https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/11/abasmanesh-14.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-11-28 04:01:112023-12-06 04:28:00چگونه از قدرت گرفتن افکار منفی جلوگیری کنیم
723نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
جایی ام که نمیشه فایل رو گوش دادولی ردپامومیذارم که گم نشه وحتماسرِفرصت ببینمش
درشغلی که فعالیت میکنم یه سمیناری گذاشته بودن که کسایی مجوزشرکت دراین سمینارو داشتن که به یه خدنصابی ازدرامدورشدمالی رسیده باشن وقراربود کسی بیادوبرامون ازتجربیاتش بگه وحرف بزنه که یکی ازشخصیت های قَدَرِ این شغله وتقریبا داره جهانی میشه من که تاحالا فقط اسمشوعکسشو ازاینور اونور دیده بودم خیلی مشتاق بودم ازنزدیک ببینمش تفکرات ونوع نگاهش اونم به ثروت بدونم ولی یه موانعی سرِ راهم بود اولا که به اون درامدموردنظرنرسیده بودم دوما یه شهرِ دیگه برگزارمیشد
بدیش اینجابود رسیدن تک به تک همکارامو میدیدم ولی غم به دلم راه نمیدادم میگفتم خدایاتلاش بامن نتیجه باتو
خداشاهده به یه مسیرهایی هدایت شدم خدا یجوری نتیجه تلاشامو میداد که بی اختیاربااشک میوفتادم زمین سجده شکرمیرفتم الان که میگم چشام بارونی میشه یه جهش مالی داشتم که تاحالاتجربه نکرده بودم کیفم حسابم پُره پول بود
خداازجایی که فکرشونمیکردم وفراترازانتظارم روزی میداد،ومهم ترازهمه گفته بودن سمینارآبان ماه 1402برگزارمیشه ولی من خیلییییی فاصله داشتم تااون درامده ازخداخواستم بهم فرصت بده دمش گرمممممم
مجوزها جورنشد موند برا آذرماه وتواین مدت خدابه بهترین شکل ممکن حمایتم کردولحظه آخررسیدم
چقددددسپاسگزاربودم نه بخاطراینکه اون شخص برام بت بودنه!بخاطراینکه خواستم خودمو برای خداوخودم ثابت کنم ازش فرصت خواستم برای تلاش وداد
چون همیشه استادمیگه مهم ترین عامل موفقیت ذکاوت نیس جسارته این شد سرلوحه زندگیم پاروترسام گذاشتم جسارت به خرج دادم وچه نتایج بینظیری اومد…چه قدرعزت نفسم بالاتررفت ازاین شجاعتم،چقدپول ساختم باکمک الله
زمان سمینارتعیین شد10آذر ولی بع یه تضادی خوردم شوهرم گف نرو راه دوره منم نمیتونم ببرمت…
الانم پاییزه زود هواتاریک میشه رفتی چجوری میخای برگردی اونجاهارم نمیشناسی کسی هم نداری
حرفای شوهرم برام خنده داربود تودلم میگفتم خدایاشوهرم نمیدونه ولی منکه میدونم تورو دارم تواون شهر ودلم بهت قرصه
خیلی خودموبه این درواون در زدم که دوستی همکاری کسی پیداکنم باهم بریم چون شوهرم میگف تنهانمیذارم بری ولی پیدا نشد…
هرکسی هرراهی که به ذهنم میرسیدخواستم اجراکنم نشد،ته دلم قرص بودازبابت رفتنم ولی راهشوپیدانکرده بودم چجوری برم باکی برم؟
دستم ازهمه جاکوتاه شدنشستم یه گوشه گفتم خدایامن هرراهی که به ذهنم میرسیدکردم،دیگه واقعانمیدونم چیکارکنم خودت جورش کن خودت تااینجاحمایتم کردی ازاینجابه بعدشم باخودت،سپردم بهت من دیگه زورم به بیشترازاین نمیرسه چون فرداش سمیناربودومن 10 شبه هنوز مشخص نشده قراره چجوری برم…
خداشاهده اومدم دیدم چندتاتماس بی پاسخ ازمادرم دیدم ویس داده که جورشدفردامنم میام باهم میریم درحالیکه قبلش میگف عمرا نمیتونم جوردرنمیاد
راننده کیه؟
یکی ازآشناهای دورمون که بهش عمومیگیم خیلی اوکیه باهامون،نگو اینامیخاستن 10 آذرکه روزجمعه بودیه جایی برن یه شهرِ دیگه حال وهواشون عوض شه ولی نمیدونستن کجا،اومدن خونه ما حرف سمینارشده که شهرِ دیگس گفته بیاییدباهم بریم خانوم منم تنهانمیمونه باهم میریم اون شهر شمارومیرسونیم سمینار،ماهم میریم میگردیم برگشتنی هم باهم برمیگردیم..
قشنگترازاین؟؟؟
بی اختیارسرم فرود اومد رو زمین
این سجده چجوری خوبیای تورو جبران کنه؟
فرداش باخوبی وخوشی رفتیم سمینار
عجب سمینارِ توپیییی بودددددچقدفضاش مثبت بودددد
اون آدم شریف وقتی رفت توسِن تک تک کلماتش بوی خدامیداد،بوی عباسمنش،بوی جسارت،شهامت،قوی بودن،بوی تواضع درعین قدرت قدرتی که به خداوصل بود،اینکه خداچجوری اززیرفرش به بالای عرش رسونده بود
اینهمه ادم ازشهرای مختلف اومده بودن ازتک تک حرفاش فیلممیگرفتن ویادداشت میکردن
اولین جملشو بااین حرف شروع کرد؛خدای منوشمایکیه منم مث شماانسانم نه پاهام ازشمابیشتره نه دستام،خدا خدای غنی وبی نیازه،ودنیا دنیای فراوانی،اینهمه نعمت بی پایان وزیبایی هارو داده برامنو وتوعه بشر،اولین چیزیکه بایدازخودت دورکنی حس مقایسه ومنفی هاس که این منفی ها نجوای شیطانه واونجایی پررنگ میشه بهت حمله میکنه اختیارو ازت میگیره که میترسی..اونجاکه میخای به درامدبالابرسی میترسونه نکنه نشه نکنه من نرسم نکنه خدابه من نده نکنه براازمابهترونه،نکنه کسی که رسیده لیاقتشو تواناییشو داشته؟!
که هیچ کدوم اینارو خدانخواسته خدانمیخاد که تودرفقروبی پولی بمونی،خدانخواسته بین بنده هاش فرق بذاره،خداثروت،سلامتی،حالِ خوب خواسته…
حواست باشه به حرف کدوم گوش میدی…
(حقیقتش وقتی گفت دنیا،دنیای فراوانیه تیک ذهنیم خوردکه این ادم حرف براگفتن داره وقتی ادامه داد ناخوداکاه دست به قلم شدم وچقدحرفاش شبیه حرفای استادبود ولذت میبردم چون استادگفته بود برید باادمای ثروت وموفق مصاحبه کنیدازنزدیک ببینیدوحالا این فرصت برای منم فراهم شده بود
محوحرفاش شده بودم
اخرِحرفاش یه جمله ای گفت که اشکم دراومد،منو به تامل واداشت گفت؛خداوقتی آفریدت گفت فتبارک الله احسن الخالقین،گفته جانشین منی رو زمین،تمام انسان ها خالق هسدن خالق زندگی وشرایط خودشون اینهمه بهت توانایی داده،توهم میتونی به خدای خودت نشون بدی که لیاقت پاگذاشتن توزمین زیباش رو داری؟لیاقت آفرینشش رو داری؟
یکی ازبهترین لحظه های عمرم بود انگاراستادعباسمنش درقالب یه ادم دیگه ازنزدیک حرف میزدباهام
اسم زیباتو اینجا ننوشتی برامون ولی قلبم گواه میده که اسم شما هم مثل کلامتون بسیار زیباست
چه ماجرای زیبای برات پیش اومده که باعث شد اشک شوق تو چشمام جمع بشه و لذت ببرم و بیاد بیارم وقتهایی که از خود خدا خواستم و چه ماهرانه و از جایی که حتی فکرشم نمیکردم درها رو برام باز کرد و سنگینی باری که روی دوشم بود رو برداشت
جملات همش توحید بود همش عشق بود و بوی خدا میداد دوست عزیزم
از خدا برات آرزوی بهترینها رو دارم از خدا برات طلب یکی شدن باهاشو دارم
در پناه الله یکتا شاد و خرم باشی و همیشه سلامت و تندرست
سلام شب بخیر آرزوی یه خواب راحت با ذهنی آرام و سرشاراز عشق و ایمان برای همه انسانها
و شما استاد گرامی و خانم شایسته
……
مدتها بود که از سایت دور بودم فایلهای صوتی شمارو زیاد گوش میکردم اما تصویری ها رو نمیدیدم….. از طریق دوسته فوق العاده
ام مونا دوست داشتنی که پریشب دیدمش و گفتم زیاد حسم خوب نیست پیشنهاد داد که فایل قبلی شما رو ببینم و امشب که دختر کوچیکم بهونه ای شد برای اینکه این زمان بیدار بشم و البته که هدایت خدا بود که در سکوت و آرامش دله شب این فایل و ببینم و دقیقا…. دقیقا
….. نکاتی رو گفتید که شرح حاله من بود با اینکه نتایج فوقالعاده ای گرفتم
اما باز فراموش کرده بودم که خودم خالقه زندگیم هستم….. که خودم به افکار هرز قدرت میدم…… که این حسه ناخوشایند به خاطر عدم سپاسگذاری و توجه نکردن به قشنگی های زندگیمه…… و….. و… و…..
خداروشکر که هدایت شدم به دیدنه این فایل فوقالعاده و دیدنه این آسمونه قشنگ و فضای زیبا…… کلی کیف کردم اصلا نمیتونم بگم چقدر لذت بردم و چقدر برام مفید بود……
8 ماهه که پیوسته همراه شما هستم اما شاید این سومین کامنتی باشه که نوشتم….. .
و خواستم ازتون تشکر کنم به خاطر این همه آگاهی و حسه خوب و ایمانی که در من زنده کردید….. براتون آرزوی سلامتی وشادی و موفقیت های روز افزون دارم
استاد و مریم خانم عزیز برای حضور و برکت وجودتون سپاسگزار خداوند هستم.
میخوام تجربه خودم رو باهاتون به اشتراک بزارم.
– حدود 3 ماه پیش من با توجه به آموزه هایی که در این مکتب کسب کردم یک رابطه عاطفی 4 ساله رو به دلیل احترام گذاشتن به خودم ، علی رغم صحبت ها و راهکار های مکرر و مختلف در جهت بهبودی تمام کردم.
این تصمیم گیری با آگاهی کامل و بررسی همه جوانب مربوطه انجام شد و جالب هست که بدونین حال روحی و حتی شرایط کاری من بعد از اون تصمیم به شدت خوب شد و انگار دوباره متولد شدم.
چند روزه که افکار نا مناسب اومده بود سراغم ، افکاری که من رو از زمان حال بودنم دور و مدام با اون شخص و تصمیماتش درگیر میکرد.
جالب اینجاست که من از تصمیمات اون اصلا هیچ اطلاعی ندارم و همه اون افکار زاییده روان من بود. داشتم توی اون افکار غرق میشدم و قطعا در صورت ادامه دار شدن موجوب تصمیم گیری های هیجانی از سمت من میشد.
قبلا خیلی راجب موضوعات مختلف اینجور برخورد میکردم. ساعت ها راجبشون فکر میکردم ، به اون افکار پر و بال میدادم و …
با توجه به آموزه های استاد عزیز برای برون رفت از غرق شدن در این افکار و یا کارهایی که در راستای اصلاح اونها قدم برداشتم یه راهکاری رو برای مجاب کردن روانم انجام میدم که دوست داشتم باهاتون به اشتراک بزارم.
من با نوشتن، منطقم رو به صورات منطقی توجیه میکنم. به این شکل:
– شرایطی که برای من از فکر کردن به موضوع مربوطه حاصل میشه:
1-
2-
3-
.
.
– دستاورد های من از فکر نکردن به موضوع مربوطه:
1-
2-
3-
.
.
– چه شرایطی من را بیشتر به فکر کردن به آن موضوع ترغیب میکند:
1-
2-
3-
.
.
– راهکارهای مناسب برای جلوگیری از پرورش یافتن آن موضوع:
1-
2-
3-
.
.
با نوشتن این چهار سرفصل کلا منطق من مجاب میشه که فکر کردن به این موضوع این دستاوردها رو به همراه داره و از طرفی فکر نکردن بهشون هم این مزایا رو میتونه داشته باشه، شرایط محیطی و یا حالات روانی خاص هم که منو میتونه بیشتر درگیر این تفکرات کنه هم اینهاست و خود به خود منطق متوجه میشه که نباید به این فکر ادامه بده چون احساس خطر میکنه، چون با واقعیت مواجه میشه.
از خدا میخوام همیشه در آگاهی و هوشیاری باشین و همه رخدادهای زندگی رو از زاویه مناسب ببینین.
سپاسگزارم بابت این راه حل منم چند وقتیه که با تضادی مواجهه شدم که افکار منفی خواب و خوراک رو ازم گرفتن و نمیزاره که در طول روز خوشحال باشم و زندگی کنم و خودم رو لایق خوبی ها بدونم. با اینکه مثال هایی برای ذهنم میزدم فایل ها رو گوش میدادم ولی مجاب نمیشد . راه حلتون رو به کار گرفتم فعلا ذهنم آروم شده، براش قابل قبول تر بوده. ذهنم ساکت شده. تصمیم گرفتم وقتی دوباره سروع کنه نوشته ها رو براش بخونم تا کاملا جا بیفته براش.
من این روزها واقعا روی تضاد ها دیدم رو تغییر میدم.
من این روزها با تغییر زاویه دیدم نسبت به مسائل و تضادها به احساس آرامش میرسم
من با رسیدن به احساس آرامش دارم با چشمانم خلق خواسته هام رو در کمترین زمان میبینم.
من قدرت تغییر و کنترل احساساتم رو دارم.
من میتوانم در لحظه همه چیز رو به نفع خودم در بیارم.
من این روزها خیلی خوبم.
من این روزها به خداوند ایمانم و اعتمادم بیشتر شده.
چند روز پیش بخاطر یک سهل انگاری از سوی خودم یه یک تضاد مالی با کارفرما برخوردم.که هم این کارفرما نتیجه فرکانسهای خودم بود و هم اتفاقات به ظاهر بد دقیقا و بدون حاشیه نتیجه ترس هام بود.
همین اتفاقات به ظاهر بد که نتیجه ترس ها و افکارم بود؛ ایمانم رو به قوانین هزار برابر کرد.
من دقیقا چیزایی رو چند روز پیش تجربه کردم که همیشه ازشون ترس داشتم و دقیقا سناریوهایی که توی دیدگاه های قبلیم از کارفرما ها نوشته بودم رو چند روز پیش از سوی دو کارفرما تجربه کردم.
واو ننداز.
بدون غلط.
دقیقا همون ترس ها تبدیل به واقعیت داشت.
اینجا من با ذهنی آشوب اما روحی پر از آرامش گشتم دنبال ثبات قوانین و وقتی پازل رو چیدم و دیدم دقیقا همون چیزی اتفاق افتاد که همیشه ازش میترسیدم و همیشه پتک بود توی سرم.
داد زدم
هوار زدم
گفتم خدایا شکرت که قوانین رو به من اثبات کردی یک بار دیگه.
هر کس مسئله من و اتفاق من رو میدونست و ای ن خوشحالی رو ازم میدید میگفت قطعا این شخص دیوانه و روانیه.
مگه میشه کسی پولت رو بخوره و تو خوشحال باشی.
من از اون اتفاق و ضرر مالی خوشحال نبودم.
من از کشف خودم خوشحال بودم.
من از اثبات قوانین و لمس اتفاقات خوشحال بودم
همیشه میترسیدم که کارفرما بعد از پرداخت پیش پرداخت بره و استعلام قیمت بگیره.
نه اینکه من پول اضافی ازش بگیرم نه.
مثلا با شرکتی که کار میکنم و خرید میکنم تخفیف های بعضار40 درصد بهم میدن و اون تخفیف مال خودمه.
و همیشه میگفتم اگه کارفرما بره استعلام بگیره و بفهمه من اینقد جنس رو زیر قیمت گرفتم بیاد و دبه کنه و پایان کار بگه من باقی پول رو نمیدم چون تو ارزون خریدی جنس رو.
و دقیقا در یک هفته دو کارفرما رفتن استعلام گرفتن و گفتن که تو متریال رو ارزون خریدی و یکیشون پولم رو داد اما با تخفیف.
یکیشون هم پولم رو نداد و دعوا شد
اما اومدم از زاویه دیگه به قضیه نگاه کردم.
چون اگه بخواستم بها بدادم به نجواها.قطعا یک دعوای فیزیکی با تبعات بد و بسیار بد انتظارم رو میکشید.
من اونجا اومدم به خودم گفتم آیا بهتر نبود قرارداد محکم ببستم
آیا بهتر نبود قید بکردم که متری اند تومان کار میکنم و اند تومان هم پیش پرداخت میگیرم که خرید متریال هم باهاش بکنم و مکتوب بکردم و دیگه اون زبونش سرم دراز نمینمیشد.
آیا بهتر نبود کارم رو شفاف تر مکتوب بکردن.
آیا بهتر نبود برای کارم ارزش بیشتری قائل بشم و نترسم.
اینجا به خودم گفتم اینها همه درس شد برای کار های بعدی و کارهای بیشتری که خدا بهم میده پشت سر هم.
و من هم برای خودم هم برای هنرم و هم برای دریافت پولم ارزش بیشتری قائل هستم.
و من با این دیدگاه آروم شدم
سپس اتفاقات بهتری افتاد پشت سر هم.
حالا حالا حالا
حال خوب و دید خداگونه،لاجرم مساوی است با اتفاقات خوب
اومدم یه کار دیگه رو تحویل دادم و کارفرما مشتری 80 هزار تومان بیشتر پول بهم داد.
حتی قبلش گفت استاد کار خیلی زیبا در اومد و این سبک کناف واقعا استادانه و بی نقص اجرا شد و کار با قیمت توافقمون نداشته باش،گفت هر قیمتی که دوست داری بگو تا من بهت بدم.
اینجا بود که فقط کلمه خدا در ذهنم حک شد.
بله من به طور مرتب نتیجه مطلوب میگیرم.
امروز هم یک اتفاق دیگه و یک تغییر زاویه دید دیگه رو تجربه کردم.
امروز برای نصب قرنیز پی وی سی رفتم دستگاه دوستم رو گرفتم که کارم رو بزنم.
اومدم شروع به کار کردن و وسط کار دستگاه بزش دوستم یهو جام کرد و خراب شد.
دستگاه 15 میلیون تومان پولشه.
اول گفتم خدایا چکار کنم الان آخه چرا یهو اینجوری شد اونم دقیقا دست من باید خراب بشه.
بعد از کمتر یک دقیقه به خودم گفتم خدا یک خیری توی این اتفاق برای من در نظر گرفت و احتمالا اگر این دستگاه به کارش ادامه میداد قطعا یه اتفاق مثل پارگی دست یا بریدن انگشت رخ میداد.
چون چندین ساله که همیشه از کار با دستگاه برش میترسم که نکنه یه وقت انگشتم رو قطع کنم.
سریع به خودم گفتم الخیر فی ما وقع.
ذهن اومد سم پاشی کنه و گفت جواب دوستت رو چی میدی.؟،
گفتم تو سکوت کن و دوستم انسان مهربون و بی نظیریه و قطعا فردا که بهش بگم اون هم در جواب میگه داداش اشکال نداره و دستگاهم از قبل مشکل داشت و میگه این چند وقت اخیر منتظر خراب شدنش بودن که الان رخ داد و فدای سرت.
سریع نجوا رو خاموش کردم.
و گفتم خدایا تو خیرخواه منی و من به تو محتاجم و من به تو نیازمندم ای رب جهان.
الان حالم عالیه
و ایمان دارم ایم احساس خوب و حال خوب فردا صبح که بیدار میشم مثل رگبار اتفاق خوب رو برام خلق میکنه
بهتون تبریک میگم که اینقدر آگاهانه افکار خودتونو برسی میکنید و بجای بها دادن به نجواها در پی خیر مسائلی هستین که باهاش روبرو میشید که باعث آگاهی بیشتر شما میشه و قطعا در مراحل بالاتر ازش استفاده میکنید و ثروت میسازین
این رفتار شما در برخورد با تضادها منو یاد اوایل آشنایی خودم با استاد و این نگرش در مورد تضادها انداخت ،
اصولا من خیلی آدم بیخیالی بودم توی زندگیم و هیچ وقت به اتفاقاتی که برام میافتاد دقت نمیکردم و همیشه هم زندگیم پر بود از تضاد
اینقدر این تضادها بزرگ شدن که من یه جا از فرط فشارشون تصمیم گرفتم زندگیمو عوض کنم و بعدش با استاد آشنا شدم و اصلا معنی تضاد و ناخواسته رو فهمیدم
به لطف الله الان هر بار تضادی برام پیش میاد بعد اینکه خودمو آروم کردم موهبتشو ازش میکشم بیرون و توی کارهای بعدیم ازش استفاده میکنم ،همین مسئله قرداد بارها ازش لطمه خورده بودم ولی الان تقریبا خوب درسشو یاد گرفتم و توی کارم ازش استفاده میکنم
دوست عزیزم امیدوارم هر روز زندگیت بهتر از روز قبل بشه و توانمند تر بشی نسبت به کنترل ذهنت
عجب تمثیل جالب و کاربردی استفاده کردید درخصوص نحوه گسترش و اثرگذاری بد افکار منفی
اینکه چه خطری وجود داره اگر ما نخواهیم که در بدو ایجاد این افکار منفی با آنها مقابله کنیم و بهشون اجازه تکثیر بدیم و این موضوع شامل هر کسی هم میتونه باشه!
چرا که بعضی از ماها فقط خیال میکنیم که توانمند هستیم و افکار منفی را همیشه در بدو ورود به ذهن از بین بردهایم و برای همیشه مثبتاندیش و پیروز هستیم!
خیر این یک فریبکاری است که ذهن ما به انجامش عادت داره و به قول خود شما آشغال قایم کردن زیر مبل و فرشه!
نباید هیچ وقت این مراقبه رو از دست داد
نباید مغرور شد
نباید تسلیم شد
با دیدن این فیلم کاربردی و آموزنده یاد موضوعی افتادم؛
در یک قسمت از فیلم راز بخشی رو دیدم که نشان میداد آرایش نورونهای مغز با تکرار یک ورودی خاص و جدید و یا حتی با تجسم و فکر کردن مداوم به آن تغییر میکنه و این وضعیت باعث ایجاد یک عکس العمل، رفتار و عادت خاص در بدن و در نهایت با تکرار این روند، موجب تغییر سبک زندگی شخص میشه!
لذا مطابق آنچه که امروز از شما دیدیم و شنیدیم اگر این ورودی ها و افکار از نوع منفی و پر تکرار باشند و ما با آنها در همان ابتدای کار مقابله نکنیم، مثل علفهای قدرتمند و درختان مزاحم و بی خاصیتی میشوند که از سر راه برداشتن و دور کردن اثرگذاری منفی شون بسیار سخت و حتی ناممکن خواهد شد.
البته بنظر من علاوه بر افکار منفی باید مراقب افراد منفی اطراف خودمون هم باشیم، چون همین تمثیل بجای استاد هم درخصوص آنها صدق میکنه! چون اگر در بدو مواجهه حواسمون جمع نباشه و یا در طول رابطه متوجه جهتدهی منفی این افراد بشیم و نتونیم بموقع آنها رو از مسیر زندگی خودمان حذف کنیم، مطمئنا آنها هم اثرگذاری منفی روی زندگی ما خواهند داشت و در صورتیکه اقدام بموقعی نکنیم باعث قدرتمند شدنشان میشیم و اونوقت هست که دیگه برای حذف کردنشون کار خیلی برامون سخت خواهد شد.
متشکر
و ممنون از خداوند بابت این آگاهی
و سپاسگزار از شما استاد عزیزم بابت اینکه واسط صالح و صادق این آگاهی بودید
و تشکر از خانم شایسته گرامی بابت همکاری و تلاش همیشگی در جهت انعکاس وصف ناپذیر این دست از آگاهیها
خدانگهدار شما و تیم خوب شما در گروه تحقیقاتی عباسمنش *
من از وقتی که این فایل آپلود شده بعد از دانلود و دیدن فایل دارم کامنت دوستانم رو میخونم و منتظر فرصتی بودم تا بیام و کامنت بذارم
هر وقت چه در این فایل و چه در فایلهای دیگه اگه بخوام بگم بهترین راهکار برای کنترل ذهنم چی هست به سرعت و بدون هیچ مکثی میگم سایت استاد عباسمنش حالا چه گوش دادن به فایلها باشه و چه خوندن کامنتها باشه. خیلی راحتتر از گذشته میتونم ذهنم رو کنترل کنم
جدای از افکار منفی که بخاطر نرسیدن به خواستههام برام پیش میومد قبلا وقتی یه مسئلهای پیش میومد اگه حرفی میشنیدم هی با خودم حرف میزدم که چرا اینجوری شده و حرص میخوردم ولی خداروشکر از وقتی که وارد این سایت بینظیر شدم در چنین مواقعی یا یه فایل گوش میدم یا میام سراغ سایت هدایتی به فایلی برمیخورم یا نهایتا میزنم روی نشانه من و هر فایلی که بیاد مقاله خانم شایسته رو میخونم فایل رو میبینم و کامنتهای دوستانم رو میخونم و به این وسیله ذهنم رو کنترل میکنم و زاویه دیدم رو نسبت به اون مسئله تغییر میدم و به آرامش میرسم (البته از اول اینجوری نبودم بلکه هرسال هر ماه و هر روز آرام آرام دارم بهتر و بهتر میشم و اونقدر این تغییر زاویه دید رو تمرین کردم که به محض برخوردن به مسئلهای میگم چطور میتونم حالم رو بهتر کنم و جواب خودش میاد)
اتفاقا امروز ظهر بعد از اتمام کلاسهام طی تماسی که داشتم یه حرفایی شنیدم که به شدت ناراحت شدم اما همون لحظه کنترل احساسات کردم و سعی کردم آرام صحبت کنم. تلفن که قطع شد نجواهای ذهنی اومدن و من چون با سرویس برمیگشتم خونه فرصتی خوبی بود که کنترل ذهن کنم سریع هندزفری گذشتم و یکی از فایلهای مربوط به گفتگو با استاد (قسمت33) رو گوش دادم و به خودم گفتم ببین تو اگه روی خودت کار کنی مثل زهرای عزیز میتونی از همه مسائل عبور کنی و به خواستههات برسی و اگه تو الان از لحاظ مالی به یه استقلالی برسی اونقدر که بتونی برای خودت خونه و ماشین داشته باشی دیگه چه اهمیتی داره دیگران چی میخوان بگن و وقتی مقایسه کردم دیدم که این افکار منفی در مقابل خواستههام و دنیایی که من درش قرار دارم خیلی خیلی کوچیک و حقیر هستن و خیلی آرامش گرفتم.
همین چند دقیقه پیش دوباره همون حرفهارو ذهنم بهم یادآوری کرد گفتم نه اجازه نمیدم آرامشم بهم بخوره و اومدم سایت و زدم روی نشانه من و هدایت شدم به سفر به دور آمریکا قسمت 48. فایل رو دیدم خیلی زیبا بود اما انگار این نجواها نمیخواستن بیخیال بشن. گفتم شاید با نوشتن کامنت حالم بهتر شه و خداروشکر از لحظهای که شروع به نوشتن کردم خیلی حالم عالیتر شده و آرامش خیلی زیادی گرفتم. خداروصدهزار مرتبه شکر.
البته شاید این حال بدی امروز من دقیقا مثل همون درختهای هرز پرادایس باشن که باید زودتر قطعشون میکردم و اجازه نمیدادم تا این حد رشد کنن. پس باید با جهادی اکبر و با استمرار بیشتر کنترل ذهن کنم و این افکار رو زودتر قطع کنم.
خداروشکر میکنم که در این سایت هستم خداروشکر که به این مسیر هدایت شدم. واقعا اگه استاد نبود و اگه این آگاهیها نبود من چطور میتونستم مسائلم رو حل کنم.
بازهم از استاد عزیزم بینهایت تشکر میکنم بخاطر آگاهیهایی که دریافت میکنن و به زبان ساده به ما انتقال میدن و از مریم جان شایسته که در کنار استاد فیلمهای زیبا میگیرن تدوین میکنن مقاله مینویسن و از همه مهمتر خودشون مثل استاد عمل میکنن. تشکر میکنم از دوستان عزیزم در این سایت بینظیر که کامنت میذارن و سخاوتمندانه تجربیات خودشون رو بیان میکنن و عاشقانه به همدیگه کمک میکنن برای ساختن جهانی بهتر. خیلی دوستتون دارم.
سلام به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته دوستداشتنی و سلام به همه ی دوستان خوبم
استاد من دوره ی احساس لیاقت رو از طریق اکانت پدرم تهیه کردم و باید بگم این دوره
بی نظیره !
آگاهی های این دوره چقدر بهمون کمک میکنه بهتر و بیشتر خودمون رو بشناسیم چقدر بهمون کمک میکنه درونمون رو پاکسازی کنیم
و به قول خودتون فقط گوش کردن به این فایل ها باعث میشه یه ذره احساسمون بهتر بشه یه ذره احساس لیاقتمون بالاتر بره
بحث نجواهای ذهن و گفت و گو های منفی ذهن چیزیه که باید مدام روش کار کرد چون ذهن ما هر لحظه در حال حرف زدنه و اصولا اگه خیلی روی خودمون کار نکرده باشیم این گفت و گوها منفی هستن
و اگه همون لحظه جلوش رو نگیریم همونطور که شما اشاره کردین این نجواها قدرت میگیرن و بعدتر ساکت کردنش خیلی سخت میشه!
ذهن همیشه ساز مخالف میزنه این ماییم که باید رامش کنیم با منطق و فکت!
همین آگاهی از گفت و گوهای ذهنی انگار یه جورایی سنسورهای ما رو حساس میکنه یعنی به محض اینکه ذهنت شروع میکنه به حرف زدن متوجه میشی
و حرفای منفی ذهن واقعی نیست فقط میخواد ترس و نگرانی و حال بد رو به ما بده مخصوصا اگه یه اتفاقی پیش اومده باشه این نجواها هم صداشون بلندتره هم بیشتر حرف میزنن و هم منفی تر هستن!
حالا راه حل چیه؟
باید سعی کنیم با خودمون راحت باشیم باید مثل یه رفیق باشیم با خودمون اول خودمون رو اروم کنیم ناز و نوازش کنیم و بعد مثال هایی رو برای ذهنمون بیاریم که ثابت کنیم اونجوری که اون میگه نیست
من گاهی اوقات که این نجوا ها میاد میرم جلو آینه و با خودم صحبت میکنم یا اگه موقعیتش نباشه تو نُت گوشیم یادداشت میکنم و با خودم حرف میزنم و بعدش ذهنم خیلی اروم تر میشه
البته اینم بگم اینو باید بارها تکرار کرد هربار فکر منفی میاد باید بشینی و باهاش دوباره صحبت کنی باید براش وقت بزاری از کنارش سرسری رد نشی
درسته یه بار حرف زدن با خودمون بهمون ارامش میده ولی فقط همون لحظه هست و این نجواها دوباره برمیگرده
من آلارم گوشیمو هر دو ساعت فعال کردم و اسمشو گذاشتم نجواهای ذهن
برای اینکه حواسم باشه ذهنم چی میگه بهم و اگه نجواها منفی باشه سعی کنم به سمت یه ذره مثبت تر هم که شده تغییرش بدم
چون وقتی نجواها منفی باشن حالمون و احساسمون بده و باتوجه به قانون حال بد مساوی اتفاقات بد هست
برای همین این آلارم رو گذاشتم تا آگاهانه گفت و گوهای ذهنم رو کنترل کنم
از روی گوش کردن به نجواهای ذهنمون میتونیم ترمزهای ذهنمون و باورهای مخرب رو پیدا کنیم
من 20 سالمه و تازه شروع به تدریس پیانو کردم
و همش این نجواهای ذهنی میومد که نه تو سنت خیلی کمه و کسی اعتماد نمیکنه به تو ، بقیه فکر میکنن تو هیچی بلد نیستی و …
و اینم بگم من چهره م بیبی فیسه و از سنم کمتر میخوره بهم :)
از روی نجواهای ذهنم متوجه این باور غلطم شدم که من باورم اینه که مردم برای تدریس فقط دنبال اساتیدی میگردن که سن و سالی ازشون گذشته و تجربه ی کافی دارن چون سنشون بیشتر از منه و فکر میکنن من بچه م و هیچی بلد نیستم و بعد اومد نشستم این باور غلط رو تغییر دادم البته هنوز خیلی کار داره ولی بهتر شدم
به خودم گفتم اولا تکامل طی کردن به سن و سال و زمان زیاد گذشتن نیست به کسب تجربه هست!
بعدشم من ارتباطم با آدما مخصوصا بچه ها خیلی خوبه به راحتی با بچه ها ارتباط میگیرم سرگرمشون میکنم میخندونمشون و این بهم در آموزش کمک میکنه و کمک هم کرده!
خیلی از اساتید باتجربه که چندین ساله دارن تدریس میکنن انقدر لِوِلِشون بالاس که نمیان با بچه های کوچیک و کلا حتی بزرگسالانی که مبتدی هستن کار کنن !
و افرادی مثل من که تازه تدریس رو شروع کردن میتونن به این افراد مبتدی تدریس کنن
و اینکه من اتفاقا خیلی حوصله ی بیشتری هم به خرج میدم سر تدریس به هنرجوهام
هم جوون ترم هم دوق و شوق بیشتری برای کارم دارم هم حوصله ی بیشتری دارم!
و تازه اساتیدی هم که خودم باهاش کار کردمم جوون هستن سنشون خیلی هم بالا نیست ولی خیلی با تجربه و با حوصله هستن!
پس سن و سال و قیافه ربطی به اعتمادسازی نداره
و استاد خدا شاهده من 3-4 ماه پیش تو اموزشگاهی که خودم کلاس میرفتم شروع به تدریس کردم (که اینم داستانش مفصله که چطور پا رو ترسم گذاشتم و شروع کردم به تدریس) و دوماه اونجا تدریس میکردم و بعدش به خاطر مهاجرتم به خارج از کشور دیگ نمیتونستم اونجا ادامه بدم ولی یادمه که 7 تا هنرجو داشتم و اینا انقدر به من وابسته شده بودن و خوش میگذشت سر کلاس بهشون که ناراحت بودن از اینکه دیگ با من کلاس ندارن حتی یکیشون گریه میکرد که من یا با بنفشه جون کلاس میرم یا کلا دیگ پیانو کار نمیکنم! و من دیدم اینا همش به خاطر تغییر اون باورهاست!
همون موقع ها یه خانمی پسرشون رو برای مشاوره اورده بودن و خیلی براشون مهم بود که بچشون بتونه با اساتدش ارتباط برقرار کنه و من یه ده دقیقه ای شاید هم کمتر با ایشون صحبت کردم و بعدش قسمت نشد به خاطر مهاجرتم به پسرشون کلاس بردارم ولی منشی آموزشگاه وقتی میخواستم برم بهم گفت اون خانومه که واسه مشاوره اومده بود وقتی بهش گفتم که بنفشه جون دیگ اینجا تدریس نمیکنن و باید با استاد دیگ ای کلاس بردارین خانومه یه ذره ناراحت شده بوده و گفته ای بابا اخه پسرم از ایشون خوشش اومده بود باهاشون ارتباط گرفته بود،
تازه کسی که یه جلسه هم با من کلاس نداشته بود!
و به قول شما استاد عزیزم این جهان جادویی هست کوچکترین تغییری در فرکانس هامون جهان بیرونمون رو تغییر میده نتایجمون رو تغییر میده
عاشقتونم و بی نهایت سپاس گزارم از این آگاهی هایی که به ما میدین️
یه جاهاییم که دیگه خیلی سختم میشه میگم اینا تضادیه که باعث تغییرت میشه زری تو توی این زمینه هنوز اونقدر رنجش برات زیاد نشده که تغییر کنی باید بری زیر منگنه تا عوض بشی اگه خودت نمیخوای تغییر کنی جهان تورو تغییر میده پس حالا تصمیم بگیر به کدوم سمت میخوای بری
خوشحالم از این تغییر دیدگاهم که آرامشو به زندگیم آورده که دیگه دنبال مقصر نیستم و انگشت اتهام به دست خودم و باورهامه خوشحالم که به جای غصه خوردن دنبال راه حل میگردم و در هرچیزی سعی میکنم فرصتی پیدا کنم
خداروشکر که پله پله رشد میکنیم از راهی که واقعا گل و بل بله
و پروردگارت را تا هنگامی که تو را مرگ بیاید، بندگی کن. (99)
این سه آیه پایانی سوره حجر همیشه اشکمو در میاره و به شدت بهم آرامش میده
این آیاتو خدا به پیامبر گفته ولی چرا برای خودم تعبیرش نکنم وقتی بهم آرامش میده؟وقتی که خدا به درون من آگاهه و میدونه من از چی دلگیرم میاد راه حلشو میده دستم میگه سجده کن و سپاس و ستایش بگو تا آخرین لحظه عمرت بندگی منو بکن
غمت نباشه بنده من تو تهش به من برمیگردی بنده من باش غیر از من هیچ منبع آرامش دیگه ای پیدا نمیکنی
استاد ازت ممنونم که تو این دنیایی که همه تمرکزشون کجه شما بهمون یاد دادین درست فکر کنیم درست نگاه کنیم امروز که با پدرم تو ماشین بودم همینکه محو برگهای پاییزی و رنگارنگ درختان بودم و میگفتم میدونم که هیچ برگی بی اذن تو از درخت نمی افته همون لحظه پدرم داشت میگفت که میبینی چقدر هوا آلودس اصلا اون جاها مشخص نیست
و من تو ذهنم گفتم من برام مهم نیست که اون جاها سیاهه آلودگیه یا چیه من اینجوری میبینم که این هوا ابریه حتی اگه ابر نباشه هرچی که هست زیباست اون کوه های دور دستو حل کرده تو خودش آیا این زیبا نیست؟
یه آیه ای هست تو سوره فک کنم ملک میگه که آیا اون پرنده های بالاسرتونو نمیبینید که با بال گشوده و بسته پرواز میکنند خداوند اونارو تو آسمون اینجوری نگه داشته خداوند به همه بیناست
چرا وقتی میتونم به پرواز پرنده فکر کنم باید به آلودگی توجه کنم؟چرا وقتی میتونم به آسمونی که فقط زیبایی ازش میباره نگاه کنم به آسمون پر ستاره و ماه ،آسمون آبی و ابرهاش نگاه کنم باید رومو برگردونم سمت چیزی که نمیبینمش و اصلا سودی به حال من نداره
مثل خیلی از سوالات که استاد میگه دنبال حاشیه نباشید حالا چه سودی داری بدونید فرکانس چیه و چه شکلیه روح چه جوریه این بهتون کمک میکنه یا اینکه بدونید چطور فرکانسو ارسال کنیدو چه نتیجه ای داره؟
چون همون چیزی که توجه کنی بهش میشه حقیقت زندگیت
پس به اونچیزی توجه کن که حالتو خوب میکنه بهت آرامش میده تا همونو بیشتر تجربه کنی
فک کنم خیلی بی ربط نوشتم ولی مهم نیست چون هر اونچه که از قلبم برای رفع دلتنگی کامنت نوشتن بر اومد نوشتم
هرچند که استاد همیشه تاکید دارن هرچیزیو سرجای خودش بنویسید ولی ما دلی مینویسیم استاد هم دلی منتشر میکنه
استاد خودش میدونه وقتی قلمو میدی دست دلت دیگه معلوم نیست چی تحویلت میده ولی هرچی هست از دل میاد و بر دل میشینه
من کامنتهای شما رو خیلی دوسدارم و هر وقت میبنمش سعی میکنم حتما با دقت بخونمش چون میدونم پر از نکتست
من روی این فایل کامنت نزاشتم و دلیلشم مطمینا شما و همه دوستان آگاه به قوانیین میدونن و اونم چیزی نیست جز اینکه فرکانس من اجازه بهم نداد و باهاش مقاومت داشتم
یعنی یه چیزی توی وجودم مانع از دست به قلم شدنم میشد ولی هر وقت کامنتی خوندم که احساس کردم باید جوابشو بدم معطل نکردم نوشتم
مثل امروز شما که دلی نوشتید و از قرآن گفتید و نور رو به سمت قلب من فرستادید
دوست عزیزم امروز میخوام راجب موضوعی که برام پیش اومده و همش کنترل ذهن بود برات بنویسم
من بخاطر چالشهای مالی که داشتم بدهکار شدم و حتی نزدیکترین افراد زندگیم رفتاریو داشتن که وقتی بهش فکر میکنم احساس میکنم هنوز خوابم و دوس ندارم باور کنم که در بیداری برای من اتفاق افتاده
روزهای اول که با دیگاهای استاد آشنا شدم یه جملش خیلی روم تاثیر گذاشت و اون این بود که تا وقتی من تغییر نکنم هیچ اتفاقی با شنیدن فایلها برام نمیافته و باید جهاد اکبر منید برای تغییر شخصیت خودتون
این جمله بر میگرده به تقریبا دو سال نیم پیش .اون روزها سراسر ترس و ضعفهای شخصیتی بودم در همه ابعاد
در بحث روابط
در بحث سلامتی
در بحث ثروت
در بحث ارتباطات و …..
روند تکاملی من آروم آروم شروع شد و مثل استاد تصمیم گرفتم هر چیزی میشنوم که حس میکنم درست رو شروع کنم به انجام دادن حتی اگر برام سخت باشه
از نظم انضباط در کارم گرفته تا صب زود بیدار شدن و کتاب خوندنو و امثال اینها که البته از اساتید دیگه شنیده بودم .و فکر میکردم باید اینها عوض بشه تا زندگی من عوض بشه
خیلی گیج میشدم و زندگیم پر از تضاد بود تا جای که دیگه تصمیم گرفتم فقط از آموزشهای استاد استفاده کنم و همه رو بزارم کنار
با کله رفتم توی دل ترسهام .ترس از حرف مردم که بزرگترین پاشنه آشیل من بود
ترس از نه گفتن به بقیه
و البته ترسهای دیگه ای که دارم آروم آروم ازشون میگذرم و خودم متوجه تغییر شخصیتم میشم و میدونم که توی چه چیزهای نقطه ضعف دارم و باید بیشتر روشون کار کنم
اما داستان این روزهای من تضادی بود که برام پیش اومد و ظاهرش خیلی بد بود این بود که یکی از دوستانی که بظاهر ازم طلب داشت حکم جلب گرفته بود و منو جوری توی منگنه انداخت که راهی جز تسلیم شدن نداشتم یا باید منو میگرفتن یا با شرایط اون کنار میومدم
این موضوع بارها برای من به شکلهای مختلف پیش اومده بود و دلیلشم مشخص بود ولی من هنوزم نتونستم باهاش کنار بیام و خیلی سعی کردم توی اون شرایط آرامش خودمو حفظ کنم و دنبال موهبتش بشم و خیرشو بفهمم
همیشه یه جمله از بیل گیتس توی گوشم صدا میکنه اینجور مواقع و اون این بود که ناراضی ترین مشتری تو میتونه بهترین معلمت باشه
این جمله رو به عنوان الخیر فی ما وقع در نظر گرفتم و هر وقت همچین شخصی به پستم میخوره به خودم میگم چرا این اتفاق به این شکل افتاد و فرکانس و باوری که باعثش شد چی بوده ..و این اتفاق چه درسی برای من داشت
با این سوال ذهنم شروع میکنه به اینکه چطور درشو بگیرم ازش عبور کنم
اون روز من خیلی سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم و خیلی سریع ذهنمو جهت دادم و همه چیو سپردم به خدا که به وقتش درشو بهم بده .
امروز طبق وعده ای که داده بودم باید بدهی خودمو تسویه کنم و توی کل این روزها با اینکه اصلا شرایط پرداخت نداشتم حالمو خوب نگه داشتم و اجازه افکار منفیو ندادم
بطرز عجیبی امروز هدایت شدم به حساب مسدودی که چند سال درگیر باز شدنش بودم و چند بارم تلاش کردم ولی نشده بود تا اینکه همه شرایط جوری پیش رفت که حسابم باز شد و چالش من به خیر گذشت و نکته جالبش اینکه به هر راهی فکر میکردم جز این مورد و جالب تر اینکه اینقدر آسون همه چی دست به دست هم داد که این موضوع درست بشه که توی کل این روند لبخند روی لبهای من بود بخاطر دیدن معجزاتی برام اتفاق میافتاد و من دلیلشو خوب میدونستم
از برخورد زیبای رارننده اسنپ گرفته تا متصدی بانک که بسیار مهربون بود همه کارا رو بدون هیچ توقع ای انجام داده و همچنین اتفاقات زیبای که حتی بعد از پرداخت برام افتاد مثل اومدن مشتری که سه سال بود دنبال من میگشت و خیلی چیزا دیگه
اینها همش حاصل همون لذت بردن از لحظهام و سپردن کارها به اون بود
چون میدونستم که خداوند از من به خودم مهربونتره
چون اون میدونه توی باورهای من و افکار من چی میگذره
چون میدونه برای من لذتبخش تر از هر چیزی توکل کردن به خودشه
من وظیفمو اینطور انجام دادم و اونم بار سنگینی که روی دوش من بود اینطور از روی دوشم بر میداره
بقول استاد خطاب به تراکمپر زیباش که میگه آیا ما بار سنگینو که داشت کمرتو میشکست از روی دوشت بر نداشتیم و با اون صدای طنز آمیزش میگه چرا برداشتیم برداشتیم
سپاسگزارم ازت استاد عزیزم که این سایت با این دوستان زیبا اندیش یه جا و بدون هیچ مبلغی اینجا در دسترس ما قرار دادی
سپاسگزارم ازت استاد عزیزم که به وعده خداوند ایمان داشتی و این مسیر زیبا رو با توکل اومدی چراغ راه ما شدی
سپاسگزارم از شما زری خانوم زیبا اندیش و هر کجا هستی در پناه الله یکتا شاد سلامت تندرست باشی
یادمه اولین بار که یکی از کامنتهای شمارو خوندمو پروفایلتونو دیدم اول از هر چیزی خالکوبی هاتون جذبم کرد و پیش خودم گفتم اینه اون زندگی که خودت میخوای اینه توجه نکردن به حرف دیگران و تجربه زندگی به سبک دلخواهت
واقعا ممنونم که برام این تجربه فوق العادتون رو نوشتین
سرتاسرش توحید بود
همش معجزه بود چند بار خوندمش و هی گفتم خدای من معجزست معجزست معجزستتت
میبینین چطور خدا هدایتمون میکنه
میبینین چطور خدا حامی و نگهبان ماست
خدا بارها و بارها ازمون میخواد که فقط ایمان داشته باشیم همین
خداوند هر کسی که باهاش باشه بی نیازش میکنه پرش میکنه سرشارش میکنه
رو این جمله خیلی فکر کردم
بی نیازی
واقعا کلمه جذابیه
البته جذاب ترش اینه که این بی نیازیو زندگی کنی
خداوند مارو بی نیاز میکنه فقط اگر خودمونو بهش بسپاریم
من میدونم چقدر کنترل ذهن در اون لحظات براتون سخت بوده ولی مرحبا به این ذهن قوی و توانایی که چنین نتیجه ای رقم زده
این موضوع اون قانون رو ثابت میکنه که محال است ما به احساس آرامش برسیم و شرایط هرچقدر نادلخواه به نفع ما تغییر نکند
مطمئن باشید اگر این حساب مسدود شده نبود خدا از هزاران راه دیگه ای که فکرشو نمیکنی اون پولو برات میرسوند
چنین نتایج و کمکهایی مارو خیلی قوی میکنه
باورهامونو قوی تر میکنه
ایمانمونو بیشتر میکنه
باعث میشه در آینده بتونیم ازشون استفاده کنیم و دهن ذهن چموشو ببندیم
و یاد آوری کنیم که مگه یادت نیس خدا فلان موضوعو برام حل کرد پس اینم حل میشه
الان که کامنت شمارو دریافت کردم و دارم براتون مینویسم تو بهترین حال و احساسم تو بهترین و مناسب ترین زمان و درس امروز من از زندگی صبر بود
اینکه ما باید صبور باشیم برای رسیدن به خواسته هامون خدای مهربون ما اجابت کنندس این قانون جهانه ماست
فقط ما باید صبر داشته باشیم تا شرایط محیا باشه و در زمان مناسبش که ما آماده دریافتش هستیم به دستش میاریم بی برو برگرد
خداوند هدایتگر ماست
خداوند تنها یار و یاور ماست
من چند وقت پیش میخواستم برم عروسی یکی از دوستام لباس نداشتم و فقط 180 هزارتومن پول داشتم و یه هفته بود همش تصور میکردم میرمو اون چیزی که میخوام میخرم البته من چون خودم خیاطم پارچه میخواستم بخرم
و فقط یه روز مونده بود به عروسی و پولی به دستم نرسید منم گفتم هرچه بادا باد پاشو بریم تو بازار حتما خواسته من اجابت میشه من باید ایمانمو نشون بدم من اون لباسو میخوام و برام جور میشه و شاید باورتون نشه نیم ساعت قبل از اینکه راه بیوفتم 490 هزارتومن پول به حسابم واریز شد که من هاج و واج فقط به گوشیم زل زده بودم و میگفتم خدایا آخه من چی بگم چجوری شکرت کنم چجوری سپاسگزاری کنم ازت
تو هیچوقت بنده خودتو نا امید نمی کنی
کسی که بهت ایمان داشته باشه بی نیازش میکنی
بی نیاز از هرکس و هرچیزی
خدایا کسی که تورو داره چی کم داره اصلا؟؟
همون شبی که اون کامنتی رو نوشتم که شما ریپلای کردین یه اتفاق بدی افتاده بود ومن از خوشحالی گریه میکردم و میگفتم خدایا شکرت که تو هستی شکرت که تورو دارم که دلم بهت گرم باشه
و واقعا خوشحال بودم خوشحااال بودم که از اون اتفاق گزندی بهم نمی رسه چون خدارو دارم
چون میتونم خدارو در قلبم احساس کنم و آروم بگیرم
125آل عمران》آری اگر صبر کنید و تقوا پیشه کنید و دشمنان در همین لحظه جوشان و خروشان برشما بتازند پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشان دار یاری می دهد.
پس صبر و تقوا رو فراموش نکن
عاشقتم دوست من که برام نوشتی
حالم عالیه و امیدوارم حال شما هم بی نهایت عالی باشه
یک دل دارم من اونم برای شما پرواز کرده و داره الان به خروش در میاد
سپاسگزارم ازت دوست عزیز من که برام نوشتی و تتو های منو تحسین کردی تتوهای که قبلا یادمه بخاطر کمبود عزت نفس و دوست نداشتن خودم و فقط برای جلب توجه دیگران روی بدنم زدمشوم
اصلا نمیخوام بگم هر کسی تتو داره این نیت رو داره ولی در مورد من اینطور بود و سرشار از کمبود بودم ..از روزی که بحث عزن نفس رو شنیدم و دنبال کردم اولش دلم میخواست تتوهامو پاک کنم و کسی نبینه ولی به مرور زمان و قویتر شدن باورهام تصمیم گرفتم خودمو ببخشم و همینطوری که هستم به خودم ببالم و اتفاقا این تتوها رو به عنوان تمرینی برای مهم نبودن حرف مردم ازشون استفاده کنم و با افتخار همینطوری در اجتماع شروع به معاشرت با مردم کردم چه جنس مخالف و چه جنس موافق و نتیجشم عالی بود زری خانوم
من باور کردم که من به خودی خود با ارزش و قابل تحسینم و اگر هم تتو دارم برای زینت خودمه و بارها شده که غریبهای که قبلا با اینکه هر کاری میکردم ازم تعریف کنن برعکس همیشه مسخرم میکردن همونا شروع کنن به تعریف کردن از تتوهای من و این خودش نمود قانوم
چون قبلا برای دیده شدن اینکارو میکردم ولی الان برعکس چون برام مهم نیست همه ازش تعریف میکنن و حتی پیش خود من هم الان تتوهام بسیار زیباست
چقدر داستان واریزی پولیتون جالب بود و البته که با قانونی که خود من بارها ازش جواب گرفتم هم خوانی داره
زری عزیز بزار یه چیز صادقانه بگم بهت من چون بشدت در این برهه از زندگیم دچار بدهکاری شدم که بی سابقه بود در تمام دوران زندگیم و اولش چنان دست پامو گم کرده بودم که اصلا نمیدونستم چیکار کنم با آموزشهای استاد و باورهای توحیدی که اویل خیلی بهم کمک کردن و آرومم کردن تصمیم گرفتم جهاد اکبر شروع کنم و از دل تاریکهای زندگیم دستمو دراز کردم به سمت خدا و تسلیمش شدم که هدایتم کنه
معنی هدایت و تسلیم شدن شاید در ظاهر آسون باشه ولی وقتی که همه چیز بر ضد تو باشه از دوست و رفیق گرفته تا غریبه معنیش کلا عوض میشه و شجاعت میخواد بجای فرار کردن بگی من میرم تو دلش و خودمو میسپارم به اون هر چی میخواد بزار بشه
و چه کسی وفادارتر از خداوند به وعده خویش است
این جمله طلای زمانی نوشتم و چسبوندم جلوی میزم که همه به خونم یه جورای تشنه بودن همه سرزنشم میکردن ولی من ایمان داشتم قلبم پر نور بود نمیدونستم قرار چی بشه و ترسهام گاهی منو چنان از خود بی خود میکرد که تنها چاره ام خوابیدن بود و صب دوباره با امید حرکت کردن بود
الان که یادم میاد اون روزهای بسیار سخت بشدت کمتر شدن و وقتی بهش فکر میکنم میبنم تو اون شرایط چقدر حالم خوب بود و هیچ وقت به اندازه ای که اون روزها سپاسگزار بودم توی کل 35 سال گذشته نبودم
الان معنی توحید خیلی برام واضح تر شده وقتی که اتفاقات اینجوری برام میافته ذهن نجوا گرم خیلی زور میزنه منو حرصم بده و اذیتم کنه و هزار جور احساس بد رو بهم قالب کنه ولی خودم خیلی خوب میفهمم بهتر میتونم کنترلش کنم و به همون اندازه هم احساس روی دوش خدا نشستن بیشتر میفهمم و کارام به یه طریقی که ظاهرا خیلی طبیعی ولی من میدونم که طبیعی نیست حل میشه
آبجی عزیزم بخدا فقط کافیه به خودش بگیم و باورش کنیم و باورش کنیم و این نکته طلایی که زمانی من میتونم بگم باورش دارم که آرام باشم توی شرایطی که آرام بودن دیوانه کننده ترین رفتاری که میتونه ازمون سر بزنه
میتونم تا صب در مورد اتفاقاتی که برام میافته صحبت کنم که قبلا اصلا اینطوری نبود
از کارهای اداریم که مثل آب خوردن جلو میره در حالی گذشته عذابی بود برام این موضوع
از هدیهای که از اطرافیانم میگرفتم که قبلا اصلا اینطور نبود یا شاید نگاه من بهشون اینجور نبود
از مشتریان با کیفیت که هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه
از ارتباطم با الله که هر لحظه حسش میکنم
وو از شما دوستان عزیزی که هر روز به عشق شما به این سایت میام با لذت کامنتهای شما رو میخونم
سپاسگزارم ازت دوست عزیزم که برام نوشتی و باعث پر حرفی من شدی
دوست دارم زری خانوم و از همین جا عشق به سمتت روانه میکنم
من به شخصه کاملا موافقم نشستن پای حرفای افراد منفی نگر کاملا اشتباه هست
هر چقد به این افراد نزدیک باشید باور های نامناسب بیشتر شمارو احاطه میکند همیشه کلماتی که به کار میبرند در ذهن شما باقی میماند و شمارو از مسیر هدایت دور نگه میدارن
و حرف اخر همیشه متفاوت از نظر بقیه عمل کنید با انجام دادن گفته های انها شما هم مانند انها عمل میکنید
پیشنهاد من تنها و تنها صبر و آرامش و با صلح با خود بودن و پدر و مادر است.
اصلا توجه نکنید به رفتار اونها و روی باورهای خودتون کار کنید.
من هم قبلا همین مشکل را با مادرم داشتم و فکر میکردم اون کلا منفی باف و منفی نگر است و مقاومت میکردم ولی با درک بهتر قانون و کار کردن روی خودم رفتار مادرم تغییر کرد و من هم سعی کردم با او ستیز نکنم و هر چی میگفت بگم چشم و حق با اوست.
به نام خدایی که همیشه با ماست و هوامون وداره. با سلام خدمت استاد گرانقدر ویار همراهشون خانم شایسته عزیز. دوست عزیز وقتی تو مسیری این تضادها اومدن که به رشد شما کمک کنن خیلی عالیه که شما الان به فکر راه حل افتادین بعضی وقتا این ترمزها ونشتی ها وارد روابط بعدی ادم هم میشه که دیگهاونجا این افکارو تنشها از یه درخچه سمی به یه درخت تنومند تبدیل میشه. من خودم اول با فایلهایی که بتونه حاله گرفته و خسته منو بهتر کنه استفاده کردم. بارها و بارها از فایل رایگان سایت به عنوان نشانه های قانون جذب در قران. و فایل شیوه مدیریت انتقادات. این دوتا فایل احساس منو خیلی عالی کرد وقتی یکم حالت بهتر بشه هدایت میشی به فایلهای بهتر و مدارت یه پله میره بالاتروقتی به این درجه برسی فایلهای اخیری که استاد در مورد معرفی دوره شگفت انگیز احساس لیاقت در سایت قرار دادن مخصوصا فایل نشانه های عدم احساس لیاقت که استاد کلی کلید بهمون دادن میتونه معجزات زیادی رو وارد زندگیتون کنه. امیدوارم راهگشا باشه. موفق وموید باشید.
خشم و ناراحتی که از خانوادت داری از کلامت مشخصه دوستشون داری اما ازشون کینه هم به دل داری و این کینه از زندگی کردن در گذشته ات میاد از مرور خاطرات که با هر اتفاق و حرفی از طرفشون برات تداعی میشه اول باید کینه رو از وجودت پاک کنی اول باید با خودت و خدای خودت به صلح بررسی و مهر و محبت خانوادت حتی شده زمان هایی که نوزاد بودید در ذهنتون تداعی کنید یا یک ویژگی خوب غیر ممکن شخصیت مثبت هم نداشته باشن همه آدم ها دارند.
بعد خودتون میبینید چقدر آرامش پیدا میکنید وقتی دیگه به ایرادهای اعضا توجه نمیکنید و براشون تو ذهنتون دلیل وومنطق نمی یاریم به قول استاد هر فکری که احساس بد بده باید بزاریم کنار .
اینها رو گفتم چون تا پارسال منم این شکلی بودم همش بدی های خانواده رو میدیدم و از دستشون ناراحت اما الان عشق میبینم درسته به تضادهایی برمیخورم اما نه به شدت قبل حداقل الان واقعا دوستشون دارم و اگر رفتار نامناسبی ببینم خوب میدونم که به خاطر افکار و کانون توجه خودم هست وقتی مدیریت میکنم افکارم رو ورق برمیگرده و برخورد از آدم ها عوض میشه چرا که من آروم شدم
ترمز شما خشم و نفرت و این خشم از توجه به ناخواسته هاتون هست. با خودتون بگید به هر دلیلی من عصبانی بشم جهان کاری نداره حق با من هست یا نه بدبخت میشم و اتفاقات بدتری تجربه میکنم اما اگر آرام باشم خدا میدونه چقدر زیبایی و اتفاقات عالی تجربه میکنم.و همین طور به مشاهده خود خشمگینتون بپردازید. آرامش در پرتو آگاهی خیلی خوبه .
سخت نگیرید زندگی رو مطمئن م با حل این تضاد آرامش نابی رو تجربه میکنید روابط زیبایی رو تجربه میکنید که حتی الان فکرشم نمیتونید بکنید.
امیدوارم که همیشه حال دلتون عالی باشه من کامنت شمارو خوندم وفهمیدم شما خیلی رو نکات منفی پدرومادرتون توجه میکنید ازجای که قانون جهان اینکه به هرچی توجه کنی همونو دریافت ودرزندگیت ایجاد میشه اگه همش بگی پدرومادرم این اخلاق دارن مثلان تیکه میندازن هی دربارش حرف بزنی و عصبی بشی این تیکها بیشتر میشه بنظر من شما اولین کار که باید انجام بدی اینکه نکات مثبت مادرتو وپدرتو بنویسی وبابتش شکرگذاری کنی واگر این کار برات سخته نکات مثبت خودت بنویس وشکرگذاری کن اگه بازم برات سخته اینکار نکات مثبت محیط خونتون اتاقت دوستات امکاناتی که داری رو بنویس که حست بهشون خوبه بااین تمرین تووجه خوب ادمها ومحیط خودتو تقویت میکنی وازجنس همونا به زندگیت وارد میشه
سلام و درود دوست خوبم، در عین حال که احترامشون رو نگه میدارید، از افکار منفیشون دوری کنید و تمرکزتون رو بزارید روی مسیر الهی که دارید ، به مرور به احتمال زیاد خانوادتونم خودبه خود تغییر کنن، اگر تغییر نکردن ، طبق قانون خداوند شرایطی رو براتون فراهم میکنه که: مستقل زندگی کنید و فاصله ای که بین شما و پدر مادرتون ایجاد میشه باعث بشه راحت تر و بدون دردسر به مسیرتون ادامه بدید
سلام به برادر عزیزم که شجاعت این رو داشته که وارد این خانواده بشه و به ورژن بهتری از خودش تبدیل بشه
اول اینکه من خودم این مشکل رو داشتم و تقریبا حلش کردم…نمیگم هیچ اختلافی بین من با افکار قاجاری اونا پیش نمیاد اما مثلا قبلا اگر ماهی20بار بود الان ماهی یکبار اونم شاید پیش بیاد..من خیلی ساده بهت میگم چیکارکردم..راهکارهای من از تجربه من و آموزه های استاد عزیزم در عمله…
اول اینکه،توزندگیتون هدف داشته باشید،وهرروز برید دنبال چالش های جدیدو ذهنتون رو و توجه تون رو از روی پدر و مادرتون بردارید و تمام تمرکز و توجه تون رو بزارید روی هدفتون و به حرف و نظر بقیه درمورد خودتون،اهمیت ندین حتی پدر و مادر…شما وقت بتونی فکرت رو از روی این مشکل برداری و بزاری روی هدفت100درصد راه حل رو رفتی…البته که سخته وشما به مرور بهتر میشید تو کنترل ذهنتون..
اما از کجا شروع کنی کنترل ذهن رو…از دوره عزت نفس..چرا اینو میگم؟
چون وقتی روی ارزشمندی و احساس لیاقت خودت کار کنی…دیگه خودت رو دوست داری و برای خودت ارزش قائلی…خب چه فایده؟
فایدش اینه که قدرتمند میشی،هدفمند میشی،توحیدی میشی،به نظر دیگران و حرفای بیهودشون اهمیت نمیدی،توجه تو روی هدفته…اون موقعی که درک کنی که مشکل اصلی تویی نه پدر و مادرت…مشکلت حل میشه با اونا اون موقعی که بفهمی تمام شرایط و اتفاقات زندگیت رو خودق خلق میکنی،مشکلت حل میشه…
برادر عزیزم اینکه حرفای بیهوده اونا ناراحتت میکنه و حالت رو بد میکنه..یعنی اونا تو ذهنت قدرت دارن یعنی اونا تو ذهنت مهم تعریف شدن…که با حرفشون میتونن وضعیت تورو مشخص کنن..
اینو میگم که بهت بر بخوره و روی خودت کار کنی…یعنی اینقدر شخصیت و شاکله ی ضعیفی داری که دیگران یا پدر و مادرت میتونن با تعریفشون خوش حالت کنن و با انتقاد و چرت و پرت ناراحتت کنن..دوست من قدرت رو تو ذهنت از بقیه بگیر…اینکه حرف و رفتار کسی خوش حال یا ناراحتت میکنه یعنی اون شخص برات مهمه…وحرفش برات مهمه…هیچکس برات مهم نباشه،به حرف هیچکس اهمیت نده…به صدای قلبت و الهاماتت گوش بده…..امیدوارم منظورمو بفهمی…
وقتی رو خودت کار میکنی همه رو دوست داری،به همه احترام میزاری اما تو ذهنت اینه که قدرت دست خداونده،قدرت تغییر زندگیم دست منه چون منم امتداد خداوندم،هیچکس نمیتونه تأثیری در زندگی من داشته باشه…حتی پدر و مادرم…
روی اعتماد به نفس و توحیدتون کار کنید….رفتار تمام اطرافیانتون باهاتون عوض میشه…
توجه شما به مشکلات، مشکلات رو بوجود میاره و قدرتمندشون میکنه…
یه تمرین باحال با هرکسی قهری و متنفری و ازش بدت میاد حتی پدر و مادرت..یک کاغذ بردار و سعی کن تمام نکات مثبت طرف رو بنویسی و بابتش شکرگذاری کنی…اولش سخته اما به مرور زیبابین میشی و میتونی ویژگی های مثبت افراد رو ببینی و این معجزه میکنه…باید انجام بدی تا بفهمی…
شاید سخته قبول کنی ولی ایراد از توإ دوست عزیزم و به میزانی که اینو درک کنی مشکلاتت حل میشه….
تو عزت نفست پایینه،توحیدی نیستی…زیبابین نیستی،سپاس گذار نیستی…پدر و مادر من که همیشه تو جنگن با هم وقتی من میام خونه آروم میشن حالشون خوب میشه،میگن تو بهترین فرزندمایی…کلی با مادرم شوخی میکنم و میخندونمش،تو کاراش کمکش میکنم البته یه کوچولو نه زیاد..با بابام سعی میکنم خوب باشم…
وقتی روی خودت کارکنی…همه چیز عوض میشه مشکل تویی نه اونا..
وقتی عشق و محبت و مهربانی ازت جاری بشه اون موقع هرجا بری آرامش و شادی..برکت رو باخودت میبری…همه دوست دارن، همه بهت احترام میزارن…همه دوست دارن بهت کمک کنن…چون تو ارزشمند شدی…چون حتی بودنت باعث شادی و آرامش میشه…حتی حضورت حال همه رو خوب میکنه…
احساس رضایت عمیق از جهان هستی رو در خودت ایجاد کن و با خودت به صلح برس،سپاس گذار باش از هر کسی که کوچکترین کاری برات انجام میده….دیر میشه ولی یه روز میفهمی که همون پدر و مادر بزرگترین نعمت های زندگیت بودن،همونا باعث پیشرفتت میشن،همونا تضادهایی رو بهت میدن که خواسته هات رو مشخص کنی…نزار زیاد دیر بشه…وارد دنیای عاشقی و سپاسگذاری و شادمانی شو..تا درهای رحمت و برکت خدا به روت باز بشه…
امیدوارم خیلی زود رابطه ات با پدر و مادرت عالی بشه حتما میشه غیر ممکن نیست
دوست من بیا رو باورهات کار کن
یه دفترچه تهیه کن و هر روز به مدت 21 روز بعد خواب نکات مثبت و زیبایی های زندگیت رو بنویس و خدارو شکرگزار باش و بگرد نکات مثبتی که پدر و مادرت دارن رو پیدا کن و بنویس قبل خوابم مرورشون کن شکرگزار باش و از خدا بخواه که رابطه تون روز به روز بهتر بشه
و ناراحت میشدم البته طرز برخورد هایی که با دیگران دارند وبا ما که فرزندانش هستیم و من متاثر میشدم
ولی در عین حال میبینم که هزار جور کار را مادرم راست و ریست میکنه
و مدت بسیار زیادی هست که دیگه مثل قبل از دستش ناراحت نمیشم و دوستش دارم و میبینم با این سن و سالش چه قدر چیزهای مثبت فراوانی دارد
و بسیار کد بانو هست واگه نباشه زندگی برای مایی که دیگه مستقل شدیم سخت میشه ومسعولیت ما بیشتر میشه و بسیار مهربون هست ولی بعضی مواقع یه چیزهایی با زبونش میگه
و میبینم در کفه ی ترازو محبت هاش بسیار بیشتره از نکات منفی اش هست
و ناسپاسی بزرگترین درد بشره
عزیزم یک جمله ای بسیار ارزشمند جایی خواندم و اون اینه که
(در تاریکی همه ی ما شبیه به هم هستیم)
من هم اگر هر روز روی خود کار نمیکردم از اژدهای دوسر هم بدتر بودم
ما هم اگر تفکرات وشرایط آنها را داشتیم چه بسا بدتر می کردیم
بر خوبی های آن ها تمرکز کنید
وسعی کنید مواقعی که موارد ناراحت کننده بیشتر است به طبیعت بروید که حستان را زیباتر والهی تر کند یا جایی که
بتوانید ذهنتان را بیشتر کنترل کنید
و از آن ایرادها به عنوان تضاد بنگرید ودر جهت پیشرفت خود استفاده کنید
خواهید دید رفتار آن ها تغییر میکند
داداش مهربونم تو لایق بهترین ها وزیباترین ها هستی
اعتماد به خداوند(حس خوب)را فراموش نکن
میدونی انسان های بزرگ به جزییات (چیزهایی که باعث به هم ریختن ذهن میشه)بی توجه بودند.
باید از این مرحله عبور کنی واین جز با حس خوب وتمرکز بر زیبایی ها و سپاس گزاری حقیقی امکان پذیر نیست
سلام به استادعزیزم ودوستای نازنینم
جایی ام که نمیشه فایل رو گوش دادولی ردپامومیذارم که گم نشه وحتماسرِفرصت ببینمش
درشغلی که فعالیت میکنم یه سمیناری گذاشته بودن که کسایی مجوزشرکت دراین سمینارو داشتن که به یه خدنصابی ازدرامدورشدمالی رسیده باشن وقراربود کسی بیادوبرامون ازتجربیاتش بگه وحرف بزنه که یکی ازشخصیت های قَدَرِ این شغله وتقریبا داره جهانی میشه من که تاحالا فقط اسمشوعکسشو ازاینور اونور دیده بودم خیلی مشتاق بودم ازنزدیک ببینمش تفکرات ونوع نگاهش اونم به ثروت بدونم ولی یه موانعی سرِ راهم بود اولا که به اون درامدموردنظرنرسیده بودم دوما یه شهرِ دیگه برگزارمیشد
بدیش اینجابود رسیدن تک به تک همکارامو میدیدم ولی غم به دلم راه نمیدادم میگفتم خدایاتلاش بامن نتیجه باتو
خداشاهده به یه مسیرهایی هدایت شدم خدا یجوری نتیجه تلاشامو میداد که بی اختیاربااشک میوفتادم زمین سجده شکرمیرفتم الان که میگم چشام بارونی میشه یه جهش مالی داشتم که تاحالاتجربه نکرده بودم کیفم حسابم پُره پول بود
خداازجایی که فکرشونمیکردم وفراترازانتظارم روزی میداد،ومهم ترازهمه گفته بودن سمینارآبان ماه 1402برگزارمیشه ولی من خیلییییی فاصله داشتم تااون درامده ازخداخواستم بهم فرصت بده دمش گرمممممم
مجوزها جورنشد موند برا آذرماه وتواین مدت خدابه بهترین شکل ممکن حمایتم کردولحظه آخررسیدم
چقددددسپاسگزاربودم نه بخاطراینکه اون شخص برام بت بودنه!بخاطراینکه خواستم خودمو برای خداوخودم ثابت کنم ازش فرصت خواستم برای تلاش وداد
چون همیشه استادمیگه مهم ترین عامل موفقیت ذکاوت نیس جسارته این شد سرلوحه زندگیم پاروترسام گذاشتم جسارت به خرج دادم وچه نتایج بینظیری اومد…چه قدرعزت نفسم بالاتررفت ازاین شجاعتم،چقدپول ساختم باکمک الله
زمان سمینارتعیین شد10آذر ولی بع یه تضادی خوردم شوهرم گف نرو راه دوره منم نمیتونم ببرمت…
الانم پاییزه زود هواتاریک میشه رفتی چجوری میخای برگردی اونجاهارم نمیشناسی کسی هم نداری
حرفای شوهرم برام خنده داربود تودلم میگفتم خدایاشوهرم نمیدونه ولی منکه میدونم تورو دارم تواون شهر ودلم بهت قرصه
خیلی خودموبه این درواون در زدم که دوستی همکاری کسی پیداکنم باهم بریم چون شوهرم میگف تنهانمیذارم بری ولی پیدا نشد…
هرکسی هرراهی که به ذهنم میرسیدخواستم اجراکنم نشد،ته دلم قرص بودازبابت رفتنم ولی راهشوپیدانکرده بودم چجوری برم باکی برم؟
پدرم شهرِ دیگه کارمیکنه ،داداشم سربازه،شوهرمم میگه نمیبرمت
دستم ازهمه جاکوتاه شدنشستم یه گوشه گفتم خدایامن هرراهی که به ذهنم میرسیدکردم،دیگه واقعانمیدونم چیکارکنم خودت جورش کن خودت تااینجاحمایتم کردی ازاینجابه بعدشم باخودت،سپردم بهت من دیگه زورم به بیشترازاین نمیرسه چون فرداش سمیناربودومن 10 شبه هنوز مشخص نشده قراره چجوری برم…
خداشاهده اومدم دیدم چندتاتماس بی پاسخ ازمادرم دیدم ویس داده که جورشدفردامنم میام باهم میریم درحالیکه قبلش میگف عمرا نمیتونم جوردرنمیاد
راننده کیه؟
یکی ازآشناهای دورمون که بهش عمومیگیم خیلی اوکیه باهامون،نگو اینامیخاستن 10 آذرکه روزجمعه بودیه جایی برن یه شهرِ دیگه حال وهواشون عوض شه ولی نمیدونستن کجا،اومدن خونه ما حرف سمینارشده که شهرِ دیگس گفته بیاییدباهم بریم خانوم منم تنهانمیمونه باهم میریم اون شهر شمارومیرسونیم سمینار،ماهم میریم میگردیم برگشتنی هم باهم برمیگردیم..
قشنگترازاین؟؟؟
بی اختیارسرم فرود اومد رو زمین
این سجده چجوری خوبیای تورو جبران کنه؟
فرداش باخوبی وخوشی رفتیم سمینار
عجب سمینارِ توپیییی بودددددچقدفضاش مثبت بودددد
اون آدم شریف وقتی رفت توسِن تک تک کلماتش بوی خدامیداد،بوی عباسمنش،بوی جسارت،شهامت،قوی بودن،بوی تواضع درعین قدرت قدرتی که به خداوصل بود،اینکه خداچجوری اززیرفرش به بالای عرش رسونده بود
اینهمه ادم ازشهرای مختلف اومده بودن ازتک تک حرفاش فیلممیگرفتن ویادداشت میکردن
اولین جملشو بااین حرف شروع کرد؛خدای منوشمایکیه منم مث شماانسانم نه پاهام ازشمابیشتره نه دستام،خدا خدای غنی وبی نیازه،ودنیا دنیای فراوانی،اینهمه نعمت بی پایان وزیبایی هارو داده برامنو وتوعه بشر،اولین چیزیکه بایدازخودت دورکنی حس مقایسه ومنفی هاس که این منفی ها نجوای شیطانه واونجایی پررنگ میشه بهت حمله میکنه اختیارو ازت میگیره که میترسی..اونجاکه میخای به درامدبالابرسی میترسونه نکنه نشه نکنه من نرسم نکنه خدابه من نده نکنه براازمابهترونه،نکنه کسی که رسیده لیاقتشو تواناییشو داشته؟!
که هیچ کدوم اینارو خدانخواسته خدانمیخاد که تودرفقروبی پولی بمونی،خدانخواسته بین بنده هاش فرق بذاره،خداثروت،سلامتی،حالِ خوب خواسته…
حواست باشه به حرف کدوم گوش میدی…
(حقیقتش وقتی گفت دنیا،دنیای فراوانیه تیک ذهنیم خوردکه این ادم حرف براگفتن داره وقتی ادامه داد ناخوداکاه دست به قلم شدم وچقدحرفاش شبیه حرفای استادبود ولذت میبردم چون استادگفته بود برید باادمای ثروت وموفق مصاحبه کنیدازنزدیک ببینیدوحالا این فرصت برای منم فراهم شده بود
محوحرفاش شده بودم
اخرِحرفاش یه جمله ای گفت که اشکم دراومد،منو به تامل واداشت گفت؛خداوقتی آفریدت گفت فتبارک الله احسن الخالقین،گفته جانشین منی رو زمین،تمام انسان ها خالق هسدن خالق زندگی وشرایط خودشون اینهمه بهت توانایی داده،توهم میتونی به خدای خودت نشون بدی که لیاقت پاگذاشتن توزمین زیباش رو داری؟لیاقت آفرینشش رو داری؟
یکی ازبهترین لحظه های عمرم بود انگاراستادعباسمنش درقالب یه ادم دیگه ازنزدیک حرف میزدباهام
بهترین رفیقم،پناه عاشقانه ام ،الله یکتادوستت دارم
سلام دوست عزیزم
اسم زیباتو اینجا ننوشتی برامون ولی قلبم گواه میده که اسم شما هم مثل کلامتون بسیار زیباست
چه ماجرای زیبای برات پیش اومده که باعث شد اشک شوق تو چشمام جمع بشه و لذت ببرم و بیاد بیارم وقتهایی که از خود خدا خواستم و چه ماهرانه و از جایی که حتی فکرشم نمیکردم درها رو برام باز کرد و سنگینی باری که روی دوشم بود رو برداشت
جملات همش توحید بود همش عشق بود و بوی خدا میداد دوست عزیزم
از خدا برات آرزوی بهترینها رو دارم از خدا برات طلب یکی شدن باهاشو دارم
در پناه الله یکتا شاد و خرم باشی و همیشه سلامت و تندرست
سلام محمدعزیزم
ممنون ازکامنت قشنگت ووقتی که برای خوندنش گذاشتی
خوشحالم که نوشته هام ردپاهای خدارو برات مجددا یادآوری کرده،
اسمم فاطمه اس
درسته خیلی دوسش دارم وشوهرم عاشق اسممه وخیلی بااسم ایشون تناسب خوبی داره ولی ازوقتی یادم میادهمهههه جااسم خودمو نوشتم توبرگه های امتحانی،موقع ثبتنام موقع استخدام و….
ولی وقتی وارداین سایت شدم اسم وفامیل خواست خواستم بنویسم یه لحظه باخودم گفتم نه اینجافرق داره باهمه جاهایی که تاحالااسمتوخواستن
اینجا مقدسه،سرزمین تحقق رویاهاس،اینجاهمون جایی هس که وصلت میکنه به خدا،قراره باخودشناسی به خداشناسی برسی،ماهیت آفرینشت رو درک کنی
اینهمه اسمتو نوشتی به چه دردی خورده؟
اینبار به قلبم الهام شدبنویس خداهست همون اسمی که باهرباردیدنش حضورش وجودش برات یادآوری بشه
نوشتم وچقدددددعاشق این اسمی شدم که اینجاثبت شده
دوکلمه اس ولی دنیادنیا حرف داره برام….که توصیفش توهیچ کتابی جانمیشه بانوشتن تموم نمیشه
محمدعزیزخوشحالم ازاینکه دراین مسیرزیبا باهم هم فرکانسیم،وبابت اشتباه های تایپی که توکامنتام هس عذرمیخوام فاطمه هیچ کامنتی نداره که اشتباه تایپی نداشته باشه اونقدررررباهیجان وبدون فکر تایپ میکنم وارسال میکنم که ردپابذارم حتی چک نمیکنم ببینم دقیقا چی نوشتم هرچی ازدلم برمیاد میریزم روسایت
دوست خوبم میگن خوشبختی نگاه خداس ،آرزو میکنم که خدا هیچ وقت ازت چشم برنداره..
سلام شب بخیر آرزوی یه خواب راحت با ذهنی آرام و سرشاراز عشق و ایمان برای همه انسانها
و شما استاد گرامی و خانم شایسته
……
مدتها بود که از سایت دور بودم فایلهای صوتی شمارو زیاد گوش میکردم اما تصویری ها رو نمیدیدم….. از طریق دوسته فوق العاده
ام مونا دوست داشتنی که پریشب دیدمش و گفتم زیاد حسم خوب نیست پیشنهاد داد که فایل قبلی شما رو ببینم و امشب که دختر کوچیکم بهونه ای شد برای اینکه این زمان بیدار بشم و البته که هدایت خدا بود که در سکوت و آرامش دله شب این فایل و ببینم و دقیقا…. دقیقا
….. نکاتی رو گفتید که شرح حاله من بود با اینکه نتایج فوقالعاده ای گرفتم
اما باز فراموش کرده بودم که خودم خالقه زندگیم هستم….. که خودم به افکار هرز قدرت میدم…… که این حسه ناخوشایند به خاطر عدم سپاسگذاری و توجه نکردن به قشنگی های زندگیمه…… و….. و… و…..
خداروشکر که هدایت شدم به دیدنه این فایل فوقالعاده و دیدنه این آسمونه قشنگ و فضای زیبا…… کلی کیف کردم اصلا نمیتونم بگم چقدر لذت بردم و چقدر برام مفید بود……
8 ماهه که پیوسته همراه شما هستم اما شاید این سومین کامنتی باشه که نوشتم….. .
و خواستم ازتون تشکر کنم به خاطر این همه آگاهی و حسه خوب و ایمانی که در من زنده کردید….. براتون آرزوی سلامتی وشادی و موفقیت های روز افزون دارم
به نام خدا
سلام دوستان
امیدوارم حالتون عااااااااالی باشه.
استاد و مریم خانم عزیز برای حضور و برکت وجودتون سپاسگزار خداوند هستم.
میخوام تجربه خودم رو باهاتون به اشتراک بزارم.
– حدود 3 ماه پیش من با توجه به آموزه هایی که در این مکتب کسب کردم یک رابطه عاطفی 4 ساله رو به دلیل احترام گذاشتن به خودم ، علی رغم صحبت ها و راهکار های مکرر و مختلف در جهت بهبودی تمام کردم.
این تصمیم گیری با آگاهی کامل و بررسی همه جوانب مربوطه انجام شد و جالب هست که بدونین حال روحی و حتی شرایط کاری من بعد از اون تصمیم به شدت خوب شد و انگار دوباره متولد شدم.
چند روزه که افکار نا مناسب اومده بود سراغم ، افکاری که من رو از زمان حال بودنم دور و مدام با اون شخص و تصمیماتش درگیر میکرد.
جالب اینجاست که من از تصمیمات اون اصلا هیچ اطلاعی ندارم و همه اون افکار زاییده روان من بود. داشتم توی اون افکار غرق میشدم و قطعا در صورت ادامه دار شدن موجوب تصمیم گیری های هیجانی از سمت من میشد.
قبلا خیلی راجب موضوعات مختلف اینجور برخورد میکردم. ساعت ها راجبشون فکر میکردم ، به اون افکار پر و بال میدادم و …
با توجه به آموزه های استاد عزیز برای برون رفت از غرق شدن در این افکار و یا کارهایی که در راستای اصلاح اونها قدم برداشتم یه راهکاری رو برای مجاب کردن روانم انجام میدم که دوست داشتم باهاتون به اشتراک بزارم.
من با نوشتن، منطقم رو به صورات منطقی توجیه میکنم. به این شکل:
– شرایطی که برای من از فکر کردن به موضوع مربوطه حاصل میشه:
1-
2-
3-
.
.
– دستاورد های من از فکر نکردن به موضوع مربوطه:
1-
2-
3-
.
.
– چه شرایطی من را بیشتر به فکر کردن به آن موضوع ترغیب میکند:
1-
2-
3-
.
.
– راهکارهای مناسب برای جلوگیری از پرورش یافتن آن موضوع:
1-
2-
3-
.
.
با نوشتن این چهار سرفصل کلا منطق من مجاب میشه که فکر کردن به این موضوع این دستاوردها رو به همراه داره و از طرفی فکر نکردن بهشون هم این مزایا رو میتونه داشته باشه، شرایط محیطی و یا حالات روانی خاص هم که منو میتونه بیشتر درگیر این تفکرات کنه هم اینهاست و خود به خود منطق متوجه میشه که نباید به این فکر ادامه بده چون احساس خطر میکنه، چون با واقعیت مواجه میشه.
از خدا میخوام همیشه در آگاهی و هوشیاری باشین و همه رخدادهای زندگی رو از زاویه مناسب ببینین.
خیر مطلق خداوند همیشه جاریه
سلام دوست عزیز
سپاسگزارم بابت این راه حل منم چند وقتیه که با تضادی مواجهه شدم که افکار منفی خواب و خوراک رو ازم گرفتن و نمیزاره که در طول روز خوشحال باشم و زندگی کنم و خودم رو لایق خوبی ها بدونم. با اینکه مثال هایی برای ذهنم میزدم فایل ها رو گوش میدادم ولی مجاب نمیشد . راه حلتون رو به کار گرفتم فعلا ذهنم آروم شده، براش قابل قبول تر بوده. ذهنم ساکت شده. تصمیم گرفتم وقتی دوباره سروع کنه نوشته ها رو براش بخونم تا کاملا جا بیفته براش.
بی نهایت تشکر بابت کامنت ارزشمندتون.
موفق باشید
درود بر شما خانم فرزانه
بهتون تبریک میگم .
یه کار دیگه ای که بهتون پیشنهاد میکنم حتما در راستای به آرامش رسیدن انجام بدین ، گوش کردن و انجام تمرینات فایلهای (( آرامش در پروتوی آگاهی هست )).
این 9 تا فایل فوقالعاده هستن.
خیر مطلق خداوند همیشه جاریه و این ما هستیم که باید در مسیر قرار بگیریم
سلام
وقت بخیر
من در تمرینم.
من در تمرین تغییر زاویه دیدم.
من در حال نتیجه گرفتن از تغییراتم.
من توانایی دید الهی دارم.
من با روحم در هماهنگی هستم.
من این روزها واقعا روی تضاد ها دیدم رو تغییر میدم.
من این روزها با تغییر زاویه دیدم نسبت به مسائل و تضادها به احساس آرامش میرسم
من با رسیدن به احساس آرامش دارم با چشمانم خلق خواسته هام رو در کمترین زمان میبینم.
من قدرت تغییر و کنترل احساساتم رو دارم.
من میتوانم در لحظه همه چیز رو به نفع خودم در بیارم.
من این روزها خیلی خوبم.
من این روزها به خداوند ایمانم و اعتمادم بیشتر شده.
چند روز پیش بخاطر یک سهل انگاری از سوی خودم یه یک تضاد مالی با کارفرما برخوردم.که هم این کارفرما نتیجه فرکانسهای خودم بود و هم اتفاقات به ظاهر بد دقیقا و بدون حاشیه نتیجه ترس هام بود.
همین اتفاقات به ظاهر بد که نتیجه ترس ها و افکارم بود؛ ایمانم رو به قوانین هزار برابر کرد.
من دقیقا چیزایی رو چند روز پیش تجربه کردم که همیشه ازشون ترس داشتم و دقیقا سناریوهایی که توی دیدگاه های قبلیم از کارفرما ها نوشته بودم رو چند روز پیش از سوی دو کارفرما تجربه کردم.
واو ننداز.
بدون غلط.
دقیقا همون ترس ها تبدیل به واقعیت داشت.
اینجا من با ذهنی آشوب اما روحی پر از آرامش گشتم دنبال ثبات قوانین و وقتی پازل رو چیدم و دیدم دقیقا همون چیزی اتفاق افتاد که همیشه ازش میترسیدم و همیشه پتک بود توی سرم.
داد زدم
هوار زدم
گفتم خدایا شکرت که قوانین رو به من اثبات کردی یک بار دیگه.
هر کس مسئله من و اتفاق من رو میدونست و ای ن خوشحالی رو ازم میدید میگفت قطعا این شخص دیوانه و روانیه.
مگه میشه کسی پولت رو بخوره و تو خوشحال باشی.
من از اون اتفاق و ضرر مالی خوشحال نبودم.
من از کشف خودم خوشحال بودم.
من از اثبات قوانین و لمس اتفاقات خوشحال بودم
همیشه میترسیدم که کارفرما بعد از پرداخت پیش پرداخت بره و استعلام قیمت بگیره.
نه اینکه من پول اضافی ازش بگیرم نه.
مثلا با شرکتی که کار میکنم و خرید میکنم تخفیف های بعضار40 درصد بهم میدن و اون تخفیف مال خودمه.
و همیشه میگفتم اگه کارفرما بره استعلام بگیره و بفهمه من اینقد جنس رو زیر قیمت گرفتم بیاد و دبه کنه و پایان کار بگه من باقی پول رو نمیدم چون تو ارزون خریدی جنس رو.
و دقیقا در یک هفته دو کارفرما رفتن استعلام گرفتن و گفتن که تو متریال رو ارزون خریدی و یکیشون پولم رو داد اما با تخفیف.
یکیشون هم پولم رو نداد و دعوا شد
اما اومدم از زاویه دیگه به قضیه نگاه کردم.
چون اگه بخواستم بها بدادم به نجواها.قطعا یک دعوای فیزیکی با تبعات بد و بسیار بد انتظارم رو میکشید.
من اونجا اومدم به خودم گفتم آیا بهتر نبود قرارداد محکم ببستم
آیا بهتر نبود قید بکردم که متری اند تومان کار میکنم و اند تومان هم پیش پرداخت میگیرم که خرید متریال هم باهاش بکنم و مکتوب بکردم و دیگه اون زبونش سرم دراز نمینمیشد.
آیا بهتر نبود کارم رو شفاف تر مکتوب بکردن.
آیا بهتر نبود برای کارم ارزش بیشتری قائل بشم و نترسم.
اینجا به خودم گفتم اینها همه درس شد برای کار های بعدی و کارهای بیشتری که خدا بهم میده پشت سر هم.
و من هم برای خودم هم برای هنرم و هم برای دریافت پولم ارزش بیشتری قائل هستم.
و من با این دیدگاه آروم شدم
سپس اتفاقات بهتری افتاد پشت سر هم.
حالا حالا حالا
حال خوب و دید خداگونه،لاجرم مساوی است با اتفاقات خوب
اومدم یه کار دیگه رو تحویل دادم و کارفرما مشتری 80 هزار تومان بیشتر پول بهم داد.
حتی قبلش گفت استاد کار خیلی زیبا در اومد و این سبک کناف واقعا استادانه و بی نقص اجرا شد و کار با قیمت توافقمون نداشته باش،گفت هر قیمتی که دوست داری بگو تا من بهت بدم.
اینجا بود که فقط کلمه خدا در ذهنم حک شد.
بله من به طور مرتب نتیجه مطلوب میگیرم.
امروز هم یک اتفاق دیگه و یک تغییر زاویه دید دیگه رو تجربه کردم.
امروز برای نصب قرنیز پی وی سی رفتم دستگاه دوستم رو گرفتم که کارم رو بزنم.
اومدم شروع به کار کردن و وسط کار دستگاه بزش دوستم یهو جام کرد و خراب شد.
دستگاه 15 میلیون تومان پولشه.
اول گفتم خدایا چکار کنم الان آخه چرا یهو اینجوری شد اونم دقیقا دست من باید خراب بشه.
بعد از کمتر یک دقیقه به خودم گفتم خدا یک خیری توی این اتفاق برای من در نظر گرفت و احتمالا اگر این دستگاه به کارش ادامه میداد قطعا یه اتفاق مثل پارگی دست یا بریدن انگشت رخ میداد.
چون چندین ساله که همیشه از کار با دستگاه برش میترسم که نکنه یه وقت انگشتم رو قطع کنم.
سریع به خودم گفتم الخیر فی ما وقع.
ذهن اومد سم پاشی کنه و گفت جواب دوستت رو چی میدی.؟،
گفتم تو سکوت کن و دوستم انسان مهربون و بی نظیریه و قطعا فردا که بهش بگم اون هم در جواب میگه داداش اشکال نداره و دستگاهم از قبل مشکل داشت و میگه این چند وقت اخیر منتظر خراب شدنش بودن که الان رخ داد و فدای سرت.
سریع نجوا رو خاموش کردم.
و گفتم خدایا تو خیرخواه منی و من به تو محتاجم و من به تو نیازمندم ای رب جهان.
الان حالم عالیه
و ایمان دارم ایم احساس خوب و حال خوب فردا صبح که بیدار میشم مثل رگبار اتفاق خوب رو برام خلق میکنه
عاشقتونم
شاد باشید و ثروتمند
سلام آقای نصیری عزیز
بهتون تبریک میگم که اینقدر آگاهانه افکار خودتونو برسی میکنید و بجای بها دادن به نجواها در پی خیر مسائلی هستین که باهاش روبرو میشید که باعث آگاهی بیشتر شما میشه و قطعا در مراحل بالاتر ازش استفاده میکنید و ثروت میسازین
این رفتار شما در برخورد با تضادها منو یاد اوایل آشنایی خودم با استاد و این نگرش در مورد تضادها انداخت ،
اصولا من خیلی آدم بیخیالی بودم توی زندگیم و هیچ وقت به اتفاقاتی که برام میافتاد دقت نمیکردم و همیشه هم زندگیم پر بود از تضاد
اینقدر این تضادها بزرگ شدن که من یه جا از فرط فشارشون تصمیم گرفتم زندگیمو عوض کنم و بعدش با استاد آشنا شدم و اصلا معنی تضاد و ناخواسته رو فهمیدم
به لطف الله الان هر بار تضادی برام پیش میاد بعد اینکه خودمو آروم کردم موهبتشو ازش میکشم بیرون و توی کارهای بعدیم ازش استفاده میکنم ،همین مسئله قرداد بارها ازش لطمه خورده بودم ولی الان تقریبا خوب درسشو یاد گرفتم و توی کارم ازش استفاده میکنم
دوست عزیزم امیدوارم هر روز زندگیت بهتر از روز قبل بشه و توانمند تر بشی نسبت به کنترل ذهنت
در پناه الله یکتا
محمد عزیزم
سلام
میدونی اگه یه فرد عادی که از قوانین خبر نداره،و رفتارهای ما رو با خودمون ببینه دقیقا میگه ایما دیوونه ان؟؟؟؟
میدونستی افکار و رفتار ما برا اکثریت جامعه بیگانه و عجیبه؟؟
باورت میشه توی همین داستان که نوشتم یه دوستی دارم که همکاره و مثل برادر هستیم.بهم گفت بخدا تو یا دیوونه ای یا انگار از یه سرزمین دیگه اومدی.
داد میزد بابا یارو پولتو خورده بیا بریم فلانش کنیم.
بیا بریم یا بزنیمش یا شاکیش بشیم یا نداریم دیگه کار کنه.
(و واقعا توانایی برخوردهای اشتباه و زد انسانی رو داشتیم،به راحتی میتونستیم زجرش بدیم)
اما گفتم نه.
گفتم تو نمیدونی من چه چیزی رو کشف کردم.تو متوجه نمیشی من چه چیزی رو لمس کردم.
اره محمد جان ما به قول استاد با دار و دسته معلولین ذهنی طرفیم.
ما راهمون رو خدا بهمون نشون داده
ما خوشبختیم
ما سعادتمندیم
ما عاشقیم
ما فهیم و با درکیم.
محمد عزیزم خیلی خوشحالم که دیدگاهمون شبیه به همه.
دمت گرم داداش
دم هممون گرم.
ما بی نظیریم
ما خیلی خوبیم
شاد باشی محمد جان و ثروتمند
سلام
ارادتمندم استاد عزیز
عجب تمثیل جالب و کاربردی استفاده کردید درخصوص نحوه گسترش و اثرگذاری بد افکار منفی
اینکه چه خطری وجود داره اگر ما نخواهیم که در بدو ایجاد این افکار منفی با آنها مقابله کنیم و بهشون اجازه تکثیر بدیم و این موضوع شامل هر کسی هم میتونه باشه!
چرا که بعضی از ماها فقط خیال میکنیم که توانمند هستیم و افکار منفی را همیشه در بدو ورود به ذهن از بین بردهایم و برای همیشه مثبتاندیش و پیروز هستیم!
خیر این یک فریبکاری است که ذهن ما به انجامش عادت داره و به قول خود شما آشغال قایم کردن زیر مبل و فرشه!
نباید هیچ وقت این مراقبه رو از دست داد
نباید مغرور شد
نباید تسلیم شد
با دیدن این فیلم کاربردی و آموزنده یاد موضوعی افتادم؛
در یک قسمت از فیلم راز بخشی رو دیدم که نشان میداد آرایش نورونهای مغز با تکرار یک ورودی خاص و جدید و یا حتی با تجسم و فکر کردن مداوم به آن تغییر میکنه و این وضعیت باعث ایجاد یک عکس العمل، رفتار و عادت خاص در بدن و در نهایت با تکرار این روند، موجب تغییر سبک زندگی شخص میشه!
لذا مطابق آنچه که امروز از شما دیدیم و شنیدیم اگر این ورودی ها و افکار از نوع منفی و پر تکرار باشند و ما با آنها در همان ابتدای کار مقابله نکنیم، مثل علفهای قدرتمند و درختان مزاحم و بی خاصیتی میشوند که از سر راه برداشتن و دور کردن اثرگذاری منفی شون بسیار سخت و حتی ناممکن خواهد شد.
البته بنظر من علاوه بر افکار منفی باید مراقب افراد منفی اطراف خودمون هم باشیم، چون همین تمثیل بجای استاد هم درخصوص آنها صدق میکنه! چون اگر در بدو مواجهه حواسمون جمع نباشه و یا در طول رابطه متوجه جهتدهی منفی این افراد بشیم و نتونیم بموقع آنها رو از مسیر زندگی خودمان حذف کنیم، مطمئنا آنها هم اثرگذاری منفی روی زندگی ما خواهند داشت و در صورتیکه اقدام بموقعی نکنیم باعث قدرتمند شدنشان میشیم و اونوقت هست که دیگه برای حذف کردنشون کار خیلی برامون سخت خواهد شد.
متشکر
و ممنون از خداوند بابت این آگاهی
و سپاسگزار از شما استاد عزیزم بابت اینکه واسط صالح و صادق این آگاهی بودید
و تشکر از خانم شایسته گرامی بابت همکاری و تلاش همیشگی در جهت انعکاس وصف ناپذیر این دست از آگاهیها
خدانگهدار شما و تیم خوب شما در گروه تحقیقاتی عباسمنش *
tasvirkhani.com
سلام استاد عزیزم و مریم خانم شایسته
سلام دوستان مهربانم
من از وقتی که این فایل آپلود شده بعد از دانلود و دیدن فایل دارم کامنت دوستانم رو میخونم و منتظر فرصتی بودم تا بیام و کامنت بذارم
هر وقت چه در این فایل و چه در فایلهای دیگه اگه بخوام بگم بهترین راهکار برای کنترل ذهنم چی هست به سرعت و بدون هیچ مکثی میگم سایت استاد عباسمنش حالا چه گوش دادن به فایلها باشه و چه خوندن کامنتها باشه. خیلی راحتتر از گذشته میتونم ذهنم رو کنترل کنم
جدای از افکار منفی که بخاطر نرسیدن به خواستههام برام پیش میومد قبلا وقتی یه مسئلهای پیش میومد اگه حرفی میشنیدم هی با خودم حرف میزدم که چرا اینجوری شده و حرص میخوردم ولی خداروشکر از وقتی که وارد این سایت بینظیر شدم در چنین مواقعی یا یه فایل گوش میدم یا میام سراغ سایت هدایتی به فایلی برمیخورم یا نهایتا میزنم روی نشانه من و هر فایلی که بیاد مقاله خانم شایسته رو میخونم فایل رو میبینم و کامنتهای دوستانم رو میخونم و به این وسیله ذهنم رو کنترل میکنم و زاویه دیدم رو نسبت به اون مسئله تغییر میدم و به آرامش میرسم (البته از اول اینجوری نبودم بلکه هرسال هر ماه و هر روز آرام آرام دارم بهتر و بهتر میشم و اونقدر این تغییر زاویه دید رو تمرین کردم که به محض برخوردن به مسئلهای میگم چطور میتونم حالم رو بهتر کنم و جواب خودش میاد)
اتفاقا امروز ظهر بعد از اتمام کلاسهام طی تماسی که داشتم یه حرفایی شنیدم که به شدت ناراحت شدم اما همون لحظه کنترل احساسات کردم و سعی کردم آرام صحبت کنم. تلفن که قطع شد نجواهای ذهنی اومدن و من چون با سرویس برمیگشتم خونه فرصتی خوبی بود که کنترل ذهن کنم سریع هندزفری گذشتم و یکی از فایلهای مربوط به گفتگو با استاد (قسمت33) رو گوش دادم و به خودم گفتم ببین تو اگه روی خودت کار کنی مثل زهرای عزیز میتونی از همه مسائل عبور کنی و به خواستههات برسی و اگه تو الان از لحاظ مالی به یه استقلالی برسی اونقدر که بتونی برای خودت خونه و ماشین داشته باشی دیگه چه اهمیتی داره دیگران چی میخوان بگن و وقتی مقایسه کردم دیدم که این افکار منفی در مقابل خواستههام و دنیایی که من درش قرار دارم خیلی خیلی کوچیک و حقیر هستن و خیلی آرامش گرفتم.
همین چند دقیقه پیش دوباره همون حرفهارو ذهنم بهم یادآوری کرد گفتم نه اجازه نمیدم آرامشم بهم بخوره و اومدم سایت و زدم روی نشانه من و هدایت شدم به سفر به دور آمریکا قسمت 48. فایل رو دیدم خیلی زیبا بود اما انگار این نجواها نمیخواستن بیخیال بشن. گفتم شاید با نوشتن کامنت حالم بهتر شه و خداروشکر از لحظهای که شروع به نوشتن کردم خیلی حالم عالیتر شده و آرامش خیلی زیادی گرفتم. خداروصدهزار مرتبه شکر.
البته شاید این حال بدی امروز من دقیقا مثل همون درختهای هرز پرادایس باشن که باید زودتر قطعشون میکردم و اجازه نمیدادم تا این حد رشد کنن. پس باید با جهادی اکبر و با استمرار بیشتر کنترل ذهن کنم و این افکار رو زودتر قطع کنم.
خداروشکر میکنم که در این سایت هستم خداروشکر که به این مسیر هدایت شدم. واقعا اگه استاد نبود و اگه این آگاهیها نبود من چطور میتونستم مسائلم رو حل کنم.
بازهم از استاد عزیزم بینهایت تشکر میکنم بخاطر آگاهیهایی که دریافت میکنن و به زبان ساده به ما انتقال میدن و از مریم جان شایسته که در کنار استاد فیلمهای زیبا میگیرن تدوین میکنن مقاله مینویسن و از همه مهمتر خودشون مثل استاد عمل میکنن. تشکر میکنم از دوستان عزیزم در این سایت بینظیر که کامنت میذارن و سخاوتمندانه تجربیات خودشون رو بیان میکنن و عاشقانه به همدیگه کمک میکنن برای ساختن جهانی بهتر. خیلی دوستتون دارم.
در پناه حق شاد و سربلند باشید.
سلام به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته دوستداشتنی و سلام به همه ی دوستان خوبم
استاد من دوره ی احساس لیاقت رو از طریق اکانت پدرم تهیه کردم و باید بگم این دوره
بی نظیره !
آگاهی های این دوره چقدر بهمون کمک میکنه بهتر و بیشتر خودمون رو بشناسیم چقدر بهمون کمک میکنه درونمون رو پاکسازی کنیم
و به قول خودتون فقط گوش کردن به این فایل ها باعث میشه یه ذره احساسمون بهتر بشه یه ذره احساس لیاقتمون بالاتر بره
بحث نجواهای ذهن و گفت و گو های منفی ذهن چیزیه که باید مدام روش کار کرد چون ذهن ما هر لحظه در حال حرف زدنه و اصولا اگه خیلی روی خودمون کار نکرده باشیم این گفت و گوها منفی هستن
و اگه همون لحظه جلوش رو نگیریم همونطور که شما اشاره کردین این نجواها قدرت میگیرن و بعدتر ساکت کردنش خیلی سخت میشه!
ذهن همیشه ساز مخالف میزنه این ماییم که باید رامش کنیم با منطق و فکت!
همین آگاهی از گفت و گوهای ذهنی انگار یه جورایی سنسورهای ما رو حساس میکنه یعنی به محض اینکه ذهنت شروع میکنه به حرف زدن متوجه میشی
و حرفای منفی ذهن واقعی نیست فقط میخواد ترس و نگرانی و حال بد رو به ما بده مخصوصا اگه یه اتفاقی پیش اومده باشه این نجواها هم صداشون بلندتره هم بیشتر حرف میزنن و هم منفی تر هستن!
حالا راه حل چیه؟
باید سعی کنیم با خودمون راحت باشیم باید مثل یه رفیق باشیم با خودمون اول خودمون رو اروم کنیم ناز و نوازش کنیم و بعد مثال هایی رو برای ذهنمون بیاریم که ثابت کنیم اونجوری که اون میگه نیست
من گاهی اوقات که این نجوا ها میاد میرم جلو آینه و با خودم صحبت میکنم یا اگه موقعیتش نباشه تو نُت گوشیم یادداشت میکنم و با خودم حرف میزنم و بعدش ذهنم خیلی اروم تر میشه
البته اینم بگم اینو باید بارها تکرار کرد هربار فکر منفی میاد باید بشینی و باهاش دوباره صحبت کنی باید براش وقت بزاری از کنارش سرسری رد نشی
درسته یه بار حرف زدن با خودمون بهمون ارامش میده ولی فقط همون لحظه هست و این نجواها دوباره برمیگرده
من آلارم گوشیمو هر دو ساعت فعال کردم و اسمشو گذاشتم نجواهای ذهن
برای اینکه حواسم باشه ذهنم چی میگه بهم و اگه نجواها منفی باشه سعی کنم به سمت یه ذره مثبت تر هم که شده تغییرش بدم
چون وقتی نجواها منفی باشن حالمون و احساسمون بده و باتوجه به قانون حال بد مساوی اتفاقات بد هست
برای همین این آلارم رو گذاشتم تا آگاهانه گفت و گوهای ذهنم رو کنترل کنم
از روی گوش کردن به نجواهای ذهنمون میتونیم ترمزهای ذهنمون و باورهای مخرب رو پیدا کنیم
من 20 سالمه و تازه شروع به تدریس پیانو کردم
و همش این نجواهای ذهنی میومد که نه تو سنت خیلی کمه و کسی اعتماد نمیکنه به تو ، بقیه فکر میکنن تو هیچی بلد نیستی و …
و اینم بگم من چهره م بیبی فیسه و از سنم کمتر میخوره بهم :)
از روی نجواهای ذهنم متوجه این باور غلطم شدم که من باورم اینه که مردم برای تدریس فقط دنبال اساتیدی میگردن که سن و سالی ازشون گذشته و تجربه ی کافی دارن چون سنشون بیشتر از منه و فکر میکنن من بچه م و هیچی بلد نیستم و بعد اومد نشستم این باور غلط رو تغییر دادم البته هنوز خیلی کار داره ولی بهتر شدم
به خودم گفتم اولا تکامل طی کردن به سن و سال و زمان زیاد گذشتن نیست به کسب تجربه هست!
بعدشم من ارتباطم با آدما مخصوصا بچه ها خیلی خوبه به راحتی با بچه ها ارتباط میگیرم سرگرمشون میکنم میخندونمشون و این بهم در آموزش کمک میکنه و کمک هم کرده!
خیلی از اساتید باتجربه که چندین ساله دارن تدریس میکنن انقدر لِوِلِشون بالاس که نمیان با بچه های کوچیک و کلا حتی بزرگسالانی که مبتدی هستن کار کنن !
و افرادی مثل من که تازه تدریس رو شروع کردن میتونن به این افراد مبتدی تدریس کنن
و اینکه من اتفاقا خیلی حوصله ی بیشتری هم به خرج میدم سر تدریس به هنرجوهام
هم جوون ترم هم دوق و شوق بیشتری برای کارم دارم هم حوصله ی بیشتری دارم!
و تازه اساتیدی هم که خودم باهاش کار کردمم جوون هستن سنشون خیلی هم بالا نیست ولی خیلی با تجربه و با حوصله هستن!
پس سن و سال و قیافه ربطی به اعتمادسازی نداره
و استاد خدا شاهده من 3-4 ماه پیش تو اموزشگاهی که خودم کلاس میرفتم شروع به تدریس کردم (که اینم داستانش مفصله که چطور پا رو ترسم گذاشتم و شروع کردم به تدریس) و دوماه اونجا تدریس میکردم و بعدش به خاطر مهاجرتم به خارج از کشور دیگ نمیتونستم اونجا ادامه بدم ولی یادمه که 7 تا هنرجو داشتم و اینا انقدر به من وابسته شده بودن و خوش میگذشت سر کلاس بهشون که ناراحت بودن از اینکه دیگ با من کلاس ندارن حتی یکیشون گریه میکرد که من یا با بنفشه جون کلاس میرم یا کلا دیگ پیانو کار نمیکنم! و من دیدم اینا همش به خاطر تغییر اون باورهاست!
همون موقع ها یه خانمی پسرشون رو برای مشاوره اورده بودن و خیلی براشون مهم بود که بچشون بتونه با اساتدش ارتباط برقرار کنه و من یه ده دقیقه ای شاید هم کمتر با ایشون صحبت کردم و بعدش قسمت نشد به خاطر مهاجرتم به پسرشون کلاس بردارم ولی منشی آموزشگاه وقتی میخواستم برم بهم گفت اون خانومه که واسه مشاوره اومده بود وقتی بهش گفتم که بنفشه جون دیگ اینجا تدریس نمیکنن و باید با استاد دیگ ای کلاس بردارین خانومه یه ذره ناراحت شده بوده و گفته ای بابا اخه پسرم از ایشون خوشش اومده بود باهاشون ارتباط گرفته بود،
تازه کسی که یه جلسه هم با من کلاس نداشته بود!
و به قول شما استاد عزیزم این جهان جادویی هست کوچکترین تغییری در فرکانس هامون جهان بیرونمون رو تغییر میده نتایجمون رو تغییر میده
عاشقتونم و بی نهایت سپاس گزارم از این آگاهی هایی که به ما میدین️
به نام خدا
سلام استاد جونم
آخه چرا فایل جدید نمیزاری میدونی انگشتم سر شد از بس رفرش کردم سایتو ، میدونی من چقدر معتاد این سایتم
با اینکه هم دوره ای که دارم گوش میدم هم فایلهای رایگانه دیگه رو ولی نمیدونم چرا اینقدر اشتیاق دارم واسه فایلهای جدید و اینقدر منتظرم
وقتی فایل جدیدی میاد اونقدر حرف برای گفتن دارم که کامنتم اونقدر طولانی میشه خودم خسته میشم
ولی واسه فایلهای قدیمی هرچقدر زور بزنم حرفم نمیاد مگه اینکه دیگه خدا واقعا کلماتو عین تیر برق جلوم ظاهر کنه
اما واقعا همیشه تو فایلهای جدیدی که میزارین هدایتی برام توش هست و نور راهم میشه باعث میشه یه اپسیلون برم جلو
عاشقتم استاد
چند کلمه ای نزدیک به آخر این فایل گفتین که واقعا نیاز به تامل داره
اینکه هر اتفاقی میوفته بیایم ببینیم چه خیریتی توش هست
خودمونو به آرامش برسونیم چون هدایت فقط در زمانی که حالت خوبه میاد
اگه حالت خوبه هراتفاقی هم بیوفته خیره و تهش به نفع توعه
استاد شما همیشه میگین من یه چیزی میگم ولی بقیه اونچیزی که میخوان میشنون
دقیقا همینطوره من همیشه وقتی فایلی گوش میدم و چند وقت بعدش باز برمیگردم میبینم اینا چیه اینارو چرا قبلا نشنیدم
و دلیلش قانون زیبای تکامله که نشون میده ما رشد کردیم که بهتر میفهممیمش عمیق تر درکش میکنیم
مثل الان من که این خیر بودنو بهتر میفهمم اینکه در هر چیزی خیره
و چقدر بهتر میتونم این خیر بودنو بفهمم
دارم میبینم چقدر تغییر کردم که الان تا کوچکترین اتفاقی هم بیوفته میگم خیره خیره خیره
تو میخوای رشد کنی بری یه پله بالاتر چیزهایی هست که باید یاد بگیری
الان فرصته سنجیدن خودته فرصته نزدیکی به خداست فرصت نشون دادن ایمانته
یه جاهاییم که دیگه خیلی سختم میشه میگم اینا تضادیه که باعث تغییرت میشه زری تو توی این زمینه هنوز اونقدر رنجش برات زیاد نشده که تغییر کنی باید بری زیر منگنه تا عوض بشی اگه خودت نمیخوای تغییر کنی جهان تورو تغییر میده پس حالا تصمیم بگیر به کدوم سمت میخوای بری
خوشحالم از این تغییر دیدگاهم که آرامشو به زندگیم آورده که دیگه دنبال مقصر نیستم و انگشت اتهام به دست خودم و باورهامه خوشحالم که به جای غصه خوردن دنبال راه حل میگردم و در هرچیزی سعی میکنم فرصتی پیدا کنم
خداروشکر که پله پله رشد میکنیم از راهی که واقعا گل و بل بله
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ ﴿٩٧﴾
ما می دانیم که تو از آنچه می گویند، دلتنگ می شوی. (97)
فَسَبِّـحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ ﴿٩٨﴾
پس پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی و از سجده کنان باش. (98)
وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّىٰ یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ ﴿٩٩﴾
و پروردگارت را تا هنگامی که تو را مرگ بیاید، بندگی کن. (99)
این سه آیه پایانی سوره حجر همیشه اشکمو در میاره و به شدت بهم آرامش میده
این آیاتو خدا به پیامبر گفته ولی چرا برای خودم تعبیرش نکنم وقتی بهم آرامش میده؟وقتی که خدا به درون من آگاهه و میدونه من از چی دلگیرم میاد راه حلشو میده دستم میگه سجده کن و سپاس و ستایش بگو تا آخرین لحظه عمرت بندگی منو بکن
غمت نباشه بنده من تو تهش به من برمیگردی بنده من باش غیر از من هیچ منبع آرامش دیگه ای پیدا نمیکنی
استاد ازت ممنونم که تو این دنیایی که همه تمرکزشون کجه شما بهمون یاد دادین درست فکر کنیم درست نگاه کنیم امروز که با پدرم تو ماشین بودم همینکه محو برگهای پاییزی و رنگارنگ درختان بودم و میگفتم میدونم که هیچ برگی بی اذن تو از درخت نمی افته همون لحظه پدرم داشت میگفت که میبینی چقدر هوا آلودس اصلا اون جاها مشخص نیست
و من تو ذهنم گفتم من برام مهم نیست که اون جاها سیاهه آلودگیه یا چیه من اینجوری میبینم که این هوا ابریه حتی اگه ابر نباشه هرچی که هست زیباست اون کوه های دور دستو حل کرده تو خودش آیا این زیبا نیست؟
یه آیه ای هست تو سوره فک کنم ملک میگه که آیا اون پرنده های بالاسرتونو نمیبینید که با بال گشوده و بسته پرواز میکنند خداوند اونارو تو آسمون اینجوری نگه داشته خداوند به همه بیناست
چرا وقتی میتونم به پرواز پرنده فکر کنم باید به آلودگی توجه کنم؟چرا وقتی میتونم به آسمونی که فقط زیبایی ازش میباره نگاه کنم به آسمون پر ستاره و ماه ،آسمون آبی و ابرهاش نگاه کنم باید رومو برگردونم سمت چیزی که نمیبینمش و اصلا سودی به حال من نداره
مثل خیلی از سوالات که استاد میگه دنبال حاشیه نباشید حالا چه سودی داری بدونید فرکانس چیه و چه شکلیه روح چه جوریه این بهتون کمک میکنه یا اینکه بدونید چطور فرکانسو ارسال کنیدو چه نتیجه ای داره؟
چون همون چیزی که توجه کنی بهش میشه حقیقت زندگیت
پس به اونچیزی توجه کن که حالتو خوب میکنه بهت آرامش میده تا همونو بیشتر تجربه کنی
فک کنم خیلی بی ربط نوشتم ولی مهم نیست چون هر اونچه که از قلبم برای رفع دلتنگی کامنت نوشتن بر اومد نوشتم
هرچند که استاد همیشه تاکید دارن هرچیزیو سرجای خودش بنویسید ولی ما دلی مینویسیم استاد هم دلی منتشر میکنه
استاد خودش میدونه وقتی قلمو میدی دست دلت دیگه معلوم نیست چی تحویلت میده ولی هرچی هست از دل میاد و بر دل میشینه
بر دلی که آشنا باشه به اونچه نوشته شده
عاشقتونم
سلام زری خانوم عزیز و توحیدی
من کامنتهای شما رو خیلی دوسدارم و هر وقت میبنمش سعی میکنم حتما با دقت بخونمش چون میدونم پر از نکتست
من روی این فایل کامنت نزاشتم و دلیلشم مطمینا شما و همه دوستان آگاه به قوانیین میدونن و اونم چیزی نیست جز اینکه فرکانس من اجازه بهم نداد و باهاش مقاومت داشتم
یعنی یه چیزی توی وجودم مانع از دست به قلم شدنم میشد ولی هر وقت کامنتی خوندم که احساس کردم باید جوابشو بدم معطل نکردم نوشتم
مثل امروز شما که دلی نوشتید و از قرآن گفتید و نور رو به سمت قلب من فرستادید
دوست عزیزم امروز میخوام راجب موضوعی که برام پیش اومده و همش کنترل ذهن بود برات بنویسم
من بخاطر چالشهای مالی که داشتم بدهکار شدم و حتی نزدیکترین افراد زندگیم رفتاریو داشتن که وقتی بهش فکر میکنم احساس میکنم هنوز خوابم و دوس ندارم باور کنم که در بیداری برای من اتفاق افتاده
روزهای اول که با دیگاهای استاد آشنا شدم یه جملش خیلی روم تاثیر گذاشت و اون این بود که تا وقتی من تغییر نکنم هیچ اتفاقی با شنیدن فایلها برام نمیافته و باید جهاد اکبر منید برای تغییر شخصیت خودتون
این جمله بر میگرده به تقریبا دو سال نیم پیش .اون روزها سراسر ترس و ضعفهای شخصیتی بودم در همه ابعاد
در بحث روابط
در بحث سلامتی
در بحث ثروت
در بحث ارتباطات و …..
روند تکاملی من آروم آروم شروع شد و مثل استاد تصمیم گرفتم هر چیزی میشنوم که حس میکنم درست رو شروع کنم به انجام دادن حتی اگر برام سخت باشه
از نظم انضباط در کارم گرفته تا صب زود بیدار شدن و کتاب خوندنو و امثال اینها که البته از اساتید دیگه شنیده بودم .و فکر میکردم باید اینها عوض بشه تا زندگی من عوض بشه
خیلی گیج میشدم و زندگیم پر از تضاد بود تا جای که دیگه تصمیم گرفتم فقط از آموزشهای استاد استفاده کنم و همه رو بزارم کنار
با کله رفتم توی دل ترسهام .ترس از حرف مردم که بزرگترین پاشنه آشیل من بود
ترس از نه گفتن به بقیه
و البته ترسهای دیگه ای که دارم آروم آروم ازشون میگذرم و خودم متوجه تغییر شخصیتم میشم و میدونم که توی چه چیزهای نقطه ضعف دارم و باید بیشتر روشون کار کنم
اما داستان این روزهای من تضادی بود که برام پیش اومد و ظاهرش خیلی بد بود این بود که یکی از دوستانی که بظاهر ازم طلب داشت حکم جلب گرفته بود و منو جوری توی منگنه انداخت که راهی جز تسلیم شدن نداشتم یا باید منو میگرفتن یا با شرایط اون کنار میومدم
این موضوع بارها برای من به شکلهای مختلف پیش اومده بود و دلیلشم مشخص بود ولی من هنوزم نتونستم باهاش کنار بیام و خیلی سعی کردم توی اون شرایط آرامش خودمو حفظ کنم و دنبال موهبتش بشم و خیرشو بفهمم
همیشه یه جمله از بیل گیتس توی گوشم صدا میکنه اینجور مواقع و اون این بود که ناراضی ترین مشتری تو میتونه بهترین معلمت باشه
این جمله رو به عنوان الخیر فی ما وقع در نظر گرفتم و هر وقت همچین شخصی به پستم میخوره به خودم میگم چرا این اتفاق به این شکل افتاد و فرکانس و باوری که باعثش شد چی بوده ..و این اتفاق چه درسی برای من داشت
با این سوال ذهنم شروع میکنه به اینکه چطور درشو بگیرم ازش عبور کنم
اون روز من خیلی سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم و خیلی سریع ذهنمو جهت دادم و همه چیو سپردم به خدا که به وقتش درشو بهم بده .
امروز طبق وعده ای که داده بودم باید بدهی خودمو تسویه کنم و توی کل این روزها با اینکه اصلا شرایط پرداخت نداشتم حالمو خوب نگه داشتم و اجازه افکار منفیو ندادم
بطرز عجیبی امروز هدایت شدم به حساب مسدودی که چند سال درگیر باز شدنش بودم و چند بارم تلاش کردم ولی نشده بود تا اینکه همه شرایط جوری پیش رفت که حسابم باز شد و چالش من به خیر گذشت و نکته جالبش اینکه به هر راهی فکر میکردم جز این مورد و جالب تر اینکه اینقدر آسون همه چی دست به دست هم داد که این موضوع درست بشه که توی کل این روند لبخند روی لبهای من بود بخاطر دیدن معجزاتی برام اتفاق میافتاد و من دلیلشو خوب میدونستم
از برخورد زیبای رارننده اسنپ گرفته تا متصدی بانک که بسیار مهربون بود همه کارا رو بدون هیچ توقع ای انجام داده و همچنین اتفاقات زیبای که حتی بعد از پرداخت برام افتاد مثل اومدن مشتری که سه سال بود دنبال من میگشت و خیلی چیزا دیگه
اینها همش حاصل همون لذت بردن از لحظهام و سپردن کارها به اون بود
چون میدونستم که خداوند از من به خودم مهربونتره
چون اون میدونه توی باورهای من و افکار من چی میگذره
چون میدونه برای من لذتبخش تر از هر چیزی توکل کردن به خودشه
من وظیفمو اینطور انجام دادم و اونم بار سنگینی که روی دوش من بود اینطور از روی دوشم بر میداره
بقول استاد خطاب به تراکمپر زیباش که میگه آیا ما بار سنگینو که داشت کمرتو میشکست از روی دوشت بر نداشتیم و با اون صدای طنز آمیزش میگه چرا برداشتیم برداشتیم
سپاسگزارم ازت استاد عزیزم که این سایت با این دوستان زیبا اندیش یه جا و بدون هیچ مبلغی اینجا در دسترس ما قرار دادی
سپاسگزارم ازت استاد عزیزم که به وعده خداوند ایمان داشتی و این مسیر زیبا رو با توکل اومدی چراغ راه ما شدی
سپاسگزارم از شما زری خانوم زیبا اندیش و هر کجا هستی در پناه الله یکتا شاد سلامت تندرست باشی
سلام آقا محمد عزیز دوست من
چقدر پشت صحنه آرامش بخش و روح نوازی داره عکستون
یادمه اولین بار که یکی از کامنتهای شمارو خوندمو پروفایلتونو دیدم اول از هر چیزی خالکوبی هاتون جذبم کرد و پیش خودم گفتم اینه اون زندگی که خودت میخوای اینه توجه نکردن به حرف دیگران و تجربه زندگی به سبک دلخواهت
واقعا ممنونم که برام این تجربه فوق العادتون رو نوشتین
سرتاسرش توحید بود
همش معجزه بود چند بار خوندمش و هی گفتم خدای من معجزست معجزست معجزستتت
میبینین چطور خدا هدایتمون میکنه
میبینین چطور خدا حامی و نگهبان ماست
خدا بارها و بارها ازمون میخواد که فقط ایمان داشته باشیم همین
خداوند هر کسی که باهاش باشه بی نیازش میکنه پرش میکنه سرشارش میکنه
رو این جمله خیلی فکر کردم
بی نیازی
واقعا کلمه جذابیه
البته جذاب ترش اینه که این بی نیازیو زندگی کنی
خداوند مارو بی نیاز میکنه فقط اگر خودمونو بهش بسپاریم
من میدونم چقدر کنترل ذهن در اون لحظات براتون سخت بوده ولی مرحبا به این ذهن قوی و توانایی که چنین نتیجه ای رقم زده
این موضوع اون قانون رو ثابت میکنه که محال است ما به احساس آرامش برسیم و شرایط هرچقدر نادلخواه به نفع ما تغییر نکند
مطمئن باشید اگر این حساب مسدود شده نبود خدا از هزاران راه دیگه ای که فکرشو نمیکنی اون پولو برات میرسوند
چنین نتایج و کمکهایی مارو خیلی قوی میکنه
باورهامونو قوی تر میکنه
ایمانمونو بیشتر میکنه
باعث میشه در آینده بتونیم ازشون استفاده کنیم و دهن ذهن چموشو ببندیم
و یاد آوری کنیم که مگه یادت نیس خدا فلان موضوعو برام حل کرد پس اینم حل میشه
الان که کامنت شمارو دریافت کردم و دارم براتون مینویسم تو بهترین حال و احساسم تو بهترین و مناسب ترین زمان و درس امروز من از زندگی صبر بود
اینکه ما باید صبور باشیم برای رسیدن به خواسته هامون خدای مهربون ما اجابت کنندس این قانون جهانه ماست
فقط ما باید صبر داشته باشیم تا شرایط محیا باشه و در زمان مناسبش که ما آماده دریافتش هستیم به دستش میاریم بی برو برگرد
خداوند هدایتگر ماست
خداوند تنها یار و یاور ماست
من چند وقت پیش میخواستم برم عروسی یکی از دوستام لباس نداشتم و فقط 180 هزارتومن پول داشتم و یه هفته بود همش تصور میکردم میرمو اون چیزی که میخوام میخرم البته من چون خودم خیاطم پارچه میخواستم بخرم
و فقط یه روز مونده بود به عروسی و پولی به دستم نرسید منم گفتم هرچه بادا باد پاشو بریم تو بازار حتما خواسته من اجابت میشه من باید ایمانمو نشون بدم من اون لباسو میخوام و برام جور میشه و شاید باورتون نشه نیم ساعت قبل از اینکه راه بیوفتم 490 هزارتومن پول به حسابم واریز شد که من هاج و واج فقط به گوشیم زل زده بودم و میگفتم خدایا آخه من چی بگم چجوری شکرت کنم چجوری سپاسگزاری کنم ازت
تو هیچوقت بنده خودتو نا امید نمی کنی
کسی که بهت ایمان داشته باشه بی نیازش میکنی
بی نیاز از هرکس و هرچیزی
خدایا کسی که تورو داره چی کم داره اصلا؟؟
همون شبی که اون کامنتی رو نوشتم که شما ریپلای کردین یه اتفاق بدی افتاده بود ومن از خوشحالی گریه میکردم و میگفتم خدایا شکرت که تو هستی شکرت که تورو دارم که دلم بهت گرم باشه
و واقعا خوشحال بودم خوشحااال بودم که از اون اتفاق گزندی بهم نمی رسه چون خدارو دارم
چون میتونم خدارو در قلبم احساس کنم و آروم بگیرم
125آل عمران》آری اگر صبر کنید و تقوا پیشه کنید و دشمنان در همین لحظه جوشان و خروشان برشما بتازند پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشان دار یاری می دهد.
پس صبر و تقوا رو فراموش نکن
عاشقتم دوست من که برام نوشتی
حالم عالیه و امیدوارم حال شما هم بی نهایت عالی باشه
درپناه رب
سلام زری خانوم دوسداشتنی عزیز
یک دل دارم من اونم برای شما پرواز کرده و داره الان به خروش در میاد
سپاسگزارم ازت دوست عزیز من که برام نوشتی و تتو های منو تحسین کردی تتوهای که قبلا یادمه بخاطر کمبود عزت نفس و دوست نداشتن خودم و فقط برای جلب توجه دیگران روی بدنم زدمشوم
اصلا نمیخوام بگم هر کسی تتو داره این نیت رو داره ولی در مورد من اینطور بود و سرشار از کمبود بودم ..از روزی که بحث عزن نفس رو شنیدم و دنبال کردم اولش دلم میخواست تتوهامو پاک کنم و کسی نبینه ولی به مرور زمان و قویتر شدن باورهام تصمیم گرفتم خودمو ببخشم و همینطوری که هستم به خودم ببالم و اتفاقا این تتوها رو به عنوان تمرینی برای مهم نبودن حرف مردم ازشون استفاده کنم و با افتخار همینطوری در اجتماع شروع به معاشرت با مردم کردم چه جنس مخالف و چه جنس موافق و نتیجشم عالی بود زری خانوم
من باور کردم که من به خودی خود با ارزش و قابل تحسینم و اگر هم تتو دارم برای زینت خودمه و بارها شده که غریبهای که قبلا با اینکه هر کاری میکردم ازم تعریف کنن برعکس همیشه مسخرم میکردن همونا شروع کنن به تعریف کردن از تتوهای من و این خودش نمود قانوم
چون قبلا برای دیده شدن اینکارو میکردم ولی الان برعکس چون برام مهم نیست همه ازش تعریف میکنن و حتی پیش خود من هم الان تتوهام بسیار زیباست
چقدر داستان واریزی پولیتون جالب بود و البته که با قانونی که خود من بارها ازش جواب گرفتم هم خوانی داره
زری عزیز بزار یه چیز صادقانه بگم بهت من چون بشدت در این برهه از زندگیم دچار بدهکاری شدم که بی سابقه بود در تمام دوران زندگیم و اولش چنان دست پامو گم کرده بودم که اصلا نمیدونستم چیکار کنم با آموزشهای استاد و باورهای توحیدی که اویل خیلی بهم کمک کردن و آرومم کردن تصمیم گرفتم جهاد اکبر شروع کنم و از دل تاریکهای زندگیم دستمو دراز کردم به سمت خدا و تسلیمش شدم که هدایتم کنه
معنی هدایت و تسلیم شدن شاید در ظاهر آسون باشه ولی وقتی که همه چیز بر ضد تو باشه از دوست و رفیق گرفته تا غریبه معنیش کلا عوض میشه و شجاعت میخواد بجای فرار کردن بگی من میرم تو دلش و خودمو میسپارم به اون هر چی میخواد بزار بشه
و چه کسی وفادارتر از خداوند به وعده خویش است
این جمله طلای زمانی نوشتم و چسبوندم جلوی میزم که همه به خونم یه جورای تشنه بودن همه سرزنشم میکردن ولی من ایمان داشتم قلبم پر نور بود نمیدونستم قرار چی بشه و ترسهام گاهی منو چنان از خود بی خود میکرد که تنها چاره ام خوابیدن بود و صب دوباره با امید حرکت کردن بود
الان که یادم میاد اون روزهای بسیار سخت بشدت کمتر شدن و وقتی بهش فکر میکنم میبنم تو اون شرایط چقدر حالم خوب بود و هیچ وقت به اندازه ای که اون روزها سپاسگزار بودم توی کل 35 سال گذشته نبودم
الان معنی توحید خیلی برام واضح تر شده وقتی که اتفاقات اینجوری برام میافته ذهن نجوا گرم خیلی زور میزنه منو حرصم بده و اذیتم کنه و هزار جور احساس بد رو بهم قالب کنه ولی خودم خیلی خوب میفهمم بهتر میتونم کنترلش کنم و به همون اندازه هم احساس روی دوش خدا نشستن بیشتر میفهمم و کارام به یه طریقی که ظاهرا خیلی طبیعی ولی من میدونم که طبیعی نیست حل میشه
آبجی عزیزم بخدا فقط کافیه به خودش بگیم و باورش کنیم و باورش کنیم و این نکته طلایی که زمانی من میتونم بگم باورش دارم که آرام باشم توی شرایطی که آرام بودن دیوانه کننده ترین رفتاری که میتونه ازمون سر بزنه
میتونم تا صب در مورد اتفاقاتی که برام میافته صحبت کنم که قبلا اصلا اینطوری نبود
از کارهای اداریم که مثل آب خوردن جلو میره در حالی گذشته عذابی بود برام این موضوع
از هدیهای که از اطرافیانم میگرفتم که قبلا اصلا اینطور نبود یا شاید نگاه من بهشون اینجور نبود
از مشتریان با کیفیت که هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه
از ارتباطم با الله که هر لحظه حسش میکنم
وو از شما دوستان عزیزی که هر روز به عشق شما به این سایت میام با لذت کامنتهای شما رو میخونم
سپاسگزارم ازت دوست عزیزم که برام نوشتی و باعث پر حرفی من شدی
دوست دارم زری خانوم و از همین جا عشق به سمتت روانه میکنم
سلام
خسته نباشید
امید وارم از حرفای استاد بهره کامل برده باشین
من به شخصه کاملا موافقم نشستن پای حرفای افراد منفی نگر کاملا اشتباه هست
هر چقد به این افراد نزدیک باشید باور های نامناسب بیشتر شمارو احاطه میکند همیشه کلماتی که به کار میبرند در ذهن شما باقی میماند و شمارو از مسیر هدایت دور نگه میدارن
و حرف اخر همیشه متفاوت از نظر بقیه عمل کنید با انجام دادن گفته های انها شما هم مانند انها عمل میکنید
به نام خدایی که اگر هرلحضه با من است
سلام به استاد نازنینم، الگوی تمام زمینه های
زندگیم
گاهی این افکار منفی چنین میپیچید دور سرم که از زندگی سیر میشوم ، ولی با امید خدا از این هممیگذرم…
استاد مثل شما که سخت ترین طعنه ها و ورودی های منفی رو از خانواده دریافت کردی
من هم الان تنها دلیل نشتی انرژیم خانواده است پدر و مادر
من از زندگی شخصی ام راضی از مسیرم راضی ام . آرامش دارم. حس وحالم خداگونه است
ولی از آنجایی که قول داده ام باخودم روراست باشم میگویم… ترمزی دارم به اسم مادر وپدر
نشتی انرژی
به طوری که مدتی نبودن و من حالم عالی بود ولی دیروز تا اومدن من بی حالم افکار منفی اومدن سراغم
میدانم که پدرمادر خیلی ارزشمندن و من همیشه به خدا میگویم همین ک سالمن شکر من هیچ انتظاری ندارم
ولی تیکه انداختن های مادرم، از بیهوده سخن گفتن و تلقین کردن باورش خسته شدم
از هر راهی وارد میشوم که خوب شود رابطه با هم همانگونه منفی است.
فقط میخواد تیکه بندازه و ایراد بگیره،
حق دارند چون بیش از 45 سال است در مسیر ناراحتی و اندوه هستند، و من هیچگونه تغییر مثبتی در خانواده ندیده ام ،
روابطشون که داغون . من هیچگاه محبتشون رو بهم ندیدم، به من هم اگر محبتی بوده انقدر سرد خک بوده ک همیشه این خلا محبت را داشته ام
از دوستانم میخوام اگر راهکاری دارن کمکم کنن،
گاهی میگم اصلا باهاشون حرف نزنم و کلا قهر باشم بعد میگم نه…
من که نباید بین کسانی که در صلح نیستن
بخاطر عقاید بی فکر حاظر نیستن حتی فکر کنن
هیچ رابطه خوبی باهم ندارن
غرق شوم بخاطر اینکه پدر مادرم هستن
این ترمزی شده برای من که راه حلی به ذهنم نمیرسد
از خانواده خوبم میخوام کمکم کنن
سلام و درود بر امیرحسین عزیز
پیشنهاد من تنها و تنها صبر و آرامش و با صلح با خود بودن و پدر و مادر است.
اصلا توجه نکنید به رفتار اونها و روی باورهای خودتون کار کنید.
من هم قبلا همین مشکل را با مادرم داشتم و فکر میکردم اون کلا منفی باف و منفی نگر است و مقاومت میکردم ولی با درک بهتر قانون و کار کردن روی خودم رفتار مادرم تغییر کرد و من هم سعی کردم با او ستیز نکنم و هر چی میگفت بگم چشم و حق با اوست.
به نام خدایی که همیشه با ماست و هوامون وداره. با سلام خدمت استاد گرانقدر ویار همراهشون خانم شایسته عزیز. دوست عزیز وقتی تو مسیری این تضادها اومدن که به رشد شما کمک کنن خیلی عالیه که شما الان به فکر راه حل افتادین بعضی وقتا این ترمزها ونشتی ها وارد روابط بعدی ادم هم میشه که دیگهاونجا این افکارو تنشها از یه درخچه سمی به یه درخت تنومند تبدیل میشه. من خودم اول با فایلهایی که بتونه حاله گرفته و خسته منو بهتر کنه استفاده کردم. بارها و بارها از فایل رایگان سایت به عنوان نشانه های قانون جذب در قران. و فایل شیوه مدیریت انتقادات. این دوتا فایل احساس منو خیلی عالی کرد وقتی یکم حالت بهتر بشه هدایت میشی به فایلهای بهتر و مدارت یه پله میره بالاتروقتی به این درجه برسی فایلهای اخیری که استاد در مورد معرفی دوره شگفت انگیز احساس لیاقت در سایت قرار دادن مخصوصا فایل نشانه های عدم احساس لیاقت که استاد کلی کلید بهمون دادن میتونه معجزات زیادی رو وارد زندگیتون کنه. امیدوارم راهگشا باشه. موفق وموید باشید.
به نام خالق شگفتی ساز سلام
خشم و ناراحتی که از خانوادت داری از کلامت مشخصه دوستشون داری اما ازشون کینه هم به دل داری و این کینه از زندگی کردن در گذشته ات میاد از مرور خاطرات که با هر اتفاق و حرفی از طرفشون برات تداعی میشه اول باید کینه رو از وجودت پاک کنی اول باید با خودت و خدای خودت به صلح بررسی و مهر و محبت خانوادت حتی شده زمان هایی که نوزاد بودید در ذهنتون تداعی کنید یا یک ویژگی خوب غیر ممکن شخصیت مثبت هم نداشته باشن همه آدم ها دارند.
بعد خودتون میبینید چقدر آرامش پیدا میکنید وقتی دیگه به ایرادهای اعضا توجه نمیکنید و براشون تو ذهنتون دلیل وومنطق نمی یاریم به قول استاد هر فکری که احساس بد بده باید بزاریم کنار .
اینها رو گفتم چون تا پارسال منم این شکلی بودم همش بدی های خانواده رو میدیدم و از دستشون ناراحت اما الان عشق میبینم درسته به تضادهایی برمیخورم اما نه به شدت قبل حداقل الان واقعا دوستشون دارم و اگر رفتار نامناسبی ببینم خوب میدونم که به خاطر افکار و کانون توجه خودم هست وقتی مدیریت میکنم افکارم رو ورق برمیگرده و برخورد از آدم ها عوض میشه چرا که من آروم شدم
ترمز شما خشم و نفرت و این خشم از توجه به ناخواسته هاتون هست. با خودتون بگید به هر دلیلی من عصبانی بشم جهان کاری نداره حق با من هست یا نه بدبخت میشم و اتفاقات بدتری تجربه میکنم اما اگر آرام باشم خدا میدونه چقدر زیبایی و اتفاقات عالی تجربه میکنم.و همین طور به مشاهده خود خشمگینتون بپردازید. آرامش در پرتو آگاهی خیلی خوبه .
سخت نگیرید زندگی رو مطمئن م با حل این تضاد آرامش نابی رو تجربه میکنید روابط زیبایی رو تجربه میکنید که حتی الان فکرشم نمیتونید بکنید.
هرجا هستید شاد و پیروز و سربلند باشید.
سلام خواهر زیبای من
همراه راه بهشت
امیدوارم حال دلت عالی باشه
آرامش خدایی در وجودت باشه
ممنونم بابت راهنمایی کردی
و بسیار لذت بردم و درس یاد گرفتم
منقد دان خداوندم که همچین خواهر و برادر های درست حسابی به منداده
ممنونم بابت وقتی ک گذاشتی عزیز دلم مریم جان
شبت به زیبایی قلبت
به نام نامی دوست که هرچه داریم از اوست.
سلام امیدوارم حال دلت خدایی باشه.
خوش حالم که تونستم تجربیاتم رو دراختیارت بزارم و مفید بوده برات .
دیدن نقطه آبی کنار اسمم و هدایت به سمت خواندن پاسخ کامنتم باعث شد دوباره کامنتم رو مرور کنم و کمک حالم باشه برای برطرف کردن مسئله ام در کارم .
متشکرم برای نوشتن این کامنت زیبا و دعاهای زیبایی که برام کردی .
از صمیم قلبم منتظر شنیدن خبرهای خوب از روابط زیبایی که ساختی هستم . دست خدا نگهدارت
سلام خدمت دوست عزیز
امیدوارم که همیشه حال دلتون عالی باشه من کامنت شمارو خوندم وفهمیدم شما خیلی رو نکات منفی پدرومادرتون توجه میکنید ازجای که قانون جهان اینکه به هرچی توجه کنی همونو دریافت ودرزندگیت ایجاد میشه اگه همش بگی پدرومادرم این اخلاق دارن مثلان تیکه میندازن هی دربارش حرف بزنی و عصبی بشی این تیکها بیشتر میشه بنظر من شما اولین کار که باید انجام بدی اینکه نکات مثبت مادرتو وپدرتو بنویسی وبابتش شکرگذاری کنی واگر این کار برات سخته نکات مثبت خودت بنویس وشکرگذاری کن اگه بازم برات سخته اینکار نکات مثبت محیط خونتون اتاقت دوستات امکاناتی که داری رو بنویس که حست بهشون خوبه بااین تمرین تووجه خوب ادمها ومحیط خودتو تقویت میکنی وازجنس همونا به زندگیت وارد میشه
سلام و درود دوست خوبم، در عین حال که احترامشون رو نگه میدارید، از افکار منفیشون دوری کنید و تمرکزتون رو بزارید روی مسیر الهی که دارید ، به مرور به احتمال زیاد خانوادتونم خودبه خود تغییر کنن، اگر تغییر نکردن ، طبق قانون خداوند شرایطی رو براتون فراهم میکنه که: مستقل زندگی کنید و فاصله ای که بین شما و پدر مادرتون ایجاد میشه باعث بشه راحت تر و بدون دردسر به مسیرتون ادامه بدید
سلام به برادر عزیزم که شجاعت این رو داشته که وارد این خانواده بشه و به ورژن بهتری از خودش تبدیل بشه
اول اینکه من خودم این مشکل رو داشتم و تقریبا حلش کردم…نمیگم هیچ اختلافی بین من با افکار قاجاری اونا پیش نمیاد اما مثلا قبلا اگر ماهی20بار بود الان ماهی یکبار اونم شاید پیش بیاد..من خیلی ساده بهت میگم چیکارکردم..راهکارهای من از تجربه من و آموزه های استاد عزیزم در عمله…
اول اینکه،توزندگیتون هدف داشته باشید،وهرروز برید دنبال چالش های جدیدو ذهنتون رو و توجه تون رو از روی پدر و مادرتون بردارید و تمام تمرکز و توجه تون رو بزارید روی هدفتون و به حرف و نظر بقیه درمورد خودتون،اهمیت ندین حتی پدر و مادر…شما وقت بتونی فکرت رو از روی این مشکل برداری و بزاری روی هدفت100درصد راه حل رو رفتی…البته که سخته وشما به مرور بهتر میشید تو کنترل ذهنتون..
اما از کجا شروع کنی کنترل ذهن رو…از دوره عزت نفس..چرا اینو میگم؟
چون وقتی روی ارزشمندی و احساس لیاقت خودت کار کنی…دیگه خودت رو دوست داری و برای خودت ارزش قائلی…خب چه فایده؟
فایدش اینه که قدرتمند میشی،هدفمند میشی،توحیدی میشی،به نظر دیگران و حرفای بیهودشون اهمیت نمیدی،توجه تو روی هدفته…اون موقعی که درک کنی که مشکل اصلی تویی نه پدر و مادرت…مشکلت حل میشه با اونا اون موقعی که بفهمی تمام شرایط و اتفاقات زندگیت رو خودق خلق میکنی،مشکلت حل میشه…
برادر عزیزم اینکه حرفای بیهوده اونا ناراحتت میکنه و حالت رو بد میکنه..یعنی اونا تو ذهنت قدرت دارن یعنی اونا تو ذهنت مهم تعریف شدن…که با حرفشون میتونن وضعیت تورو مشخص کنن..
اینو میگم که بهت بر بخوره و روی خودت کار کنی…یعنی اینقدر شخصیت و شاکله ی ضعیفی داری که دیگران یا پدر و مادرت میتونن با تعریفشون خوش حالت کنن و با انتقاد و چرت و پرت ناراحتت کنن..دوست من قدرت رو تو ذهنت از بقیه بگیر…اینکه حرف و رفتار کسی خوش حال یا ناراحتت میکنه یعنی اون شخص برات مهمه…وحرفش برات مهمه…هیچکس برات مهم نباشه،به حرف هیچکس اهمیت نده…به صدای قلبت و الهاماتت گوش بده…..امیدوارم منظورمو بفهمی…
وقتی رو خودت کار میکنی همه رو دوست داری،به همه احترام میزاری اما تو ذهنت اینه که قدرت دست خداونده،قدرت تغییر زندگیم دست منه چون منم امتداد خداوندم،هیچکس نمیتونه تأثیری در زندگی من داشته باشه…حتی پدر و مادرم…
روی اعتماد به نفس و توحیدتون کار کنید….رفتار تمام اطرافیانتون باهاتون عوض میشه…
توجه شما به مشکلات، مشکلات رو بوجود میاره و قدرتمندشون میکنه…
یه تمرین باحال با هرکسی قهری و متنفری و ازش بدت میاد حتی پدر و مادرت..یک کاغذ بردار و سعی کن تمام نکات مثبت طرف رو بنویسی و بابتش شکرگذاری کنی…اولش سخته اما به مرور زیبابین میشی و میتونی ویژگی های مثبت افراد رو ببینی و این معجزه میکنه…باید انجام بدی تا بفهمی…
شاید سخته قبول کنی ولی ایراد از توإ دوست عزیزم و به میزانی که اینو درک کنی مشکلاتت حل میشه….
تو عزت نفست پایینه،توحیدی نیستی…زیبابین نیستی،سپاس گذار نیستی…پدر و مادر من که همیشه تو جنگن با هم وقتی من میام خونه آروم میشن حالشون خوب میشه،میگن تو بهترین فرزندمایی…کلی با مادرم شوخی میکنم و میخندونمش،تو کاراش کمکش میکنم البته یه کوچولو نه زیاد..با بابام سعی میکنم خوب باشم…
وقتی روی خودت کارکنی…همه چیز عوض میشه مشکل تویی نه اونا..
وقتی عشق و محبت و مهربانی ازت جاری بشه اون موقع هرجا بری آرامش و شادی..برکت رو باخودت میبری…همه دوست دارن، همه بهت احترام میزارن…همه دوست دارن بهت کمک کنن…چون تو ارزشمند شدی…چون حتی بودنت باعث شادی و آرامش میشه…حتی حضورت حال همه رو خوب میکنه…
احساس رضایت عمیق از جهان هستی رو در خودت ایجاد کن و با خودت به صلح برس،سپاس گذار باش از هر کسی که کوچکترین کاری برات انجام میده….دیر میشه ولی یه روز میفهمی که همون پدر و مادر بزرگترین نعمت های زندگیت بودن،همونا باعث پیشرفتت میشن،همونا تضادهایی رو بهت میدن که خواسته هات رو مشخص کنی…نزار زیاد دیر بشه…وارد دنیای عاشقی و سپاسگذاری و شادمانی شو..تا درهای رحمت و برکت خدا به روت باز بشه…
آینه گر نقش تو بنمود راست
خودشکن آینه شکستن خطاست
سلام داداش عزیزم حسین آقا
ممنونم از راهنمایید عزیزم
ممنونم از خدا بخاطر وجود شما
دوستت دارم
اشالله شاد و پیروز و پرروزی باشی برادر عزیزم
خیلی رسا درست خودمونی توضیح دادی و بسیار کمک کننده بود برای من
ممنونم از وقتی ک گذاشتی
من کامنت شما و دیگر دوستان که هرکدام نکته های طلایی داشت در نت گوشیمذخیره کردم و روی آنها کار میکنم تا درعمل استفاده کنم و نتیجه بگیرم
خیلی خیلی ممنونم داداش توحیدی دوست داشتی من
دوست عزیزم سلام
امیدوارم حال دلت همیشه عالی باشه
خیلی متاثر شدم بابت درد دلت…
امیدوارم خیلی زود رابطه ات با پدر و مادرت عالی بشه حتما میشه غیر ممکن نیست
دوست من بیا رو باورهات کار کن
یه دفترچه تهیه کن و هر روز به مدت 21 روز بعد خواب نکات مثبت و زیبایی های زندگیت رو بنویس و خدارو شکرگزار باش و بگرد نکات مثبتی که پدر و مادرت دارن رو پیدا کن و بنویس قبل خوابم مرورشون کن شکرگزار باش و از خدا بخواه که رابطه تون روز به روز بهتر بشه
طول روز هم حس خوبت رو حفظ کن
تجسم کن که رابطه ات باهاشون عالی یه
مطمئنم جواب میگیری
سلام امیر حسین جانم
داداش کوچولوی خوشکلم
مهربونم
عزیز خوش تیپ و متعهدم
من هم مشکل شما را داشتم ولی نه به این شدت
یه سری اشتباهات از طرف مادرم میدیدم
و ناراحت میشدم البته طرز برخورد هایی که با دیگران دارند وبا ما که فرزندانش هستیم و من متاثر میشدم
ولی در عین حال میبینم که هزار جور کار را مادرم راست و ریست میکنه
و مدت بسیار زیادی هست که دیگه مثل قبل از دستش ناراحت نمیشم و دوستش دارم و میبینم با این سن و سالش چه قدر چیزهای مثبت فراوانی دارد
و بسیار کد بانو هست واگه نباشه زندگی برای مایی که دیگه مستقل شدیم سخت میشه ومسعولیت ما بیشتر میشه و بسیار مهربون هست ولی بعضی مواقع یه چیزهایی با زبونش میگه
و میبینم در کفه ی ترازو محبت هاش بسیار بیشتره از نکات منفی اش هست
و ناسپاسی بزرگترین درد بشره
عزیزم یک جمله ای بسیار ارزشمند جایی خواندم و اون اینه که
(در تاریکی همه ی ما شبیه به هم هستیم)
من هم اگر هر روز روی خود کار نمیکردم از اژدهای دوسر هم بدتر بودم
ما هم اگر تفکرات وشرایط آنها را داشتیم چه بسا بدتر می کردیم
بر خوبی های آن ها تمرکز کنید
وسعی کنید مواقعی که موارد ناراحت کننده بیشتر است به طبیعت بروید که حستان را زیباتر والهی تر کند یا جایی که
بتوانید ذهنتان را بیشتر کنترل کنید
و از آن ایرادها به عنوان تضاد بنگرید ودر جهت پیشرفت خود استفاده کنید
خواهید دید رفتار آن ها تغییر میکند
داداش مهربونم تو لایق بهترین ها وزیباترین ها هستی
اعتماد به خداوند(حس خوب)را فراموش نکن
میدونی انسان های بزرگ به جزییات (چیزهایی که باعث به هم ریختن ذهن میشه)بی توجه بودند.
باید از این مرحله عبور کنی واین جز با حس خوب وتمرکز بر زیبایی ها و سپاس گزاری حقیقی امکان پذیر نیست
جواز عبورت فقط همینه
به کار کردن روی خودت نیاز هست
ودر عین حال روی تواناییهات و حس لیاقتت کار کن
این شعر حافظ خیلی میتونه کمکت کنه بارها بخون ،
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران برتو نخواهند نوشت
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
تا آخر غزل را
بخوان و تفسیر آن را هم باسرچ کردن بخوان
دوستت دارم داداش پاک و مهربونم
برات آرزوی بهترین ها و زیباترین ها را میکنم
از صمیم قلب برایت این کامنت را نوشتم
تو لایق بهترین ها هستی
و دعا میکنم
در پناه امن خداوند شاد و سالم باشی
خواهرت اعظم
سلام خواهر عزیز من اعظم جان خوش قلب قربونت برم که انقدر مهربونی
کامنتت خیلی انرژی خفنی بهم داد خیلی حال کردم ممنونتم از وقتی که گذاشتی و نوشتی… از نکاتی که گفتی خیلی لذت بردم و قطعااااا توشه راه خواهم کرد بدون شک
چقدر زیبا نوشتی و ساده و درست… رفت به اعماق قلبم.
منم هم دوست دارم خواهر بزرگ و خوشگله من
انشالله هرجا هستی شاد و سلامت و ثروتمند باشی عزیز دله من