https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/11/abasmanesh-14.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-11-28 04:01:112023-12-06 04:28:00چگونه از قدرت گرفتن افکار منفی جلوگیری کنیم
723نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام و خدا قوت خدمت استاد عباس منش عزیز خدمت خانم شایسته عزیز و همه ی دوستای گلم
به قول قرآن : در آفرینش آسمان ها و زمین و آمد و شد شب و روز نشانه هایی هست برای خردمندان برای اونایی که ایمان آوردن این همه اتفاقی که میوفته طلوع و غروب خورشید ، همین بارانی که نازل میشه ، همین درختی که سبز میشه و میوش رسیده میشه و همین سبز شدن درخت هرز همه ی اینا نشونه هست برای کسی که تفکر میکنه و میخواد درس بگیره برای کسی که میخواد یاد بگیره
من طبق افت فرکانسی که داشتم که خود همینم خیلی خوبه که میفهمم حالم بد شده و باید سعی کنم حالم رو خوب کنم از خدا هدایت خواستم و روی نشانه ی امروز من زدم و این فایل بی نظیر اومد
خب من حتی یادم هست از کی این حالم بد شد ، من دوره ی احساس لیاقت رو یبار تا اخر پیش بردم و دوباره از اول شروعش کردم همراه با دوره ی عزت نفس و تا جلسه ی 2 پیش رفتم و احساس لیاقت من خوب بود ، من وارد یه شغل جدیدی شدم و 4 روز روی خودم کار نکردم ( جوری پایین اومدم انگار یک ماه روی خودم کار نکردم) در واقع همراه رفیقم که لوله کشی گاز انجام میداد رفتم که تجربه کنم این شغل رو ، من از این شغل هیچی نمیدونستم ، رفیقم اول میومد اندازه ها رو میگرفت بعد لوله ها رو برش و جوش میداد و بعد رنگ آمیزی میکرد ، وقتی میگم هیچی بلد نبودم واقعا هیچی بلد نبودم حتی همین رنگ آمیزی رو بلد نبودم وقتی رفیقم گفت خب تو برو لوله ها رو رنگ بزن من گفتم بلد نیستم چیکار کنم و اونم گفت یه بطری پیدا کن ومقداری از رنگ رو با بنزین ترکیب کن و بعد شروع کن به رنگ زدن لوله ها ، ما از صب تا شب سر کار بودیم و خونه که میرفتم شام میخوردم و استراحت میکردم و یه روز دیگه هم رفتیم پیش همکار رفیقم و شاگرد اون رو که دیدم که سن کمتری از من داشت و حتی اندازه گیری و برشکاری رو هم انجام میداد و حتی یبار ازم خواست یه وسیله ای رو بدستش بدم که حتی من اسم اون وسیله رو نمیدونستم همه ی اینا یعنی وارد شدن به شغلی که هیچی ازش نمیدونستم و خودخوری ها که من هیچی بلد نیستم من بدرد نخوردم، این گفتگو های مفنی و این مقایسه های غیر منطقی احساسم رو بد میکرد و من حواسم نبود که باید به اینا جهت مثبت بدم و الان که ضعیف هستن اینا رو مدیریت کنم و رفته رفته منو پایین آورد و باعث شد اون ترس ها که با کارکردن روی احساس لیاقت خیلی کم شده بودن دوباره برگردن ، باور نسبت به توانایی خلق زندگیم نسبت به توانایی هام ضعیف شد به حدی که باور نداشتم که میتونم زندگیم رو تغییر بدم و ناامید شده بودم و باعث این شده بود منی که هر روز باید پیاده روی میکردم بعد از 4 روز ندادن غذای مناسب به روحم حوصله رفتن تا سرکوچمون رو نداشتم چه برسه به 1 ساعت پیاده روی
گفتگو های ذهنی منفی این احساس رو بهم میداد
که ببین تو هیچی از این شغل نمیدونی واصلا بهش علاقه نداری چند سال باید شاگردی کنی تا یه خورده یادبگیری، احساس عجله که دیر شد من نرسیدم الان همه ی رفیقای من خونه دارن ماشین گرفتن من اینجا باید شاگردی کنم پول در بیارم در حد بخور نمیرم ، من دیگه کار با درآمد خوب گیرم نمیاد ، فقط تو کاری که من بهش علاقه ندارم پول هست ، احساس تموم شدن نعمت ها نبودن کار یا همسر خوب ، احساس کافی نبودن ، احساس اینکه بقیه کاملند و فقط من ناقص هستم این احساسات در من ایجاد شد من عین موش ترسو شده بودم که خدارو شکر امروز از خدا هدایت خواستم و لطفش شامل حالم شد
فهمیدم من آدمی هستم برای اینکه شارژ بشم باید تنها بشم باید چند ساعتی یا چند روزی تنها بشم
خیلی وقت هست ورودی هام روهم کنترل نمیکنم : منی که کنار خانواده غذا نمیخوردم چون همراه با غذا اخبار میدیدن و کشتار وجنگ و مرگ رو نشون میداد الان راحت با خانواده غذا میخورم و جنگ و دعوا و دزدی و آتش سوزی رو میبینم و فکر میکردم روی من یکی دیگه تاثیری نداره من دیگه ضد ضربه شدم ولی خب فکر میکردم ، اون تاثیرش رو میذاشت باید با دقت بیشتری روی خودم کار کنم و ورودی هام روکنترل کنم
چقدر تشبیه خوبی ست مثال نجواهای ذهنی با علف های هرز که قشنگ عمق مطلب را میرسونه که ضروری هست که از همون اول و دم حجله گربه رو بکشیم. خداوند دقیقا این علف های هرز رو خلق کرده که نشان بده هرچیز هرزی چقدر اسیب زننده هست . صحبت های هرز . افکار هرز اعمال هرز و … میکــشنت پایین و جلوی رشد رو میگیرن.
موقعی که از قانون خبر نداشتم و خیلی درگیر نجواها بودم و الان که روش فکری تغییر کرده مقایسه که میکنم میبینم اون نجواها من رو ناامید و افسرده میکردن اما با تغییر زاویه دید الان میگم من خوشبخت ترینم . در حالی که من همون ادم هستم اما با کنترل ذهن و تغییر نگاهم چقدر دنیا میتونه متفاوت باشه
باور دارم که وقتی درمسیر درستی هستی خداوند خیلی حمایتت میکنه . دیشب که توی پیاده روی بودم و با به فکر کردن به موضوعی داشت حسم بد میشد و طلب حال خوب کردم و نشستم و اتفاقی اومدم داخل ایمیل که یه پیام اومده بود و مال چندین ماه قبل بود که در باره زیبایی هایی محل زندگی برام کامنت گذاشته بودن و باعث شد نعمت هام و کارهای خداوند ویژگی محل زندگی برام دوباره مرور بشه و سپاسگذاری کنم و حالم خیلی عالی شد انقدر که رفتم رو ابرا و واسه خودم اهنگ میخوندم
میخوام بگم ما تنها نیستیم و خداوند وقتی ازش بخواهیم کمک کمیکنه.
اینکه بدونیم چه فکری احساس بد ایجاد میکنه که دوباره تکرارش نکیم و به نکات مثبت و نعمت هامون توجه کنیم و این این تغییر زاویه دید خیلی کمک میکنه حالمون خوب باشه . همه ما نعمت هایی داریم که باید به اون ها توجه کنیم
با اینکه من این روزها اکثر در ارامش ذهنی هستم و با ادم ها ارتباط ندارم اما گاهی که اتفاقی صحبتی رو از مشتری و خریدار در مورد گرونی میشنوم ذهنم شروع میکنه به خوراک گرفتن و دوباره همون باورهای قبلی میخوان بیان بالا و من همیشه باید ورودی ها را کنترل کنم و به علف های هرز ذهن غذا ندم.
این ذهن نیازه همیشه افسارش دستمون باشه و گرنه برمیگرده به پیش فرض خودش و جفتک میپرونه .
همه فشارها و اتفاقات زندگی ما بخاطر همین افکار منفی و حس بدی که این افکار در ما ایجاد میکنند که همینم خودش باعث میشه پشت هم اتفاقات بد و حال بدو تجریه کنیم اگه بتونیم اونقدر رو خودمون کار کنیم که حتی اگه اتفاق بدی هم افتاد ما حسمونو خراب نکنیم و تمرکزمونو ازون اتفاق به سمت چیزهای خوب جهت بدیم واقعا میتونم بگم شاهکار میکنیم
امیدوارم بتونیم اونقدر قوی بشیم که تو حل این مسئله ذره ای مشکل نداشته باشیم و همیشه حالمونو خوب نگه داریم تا مدام بتونیم چیزهای خوب و مثبت و برای خودمون رقم بزنیم
سلام به استاد سخاوتمندم، به خانم شایسته و دوستان عزیزم
این فایل هدایتم از سایت بود برای سوال درباره ترمزهایی که برای ایده الهامی بهم دارم، این از لطف و فضل خداونده که هدایتهاشو بهمن وار بر من جاری میکنه.
میخوام تو چند تا فایلی که بهشون هدایت شدم در موردشون فکر کردم و نوشتم، برای خودم رد پا بذارم ،چقدر درست فهمیدم کجارو نفهمیدم بعدا حتما برام با مراجعه بهشون آشکار تر میشه.
استاد میگه«وقتی که حالمون بد میشه ، احساس بدی داریم ،یه چیزی توی مغزمون هست که داره احساسمون رو بد میکنه”به یک موضوع داریم از زاویه ای نگاه می کنیم ” که داره احساس مارو بد میکنه، باید زاویه دید رو تغییر بدیم »
من دو هفته ای هست یه حسی در جسمم دارم میدونم از چیه، لطف خدا بود فهمیدم هر وقت این حالو دارم یعنی “احساس قربانی بودن و مظلوم واقع شدن” اومده بالا داره کار میکنه و من باید اون مسئله رو حل کنم و خوب بعد ازین هدایت ،هدایت شدم به جلسه دوم عزت نفس .اما این احساسم از کجا ناشی میشه؟ چرا این حسو دارم ؟ در حدی که بهم اجازه سپاسگزاری با حس خوب نمیده، دفترم جلومه اما نمیتونم بنویسم سعی میکنم در حد زبانی انجام بدم هرچند برای اون هم حس خوبی ندارم و کلا کل روز با منه.
اولش فکر کردم واسه اینه که برنامه هام جوری که میخوام پیش نمیره ، یجورایی سردر گم هستم دلم تنهایی میخواد، تمرکز میخواد و چون نمیشه و یسری مسئولیتها گردنمه، این احساس در من به وجود اومده، اما چون صحبت با خودم یا حتی همون تغییر زاویه دید هم حالمو خوب نکرد، یعنی یه مسئله دیگه ای هست.
یه جورایی قانونو فهمیدم که وقتی دارم در مسیر هدفی حرکت میکنم، جهان به ترتیب اولویت حل شدن برای من، ترمزها، نشتی ها، ترسها، شرکها، کویرهامو و کلا هر انچه باید حل بشه رو درباره اون موضوع بهم نشون میده تا حلش کنم، حتی ممکنه یه مورد نیاز باشه تو چند مرحله در زمانهای مختلف با درجات متفاوت حل بشه ، این اتفاق و این حال جسمی بعد از دو سال ، معنیش برای من حل یک مسئله خیلی خیلی مهم هست از خداوند طلب هدایت میکنم برای حلش.
میدونم خیلی قدرتمند هست که اینقدر بهم حس ناجالب میده یه حدسهایی دارم امیدوارم بتونم حلش کنم.
هنگامی که افکار و نجواهای شیطانی در ذهن ما شروع به گفتگو می کنند:
تا زمانی که ضعیف هستند قابل تغییرند اما در صورتی که:
تمرکز خود را بر نکات مثبت و زیبایی ها قرار دهیم زاویه ی نگاه خود را تغییر داده و به خاطر نعمت های بیشمار خود سپاسگزار خداوند باشیم اجازه رشد به انها نخواهیم داد و
اگر به افکار منفی اجازه ی رشد دهیم:
آنها به تدریج خود را گسترش داده از بین بردن آنها کار بسیار سخت و دشواری خواهد شد و نیاز به زمان و انرژی زیادی برای نابودی یا تغییر دارند
مراقب باشیم:
چه افکار و باورهایی در ذهن ماست و چگونه خود را گسترش می دهند؟
افکار منفی ابتدا:
بسیار ضعیف اند اما اگر گسترش یابند کل فضای ذهنی ما را اشغال می کنند پس باید:
منطق های ذهنی ایجاد کرده برنامه ریزی ذهن خود را تغییر دهیم
تا بتوانیم به ذهن خود ثابت کنیم باورها و افکار منفی نادرست است
اگر ذهن خود را کنترل نکنیم:
افکار منفی تبدیل به افسردگی خواهد شد
افکار منفی سرزنشها نگرانیها تحقیرها ترس ها احساس عدم ارزشمندی…. به قدری در ذهن رشد یافته که تبدیل به:
افسردگی می شود
اگر حواسمان به خودمان باشد:
به محض اینکه اوضاع نا جالب و افکار ما منفی و نامناسب می شود از همان ابتدا:
با تغییر زاویه ی نگاه تغییر باورها تمرکز بر نکات مثبت سپاسگزاری افکار منفی خود را کنترل می کنیم
اگر اجازه دهیم افکار منفی در ذهن ما رشد کند و
افسردگی در درون ما شکل بگیرد تغییر آن بسیار دشوار و انرژی بر است
اگر افکار منفی در ذهن ما تقویت شوند:
به موضوعات ناراحت کننده فکر می کنیم و طبق قانون موضوعات ناراحت کننده ی بیشتری را جذب می کنیم که باعث ناراحتی و افسردگی بیشتر شده و ما را در مداری قرار می دهد که:
افراد شرایط موقعیت های بد بیشتری به سمت ما هدایت شده و تبدیل به چرخه ی تکرار شونده از اتفاقات نامناسب و ناجالب خواهد شد
افکار منفی را: در نطفه خفه کنیم
همه ی ما افکار منفی داریم:
زمانی که نگران می شویم یا می ترسیم با باورهای درست ترس ها را ضعیف و ایمان خود را تقویت کنیم
با داشتن باورهای درست:
اتفاقات بهتری را تجربه کرده این چرخه ادامه یافته و نتایج بزرگ و بزرگتر خواهد شد
به محض بد شدن احساسمان:
بررسی کنیم چه افکاری در ذهن ماست؟
از خود سوال کنیم:
از چه زاویه ای می توانیم به موضوعات به ظاهر نامناسب نگاه کرده تا به احساس خوب بیشتر دست یابیم؟
آگاهانه به دنبال: خیریتی باشیم که در اتفاقات نامناسب رخ داده شده برای ما وجود دارد
زمانی که بتوانیم به اتفاقات نامناسب منفی از دید مثبت نگاه کنیم:
زندگی در بهشت را تجربه خواهیم کرد
نوع نگاه ما: به ما آرامش می دهد
زمانی که احساس آرامش داریم: در مسیر دریافت الهامات الهی هستیم
تنها زمانی می توانیم:
الهامات خداوند را دریافت کنیم که احساس آرامش و راحتی داشته باشیم
یه متن زیبا خیلی وقت پیش توی دفترم نوشته بودم، و الان دیدمش همزمان با این فایل، و حالمو خیلی خوب کرد. مینویسمش به امید اینکه اگه کسی توی لحظاتی هست که به چالش کنترل ذهن بر خورده بتونه یکم بیشتر ذهنشو کنترل کنه.
و یا اینکه ما هم یاد بگیریم مثل نویسنده این متن ذهنمون رو کنترل کنیم. واقعا یه هنره کنترل ذهن همونطور که خودتون فرمودید.
ما باید هرروز تمرین کنیم این مهارتو! و شده حتی نیمدرصد بهتر بشیم توش. با این نیمدرصد کلی پیشرفت کردیم و باید به خودمون افتخار کنیم!
اینجوری، آرامش بیشتری وارد زندگیمون میشه و طبق قانون، آرامش = نعمت، ثروت، سلامتی، روابط عالی و هرچیز خوبی که توی این دنیا وجود داره.
به نظرم بهترین روش کنترل ذهن دیدن داشتههای الانمون هست و فهمیدن ارزش بی نهایتشون.
من طبق برنامه ریزی که برای پیشرفتم داشتم، کاری رو شروع کردم که خیلی سال بود میخواستم انجام بدم.
ولی ترس و کمالگرایی خیلی جلوی مسیرم رو میگرفت .
بلخره با هدایت خداوند و کار کردن روی دوره های ثروت و حل مسائل،شروع کردم.
اعتراف میکنم ترس و کمالگرایی خیلی سد راهم بود و هست همچنان،چون هنوز کارم به نتیجه نرسیده و تموم نشده ولی هروز با کار کردن روی این دوره ها و قوانین،روی خودم کار میکردم.
توی مسیرم خیلی خسته شدم و کم اوردم ولی سعی کردم هیچ جا متوقف نشم.
همیشه به خودم میگفتم خستگی با استراحت اوکی میشه ولی توقف ،چیزی نیست که من میخوام.
به خودم نتیجه رو یاداوری میکردم و تصور میکردم.
هنوزهم دارم همینکارو میکنم و پیشرف میکنم.
قسمت بزرگی از مسیرم رو اومدم تا الان ولی خیلی سخت و با زحمت و با توجه به قوانین دارم دنبال مشکل در خودم میگردم که چرا باید مسیرم سهل و روان نباشه،در صورتی که پتانسیلشو داشتم که شرایطی خوب و راحت داشته باشم و به راحتی برام انحام بشه.
چون توی مسیر مسائل مسخره ای بوجود میومد که نباید .
یعنی درواقع یکسری مسائل بصورت مسخره ای قفل میشد یا سخت انجام میشد.
الانم هدایت شدم به این فایل.
استاد ،حرفای این فایل جزو چیزهاییه که من کار کردم و بارها گوش دادم ولی با توجه به قوانین حتما نقص عملکرد توی من هست و همین افکاری که توی اتفاقات مختلف برای ما بوجود میاد،مثل همین درختچه ها رشد میکنن.
مثالتون برای من کاملا واضحه چون خودم باع دارم و با علف های هرز کاملا آشنایی دارم.
مثال بسیار قشنگ و ساده و قابل درکیه.
مثاله فقط اینه که ما یادمون میره.حتی وقتایی که داریم قوانین رو کار میکنی،افکار بصورت 24ساعته از توی مغزمون میگذرن و تبدیل به واقعیتهای زندگیمون میشن.
گاهی شلوغی افکارم انقدر بالاست که هدایت هارو هم نمیبینم
سالهاست دارم قوانین رو تا حد توانم مرور میکنم و انجام میدم و انصافا پیشرفتم کردم ولی مثل اون مثال گاریتون توی سربالایی.
تعجب میکنم که چرا نباید سهل و روان انجام بشه کارهام.
طبق قوانین حتما توهم زدم یا به هر دلیلی از ماست که برماست.
ولی گاهی دیگه فکرم به جایی قد نمیده.
تنها کاری که لازم دونستم و تموم تلاشما کردم ،این بوده که متوقف نشم تحط هیچ شرایطی
چه توی کارم چه توی کار کردن قوانین .
نمیدونم واقعا توی این لحظه گیج شدم گه چرا چرخ زندگیم ،روان پیش نمیره.
استاد جان و دوستان گلم،،همیشه از جوابهاتون لذت بردم و آگاهیهای ارزشمندی گرفتم و الانم میخوام اگه چیزی به ذهنتون میرسه بهم بگین.
سپاسگزارم از خداوند که همواره من و به «صراط مستقیم» هدایت میکنه.
امروز با دوست عزیزم بیرون رفتم بعد از مدت ها و حسابی دلم براش تنگ شده بود اما اون از دست من دلخور بود چون از من یه درخواستی کرد که قلبا میخواستم انجام بدم اما بدلیل ترس ها به درخواستش جواب رد دادم.
خلاصه با هم یه بحث کوچیکی کردیم و من ناراحت برگشتم خونه
توی راه همش به این فکر میکردم که چرا این اتفاق افتاد من چه فرکانسی فرستادم؟
و فقط به این جواب رسیدم که
《تو روی خودت کار نمیکنی…》
رو خودم کار نمیکنم و ترس ها بر من غالب میشن و عزت نفسمو پایین میارن و کم کم روی روابطمم هم تاثیرشو میذاره.
تا رسیدم خونه اومدم سراغ این فایل تا دوباره شروع کنم.
انگار کل قانون موفقیت همینه:
1)احساست که بد شد سریعا ریشه یابی کن که دلیلش چیه
2)بعد برا خودت منطق محکم بیار که اون فکر اشتباهه یا میتونی به نکات مثبت زندگیت و داشته هات توجه کنی یا هرررر کار دیگه ای که نهایتا تو رو به احساس خوب برسونه
هدف ما اون احساس خوبس که بهش برسیم.
چون احساس خوب و ارامش یعنی تو در مدار دریافت نعمت ها و ثروت ها قرار داری یعنی تو رو فرکانس خود خداوندی.
و اتفاقات عالی برات میفته.
درحالیکه افکار بد باعث میشه که کم کم شکل فکر کردنت هم همونطوری بشه و اتفاقای بد بیفته و روابطت خراب بشه و حال خودت داغون بشه و انگیزه برا زندگی نداشته باشی.
حقیقتا تو این 4 سالی که تغییر کردم از اومدن تابستون میترسم . چون که بیشتر اوقات و تو خونم و دارم با خانواده وقت میگذرونم.
افکارشون( از نوع محدود کننده) بهم غالب میشه اگر رو خودم کار نکنم.
کنترل ورودی هام تو تابستون کمتر میشه…کم رو خودم کار میکنم و یه جورایی انگار از زنذگی میقتم.
درحالیکه نگاه درست اینه که من خوشحال باشم به خاطر اومدن تابستون چون باعث میشه من زمان بیشتری رو روی خودم کار کنم و شخصیتم قوی تر بشه.
یکی از دلایل دیگه ای که باعث میشه توی کار کردن رو خودم کم کاری کنم
انگار یه مدت که از فضا دور میشم منطق ذهنم خیلی قوی میشه و باور کردن تغییرات سریع با قانون جذب برام سخت میشه باورش.
ایده دارم 4 قسمت اول قانون آفرینش 1 و ببینم چون بشدت روی ایمانم به قانون اثر مثبت داره.
باسلام و خسته نباشید استاد سپاسگزارم این فایل خیلی خیلی عالی بود چه مثال خوبی زدین استاد،واقعا به آدم تلنگر میزنه از خواب بیدار میکنه من خیلی ذهن منفی و افکار منفی درگیرم که واقعا خدا منو به این فایل راهنمایی کرد ممنون استاد عزیز و مریم عزیز
من به خاطر افکار منفی ای که کنترلش از دستم خارج شده بود به این فایل هدایت شدم هر کار میکنم یه ذره حالم خوب میشه اما وقتی دوباره یاد اون افکار و مسائل می افتم بازم حالم بد میشه .
میخواستم بگم فکر منیژکه 38 سال دارم شده اون تنه درخت هرز . افکار و باورای منفی من مثل اون درخت بزرگه هست
هر از چند گاهی چند تا شاخه اش رو می شکنم اما اون تنه با قدرت شاخه دیگه رو تولید میکنه
و خب بیشتر وقت و سرمایه میخواد تا شاخه ها یکی یکی از بین برن تا تازه برسه به تنه اصلی
اما اونایی که سنشون کمه و یا در محیط های خوبی باور هاشون شکل گرفته مثل اون درخت های جوون تازه روییده هستن که به راحتی میتونن افکارشون رو کنترل کنند و شاخه اصلیه که هنوز جون نگرفته رو هرس کنند .
قدر موقعیتتون رو بدونید . و دعا کنید خداوند به همه کسانی که توی این راه هستند قدرتی بده تا بتونن بر افکارشون مسلط بشن و از افکار منفی دور بمونند .
پرشور قوی قدرتمند و ثروتمند و سرشار از حال خوب باشید .
سلام و خدا قوت خدمت استاد عباس منش عزیز خدمت خانم شایسته عزیز و همه ی دوستای گلم
به قول قرآن : در آفرینش آسمان ها و زمین و آمد و شد شب و روز نشانه هایی هست برای خردمندان برای اونایی که ایمان آوردن این همه اتفاقی که میوفته طلوع و غروب خورشید ، همین بارانی که نازل میشه ، همین درختی که سبز میشه و میوش رسیده میشه و همین سبز شدن درخت هرز همه ی اینا نشونه هست برای کسی که تفکر میکنه و میخواد درس بگیره برای کسی که میخواد یاد بگیره
من طبق افت فرکانسی که داشتم که خود همینم خیلی خوبه که میفهمم حالم بد شده و باید سعی کنم حالم رو خوب کنم از خدا هدایت خواستم و روی نشانه ی امروز من زدم و این فایل بی نظیر اومد
خب من حتی یادم هست از کی این حالم بد شد ، من دوره ی احساس لیاقت رو یبار تا اخر پیش بردم و دوباره از اول شروعش کردم همراه با دوره ی عزت نفس و تا جلسه ی 2 پیش رفتم و احساس لیاقت من خوب بود ، من وارد یه شغل جدیدی شدم و 4 روز روی خودم کار نکردم ( جوری پایین اومدم انگار یک ماه روی خودم کار نکردم) در واقع همراه رفیقم که لوله کشی گاز انجام میداد رفتم که تجربه کنم این شغل رو ، من از این شغل هیچی نمیدونستم ، رفیقم اول میومد اندازه ها رو میگرفت بعد لوله ها رو برش و جوش میداد و بعد رنگ آمیزی میکرد ، وقتی میگم هیچی بلد نبودم واقعا هیچی بلد نبودم حتی همین رنگ آمیزی رو بلد نبودم وقتی رفیقم گفت خب تو برو لوله ها رو رنگ بزن من گفتم بلد نیستم چیکار کنم و اونم گفت یه بطری پیدا کن ومقداری از رنگ رو با بنزین ترکیب کن و بعد شروع کن به رنگ زدن لوله ها ، ما از صب تا شب سر کار بودیم و خونه که میرفتم شام میخوردم و استراحت میکردم و یه روز دیگه هم رفتیم پیش همکار رفیقم و شاگرد اون رو که دیدم که سن کمتری از من داشت و حتی اندازه گیری و برشکاری رو هم انجام میداد و حتی یبار ازم خواست یه وسیله ای رو بدستش بدم که حتی من اسم اون وسیله رو نمیدونستم همه ی اینا یعنی وارد شدن به شغلی که هیچی ازش نمیدونستم و خودخوری ها که من هیچی بلد نیستم من بدرد نخوردم، این گفتگو های مفنی و این مقایسه های غیر منطقی احساسم رو بد میکرد و من حواسم نبود که باید به اینا جهت مثبت بدم و الان که ضعیف هستن اینا رو مدیریت کنم و رفته رفته منو پایین آورد و باعث شد اون ترس ها که با کارکردن روی احساس لیاقت خیلی کم شده بودن دوباره برگردن ، باور نسبت به توانایی خلق زندگیم نسبت به توانایی هام ضعیف شد به حدی که باور نداشتم که میتونم زندگیم رو تغییر بدم و ناامید شده بودم و باعث این شده بود منی که هر روز باید پیاده روی میکردم بعد از 4 روز ندادن غذای مناسب به روحم حوصله رفتن تا سرکوچمون رو نداشتم چه برسه به 1 ساعت پیاده روی
گفتگو های ذهنی منفی این احساس رو بهم میداد
که ببین تو هیچی از این شغل نمیدونی واصلا بهش علاقه نداری چند سال باید شاگردی کنی تا یه خورده یادبگیری، احساس عجله که دیر شد من نرسیدم الان همه ی رفیقای من خونه دارن ماشین گرفتن من اینجا باید شاگردی کنم پول در بیارم در حد بخور نمیرم ، من دیگه کار با درآمد خوب گیرم نمیاد ، فقط تو کاری که من بهش علاقه ندارم پول هست ، احساس تموم شدن نعمت ها نبودن کار یا همسر خوب ، احساس کافی نبودن ، احساس اینکه بقیه کاملند و فقط من ناقص هستم این احساسات در من ایجاد شد من عین موش ترسو شده بودم که خدارو شکر امروز از خدا هدایت خواستم و لطفش شامل حالم شد
فهمیدم من آدمی هستم برای اینکه شارژ بشم باید تنها بشم باید چند ساعتی یا چند روزی تنها بشم
خیلی وقت هست ورودی هام روهم کنترل نمیکنم : منی که کنار خانواده غذا نمیخوردم چون همراه با غذا اخبار میدیدن و کشتار وجنگ و مرگ رو نشون میداد الان راحت با خانواده غذا میخورم و جنگ و دعوا و دزدی و آتش سوزی رو میبینم و فکر میکردم روی من یکی دیگه تاثیری نداره من دیگه ضد ضربه شدم ولی خب فکر میکردم ، اون تاثیرش رو میذاشت باید با دقت بیشتری روی خودم کار کنم و ورودی هام روکنترل کنم
خدا جون دوست دارم
به نام خداوندبخشایشگر مهربان
سلام استاد جان . سلام دوستان
چقدر تشبیه خوبی ست مثال نجواهای ذهنی با علف های هرز که قشنگ عمق مطلب را میرسونه که ضروری هست که از همون اول و دم حجله گربه رو بکشیم. خداوند دقیقا این علف های هرز رو خلق کرده که نشان بده هرچیز هرزی چقدر اسیب زننده هست . صحبت های هرز . افکار هرز اعمال هرز و … میکــشنت پایین و جلوی رشد رو میگیرن.
موقعی که از قانون خبر نداشتم و خیلی درگیر نجواها بودم و الان که روش فکری تغییر کرده مقایسه که میکنم میبینم اون نجواها من رو ناامید و افسرده میکردن اما با تغییر زاویه دید الان میگم من خوشبخت ترینم . در حالی که من همون ادم هستم اما با کنترل ذهن و تغییر نگاهم چقدر دنیا میتونه متفاوت باشه
باور دارم که وقتی درمسیر درستی هستی خداوند خیلی حمایتت میکنه . دیشب که توی پیاده روی بودم و با به فکر کردن به موضوعی داشت حسم بد میشد و طلب حال خوب کردم و نشستم و اتفاقی اومدم داخل ایمیل که یه پیام اومده بود و مال چندین ماه قبل بود که در باره زیبایی هایی محل زندگی برام کامنت گذاشته بودن و باعث شد نعمت هام و کارهای خداوند ویژگی محل زندگی برام دوباره مرور بشه و سپاسگذاری کنم و حالم خیلی عالی شد انقدر که رفتم رو ابرا و واسه خودم اهنگ میخوندم
میخوام بگم ما تنها نیستیم و خداوند وقتی ازش بخواهیم کمک کمیکنه.
اینکه بدونیم چه فکری احساس بد ایجاد میکنه که دوباره تکرارش نکیم و به نکات مثبت و نعمت هامون توجه کنیم و این این تغییر زاویه دید خیلی کمک میکنه حالمون خوب باشه . همه ما نعمت هایی داریم که باید به اون ها توجه کنیم
با اینکه من این روزها اکثر در ارامش ذهنی هستم و با ادم ها ارتباط ندارم اما گاهی که اتفاقی صحبتی رو از مشتری و خریدار در مورد گرونی میشنوم ذهنم شروع میکنه به خوراک گرفتن و دوباره همون باورهای قبلی میخوان بیان بالا و من همیشه باید ورودی ها را کنترل کنم و به علف های هرز ذهن غذا ندم.
این ذهن نیازه همیشه افسارش دستمون باشه و گرنه برمیگرده به پیش فرض خودش و جفتک میپرونه .
خداروشکر
بنام الله یکتا
سلام به استاد عزیز و مریم جان نازنین
همه فشارها و اتفاقات زندگی ما بخاطر همین افکار منفی و حس بدی که این افکار در ما ایجاد میکنند که همینم خودش باعث میشه پشت هم اتفاقات بد و حال بدو تجریه کنیم اگه بتونیم اونقدر رو خودمون کار کنیم که حتی اگه اتفاق بدی هم افتاد ما حسمونو خراب نکنیم و تمرکزمونو ازون اتفاق به سمت چیزهای خوب جهت بدیم واقعا میتونم بگم شاهکار میکنیم
امیدوارم بتونیم اونقدر قوی بشیم که تو حل این مسئله ذره ای مشکل نداشته باشیم و همیشه حالمونو خوب نگه داریم تا مدام بتونیم چیزهای خوب و مثبت و برای خودمون رقم بزنیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»
«أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ»
سلام به استاد سخاوتمندم، به خانم شایسته و دوستان عزیزم
این فایل هدایتم از سایت بود برای سوال درباره ترمزهایی که برای ایده الهامی بهم دارم، این از لطف و فضل خداونده که هدایتهاشو بهمن وار بر من جاری میکنه.
میخوام تو چند تا فایلی که بهشون هدایت شدم در موردشون فکر کردم و نوشتم، برای خودم رد پا بذارم ،چقدر درست فهمیدم کجارو نفهمیدم بعدا حتما برام با مراجعه بهشون آشکار تر میشه.
استاد میگه«وقتی که حالمون بد میشه ، احساس بدی داریم ،یه چیزی توی مغزمون هست که داره احساسمون رو بد میکنه”به یک موضوع داریم از زاویه ای نگاه می کنیم ” که داره احساس مارو بد میکنه، باید زاویه دید رو تغییر بدیم »
من دو هفته ای هست یه حسی در جسمم دارم میدونم از چیه، لطف خدا بود فهمیدم هر وقت این حالو دارم یعنی “احساس قربانی بودن و مظلوم واقع شدن” اومده بالا داره کار میکنه و من باید اون مسئله رو حل کنم و خوب بعد ازین هدایت ،هدایت شدم به جلسه دوم عزت نفس .اما این احساسم از کجا ناشی میشه؟ چرا این حسو دارم ؟ در حدی که بهم اجازه سپاسگزاری با حس خوب نمیده، دفترم جلومه اما نمیتونم بنویسم سعی میکنم در حد زبانی انجام بدم هرچند برای اون هم حس خوبی ندارم و کلا کل روز با منه.
اولش فکر کردم واسه اینه که برنامه هام جوری که میخوام پیش نمیره ، یجورایی سردر گم هستم دلم تنهایی میخواد، تمرکز میخواد و چون نمیشه و یسری مسئولیتها گردنمه، این احساس در من به وجود اومده، اما چون صحبت با خودم یا حتی همون تغییر زاویه دید هم حالمو خوب نکرد، یعنی یه مسئله دیگه ای هست.
یه جورایی قانونو فهمیدم که وقتی دارم در مسیر هدفی حرکت میکنم، جهان به ترتیب اولویت حل شدن برای من، ترمزها، نشتی ها، ترسها، شرکها، کویرهامو و کلا هر انچه باید حل بشه رو درباره اون موضوع بهم نشون میده تا حلش کنم، حتی ممکنه یه مورد نیاز باشه تو چند مرحله در زمانهای مختلف با درجات متفاوت حل بشه ، این اتفاق و این حال جسمی بعد از دو سال ، معنیش برای من حل یک مسئله خیلی خیلی مهم هست از خداوند طلب هدایت میکنم برای حلش.
میدونم خیلی قدرتمند هست که اینقدر بهم حس ناجالب میده یه حدسهایی دارم امیدوارم بتونم حلش کنم.
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
تا زمانی که افکار منفی رشد نکرده و قوی نشده اند:
می توانند تغییر و یا جهت دهی شوند
هنگامی که افکار و نجواهای شیطانی در ذهن ما شروع به گفتگو می کنند:
تا زمانی که ضعیف هستند قابل تغییرند اما در صورتی که:
تمرکز خود را بر نکات مثبت و زیبایی ها قرار دهیم زاویه ی نگاه خود را تغییر داده و به خاطر نعمت های بیشمار خود سپاسگزار خداوند باشیم اجازه رشد به انها نخواهیم داد و
اگر به افکار منفی اجازه ی رشد دهیم:
آنها به تدریج خود را گسترش داده از بین بردن آنها کار بسیار سخت و دشواری خواهد شد و نیاز به زمان و انرژی زیادی برای نابودی یا تغییر دارند
مراقب باشیم:
چه افکار و باورهایی در ذهن ماست و چگونه خود را گسترش می دهند؟
افکار منفی ابتدا:
بسیار ضعیف اند اما اگر گسترش یابند کل فضای ذهنی ما را اشغال می کنند پس باید:
منطق های ذهنی ایجاد کرده برنامه ریزی ذهن خود را تغییر دهیم
تا بتوانیم به ذهن خود ثابت کنیم باورها و افکار منفی نادرست است
اگر ذهن خود را کنترل نکنیم:
افکار منفی تبدیل به افسردگی خواهد شد
افکار منفی سرزنشها نگرانیها تحقیرها ترس ها احساس عدم ارزشمندی…. به قدری در ذهن رشد یافته که تبدیل به:
افسردگی می شود
اگر حواسمان به خودمان باشد:
به محض اینکه اوضاع نا جالب و افکار ما منفی و نامناسب می شود از همان ابتدا:
با تغییر زاویه ی نگاه تغییر باورها تمرکز بر نکات مثبت سپاسگزاری افکار منفی خود را کنترل می کنیم
اگر اجازه دهیم افکار منفی در ذهن ما رشد کند و
افسردگی در درون ما شکل بگیرد تغییر آن بسیار دشوار و انرژی بر است
اگر افکار منفی در ذهن ما تقویت شوند:
به موضوعات ناراحت کننده فکر می کنیم و طبق قانون موضوعات ناراحت کننده ی بیشتری را جذب می کنیم که باعث ناراحتی و افسردگی بیشتر شده و ما را در مداری قرار می دهد که:
افراد شرایط موقعیت های بد بیشتری به سمت ما هدایت شده و تبدیل به چرخه ی تکرار شونده از اتفاقات نامناسب و ناجالب خواهد شد
افکار منفی را: در نطفه خفه کنیم
همه ی ما افکار منفی داریم:
زمانی که نگران می شویم یا می ترسیم با باورهای درست ترس ها را ضعیف و ایمان خود را تقویت کنیم
با داشتن باورهای درست:
اتفاقات بهتری را تجربه کرده این چرخه ادامه یافته و نتایج بزرگ و بزرگتر خواهد شد
به محض بد شدن احساسمان:
بررسی کنیم چه افکاری در ذهن ماست؟
از خود سوال کنیم:
از چه زاویه ای می توانیم به موضوعات به ظاهر نامناسب نگاه کرده تا به احساس خوب بیشتر دست یابیم؟
آگاهانه به دنبال: خیریتی باشیم که در اتفاقات نامناسب رخ داده شده برای ما وجود دارد
زمانی که بتوانیم به اتفاقات نامناسب منفی از دید مثبت نگاه کنیم:
زندگی در بهشت را تجربه خواهیم کرد
نوع نگاه ما: به ما آرامش می دهد
زمانی که احساس آرامش داریم: در مسیر دریافت الهامات الهی هستیم
تنها زمانی می توانیم:
الهامات خداوند را دریافت کنیم که احساس آرامش و راحتی داشته باشیم
خدایا شکرت
عاشقتونیم
سلام استاد عزیزم.
یه متن زیبا خیلی وقت پیش توی دفترم نوشته بودم، و الان دیدمش همزمان با این فایل، و حالمو خیلی خوب کرد. مینویسمش به امید اینکه اگه کسی توی لحظاتی هست که به چالش کنترل ذهن بر خورده بتونه یکم بیشتر ذهنشو کنترل کنه.
و یا اینکه ما هم یاد بگیریم مثل نویسنده این متن ذهنمون رو کنترل کنیم. واقعا یه هنره کنترل ذهن همونطور که خودتون فرمودید.
ما باید هرروز تمرین کنیم این مهارتو! و شده حتی نیمدرصد بهتر بشیم توش. با این نیمدرصد کلی پیشرفت کردیم و باید به خودمون افتخار کنیم!
اینجوری، آرامش بیشتری وارد زندگیمون میشه و طبق قانون، آرامش = نعمت، ثروت، سلامتی، روابط عالی و هرچیز خوبی که توی این دنیا وجود داره.
به نظرم بهترین روش کنترل ذهن دیدن داشتههای الانمون هست و فهمیدن ارزش بی نهایتشون.
ممنون استاد عزیزم، خیلی صحبت های مهمی بود؛ این فایل ارزش الماس داره استاد.
نویسنده این متن ناشناس بود و من پیداشون نکردم. اما کلی با این متن حالم خوب شد و بیشتر اصل داستان که لذت بردن از زندگیه یادم اومد.
————————————————————————————————————————————————————————————————-
وقتی از آستانه پنجاه سالگیم گذشت، فهمیدم هرچه زیستم اشتباه بوده.
هرچه برایم با ارزش بود، کم ارزش شد.
حالا میفهمم چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بالاتر از لحظهی حال، و چیزی با اهمیتتر از شادی نیست.
حالا میفهمم دستاوردهایم، معادل چیزهایی که در مسیر به دستآوردنِـ همان دستاوردها از دست دادم، نیستند.
اکنون میفهمم که
استرس، تشویش، دلهره، ترس از آزمون کنکور و استخدام، اضطراب سربازی، ترس از آینده،
وحشت از عقبماندگی، دلهرهی تنهایی، نگرانی از غربت، غصههای عصر جمعه، اول مهر، 14 فروردین، بیکاری و و …
هرگز نه ماندگار بودند و نه ارزش لحظههای هدر رفتهام را داشتند.
حالا میفهمم که یک کبد سالم، چند برابر لیسانسم ارزشمند است.
کلیههایم، از تمام کارهایم.
دیسک کمرم، از تمام متراژ خانهام.
تراکم استخوانم از غروبهای جمعه.
روحم، از تمام نگرانیهایم.
زمانم، از تمام ناشناختههای آیندههای نیامدهام.
شادیام، از تمام لحظههای عبوسم.
و امیدم، از همهی یأسهایم با ارزشتر بودند.
و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار فرزندم زنده بمانم ارزشش هزاران برابرِ تمام حرص و طمع های دنیاست.
هیچگاه به دنبال خبرهای بد و اعصاب خردکن نباشیم؛ چون تمامی ندارد. دنبال شادی باشیم.
بنام الله یکتا
سلام استاد عزیزم،مریم جان و همه دوستان
من طبق برنامه ریزی که برای پیشرفتم داشتم، کاری رو شروع کردم که خیلی سال بود میخواستم انجام بدم.
ولی ترس و کمالگرایی خیلی جلوی مسیرم رو میگرفت .
بلخره با هدایت خداوند و کار کردن روی دوره های ثروت و حل مسائل،شروع کردم.
اعتراف میکنم ترس و کمالگرایی خیلی سد راهم بود و هست همچنان،چون هنوز کارم به نتیجه نرسیده و تموم نشده ولی هروز با کار کردن روی این دوره ها و قوانین،روی خودم کار میکردم.
توی مسیرم خیلی خسته شدم و کم اوردم ولی سعی کردم هیچ جا متوقف نشم.
همیشه به خودم میگفتم خستگی با استراحت اوکی میشه ولی توقف ،چیزی نیست که من میخوام.
به خودم نتیجه رو یاداوری میکردم و تصور میکردم.
هنوزهم دارم همینکارو میکنم و پیشرف میکنم.
قسمت بزرگی از مسیرم رو اومدم تا الان ولی خیلی سخت و با زحمت و با توجه به قوانین دارم دنبال مشکل در خودم میگردم که چرا باید مسیرم سهل و روان نباشه،در صورتی که پتانسیلشو داشتم که شرایطی خوب و راحت داشته باشم و به راحتی برام انحام بشه.
چون توی مسیر مسائل مسخره ای بوجود میومد که نباید .
یعنی درواقع یکسری مسائل بصورت مسخره ای قفل میشد یا سخت انجام میشد.
الانم هدایت شدم به این فایل.
استاد ،حرفای این فایل جزو چیزهاییه که من کار کردم و بارها گوش دادم ولی با توجه به قوانین حتما نقص عملکرد توی من هست و همین افکاری که توی اتفاقات مختلف برای ما بوجود میاد،مثل همین درختچه ها رشد میکنن.
مثالتون برای من کاملا واضحه چون خودم باع دارم و با علف های هرز کاملا آشنایی دارم.
مثال بسیار قشنگ و ساده و قابل درکیه.
مثاله فقط اینه که ما یادمون میره.حتی وقتایی که داریم قوانین رو کار میکنی،افکار بصورت 24ساعته از توی مغزمون میگذرن و تبدیل به واقعیتهای زندگیمون میشن.
گاهی شلوغی افکارم انقدر بالاست که هدایت هارو هم نمیبینم
سالهاست دارم قوانین رو تا حد توانم مرور میکنم و انجام میدم و انصافا پیشرفتم کردم ولی مثل اون مثال گاریتون توی سربالایی.
تعجب میکنم که چرا نباید سهل و روان انجام بشه کارهام.
طبق قوانین حتما توهم زدم یا به هر دلیلی از ماست که برماست.
ولی گاهی دیگه فکرم به جایی قد نمیده.
تنها کاری که لازم دونستم و تموم تلاشما کردم ،این بوده که متوقف نشم تحط هیچ شرایطی
چه توی کارم چه توی کار کردن قوانین .
نمیدونم واقعا توی این لحظه گیج شدم گه چرا چرخ زندگیم ،روان پیش نمیره.
استاد جان و دوستان گلم،،همیشه از جوابهاتون لذت بردم و آگاهیهای ارزشمندی گرفتم و الانم میخوام اگه چیزی به ذهنتون میرسه بهم بگین.
عاشقتونم
درود به عزیزای دلم.
سپاسگزارم از خداوند که همواره من و به «صراط مستقیم» هدایت میکنه.
امروز با دوست عزیزم بیرون رفتم بعد از مدت ها و حسابی دلم براش تنگ شده بود اما اون از دست من دلخور بود چون از من یه درخواستی کرد که قلبا میخواستم انجام بدم اما بدلیل ترس ها به درخواستش جواب رد دادم.
خلاصه با هم یه بحث کوچیکی کردیم و من ناراحت برگشتم خونه
توی راه همش به این فکر میکردم که چرا این اتفاق افتاد من چه فرکانسی فرستادم؟
و فقط به این جواب رسیدم که
《تو روی خودت کار نمیکنی…》
رو خودم کار نمیکنم و ترس ها بر من غالب میشن و عزت نفسمو پایین میارن و کم کم روی روابطمم هم تاثیرشو میذاره.
تا رسیدم خونه اومدم سراغ این فایل تا دوباره شروع کنم.
انگار کل قانون موفقیت همینه:
1)احساست که بد شد سریعا ریشه یابی کن که دلیلش چیه
2)بعد برا خودت منطق محکم بیار که اون فکر اشتباهه یا میتونی به نکات مثبت زندگیت و داشته هات توجه کنی یا هرررر کار دیگه ای که نهایتا تو رو به احساس خوب برسونه
هدف ما اون احساس خوبس که بهش برسیم.
چون احساس خوب و ارامش یعنی تو در مدار دریافت نعمت ها و ثروت ها قرار داری یعنی تو رو فرکانس خود خداوندی.
و اتفاقات عالی برات میفته.
درحالیکه افکار بد باعث میشه که کم کم شکل فکر کردنت هم همونطوری بشه و اتفاقای بد بیفته و روابطت خراب بشه و حال خودت داغون بشه و انگیزه برا زندگی نداشته باشی.
حقیقتا تو این 4 سالی که تغییر کردم از اومدن تابستون میترسم . چون که بیشتر اوقات و تو خونم و دارم با خانواده وقت میگذرونم.
افکارشون( از نوع محدود کننده) بهم غالب میشه اگر رو خودم کار نکنم.
کنترل ورودی هام تو تابستون کمتر میشه…کم رو خودم کار میکنم و یه جورایی انگار از زنذگی میقتم.
درحالیکه نگاه درست اینه که من خوشحال باشم به خاطر اومدن تابستون چون باعث میشه من زمان بیشتری رو روی خودم کار کنم و شخصیتم قوی تر بشه.
یکی از دلایل دیگه ای که باعث میشه توی کار کردن رو خودم کم کاری کنم
انگار یه مدت که از فضا دور میشم منطق ذهنم خیلی قوی میشه و باور کردن تغییرات سریع با قانون جذب برام سخت میشه باورش.
ایده دارم 4 قسمت اول قانون آفرینش 1 و ببینم چون بشدت روی ایمانم به قانون اثر مثبت داره.
و بعدش هم یدونه اهرم رنج و لذت بنویسم .
خدایا هدایتم کن به تداوم در تغییر
خدایا شکرت برای هدایتت
استاد ممنون که هستی.وجودت بسیار بسیار ارزشمنده.
به امید کنترل ذهن قوی تر
سلام مرسی از کامنت قشنگت کلی چیز ازش یاد گرفتم.
منم همین مشکلی که میگی رو داشتم ! در واقع تابستون یه فصلیه که خیلی راحت تر میتونی از آدمای منفی دور بشی !
میتونی ساعت ها بری پیادهروی و فایلهای استاد عباسمنش رو گوش بدی.
میتونی زیرانداز با خودت ببری و یه جای ساکت و آروم بشینی با دفترت و کلی آگاهی قشنگ رو مرور کنی و تمرین کنی. هوا هم که عالیه.
میتونی از جَو خونه و یا آدمای منفی به صورت خودآگاه دور بشی.
میتونی اصلا گوشیتو بزاری روی حالت پرواز و کلی بری تنهایی واسه خودت عشق کنی :))
من دقیقا تکتک این کارارو کردم و میکنم اکثر اوقات.
یه جمله هست که میگه: اگه گرمته و آفتاب داره اذیتت میکنه، بیا تو سایه وایسا !!!!
حالا این مشکل از ماست که بعضی وقتا، یه سری بهونههایی داریم دیگه. به اون گرما راضی میشیم :)
و دقیقا این فرمول کنترل ذهن که نوشتی درسته خیلی عالی بود مرحله به مرحله شدنش.
باسلام و خسته نباشید استاد سپاسگزارم این فایل خیلی خیلی عالی بود چه مثال خوبی زدین استاد،واقعا به آدم تلنگر میزنه از خواب بیدار میکنه من خیلی ذهن منفی و افکار منفی درگیرم که واقعا خدا منو به این فایل راهنمایی کرد ممنون استاد عزیز و مریم عزیز
سلام به استاد گرامی
من به خاطر افکار منفی ای که کنترلش از دستم خارج شده بود به این فایل هدایت شدم هر کار میکنم یه ذره حالم خوب میشه اما وقتی دوباره یاد اون افکار و مسائل می افتم بازم حالم بد میشه .
میخواستم بگم فکر منیژکه 38 سال دارم شده اون تنه درخت هرز . افکار و باورای منفی من مثل اون درخت بزرگه هست
هر از چند گاهی چند تا شاخه اش رو می شکنم اما اون تنه با قدرت شاخه دیگه رو تولید میکنه
و خب بیشتر وقت و سرمایه میخواد تا شاخه ها یکی یکی از بین برن تا تازه برسه به تنه اصلی
اما اونایی که سنشون کمه و یا در محیط های خوبی باور هاشون شکل گرفته مثل اون درخت های جوون تازه روییده هستن که به راحتی میتونن افکارشون رو کنترل کنند و شاخه اصلیه که هنوز جون نگرفته رو هرس کنند .
قدر موقعیتتون رو بدونید . و دعا کنید خداوند به همه کسانی که توی این راه هستند قدرتی بده تا بتونن بر افکارشون مسلط بشن و از افکار منفی دور بمونند .
پرشور قوی قدرتمند و ثروتمند و سرشار از حال خوب باشید .