیزی شبیه گفته ی شماست
اگه کار کنی امتیاز میگیری و اگه یه فرد عادی باشی که نخوای رو خودت کار کنی….میشی یه آدم با کلی گرفتاری و فکر منفی و ذهن مغشوش و داغون
سلام به استاد عزیزم وافعا همینطور یک ترس یک باور منفی وقتی تو نطفه هستش را میشه خفش کرد از بین بردش من تو روابط اگر اتفاقی بیوفته ناراحت بشم باعث بشه به احساس بد برسم میفهمم تو کسب کارم نتیجشو میزاره به خودم میگم محمد فارق از اینکه طرف مقابل چقدر مقصر هست این افکار داره منو ناراحت میکنه ونتایج روی زندگی من میزاره من باید حالمو خوب کنم آرامشمو بدست بیارم واقعا درسته وقتی باورهای خوب ایجاد میکنی آرامش پیدا میکنی از درو دیوار اتفاقهای خوب نتایج خوب رخ میده
سلام و درود و رحمت بی انتهای خداوند بر شما استاد فهیم و بانو شایسته ی مهربان.
استاد من امروز صبح به محض اینکه تیتر این فایل رو دیدم به خواهرم گفتم استاد این فایل رو در جواب سوالی که من در دوره ی احساس لیاقت از ایشون پرسیدم دادند️
خواهرم با تعجب گفت مگه استاد جواب سوالات شخصی رو هم میدن و من گفتم بله من تو دوره ی احساس لیاقت از استاد در مورد اینکه چگونه باید ذهنمون رو کنترل کنیم سوال پرسیده بودم و ایشون جواب دادند️
من تو دوره پرسیده بودم که آیا باید اجازه بدیم که افکار منفی بیان و عبور کنند از ذهن ما یا اجازه ی ورود به اونها رو ندیم و شما در این فایل کاملاااا این مطلب رو برای من توضیح دادید.
استاد سپاسگزارم. از خداوند بی نهایت سپاسگزارم که شما با دیدن این درختان و علف های هرز به سمت این سوال من هدایت شدید و این فایل ارزشمند رو آماده کردید. حتی وجود اون درختچه های هرز و بی فایده هم بی علت نیست. همون ها باعث شدند که شما و ما به سمت این آگاهی های ناب متمرکز بشیم. پس جا داره از اون درختچه ها هم تشکر کنم️
من حدود یک ماه پیش به یک تضاد خیلی سختی برخوردم و به خاطر مطلبی که تو یک کتاب خونده بودم برای کنترل ذهنم اجازه دادم افکار منفی وارد شوند و مثل ابری عبور کنند و من به اونها هیچ واکنشی نشون ندم و فقط نظاره گر اونها باشم. ولی همانطور که استاد فرمودند با ورودشون اینقدر قدرت گرفتند که من رو در عرض یک هفته حسابی مضطرب و افسرده کردند.من که قبلاً با ممانعت از ورود افکار منفی مدت های طولانی بود که حتی در شرایط سخت تونسته بودم حالم رو خوب نگه دارم و همیشه احساس خوبی داشته باشم این بار با این روش خواستم ذهنم رو کنترل کنم و به شدت ناموفق شدم و افکار منفی این قدر قدرتمند شده بودند که از چپ و راست داشتند ضربه میزند به من. و من از استاد در دوره احساس لیاقت در این مورد سوال پرسیدم و حالا با سخنان استاد و تجربه ی شخصیم به این نتیجه ی قطعی رسیدم که افکار منفی رو باید در نطفه خفه کرد و همیشه مواظب بود که بهشون آب و نور ندیم یعنی بهشون توجه نکنیم وگرنه شروع به رشد میکنند و اونوقت دیگه خیلی کار سخت میشه. همچنین من هدایت شدم به فایلی از استاد در دوره ی دوازده قدم که استاد فرموده بودند با این روش روانشناسان مخالفند که فرد رو با هیپنوتیزم یا سایر روش ها میبرند به گذشته و خاطرات تلخش رو براش مرور میکنند تا به خیال خودشون اونها رو ریشه ای حل کنند در حالیکه نمیدونند دارند با اینکار دوباره خاطرات تلخ رو زنده میکنند و به اونها جان تازه ای میدهند و حال فرد رو به شدت بدتر میکنند. خاطرات و اتفاقات بد رو باید فراموش کرد باید توجه رو از روی اونها برداشت و به خواسته ها توجه کرد.
استاد زبانم از حمد خداوند به خاطر این آگاهی های درست که الهامات پروردگارم هستند و بر زبان شما جاری میشوند قاصر است. از شما سپاسگزارم و بسیار زیاد از بانو شایسته ی عزیز که از روی سایه ی ایشون میشد فهمید با چه عشقی دارند فیلمبرداری میکنند بسیار سپاسگزارم.
برای شما و خودم و عزیزانم و تمام دوستان سایت آرزوی سلامتی و سعادت و زندگی در بهشت در دنیا و آخرت را دارم.
سلام فاطمه جان. نام من شکوفه است. سالها پیش وقتی کتاب هنر زن بودن اثر مارابل مورگان را میخواندم تو قسمتی از کتاب خانم مورگان نوشته بود که همراه همسرم و فرزندانم برای تفریح بیرون رفته بودیم و من به دلیل خیلی الکی بسیار عصبی بودم همین طور که داشتیم راه میرفتیم و قدم میزدیم نگاهم به سنگ قبر خانمی افتاد که روی اون سنگ حک شده بود
« او خورشید خانه اش بود»
و چقدر این عبارت حال من رو دگرگون کرد. خورشید در تمام شرایط روشنی و گرمابخش است و بی هیچ چشم داشت و بهانه ای می تابد. همین عبارت حال من رو خوب کرد و مسیر زندگیم رو عوض کرد.
من هم بعد از خواندن این کتاب همیشه از خداوند خواستم که خورشید خانه ام باشم و انتخاب نام خورشید هم به همین علت بوده فاطمه جان.
سلام به استاد عزیز و مریم جان نازنینم و دوستان ارزشمندم
استاد جان ممنون بخاطر این فایل بینهایت ارزشمند که باعث شد کلی احساسم بهتربشه با خودم
چند تا مثال از زندگیم یادم اومد که در مورد موضوع این فایل بود
اولیش موقعی بود که من از مغازه داداشم اومدم بیرون و با واکنش شدید داداشم و پیامهای پر از خشم و غضبش مواجه شدم. خدیجه قبل اگه بود کل خانواده رو از این ماجرا پر میکرد و احساس قربانی شدنش گوش فلک رو کر میکرد اما خدیجه سایت عباسمنش تو سکوت خودش در جواب هر پیام داداشم یه پیام تشکر و دعای خیر براش میفرستاد، بعضی وقتها هم از شدت افکار منفی اشکم درمیومد اما خودمو بغل میکردم و میگفتم عیبی نداره عزیزم تو کار اشتباهی نکردی و از خدا میخواستم آرامش رو بر قلب داداشم جاری کنه. اون روزا تنها همدمم خدا بود و حتی خواهرمم نبود که بخوام باهاش حرف بزنم، فقط من بودم و خدا، و هر جوری که یه فشار وارد میشد من سعی میکردم یه نکته مثبت توش پیدا کنم. سراغ قرآن میرفتم و از خدا هدایت میخواستم و جالبه که بیشتر آیه
میومد و من هر بار بیشتر تلاش میکردم آروم باشم، و یادم میومد که شما همیشه میگین «الخیر فی ما وقع»
نتیجه چی شد؛ بعد از دوروز داداشم پیام داد و کلی ازم عذرخواهی کرد و برام ارزوی موفقیت کرد.
همین الان که یادم میاد اون لحظه رو قلبم میلرزه، نمیدونین اون موقع چه احساسی داشتم، رفتم توی اتاق پروی مغازه و سر به سجده گذاشتم و تا میتونستم اشک شوق ریختم.
رابطه ای که ممکن بود به یه دعوای خانوادگی و قهر چند ساله تبدیل بشه بخاطر یه ذره کنترل ذهن من دوباره مثل قبل گل و بلبل شد و من همچنان از داشتن یه برادر مهربون بهره مندم. خدایا شکرت
مورد بعدی که البته هنوز نتیجه ش نامعلومه مربوط میشه به همین چند روز پیش، که من رفتم از یه مزون کار آوردم تا تو خونه بدوزم، صاحب مزون یه خانم بسیار محترم و متشخص اما سختگیر و دقیق تو کارشون بود و همون اولم به ما گفتن که خیلی تو کارشون دقت دارن. در هر صورت ما از این خانم کار آوردیم و دوختیم، اما کارها مورد پسند این خانم نبود و ایشون تمام کارهای ما رو برگردوند و گفت باید بشکافین در صورتیکه من تا جایی که درتوانم بود کارها رو خوب دوخته بودم و فکرشم نمیکردم جزییات به این ریزی رو ایشون بهش گیر بدن و کارارو برگردوندن. اونم نه یکی دوتا کل کارارو، خلاصه من یکی دوتا از اون کارها رو شکافتم اما ذهنم اینقدر نجوا میکرد که واقعا عاجز شدم و دیگه چرخامم یاری نمیکردن و کلا همه چی قفل شد، واقعا اینکه میگین جهان به افکار شما پاسخ میده رو اون روزا با تمام وجود درک کردم، همون چرخایی که چند روز قبل اون پارچه ها دوخته بود حالا نمیشد باهاشون کار کرد و اصلا نمیدوختن، خلاصه من دیدم حدودا ده روز شکافتن این کارا و اصلاحشون طول میکشه و شاید در نهایتم اون چیزی که ایشون میخواد نشه و با وجود اینکه خیلی هم به اون پول نیاز داشتم و ده روزم براشون زحمت کشیده بودم تصمیم گرفتم به خودم لطف کنم و از خیر این پول بگذرم و کارا رو همونجوری بهشون تحویل بدم، البته که خیلیم کار آسونی نبود و باز نجواها از یه زاویه دیگه شروع شدتا منو سرکوب کنه که تو عرضه حل مساله نداری، تو برای پولت و کارت ارزش قایل نیستی، تو لیاقت نداری که با یه مزون کار کنی و،،،،،،،
ولی هر بار به خودم میگفتم عیبی نداره عزیزم، هر خیاط دیگه ای هم بود کم میاورد، مهم نیست، مهم اینه که تو این ماجرا هم کلی چیز یاد گرفتی از دوختهای مزونی و هم کلی درس گرفتی از اینکه قانون تکامل رو رعایت کنی، از اینکه باید کسب و کار خودتو شروع کنی، و هر موقع یادم میاد از اون ماجرا تو دفترم شکرگزاری می کنم و برای اون خانم دعای خیر میکنم و از خدا میخوام به کسب و کارش خیر و برکت و اسونی بده، و چقدر حالم خوب میشه وقتی براشون دعای خیر می کنم. اینم بگم تو دفترم نوشتم که میخوام ایشون تماس بگیرن و دستمزد منو تا همونجای کار برام واریز کنن ولی درگیرش نیستم، و افتادم دنبال کارای خودم و دارم با انجام دادن اونا حال می کنم، و سپردم به خدا
و تعجب می کنم از رفتار خودم که چقدر عوض شدم، چقدر آرومم و مطمئنم نتیجه های خوبی در انتظارمه و این فایلم امروز خدا برای من فرستاد تا بهم بگه که ببین حواسم بهت هستا، اینو برات فرستادم تا بیشتر قدرت بگیری و بیشتر حواست به افکارت باشه، با همین فرمون برو جلو، معجزه هامو برات میفرستمممم
استاد این خدیجه آروم نتیجه گوش دادن به فایلهای شماست و گرنه خدیجه قبلی فکر کنم یه یکی دوهفته ای فقط گریه میکرد و مشغول شرح ماجرا برای جهان و جهانیان بود :))
مریم جان ممنونم که با دستهای مهربونت گوشی رو حدود نیم ساعت نگه میداری که برای ما فیلم بگیری، من که پنج دقیقه گوشی رو اونجوری نگه میدارم دستم خواب میره و میدونم نگه داشتن گوشی تو اون حالت چقدر سخت و خسته کننده س. بینهایت تشکر می کنم ازت عزیزم و بهترینهارو برات آرزو میکنم..
استاد خیلی دوست داشتم این دوره رو با شما شروع کنم اما نتونستم انشاالله در زمان مناسب ای رزق شامل حال منم بشه
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی
واقعا ازتون سپاسگزارم که اینطور بصورت عملی و با الهام از طبیعت قوانین بدون تغییر خداوند رو برای ما توضیح می دین.
واقعا همونطور که بارها فرمودین “مثال زدن” تنها راه آموزش هست و من بشخصه با این مثالها مطالب رو خیلی بهتر درک می کنم و هنگام عمل بهتر می تونم قوانین رو به یاد بیارم و بهشون عمل کنم.
یکی از مواردی که من از شما یاد گرفتم این هست که این کار کردن روی باورها و از بین بردن باورهای بد و جایگزین کردنشون با باورهای مناسب، نیاز به تلاش و مداومت داره و اینطور نیست که اگر من امروز روی خودم کار کردم دیگه تا مدت ها خیالم راحت باشه و دیگه نیازی به استفاده از فایل های آموزشی یا کار کردن روی باورهام نداشته باشم.
دقیقا مثل غذا خوردن، آب نوشیدن و ورزش کردن می مونه که باید هر روز و بطور مداوم صورت بگیره. اگر تلاش برای بهبود باورها ادامه پیدا نکنه، باورها و افکار نامناسب دقیقا مثل همین علف های هرز رشد کرده و ریشه کن کردنشون به مراتب سخت تر خواهد بود!
این دقیقا یکی از آفت هایی هست که برای افراد در این مسیر بعد از موفقیت های اولیه صورت می گیره بطوریکه بعد از موفقیت های عالی اولیه که ناشی از کار کردن متمرکز و فول تایم روی باورهاشون هست احساس می کنن که دیگه باورهای درستی دارن و کار روی باورهاشون رو کاهش می دن و یا حتی قطع می کنن! و اگر حواسشون نباشه کاملا از مسیر خارج می شن تا زمانیکه با یک تضاد بزرگ دیگه یاد این آموزه ها بیفتن و دوباره شروع به تغییر باورها کنن.
این اتفاق حتی برای من هم در این چند ماه اخیر رخ داد که با خودم فکر می کردم که دیگه اوضاع داره خیلی خوب پیش می ره و من به جای روزی یکی دو ساعت گوش دادن به فایل ها برم کار دیگه ای انجام بدم تا مثلا درآمدم بیشتر بشه، در حالیکه در اثر تکرار و عمل به آموزه های استاد عباس منش درآمد من بیش از چند برابر افزایش یافته در حالیکه فعالیت فیزیکی برای کسب درآمد خیلی کمتر شده، ولی باز ذهن من منو فریب می داد که بجای فایل ها برم بیشتر کار کنم تا درآمدم بیشتر بشه!
نکته جالب اینه که همونطور که در فایل اشاره کردین برعکس این حالت هم صادقه یعنی با با کار کردن روی باورها کم کم احساس بهتری رو تجربه می کنیم و بعدش باور مناسب تقویت می شه و به همین ترتیب باورهای مناسب بیشتری رو می تونیم بوجود بیاریم. در این زمینه من حتی دیدم که هنگام وجود آرامش و احساس خوب باورهای جدید و عالی و شواهدی برای تایید اونها بصورت هدایت الهی و الهامات میاد و بخوبی تغییرات لازم رو در باورها ایجاد می کنه.
یکی از موارد دیگه ای که این فایل به یاد من آورد و استاد در یکی از فایل هاشون فرموده بودن اینه که بعضی باورها مثل همین گیاهانی که نشون دادین در واقع به جای علف هرز، درختچه یا درخت هرز هستن و با کندن و از بین بردن اونها تعداد بسیار زیادی از علف های هرز دیگه که مجاور هستن و با اینها عجین شده اند هم از بین می رن و محیط بسیار بزرگتری از اون چیزی که اول فکر می کردیم بازسازی می شه.
من همین حالت رو دقیقا در تغییر باورها مشاهده کردم بطوریکه طی یک سال گذشته دوره 12 قدم رو خیلی دقیق و قدم به قدم کار کردم و روی یکسری از باورهای مشخص کار کرده و اونها رو تغییر دادم. کم کم که دقت کردم دیدم یکسری از مشکلات روحی روانی، ارتباطی و مالی که ظاهرا من اصلا در مورد حلشون حتی فکر هم نکرده بودم خودبخود حل شدن و دیگه اصلا وجود ندارن!!!
خیلی خیلی این اتفاق جالبه که با درست شدن یکسری باورهای اصلی مثل توحید و عدم شرک، باور به فراوانی و داشتن احساس لیاقت تعداد بسیار زیادی از باورهای کوچک تر که در واقع زیرمجموعه اون باور اصلی بودن هم بصورت خودبخود درست می شن.
البته در این مسیر هدایت های الهی بصورت الهامات و ایده های جدید هم خیلی تاثیر داشت بطوریکه در ابتدا دلیل این الهام رو نمی فهمیدم ولی بعد عمل کردن به اون می دیدم که یکسری از باورهای مخرب و اشتباه خودبخود درست شدن!
در نهایت داشتن آرامش و احساس خوب واقعا کلید دریافت نعمتهای الهی است و این چیزیه که من بعد سال ها فقط تونستم با آموزش هاس استاد عباس منش تا حد زیادی اون رو تجربه کنم و در مسیر دریافت نعمت های الهی قرار بگیرم.
در واقع احساس می کنم با عمل به این آموزه ها بخصوص دوره فوق العاده احساس لیاقت کلا علف های هرز باورهای نامناسب دارن از ریشه درمیان و یک نوع صلح درونی رو تجربه می کنم.
امیدوارم بتونم در این مسیر پشتکار و مداومت داشته باشم و این احساس خوب و متعاقبا اتفاقات خوب رو در اغلب لحظات زندگی داشته باشم.
از استاد عباس منش عزیز بابت این مطالب عالی و تاثیرگذار واقعا ممنونم.
من مدتهاست که کامنت نزاشتم ولی امروز با این فایل و اتفاقاتی که اخیرا برام افتاده لازم دونستم بنویسم
من مربی یوگا هستم و اسم کلاسم رو هم به صورت الهامی یوگا توحید گذاشتم من چند جا کلاس برگزار میکنم یکی از این جاها نمازخونه اداره همسرم عصرها یوگا بود مهمترین دلیل هم این بود که اونجا صد درصد درآمد به خودم اختصاص پیدا میکرد حالا شرایط چطور بود اگه کثیف میشد خودم جارو برقی میبردم جارو میکردم چند تا سجاده و کلی بند و بساط داخلش همیشه وسط بود که خانمهای کارمند بساطشون رو نمیخواستن جمع کنند و ما باید دقیقا به همون شکلی که بود جمع میکردیم و آخر کلاس میزاشتیم سرجاش و سر همین قضیه چند بار پیامم دادن که چرا سجاده هامون به هم خورده ضمنا اونجا کوچیک بود و بچه ها تو دست و پای هم بودن ،ضمنا من اجازه نداشتم هیچ بنری بیرون اداره نصب کنم که مثلا اینجا کلاس یوگا هست چون میگفتن به اداره گیر میدن،
تمام این شرایط رو من پذیرفته بودم بخاطر اینکه هم نزدیک خونمون بود و هم همه هزینه به خودم میرسید
بالاخره مدیر اداره عوض شد و اون گفت که سیستم اداریه و نباید کلاس یوگا برگزار شه من چند جلسه ای مقاومت کردم ولی دیدم که دیگه آرامش ازم گرفته شده و هر جلسه با ترس و استرس دارم میرم کلاس ، تصمیم گرفتم یه باشگاه جدید پیدا کنم یه باشگاه نزدیک خونمون بود که هم از نظر گرمایشی مشکل داشت و هم زیاد تمیز نبود و کوچیک بود اول تصمیم گرفتم برم اونجا ولی مشکل سرد بودنش واقعا مشکل بزرگی بود با احساس خوب که البته کمی نگرانی پشتش بود از خدا هدایت خواستم فایلهای روانشناسی ثروت 1 رو برای هزارمین بار داشتم گوش میکردم که اون روز نوبت فایل 20 بود استاد یه لحظه از برنامه دیوار اسم بردن که چقدر تو ایران پیشرفت کرده و همین شد یه نشونه ،،سریع رفتم تو دیوار و یه باشگاه دیدم زنگ زدم و هماهنگ کردم رفتم از نزدیک باشگاه رو دیدم یک باشگاه نوساز ، تمیز، گرم، بزرگ که نیاز داشت به یه مربی یوگا و مسئولش چقدر محترم بود که هر شرطی من میزاشتم میگفت چشم هر چی شما بگید بعد که کامل آرامش گرفتم دوباره برگشتم قضایا رو مرور کردم دیدم خدا داشته به من میگفته عزیزم تو لیاقتت بیشتر از ایناست که بخوای هر روز با کارمندای اداره سر و کله بزنی ارزشت بیشتر از ایناست که بخوای جارو برقی کول و بغل کنی بری اونجا رو جارو کنی و خودم رو گزاشتم جای مدیر اداره گفتم شاید اگه من هم به جاش بودم به خاطر مسئولیت بالا شاید جانب احتیاط رو رعایت میکردم و نمیزاشتم تو نمازخونه اداره کلاس یوگا باشه و برای اینکه اصلا اون مدیر رو سرزنش نکنم احساس کردم که مدیر مثل برادرم داره به من دلسوزانه میگه بخاطر پیشرفت خودت ، بخاطر لیاقت بالای خودت، بخاطر اینکه حداقل یه بنر بتونی بزنی تا شاگردات چند برابر بشن من مجبورت میکنم از نمازخونه بری و به قدری احساسم خوبه که این باشگاه رو با هدایت خداوند بدست آوردم و ایمان دارم که اتفاقات خیلی خوبی قراره بیفته
تمام این کنترل ذهن حاصل سالها کار کردن روی خودمه حاصل گوش کردن مستمر هر روز به فایلها هست ، حاصل بها ندادن به حرف مردمه، حاصل جنگیدن برای رسیدن به هدفم هست معلومه که دیگه به خودم ظلم نمیکنم و نمیزارم یه تضاد من رو از بین ببره معلومه که قراره هر روز با عشق بیشتر به فایلها گوش کنم معلومه که به هیج وجه نمیزارم تلاشهای چند ساله ام هدر بره پر قدرت این مسیر فوقالعاده کنترل ذهن و تمرکز بر نکات مثبت و باور الخیر فی ما وقع رو ادامه میدهم انشاالله
سلام به همه دوستان عزیزو استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته بزرگوار
یه خاطره میخام بنویسم چند سال پیش من تو خونه قبلیم توی شهرستان خب معمولا ویلاییه توی حیاط باغچه داشتیم
بعد چون خونه جنوبی بود و حیاط اونور ساختمان بود عملا خیلی زیاد ازش استفاده نمیکردم یه مدت تو باغچه اش سبزی و گل کاشته بودم بعد یه مدت دیگه یه ذره سرم شلوغ بود تنبل شدم یا هر دلیلی دیگه کمتر میرفتم تو حیاط
ما تو منطقه مون یه مدل خار داریم همون خار مغیلان که خیلی هم سرزنش میکنه و نباید غم بخوری (چند تا استیکر خنده، نبود لبخند هم خوبه)بهش میگیم خار شتری تا وقتی کوچولو و سبز هستند خیلی نایسن تازه گل هم میدن صورتی و خوشگل اما اگه فکر کردین این گلدارها در بزرگی معضل نمیشن سخخخخت در اشتباهین بقول حمید حنیف
اما من بعضی روزها یه سر میومدم تو حیاط اینا رو میدیدم اولا میگفتم خدا چقدر نازه این گلهاشو چقد برگاش فسفریه و …
خلاصه یه روزرفتم تو حیاط چشمتون روز خوب ببینه این خارها نه تنها گل نشده بودند با محبت های من بلکه خار تر هم شده بودن اینا خشک شده بودند حتی اون خارای نرم کوچولو که بعبعیی ها هم میتونسدند دسر بخورند با ماست بجای نعنا شده بودند تیغ برران
یا خدا
از هر طرف به اینها نزدیک میشدم میخورد به دست و پام و واقعا معنی اون سرزنش ها رو فهمیدم
راستی هی حرف تو حرف میاد بقول استاد خیلی هم خوبه
اینو یادم اومد یه کلیپ بود مال استاد الهی قمشهای میگفت دو تا خارجی داشتن میرفتن توی مصر ماشینشون خراب میشه
یکی شون عربی بلد بوده
خلاصه به هزار یا علی مدد یه نفر رو پیدا میکنن اون زمان که با شتراش اینها رو ببره قاهره بهش پول میدن و کرایه و خودشم میشه راهنما
این عربه بین راه هی به این دوتا خارجی فحش میده و همینطور میره
این که عربی بلد بوده به دوستش میگه ببین این داره بما فحش میده
دوستش میگه عیب نداره، نگفت که قاهره نمیبره میگه نه چیزی نگفت
دوباره میرن جلوتر این عرب شتر بان همینطوری فحش میده
خارجیه دوباره به دوستش میگه چی شده
دوستش میگه هیچی دوباره داره فحش میده خیلی هم آبدار تر
میگه نگفت قاهره نمیبره میگه نه نگفت
میگه بزار بگه
فقط ببره ما رو قاهره
استیکر از هر مدلی که نیازه
برگردیم به خارها
خلاصه بقول استاد در قدم اول در قضیه گربه ما از تو حیاط اومدیم خونه با دست خونین پای خونین لباس سوراخ سوراخ اعصاب خورد کفشهای داغون اصلا یه وضعی
همونجا دقیقا داشتم همین افکارم رو مرور میکردم گفتم اینها همون افکار نامثبتن البته لحن اون موقع یه جور دیگه بود
اگه روز اول با یه چاقو میوه خوری مینداختیشون دور الان اینجوری نمیشد داستان
سال دیگه بهار که شد دوباره در اومدند
در اوج بهار که همه دنبال سر سبزین ما افتادیم بجونشون با بیل
ریشه هاشو زدیم و گذشت دوباره دیدم ای بابا اینها دوباره در اومد
خدایا سکرت که حالم عالیه و الان تازه از دانشگاه اومدم و ناهار هم نخوردم اما اومدم دو تا کامنت خوندم و دلم خوایت از تجربه هفته گذشته خودم از کنترل ذهن منفی باف بنویسم
خدایا سپاسگذارم بابت ابن هدایت و ابن یادآوری که هر روز بهش نیاز دارم چون من انسان فراموشکارم و بادم میره چطور نمرکز ذهن و قدرت ندادن به یه فکر منفی میتونه غوغا کنه و اگه ادامه پیدا کنه زندگیمون لبریز از زیبایی و حال خوب میشه که خواسته همیشگی منه
قبل از تعریف اون داستان، دوست دارم عاشقانه شما و پرادایس رو تحسین کنم
پرادایس رو به خاطر اون همه وسعت و زیبایی که همیشه چشم موازه و شما رو به خاطر اندام عالی، حس و انرژی عالی که همواره در فایلاتون مشخقه چقدر حال خوبی دارید
و البته تحسین میکنم مریم نازنبن رو که در خیلی از لحظات زندگیم، الگوی من بوده و هست
پس خدایا شکرت بابت این نعمتهای زندگیم در راستای هر روز بهتر شدن، بهتر دیدن و بهتر تجربه کردن
هفته پیش دقیقا چهارشنبه:
صبح توی راه دانشگاه یه نماس داشتم که خیلی حالمو بد کرد
یعنی کلا حسم رو منفی کرد
رفتم دانشگاه و باهام لود
رفتم سر کلاس و دانشجوها ارائه داشتن و رفتم نشستم آخر کلاس
هنوز ذهنم دلشت نجوا میکرد
یکدفعه کلا ذهنم رو بردم طرف خدا
گفتم خدایا من همیشه از تو درخواست میکنم
خدایا همیشه افسار زندگیم رو بدستت میدم و تسلیم خیرهایی هیتم که از جانب تو میاد پس دوباره این تصاد رو هم خودت هدایت و کنترل کن
خدایا من نانوانم اما آرتمش میخوام حال خوب میخوام و نمیدونم الان چطور اینا برام مهیا میشه ولی تو میدونی و تو قدرت برتر هستی
دانشجو ارائه میداد و من فقط مشغول این نجواهای مثبت بودم و نمیذاشتم نجواها و افکار منفی قوت بگیرم با اینکه برام سخت بود
از خدا خواستم برام نشانه وثبت بفرسته که باز هم مثل همیشه هست و داره ازم حمایت میکنه
چند دقیقه ادامه دادم و خودم رو بردم توی فضای کلاس و با دانشجوها در مورد موضوع کلاس صحبت کردم و حدود نیم ساعت گذشت و ارائه نفر اول تمام شد
دلستیم با بچه ها صحبت میکردیم که در باز شد و نماینده کلاس که یه خانم خوشکل و خوش تیپ هست اومد داخل
توی دستاش چی بود؟؟؟؟؟
یه دسته گل بسیار زیبا با یه جهبه بسیار شیک چرم و چوب پر از آجیل های مختلف که من عاشقشون بودم
یعنی میتونید حس اون لحظه من رو تصور کنید؟؟؟!!!
یعنی زبونا داشتم از اون تشکر میکردم و توی قابم ذوق مرگ سده بودم از اون نشانه ای که از خدا خواسته بودم
به نماینده گفتم خب دلیل این هدیه چیه؟؟
گفت هیچ دلیلی نداره همینطور براتون خریدم
یعنی منکه دلیلشو میدونستم و درک کردم که اون نماینده و دست خدا بود که همراهی و بودنش با من رو برام ثابت کنه و حال من ولقعا عالی بود و توی قلبم قول دادم حالمو دیگه بد نکنم و برم خونه
وقتی رفتم هم اصلا از اون موضوع حرفی نزدم و زبانا هم خودمو کنترل کردم و به نحوی عالی اون قضیه تمام شد
یعنی نمیدونید من چقدر به خودم به خدای خودم و قولی که داده و گفته همیشه خست، افتخار کردم
و گفتم خدایا هزاران بار شکرت بابت این عشقت، این آرامشت و این صابی که تسخر توئه
الان هم حالم عالیه و میخوام اینو بگم به ذهن هر غذایی بدیم توی همون مسیر غذایی رشد میکنه
غذای خوب نتیجش میشه باور خوب و غذای ناسالم میشه باورهای منفی که واقعا نابود کننده اند
ممنونم و سپاسگذار بابت این مثالهای عملی که میزنید و هر درسی رو میبرید توی عمق وجود ما
من هستم و پایدار و با ایمان مسیر بهبودم رو ادامه میدم
آرزوی فعلیم خرید و عمل کردن به درس های دوره احساس لیاقت هست که بزودی انجام میشه
سلام ودرود به تنها استاد توحیدی ومعلم بی نظیرم که درس ها از شما آموختم وهم چنان می آموزم
استاد. اگر بخوام از ما تشکر کنم بابت همین دوره احساس خود ارزشمندی حرف کم میارم.
اسم این بخش خیلی جالب بود برام
چگونه از قدرت گرفتن افکار منفی جلوگیری کنیم ؟
واقعا هر کلام شما را باید ساعت ها بهش تفکر کرد وتعمق تا درک کرد با گوست وپوست واستخوانت
تو جلسات اول دوره احساس لیاقت در مورد گفتگوهای ذهنی که خیلی عالی وجامع صحبت کردید خیلی درس یاد گرفتم که هرگز خودم را سرزنش نکنم
میبینم الان وقتی تو محل کارم مثلا امروز داشتم به چیزی را برای مشتری درست میکردم که باید زود آماده میشد و اتفاقی به چیزی ریخت و مغازه کثیف شد اگر قبلا بودم هی به خودم با افکار منفی خودم را سرکوب میکردم ولی گفتم سمیه اصلا اشکال نداره ریخت که ریخت فدای سرت ببین چی درست کردی عالی شد .
اینقدر با افکار منفی تمرکزکردم رو نقاطی که زیاد قوی نبودم که نکات مثبتم یادم رفت .
راستی استاد امروز در مغازه آگهی بازرگانی را انجام دادم .
امروز از صبح میخواستم این تمرین را انجام بدم ولی ذهنم همش منفی میگفت اگر نتونی تو چیزی نداری برای گفتن آخه چی میخوای بگی
گفتم ببین من امروز با یاری خدا انجامش میدم وگرنه دوره احساس لیاقت را میذارم کنار
استاد گفته برو انجام بده پس انجام میشه
تا شب که یه مشتری اومد احساسم گفت انجام بده تا ذهنم اومد حرف بزنه من گفتم میتونم یه تمرین انجام بدم با شما
استاد. چی بگم هر چی از قلبم اومد گفتم
حالا این ور ماجرا خانمه گفت ببین هر چی گفتی واقعا که هستی درسته یه عالمه تحسینم کرد وگفت استادت روانشناسه
استاد عجب تمرینیه
یعنی مدارت را بالاتر میبره
چه نتایجی اومده برام بعدش
احساس میکنم لیاقتم چندین برابر شد
میخوام بگم گفتگوهای ذهنی برای همه حتی پیامبر ها هم بوده ولی اونی که میدونه واگاهی داره از روند ذهنش که چقدر زیرکانه وموزیانه مثل علف های هرز پرودایس میاد وازدرون میخوره وجودت را تا بیاد حرف بزنه تو وارد عمل بشی وبا حرف های مثبتی که به خودت میزنی اجازه رشد بهشون ندی
اینجاست که تو برنده ای واون میبازه
بعدش جهان پاداش میده بهت چون احساست را خوب کردی .
استاد احساس میکنم مدارم بالاتر رفته
یه نتایجی میاد که من برام بدیهی تر شده انگار خدا کارهاش را ول کرده چسبیده به کارهای من
استاد و مریم خانم عزیز برای حضور و برکت وجودتون سپاسگزار خداوند هستم.
میخوام تجربه خودم رو باهاتون به اشتراک بزارم.
– حدود 3 ماه پیش من با توجه به آموزه هایی که در این مکتب کسب کردم یک رابطه عاطفی 4 ساله رو به دلیل احترام گذاشتن به خودم ، علی رغم صحبت ها و راهکار های مکرر و مختلف در جهت بهبودی تمام کردم.
این تصمیم گیری با آگاهی کامل و بررسی همه جوانب مربوطه انجام شد و جالب هست که بدونین حال روحی و حتی شرایط کاری من بعد از اون تصمیم به شدت خوب شد و انگار دوباره متولد شدم.
چند روزه که افکار نا مناسب اومده بود سراغم ، افکاری که من رو از زمان حال بودنم دور و مدام با اون شخص و تصمیماتش درگیر میکرد.
جالب اینجاست که من از تصمیمات اون اصلا هیچ اطلاعی ندارم و همه اون افکار زاییده روان من بود. داشتم توی اون افکار غرق میشدم و قطعا در صورت ادامه دار شدن موجوب تصمیم گیری های هیجانی از سمت من میشد.
قبلا خیلی راجب موضوعات مختلف اینجور برخورد میکردم. ساعت ها راجبشون فکر میکردم ، به اون افکار پر و بال میدادم و …
با توجه به آموزه های استاد عزیز برای برون رفت از غرق شدن در این افکار و یا کارهایی که در راستای اصلاح اونها قدم برداشتم یه راهکاری رو برای مجاب کردن روانم انجام میدم که دوست داشتم باهاتون به اشتراک بزارم.
من با نوشتن، منطقم رو به صورات منطقی توجیه میکنم. به این شکل:
– شرایطی که برای من از فکر کردن به موضوع مربوطه حاصل میشه:
1-
2-
3-
.
.
– دستاورد های من از فکر نکردن به موضوع مربوطه:
1-
2-
3-
.
.
– چه شرایطی من را بیشتر به فکر کردن به آن موضوع ترغیب میکند:
1-
2-
3-
.
.
– راهکارهای مناسب برای جلوگیری از پرورش یافتن آن موضوع:
1-
2-
3-
.
.
با نوشتن این چهار سرفصل کلا منطق من مجاب میشه که فکر کردن به این موضوع این دستاوردها رو به همراه داره و از طرفی فکر نکردن بهشون هم این مزایا رو میتونه داشته باشه، شرایط محیطی و یا حالات روانی خاص هم که منو میتونه بیشتر درگیر این تفکرات کنه هم اینهاست و خود به خود منطق متوجه میشه که نباید به این فکر ادامه بده چون احساس خطر میکنه، چون با واقعیت مواجه میشه.
از خدا میخوام همیشه در آگاهی و هوشیاری باشین و همه رخدادهای زندگی رو از زاویه مناسب ببینین.
سپاسگزارم بابت این راه حل منم چند وقتیه که با تضادی مواجهه شدم که افکار منفی خواب و خوراک رو ازم گرفتن و نمیزاره که در طول روز خوشحال باشم و زندگی کنم و خودم رو لایق خوبی ها بدونم. با اینکه مثال هایی برای ذهنم میزدم فایل ها رو گوش میدادم ولی مجاب نمیشد . راه حلتون رو به کار گرفتم فعلا ذهنم آروم شده، براش قابل قبول تر بوده. ذهنم ساکت شده. تصمیم گرفتم وقتی دوباره سروع کنه نوشته ها رو براش بخونم تا کاملا جا بیفته براش.
سلام بر الله مهربان
سلام بر استاد جانم و مریم عزیزم و دوستای گلم
در مرحله اول توجه به زیباییها
آسمان آبی با ابرهای پراکنده ی زیبا
ویوی دریاچه جذاب
درختان و درختچه های زیبا
یه زوج عاشق و رها از همدیگر
که براستی آخرین مورد رو من باید از شما بیاموزم
تو این فایل فرمودید که اگر مواظب کنترل ذهن و افکارتون نباشید فکرهای منفی به قدری در ذهن شما جولان میدهند و بزرگ میشن که مارو به افسردگی میکشونند
چه قدر ساده و قابل درک تونستید این موضوع رو توضیح بدید
من همیشه اینقدر درگیر مبارزه با افکار منفی هستم که بعضی وقتها مغزم درد میگیره و باید بخوابم که بتونم یکم به ذهنم آرامش بدم و ری استارت بشم
همش فکرهای منفی میان تو ذهنم و از هر اتفاق پیش پا افتاده ای کمک میگیره که بمن ثابت کنه که حق با اونه و فکر منفی کاملا واقعیه و باید یه فکری بردارم برای ازبین بردن اون شرایط….اما من از خدا کمک میخوام و به ذهنم میگم در فلان موقع و فلان موقع قشنگ برام ثابت شد که تو دروغ میگی و میخوای من از نعمت و ثروت و عشق دور کنی
من به ذهنم میگم که من نمیذارم افسارت از دستم در بره و هر طرفی دوست داشتی جولان بدی
من درگیر تضادی شدم و از خدا کمک خواستم و به این فایل زیبا و پراز آگاهی هدایت شدم
من شایسته ی داشتن زندگی پراز عشق و نعمت و ثروت هستم
من لایق داشتن ذهنی آرام و رام هسستم
من اجازه نمیدم که فکرای منفی کاذب بخواد تبدیل به کلی اتفاق منفی وبد واقعی بشه
من شایسته ی داشتن آرامش عظیمی هستم
پس زاویه ی دیدم و تغییر میدم و سپاسگزار داشته هام میشم تا این فکرهای منفی ریشه کن بشن
من دقت کردم به آپشن طلایی شدن ستاره های کنار اسم هر نفری که عضو سایته
من یه زمانی اینقدر کامنت میذاشتم که تا سه ستاره پیش رفته بودم
ولی مدت زمانی بود که کار میکردم رو خودم و فعالیت داشتم ولی کامنت نمیذاشتم و ستاره های طلایی من به یک ستاره کاهش یافت
این دقیقا چیزی شبیه گفته ی شماست
اگه کار کنی امتیاز میگیری و اگه یه فرد عادی باشی که نخوای رو خودت کار کنی….میشی یه آدم با کلی گرفتاری و فکر منفی و ذهن مغشوش و داغون
موفق باشید
سلام به استاد عزیزم وافعا همینطور یک ترس یک باور منفی وقتی تو نطفه هستش را میشه خفش کرد از بین بردش من تو روابط اگر اتفاقی بیوفته ناراحت بشم باعث بشه به احساس بد برسم میفهمم تو کسب کارم نتیجشو میزاره به خودم میگم محمد فارق از اینکه طرف مقابل چقدر مقصر هست این افکار داره منو ناراحت میکنه ونتایج روی زندگی من میزاره من باید حالمو خوب کنم آرامشمو بدست بیارم واقعا درسته وقتی باورهای خوب ایجاد میکنی آرامش پیدا میکنی از درو دیوار اتفاقهای خوب نتایج خوب رخ میده
سلام و درود و رحمت بی انتهای خداوند بر شما استاد فهیم و بانو شایسته ی مهربان.
استاد من امروز صبح به محض اینکه تیتر این فایل رو دیدم به خواهرم گفتم استاد این فایل رو در جواب سوالی که من در دوره ی احساس لیاقت از ایشون پرسیدم دادند️
خواهرم با تعجب گفت مگه استاد جواب سوالات شخصی رو هم میدن و من گفتم بله من تو دوره ی احساس لیاقت از استاد در مورد اینکه چگونه باید ذهنمون رو کنترل کنیم سوال پرسیده بودم و ایشون جواب دادند️
من تو دوره پرسیده بودم که آیا باید اجازه بدیم که افکار منفی بیان و عبور کنند از ذهن ما یا اجازه ی ورود به اونها رو ندیم و شما در این فایل کاملاااا این مطلب رو برای من توضیح دادید.
استاد سپاسگزارم. از خداوند بی نهایت سپاسگزارم که شما با دیدن این درختان و علف های هرز به سمت این سوال من هدایت شدید و این فایل ارزشمند رو آماده کردید. حتی وجود اون درختچه های هرز و بی فایده هم بی علت نیست. همون ها باعث شدند که شما و ما به سمت این آگاهی های ناب متمرکز بشیم. پس جا داره از اون درختچه ها هم تشکر کنم️
من حدود یک ماه پیش به یک تضاد خیلی سختی برخوردم و به خاطر مطلبی که تو یک کتاب خونده بودم برای کنترل ذهنم اجازه دادم افکار منفی وارد شوند و مثل ابری عبور کنند و من به اونها هیچ واکنشی نشون ندم و فقط نظاره گر اونها باشم. ولی همانطور که استاد فرمودند با ورودشون اینقدر قدرت گرفتند که من رو در عرض یک هفته حسابی مضطرب و افسرده کردند.من که قبلاً با ممانعت از ورود افکار منفی مدت های طولانی بود که حتی در شرایط سخت تونسته بودم حالم رو خوب نگه دارم و همیشه احساس خوبی داشته باشم این بار با این روش خواستم ذهنم رو کنترل کنم و به شدت ناموفق شدم و افکار منفی این قدر قدرتمند شده بودند که از چپ و راست داشتند ضربه میزند به من. و من از استاد در دوره احساس لیاقت در این مورد سوال پرسیدم و حالا با سخنان استاد و تجربه ی شخصیم به این نتیجه ی قطعی رسیدم که افکار منفی رو باید در نطفه خفه کرد و همیشه مواظب بود که بهشون آب و نور ندیم یعنی بهشون توجه نکنیم وگرنه شروع به رشد میکنند و اونوقت دیگه خیلی کار سخت میشه. همچنین من هدایت شدم به فایلی از استاد در دوره ی دوازده قدم که استاد فرموده بودند با این روش روانشناسان مخالفند که فرد رو با هیپنوتیزم یا سایر روش ها میبرند به گذشته و خاطرات تلخش رو براش مرور میکنند تا به خیال خودشون اونها رو ریشه ای حل کنند در حالیکه نمیدونند دارند با اینکار دوباره خاطرات تلخ رو زنده میکنند و به اونها جان تازه ای میدهند و حال فرد رو به شدت بدتر میکنند. خاطرات و اتفاقات بد رو باید فراموش کرد باید توجه رو از روی اونها برداشت و به خواسته ها توجه کرد.
استاد زبانم از حمد خداوند به خاطر این آگاهی های درست که الهامات پروردگارم هستند و بر زبان شما جاری میشوند قاصر است. از شما سپاسگزارم و بسیار زیاد از بانو شایسته ی عزیز که از روی سایه ی ایشون میشد فهمید با چه عشقی دارند فیلمبرداری میکنند بسیار سپاسگزارم.
برای شما و خودم و عزیزانم و تمام دوستان سایت آرزوی سلامتی و سعادت و زندگی در بهشت در دنیا و آخرت را دارم.
سلام دوست عزیزم
خورشید خیلی اسم زیبایی است اگر اسم خودتون است.
با اینکه فایل رو گوش،کردم و فایل های دیگر را گوش کردم و در دوره لیاقت نیز شرکت کردم ولی امروز از صبح یک فکر منفی هی داشت خودش را می کشید بالا.
من هم گویا یک غروری من را گرفته بود که فکر می کردم اشکال نداره من حریف ذهنم می شوم و مثل شما فکر می کردم این فکر میاد و عبور می کنه می ره.
اما یک لحظه خواندن کامنت شما به من گفت به هیچ وجه اجازه نده خودش را بکشه بالا همان جا در نطفه خفش کن چون تو نمیدونی افکار هرز چطور رشد می کنند.
سپاسگزارم از شما
خداوند از هزاران طریق می تواند ما را هدایت کند و امروز با خواندن کامنت شما
سلام فاطمه جان. نام من شکوفه است. سالها پیش وقتی کتاب هنر زن بودن اثر مارابل مورگان را میخواندم تو قسمتی از کتاب خانم مورگان نوشته بود که همراه همسرم و فرزندانم برای تفریح بیرون رفته بودیم و من به دلیل خیلی الکی بسیار عصبی بودم همین طور که داشتیم راه میرفتیم و قدم میزدیم نگاهم به سنگ قبر خانمی افتاد که روی اون سنگ حک شده بود
« او خورشید خانه اش بود»
و چقدر این عبارت حال من رو دگرگون کرد. خورشید در تمام شرایط روشنی و گرمابخش است و بی هیچ چشم داشت و بهانه ای می تابد. همین عبارت حال من رو خوب کرد و مسیر زندگیم رو عوض کرد.
من هم بعد از خواندن این کتاب همیشه از خداوند خواستم که خورشید خانه ام باشم و انتخاب نام خورشید هم به همین علت بوده فاطمه جان.
خدارو شکر که همه ی ما در این مسیر زیبا هستیم.
سلام شکوفه جان
چه روایت زیبایی داشت کتاب. ممنون که برایم گفتید. من را هم به فکر فرو برد.
من هم کلمه ی آوایی خورشید را دوست دارم هم خود خورشید آسمان را.
اسم مادر همسر من خورشید است و من همیشه به او می،گویم چقدر اسمشون زیباست ولی خودش اصلا اسمش را دوست ندارد.
اسم خودتان هم بسیار زیباست.
انشالله بتونیم با کنترل ذهن مون در این مسیر زیبا حرکت کنیم.
خیته خداوند هدایتگر مهربان
سلام به استاد عزیز و مریم جان نازنینم و دوستان ارزشمندم
استاد جان ممنون بخاطر این فایل بینهایت ارزشمند که باعث شد کلی احساسم بهتربشه با خودم
چند تا مثال از زندگیم یادم اومد که در مورد موضوع این فایل بود
اولیش موقعی بود که من از مغازه داداشم اومدم بیرون و با واکنش شدید داداشم و پیامهای پر از خشم و غضبش مواجه شدم. خدیجه قبل اگه بود کل خانواده رو از این ماجرا پر میکرد و احساس قربانی شدنش گوش فلک رو کر میکرد اما خدیجه سایت عباسمنش تو سکوت خودش در جواب هر پیام داداشم یه پیام تشکر و دعای خیر براش میفرستاد، بعضی وقتها هم از شدت افکار منفی اشکم درمیومد اما خودمو بغل میکردم و میگفتم عیبی نداره عزیزم تو کار اشتباهی نکردی و از خدا میخواستم آرامش رو بر قلب داداشم جاری کنه. اون روزا تنها همدمم خدا بود و حتی خواهرمم نبود که بخوام باهاش حرف بزنم، فقط من بودم و خدا، و هر جوری که یه فشار وارد میشد من سعی میکردم یه نکته مثبت توش پیدا کنم. سراغ قرآن میرفتم و از خدا هدایت میخواستم و جالبه که بیشتر آیه
وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاهِ ۚ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ
میومد و من هر بار بیشتر تلاش میکردم آروم باشم، و یادم میومد که شما همیشه میگین «الخیر فی ما وقع»
نتیجه چی شد؛ بعد از دوروز داداشم پیام داد و کلی ازم عذرخواهی کرد و برام ارزوی موفقیت کرد.
همین الان که یادم میاد اون لحظه رو قلبم میلرزه، نمیدونین اون موقع چه احساسی داشتم، رفتم توی اتاق پروی مغازه و سر به سجده گذاشتم و تا میتونستم اشک شوق ریختم.
رابطه ای که ممکن بود به یه دعوای خانوادگی و قهر چند ساله تبدیل بشه بخاطر یه ذره کنترل ذهن من دوباره مثل قبل گل و بلبل شد و من همچنان از داشتن یه برادر مهربون بهره مندم. خدایا شکرت
مورد بعدی که البته هنوز نتیجه ش نامعلومه مربوط میشه به همین چند روز پیش، که من رفتم از یه مزون کار آوردم تا تو خونه بدوزم، صاحب مزون یه خانم بسیار محترم و متشخص اما سختگیر و دقیق تو کارشون بود و همون اولم به ما گفتن که خیلی تو کارشون دقت دارن. در هر صورت ما از این خانم کار آوردیم و دوختیم، اما کارها مورد پسند این خانم نبود و ایشون تمام کارهای ما رو برگردوند و گفت باید بشکافین در صورتیکه من تا جایی که درتوانم بود کارها رو خوب دوخته بودم و فکرشم نمیکردم جزییات به این ریزی رو ایشون بهش گیر بدن و کارارو برگردوندن. اونم نه یکی دوتا کل کارارو، خلاصه من یکی دوتا از اون کارها رو شکافتم اما ذهنم اینقدر نجوا میکرد که واقعا عاجز شدم و دیگه چرخامم یاری نمیکردن و کلا همه چی قفل شد، واقعا اینکه میگین جهان به افکار شما پاسخ میده رو اون روزا با تمام وجود درک کردم، همون چرخایی که چند روز قبل اون پارچه ها دوخته بود حالا نمیشد باهاشون کار کرد و اصلا نمیدوختن، خلاصه من دیدم حدودا ده روز شکافتن این کارا و اصلاحشون طول میکشه و شاید در نهایتم اون چیزی که ایشون میخواد نشه و با وجود اینکه خیلی هم به اون پول نیاز داشتم و ده روزم براشون زحمت کشیده بودم تصمیم گرفتم به خودم لطف کنم و از خیر این پول بگذرم و کارا رو همونجوری بهشون تحویل بدم، البته که خیلیم کار آسونی نبود و باز نجواها از یه زاویه دیگه شروع شدتا منو سرکوب کنه که تو عرضه حل مساله نداری، تو برای پولت و کارت ارزش قایل نیستی، تو لیاقت نداری که با یه مزون کار کنی و،،،،،،،
ولی هر بار به خودم میگفتم عیبی نداره عزیزم، هر خیاط دیگه ای هم بود کم میاورد، مهم نیست، مهم اینه که تو این ماجرا هم کلی چیز یاد گرفتی از دوختهای مزونی و هم کلی درس گرفتی از اینکه قانون تکامل رو رعایت کنی، از اینکه باید کسب و کار خودتو شروع کنی، و هر موقع یادم میاد از اون ماجرا تو دفترم شکرگزاری می کنم و برای اون خانم دعای خیر میکنم و از خدا میخوام به کسب و کارش خیر و برکت و اسونی بده، و چقدر حالم خوب میشه وقتی براشون دعای خیر می کنم. اینم بگم تو دفترم نوشتم که میخوام ایشون تماس بگیرن و دستمزد منو تا همونجای کار برام واریز کنن ولی درگیرش نیستم، و افتادم دنبال کارای خودم و دارم با انجام دادن اونا حال می کنم، و سپردم به خدا
و تعجب می کنم از رفتار خودم که چقدر عوض شدم، چقدر آرومم و مطمئنم نتیجه های خوبی در انتظارمه و این فایلم امروز خدا برای من فرستاد تا بهم بگه که ببین حواسم بهت هستا، اینو برات فرستادم تا بیشتر قدرت بگیری و بیشتر حواست به افکارت باشه، با همین فرمون برو جلو، معجزه هامو برات میفرستمممم
استاد این خدیجه آروم نتیجه گوش دادن به فایلهای شماست و گرنه خدیجه قبلی فکر کنم یه یکی دوهفته ای فقط گریه میکرد و مشغول شرح ماجرا برای جهان و جهانیان بود :))
مریم جان ممنونم که با دستهای مهربونت گوشی رو حدود نیم ساعت نگه میداری که برای ما فیلم بگیری، من که پنج دقیقه گوشی رو اونجوری نگه میدارم دستم خواب میره و میدونم نگه داشتن گوشی تو اون حالت چقدر سخت و خسته کننده س. بینهایت تشکر می کنم ازت عزیزم و بهترینهارو برات آرزو میکنم..
استاد خیلی دوست داشتم این دوره رو با شما شروع کنم اما نتونستم انشاالله در زمان مناسب ای رزق شامل حال منم بشه
سلام به خدیجه توحیدی عزیزم.
تبریک میگم که اینقدر عالی کنترل ذهن کردی.نتیجه اش رو هم دیدی..
واقعا تضاد ها میان تا ما درس بگیریم ورشد کنیم ….
الان یکسالی از کامنتون گذشته و قطعا خیلی پیشرفت کردی و نتایج بزرگتری گرفتی…
برات بهترینها آرزو میکنم.
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی
واقعا ازتون سپاسگزارم که اینطور بصورت عملی و با الهام از طبیعت قوانین بدون تغییر خداوند رو برای ما توضیح می دین.
واقعا همونطور که بارها فرمودین “مثال زدن” تنها راه آموزش هست و من بشخصه با این مثالها مطالب رو خیلی بهتر درک می کنم و هنگام عمل بهتر می تونم قوانین رو به یاد بیارم و بهشون عمل کنم.
یکی از مواردی که من از شما یاد گرفتم این هست که این کار کردن روی باورها و از بین بردن باورهای بد و جایگزین کردنشون با باورهای مناسب، نیاز به تلاش و مداومت داره و اینطور نیست که اگر من امروز روی خودم کار کردم دیگه تا مدت ها خیالم راحت باشه و دیگه نیازی به استفاده از فایل های آموزشی یا کار کردن روی باورهام نداشته باشم.
دقیقا مثل غذا خوردن، آب نوشیدن و ورزش کردن می مونه که باید هر روز و بطور مداوم صورت بگیره. اگر تلاش برای بهبود باورها ادامه پیدا نکنه، باورها و افکار نامناسب دقیقا مثل همین علف های هرز رشد کرده و ریشه کن کردنشون به مراتب سخت تر خواهد بود!
این دقیقا یکی از آفت هایی هست که برای افراد در این مسیر بعد از موفقیت های اولیه صورت می گیره بطوریکه بعد از موفقیت های عالی اولیه که ناشی از کار کردن متمرکز و فول تایم روی باورهاشون هست احساس می کنن که دیگه باورهای درستی دارن و کار روی باورهاشون رو کاهش می دن و یا حتی قطع می کنن! و اگر حواسشون نباشه کاملا از مسیر خارج می شن تا زمانیکه با یک تضاد بزرگ دیگه یاد این آموزه ها بیفتن و دوباره شروع به تغییر باورها کنن.
این اتفاق حتی برای من هم در این چند ماه اخیر رخ داد که با خودم فکر می کردم که دیگه اوضاع داره خیلی خوب پیش می ره و من به جای روزی یکی دو ساعت گوش دادن به فایل ها برم کار دیگه ای انجام بدم تا مثلا درآمدم بیشتر بشه، در حالیکه در اثر تکرار و عمل به آموزه های استاد عباس منش درآمد من بیش از چند برابر افزایش یافته در حالیکه فعالیت فیزیکی برای کسب درآمد خیلی کمتر شده، ولی باز ذهن من منو فریب می داد که بجای فایل ها برم بیشتر کار کنم تا درآمدم بیشتر بشه!
نکته جالب اینه که همونطور که در فایل اشاره کردین برعکس این حالت هم صادقه یعنی با با کار کردن روی باورها کم کم احساس بهتری رو تجربه می کنیم و بعدش باور مناسب تقویت می شه و به همین ترتیب باورهای مناسب بیشتری رو می تونیم بوجود بیاریم. در این زمینه من حتی دیدم که هنگام وجود آرامش و احساس خوب باورهای جدید و عالی و شواهدی برای تایید اونها بصورت هدایت الهی و الهامات میاد و بخوبی تغییرات لازم رو در باورها ایجاد می کنه.
یکی از موارد دیگه ای که این فایل به یاد من آورد و استاد در یکی از فایل هاشون فرموده بودن اینه که بعضی باورها مثل همین گیاهانی که نشون دادین در واقع به جای علف هرز، درختچه یا درخت هرز هستن و با کندن و از بین بردن اونها تعداد بسیار زیادی از علف های هرز دیگه که مجاور هستن و با اینها عجین شده اند هم از بین می رن و محیط بسیار بزرگتری از اون چیزی که اول فکر می کردیم بازسازی می شه.
من همین حالت رو دقیقا در تغییر باورها مشاهده کردم بطوریکه طی یک سال گذشته دوره 12 قدم رو خیلی دقیق و قدم به قدم کار کردم و روی یکسری از باورهای مشخص کار کرده و اونها رو تغییر دادم. کم کم که دقت کردم دیدم یکسری از مشکلات روحی روانی، ارتباطی و مالی که ظاهرا من اصلا در مورد حلشون حتی فکر هم نکرده بودم خودبخود حل شدن و دیگه اصلا وجود ندارن!!!
خیلی خیلی این اتفاق جالبه که با درست شدن یکسری باورهای اصلی مثل توحید و عدم شرک، باور به فراوانی و داشتن احساس لیاقت تعداد بسیار زیادی از باورهای کوچک تر که در واقع زیرمجموعه اون باور اصلی بودن هم بصورت خودبخود درست می شن.
البته در این مسیر هدایت های الهی بصورت الهامات و ایده های جدید هم خیلی تاثیر داشت بطوریکه در ابتدا دلیل این الهام رو نمی فهمیدم ولی بعد عمل کردن به اون می دیدم که یکسری از باورهای مخرب و اشتباه خودبخود درست شدن!
در نهایت داشتن آرامش و احساس خوب واقعا کلید دریافت نعمتهای الهی است و این چیزیه که من بعد سال ها فقط تونستم با آموزش هاس استاد عباس منش تا حد زیادی اون رو تجربه کنم و در مسیر دریافت نعمت های الهی قرار بگیرم.
در واقع احساس می کنم با عمل به این آموزه ها بخصوص دوره فوق العاده احساس لیاقت کلا علف های هرز باورهای نامناسب دارن از ریشه درمیان و یک نوع صلح درونی رو تجربه می کنم.
امیدوارم بتونم در این مسیر پشتکار و مداومت داشته باشم و این احساس خوب و متعاقبا اتفاقات خوب رو در اغلب لحظات زندگی داشته باشم.
از استاد عباس منش عزیز بابت این مطالب عالی و تاثیرگذار واقعا ممنونم.
سلام به خانواده عزیزم
من مدتهاست که کامنت نزاشتم ولی امروز با این فایل و اتفاقاتی که اخیرا برام افتاده لازم دونستم بنویسم
من مربی یوگا هستم و اسم کلاسم رو هم به صورت الهامی یوگا توحید گذاشتم من چند جا کلاس برگزار میکنم یکی از این جاها نمازخونه اداره همسرم عصرها یوگا بود مهمترین دلیل هم این بود که اونجا صد درصد درآمد به خودم اختصاص پیدا میکرد حالا شرایط چطور بود اگه کثیف میشد خودم جارو برقی میبردم جارو میکردم چند تا سجاده و کلی بند و بساط داخلش همیشه وسط بود که خانمهای کارمند بساطشون رو نمیخواستن جمع کنند و ما باید دقیقا به همون شکلی که بود جمع میکردیم و آخر کلاس میزاشتیم سرجاش و سر همین قضیه چند بار پیامم دادن که چرا سجاده هامون به هم خورده ضمنا اونجا کوچیک بود و بچه ها تو دست و پای هم بودن ،ضمنا من اجازه نداشتم هیچ بنری بیرون اداره نصب کنم که مثلا اینجا کلاس یوگا هست چون میگفتن به اداره گیر میدن،
تمام این شرایط رو من پذیرفته بودم بخاطر اینکه هم نزدیک خونمون بود و هم همه هزینه به خودم میرسید
بالاخره مدیر اداره عوض شد و اون گفت که سیستم اداریه و نباید کلاس یوگا برگزار شه من چند جلسه ای مقاومت کردم ولی دیدم که دیگه آرامش ازم گرفته شده و هر جلسه با ترس و استرس دارم میرم کلاس ، تصمیم گرفتم یه باشگاه جدید پیدا کنم یه باشگاه نزدیک خونمون بود که هم از نظر گرمایشی مشکل داشت و هم زیاد تمیز نبود و کوچیک بود اول تصمیم گرفتم برم اونجا ولی مشکل سرد بودنش واقعا مشکل بزرگی بود با احساس خوب که البته کمی نگرانی پشتش بود از خدا هدایت خواستم فایلهای روانشناسی ثروت 1 رو برای هزارمین بار داشتم گوش میکردم که اون روز نوبت فایل 20 بود استاد یه لحظه از برنامه دیوار اسم بردن که چقدر تو ایران پیشرفت کرده و همین شد یه نشونه ،،سریع رفتم تو دیوار و یه باشگاه دیدم زنگ زدم و هماهنگ کردم رفتم از نزدیک باشگاه رو دیدم یک باشگاه نوساز ، تمیز، گرم، بزرگ که نیاز داشت به یه مربی یوگا و مسئولش چقدر محترم بود که هر شرطی من میزاشتم میگفت چشم هر چی شما بگید بعد که کامل آرامش گرفتم دوباره برگشتم قضایا رو مرور کردم دیدم خدا داشته به من میگفته عزیزم تو لیاقتت بیشتر از ایناست که بخوای هر روز با کارمندای اداره سر و کله بزنی ارزشت بیشتر از ایناست که بخوای جارو برقی کول و بغل کنی بری اونجا رو جارو کنی و خودم رو گزاشتم جای مدیر اداره گفتم شاید اگه من هم به جاش بودم به خاطر مسئولیت بالا شاید جانب احتیاط رو رعایت میکردم و نمیزاشتم تو نمازخونه اداره کلاس یوگا باشه و برای اینکه اصلا اون مدیر رو سرزنش نکنم احساس کردم که مدیر مثل برادرم داره به من دلسوزانه میگه بخاطر پیشرفت خودت ، بخاطر لیاقت بالای خودت، بخاطر اینکه حداقل یه بنر بتونی بزنی تا شاگردات چند برابر بشن من مجبورت میکنم از نمازخونه بری و به قدری احساسم خوبه که این باشگاه رو با هدایت خداوند بدست آوردم و ایمان دارم که اتفاقات خیلی خوبی قراره بیفته
تمام این کنترل ذهن حاصل سالها کار کردن روی خودمه حاصل گوش کردن مستمر هر روز به فایلها هست ، حاصل بها ندادن به حرف مردمه، حاصل جنگیدن برای رسیدن به هدفم هست معلومه که دیگه به خودم ظلم نمیکنم و نمیزارم یه تضاد من رو از بین ببره معلومه که قراره هر روز با عشق بیشتر به فایلها گوش کنم معلومه که به هیج وجه نمیزارم تلاشهای چند ساله ام هدر بره پر قدرت این مسیر فوقالعاده کنترل ذهن و تمرکز بر نکات مثبت و باور الخیر فی ما وقع رو ادامه میدهم انشاالله
به نام خود خدا
سلام به همه دوستان عزیزو استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته بزرگوار
یه خاطره میخام بنویسم چند سال پیش من تو خونه قبلیم توی شهرستان خب معمولا ویلاییه توی حیاط باغچه داشتیم
بعد چون خونه جنوبی بود و حیاط اونور ساختمان بود عملا خیلی زیاد ازش استفاده نمیکردم یه مدت تو باغچه اش سبزی و گل کاشته بودم بعد یه مدت دیگه یه ذره سرم شلوغ بود تنبل شدم یا هر دلیلی دیگه کمتر میرفتم تو حیاط
ما تو منطقه مون یه مدل خار داریم همون خار مغیلان که خیلی هم سرزنش میکنه و نباید غم بخوری (چند تا استیکر خنده، نبود لبخند هم خوبه)بهش میگیم خار شتری تا وقتی کوچولو و سبز هستند خیلی نایسن تازه گل هم میدن صورتی و خوشگل اما اگه فکر کردین این گلدارها در بزرگی معضل نمیشن سخخخخت در اشتباهین بقول حمید حنیف
اما من بعضی روزها یه سر میومدم تو حیاط اینا رو میدیدم اولا میگفتم خدا چقدر نازه این گلهاشو چقد برگاش فسفریه و …
اما
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گر چه با آدمی بزرگ شود
(پی نوشت:گرگ زاده فامیلش نیست منظور مامان باباش گرگن اصالتشه اوکی؟)
خلاصه یه روزرفتم تو حیاط چشمتون روز خوب ببینه این خارها نه تنها گل نشده بودند با محبت های من بلکه خار تر هم شده بودن اینا خشک شده بودند حتی اون خارای نرم کوچولو که بعبعیی ها هم میتونسدند دسر بخورند با ماست بجای نعنا شده بودند تیغ برران
یا خدا
از هر طرف به اینها نزدیک میشدم میخورد به دست و پام و واقعا معنی اون سرزنش ها رو فهمیدم
راستی هی حرف تو حرف میاد بقول استاد خیلی هم خوبه
اینو یادم اومد یه کلیپ بود مال استاد الهی قمشهای میگفت دو تا خارجی داشتن میرفتن توی مصر ماشینشون خراب میشه
یکی شون عربی بلد بوده
خلاصه به هزار یا علی مدد یه نفر رو پیدا میکنن اون زمان که با شتراش اینها رو ببره قاهره بهش پول میدن و کرایه و خودشم میشه راهنما
این عربه بین راه هی به این دوتا خارجی فحش میده و همینطور میره
این که عربی بلد بوده به دوستش میگه ببین این داره بما فحش میده
دوستش میگه عیب نداره، نگفت که قاهره نمیبره میگه نه چیزی نگفت
دوباره میرن جلوتر این عرب شتر بان همینطوری فحش میده
خارجیه دوباره به دوستش میگه چی شده
دوستش میگه هیچی دوباره داره فحش میده خیلی هم آبدار تر
میگه نگفت قاهره نمیبره میگه نه نگفت
میگه بزار بگه
فقط ببره ما رو قاهره
استیکر از هر مدلی که نیازه
برگردیم به خارها
خلاصه بقول استاد در قدم اول در قضیه گربه ما از تو حیاط اومدیم خونه با دست خونین پای خونین لباس سوراخ سوراخ اعصاب خورد کفشهای داغون اصلا یه وضعی
همونجا دقیقا داشتم همین افکارم رو مرور میکردم گفتم اینها همون افکار نامثبتن البته لحن اون موقع یه جور دیگه بود
اگه روز اول با یه چاقو میوه خوری مینداختیشون دور الان اینجوری نمیشد داستان
سال دیگه بهار که شد دوباره در اومدند
در اوج بهار که همه دنبال سر سبزین ما افتادیم بجونشون با بیل
ریشه هاشو زدیم و گذشت دوباره دیدم ای بابا اینها دوباره در اومد
فهمیدم نه این کار همیشگیه
دوباره و دوباره
تا الان که خونه رو عوض کردیم
که اونم داستان داره برا خودش
ممنون که تا اینجا اومدین
موفق باشید سپاسگزارم
بعد
به نام الله هدایتگرم و خدای زیبایی ها
سلام ایتاد جانم
سلام مریم زیبا دل و زیبا رو
و سلام به دوستتنی که جنس وجودیشون از طلاست
خدایا سکرت که حالم عالیه و الان تازه از دانشگاه اومدم و ناهار هم نخوردم اما اومدم دو تا کامنت خوندم و دلم خوایت از تجربه هفته گذشته خودم از کنترل ذهن منفی باف بنویسم
خدایا سپاسگذارم بابت ابن هدایت و ابن یادآوری که هر روز بهش نیاز دارم چون من انسان فراموشکارم و بادم میره چطور نمرکز ذهن و قدرت ندادن به یه فکر منفی میتونه غوغا کنه و اگه ادامه پیدا کنه زندگیمون لبریز از زیبایی و حال خوب میشه که خواسته همیشگی منه
قبل از تعریف اون داستان، دوست دارم عاشقانه شما و پرادایس رو تحسین کنم
پرادایس رو به خاطر اون همه وسعت و زیبایی که همیشه چشم موازه و شما رو به خاطر اندام عالی، حس و انرژی عالی که همواره در فایلاتون مشخقه چقدر حال خوبی دارید
و البته تحسین میکنم مریم نازنبن رو که در خیلی از لحظات زندگیم، الگوی من بوده و هست
پس خدایا شکرت بابت این نعمتهای زندگیم در راستای هر روز بهتر شدن، بهتر دیدن و بهتر تجربه کردن
هفته پیش دقیقا چهارشنبه:
صبح توی راه دانشگاه یه نماس داشتم که خیلی حالمو بد کرد
یعنی کلا حسم رو منفی کرد
رفتم دانشگاه و باهام لود
رفتم سر کلاس و دانشجوها ارائه داشتن و رفتم نشستم آخر کلاس
هنوز ذهنم دلشت نجوا میکرد
یکدفعه کلا ذهنم رو بردم طرف خدا
گفتم خدایا من همیشه از تو درخواست میکنم
خدایا همیشه افسار زندگیم رو بدستت میدم و تسلیم خیرهایی هیتم که از جانب تو میاد پس دوباره این تصاد رو هم خودت هدایت و کنترل کن
خدایا من نانوانم اما آرتمش میخوام حال خوب میخوام و نمیدونم الان چطور اینا برام مهیا میشه ولی تو میدونی و تو قدرت برتر هستی
دانشجو ارائه میداد و من فقط مشغول این نجواهای مثبت بودم و نمیذاشتم نجواها و افکار منفی قوت بگیرم با اینکه برام سخت بود
از خدا خواستم برام نشانه وثبت بفرسته که باز هم مثل همیشه هست و داره ازم حمایت میکنه
چند دقیقه ادامه دادم و خودم رو بردم توی فضای کلاس و با دانشجوها در مورد موضوع کلاس صحبت کردم و حدود نیم ساعت گذشت و ارائه نفر اول تمام شد
دلستیم با بچه ها صحبت میکردیم که در باز شد و نماینده کلاس که یه خانم خوشکل و خوش تیپ هست اومد داخل
توی دستاش چی بود؟؟؟؟؟
یه دسته گل بسیار زیبا با یه جهبه بسیار شیک چرم و چوب پر از آجیل های مختلف که من عاشقشون بودم
یعنی میتونید حس اون لحظه من رو تصور کنید؟؟؟!!!
یعنی زبونا داشتم از اون تشکر میکردم و توی قابم ذوق مرگ سده بودم از اون نشانه ای که از خدا خواسته بودم
به نماینده گفتم خب دلیل این هدیه چیه؟؟
گفت هیچ دلیلی نداره همینطور براتون خریدم
یعنی منکه دلیلشو میدونستم و درک کردم که اون نماینده و دست خدا بود که همراهی و بودنش با من رو برام ثابت کنه و حال من ولقعا عالی بود و توی قلبم قول دادم حالمو دیگه بد نکنم و برم خونه
وقتی رفتم هم اصلا از اون موضوع حرفی نزدم و زبانا هم خودمو کنترل کردم و به نحوی عالی اون قضیه تمام شد
یعنی نمیدونید من چقدر به خودم به خدای خودم و قولی که داده و گفته همیشه خست، افتخار کردم
و گفتم خدایا هزاران بار شکرت بابت این عشقت، این آرامشت و این صابی که تسخر توئه
الان هم حالم عالیه و میخوام اینو بگم به ذهن هر غذایی بدیم توی همون مسیر غذایی رشد میکنه
غذای خوب نتیجش میشه باور خوب و غذای ناسالم میشه باورهای منفی که واقعا نابود کننده اند
ممنونم و سپاسگذار بابت این مثالهای عملی که میزنید و هر درسی رو میبرید توی عمق وجود ما
من هستم و پایدار و با ایمان مسیر بهبودم رو ادامه میدم
آرزوی فعلیم خرید و عمل کردن به درس های دوره احساس لیاقت هست که بزودی انجام میشه
خدایا سپاسگذارم کمکم کن
با عشق
تا بعد …
به نام خداوند بخشاینده مهربان
خدا مرا کفایت است وجز او خدایی نیست
من براو توکل کرده ام که اوست پروردگار عرش بزرگ
ای خدای با ارزشم
ای خدای با لیاقتم
ای خدا توانمندم
ای قدرت برترم
با تو لحظه ها چقدر لذت بخش تر است
سلام ودرود به تنها استاد توحیدی ومعلم بی نظیرم که درس ها از شما آموختم وهم چنان می آموزم
استاد. اگر بخوام از ما تشکر کنم بابت همین دوره احساس خود ارزشمندی حرف کم میارم.
اسم این بخش خیلی جالب بود برام
چگونه از قدرت گرفتن افکار منفی جلوگیری کنیم ؟
واقعا هر کلام شما را باید ساعت ها بهش تفکر کرد وتعمق تا درک کرد با گوست وپوست واستخوانت
تو جلسات اول دوره احساس لیاقت در مورد گفتگوهای ذهنی که خیلی عالی وجامع صحبت کردید خیلی درس یاد گرفتم که هرگز خودم را سرزنش نکنم
میبینم الان وقتی تو محل کارم مثلا امروز داشتم به چیزی را برای مشتری درست میکردم که باید زود آماده میشد و اتفاقی به چیزی ریخت و مغازه کثیف شد اگر قبلا بودم هی به خودم با افکار منفی خودم را سرکوب میکردم ولی گفتم سمیه اصلا اشکال نداره ریخت که ریخت فدای سرت ببین چی درست کردی عالی شد .
اینقدر با افکار منفی تمرکزکردم رو نقاطی که زیاد قوی نبودم که نکات مثبتم یادم رفت .
راستی استاد امروز در مغازه آگهی بازرگانی را انجام دادم .
امروز از صبح میخواستم این تمرین را انجام بدم ولی ذهنم همش منفی میگفت اگر نتونی تو چیزی نداری برای گفتن آخه چی میخوای بگی
گفتم ببین من امروز با یاری خدا انجامش میدم وگرنه دوره احساس لیاقت را میذارم کنار
استاد گفته برو انجام بده پس انجام میشه
تا شب که یه مشتری اومد احساسم گفت انجام بده تا ذهنم اومد حرف بزنه من گفتم میتونم یه تمرین انجام بدم با شما
استاد. چی بگم هر چی از قلبم اومد گفتم
حالا این ور ماجرا خانمه گفت ببین هر چی گفتی واقعا که هستی درسته یه عالمه تحسینم کرد وگفت استادت روانشناسه
استاد عجب تمرینیه
یعنی مدارت را بالاتر میبره
چه نتایجی اومده برام بعدش
احساس میکنم لیاقتم چندین برابر شد
میخوام بگم گفتگوهای ذهنی برای همه حتی پیامبر ها هم بوده ولی اونی که میدونه واگاهی داره از روند ذهنش که چقدر زیرکانه وموزیانه مثل علف های هرز پرودایس میاد وازدرون میخوره وجودت را تا بیاد حرف بزنه تو وارد عمل بشی وبا حرف های مثبتی که به خودت میزنی اجازه رشد بهشون ندی
اینجاست که تو برنده ای واون میبازه
بعدش جهان پاداش میده بهت چون احساست را خوب کردی .
استاد احساس میکنم مدارم بالاتر رفته
یه نتایجی میاد که من برام بدیهی تر شده انگار خدا کارهاش را ول کرده چسبیده به کارهای من
خدایی که در قرآن لیاقتش را میبینم
خدایی چقدر خدای با لیاقتی داریم ناز داره
باید نازش راکشید واون هم بنده پروره
قربونش برم
مرا عهدی است با جانان
به نام خدا
سلام دوستان
امیدوارم حالتون عااااااااالی باشه.
استاد و مریم خانم عزیز برای حضور و برکت وجودتون سپاسگزار خداوند هستم.
میخوام تجربه خودم رو باهاتون به اشتراک بزارم.
– حدود 3 ماه پیش من با توجه به آموزه هایی که در این مکتب کسب کردم یک رابطه عاطفی 4 ساله رو به دلیل احترام گذاشتن به خودم ، علی رغم صحبت ها و راهکار های مکرر و مختلف در جهت بهبودی تمام کردم.
این تصمیم گیری با آگاهی کامل و بررسی همه جوانب مربوطه انجام شد و جالب هست که بدونین حال روحی و حتی شرایط کاری من بعد از اون تصمیم به شدت خوب شد و انگار دوباره متولد شدم.
چند روزه که افکار نا مناسب اومده بود سراغم ، افکاری که من رو از زمان حال بودنم دور و مدام با اون شخص و تصمیماتش درگیر میکرد.
جالب اینجاست که من از تصمیمات اون اصلا هیچ اطلاعی ندارم و همه اون افکار زاییده روان من بود. داشتم توی اون افکار غرق میشدم و قطعا در صورت ادامه دار شدن موجوب تصمیم گیری های هیجانی از سمت من میشد.
قبلا خیلی راجب موضوعات مختلف اینجور برخورد میکردم. ساعت ها راجبشون فکر میکردم ، به اون افکار پر و بال میدادم و …
با توجه به آموزه های استاد عزیز برای برون رفت از غرق شدن در این افکار و یا کارهایی که در راستای اصلاح اونها قدم برداشتم یه راهکاری رو برای مجاب کردن روانم انجام میدم که دوست داشتم باهاتون به اشتراک بزارم.
من با نوشتن، منطقم رو به صورات منطقی توجیه میکنم. به این شکل:
– شرایطی که برای من از فکر کردن به موضوع مربوطه حاصل میشه:
1-
2-
3-
.
.
– دستاورد های من از فکر نکردن به موضوع مربوطه:
1-
2-
3-
.
.
– چه شرایطی من را بیشتر به فکر کردن به آن موضوع ترغیب میکند:
1-
2-
3-
.
.
– راهکارهای مناسب برای جلوگیری از پرورش یافتن آن موضوع:
1-
2-
3-
.
.
با نوشتن این چهار سرفصل کلا منطق من مجاب میشه که فکر کردن به این موضوع این دستاوردها رو به همراه داره و از طرفی فکر نکردن بهشون هم این مزایا رو میتونه داشته باشه، شرایط محیطی و یا حالات روانی خاص هم که منو میتونه بیشتر درگیر این تفکرات کنه هم اینهاست و خود به خود منطق متوجه میشه که نباید به این فکر ادامه بده چون احساس خطر میکنه، چون با واقعیت مواجه میشه.
از خدا میخوام همیشه در آگاهی و هوشیاری باشین و همه رخدادهای زندگی رو از زاویه مناسب ببینین.
خیر مطلق خداوند همیشه جاریه
سلام دوست عزیز
سپاسگزارم بابت این راه حل منم چند وقتیه که با تضادی مواجهه شدم که افکار منفی خواب و خوراک رو ازم گرفتن و نمیزاره که در طول روز خوشحال باشم و زندگی کنم و خودم رو لایق خوبی ها بدونم. با اینکه مثال هایی برای ذهنم میزدم فایل ها رو گوش میدادم ولی مجاب نمیشد . راه حلتون رو به کار گرفتم فعلا ذهنم آروم شده، براش قابل قبول تر بوده. ذهنم ساکت شده. تصمیم گرفتم وقتی دوباره سروع کنه نوشته ها رو براش بخونم تا کاملا جا بیفته براش.
بی نهایت تشکر بابت کامنت ارزشمندتون.
موفق باشید
درود بر شما خانم فرزانه
بهتون تبریک میگم .
یه کار دیگه ای که بهتون پیشنهاد میکنم حتما در راستای به آرامش رسیدن انجام بدین ، گوش کردن و انجام تمرینات فایلهای (( آرامش در پروتوی آگاهی هست )).
این 9 تا فایل فوقالعاده هستن.
خیر مطلق خداوند همیشه جاریه و این ما هستیم که باید در مسیر قرار بگیریم