نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 1 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

167 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ساناز افشین پور گفته:
    مدت عضویت: 1720 روز

    سلام بر استاد عزیزم که هربار که به سایت سر میزنم یه ایمان یه تحول عجیبی در من ایجاد میشه که حس میکنم اینا همش یه نشونه هست. یکی با اون سن کم و من با این سن نسبتا متوسط ۳۸سالگی میتونم رشد کنم و موفق بشم شاید نتیجه هنوز بزرگ نشده که فکر میکنم بخاطر ترس های هست که سن که میره بالا بخاطر باورهای مخربی که در این مدت ایجاد شده شکستنش زمان بر هست ولی قطعا انجام شدنی هست و من همین نتایج کوچیک زندگی هم واسم لذت بخش و امیدوارانه هست و در این سن کم میخوام استارت بیزنس خودمو بزنم که خیلی زود نتایج این کسب و کار رو باشما و دوستان عزیزم به اشتراک میزانم . استاد عزیز خدا رو هزار بار شکر میکنم که آدم دیگه ای شدم از وقتی که با شما آشنا شدم هم قوی شوم و هم قدرتمند و روز به روز با غلبه به ترس هام دارم رشد میکنم و همه ی اینها رو حس میکنم . وقتی نتایج به این بزرگی رو می‌شنوم از شما چه آزاده عزیزم چه این پسر نوجوانی که بهش تبریک میگم و واسط آرزوی بیشترینها و بهترینها رو دارم چون لیاقتش رو داره به خودم می بالم که هدایت شدم در این مسیر بی نظیر که ببینم بشنوم و ایمان روز به روز وسیع تر شه و تلاش کنم برای رسیدن به اهدافم .از اینکه توحید رو روز به روز در زندگیم بیشتر و بیشتر درک و حس میکنم بی نهایت شکرگزار پروردگارم هستم از اینکه هر روز حالم خوبه و اگر به هر دلیلی بریزم بهم زود از اون خارج میشم به خودم می بالم و میگم نتایج فقط مالی نیست تو خوشبخت ترینی خیلی ها وقتی به مشکل و مسئله ای برمیخورن تا مدتها در اون می‌مونن و اعصاب خودسو و اطرافیان رو میریزن بهم. همین که مدتها هست همه چیز در زندگی روتین هست و زندگی مثل یه قایق روی دریای آرام در حال حرکت هست و در مسیر اتفاقها و زیبایی های مختلفی رو میبینم و تجربه میکنم و اگر طوفانی در روی دریای آرام ایجاد بشه سطحی و زود گذر هست و دوباره برمیگردم در مسیر آرام و زیبای دریا به خودم می بالم و خداوند رو بابتش هزاران بار شکر و سپاس میگم و با خودم میگم هنوز وقتش نشده که در مورد شرایط مالی هم همین قدر لذت ببری وقتش که شد با خودت میگی الان وقتش بود.

    بی نهایت ممنونم استاد که تو رو خداوند برای من فرستاد تا مسیر زندگیمو مسیر راستی و درستی رو پیدا کنم و ایمانم رو روز به روز تقویت کنم و رشد کنم و تکامل طی کنم و آنچه که رسالتم هست رو بدست بیارم. دوستون دارم به امید قرار دادن نتایج بی نظیری بر روی سایت شما.

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  2. -
    حامد گفته:
    مدت عضویت: 536 روز

    سلام من اهل نیشابوردرخراسان رضوی هستم 33ساله.

    خاستم نتایج خودم رو از فایل هایی که از استادعباس منش گوش کردم رو اینجا بگم چون فکرمیکنم خیلی جذاب باشه

    این متن رو توویرایش نوشتم

    (در طول نوشتن تمام متن گریه کردمو نوشتم

    گریه بخاطراینکه الان اینجاحالم خیلی خوبه و عالیه ام

    و بخاطر روز های سختی که گذروندیم منو خانوادم)

    داستان زندگی من در این یکسال اخیر که سال 1401 تا دی ماه 1402 که دارم این متن رو براتون با عشق مینویسم.

    شغل من کاسب هستم و فروشگاه کفش بچگانه دارم

    من از روزی که فروشگاه رودراخرسال 98افتتاح کردم و بعداز چیدمان مغازم کرونا شروع شد و درست روزی که من خاستم افتتاحیه بگیرم یعنی 25اسفند98 اعلام کردن که یکماه تعطیل یعنی حتی یک روز کاسبی نکردم بعد از دکور زدن و چیدن کفش ها و مغازه رو بستم و خیلی ناراحت کننده بود برام.خلاصه دوسال گذشت و چون چک تو بازار نداشتم تونستم کاسبی روادامه بدم تااینکه خرداد1401 به دلایلی که اجاره فروشگاهم از900هزار تومن شد 4میلیون 500 مجبور شدم که جای مغازه رو تغییر بدم و درجایی رفتم که موقعیت مغازم در مجتمع بهتر و ورودی مجتمع با اجاره 5میلیون 500 گرفتم.

    ازونجا کم کم بازار بدتر شد و من هم هنوز با استاد آشنا نشده بودم و روز به روز پسرفت داشتم.تا اینکه چک ها برگشت خوردن در مهر و آبان وآذر و دی ماه 1401 و مجبور بودم برم برای خرید شب عید چون چک برگشتی و بدهی داشتم مسلما بهم جنس جدید نمیدادن

    اینجا خطایی که من کردم شروع شد و باعث شد وضعیتم بدتروبدتربشه هرروز.

    خطای من اینجوری شروع شد که

    پسرم مارو خیلی اذیت میکرد و بچه های اطراف خودش بازی نمیکرد و ترسو بود که حتی تا اتاق تنها نمیرفت . اینجا بود که با پیشنهاد یکی از دوستان من و همسرم به یک دعانویس مراجعه کردیم که کاش پامون میشکست و نمیرفتیم(یه جمله برای اونایی که الان میگن من اصلا اعتقادی به دعا نویس ندارم بگم انقدی که من از دعانویس ها متنفربودم و قبولشون نداشتم فکر نمیکنم کسی انقد حس تنفر ازاینجور کارها داشته باشه.)به هر حال رفتیم و اون کارایی کرد که پسرمن در لحظه خوب شد و اینکه پسرم باهمه بازی میکرد تنها تو تاریکی میرفت اتاقش و…

    این منو رو گول زد و ازاونجا که باقوانین آشنایی نداشتم من هم رفتم سراغ این دعا نویس و این زن کارهایی برای من کرد که من فقط ازش خاستم کاری بکنه مغازه من فروشش بره بالا و بتونم ازین بدهکاری بیام بیرون و در کارم شکست کامل نخورم.

    این زن کارهایی کرد و موقع خریدبرای شب عید فرارسید و من باخودم گفتم من برم تهران چطوری خرید کنم وقتی بدهکارم جنس نمیدن به من

    این شد که به این دعانویسه گفتم که کاری کن آقای فلانی به من جنس بده اونم گفت عکسش روبده تا من کاری بکنم جنس بده من عکس رو دادمو گفت برو داخل فروشگاهش بهت جنس میده من بررسی کردم خیالت راحت من رفتمو اون آقا اومد نشست چک های من روداد و من چک های جدید دادم (یعنی عوض کردم چک هامو) بهش که با فروش شب عید بدهی ها رو بدم و جنس خریدم دوباره ازش چکی برای فروردین و اردیبهشت و خرداد و تیر سال 1402 پرداخت کنم که جمعشون باخرید هایی که از یه نفر دیگه کرده بودم شد400میلیون تومان تقریبا.

    خلاصه من اومدمو شب عید گذشت من فقط تونستم چک هایی که قبلابرگشت خورده بود جایگزین چک داده بودم رو پاس کنم اما اما چک هایی که برای خرید جدید کرده بودم از شب عید هیچ پس اندازی نداشتم که پرداخت کنم در 4 ماه آینده

    اینطور شد که من برشکسته شدم یا ورشکسته خخخ.نمیدونم کدومش درسته

    خلاصه این دعانویس هم ناگفته نماند که قرار بود کاری کنه که من شب عید خیلی بفروشم و همه چک هارو پاس کنم دقیقا شب عیددوماه غیبش زد و اصلا نمیدونم کجا رفت که اصلا جواب تماس های من رو نمیداد

    بعد که در اواخر اردیبهشت پیداش شد

    من هم در همین روزا تصمیم گرفته بودم که هرجورشده بافروش ماشین ‌ و قرض و.‌.. بدهی ها رو بدم و مغازه روببرم مشهد چون گفتم بازار شهربزرگ خیلی بهتره.خلاصه این دعا نویسه پیداش شد گفتم شب عید که نبودی حالا اینکارو بکن که فروشم بالا بره تا چک هارو پاس کنم

    هر روز استرس هروز دلهوره و حال خیلی خیلی بدی داشتم آخه صبح ها بیدار میشدم پیام و… از بدهکارا روی گوشیم میومد و حسابای من از آخر فروردین مسدود شدو داشتم باحسابای همسرم کارمیکردم

    که خیلی حالم بد بود و هر روز قرص اعصاب میخوردم

    و ناگفته نماند این ورشکستگی منو معتاد کرد و من رو آوردم به موادمخدر که آروم بشم و چیزی نفهمم ازین روزا اما بازهم بی اثر بود بازهم استرس و نگرانی داشتم

    و این زن همیشه میگفت کاری میکنم فروشت بره بالا و ازینکار که درست میکنم برات در همین حین داشت ازمن و خانوادم سو استفاده میکردو من و همسرم همیشه با ماشینمون میبردیم کاراشو میکرد میومد خونمون چند روز با دوتا بچه بی ادب و خیلی شر خونمون میموند و اونم معتاد تا من از مغازه که میومدم و ناراحت که چرادرست نمیشه کارام اونم تندتند بهم دود میداد تا آروم بشم آخه اون یکسره پکنیک روشن بود ومیکشید. خیلی خلاصه روزگار عجیب و خیلی بدی بود من و همسرم هم دیدگاهمون این بود که یه مدت تحملش میکنم همین که کارمون درست شد و رفتیم مشهد دیگه باهاش درتماس نیستیم و کلا بلاکش میکنیم.تو این مدت یهو توی خرداد ماه به ذهنم رسید که مغازه رو واگذار کنم بدهی ها روبدم و با الباقیش بیام مشهد دوباره کارم رو شروع کنم از نو.

    که گفتم به دعا نویس تو فقط تنها کاری که میکنی کاری کن مغازه واگذار بشه تا من پول بدست بیارم چون دیدم که نمیتونه کاری کنه فروشم بره بالا ، و هرروز یه بهونه ای میاورد برای اینکه فروش نرفته بالا.ولی من بازهم بهش ایمان داشتم متاسفانه و گفتم کاری کن مغازه واگذار بشه

    اما متاسفانه بااینکارا کاری میکردم که بدتر بشه روزگارم اخه بچه ها سنگینی به زندگیم وارد شده بود که مغز منوهمسرم ازکار افتاده بود و جالب بود به همسرم میگفت اینکه مغازتون واگذار نمیشه دلیل اصلی مادرشوهرته اون داره میره جای یه دعانویس دیگه که شمانتونید واگذار کنید مغازه رو و ازنیشابورنرید تاپسرش کنارش بمونه.خلاصه

    خداهم میگفت حالا که به غیرازمن رو آوردی پس برو از همون دعا نویس بخواه تا برات کاری کنه ازین منجلاب بیای بیرون.تا اینکه اواخرتیر ماه دیدم این نمیتونه کاری کنه پسرش گفت من یه سیدتوکرج میشناسم بیا اون 7میلیون میگیره ده روزه مغازت رو واگذار میکنی منم قبول کردم اونم نتونست کاری کنه برام.تا اینکه تو اینستاگرام فایل های استاد رو دیدم و خیلی نگاه کردم فایل های مختلف رو ازایشون

    اونا رو شروع کردم به گوش دادن البته تو اون پیجی که من دیدم همشون خلاصه ی فایل های استاد بود

    ولی همچنان امیدداشتم به اون دعانویس دومی

    اما دعانویس اولی که زن بود داشت روی من کارمیکرد که من نتونم مغازه رو واگذار کنم البته از روز اول اینکارو میکرد اما من نمیدونستم بخاطر این اینکارو میکرد که من تو نیشابور بمونم و این بتونه ازم سواستفاده کنه من براش راننده باشم بره همه جا بیاد خونم چند روز بمونه و همه چیز براش محیا باشه آخه هیچکس رو نداشت که هواشو داشته باشن.(یه چیزی اینجا بگم یادم نره.منه احمق نمیدونم چرا این فکرونمیکردم که چرا اگه این میتونه کاری برای بکنه چرا کاری واسه خودش نمیکنه از فلاکت دربیاد که محتاج من و امثال من نباشه که نون شب نداشت بخور از من و کسایی مثل من سواستفاده میکرد و خوراکی میبرد واسه خونش و دوتابچش).اگه کامل بخام توضیح بدم خیلی طولانی تر میشه متن.

    خلاصه این داستان که من دلبسته بودم به این دعانویس ها که مشتری بیاد و مغازه رو واگذار کنم و هرروز منوامیدوارمیکردن که فرداواگذارمیکنی وراحت میشی تا اینکه یهو به خودم اومدم خونم سر سالش شد صاحب خونه گفت یا تمدید یا برو منم مونده بودم کجا برم من نمیخام تو این شهر بمونم اگه بخام برم مشهد مغازم واگذار نشده چیکارکنم حالا

    خلاصه رفتم مشهد و خونه رو پیدا کردیم خونم رو اوایل مرداد آوردم مشهد و نمیتونستم مهلت بگیرم واسه خونم که مغازم واگذار بشه چون قبلا یکماه مهلت گرفته بودم و صاحب خونه مهلت نمیداد ازاینجا به بعد من نیشابور خونه پدرم زندگی میکردم و هر روز با رویایی که مغازه ام واگذار میشه میرفتم مغازه و همسر و پسرم مشهد تتهازندگی میکردن و چقد حالمون بد بود مخصوصا پسرم برام بی قراری و دلتنگی میکرد تااینکه من در همین حین فایل های استاد رو تو پیج های مختلف گوش میدادم و خیلی هم دوستداشتم و قبول داشتم اما به مرحله ای نرسیده بودم که باورهام انقد خوب باشه که بخدا بسپرم .اما کمی باور هام بهتر شده بود که همین باعث شد که با گوش کردن فایلها یهو خدا هدایتم کرد و به خودم اومدم در آخرشهریور که بابا تا کی میخای بشینی تو مغازت و منتظر معجزه باشی بلند شو کاری بکن تصمیم گرفتم با امید بخدا مغازم رو ببندم و بیام مشهد دنبال مغازه بگردم یکماه طول کشید این داستان و من رفت و آمد میکردم مشهد تامغازه پیدا کنم ناگفته نماند اینجا دیگه واقعا ازون دعا نویس ها ناامید شدم و ازشون دوری کردم و باهاشون دعوامونم شد و اون دعانویس اولیه گفت از الان اصلا مشتری قبول نمیکنم و فقط روی زندگی تو کار میکنم کاری میکنم نتونی مغازه پیدا کنی و حتی نتونی یه دونه میخ به دیوار مغازه جدیدت بزنی و زندگیت رو بهم میزنم طلاق بگیرین و… و منم گفتم من خدارو دارم تو هم هیچ غلطی نمیتونی بکنی گفت خدا کارشو از طریق ما دعانویس ها میکنه برای بنده هاش.(اینم گفتم باورهاشون رو دقیق تربدونید)

    و اون زمان تاحدودی چک هارو پاس کرده بودم

    اما بازهم خیلی باقی مونده بود.همینکه بخدا ایمان آوردم و سپردم بخدا دیدم یکی یکی داره گره ها باز میشه بدهی هارو میدادم خواستم ماشین بفروشم برای رهن مغازه اونم جور شد ماشین نفروختم و درهمین حین فایل های اصلی استاد رو پیدا کردم فایل های رایگان البته . اونا رو گوش میکردم و کارامو باتوکل بخدا میکردم تااینکه خدا هدایتم کرد بجایی ازمشهد که مغازه عالی پیدا کردم با کرایه مناسب

    خونه خیلی خوبی پیدا کردم باقیمت عالی که حتی دوستانم که درمشهد بودن باور نمیکردن که من بااین قیمتا خونه و مغازه پیدا کردم.هر شب گریه میکردمو فایل هارو گوش میکردم.مغازه رو نتونستم واگذار کنم بااینکه خیلی اذیت شدم مغازه رو جمع کردم آوردم مشهد.والان یه نشونه هایی میبینم که خدا همونجا هم هوای منو داشته و نذاشته واگذار کنم چون واگذارمیکردم خیلی بد میشد که الان توضیح دادنش طول میکشه . اینجا تواین مجتمع تجاری چقد آدمای خوبی سرراهم قرارگرفتن تا مغازه رو راه اندازی کنم و فهمیدم استاد سایت هم دارن تو سایت همه فایل هارو دانلود کردم بعد نتایج خیلی بیشترشدن.فروشم خیلی بالارفته و آدمهای خیلی عالی سرراهم هستن چقد حالم عالیه

    و الان تمام بدهی ها رو دادم و روز به روز دارم بهترمیشم

    اما اینو بگم یهو یادم اومد وقتی بخدا خودمو سپردمو هرشب فکرمیکردم باخودم گفتم چرا نفهمیدم اگه اون دعانویسا میتونستن برام کاری بکنن چرا برای خودشون نمیکردن که تو اون وضعیت فلاکت بار نباشن که برای نون شبشون مونده بودن و هرروز تو بیمارستان ها بستری بودن.

    من نتیجه ای که گرفتم ازین اتفاقات یکسال اخیرم این بود که با چیزهایی که ازاستاد یاد گرفتم اینه که اولا به چشم یه تجربه بزرگ نگاه کنم که واقعا منو پخته کرد هرچند به دیده اکثر شما کار احمقانه ای به نظر میرسه و باخودتون شاید بگین من هیچ وقت اینکارونمیکردم و نمیکنم اما سخت در اشتباهید چون تو موقعیتش قرار بگیرید فرق میکنه مگه اینکه دانشجوی استاد باشید و باورهاتون عالی باشه والا احتمال زیاد کاری که من کرده بودم رو میکردین.

    دوما دیگه هیچ وقت به جز خدا به هیچکس تکیه نکنم هیچ کس. و الان هرچی رو ازخدامیخام بعدازینکه باورهام درست شده خدا بهم براحتی میده.

    خیلی درس ها از داستانم گرفتم امیدوارم برای همه شما مفید باشه تا جز خدا به هیچکس توکل نکنید فقط خدا خدا خدا خدا.

    راستی بچه ها بعداز گوش دادن فایل ها اعتیاد رو هم بعداز مدت ها گذاشتم کنار و پاک هستم

    بچها داستانم خیلی جزئیات داره که نگفتم و رد شدم اگه سوال داشتین بپرسین جواب میدم با جون و دل.چون این دعا نویس و اونایی ک مهره مار میفروشن دارن زیاد میشن و مراجعه بهشون زیاد میشه‌.من انقد بااین دعانویسا بودم که استاد شدم و زیر و بم افکار اینارومیدونم.

    در آخر از استاد عزیزم ممنونم ودارم روز به روز حالم بهتر میشه و اوضاع مالی ام کمی بهتر بشه دورهای استاد رو میخرم

    موفق و پیروز در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  3. -
    سيامك باغفلكي گفته:
    مدت عضویت: 2137 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم

    باور کنید تموم فایل هایی که میزارید به صورت هدایتی میام میبینم امشب چه درس عجیبی بهم دادید فکر کنم واقعا از خواب بیدار شدم که ما هم میتونیم و تمام حرفایی که شنیدم با گوشت خونم لمس کردم من خیلی نیست که شمارو میشناسم همش دوساله خدا به ما توفیق داده که برنامه های شما و محصولات شما نگاه میکنم

    یاد روزای اول خودم افتادم که وقتی تصمیم گرفتم ازدواج کنم اون موقع سرباز بودم به صورت آنلاین درآمد کسب میکردم و یه روز پادگان بودم و یک روز فروش آنلاین البته خانومم هم بهم کمک میکرد روزایی که من نبودم اون کارا انجام میداد اون موقعه ما هیچی نداشتیم فقط به آینده ای نگاه میکردیم که ما میتونیم به همه چیز برسیم

    اون موقعه هنوز با شما آشنا نشده بودم

    پدرم خیلی مخالف بود که من دارم کار آنلاین انجام بدم و در آمد داشته باشم همیشه دنبال نابودی اون کسب کار بود میگفت برو دنبال کار اداری منم همچین روحیه ای نداشتم خیلی سخت بود کم کم خودمم و خانومم کار آنلاین خیلی کمرنگ کردیم ولی دلمون همون جا بود

    تا اینکه من مجبور شدم برم توی کار تاسیسات کار کنم در آمد خیلی کمی داشت ولی من قبول کردم

    میگفتم برای زندگیم باید تلاش کنم یه روز خیلی از خودم پرسیدم خدایا یه راهی بهم نشون بده بتونم که یاد بگیرم چطور ثروتمند بشم در آمدم روزی ۵۰ هزار تومن بود اون موقعه من خانومم خیلی دوست دارم همیشه کنارم بود یه روز توی تلگرام شما پیدا کردم سایت شخم زدم ببینم این سایت چی میگه فایل دانلودی نگاه کردم بیشتر دنبال این بودم چطور پول بدست بیارم تا اینکه روانشناسی 1 گرفتم شب روز گوش میدادم با خودم میگفتم همینه هیچ راهی نیست به غیر از این حرفا شاید باورتون نشه اون روزا در آمد من خیلی کم بود به من میگفتن تو از گرسنگی میمیری چطوری زن گرفتی قلبم مچاله میشد با شنیدن این حرفا اون موقعه فقط یه اتاق خواب داشتیم هیچ وسیله ای نداشتیم فقط وسایل اتاق خواب بود خانومم اون موقعه دانشجو بود داشت درس میخوند کارشناسی ارشد من هر روز فایل های شما گوش میدادم تا اینکه خانومم گفت بیا دوباره کار قبلی انجام بدیدم ولی این بار کسی ندونه منم گفتم باشه تقریبا یک سال گذشت هیچ کسی خبر نداشت ما چیکار میکنیم در آمدمون به شدت خدارو شکر بالا رفت کار تاسیسات رها کردم چسبدیم کار آنلاین یه خونه گرفتیم دادیم اجاره بازم پول جمع کردم ماشین خریدم اونم دوتا بعدش دادم خونه مدام فایل های شما گوش میدام دوباره خونه گرفتم ۷ تا فکر کنم خونه عالی گرفتم توی این مدت کسی که روزی ۵۰ هزار تومن داشت با تعهدی که من نوشتم خداروشکر به ماهی ۵۰۰ میلیون رسیدم اونم با دوتا کارمند الانم میخوام مهاجرت کنم مدام فایلی که شما گذاشتید توی اینستا در مورد مهاجرت خودتون مدام گوش میدم باور کنید هدایت های الهی هر روز داره خودشو نشون میده

    ازتون تشکر میکنم که راه به من نشون دادی این همه جلو اومدم همه صحبت هایی که کردم مدارکش موجوده حساب بانکی من مشخصه چقدر خداوند به من کمک کرد

    ازتون بی نهایت سپاس گذارم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      حمید امیری Maverick گفته:
      مدت عضویت: 1270 روز

      سلام و درود.

      احسنت به شما. تحسین برانگیز هستین و قطعا لایق دریافت این همه نعمت و فراوانی هستین. بی نهایت لذت بردم از کامنت تون و چقدر خدا رو شکر کردم. الهی شکر، الهی شکر، الهی شکر، الهی صد هزار مرتبه شکر بخاطر دستاورد ها و موفقیت های شما. از درگاه خداوند متعال موفقیت و ثروت و فراوانی بیشتر و بیشتر براتون درخواست میکنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      ریحانه گفته:
      مدت عضویت: 1971 روز

      خدااااا رو بینهایت سپاس

      سلام دوست هم فرکانسی ام وسلام به خانمتون

      وااااااااااقعا تحسین میکنم پشتکار دوتایی تون رو

      وااااااااااقعا تحسین میکنم اینکه دوری کردین از دیگران خداوند مسیر هارو بهتون نشون داد

      واقعا تحسین میکنم همراهی خانمتون رو

      ان شاالله که روز به روز ثروت ونعمت وارد زندگیتون بشه.

      ودر پایان مهاجرت بسیار تا بسیار باورهای توحیدی عمیق و وقدم های کوچیک کوچیک ومداوم میخاد

      از خداوند میخوام داداش گلم روز به روز به همراهی خانمتون این مسیر زیبای مهاجرت روطی کنید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    سودا مختاری گفته:
    مدت عضویت: 1956 روز

    به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه وبه صورت کاملا طبیعی و بدیهی

    سلام به استاد و مریم عزیزم

    استاد جان چقدر داستان موفقیت این پسر بیست و یک ساله پر از درس و آگاهی بود چقدر استاد شما باعث افتخار هستید که یک چنین گسترشی رو با آموزه هاتون ایجاد کردید چقدر می تونید به خودتون ببالید که چراغ راه انسانهای زیادی شدید که دارند با عمل به آموزش‌های شما از مسیر درست ، عزتمندانه و لذت بخش به خواسته هاشون می رسند و خلق میکنند مثل خود خداوند

    تحسین میکنم این دوست موفق رو که با چه ایمان و اطمینانی و باوری میدونستن که عمل به این مسیر نتایج رو میاره و مثل شما قبل و بعد وضعیت مالی و زندگی خودش رو مستند کرده بود اون زمان که قبل از اینکه نتیجه بگیره ایمان داشته که روزی میتونه مثل شما استاد جان خلق کنه هر آنچه رو که میخواد و خودشو برای اینچنین روزی آماده کرده بود و مستندش رو هم درست کرده بود این حد از باور این حد از عمل و نتیجه رو هم میاره

    چه چیزی باشکوه تر از اینکه استاد جان به حدی این آقا رشد کرده که به عنوان تشکر از شما که راه موفقیت رو بهش یاد دادید شما رو دعوت کنه به کالیفرنیا و ال ای و اینقدر زیبا بهترین و زیباترین جاها رو نشون بده بهترین رستورانها ببره و از موفقیتها و نتایج مالی و شخصیتی خودش با مدرک و سند رونمایی کنه و قلب شما و البته ما رو از شادی اینکه میشود میشود این مسیر منو به همه خواسته هام میرسونه فقط ادامه باید داد و امید و انگیزه و الگوی افراد زیادی شدند

    نکته های طلایی و نتایج عالی این داستان موفقیت مهاجرت در سن هفده سالگی تک و تنها ،موفقیت مالی کسب و کار موفق خرید خونه و ماشین تجربه های فوق العاده ، تغییر و رشد شخصیت به صورت بنیادین ،رشد روابط اجتماعی ،استقلال و آزادی بیشتر ،رسیدن به اندام دلخواه با عمل به دوره سلامتی

    چقدررررررر ایمان ،شجاعت،توکل به خدا با باورهای توحیدی در مسیر درست داشتند چقدر پا رو ترس و نگرانی گذاشتند و نجات یافته شدند خدایا با تمام وجودم میخوام که هدایتم کنی ترس ها و نگرانی هام رو کم و کم تر کنی تا مثل مادر موسی ،مثل حضرت یوسف ،مثل موسی ،مثل استاد و این پسر و دیگر دوستانم هدایت بشم معجزه ها از راه برسند اولین قدم برای من بشخصه رفتن تو دل ترسهام و نگرانی هام هست حرکت کردن با توکل به خدا که خداروشکر در مسیرش هستم و خدا کمکم میکنه و این فایل هم نشونه بود اینکه ایمان و امیدم رو بیشتر کنم

    چقدر این شجاعت در مهاجرت تو همون روزهای اول پاداش داشت که سریع معجزه وار اون خونه و وسایل کاملش رو تونستند تو همون هفته اول بگیرند وبا توکل به خدا شروع کسب و کار شخصی خودشون و انقدر کسب مهارت یادگیری اصطلاحات رایج انگلیسی در حوزه قضایی برای نوشتن قرارداد کاری که میخواستند خودشون انجام بدند تا مطالعه و پژوهش در زمینه فروش محصولات دیجیتالی،حل مسایل و مدیریت کارمند ، کسب اطلاعات کافی در مدیریت سایت ،تمرکز گذاشتن روی رشد کار و بالا بردن مهارتها ،تمرکز روی نکات مثبت هر موضوع و هر کسی و باور فراوانی رو بارها روش کارکردن با جزییات پیشرفت و رشد کسب و کارها رو دیدند و تایید و تحسین کردن تا در مدارش رفتند چه کنترل ذهنی که وقتی جنس مرجوعی رو هدیه دادند به یه خانوم انتقاد ایشون از اینکه رنگ صورتی خوب بود کاش سبز نبود رو با یه نگاه مثبتنگر هدایت دیدند برای سفارش اون محصول به رنگ.صورتی و اون حد از فروش بیشتر و موفق تر و مورد پسند خانم ها رو به همراه داشته چقدر عالی به قوانین عمل کردند و نتیجه گرفتند

    چقدر عالی به قوانین عمل کردند که انقدر در مدار آدمهای خوب بودند و کارمندان عالی رو دارند و مدیریت عالی رو میکنند این رشد مالی موفق تو این مسیر برای هرکسی که این حد از ایمان و شجاعت و توکل و حرکت کردن بالا بردن مهارتها تمرکز کردن روی کار و کنترل ورودیها تو هر سن و شرایطی لاجرم هدایتها و نتایج رو میاره این همه کنجکاوی مقدس برای دریافت اطلاعات دقیق از ریس بانک خودشون چقدر اعتماد به نفس و عزت نفس ایشون رو نشون میده هیچ محدودیتی نیست هیچ عامل بیرونی نیست وقتی یه رستوران از راهروهای یه پاساژ در ساعت تعطیلی در شب میتونه با چیدن چند میز و صندلی تو راهروها به درآمد عالی برسه دیگه ثابت میکنه همه چی تو ذهن من باورهای درست من و عملکرد من به قوانین. الهی هست که نتایج متفاوت از اکثریت جامعه رو میاره

    چقدر باعث افتخار خانواده شدند که انقدر میتونند پذیرای پدر مادرشون باشند و خوشحالشون کنند چقدر ثروتمند شدن معنوی و باشکوه چقدر عزتمندی میاره که تو سن کم متفاوت از برادرش نتیجه گرفته و میتونه به خانواده خودش خیر برسونه

    انشاالله استاد جان من هم با تعهد به این مسیر ادامه میدم و روزی از نتایجم که انشاءالله به زودی زود باشه مستندی آماده میکنم تا باعث شادی شما و الگو و انگیزه برای دوستان هم مسیرم و دیدن بهتر و درک بهتر مسیر خودم و لذت بردن و بالا رفتن اعتماد به نفس و خودباوری و خداباوری بیشترم میشه به امید اون روز با تعهد و امید و ایمان بیشتر روی خودم کار میکنم

    عاااااشقتونم خدایا عاشقتم که عاشقمی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  5. -
    فاطمه کیانی گفته:
    مدت عضویت: 1739 روز

    سلام و سپاس خدمت تمام دوستانی که به خدا نزدیکترن. میخاستم در مورد تمرکز ذهن و تمرکز روی خواسته ها بدون توجه به راه رسیدنش خدمتتون از اتفاقات خوب زندگیم بگم. من سال 95 با قانون جذب و فرکانس آشنا شدم. بعد از اون اولین جذب بزرگ زندگیم این بود که وقتی میخاستم برا کارشناسی ارشد بخونم هرروز میرفتم کتابخونه. کتابخونه مخصوص دانشجویان بیمارستان بود و من با اینکه نیروی همون دانشگاه بودم ولی مسئول کتابخونه گفت کتابخونه فقط برای دانشجوهای پزشکی بیمارستانه و شما نمیتونید استفاده کنید از طرفی درب ورودی کتابخونه با اثر انگشت باز میشد و اثر انگشت منم تعریف نشده بود اما من 6 ماه هرروز میرفتم و منتظر میموندم تا یکی از دانشجوها اثر انگشتشو بزنه و بره توی کتابخونه ومن پشت سرش میرفتم. روزهایی بود که نیم ساعت منتظر میموندم تا یکی بیاد بخاد بره تو و من پشت سرش برم. و تنها و تنها خدا میتونست به من کمک کنه که 6 ماه بدون اثر انگشت من تونستم هرروز برم اونجا درس بخونم و فقط میگفتم خدایا خودت یکی رو بفرست ( البته که کتابخونه جا داشت و من جای کسی رو نمیگرفتم و جا بود برای همه ی دانشجوها و صندلی اضافه هم بود البته). هر شب بعد از اینکه از کتابخونه میرفتم خونه هر شب تجسم میکردم و از ته قلبم ایمان داشتم که من سال دیگه توی این شهر نیستم و خونم رو تحویل میدم و بلیط پرواز میگیرم و با 2 چمدون میرم تهران دانشگاه دولتی و رتبم میشه یا 7 یا 17 کشور. در نهایت دقیقا همین اتفاق افتاد و من خونه رو تحویل دادم و 2 تا چمدون بستم و رتبه ی ارشدم شد27 ( ترتیبش قشنگ بود 7 و17و 27)و بلیط هواپیما گرفتم و رفتم تهران و دانشگاه علوم پزشکی دولتی ارشدم رو خوندم. جذب بعدیم کارم بود. من ترم 2 ارشدم بودم که دنبال کار میگشتم یادمه 11 تا بیمارستان میرفتم دنبال کار و هر بار نه میشنیدم میخندیم و میگفتم مهم نیس و خدا برام بهترین کار رو در نظر داره. من با تمام ایمانم میدونستم خدا برام کار مورد علاقم که تمام مشخصاتش رو نوشته بودم رو در نظر داره و با ایمان و توکل هرچه تمامتر هر بار که از مدیرای بیمارستان نه میشنیدم امیدم بیشتر هم میشد و توی دلم میخندیدم میگفتم خدا هوامو داره و بهترینو برام در نظر داره و بعد از اون دقیقا محیط کاری که نوشته بودم رو خدا بهم داد محیط تمیز همکارای عالی کار سبک که با پاره وقت بودنم اوکی بودن. روزی که اومدم برا مصاحبه ی همین بیمارستان که توش کار میکنم دقیقا 3 سال پیش بود با مترون بیمارستان مصاحبه کردم و گفتم من ارشد میخونم و میدونم بهترین گزینه هستم برای کار شما و همون روز ظهرش بهم زنگ زدن و گفتن از شنبه بیا شرو به کار کن من قبل از اینکه بهم زنگ بزنن میدونستم این اتفاق میوفته برام کاملا عادی بود. و دقیقا همون مترون 10 روز بعد از اینکه اوکی داد و منو جذب کرد خودش فت از مرکز. انگار رسالتش این بود که منو جذب کنه و بره. بعد از اون رابطه ی عاطفیم که پر از حس بد بود و 4 سال توش بودم یه روز از ته قلبم با تمام وجودم در حالی که داشتم گریه میکردم از خدا خاستم بهم کمک کنه و برای همیشه مهر این ادم رو از دلم بیرون کنه و خدا شاهده که نفهمیدم منی که عاشقش بودم چطور تونستم فراموشش کنم و بعدش وارد یه رابطه ی فوق العاده شم رابطه ای که پر از عشق رهایی شادی خنده و لذت بود و اون ادم به من کمک کرد تا به هدف اصلیم زندگیم برسم و تاالان با وجود اینکه 1 سال هست از ایران رفته ولی 900 دلار تاحالا برای هدفم بهم کمک کرده و انقد این رابطه قشنگ و پر از عشق و عاطفه اس با اینکه دوریم که به همه ی رابطه های نزدیکی که داشتم ترجیحش میدم انقد که وفادارو با محبته و منو دوس داره ومن عاشقشم.البته که من هم وفادارم و به قول قران زنان پاک برای مردان پاک. بعد از اون جذب رهن خونم بود که دیگه خابگاه رو تحویل دادم وبه عزت پرودگارم هنوزکه هنوزه برام مثل معجزه اس و کسی برا رهن خونم بدون اینکه من بگم بهش وسط حرفامون فقط گفته بودم میخاام وام بگیرم برا رهن خونم و خاهرم ضامنمه و همینجوری داشتیم حرف میزدیم که دیدم گفت وام نگیر من 50 میلیون بهت میدم من حتی این ادم رو ندیدم و شاید نبینم من فقط داشتم ازش مشورت میگرفتم چون مشاوره میداد من حتی نمیدونستم این ادم خیره. و 50 میلیون رو بدون اینکه حتی من ببینمش برام واریز کرد و الان دوباره تمدید کردم خونم رو و گفت اشکال نداره دستت باشه هروقت خونت رو دادی پس بده. این اگه معجزه نیس پس چیه واقعا. جذب بعدیم تمدید قرارداد خونم بود من از خدا خاستم و باهاش قراردادبستم که قرارداد خونم رو تمدید کن حتی توی برگه ای که داشتم با خدا حرف میزدم و مینوشتم خودم یه جای پایین برگه رو امضا کردم و یه جا گذاشتم و به خدا گفتم امضا کن تو هم و خدا امضا کرد. بعد چند روز صاحبخونه گفت پاشو من خونه رو برا پسرم میخام من میدونستم این قرارداد تمدید میشه به خدا گفتم به مو میرسه ولی پاره نمیشه با اینکه صاحبخونه گفت پاشو من ریکس بودم واصلاااااا شک نداشتم که خود صاحبخونه میاد و میگه نه تمدید میکنیم و چند روز بعد اومد گفت نمیخاد پاشی تمدید میکنیم و پولاتو جم کن که برم بنگاه اخر هفته. بعد 1 هفته دوباره اومد گفت پاشو . من خیلی ناراحت شدم گفتم شما دارید بی انصافی میکنید من یه دختر تنها تو این شهر و من هم خدایی دارم و شما به من قول دادی و گفتی اخر هفته میریم تمدید. با این وجود میدونستم تمدید میشه و ته دلم روشن بود چون من با خدا قراداد بسته بودم. چند روز بعد اومد گفت غلط کردم دوتا پسرم کرونا گرفتن توروخدا دعا کن حالشون خوب بشه و ناراحت نباش از ما منو ببخش و فردا بریم بنگاه تمدید کنیم و من اونموقع ایمانمو دیدم و میدونستم به مو میرسه ولی اره نمیشه. گفتم من برا دشمنم هم بد نمیخام چه برسه شما. و کلی دعا کردم که پسراش خداروشکر خوب شدن و قرارداد تمدید شد با بهترین قیمت. بعد از اون از خدا پذیرش فول فاند رو میخاستم از دانشگاهای کاندا که 1200 ایمیل زدم و میدونستم تهش خدا بهم میده بهترینو و استادم بهم پذیرش فول فاند داد و الان دارم کارامو میکنم که ادامه ی راهو برم. میخام بگم برا منی که تنها و بدون حمایت خانواده و تنها توکل و امید به خدا به اینجا رسیدم منی که حتی خانوادم پول لباس مدرسم رو نداشتن حتی کرایه ی رفت و برگشت رو نداشتم منی که 4 سال دبیرستانم مدرسه ی نمونه دولتی بودم و همه چی مجانی بود ولی حتی کرایه ی رفت و امد به خونم اونم فقط اخر هفته ها رو نداشتم البته که وضع مالی خانوادم خیلی بد بود ولی خدا هست دوستان. خدا حامی ماست تو تمام وضعیت های زندگیمون. کاش ما همه ی خواسته هاممونو از خدا میخاستیم. این داستان زندگی من بود. البته که از خدا خیلی چیزای دیگه میخام وخدا داره بهم چشمک میزنه میگه چشم بریم که بهت بدم هرآنچه میخاهی رو. توکل و باور همه چیزه. ایمان به خدا ایمان ایمان ایمان. استاد عباسمنش بنظرم پیامبر زمان ماست بهش اعتماد کنیم و جلو بریم. خدا نگهدار دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
    • -
      موسی محمدی گفته:
      مدت عضویت: 1457 روز

      سلام فاطمه خانم

      واقعا تجربه های ارزشمند وانگیزه بخشی بود.صداقت را کاملا ازجملاتی که نوشتین میشه حس کرد.بسیارعالی واقعا توکل وایمانتون به خدای مهربان مثال زدنیه .بله به قول استاد اصل توحیدی عمل کردنه وفقط روخدا حساب کنید.با همه وجودم تحسینتون میکنم.انشالله درادامه مسیر زندگیتونم بیش ازپیش موفق وشاد باشین.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    ARASH گفته:
    مدت عضویت: 1186 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    استاد عزیزم سلام

    چقققددررر انرژی می گیرم وقتی فایل هاتونو گوش میدم

    بی دلیل نیست این دوستان به شما میگن پیامبر زمان ما

    من عاشق اون ترانه ای هستم که میگه تو شدی نیک پیام آور عشق… و مصداق دقیق اون آهنگ شما هستین

    و چقدر داستان این شاگردتون برای من جالب بود و منو امیدوار کرد چقدر به من انگیزه داد و چقدر حال منو خوب کرد

    من چند روز دیگه یعنی ۲۴ مرداد میرم تو سن ۲۱ سالگی و کمتر از شش ماهه با شما آشنا شدم

    از فایلهای رایگان و کتابهای الکترونیکی تا الان استفاده کردم و قصد دارم برای هدیه تولد خودم دوره عزت نفس شما رو بخودم هدیه بدم

    بهتون قول میدم خیلییی زووود به جایی برسم با استفاده از آموزه های شما که هیچ ربطی با الانم نداشته باشم

    و من مطمئنم که به بیش از اون چیزهایی که میخوام میرسم

    به عنوان حرف آخر بگم استاد من وقتی میبینم استادی مثل شما دارم و جزء خانواده عباسمنش هستم واقعا به خودم افتخار می کنم و به خودم میگم حتما من یک شایستگی خاصی داشتم که خدا منو با شما آشنا کرد

    💚💚💚

    ❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  7. -
    مجتبی گفته:
    مدت عضویت: 4014 روز

    بنام خدا

    سلام استاد جان

    من معمولا کم کامنتومیزارم تو سایت ، ولی این داستان دوستمون اینقدر قشنگ بود که واقعا نتونستم کامنت نزارم ؛

    چقدررررر کیف کردم از این پسر و داستان زندگیش ، استاد لطفا اگه امکانش هست با ایشون هم مثه آزاده جان یه مصاحبه کنید و رو سایت بزارید ؛

    خیلی خیلی انگیزه بخش بود و لذت بردیم ؛

    استاد جان موضوع بعدی که خواستم بگم اینه که اکه بچها تو اینستاگرام شما رو تگ کنن فقط شما میتونید اون ویدیو رو ببینید و دیگه ما دسترسی برای دیدن نداریم ؛ تنها راهش اینه که شما ویدیوی اون دوستی که شما رو تگ‌کرده ، بزارید روی استوریتون توی اینستاگرام ؛ اونوقت همه میتونن برن تو پیج اون عزیز و ویدیو رو ببین ؛

    بازم ممنون از این فایل عالی که گذاشتید خیلی خیلی عالی بود ؛

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  8. -
    سیدمصطفی میردهقان گفته:
    مدت عضویت: 1890 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استادعزیزم

    وخانم شایسته عزیزدرسته دراین فایل حضورنداشتید ولی مطمئنن نقش بسزایی دارید دراین فایل سپاس ازشما وآقاابراهیم وخانم فرهادی ودیگردوستان عزیز

    واقعیت درقانون سلامتی حالا که تمرین دادید واسه عضلات میگید اونهایی که میدونن اگه چندروزتمرین نکن واین وقفه باعث میشه ازتمرین دور بشن پس بهتره ازبرنامه استفاده کنن که در هفته هرروزرو تمرین داشته باشن

    من هم چون اینستاگرام ویوتیوب نداشتم وهم دوست داشتم ازنتایجم بگم وهم این که ازکامنت گذاشتن دورنشم دست به کارشدم وازنتایجم دراین کامنت براتون بطور مختصرمینویسم

    من شروع کاررو بافایلهای رایگان شروع کردم واولین کارم کنترل ورودی ها افراد وقطع تماشای تلوزیون بود

    جایگزین تلوزیون شد فایلهای زندگی دربهشت سفربدورامریکا خواندن کامنتهای دوستان

    خیلی دوست داشتم محصولات روداشته باشم چون دربعضی فایلها استادمیگفتن اونهای که ازمحصولات استفاده کرده ومیکنن جنس کامنتها ومدارشون فرق میکنه وبازدر یک تعداد ازفایلها استادمیگفتید باگوش دادن به همین فایلهای رایگان باید جوری روخودتون کارکنید وبتونید محصولات روتهیه کنید نه این که قرض کنیدیاروشهای دیگه وهمیشه تکامل روخیلی روش تاکید داشتید

    خداراشکر کم کم هدایت شدم به خرید کتابهای روئیاهایی که رویا نیستن

    چگونه فکرخدارابخوانیم

    درسته اینها روتهیه کردم ولی واقعیت منوقانع نکرد وخواسته داشتن محصولات بیشتردرمن شد

    تااین که تونستم دوره فوق العاده قانون سلامتی روتهیه کنم

    ونتایج عالی بگیرم واعتمادبه نفسم بیشتربشه

    شایدالان که این هارو دارم مینویسم اگه پارسال بهم میگفتن میتونی سال دیگه همچین محصولی روتهیه کنی باورنمیکردم چون این قدرذهن فقیر وباورهای کمبود داشتم ولی الان اگه بپرسن حالاچی میگم میتونم چون این باور وخواسته شکل گرفته برای تهیه دوره بینظیر که خیلی ازدوستان تعریفش روشنیدم

    تابیشتر بتونم توروابط ومالی وباورهام تغیرایجادکنم

    چند روزی هست طبق گفته شما استاد که آخرفایل سرمایه اصلی شما چیست؟

    میگیدبارهاوبارها وبارها این فایل روگوش کنید وبنویسید من هم دارم عمل میکنم

    واقعیت یجایش خیلی درد داره واسه که میگید من این روواسه اونهایی میگم که تومدار شنیدنش هستن

    خیلی ها میفهمن وخیلی ها قرارنیست هیچ وقت بفهمن خدایاکمکم کن جزء اون دسته ای باشم که بفهمم

    این خواسته هم مدتهاست درمن شکل گرفته که یک روز بالحجه یزدی در کلاب باهاتون صحبت کنم

    سپاسگزارشما سیدمصطفی ازیزد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  9. -
    زهرا ولایتی گفته:
    مدت عضویت: 1115 روز

    سلاااااام استاد

    عاشقتونم چه ایده فوق العاده ای

    وای نمی دونید چه حسی دارم

    نمی دونید در چه حد احساسی شدم و چقدر خوشحالم

    اول اینو بگم که من هنوز فایل رو ندیدم فقط نوشته ها رو خوندم و الان حسه عجیبی دارم از ذوق و شوق

    استاد هدایت شدن من به این فایل داستان داره که الان براتون میگم.

    من با آجی و داداشم پارک بودیم و بعد از چند ساعت مامان بابام هم اومدن و به محض اینکه رسیدن به من گفتن زهرا یه فایل جدید اومده روی سایت که برای توئه

    وای نمیدونید دهنم از تعجب باز مونده بود و هر چی اصرار کردم مامان بابام گفتن خودت باید بری ببینی . (اینم بگم من تو پارک اینترنت نداشتم و باید صبر می کردم تا بیایم خونه)

    خلاصه من دل تو دلم نبود که بیام و ببینم چه خبره ؟ چرا مامان بابام اینو گفتن؟

    من هر جور شد سعی کردم سریع بیام و بعد به محض رسیدن به خونه گوشیم رو برداشتم و انقدر هیجان زده بودم که اشتباهی رفتم توی یه برنامه دیگه ولی بعد اومدم تو سایت و اسم این فایل هیجان منو دو چندان کرد.

    وای خدای من نوشته ها رو که خوندم ، استاد نمی دونید الان چه حسی دارم هر چقدر بگم متوجه نمیشید . دستام داره می لرزه از خوشحالی

    برای همین دیگه نتونستم تحمل کنم که بعد از دیدن فایل بیام حسم رو بهتون بگم ، بنابر این اومدم و داستانش رو گفتم . حالا یه ذره هیجانم کمتر شده و فقط دلم می خواد ببینم تو فایل چی گفتید.

    خدایا دمت گرم

    من میرم میبینم و میام.

    استاااااااد هیجان من بیشتر شد.

    واااای خدای من چقدر دقیق نشستی جلوی روی من و بهم نشونه واضح دادی.

    اخه این همه صحبت خیلی دقیق با من مطابقت داشته باشه.

    من یه دختر ۱۵ ساله ، با کلی هدف ، با کلی امید و…

    عاااااشقتم خدا

    استاد نمی دونید چه حالی دارم.

    نمیدونید چه حسی دارم.

    نمیدونید الان دارم از ذوق و شوق بال در میارم

    نمی دونید اون موقع چه اشکی ریختم از خوشحالی

    و مطمئن شدم که مسیرم درسته.

    خدا بهم گفت اره مسیرت کاملا درسته فقط شجاعانه و با ایمان به من ادامه بده و امیدوار باش ، خیلی زود به جایی میرسی که باور نمی کنی قبلا کجا بودی.

    اگر این پسر از ۱۵ سالگی انقدر امیدوار بوده

    اگر نشسته یه فیلم از خودش گرفته

    اگر توی ۱۷ سالگی بدون هیچ حمایتی، تنهایی و با یه مبلغ کم بلند شده رفته امریکا

    اگر الان تو سن کم برای خودش بیزینس داره ، کسب و کار داره ، ماشین داره ، ۶ تا کارمند توی ۲ کشور متفاوت داره.

    اگر انقدر این آدم تمرکزش بر نکات مثبت و بر فراوانی هست.

    پس منم می تونم

    پس منم می خوام

    پس منم میرسم

    مطمئنم ، مطمئنه مطمئن

    وقتی انقدر واضح دارم می‌شنوم که اتفاق به این بزرگی به خاطر شجاعت و ایمان این پسر براش توی این سن کم افتاده ، پس چرا من نه؟ پس چرا من امیدوار نباشم ؟

    منی که الان تازه امروز رسیدم به جلسه سوم قدم اول ، و این دوره رو به خاطر نشونه ای که خدا بهم داد شروع کردم ، و الان همین امروز و همین اوایل دوره خدا بیاد این جوری به من بگه فقط ادامه بده و امیدوار باش.

    خدای من دمت گرم عاااااشقتم

    چقدر قشنگ این آدم روی زبان انگلیسی خودش کار کرده و حرفه ای شده ، چقدر قشنگ توی کسب و کار خودش مهارت کسب کرده .

    خداجون من رو هدایت کن.

    حتما برای خودم این کار رو میکنم و مثل دوست عزیزمون از الان خودم یه فیلم میگیرم برای خودم و بعدا خدا می دونه چه اتفاقاتی رو قراره خلق کنم.

    استاد یه روزی به زودی منم میام و از نتایج بزرگ و باور نکردنیم و زندگیه رویاییم براتون میگم.

    عاااااشقتونم

    خدایا عاشقتممممممممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      پاکیزه بارکزی گفته:
      مدت عضویت: 835 روز

      سلام عزیز زهرا عزیز

      اولا چقدر تحسینت میکنم که با این سن دنبال رشد پیشرفت هستی واقعا عالی هستی

      الهی که به آسانی به همه آرزو های دلت برسی دوم با کمنتت چقدر شوق کردم چقدر مقبول نوشتی چقدر از کمنتت شور شوق میبارد خدایا شکررررررت

      چقدر انگیزه آفرین آفرین آفرین

      وقتی کمنت خواندم کفتم بیبین چقدر شوق دارد چقدر عالی نوشته اگر همین رقم ادامه بدهد واااااااااااا فقط خدا میدانه به چی آرزو های برسد به چی موفقیت و دستاورد های انشالله میرسی بخیر به لطف الله یکتا

      دوست من چقدر مادر پدر. مهربان داری شکرررر وجود شان الهی همیشه با هم باشین

      در پناه الله شاد ثروتمند. سعادتمند باشی زهرا عزیز دل خداوند

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    میثم رخشان گفته:
    مدت عضویت: 1908 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به دوستان نازنین و سلام به استاد عزیزم

    چقدر خوشحالم که هر بار با ی سورپرایز فوق العاده با ی فایل بینظیر من رو تحت تاثیر قرار میدی

    چقدر استفاده از جای درست و مکان درست نورپردازی درست و زیبا و شیکتون عالیه و همیشه میشینه به موضوعی که میخواین در موردش حرف بزنین

    خدا رو شکر میکنم بابت این باور های فوق العاده زیبا که کسی بوده تنها بدون پشتوانه توی سن کم مهاجرت کرده و چه شخصیتی از خودش درست کرده چقدر مهارت پیدا کرده توی این سن کم و چقدر تونسته خوب پول بسازه و واقعا چسبیدم به سقف

    خیلی دوست داشتم ویدیو این دوستمون رو ببینم و چقدر تحت تاثیر قرار گرفتم وقتی گفتین اولین باری بوده که کامنت گذاشته

    شاید همیشه یکی از دلایل نوشتن کامنتام این بوده که دیگران چه برداشتی میکنن و چطور بنویسم که دوستان راضی باشن و با ی وسواس خاصی سعی در ادای کلمات کنم ولی وقتی این رو شنیدم که این دوست عزیزمون اولین باری بوده که کامنت گذاشته و اون کامنت چقدر با نتایج عالی همراه بوده واقعا دیگه به خودم گفتم اونقدر روی خودت کار کن که نتای فوق العادت رو بیاری بگی من اینم من این ادمم که به اینجا رسیده

    چقدر تحت تاثیر قرار گرفتم وقتی گفتین سه تا کارمند توی ترکیه سه تا کارمند توی فیلیپین داره و گفتم خدایا داری چی به من میگی یعنی تمام چیزهای که تا بحال بهشون رسیدم رو بوسیدم گذاشتم کنار گفتم تو باید اینجوری نتیجه بگیری اینجوری مدیریت کنی اینجوری روی خودت و توانایهات و خدای خودت حساب باز کنی که تا مهاجرت میکنی خونت با تمام امکانات مهیا باشه و چقدر این داستان برام اشنا بود

    داستان مهاجرت استاد و رفتن به خونه ای که تمام امکانات رو داره و داستان این دوستمون

    خدارو شکر میکنم و ازش میخوام عاجزانه که هدایتم کنه خودم باشم هدایتم کنه بیشتر روی خودم کار کنم نه برای حرف دیگران نه برای تایید دیگران بلکه فقط خودم و خودم بعد با نتایجم بیام حرف بزنم

    خیلیییییییییییییییییییی سپاسگذارم استاد عزیز خیلی سپاسگذارم از این دوست عزیزمون که اینطور با استفاده از محصولات نتیجه گرفته و پر شدم از انرزی و اینکه من هم میتونم خدایا وقتی این تونسته من هم میتونم فقط باید روی خودم کار کنم توکل کنم و نتایجم رو برای خودم بزارم برای خودم فیلم بگیرم برای خودم زندگی کنم

    امیدوارم من هم بتونم روزی مهاجرت کنم و شاهد باز شدن بینهایت در های رحمت الهی باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
    • -
      اعظم پورهدایتی گفته:
      مدت عضویت: 1488 روز

      سلام آقامیثم عزیزم هم اسم دادشم هستی میثمهاواقعا موخ هستن وتوانایی بهترین کارهارودارن هرچندبه نظردیگران سخت باشه دوست عزیزم واقعا کامنت زیبایی بود وپرانرژی وحرفهای الله مهربان هست که از طریق دستانش به ماداده میشه منم مثل شما خیلی روم اثرگذاشت موفقعیت این دوست عزیزمون که چنین پیشرفت عالی داشتند واقعا این نتایجهای به ما اعتمادبه نفس میده که میشود همه چیز بستگی به باور وذهنیت مادداره وکارکردن رو خودمون واقعا تمامی حرفهای شما دوست عزیزم حرفهای دل منم هست که ببین هم فرگانسی تو تونست به چنین موفقعیت بزرگی برسه پس منم میتونم وخیلی تحسین کردم بابت پیشرفت عالی که داشتن وسه تا کارمتدتوترکیه وسه تا تو فیلیپین خیلی عالی به خداآقامیثم عزیز ممنون از کامنت زیبایی که دوست داری دوستان همه واقعا براشون اثرگزارباشه این صحبتهایی که میشه تواین سایت عباسمنشی برای من اثرگزاربود انشاالله موفق باشید دوست هم فرگانسی من🌹🌹🌹⚘⚘⚘🌷🌷🌷🌼🌼🌼

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: