چگونه از قدرت گرفتن افکار منفی جلوگیری کنیم - صفحه 2

723 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 12
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    سلام به پاکیزه جانِ عزیز و نازنینم.

    کیف کردم با کامنتت در مورد تمرینِ مهمِ زندگی مون: کنترل ذهن

    این جمله رو خیلی دوست داشتم:

    دیگرانی وجود ندارد و هیچکس تاثیر ندارد بر زنده گی من مگر اینکه خودم اجازه بدهم

    دقیقا امروز چیزی در موردِ سبکِ پوشش از یه عزیزی شنیدم که کمی ذهنم رو تو فکر برد…

    بعد با خودم گفتم سمانه ملاکِ انتخابِ تو چیه؟

    لباسی که خودت میخوای رو می پوشی تو مهمونی یا رستوران و جشن و … با سلیقه و راحتیِ خودت یا بر حسب خوشایند یا نظر دیگران و جامعه لباس میپوشی؟

    به قول استاد در فایل 12 دوره لیاقت دنبال تایید هستی از دیگران یا نه؟

    بعد دیدم من انتخابِ خودمو دوست دارم:

    لباسی که مناسب و مرتب و قشنگ باشه، و مخصوصا این اواخر اینم اضافه کردم بهش که توی اون لباس راحت باشم…

    پنجشنبه مهمونی دعوتم و دیدم بله، دوست دارم لباس مرتب و زیبایی بپوشم اول برای خودم، بعد لباسی باشه که خودم و نی نی توش احساس راحتی کنیم.

    من که با معیارهای دیگران نمیتونم لباس بپوشم…

    و اینطور شد که در درجه اول ذهنمو کنترل کردم، گفتم اول لباس های موجود رو بررسی میکنم، اگه لباسی مناسب سلیقه و راحتیم پیدا نکردم میرم میخرم، هیچ مشکلی نیست.

    اتفاقا چند دست لباس رو پوشیدم و یکی از اونا خیلی بیشتر از بقیه از لحاظِ رنگ و شادابی (من رنگهای شاد دوست دارم)، از لحاظِ آزاد بودن واسه راحتیِ خودم و نی نی، کاملا مطابق با سلیقه و علاقه ی خودم شد و خوشحال شدم.

    چرا؟

    چون با خودم گفتم اشکال نداره اگه لباس مناسب نداشتی میری میخری، اول ذهن خودم آروم شد بعد شرایط عالی جلو رفت.

    چند روز پیش هم از خدا خواستم بهم معجزه شو نشون بده، نشونم داد.

    امروز هم کنترل ذهن کردم درباره یه موضوع دیگه بعد دیدم همش داره نشونه های خوب میاد…

    از جایی شروع شد که واسه کنترل ذهنم و پرهیز از گفتگوهای ذهنیِ نازیبا، به این باور پناه بردم و چسبیدم که:

    خدایا من نمیدونم، تو میدونی، خودت هدایت کن.

    و جمله ی شگفت انگیزِ خدا بهم که قوتِ قلبمه و سندش رو این روزها زیاد دارم میبینم و حس میکنم:

    سمانه تو نمیدونی، نمیدونستی، من که میدونم، حواسم هست، نگران نباش، خودم بهت میگم چیکار کنی.

    بعد امروز، مخصوصا، شاهد هدایت ها بودم:

    مواردی بود که ما نمیدونستیم ولی تو چیدمان و هدایت خدا قشنگ رفتیم به مسیرهایی که بهترین نتیجه ها رو برامون داشت، کلی سورپرایز شدیم، کلی هدیه گرفتیم…

    همش هم با این کدها:

    هر چی پیش میاد خیره.

    ما نمیدونیم، خدایا تو میدونی، هدایتمون کن به انجامِ بهترین کارها، در بهترین زمان ها …

    کامنتت باعث شد امروزِ شگفت انگیزمو، که با خبری فوق العاده به انتهاش نزدیک میشم رو مرور کنم و بهم ثابت بشه برای هزارمین بار که:

    آروم باش.

    شلوغ نکن.

    کنترل ذهن کن.

    شاد باش.

    سپاس گزار باش.

    اعراض کن از نازیبایی ها.

    توجه کن به زیبایی ها.

    بسپر به خدا.

    رها باش

    تسلیمِ خدا باش…

    بهترین ها برای پاکیزه جانم که زیباست از درون و بیرون، سپاس گزاره و بسیار دوست داشتنی.

    ماچ و بغل و عشق فراوان از سمانه جون برای پاکیزه جانم.

    الهی شکرت برای هر لحظه ی شگفت انگیز تو زندگیم.*

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    سلام به فرشته جانم.

    چقدر خوشحالم که هدایت شدم به کامنتت و خوندمش.

    این قسمت کامنتت منو تشویق کرد که حتما برات پاسخ بذارم:

    به خودم‌گفتم قبل اینکه رشد کنه باید پیداش کنم ریشه این افکارو و جهتش بدم به سمت مثبت

    وقتی خوندم انگار یه چراغ تو ذهنم روشن شد.

    این یادآوری ها عالی هستن، بهم کمک میکنن.

    مرسی ازت که نوشتی، انقدر زیبا و صمیمانه و خالصانه نوشتی.

    به هر اون چیزی که تو قلبته برسی فرشته جان به لطف و فضلِ خدا جان.

    الهی شکرت برای سلامتی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: