نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 3 - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/08/abasmanesh-17.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-09-02 05:34:032024-09-24 19:36:47نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استادعزیزم به مریم بانوی عزیز وهمه ی دوستانم در این سایت…
الهی هزاران بارشکرالله مهربان رو که منو هدایت کرد به این مسیر زیبا، تاهر روز انسان آگاهتر ویکتاپرست تر ومفیدتر وموفق تر،شادتر، سالمتر و پولدارتری باشم….
انسانی که سعی میکنه زیبا زندگی کنه و کاری کنه جهان هم زیباتر بشه با مفیدبودن برای خودش ودیگران…
شکرالله مهربان که از مسیری که میرفت به سمت فنا ونابودی هدایت شدم به مسیری که طعم شیرین زندگی رو می تونم هر روز بچشم و مهربانی وعشق وشادی وسلامتی وآرامش و برکت وروزی وفراوانی رو تجربه کنم در این مسیر مداوم وبی حد ومرز و جاری وساری….😍😍😍
استادجانم ازشما بی نهایت سپاسگزارم واز مریم جان که الگوهای زندگی من هستید، ممنونم از شما که اینهمه آگاهی رو باعشق در اختیار ما میذارید…😘😘😘😘💗💗💗
خیلی ممنونم از دوست عزیزمون هادی جان که با قدرت وباعشق این فایل رو برای شما وبدای ما ضبط کردن تا با همزاد پنداری باهاشون ودیدن مسیر رشدشون ودر مسیر بودنشون وعملکرد به آموزه های شما قوت قلبی هستند برای همه ی ما که در این مسیر تلاش می کنیم که زندگی آگاهانه وشاکرانه ای داشته باشیم..💗💗💗
واقعا تا اینجای فایل باتک تک سلولهام حس کردم هادی عزیز چی میگن واز چی دارن صحبت میکنن، چیزیکه روزگاران زیادی اکثر ما که تواین سایت هستیم والان تواین مسیر از سر گذروندیم وهرکدوم به یه شکلی وگاهی شبیه به هم بوده خیلی از این مسائل توی زندگی ماها…
شکرالله مهربان که هادی عزیز حالا انقدر موفق شدن اونم دراین مدت کوتاه که جبران اون سالهای از دست رفته وبد شده وانشالله به لطف الله انقدر پیشرفت روز افزون داشته باشن…
استاد جانم شما انقدر قانون جهان هستی رو وتفسیر آیات کتاب خداوند رو به روشنی وشفافی به شیوه بیان وزبان ودرک امروزی واین دوران ما توضیح میدید که واقعا هرکسی اگه یه کوچولو گوش شنوا داشته باشه وخواهان تغییر زندگیش باشه وحتی ۵۰ درصد به آموزهای شما هم عمل کنه می تونه بیشتر اون زمانها و شرایط وموقعییت های مالی واحساسات وحتی سلامتی وروابط از دست رفته ویا دور از دسترسش رو به دست بیاره وسرپا بشه واز نو همه چیز رو بسازه به لطف الله مهربان…
همون الله که گفته بخوانید مرا تا اجابت کنم شما رو، خواندنی که نه از روی خشم باشه نه گله نه نترس بلکه از روی عجز از روی تسلیم شدن…
اونموقعه که بگی خدایا من واقعا نه می تونم نه میدونم…
هیچ کاری از من به تنهایی ساخته نیست توهستی که می تونی توهستی که میدونی ومن به هدایت وکمکت نیاز دارم…
هممون بارها وحتی شده یکی دوبار این حس زیبا ودلنشین رو تجربه کردیم که تو بدترین شرایط بودیم واعلام عجز وناتوانی کردیم وخداوند جوری هدایتمون کرده ودستمون رو گرفته که هم اوضاع روحی وروانی وجسمی ومالی وعاطفی واجتماعی ومعنوی ومالیمون به طرز چشم گیری تغییرات مثبت داشته…
ولی یه چیز مهم اینه که وقتی هدایت وکمک خداوند رسید وتواون مرحله از تسلیم وبعدش هدایت قرار گرفتیم مدام این حس وحال رو شارژ کنیم واینطوری نباشه که به قول شما نعمت ها وشرایطی که روزی آرزوی اومدنش رو داشتیم برامون تکراری بشه…
استاد انقدر درسهایی که شما بهمون دادید زیاده انقدر راهکار وروشهای مختلفی بهمون دادید انقدر ابزار قدرتمند تو دستمون هست به لطف الله با آموزهای شما که اگه منه مینا بخوام هر روز بهشون عمل کنم هر روز هم زندگیم بهتر از روز قبل میشه،..
چیزیکه من به لطف الله دارم هر روز تو زندگیم دارم تجربه میکنم از نظر سلامتی روحی وروانی وجسمی و از نظر مالی وعاطفی واجتماعی وخصوصا در مورد ارتباط معنوی من باخداوند….
من مدتهاست که هر روز باعشق وامید از خواب بیدار میشم وشبها باعشق وامید به خواب میرم زندگیم همراه باسپاسگزاری داره سپری میشه وشکر الله هم از روندتغییر شخصییت وزندگیم در تمام جوانب راضی ام….
هر لحظه از خداوند میخوام که کمکم کنه تا یه زندگی شاکرانه داشته باشم و خداوند بامن شریک باشه تو تمام لحظه های زندگیم تا بتونیم دوتایی وبا هم این مسیر رو سپری کنیم…
استاد جانم نمیدونم واقعا چطوری ازتون سپاسگزاری کنم بابت تمام فایلهایی که تواین سایت برامون باعشق میذارید وجدای مباحث آموزهای شنیداری وگفتاری، به صورت تصویری هم از زندگیتون تواین چندسال فیلم گرفتید تا ما بتونیم هم عملکرد خودتون رو ببینیم در مورد آموزه هاتون وهم یه شیوه درست ویه الگوی مناسب برای تمام جوانب زندگیمون داشته باشیم…
خب فیلم از زندگی ادمهای مشهور یا طبیعت یا خوراکی ها یا پوشاک و صنعت و مد و …..تواین فضاهای مجازی پره …
اما تا قبل آشنایی باشما دیدن اون چیزهای به ظاهر عالی وخواستنی برای من حداقل فقط حسرت وحسادت وغبطه و دست نیافتنی و غیر واقعی بود…
واقعا قانون فرکانس حقیقت محضه، اینجا تواین سایت همه چیز طوری چیده میشه به لطف الله وطوری دیده وشنیده میشه که حس شکرگزاری امید و امنیت و شادی وآرامش و آموزش رو به آدم منتقل میکنه….
اینکه راههای زیاد وآسون ودر دسترسی برای یه داشتن یه زندگی شاکرانه وپراز برکت ونعمت وعشق وآرامش وسلامتی وثروت وجود داره که شما ومریم جان تونستید وساختینش وحالا مدتهاست که باعشق واز روی محبت ومهربانی ولطف خدا به ماهم می آموزید تا ماهم بتونیم زندگی سعادتمندانه ای رو داشته باشیم وتجربه کنیم…
من از وقتی باشما آشناشدم در یه مدت خیلی کوتاه هدایت شدم از تهران به استان گیلان، میدونم باورتون میشه این چیزهایی که میگم، استاد جانم یعنی یه پکیج کامل از تمام اون طبیعتی که توش زندگی میکنید یکجا نسیب وقسمت وروزی من شده الان دوساله، دریا وجنگل و چشمه ها و دریاچه ها و ماهیگیری ، جت اسکی سواری، قایق سواری، تجربه لمس حیوانات وجوجه ها ی مرغ وخروس و اردک و گاو وگوسفند وغذاهای تازه ومحلی وارگانیک و تخم مرغهای محلی و ………
نگم براتون چند روز قبل رفتیم ماهیگیری انقد اون منظره شبیه پارادایس شما بود که فقط اشک ریختم و خندیدم و شکر گزاری کردم طوریکه دوستمم از دیدن هیجانات من کلی ذوق کرد، کلی ماهی اونجا بود ویه زمین بزرگ سرسبز که یه اسب که با برانی شما مو نمیزد تک تنها اونجا میچرید و هروقت صداش میکردم برانی پسر چطوری؟!😋😋😋
سرشو میاورد بالا ونگاهم میکرد ….وبعد ماهیگیری کلی تو اب رودخونه شنا کردم وانقدر نشستم توآب که ماهی های ریز به طور غریزی و به صورت کاملا رایگان منو ماساژ میدادن وفیش تراپی شدم، یعنی نگم براتون که چه حالی داشتم…
استاد جانم این چیزهایی که میگم واین تجربه ها انقدر زیادن که انگاری من دارم کل فایلهای سفر به دور امریکا و زندگی در بهشت رو تجربه میکنم…
میدونید همه ی اینها قبلا هم وجود داشته چه تو دنیا، چه ایران، چه گیلان، این من بودم که قدرت درک ولذت بردن ازشون وقدرت سپاسگزاری ازشون رو نداشتم...
ولی خوشحالم که حالا هر لحظه انسان سپاسگزاری هستم وجهان هر روز لذتبخشترین وزیباترین وهیجان انگیزترین قسمتش رو بهم هدیه میده 😍😍😍
استاد جانم از نظر مالی بگم براتون که درآمدم حداقل( ۱۵ )برابر شده، البته درآمد اولیه ی من ماهی یک ( ۱) میلیون بود وتوی چندماه برام اتفاق افتاد وهر روز به لطف الله همه چیز در همه جوانب زندگیم داره عالی پیش میره واین برای منیکه دوسال قبل کاملا از هر نظر استپ داشتم عالیه وقابل سپاسگزاری وتوجه وقدر دانی 💗💗😍😍😍
استاد جانم خیلی دوستتون دارم وبازهم ازتون سپاسگزارم مریم جان بانوی دوست داشتنی والگوی من از شماهم ممنونم ودوستتون دارم…
در پناه امن خداوند شادو سلامت وموفق و ثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشید انشالله
به نام خدای بزرگ و منزه و مهربان
سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیزم
و همه دوستان ارزشمندم
به به
با این فایل و آگاهی های ناب و بسیار ارزشمند نهفته در اون
با هدایت شدن به این فایل ، مسیر رشد و بهبودم برام مرور شد و کلی احساس خوبم بیشتر شد و ایمانم قوی تر
آخه این فایل ، درکنار فایل آقای عطارروشن عزیز ، دقیقا نقطه شروع تغییرات زندگی من بود.
از حدود 2 سال پیش که این فایل هادی عزیز و آقای عطارروشن عزیز رو شخصی سازی کرده بودم و نکات مهم رو برای خودم میکس کرده بودم ، با شنیدن هر باره این فایل ها ، افکار جدید کم کم وارد ذهنم شد و به شکل بسیار نرم جای افکار پوسیده و غلط رو گرفت.
هنوز اول کار بود ، و تا تبدیل شدن این افکار جدید به باورها ، راهی طولانی رو پیش رو داشتم ، و طولانی بودن راه به این دلیل بود که باورهای غلط من مثل یک سیمان بسیار سفت و محکم در مغزم سالهای سال وجود داشت و برای سست شدن این سیمان ها ، نیاز به جهاد اکبر داشتم.
این سری از فایل های هادی عزیز و توضیحات استاد در کنار سری فایل های استاد عزیز درباره صحبت های آقای عطارروشن ، این نور رو در وجودم روشن کرد که هر کسی در هر جایی با هر شرایط و وضعیتی که باشه ، وقتی به این نقطه برسه که تنها راه خوشبختی ، تغییر کردن هست ، می تونه حرکت کنه و به سمت خوشبختی قدم برداره.
جا داره اول از دوستان نازنینم هادی عزیز و دوست داشتنی و آقای عطارروشن نازنین مجددا بعد از 2 سال تشکر و قدردانی کنم که این فایل های رو تهیه کردند و از استاد بزرگوارم مجددا برای توضیحات عالیشون در مورد دوستان ، بی نهایت سپاسگزارم.
این صحبت ها و این آگاهی ها ، با تکرار شدن و هزاران بار گوش کردند ، در وجودم تاثیر گذاشتند .
و کم کم افکار و ورودی های من شروع کردند به تغییرات اساسی . به قدری این آگاهی ها برای من الهام بخش و مهم بودن که کم کم ، تمام زمان های من در طول روز ، اختصصاص پیدا کرده بود به شنیدن این صبحت ها و تکرار کردن …
با هر بار تکرار کردن فایل ها و فکر کردن در مورد اونها ، احساسات بد من از قبیل ناامیدی ، غم ، ناراحتی ، بی هدف بودن ، بی انگیزگی و…. کم کم در حال کمتر شدن بود.
نقطه عطف زندگی ، اون لحظه ای هست که انسان احساس عجز و ناتوانی می کنه
خدای تسلیمم ، من رو هدایت کن
من عاجزم من ناتوانم
وقتی خداوند می تونه به ما کمک که ما دستمون و بذاریم تو دستش
…..
این آگاهی ها در حال ساختن یک پل ارتباطی بین من و نیروی بینهایتی بود که در درونم وجود داشت. نیرویی که انصافا برای من ناشناخته و غریب بود . هر بار این پل قوی تر و کامل تر می شد.
داشتم به این اصل می رسیدم که وقتی من درست بشم ، خیلی از مشکلات کمتر میشه و اتفاقات خوب بیشتر و بیشتر میشه. کم کم فهمیدم که وام و چک و قرض ، چه آتش در خرمن زندگی من بوده.
کم کم فهمیدم که همه تغییرات بیرون از من ، دقیقا از خود من شروع میشه .
با هر بار شنیدن این فایل ها احساس می کردم به خدا نزدیک تر میشم و نشانه این نزدیکی ، روان شدن روزگار و کمتر شدن اتفاقات بد بود.
با ادامه دادن این مسیر احساساتی مثل امید و آرامش و اطمینان و روشن بینی آینده ، کم کم تقویت شدند
یه جورایی به خودم داشتم آشتی می کردم .
این تغییرات رو شاید خیلی نشه که با کلمات بیان کرد ، ولی کلیت داستان این بود که من داشتم خود واقعی خود مقدس و خود بینهایتم رو پیدا می کردم و اون شخصیت قبلی خودم رو دیگه دوست نداشتم . و دوست داشتم من جدید رو ، بیشتر پرورش بدم به همین دلیل شدیدا به ادامه دادن مسیر ترغیب می شم.
حضور در این مسیر و ادامه دادن این کارها ، جزو اولویت من شده بود و دیگه عادت شدیدی پیدا کرده بودم به گوش دادن فایل ها و تجربه احساس بهتر از روز قبل.
هر روز مقداری احساس رشد داشتم.
و رفته رفته ایمانم به صحبت های استاد بیشتر می شد.
و با ادامه دادن این مسیر ، با تکرار فایل ها و تغییر افکارم ، تونستم مقداری از باورهام رو تغییر بدم و به اندازه تغییر باورهام زندگی به شکل عجیب و باور نکردنی تغییر کرد .
از روابط
از شرایطی جسمی
کار
و ..
و خدا رو شکر با تعهد و ایمان قوی تر مسیر رو ادامه دادم و تونستم به مدارهای بالاتر بیام و همزمان هدف ها و عملکردهام رو ارتقا بدم.
استاد عزیز و خانم شایسته مهربان ، بی نهایت شکرگزارم که این سری از فایل های رو منتشر می کنید و انصافا هر فایل استاد حاوی کلی آگاهی و درس هست . نمیشه فرقی بین فایل های رایگان و دوره های استاد پیدا کرد.
به قدری از این مسیری که هستم راضی و خشنود هستم که حاضر نیستم با هیچ چیز دیگه ای عوضش کنم.
کل دنیا جمع بشن ، ذره ای شک و تردید در مورد مسیرم رو نمیتونند در من ایجاد کنند.
ایمان و باور من درست بودن این مسیر و آگاهی های اون ، مثل مولکول ها و عناصر وجودی من شدند و قابل جدا شدن نیستند.
همیشه یک مقاومتی مثل همین امروز صبح ، در وجودم شکل می گیره که آیا روی خلق دوره هام وقت باید بذارم ، یا شنیدن فایل های استاد و کامنت نوشتن!
ذهن میگه که ول کن ، قبلا شنیدی ، همه چیز رو می دونی ، براغ سراغ کارها و پروژه خودت
اما قلبم میگه که ،عزیز دلم برای رشد بهتر برای موفقیت پایدار و برای خلق خواسته هات ، مهم ترین و اصلی ترین و تاثیرگذارین کار ، بهبود شخصیت و تقویت باورها و شنیدن و تکرار کردن هیمین فایل ها و آگاهی هاست . چون اتفاقات خوب در تمام ابعاد زندگی ، فقط با داشتن احساس خوب و احساس امید و توکل و تسلیم بودن خلق خواهد شد.
خدای مهربان رو شکرگزارم برای حضورم در این سایت الهی و مقدس و هم مداری با انسان های خوب و موفق و ارزشمند و توحیدی و حضور داشتن در کلاس توحید و موفقیت استاد عباسمنش عزیز.
به قدری این فایل برای من شیرین و گوارا و دلچسب هست که قبل از این کامنت با عشق مجددا میکس و ادیت کردم تا مجدد هر روز این خوراک و نیاز اصلی روح خودم رو تکرار کنم .
و هیچ چیزی جز تکرار همین اصول ، باعث رشد من نمیشه
الهی شکرت
هر جا هستید در پناه و حمایت و هدایت خداوند مهربان ، شاد و موفق وتندرست و خوشبخت و ثروتمند باشید.
In The Name Of God
خداروشکر میکنم که فرصت دوباره زندگی پیدا کردم و خداروشکر میکنم که فرصت دوباره نوشتن پیدا کردم، یوهوووو 🤩🥳 چی بهتــــــر از این.
سلام سلام سلام هزارو سیصدتا سلام مارکو برگشته و با خود شادی آورده 🤩😂 امیدوارم که مثل حال من عالیی باشید الهی شکر واسه هر نعمتی که بهمون داده شده.
✌🏽 یک چیزی که دریافت کردم امروز، حالا، این لحظه، با اتفاقات عالی که تجربه کردم، بهتر و بیشتر از همیشه درک کردم که دوستان، همپارههای نازنینم، احساس خوب همه چیزه همه چیز، یعنی همه چیزه یعنی همه چیز. تحقق خواستههای تو و تجربه کردنشون در دنیای تو با بودنت در احساس خوب میاد.
وقتی در احساس خوب هستی خواستههای مقدس من هستند که بهم نزدیکتر میشند، و این احساس خوب از توجه من به نکات مثبت خودم و اطرافم سرچشمه گرفته، از باورهای مناسبم، از سپاس گزاری. و این نشانهی فوق العادیه.
خداروشکر میکنم که با قانون در سن ۱۹ سالگی آشنا شدم درست همینجا، The Best Place. قدرشو باید بیشتر بدونم 👌🏼
چقدر خوشحال و سپاس گزارتر شدم ینی پریدم تو هوا وقتی که قسمت سوم این موضوع را دیدم روی سایت اومده، خدایا شکرت برای نعمت گوشی هوشمند چقدرر کارها را ساده کرده، خدایا شکرت برای نعمت اینترنت هیولا، خدایا شکرت برای اینجا این سایت 🤩 اعضای گرم و گرم و مهربون و عشقولانه و دوستانه و ثروتمند و شاد خانواده بزرگ کهشکانی عباسمنش عاشقتونممم ممن وای خدایاا شکرت، خدایا شکرت برای این ❣️عشق ورزیدن❣️بی قید و شرط اره این یکی از 💎 تغییرات بزرگ زندگی 💡من بوده که مثل بارون بخوام، ببارم 🌧 و مهم نباشه روی چی و کی … خدایا شکرت برای این چشم های خوشگل درشت عسلی قهوهای که میتونم ببینم بابااااا وای (خیلییییی هااااا همین نعمتااا را ندارند هاااا ❗️) خدایا شکرت برای انگشت هایی که دارم میتونم بنویسم میتونم درآغوش بگیرم میتونم گیتار بنوازم میتونم کاردستی درست کنم میتونم قهوه درست کنم بله 😉😎 شکرت شکرت شکرت … شکرت برای نعمت خانواده شکرت که اگرر صبح تا شب، شب تا صبح بشینم که نه! بشینیم همهامون بچههای همساده هم بگید بیان فامیلاشونم بیارن .. به قول اوس کریم جوون؛
. اگر تمام درختان را قلم کنید و تمام آبهای دریا را جوهر بازم نمیشه که نوشت همهی نعمتهای خداوند یکتای جهان آفرین را که تنها او را میپرستیم و تنها از او یاری میجوییم.
انشاا.. از خدا بهترین رفیقمون، میخوام که هدایتمون میکنه به مسیر خویش، مسیر سلامتی، مسیر قدرتمندی، مسیر خوشبختی، سپاسگزاری، مسیر شادی سعادتمندی و رستگاری در دو دنیا ان شاا.. لیاقتش را داریم بهتر از همیشه و بیشتر از همیشه.
در ادامه این قسمت: 🎈
با داستانی که هادی جان میگه، از کرمان مهاجرت میکنه به بندرعباس و بالاخره شروع میکنه کسی که تا گذشته کارفرما بوده و هم پارههای زیادی برای او کار میکردند و کمک به تحقق رویای او میکردند، حالا بالاخره راضی میشه اون ارزشهایی که برای خودش گذاشته اون rules ها را broken میکنه و میره اسنپ ( واقعااا خداروشکر میکنم به خاطر اسنپ که چقدر زندگی را راحت تر کرده از وقتی که جابهجاییها را راحت تر کرده ).
استاد ⭐️ اشاره میکنه که ما هیچ وقت نباید خودمون را بیکار کنیم، بیکاری مساوی با پسرفت، با افسردگی هر کاری شده باید انجام بدیم، هیچ وقتی نباید ورودیامون را قطع کنیم هر کاری از ما بر میاد باید انجام بدیم.
در تجربهی خودم استاد جان، من تابستان ۹۹ بیکار بودم و حاظر نبودم با اینکه پیشنهادهایی توی کافهها داشتم برم کار کنم، چون که فکر میکردم تمرکزم را میگیره و نمیتونم به چیزی که الانه برام مهم ترین یعنی کار کردن روی خودم، به خوبی برسم به خاطر همین نرفتم اما احساس اون زمانم را یادمه هه! خیلی وقتیها مودی شده بودم اونم به خاطر فشار مالی که بهم میومد، درسته رزق و روزی بهم میرسید و پول از جاها و جاهایی که فکرشو نمیکردم میومد ولی نه … ته دلم راضی نبودم من ارزشی ایجاد نمیکردم من محصولی تولید نمیکردم. خب خداروشکر همان زمان یک ورودی ۲ تومنی داشتم اواسط شهریور بازم از جایی که فکرشو نمیکردم و اومدم توی ۱۲ قدم، طولی نکشید که توی جلسه هفت قدم اول اینو به جنس قاطرز میگن چی میگن !😄 گفتی بابا عزیز دل من مجید دلبندم داری اشتباه میزنی عزیزم تا شنیدم این آگاهی را به یادش آوردم، رفتم و دوباره با بهترین و بزرگترین کافه رستوران شهرمون با یک قرارداد ۶ ماهه توی یک مدار درآمدی بالاتر و پست جدید و بالاتر از قبلی کار کردم و کار کردن روی همین اولین قدم باعث شده بود اعتماد به نفسم افزایش پیدا بکنه و موقع مصاحبه به جای اینکه بگم چقدر میدی با قدرت من اولین نفر باشم که عدد میدم و از توانایی هام تعریف میکنم. (که در ادامه توی ۶ ماهه که بیشترم شد تمام اون اهدافی که نوشته بودیم را یکی یکی تیک زدم. خداروشکر )
چرا باید همیشه پول خلق کرد؟؟ حتی اگر بی نیاز باشی
استاد جان میگوید … میگوید از جان و ته دل این آگهی تکان دهنده را ⚡️⚡️⚡️
به اون میزانی که من دارم ثروت میسازم خدا را بیشتر باور کردم، به اون میزانی که ثروت بیشتری دارم میسازم دارم به گسترش جهان کمک میکنم، دارم خریدهای بیشتری میکنم رزق و روزی بیشتری به افراد بیشتری میرسونم، راه گسترش جهان از خلق ثروت تو میگذره. هر چقدر بیشتر بهتر .
.
استاد جان در ادامه در مورد ورودی ها میگه، افرادی که اخبار را دارند دنبال میکنند مخصوصا اخبار سیاسی، این افراد زندگی ندارند کافیه ادمای اطرافت که سال هاست دارند با این ورودی زندگی میکنند ببینی!
.
در ادامه هادی مثال فردی را میزنه که در بازی زندگی دنیا جز اون دسته آدمایی شده بوده که تا ته راه رفته و سیلی خورده از جهان، همه چیشو از دست داده و fall in love بالاخره … تسلیم میشه … به عجز و ناتوانی میرسه …
و حالا درنهایت این عجز و ناتوانی صدای قلبشو میشنوه، و هدایتها را دریافت میکنه مثل خواندن کتاب ثروتمندترین فرد بابل و … هر قدمی که کامل انجام داده قدم بعدی هم بهش گفته شده.
و استاد در توضیح این نقطه عطف که هر کدام از ما به خوبی تجربهاش کردیم.
چقدرخوبه که سریع تر بفهمی که هیچی حالیت نیست محمد و دستتو سریعتر بذاری تو دست یار تا هدایتت کنه …
سلام
اول خدایا شکرت که آماده ام کردی که بیام کامنت بنویسم چون یه درس بهم آموختی
اینکه من بدون حمایت و راهنمایی تو هیچ قدرتی ندارم
اگه چیزی یاد میگیریم، ایده ای به ذهنم میرسه ،یاد یه راه حل می افتم ،سراغ فلان فایل میرم و… هرکار دیگه ای بخاطر اینه که تو راهنما ایم میکنی
مگه نه اون ایده ها ،اون راه حل ها چرا قبلا نبود ؟
چرا تا قبل از اینکه تسلیم بشم نبودن
چون وقتی تسلیم میشم می پذیریم که این خودم نبودم که یه سری کارا رو انجام دادم
می پذیرم که یه نیروی برتری بهم گفته فلان کارو انجام بده و من انجام داده
و این نتیجه محصول راهنمایی اون نیرو بوده
———————–
فک کنم چند روز پیش بخاطر یه سری موفقیت ها ،آگاهی ها و برنامه ها که چیدم نا آگاهانه این طرز تفکر تو وجودم شکل گرفت که خودم این کارارو انجام دادم
و خلاصه یه کاری که نباید انجام میدادم رو انجام دادم بعد سری حسم بد شد و با خودم گفتم با اون چیزایی که یاد گرفتم از قانون حالم رو خوب میکنم و سعی میکنم ذهنم رو کنترل کنم یکم سعی کردم ولی بعد چند ساعت دوباره یه کار اشتباه انجام دادم و سری حسم بد شد
این دفعه دیگه واقعا به خودم گفتم چرا ؟؟ خوب
چرا من اینطوری شدم
چرا این کارو میکنم
بعد آمدم این فایل رو گوش دادم
و راجب تسلیم بودن شنیدم
و بعد علت این اتفاقات رو فهمیدم علت اینکه چرا نتونستم ذهنم رو کنترل کنم فهمیدم
علتش این بود که فکر میکردم خب خودم بلدم و ذهنم رو کنترل میکنم فکر میکردم دیگه قانون رو بلدم و نیازی نیست کار کنم همین همه اش هست
تسلیم نبودم اگه تسلیم بودم میگفتم خدایا هدایتم کنم راهنمایی ایم کن همون جور که تا اینجا راهنما ایم کردی همونطور که تا اینجا بهم گفتی همون طور که تا اینجا آگاهم کروی
بهم بگو چطور باید حسم رو خوب کنم
هدایتم کن
تو راهشو بگو
من تسلیمم
و خب الان که متوجه این موضوع شدم خیلی حالم خوبه اصلا خیلی شدم مث قبل
ولی الان اینو میدونم که هرچی که دارم بخاطر راهنمایی های خدا هست که دارم
خدا کی منو راهنمایی میکنه موقعی که تسلیم باشم و بگم خوب تو بگو چی کار کنم
وقتی که رو هیچکس به جز ارتباطم با منبع حساب نکنم حتی حتی خودم [ این جمله خیلی مهمه ]
هدایت خدا برای همه هست ولی اونایی میشنون که بخوان و منتظرش باشن اونایی که بپرسن اونایی که باورش داشته باشن
یه جمله از استاد یادمه خیلی حس خوبی بهم میده اونم اینه که :
دوتا نگاه به قرآن میشه داشت
اولی اینه که خدا قرآن رو به محمد نازل کرد
دومی اینه که محمد قرآن رو از خدا شنید
آخ عجب جمله ای عالیییه یعنی هیچ وقت سیر نمیشم ازش
خدایا هدایتم کن
همون طور که الان هدایتم میکنی
مث الان که میگی و من می نویسم
چند دقه قبل اومدم کامنت بزارم ولی نتونستم اصلا هیچی نمی آمد که بخوام بگم
ولی الان که تسلیم شدم همین طور می یاد همین میگی
دمت گرم دمت گرم
نمیدونم اون چیزی که منظورم بود رو تونستم با کلمات بگم یا نه
ولی اینو خوب میدونم که
اونایی که آماده باشن و بخوان خودشون هدایت میشن
چون قانونه
خدایا هدایتم کن تا قانون رو بهتر اجرا کنم و عمل کنم
خدایا شکرت
شکرت بابت این درس که بهم دادی
خوب شد اینو الان فهمیدم چون الان اول راهم و و خیلی تو ادامه مسیر کمکم میکنه و باعث میشه که خطا نکنم
خدایا بخشنده و مهربانم شکرت
اصل خداس
برای همینه که استاد میگه اصل توحیده
الان بهتر درکش میکنم
خدایا شکرت ❤
به نام خدا
سلام استاد عزیزم
سپاسگزار خداوندی هستم که هیچ وقت دیر نمیکنه و سر وقت ،زمانی که در باره رابطه با مسائل و تضاد های زندگی سوال میکنم از زبان شما خواسته منو اجابت میکنه
که هزار بار با تاکید بگید که تو ،تو خالق شرایط و اتفاقات زندگی آت هستی ،نه همسرت ،نه هیچ کس دیگه ،
به ظاهر انگار قبول میکنم و ایمان دارم که خودم خالق شرایط و اتفاقات زندگی آم هستم ،مخصوصا با توجه به مسیر های که در اون موارد رو باور هام کار کردم و معجزات پشت سر هم اتفاق افتادن ،اما انگار تو یه سری مسائل که اتفاقا خیلی تکرار میشه و مشخصه پاشنه آشیل من هستن هر چی زور میزنم نقش خودم رو تو اون اتفاقات پیدا نمیکنم و خودم رو قربانی تصمیمات اشتباهات بقیه میدونم ،انگار دوست دارم یه استثناهایی قایل شم و بگم نه
تو این یه مورد خاص نقش من کجاست ،و گیر کردم توش ،هر چی تلاش میکنم برمیگردم سر جای اولم و دوباره و دوباره تکرار اتفاق و احساس بد ،نا امیدی ،گریه ،شکایت ،تلاش برا تغییر بقیه…
و راستش هنوز هم نقش خودم رو تو یه سری اتفاقات پیدا نکردم ولی چون سر نخ رو پیدا نکردم دلیل نمیشه اصلا وجود نداشته باشه
می پذیرم که خودم ،اعتماد به نفس و عزت نفس داغون ولی رو به بهبود من مسبب شرایط زندگی ام است ،تمام تلاشم رو میکنم تو تمام مسائل زندگی اول خودم رو مقصر بدونم و سعی در بهبود شخصیت و پاشنه آشیل هایم داشته باشم ،،
هادی عزیز تک تک حرفاتون رو حفظ بودم ،همیشه کامنت های شما رو میخونم ،مخصوصا کامنت طولانی و زیبایی که خلاصه وار از تکامل و تغیرات زندگی تان نوشته بودید و بهایی که بابت اون پرداخت کرده بودید ،چقد با اون کامنت گریه کردم ،چقدر واضح روند رشد تون رو که از جاده ساحلی بندر عباس شروع شد نوشته بودید
۱۰۰ درصد لایق هستید درآمد شما به ۱۰۰ م برسه و با هلیکوپتر شخصی تون برفراز پارادایس با استاد پرواز کنید و نتایج تون رو نشون بدید ، و به تک تک خاسته هاتون برسید
چون شما مسولیت همه اتفاقات و افسردگی و شرایط مالی تون رو پذیرفتید و همه جوره بهاش پرداخت کردید
وقتی شما مسولیت افسردگی تون رو پذیرفتید،مسولیت شکست های مالی تون رو پذیرفتید که ذهن میتونه هزاران دلیل بیاره با مدرک که فلانی و فلانی مقصره و تو فقط قربانی بودی،و….
نتیجش شده آرامش و شرایط مالی عالی و روابط فوق العاده العان شما
پس چرا من بخوام هی چک و لقد های تکراری بخودم، چرا تسلیم نباشم ،چرا راه آسون رو انتخاب نکنم ،
من تحت هر شرایطی مسولیت تمام اتفاقات زندگی ام در همه ابعاد رو میپذیرم و از دستچین کردن اتفاقات دست بر میدارم
همه چیز آگاهانه یا ناآگاهانه توسط خودم و فرکانس هام و افکار و باور هام اتفاق افتاده و اتفاق میافته
همون طور که موقع ارائه پایان نامه گفتم خداوند کارها رو برام آسون میکنه و من تنها کسی بودم که حتی پاور م رو باز نکردم و فقط خلاصه پایان نامه ام رو ارائه دادم ،به راحتی آب خوردن
همون طور که رفتم تهران بازار فرش و همانجا با یه تاجر فرش موفق همحصبت شدم و کلی منو راهنمایی کرد و برام زمان گذاشت
همون طور که رو ثروت کار کردم و در عرض چند ماه درآمد بالای ۶۰م ساختم که البته العان که برمیگردم به قبل متوجه میشم چون از خودم و شرایطم هیچ ویدیو نگرفتم و چکاب فرکانسی رو هم طی اسباب کشی دیگه پیدا نکردم متوجه نبودم ومیدونستم که درآمدم خیلی خوب شده ولی نه تا این حد و الان که محصولاتی که از سایت خریدم و طلا و سهام هایی که خریدم و جمع میکنم میبینم رقم قابل توجهی بوده که برام عادی شده بود،
سپاس ازخداوند مهربانم که حواسش به همه چیز هست
ازاستاد عزیزم بابت عمل به الهامات شون
ازهادی عزیز بابت ویدیو و توضیحات واضح شون
به نام خداوندهدایت گر
سلام بردوستان عزیزم وسلام برهادی ترابی عزیز
یادمه سال۹۷یک افسردگی شدیدی داشتم تاسال۹۹ادامه داشت ودرامدم نداشتم واگرم داشتم خیلی کم بودیک روزتوی دفترکارم خیلی حالم بدبودوموقغ اذان مغرب بودوهی ازخدادرخواست هدایت میکردم واشک میریختم وحال عجیبی بودبهدخاطرمشکلات مالی وعاطفی زیرفشاربودم واحساس ناتوانی وعجزمیکردم باورکنیدخیلی حالم بدبودواونجاتصمیم بهدتغییرزندگیم گرفتم واولین کتابی که خوندم بیندیشیدوثروتمندشویدبودبعدکتاب های دیکه وبعدسمینارموفقیت رفتم و فایل های اساتیدمثل ماهان تیموری وغیره روگوش میدادم که اینها باعث شدمدارم تغییرکنه برج ۷سال۹۹بااستادعباس منش به صورت اتفاقی اشناشدم ودرمدارصحبت های ایشون قرارگرفتم درمحل کاردوستم ودرکانال تلگرام فایلهای استادروگوش دادم وبعدسال۱۴۰۰واردسایت شدم واولین نتیجه همین احساس خوب بودوارامش که چندسال دروجودمن خبری ازاون نبودیعتی واقعاخبری نبود
دوستان واقعاارامش واحساس خوب رونمیشه باپول مقایسه کردالان دارم متوجه میشم که استادکه میگن رسیدن به خواسته ماروبه احساس خوب نمیرسونه ولی احساس خوب ماروبه خواسته میرسونه چون من بعدچندین سال بدون ماشین بودن یک ماشین صفرخریدم اوایلش خیلی خوشحال بودم ولی الان برام عادی شده وازخدامیخوام ماشین بهتربهم بده انگارکه این نعمت نیست که قبلاباپای پیاده میرفتم برای کارودرامدتوخیابوناوهر۵ماه کفشام پاره میشد
واقعابایدحرف های استادرووحی منزل بدونیم چون هرچی جلومیرم باتوجه به اتفاقات وشرایطی که درزندگیم به وجودمیادحرف های استادروبهتردرک میکنم وقتی استادمیگن جهان چکو لقدهاروبهت میزنه بعدمیفهمی من چی میگم
متم مثل هادی قرص اعصاب میخوردم بهدخاطرافسردگی وحال بد
واقعااحساس خوب باعث اتفاقات خوب میشه اینوواقعابایدباورکنیم
پیشنهادمیکنم دوستان حتماسریال زندگی دربهشت روهرروزحداقل یک قسمت اون روببینیدواون رووقت تلف کردن ندونیدچون به شدت حال منوخوب میکنه ودیگربجه های سایت رووهم مرورقوانین هست وبادیدن هرقسمت مدارمون بالاترمیره وبهتروبهترمیشه
خیلی دوق دارم قسمت بعدی روببینم ونتایج هادی عزیزروبیشتربشنوم ولذت ببرم وتحسینش کنم
که هیچ محدودیتی وجودنداره وانسان ازهرجایگاهی که هست میتونه بهتروبهتربشه به لطف الله مهربان
شادوموفق باشید
احمدفردوسی
ای ذخیره هنگام سختی
ای امید من در برابر پیش امده های ناگوار
ای همدم من هنگام ترس و وحشت
ای رفیق من در غربتم
ای صاحب اختیار من در نعمتم
ای فریادرس من در غم اندوه
ای دلیل و راهنمایی من هنگام سرگردانی
ای توانگری من هنگام نداری
ای پناه من هنگام درماندگی
ای کمک کارم در بیچارگی و پریشانی
فراز 11 جوشن کبیر
سلام به استاد عزیزم به استاد جان
استاد الان با تمام سلول های بدنم دارم حس میکنم این که میگی همه چیز باور. همه چیز باور تو چی رو باور میکنی یعنی چی.
استاد من به یه تضاد تو رابطم خوردم که خیلی درد کشیدم ولی الان از خدا سپاس گذارم که به این تضاد برخوردم الان که دارم بهش نگاه میکنم میبینم چقدر برام درس داشت.
چون چندتا باور قشنگ رو برام ساخت که تا قبلش فقط تکرارشون میکردم ولی درکشون نمیکردم ولی الان با تک تک سلولهام باورشون کردم
*من خالق بی چون چرای زندگی خودم هستم.
*وابسته نباش فقظ لذت ببر. قبلا میگفتم مگه میشه عاشق بود تو رابطه باشی و وابسته نباشی اما الان میدونم هم میشه عاشق باشی و تو رابطه باشی و هم میشه رها باشی اصلا عشق یعنی رهایی.
و این فایل واااااای هادی جان واقعا تحسینت میکنم واقعا تحسینت میکنم وقتی دیدمت تویی فایل گفتم خدااااای من تو چقدر قشنگ پیش رفت کردی .
پسر بهت تبریک میگم. چقدر قشنگ داری پیش میری چقدر قشنگ درک کردی و چقدر خوب داری عمل میکنی. این فایل و حضور هادی و حرفاش همون هدایتی بود که از خدا این روزها خواسته بودم. مهر تایید همه چیز باور. مهر تایید من خالق زندگیی بی چون چرای خودم هستم.مهر تایید اینکه خدا همون چیزی میشه که تو میخوای.
تو چی میخوای؟ خدا همون میشه.
این روزها احساس کرده بودم خودم رو گم کردم . نجواها فلجم کرده بودن و تنها پناه من این سایت بود فایل های استاد کامنت های بچه ها و نوشتن .نوشتن .نوشتن. اشک میرختم و از خدای مهربونم هدایت میخواستم از رفیقم. از همدم از مونسم از دلیل و راهنمایی خودم. تا بهم الهام کنه تا بفهمم این تضاد چی داره بهم میگه گیج بودم گم شده بودم .چون فاصله افتاد بود بین منو عزیز دلم و نمیدونستم علت چیه؟؟؟
این داشت تمام وجودم رو میخورد. همش فکر میکردم. از خودم میپرسیدم تو چته؟ چرا ناراحتی؟تو که میگی وابسته نیستم
پس چرا ناراحتی؟
استاد پاشنه اشیل من تو رابطم بود. که انتظار بیش از اندازه داشتم انتظار شادی از اون بود میگفتم اگه اون توجه کن من خوبم اگه اون این کارو کنه من خوبم. و همش غر میزدم همش شکایت میکردم و کلا خودمو فراموش کرده بودم.
و فقط طرفم رو مقصر میدونستم.و اصلا توجهم به ابن نبود که من تمرکزم روی ناخواسته هام هست و انتظار اینو دارم که به خواسته هام برسم. میگفتم من توانایی خلق دارم ولی برام باور نشده بود.
الان که دارم فکر میکنم دارم چیدمان خدارو میبینم دارم میفهمم چقدر قشنگ با یه تضاد باورهام رو تقویت کرد و بهم گفت تو میگی من وابسته نیستم ؟ پس بدون اینکه بدونی چرا ازت میگیرمش حالا شکرگذار نعمت هات باش.
و اونجا بود که اولش مقاومت کردم گشتم تا علتش رو بفهمم و هر چی بیشتر تلاش میکردم کمتر متوجه علت میشد و به جایی رسیدم که گفتم خدای من تسلیمم من عاجزم . نمیدونم علت چیه. الان زمان نشون دادن ایمانت الان که باید عمل کنی به حرفای که میزدی اینجاس که باید نشون بدی فقط فایل گوش نکردی بلکه ایمان داری به خدا و به این اگاهی ها .
پس شکرگذار شدم خدا رو برای لحظه های قشنگی که با عزیز دلم داشتم و تحسینش کردم برای شخصیت قدرتمند و زیباش. و گفتم به قول استاد دو نفر تا زمانی که کنار هم ارامش دارن هستن و هر زمانی هر کدوم از طرفین به هر دلیلی نخواد که ادامه بده خیلی راحت میتونن جا بشن. پس براش دعای خیر کردم و از خدای خوبم سپاس گذار حضورش تو زندگیم شدم چون کنارش خیلی چیزها یاد گرفتم. و به خودم گفتم ایمان داشت باش که تو خالق زندگیت هستی احساست رو خوب کن
و خودت خلق کن اون چیزی رو که میخوای . و جالبه که همه چیز تو رابطه ام برگشت به حالت عادی قبل.
الان که هادی میگه مسئولیت همه ضوایع زندگی خودش رو پذیرفت درک میکنم
الان با تمام سلولهای بدنم حرفهای شما رو تویی کتاب رویاها و فایل ها اونجایی که میگین باید بپذیریم خودم هستیم که خالق بی چون چرایی زندگیئ خودمون هستیم و نه هیچ عامل بیرونی دیگه یعنی چی. الان متوجه میشم میگید تضادها میان که ظرف وجودیی مارو بزرگ تر کنن میان که خواسته های مارو واضح تر کنن یعنی چی.
و خدارو هزاران هزاااااار بار شکر میکنم برای این سایت برای این اگاهی ها و از خدا میخوام این اگاهی ها رو هر روز برام درونی ترشون کنه که با تمام سلولهام درکشون کنم که جزی از شخصیتم بشه
خداروهزااااااران هزار بار شکر میکنم برای قانون ثابت و بدون تغییرش.
در پناه الله
سلام دوست عزیز. وقتی کامنتتون رو خوندم ب یاد خودم و اتفاقی افتادم ک چند هفته ی پیش برام رخ داد. ب خودم گفتم بیام در پاسخ ب کامنت شماهم بگم ک یاداوری بشه برای خودم..من دوره عشق و مودت رو کار کردم و استاد خیلی باورهای قدرت مندی درمورد وارستگی رو بیان میکنن ک همیشه باید روی خودم کار کنم. تا زمانی ک کار کنی نتیجه میده وقتی تو کار نکنی نتیجه ی مثبت هم از بین میره..خلاصه من با وجود اینکه کار میکردم ولی در زمینه ی روابط ب یه تضادی برخورده بودم..و واقعا این تضاد ها خوب هستن، خیرن چون دارن ی درسیو ب ما میدن. من حالم بد بود و ب خودم میگفتم چی توی این رابطه حالت رو بد کرده؟ فکر کردم بهش و خداوند خیلیی قشنگ بهم الهام کرد و جوابم رو داد.. من داشتم حال خوبم رو وابسته ب توجه و محبت طرف مقابلم میکردم. یعنی او رو مثل ی ستون میدونستم ک بهش تکیه کردم و وقتی محبت و توجه رو نگیرم و تکیه گاه من از بین بره من فرو میریزم. دیدم اره. این همون چیزی هست ک استاد میگه. در ادامشم خداوند بهم گفت ک او تا تهش باهات نیست. پس بهش تکیه نکن… و حالم خیلی بهتر شد و با این تضاد، اون باور درست رو بیش تر درک کردم…
سلام نیلا جان کامنتت نشانه امروزم بود و چه قدر خدا قشنگ باهام حرف زد ازت ممنونم بابت این ک رسانای پیام خدا بودی برام عزیز دلم همیشه شاد باشی
️
جواب سوالم رو گرفتم من از شرایط زندگی ک الان برام پیش اومده راضی نیستم و همش به همسرم میگفتم باید چیکار کنیم با خودم میگفتم با خدا میگفتم
نجوا ها میومد
تو باید یه کاری کنی
همش ک دست خدا نیست
خدا عقل داده
برو مقابله کن
و همش تو گوش من تکرار میشه
ولی باید رو خودم کار کنم باید شرایط رو ول کنم و با خودم به آرامش برسم شرایط برام به بهترین شکل درست میشه
ممنونم و سپاس گذارم از خدای مهربونم
نتایج دوستان قسمت 3
به نام خدایی که حامی منه در مسیر تغییر باورها و افکارم
با سلام خدمت استاد عزیزم و میرم جان
خدا رو شکر که باز هم فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخوردار
چقدر منتظر بودم تا ادامه صحبت های دوست عزیزمون هادی جان رو بشنوم و وقتی امروز دیدم قسمت سوم اومده خیلی ذوق داشتم برای دیدن و شنیدن این آگاهی ها و علیرغم اینکه تمام زمانم صرف کار کردن روی دوره روانشناسی ثروت 1 از بس که این دوره پر از آگاهی های عمیقه و هر جلسش روزها طول میکشه برای من که بتونم کار کنم روش اما دیگه نتونستم کامنت نزارم واسه این فایل بی نظیر فایلی که بقول شما استاد اشک من رو هم درآورد اما نه اشک حسرت و آه اشک شیرینی که مزه ی امید به خداوند یکتا رو میده برای تغییر زندگی
در همون ابتدای فایل که هادی جان در مورد ننوشتن قرارداد صحبت کردن خیلی خوب درک کردم که از چی دارن صحبت میکنن همون اشتباهی که خودم سالها پیش انجام دادم و با ی نفر شریک شدم توی کار بدون بستن ی خط نوشته و کار به جایی رسید که زمانی که اون کار رونق گرفته بود اما چون سندی چیزی مکتوب نشده بود و بخاطر باورهای غلط خودم اون شراکت تموم شد بدون اینکه من چیزی بدست بیارم و دست خالی از اون شراکت اومدم بیرون
بعد از اینکه بااستاد آشنا شدم و شروع کردم به خوندن قرآن تازه فهمیدم که خداوند چقدر خوب به ذات انسان ها اشراف داره و همه چیز رو به بنده هاش گوشزد کرده اما من نوعی به خاطر نخواندن قرآن از اونها اطلاعی نداشتم.اون آیه مد نظر استاد رو که خودم هم چندین بار خوندمش رو اینجا میزارم برای یادآوری به خودم .این آیه بزرگترین آیه سوره بقره است در مورد تنظیم اسناد تجاری اونم 1400 سال پیش :
ا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً أَوْ لا یَسْتَطیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْری وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغیراً أَوْ کَبیراً إِلی أَجَلِهِ ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَهِ وَ أَدْنی أَلاَّ تَرْتابُوا إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَهً حاضِرَهً تُدیرُونَها بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَکْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهیدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ (بقره /۲۸۲)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، هنگامی که دینی را تا مدت معینی ( به خاطر گرفتن وام یا داد و ستد ) به یکدیگر بدهکار شدید آن را بنویسید ، و باید نویسنده ای ( سند آن را ) در میان خودتان به عدالت بنگارد ، و هرگز نباید نویسنده از نوشتن آن- همان گونه که خدا به وی آموخته- امتناع ورزد ، او باید بنویسد و کسی که حق به گردن اوست ( بدهکار ) املا کند ، و از خداوند که پروردگار اوست پروا نماید و از حق چیزی را کم نگذارد ، و اگر کسی که حق به گردن اوست سفیه یا ناتوان ( سنّی ) باشد یا ( به خاطر آفت زبان ) نتواند املا کند ، ولیّ او به عدالت املا نماید. و دو گواه از مردانتان ( مردان مسلمان ) را به شهادت بطلبید ، و اگر دو مرد نباشد ، یک مرد و دو زن را از میان گواهانی که ( از دینشان ) رضایت دارید گواه بگیرید ، تا اگر یکی از آن دو زن فراموش نمود آن دیگری او را یادآوری نماید. و چون گواهان ( برای تحمل شهادت یا اداء آن ) دعوت شوند خودداری نکنند. و از نوشتن بدهیی که تا مدتی معین مهلت دارد ، کوچک باشد یا بزرگ ، ملول نشوید. این کار در نزد خدا عادلانه تر و برای گواهی استوارتر و به اینکه شک نکنید ( و نزاعی برنخیزد ) نزدیکتر است ، مگر آنکه داد و ستدی نقدی باشد که در میان خود تبادل می کنید ، که بر شما گناهی نیست که آن را ننویسید. و ( بهتر است که ) هر زمان داد و ستد کنید شاهد بگیرید ، و نباید نویسنده و گواه ( به واسطه زیاد و کم کردن ، به صاحب حق ) ضرر بزنند و نباید به نویسنده و شاهد به سبب ندادن حقشان ضرر برسد ، و اگر چنین کنید برای شما فسق و گناه است. و از خدا پروا کنید ، و خدا به شما می آموزد و خدا به همه چیز داناست.
چقدر از دعاوی توی دادگاهها به خاطر رعایت نکردن همین مورده در صورتیکه اگر یک فرد مسلمان واقعی باشه و یکبار قرآن رو خونده باشه این ظلم رو به خودش نمیکنه .چقدر میشه توی همین ی مورد مفهوم ظلم به خودی رو که قرآن اینهمه در موردش صحبت کرده رو قشنگ درک کرد که کسی که توی کسب و کارش با دیگران مکتوب نکرده باشه نتیجش به خودش برم گرده و کسی مسئول این کارش نیست
با شنیدن این صحبت ها باز هم به یادآوردم که چقدر به خاطر شرکم توی گذشته از شراکت هایی که کردم فقط و فقط ضرر نصیبم شد چون به خودم و توانایی هام اعتماد نداشتم و خودم رو باور نداشتم و از وقتی که با استاد آشنا شدم و ریشه شراکت رو فهمیدم دیگه تصمیم گرفتم این کار رو نکنم و با وجود اینکه چند بار بهم پیشنهاد شد رد کردم واز وقتی که سعی کردم و به خودم و خدای خودم تکیه کنم چقدر شرایطم تغییر کرد و رو به بهبود پیش رفت
استاد جان من در مورد شراکت بلا سرم اومد اما بخاطر نا آگاهی و جهل بود و از وقتی که آگاه شدم با آگاهی های شما دیگه عمل کردم و تکرار نکردم
به یاد آوردم که به خاطر باورهای غلطم من هم تا همین دو 3 سال پیش درآمدم از 2 میلیون بالاتر نمی رفت که اون هم هزینه ها رو وقتی کم میکردم به زیر ی تومن میرسید و در گیر قسط و وام بودم اما الان خدا رو شکر توی همین چند ماه درآمد 8 تومنی رو هم تجربه کردم که هزینه خاصی هم ندارم نه قسطی نه وامی رها و آزاد
به یادآوردم که من هم دچار افسردگی بودم اما نه در این حد که دارو مصرف کنم ولی بالاخره درگیرش بودم و امید و انگیزه ای برای زندگی کردن نداشتم ولی خداوند من رو هدایت کرد به سمت استاد و اصلا چیزی به اسم افسردگی رو فراموش کردم و امید و انگیزم برای زندگی در وجود من جوانه زد و رشد کرد
به یاد آوردم این ویژگی مثبتم رو که هیچ وقت نخواستم که بیکار باشم اصلا برام سخت بوده که تو خونه بشینم و دستم رو جلو دیگران دراز کنم برای پول هرچند به خاطر باورهای غلطم مسیر رو اشتباه رفتم اما این ویژگی در من بود از همون نوجوانی
سپاسگزارم هادی جان
سپاسگزارم استاد عزیزم
با این فایل من به یادآوردم که کی بودم 3 سال پیش و الان کجا هستم و همین یادآوری لازم بود تا با ایمان بیشتری این مسیری رو که توش هستم رو ادامه بدم
امروز کامنت سعیده جونمو دیدم در پاسخش یه مقدار از خاطرات قدیمم نوشتم و در ادامه ش ازون موقع خاطراتم شروع کرد به مرور و به یاد اوردن مسیری رو که از اولین روز زندگیم جز ردپای الله هیچ چیز دیگه ای نبود…
با خودم گفتم الان کارامو بکنم دو تا استوری هم برای بومگردیِ مامان بذارم بعد برم بشینم تو باغ شکرانه بنویسم. نه خواسته، نه آرزو، نه هدف. هیچیه هیچی. فقط شکر و عشق…
فقط شکرانه از هر لطفی که الله بهم داشته از لحظه تولدم تا الان. حتی از قبل از تولدم. از همون موقع که من اون دنیا بودم و داشته پدر و مادرم و انتخاب میکرده و الحق بهترین گزینه های ممکن رو برام انتخاب کرده…
برای شما هم مینویسم این مکالمه رو…
…….
میپرسم “چی شد اینجوری عاشقم شدی؟ من که کار خاصی نکردم. من که هیچوقت مذهبی هم نبودم.. نمازم که خونه پُرِش همون یک سال و نیمی بود که 14-15 سال پیش پشت هم خوندم، بقیه وقتها هیچوقت دو هفته هم پشت هم نخوندم.. قرآنم که اونجور که باید و شاید نخوندم.. خوندم ولی نه خیلی.. الان میبینم بچه های سایت خیلی بیشتر از من با قرآن عجینن.. پس چجوریه ؟ چجوریه که انقدر دوستم داری؟ اصلا قبل از همه اینها دوستم داشتی.. قبل ازینکه اصلا به سنی برسم که بخوام کاری کنم! یادته نوجوون بودم شبهای یلدا که فامیل میومدن دور هم مینشستیم و من هر سال برای همه فال حافظ میگرفتم و چند سال پشت هم تفسیر فال خودم درمیومد که توقراره به دولت و ثروت زیادی برسی؟ :) یادته ؟ :) کار تو بود نه؟ :) میخواستی از همون موقع بهم پیغام بدی؟ :) میگفتممنبه فال اعتقادی ندارم و برای فان میگیرم، با تکرار اون فال میگفتی میخوای اعتقاد داشته باش میخوای نداشته باش، من تو رو میرسونم :)
یا اصلا قبلترش… یادته چقدر بچگیها با شیطنت بلا سرم میومد و همیشه حواست بهم بود؟ :) یادته 4 سالگی که قولوپی از ماشین افتادم بیرون و قوانین فیزیک و طبیعی و زیست شناسی خودتم جابجا کردی که منو نجات بدی؟ :)) همون موقعها که بابا ماشین وانت ژیان آبی داشت… یادته روی درهاش جای پنجره هاش کیسه چسبونده بودن؟ :)) تابستون که میشد هوای داخل ماشین غیرقابل تحمل بود و بابا ماشینو برد مکانیکی که درهاش رو بِکَنن و جای کیسه، شیشه کار بذارن که بالا پایین بشه. با ماشین کار میکرد و تا درها رو درست کنن، ماشین رو بدون در از مکانیکی اورد. یادته میخواست بره به دوستش سر بزنه و شهرزاد کوچولو بهش گیر داد که منم میام :) جلو صندلی شاگرد وایساده بودم و دستمو به میله جلوی داشبورد گرفته بودم و بالا پایین میپریدم و شعری که تازه یاد گرفته بودمو میخوندم … هی میگفت بشین هی میگفتم خودمو سفت گرفتم و مواظبم :)) “دلفین چقدر باهوشه، مهربون و زودجوشه…” ماشین افتاد رو این ساندویچای سرعت گیر و من هوووورت… پرت شدم بیرون :)) سرم خورد زمین و پشتم کشیده شد رو زمین … یادته تو همون حال خونین و مالین پاشدم دنبال ماشین بابا دویدم که جا نمونم؟ :)) بابا بنده خدا متوجه نشده بود من پرت شدم بیرون، از آینه عقب دیده بود یکی شبیه شهرزاد داره وسط خیابون میدوه و سریع صندلی شاگرد رو نگاه کرده بود دیده بود من نیستم :)) بعد که رفتیم بیمارستان دکتر برگاش ریخته بود که چطور ممکنه یه دختربچه چهارساله با سرعت حدود 40 تا از ماشین پرت شه بیرون و هیچیش نشه؟! حتی یه شکستگی ساده هم نداشته باشه؟ چطوری میشه؟! یادته بابا اون شب به شکرانه ش دوتا گوسفند قربونی کرد و تا دو تا کوچه اونورتر به همه گوشت داد؟ :) هر دوتا زبون کله پاچه ش هم شد سهم خودم :))
گم شدنامو یادته ؟ ده بار گم شدم بچگیام انقدر که دوست داشتم تنهایی برم دنیای اطرافمو کشف کنم :) هر بار که مامان رو میپیچوندم و گم میشدم تو چطوری پیدام میکردی؟ :) حتی یادم هم نیست چطور پیدام میکردی :))
فقط اون باری رو یادمه که تو محله به اصطلاح غربتیها گم شدم :)) یه صبح تا عصر طول کشید.. بازم 4-5 سالم بود. گشنه و خسته جلوی در یه خونه ای رو زمین نشستم. آقاهه از خونه اومد بیرون گفت اینجا چیکار میکنی؟ گفتم گم شدم. گفت خونتون کجاست؟ گفتم نمیدونم گم شدم. گفت چطور ممکنه یه بچه به این کوچیکی تو همچین محله ای گم شه؟! اینجا محله غربتیهاست! بعد اول برام ناهار اورد و بعدش هم خودش منو برد کلانتری و اونا هم نمیدونم چجوری مامانمو پیدا کردند :) اون آقاهه هم کار تو بود نه؟ :) اینکه یه آدم خوب منو پیدا کنه هم برام ناهار بیاره هم ببرتم کلانتری تا مامانم پیدا بشه؟ :) اونم تو محله ای که خودشون میگفتن آدم گُنده هم امنیت نداره تنهایی راه بره؟ :)
اون باری هم که داشتم تو دریاچه غرق میشدم و انقدر آب خورده بودم حتی صدام درنمیومد جیغ بزنم و از حال رفتم و یکی یهو دیدتم و نجاتم دادند هم کار تو بود؟ :) میخواستی هر طور شده منو تو این دنیا نگه داری که چیکار کنم؟ :)
نه فقط به حفاظت ازم بلکه حتی حواست به خوشحالیمم بود.. همیشه حواست بود خوشحال باشم.. یادته آذر رو؟ اون دختر همسایمون که عروسک سخنگو خریده بود و من چیزی نگفته بودم ولی دلم خیلی خیلی خواسته بود.. همون موقع زن عمو رو فرستادی که بیاد دَمِ خونه ما، اون صحنه ببینه و از چشمام بخونه که چقدر ازون عروسکا دوست دارم و میدونستی انقدر دوستم داره که یواشکی میره به مامان میگه و مامان هم به بابا میگه . بابا هم با اینکه یک رنگکار ساده بود ولی همون شب شهرزاد کوچولو رو برد مغازه اسباب بازی فروشی بزرگ محل و براش گرونترین عروسک سخنگوی مغازه رو خرید :) اون سال 3000 تومن پول عروسک برای دخترش داد که خرج یه ماه یه خانواده بود در حالیکه خودش یه رنگکار ساده بود :) کی جز تو میخواست من اون عروسک رو داشته باشم؟ :) میخواستی هیچی تو دلم نمونه؟ :)
یا اون سالو یادته که برای تولدم پیرهن آبی میخواستم و هر چی به مامان گفتم گفت یه کادوی دیگه برات خریدم، بعد تو ظهر روز تولدم مشتری بابامو فرستادی دم کارگاه و خانمش هم همراهش بود و بهش گفتم شب تولدمه شما هم بیاین ولی حتما برام کادو یه پیرهن آبی بخرین که روی کمرش پاپیون داشته باشه :))) نمیدونم بنده خداها یه نصفه روزه چجوری یه پیرهن آبی با پاپیون روی کمر پیدا کرده بودن و شب بهم کادو دادند و بال دراوردم از خوشحالی :)) اونم کار تو بود نه؟ :) اصلا فکر کنم پیرهن آبی با پاپیون رو کمر رو هم خودت خلق کردی که حرفم رو زمین نمونه :)
بعدش داداش کوچولوم به دنیا اومد :) شهروز رو بهم هدیه دادی و دنیام رنگی تر شد :) عااااشق این بودم که یه داداش کوچولو داشته باشم :)
یادته بابا کارش گرفت و هر روز اوضاعش بهتر میشد و به دلش انداختی اون خونه دوطبقه ای که وسط حیاطش یه درخت خرمالو و یه تاب بزرگ بود برامون بخره و من خرکیف شم؟ :) توی فیلمها دیده بودم آدم پولدارها توحیاطشون تاب دارن و دلم خواسته بود :)) و تو عاشق دل من بودی و دقیقا اون خونه ای رو برام خلق کردی که توی حیاطش تاب بود :) بابا هر هفته جمعه یا میبردمون پارک یا سینما یا دنیای بازی و ناهار یا شام میرفتیم چلوکبابی برادران یا چلوکبابی جوان :))
بزرگتر شدم و مدرسه میرفتم و تو مهر منو تو دل همه مینداختی. همکلاسیهام عاشقم میشدن و برام خوراکیهای خوشمزه میوردن.. همه معلمها عاشقم میشدن و میگفتن تو چقدر باهوشی.. تو میخواستی اینطوری پیش بره نه؟ :) میخواستی همه دنیا به کامم باشه :) حتی خانم خزایی هم که همه میگفتن خیلی بد اخلاقه و حتی بعضی وقتها بچه ها روهمکتک میزد، اما عاشق من بود :) سپرده بود میز اول جلوی میزش هیشکی جز شهرزاد حق نداره بشینه :)) همه کلاس سه نفری پشت نیمکت مینشستن و من تنهایی میز جلوی خانم خزایی :))) اونم کار تو بود نه؟ :) تو مهر منو به دلشون مینداختی؟ :)
بیایم جلوتر.. درسم که تموم شد و میخواستم برم سر کار و دقیقا یه ماه بعدش تو برام کار پیدا کردی :)
بهمن آخرین امتحانمو دادم، اول اسفند اولین روز شروع کارم بود. از روزنامه کارمو پیدا کرده بودم و رفته بودم مصاحبه و قبول شده بودم. اینم کار تو بود :) کلا یک ماه تا عید مونده بود و عیدی به همه کارمندهای شرکت آیپد عیدی دادند و به منم با اینکه کلا یک ماه از استخدامم میگذشت آیپد هدیه دادند و اینم کار تو بود :) یادمه اصلا نمیدونستم آیپد چیه :)) تا از شرکت اومدم بیرون زنگ زدم به مامانم گفتم یه چیزی شبیه گوشی بهم دادند ولی بزرگتره :)) بعد از یه مدت اولین سفر خارج از کشورم رو تو همون شرکت اول رفتم :) فرستادنم چین که برم صحت و سُقم یه کارخونه ای که میخواستن ازش Drill bit بخرن رو بسنجم. حتی نمیدونستم پرواز اماراتی که باهاش فرستادنم به نسبت پروازهای دیگه گرونتره :) اولین بارم بود به قول معروف میرفتم خارج :) بعد بابا که نمیذاشت من غروب به بعد بیرون باشم، با سفر خارج از کشورم مشکلی نداشت :)) اینم کار تو بود :) وارد هتل که شدم از شکوه لابی و بوی عطرش مدهوش بودم :) اون هتل و امکانات هم کار تو بود :)
بعدها یکی از بچه هایی که تو همون شرکت با هم دوست شده بودیم وارد یه شرکتی شد که تو حوزه کاری بود که من الان بیزینس خودمو دارم، یادته؟ اسمش نیکو بود.. یه روزی توی فیس بوک حال و احوال میکردیم و میگفتیم میخندیدیم که نیکو گفت شرکت ما کارشناس بازرگانی خارجی میخواد، میخوای بیای مصاحبه؟ منم رفتم. مدیرعامل حقوق درخواستیمو پرسید و گفتم. گفت “بعد از شش ماه که اومدی و کارِت رو دیدیم اگه از کارت راضی باشیم قبول میکنیم ولی الان بعنوان شروع بیشتر از فلان عدد نمیدیم.” گفتم “ شما لطفا عدد منو قبول کنید، اگه از کارم راضی نبودید، بعد از 6 ماه من تمام این مبلغ مابه التفاوتِ بین عدد خودم با عدد شما رو بهتون برمیگردنم و ازینجا میرم، اصلا همینو توی قرارداد مینویسیم، اوکی؟” یه لبخندی زد و گفت “معلومه استعداد مذاکره داری، قبوله” و اون شد یه نقطه عطف تو زندگی من و شروع آشناییم با کاری که عاشقش شدم :) اونم کار تو بود :)
اینکه هر کی تو کار اذیتم میکرد هم میزدی شَتَکِش میکردی هم کار خودت بود؟ :)) چرا انقدر تعصبی برخورد میکردی؟ :)) من بیخیالِ طرف میشدم ولی تو بیخیال نمیشدی :))
همه اتفاقات بعد ازونم کار خودت بود نه؟ :)
……..
راستی الان تو بالکن باغ نشستم، اینجا هم کار تو بود؟ :) خونه ویلاییشو بالکن بزرگ رو به باغش هم که از نوجونی رویاش رو داشتم هم کار خودت بود؟ :)
مهمونهای بومگردی مامان توی باغن.. این بومگردی هم کار تو بود :) امشب همشون محجبه ن… این همه مهمون میان اینجا، همه هم با هم غریبه؛ بعد چجوریه که تنظیم میکنی یه روز همه با هم محبه ن یه روز همه با هم شیتان پیتان؟ :)) آخه ما اگه خودمون میخواستیم مهمونهایی که از لحاظ روحیه با هم هماهنگ باشن رو تو یه روز براشون رزرو بذاریم چطور باید هماهنگ میکردیم؟ :)) اصلا عقلمون به اینجاهاش میرسید؟؟
چطوری به این همه جزییات فکر میکنی؟ :)
…….
واسه امشب بسه؟ :) صدای خر و پف مامان میاد منم برم بخوابم؟ :)) این فرشته خر و پف کنون هم کار خودته یا خودم انتخابش کرده بودم؟ :) فکر کنم استاد یه بار تو اون فایلهای قدیمیش گفته بود پدر و مادرمون رو قبل از تولد خودمون انتخاب کرده بودیم.. اگه خودم انتخاب کردم دَمَم گرم :)) اگه هم تو انتخاب کردی دَمِت گرم :)
عاااشقتم عاشقترین :) ولی آخرم نگفتی چی شد که اینجوری عاشقم شدی :)
سلام شهرزاد جان.
خوبی؟
من امشب با خوندن پیامت خیلی خیلی اشک ریختم…
آخه خدا خیلی خیلی هوامونو داره.
من تمام اتفاقاتی که برام افتاده و خدا نجاتم داده رو توی همین چند دقیقه داشتم بهش فکر میکردم و ناخودآگاه اشکام جاری شد.
آخه کی غیر از خدا میتونه اینجوری هوامونو داشته باشه.؟
مگه میشه خدا الکی ما رو خلق کرده باشه؟
مگه میشه هوامونو نداشته باشه؟
مگه میشه من زجر بکشم؟
خدایا ممنونم که منو آوردی توی این دنیا که لذت ببرم. خداجونم! تو از همون روزهایی که فقط داشتم کم کم میشناختمت کمک هاتو برام فرستادی.
منو ایزوله کردی که نرم دنبال هزاران کثافت کاری که بسیاری از دوستام دنبالش رفتن و الان خبری ازشون نیست که کجان چه میکنن و چندتاشون الان کارتون خوابن.
اوایل سال 91 تازه دانشجو بودم و خونه ی مادربزرگم زندگی میکردم که برم دانشگاه و بیام اونجا. خانواده ام هم نبودن، اون زمان تازه چندتا فایل موفقیت گوش میدادم و خیلی فازم رفته بود بالا…. یک خاطره فوق العاده ای از اون روزا دارم که هر وقت یه مسئله مالی برام پیش میاد همونو به خدا میگم و نجواهای شیطان رو خفه میکنم که اگه اون روز شد الان هم میشه.
قضیه این بود که پدرم ماه به ماه برام پول میریخت برا خرجی و هزینه رفت و آمد، یکماهی قبل از رسیدن موعدش پولم تموم شد و فرداش که باید میرفتم دانشگاه، 10 هزار تومان کرایه رفتن از روستا که برم شهر و از شهر با واحد برم دانشگاه و بعدشم برگردم رو هم نداشتم.
اون روزا تازه داشتم توکل رو یاد میگرفتم و یه حدیث قدسی هم همش با خودم زمزمه میکردم که مضمونش این بود که حتی نمک غذاتون رو هم از من بخواید.
همین افکار رو داشتم مرور میکردم و میگفتم خدایا مگه نگفتی نمک غذاتم از من بخواه، من نمک نمیخوام، الان پول کرایه ام رو ازت میخوام و به هیچ کس هم نمیگم تا خودتو بهم ثابت کنی.
صبح اول وقت حدود ساعت 6 صبح بود اومدم جلو در که برم سر ایستگاه، تنم لرزیده بود و استرس داشتم، ولی مقاومت میکردم و میگفتم خدایا منتظرتم. اگه بشینم سوار ماشین و توی شهر بگم کرایه ندارم خودت زشت میشی، منم بهش میگم الان ندارم فردا میدم، ولی تو پیشم بی اعتبار میشی. حواست باشه.
( یه فایلی استاد داره که میگه خدایا یعنی تو نمیتونی برام فالو و مشتری بفرستی من از بنده هات بخوام منو به هم دیگه معرفی کنن؟؟؟؟؟؟) این جمله ی استاد هر وقت یادم میاد تنم میلرزه از حرفش و گاهی اوقات یاد این اتفاق خودم میفتم.
خلاصه سکوت سنگینی بین من و اطرافم بود که یهو عموی کوچیکم اومد دستشو گذاشت سر شونه ام ( اول صبح که کم میشد اون موقع بره بیرون سرکار) و گفت چطوری عموجان.
گفتم خداروشکر عموجان. خودت خوبی؟
به الله قسم بدون هیچگونه حرف اضافه ای دست کرد تو جیبش 10 تومان درآورد و گفت بذار تو جیبت داشته باشی.
گفتم عموجان دارم ممنونم، گفت نه خودم میخوام بهت بدم عزیزم.
بخداوندی خدا اون روز من از صبح تا خود شب حالم عجیب بود و توی خودم بودم و میگفتم خدایا عجب کاری برام کردی، اون روز خیلی برام خاص بود و تارو پود شرک رو داشت از بین میبرد…
عجیبترین اتفاق زندگیم از لحظه ی تولدم تا سال 91 اون اتفاق بود و من از اونجا به بعد دیگه خیلی ایمانم قوی تر شد.
بعدش هم یه ایده اومد که موقع هایی که کلاس ندارم برم مغازه عموی بزرگم و توی سوپرمارکت کمکش کنم. اونم روزی 5هزار تومان بهم پول میداد.این شد رزق من و از اون روز دیگه اصلا به بابام نمیگفتم پول بریزه و خودش میریخت و هر وقت هم زنگ میزد که کم و کسر داری، حتی اگه فقط پول کرایه داشتم، نمیگفتم پول بریزه و میگفتم خداکریمه.خودش میرسونه.
شهرزاد خانوم!
این اتفاقات عالی پیش میرفت و حتی ازدواجم هم معجزه وار بود و همه چیز خوب بود تا اینکه ازدواج کردم و کم کم تمام توحیدم زیر بار مشکلات و فشار ها شد شرک. شرک نسبت به همون خدایی که برام همه کار میکرد.
شرک آشکار، نه شرک خفی
همه برام بت بودن و خبری از اون خدا نبود.
چک و لگد ها رو خوردم و خوردم تا دوسال پیش به لطف خدا بعد از به لجن کشوندن زندگیم با میلیون ها قرض و بدهی و وام، خدا منو با استاد عباسمنش آشنا کرد و گمشده ام رو توی حرفاش پیدا کردم و الان به لطف خدا عالی شده زندگیم، خیلی ترسان کمتر شده، نگرانی هام کمتر شده، آرامش بیشتری دارم و درإمدم چندبرابر شده به لطف الله. قسطها اکثرا تسویه شدن و تقریبا یکسالی شده که وام نگرفتم و از کسی هم قرض نمیگیرم و فقط ثالث و بدنه ماشین رو قسطی کردم و سعی میکنم هیچ چیز قسطی هم نخرم و خدا هم تا الان کمکم کرده.
شما به عنوان الگوی من خواهی بود و به امید الله یکتا دوست دارم مثل شما توی بهترین شرکت ها درآمدهای نجومی کسسب کنم و در مسیر استعداد خدادادی ام که فروشندگی هست ( که البته خدا داره میفروشه) قدم های بزرگتری بردارم.
الان هم به لطف خدا در شرکت عظیم کاله ویزیتور هستم و خداروشکر راضی هستم از شرایط فعلی و دنبال این هستم با طی کردن تکامل و کنار گذاشتن عجله، از تمام عجله ها و شکستهام در زندگی قبل از این دوسال درس بگیرم و برسم به رسالت شغلیم که خدا منو برای اون ساخته.
خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم که کامنت زیبای شما امشب نصیب ذهن آشفته ی من شد و دلم آروم شد.
ان شاء الله یه روزی بتونم زیارتت کنم و باهم همکاری کنیم.
با تشکر پدرام فصیح زاده
ویزیتور لاین سولیکو پلاس شرکت کاله از شهرستان گچساران
سلام به شهرزاد جان زیبا
چقدر کامنتت خوش احساس بود شهرزاد جان…
گریه و خنده ام قاطی شده بود…
اونجا که گفتی از ماشین که افتادی بیرون، پاشدی بدو بدو دویدی دنبال ماشین که جا نمونی…
یا نحوه سفارش اون پیرهن آبی با پاپیون پشتش رو….
هم میخندیدم هم اشکام سرازیر شد….
خیلی احساساتی شدم با کامنتت….
خدا رو شکر که ما خدایی داریم که سرپرستیمون رو خودش به عهده گرفته و خیلی هم روی این قضیه تعصب داره.
خدارو شکر که ما خدایی داریم که هدایتمون رو خودش عهده گرفته و این اجازه رو به هیچ کس دیگه ای نداده.
خدارو شکر که ما خدایی داریم که از رگ گردن بهمون نزدیکتره.
خدارو شکر که ما خدایی داریم که به غیر حساب میبخشه.
خداروشکر که ما بنده های این خداییم.
خدارو شکر که به این سایت و این آگاهی ها هدایت شدیم.
ازت سپاسگزارم برای ثبت این زیباییها
برات عشق و برکت از خداوند آرزو میکنم.
بنام الله
سلام به شهرزاد نازنین وزیبا
خدای من چه حس وحال خوبی داشت نوشته هات چقدر خودمونی، چقدر گرم ،در عین حال یادآور نعمتها وداشته هایی بود که از اول تولد وحتی قبل از آن خداوند در اختیار ما قرار داد وما فراموش کردیم
شهرزاد عزیز از صمیم قلبم سپاسگزار وجود نازنینتم چقدر لذت بردم از گفتگوی خودمونی وعشقت به الله احسنت وهزار آفرین به قلب پاک وبی آلایش وروح بزرگت
اجازه دارم بگم عاشقتم وخیلی دوست دارم
شهرزاد جان بهترین بهترینها را در تمام جنبه های زندگی از خداوند برات خواستارم چون تو بی نظیری ولایق بهترینها
بوس وقلب فراوان
یا حق
شهرزاد جان ،
سلام دوستی که تازه باهاش هم فرکانس شدم و از این بابت خوشحالم.
همزمان با خوندن تک تک اتفاقایی که تعریف کردی ، از بچگی تا تجربه ی کار ، منم زندگیم رو مرور کردم که چقدر همیشه همه چی عالی پیش رفته و تازه دوزاری منم افتاد که همش کار خودخدا بود.
اینکه چقدر همیشه مورد احترام همه بودم.
اینکه چقدر راحت کار پیدا کردم حتی زمان دانشجوییم با یه شرکت بین المللی و کارفرماهای خارجی کار کردم همش رو خدا برام قشنگ چیده بود.
چطور تا حالا نفهمیدمش
من خیلی اتفاقاتاین 4 5 ماه اخیرم رو که وارد این مسیر شدم مرور میکنم و سعی میکنم رد پای خدا رو تو اون اتفاق ها پیدا کنم اما اصلا حواسم نبود که از اول زندگیم چقدر چرخای زندگیم رو روان کرده و هوام رو داشته . اون سهم خودش رو عالی انجام داده با اینکه من خیلی بنده ی خوبی نبودم براش.
جالبه که منم یه تجربه ی تصادف مشابه چیزی که تعریف کردی داشتم که همه ی سرنشینای ماشین با دوتا آمبولانس روانه ی بیمارستان شدن و تا ماه ها بستری بودن اما از دماغ من خونم نیومد!!! چطور نفهمیدم کار خدا بود .
از این مدل اتفاقا ریز و درشتش فراوونه تو زندگیم اما من از این جنس شکرگزاری که تو این مسیر یادگرفتم تا حالا بهشون نگاه نکردم و شکرش رو به جا نیاوردم.
ازت بی نهایت ممنونم که امروز به یادم آوردی همه ی اون قشنگی ها و آسانی ها از اول کار خدا بوده:)
برات از خدایی که اینقدر قشنگ حواسش بهمون هست بهترین ها رو آرزو میکنم و مشتاق خوندن کامنت های بیشتر ازت هستم.
در پناه خدا باشی :)
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
…گم شدنامو یادته ؟ ده بار گم شدم بچگیام انقدر که دوست داشتم تنهایی برم دنیای اطرافمو کشف کنم :) هر بار که مامان رو میپیچوندم و گم میشدم تو چطوری پیدام میکردی؟ :) حتی یادم هم نیست چطور پیدام میکردی :))…
…دومین راهی که به یادم میاد ،راه خیابان وحیدیه تهران است که حسین در آن گم شد،حسین تا شب گم شد.
ما خیلی کوچک بودیم،کوچکتر از آنی که دعوایمان کنند .
هیچ پیدا شده ای را نباید دعوا کرد،آدم هر چقدر که بزرگ باشد از دنیا کوچکتر است و طبیعی است که گم شود.
ما باید مراقب باشیم در خانه در برابر چشمهای همدیگر گم نشویم… ادامه دارد
اولین راهی که به یادم میاد راه تیمچه قالی فروشان خیابان قیام بازار یزد است که زنده یاد پدرم بغلم می کرد در چشمهایم نگاه می کرد و می گفت: اگر گم شدی همونجا وایسا دنبال من نگرد و جایی نرو نترس مطمئن باش من بر می گردم و پیدات میکنم..
««««««««««»»»»»»»»»»
دنبالم نگرد اینجایم…
دارم چای می خورم
میان خط به خط متنها دلنوشته ها شکرانه هایت
تحسین کردنها عشق ورزیدن ها اشکها و لبخندها بانوی زیبای من رقص در باران پروانه ها گل های محمدی…
قهوه داغ دوووووبل اسپرسو با شکلات مخصوص چه می چسبد و چه کیف دارد وسط سطر سطر متنهای آتشین اما دلی در عین حال پر معنا ساده آسان در عین پیچیدگی آن هم در فصل عاشقانه پاییز…
چه شاعرانه و چه ملوکانه و چه خوش سلیقه
چه هوای بی نظیری گل نمیچاید انگار بهاری است در پاییز…
و من نمی دانم چگونه زمان می گذرد؟!
آنگاه که این واژگان را نقاشی می کنم و این ترانه ها را می خوانم و آهنگ می سازم و شاهکاری می نوازم که کروبیان و آسمانیان با من هم صدا سرود عشق و معنا می خوانند و سرمشق توحید در عمل می آموزند…
گاهی دور می گیرم و می روم در اوج
استاد گرانقدرم و گاهی در فرود… مست شدم…
گاهی می روم در سطری و گم می شوم، کجا بودم میشه پیدام کنی؟! من الان بالای ابرها هستم و باز با چوب جادویی این ارکستر زیبا ،در ریتم قرار می گیرم …
گاهی تحسین می کنم جاه طلبی بلند پروازی بلندای طبع و قلب و دل و روح بزرگوار و بزرگ منشی که جهان به این بزرگی و شگفتی در آن ظرف وجودیش، کوچک به نظر می رسد…
جهان با خوب و بدش انعکاس وجود کنه …
اینها تنها حرفهای جادویی و اسرار آمیز دلت و دهان گرم و قلم زیبایت نیستند من با آنها زندگی می کنم
نفس میکشم و جانی دوباره می یابم
وقت رفتن است برای بعضی باید به شهری دیگر سفر کرد … تا آنجا که راهی نیست بگو تا آنسوی دنیا در افقهای دور دست ،محو شدن ذوب شدن جاری شدن رهایی آزادی ورای بودن ورای مکان زمان و هر آنچه محدودیتهای مرا کم رنگ و بی نهایت مرا فریاد می زند
آری باید رفت نچسبید باید وا داد …مرا برد هر جا دلش خواست که هر جا برد مقصد همان جاست …
ادامه دارد…
و بلاخره گم شدم !
انگار عمدا می خواستم گم شوم شاید به خاطر کنجکاوی شاید به خاطر بی خیالی و جلب توجه و …
پیر مردی نسبتا قد کوتاه ولی طبعی بلند نورانی صبور مودب با لبخند و کلاه شاپو آمد پیشم سری تکان داد سلام پسرم اینجا چه می کنی مگر خدای نکرده گم شدی؟
با تعجب گفتم نه بابام گم شده من اینجام!!!
دارم میرم پیدایش کنم تازه با این که سفارش کرده بود از جایم تکان نخورم…
حاج امیر مرد بسیار خوبی بود به حسینه محل قالی اجاره می داد،
گفت ماشاالله نوم خدا پسر کی هستی؟ گفتم حاج محمد
اوووو محمد طلای خودمون
بله
همونی که اینجوری راه میره …چاقه را میگی
و شروع کرد ادای پدرم را در آوردن کلی خندیدم
یکدفعه پدرم هم آمد
سلام حاج محمد طلا نگفته بودی پسر داری دسته گل داری
بله محسن ما کارش درست است
او به به محسن خان
اولین باری بود که بزرگی به جای اینکه دعوایمان کند من را خان و بزرگ صدا زد چون خودش بزرگی از درونش می جوشید…
هنوز هم گاهی می روم امام زاده جعفر نزدیک محله قدیمی مصلی عتیق محل آرامگاهش انگار دیروز بود نور خدا از او تراوش می کرد خداوند او و پدرم و همه گذشتگان ما را رحمت کند…
بچه ها خوب راه و رسم گم شدن را بلدن چون کلید نجات در این است که بدانی پیدایی و به راحتی پیدا می کنی…
ورود به دروازه ای از ناشناخته های که انسان می خواهد آن را تجربه کند و روحش اینگونه در جستجوی تنوع تازگی و بالندگی و پویایی و جستجوی عاقلانه عالمانه عارفانه عاشقانه کامرانه… در زیبایی و شکوه و شادی و احساس خوب و پر شدن از عشقی وافر است پر شدن از صفات نیک پندار گفتار رفتار نیک و شفاف بودن که شفای دل سیقل روح و آمادگی برای دیدن و انعکاس خوبی ها و زیبایی های یار و معشوق حقیقی خدای رحمان است.
کمک خواستن از دیگران کاری بسیار سخاوتمندانه است، که این جهان به ظاهر نامراد جای بسیار متفاوتی میشود
مراد اندر مراد میشود
نوری بر نور دیگر
وای چه میشود اگر بشود
اگر شد باز دوباره چه میشود…
جهانی سخاوتمندانه همیشه همه چیز در دسترس است…
نیازی نیست آدم درباره جهان آن طوری که خودش می بیند یک دندگی به خرج دهد …
اجازه بدهیم و جهان را با دوربین خداوند نگاه کنیم…فقط کافیست کمی دقت کنیم ببینیم قوانین او چیست آنگاه تصمیم بگیریم برای رفتن نو شدن پدیدار شدن جاری شدن رهایی از روزمرگی یا روز مردگی هوای تازه جوانه زدن جوشیدن و افتادگی در عین سهمگین بودن شکوه داشتن چون آبشاری فروتن در بلندای کوهستان …
هیچ غرور کاذبی و هیچ طمعی در کار نیست نه هیچ لجبازی نه کاستی عافتی…
بلکه همه فروتنی عافیت منش بزرگی عزت و…
که لازمه ارتباط و گفتگو و معاشقه با خداوند و هستی و کائنات است…
ادامه دارد…
سومین راهی که یادم می آید راه بینالود مشهد بود هر استانی یک قله مشهور دارد تهران دماوند یزد شیرکوه و مشهد بینالود با اینکه از شیر کوه ارتفاع کمتری دارد اما تا بخواهی از دامنه به پای کوه برسی زمان زیادی صرف می شد از آنجا که با هیأت کوهنوردی سحر یزد رفته بودیم به خاطر عدم آمادگی افراد و درجه سختی از پای کوه بازگشتیم و من کمی دچار سرخوردگی شده بودم و در چهره من کاملا نمایان بود من که عاشق کوه بودم و سر از پا نمیشناختم و انرژی فوقالعاده ای داشتم در خاموشی و سکوت و در لاک خود فرو رفتم تا اینکه یکی از بچههای دست و پا گرم تدارکات گروه تا چهره و سکوت مرا دید آمد و گفت رفیق خوب بگو ببینم چی شده نکنه عاشق شدی ؟!
نه پس چته
کمی مکث کردم گفتم راستش احساس خوبی ندارم برای یک کوهنورد خیلی مهم است تا به هدف برسد
او گفت ببین زندگی مسیر است نه خود هدف اومدیم ورزش کنیم لذت ببریم تجربه کسب کنیم با هم بودن عشق ورزیدن در دل طبیعت بودن ارتباط معنوی گرفتن درک کردن و رشد عامل اصلی است و درس بگیریم و در زندگی به کار بگیریم دوباره میشه برگردیم و یه روز دیگه با هم بیایم دنیای به این بزرگی و شگفتی کوچکتر از آن است که بخواهد خللی در اراده ما به وجود آورد و یک درس عملی را به من داد و ادامه داد بهتره که در لحظه باشیم بیا به این گلها پروانه ها توجه کن اکسیژن تازه خیلی هستند همین الان از این دنده قادر به حرکت نیستند به اون دنده و خلاصه کاری کرد که من خندیدم و گفت چقدر زیباتر می شوی وقتی می خندید و همانجا از من عکس گرفت بعضی لحظات به خاطر شرایط احساسی که در ما به وجود می آورند ماندگار می شوند…
ادامه دارد
و بلاخره آخرین راه و پایان این راه زیبا که چه زیباتر انسان تکاملش را طی می کند راهی که روحش را به پرواز در می آورد راه من
برگردیم به همان حاج امیر خودمان با همان کلاه شاپو و لبخند همیشگی اش
مردی مومن بزرگ یک مرشد کامل و راهنمای عملی توحید
او قالیهایش را به مبلغ ناچیزی به حسینه محل کرایه می داد وجه آن را باعث برکت و روزی و فراوانی در کسب و کار و تجارتش می دانست وقتی اسم امام حسین را می بردی از خود بی خود میشد و گریه می کرد و یک دستمال یزدی داشت که از جیب کتش بیرون می آورد و اینگونه روحش به پرواز در می آمد و جانش آرام می شد.و می گفت شخصی که می میرد برای شادی روحش مجلس اباعبدالله الحسین برگزار می کنند و گریه بر مظلومیت مولاست که ارزش معنوی دارد و از هر مروارید سفید و سیاه بحرینی با ارزش تر و خالص تر است.
در این سفر و مسیر انگار دیگر به ذهن احتیاج نداشتم و شبی با این سوال از خود خوابیدم که چگونه چندین و چندین مدار بالاتر بروم و درخواستی برآورده شد و هاتفی گفت روح و جسمت را تقویت کن بالا ببر رشد و ارتقاء بده در حالی بیدار شدم که دیگر هر لحظه از ذهن خود را رها دیدم
انگار هر لحظه با اعراض و دوری و نادیده گرفتن من او هم دورتر می شد و مانند کشتی در اقیانوس فیلم بسیار زیبای «فتح بهشت» با همان آهنگ زیبای اول فیلم با هر نت و ضرب آهنگی آنقدر در دور دستها قرار گرفت که وقتی چشم هایش را باز کردم دیگر ذهنی ندیدم چون دیگر ذهنی نبود از خود پرسیدم تو ارتباط با شخص دیگری را برای چه می خواهی گفت اگر ذهنت بود پاسخش این بود شریک تجاری شریک زندگی شریک هم فرکانسی و تماما شرک مطلق
و بار دیگر جواب داد تو دیگر از خط و خد و خال و چشم واشارتهای ابرو و لب دندان حتی شنیدن صدای قلب و نفسهایش بی نیازی تو با روح همیشه آگاه هوشیار هوشمند الهی قدسی و دم و نفس حق او کار داری و دیگر لازم نبود بخواهم خودم را اثبات کنم و بگویم نگاهم کن من اینجا هستم به طمع و تمنای نفس شرک و لذت بی ارزشی که ارزشهای درونی و محدودیت هایت را پایین بیاورید و به رخت بکشد.
اکنون روحم با او در ارتباطی همیشگی و تنگاتنگ است و مانند آهنگ زیبای فرانک سیناترا با ترانه راه من
راه و سبک زندگی خویش را آموختم و یافتم گوهر درونی خویش را
و سرانجام به پایان راه رسیدم
و پرده آخر در مقابلم قرار گرفته…
من با شیوه خودم زندگی می کنم…
و دریافتم آنچه که در درونت می گذرد را به زبان بیاور.
پایان این راه زیبا بدرود.
سلام به شهرزادقصه گوی موحدکه رفیق خداشده
وقتی کامنتت رومیخوندم نمیدونستم گریه کنم یابخندم بنابراین هم اشک ریختم واسه خدای بخشنده مهربون که همیشه همراهمونه وهم خندیدم به اونجاکه افتادی وبابا متوجه نشده بودوداشتی می دویدی دنبال ماشین.
واقعا چقدرنگرشمون به اتفاقهای مسیرزندگی عوض شده ازوقتی استادروپیداکردیم وهمینطوربیشتربه دلیل اتفاقهاتوجه وتامل میکنیم.خدایاشکرت بخاطرتمام چیزهایی که دادی ومیخوای بدی.
درپناه حق سلامت وسعادتمندباشی.
استاد شما فقط از توحید بگو
از تسلیم بگو
واقعا به جان میشینه
سپاسگزارم ازتون
چقدر هادی عزیز رو تحسین میکنم بخاطر اینکه انقدر از ته دل و عالی دارن مسیر حرکتشونو توضیح میدن
و رد پای زندگی خودم رو در زندگی ایشون میبینم البته کمرنگتر
استاد من از کسایی بودم که کتک خورم بی نهایت ملس یعنی انقدر مقاومت میکردم انقدر زور میزدم انقدر تحمل میکردم خیلی دیر به تسلیم میرسیدم
من بعد اینکه ارامشمو به لطف الله و آموزش های شما پیدا کردم متوجه شدم که چقدر همیشه قلبم بی نهایت سنگین بوده ، خیلی خیلی سطحی نفس میکشیدم همیشه دندون هامو روی هم فشار میدادم همیشه دستام مشت بوده فک کنم اگه از نوجوانی حساب کنم ۱۶ یا ۱۷ سال من اینجوری زندگی کردم
الان بعضی وقتها که حسم بد میشه و قلبم سنگین میشه میگم چجوری مدت طولانی این حالو تحمل میکردم و سریع به دنبال راهی برای بهتر کردن حالم هستم
و اما تسلیم خدای من واقعا هر بار هر جا در هر مرحله ای تسلیم شدم و عجزمو باور کردم معجزه آسا همه چیز سر جای خودش قرار گرفته
هیچ وقت یادم نمیره اولین بار که اینو فهمیدم برای دانشگاه یه تمرینی باید تحویل استاد سختگیری میدادیم و ازون بدتر من با یه آدم خیلی حساس هم گروه شده بودم و داشتم از تهران میرفتم سمت دانشگاه و کاری هم پیش نبرده بودم و نگران هم گروهیمم بودم و حالم خیلی بد بود یه جا دیگه گوشیمو تو اتوبوس گذاشتم کنار گفتم چیکار کنم دیگه من همه زورمو زدم دیگه نمیکشم هرچی میخواد بشه
حتی به خدا هم چیزی نگفتم ولی چون واقعا رها کردم حتی سبکی بدنمو حسشو یادمه
گفتم الان که تو اتوبوسم بعدا که رسیدم به عواقبش فک میکنم
نمیدونم چی شد کلا که اون کلاس اون روز برای اولین بار کنسل شد و اون تمرین هم هیچوقت ازمون نخواستن ، اصن به طرز عجیبی همه چیز حل شد
اون موقع که هنوز با این مسائل آشنا نبودم واقعا احساس میکردم یه اتفاق متافیزیکی برام افتاده
الان که فکرشو میکنم میبینم من حتی برای یه تمرین هم انقدر زجر میکشیدم چیزی که الان به نظرم خیلی مسخره س
الان حتی برای خوب کردن حسمم اینو میفهمم
وقتی حالم بده وقتی زور میزنم حالمو خوب کنم حالم خوب نمیشه باید تسلیم بشم بگم خدایا حالمو خودت خوب کن بعد یه دفعه به خودم میام میبینم حالم خوب شده بدون اینکه من اگاهانه کاری بکنم
یا مثلا در مورد مسائل مالی به خدا هر وقت به جای اینکه از خدا بیشتر روزی طلب کنم باورامو بهتر کنم ظرفمو بزرگتر کنم،بیام مثلا قناعت کنم یا یه خرجمو کمتر کنم فشار هی بیشتر و بیشتر میشه انقد که به این نقطه میرسم که ای بابا من پول بیشتری میخوام و بعد هدایت میشم و خدا خودش همه چیزو برای روزی بیشتر محیا میکنه
یا وقتی یه رفتار بد و انتظار نادرست از کسی رو با احساس بد تحمل میکنم و فقط میخوام بگذره انقدر فشار شدید میشه انقدر اون رفتار بدتر میشه که تسلیم میشم و بعد روی خودم کار میکنم و دوباره معجزه رخ میده😍
البته که من مثل یویو میمونم البته الان خیلی سریعتر به مسیر برمیگردم
واقعا انقدر راه درست زندگی کردن آسونه که نمیتونیم باور کنیم به زور زدن نیست به جون کندن نیست فقط به حال خوبه
واقعا سال ها دل طلب جام جم از ما میکرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
رو با عمق جون درک میکنم سال ها دنبال آرامش، حال خوی، خوشبختی و نعمت از دیگران بودم و هیچوقت هم بهم داده نشد ولی الان فقط میبینم باید روی خودم کار کنم باید حالمو خوب کنم همه چیز فقط درونمه
فقط باید وقتی حالمون خوبه دوباره برای حال بهتر تلاش کنیم وگرنه عین یویو دوباره برمیگردیم به قبل
خیلی سپاسگزارم بابت این فایل تاثیرگزار
عاشقتم استاد
عاشقتم رب هدایتگر من
من هر وقت میام فایل ها رو گوش میدم مخصوصا مصاحبه با هادی و کامنتها رو میخونم همش دلم میخواد گریه کنم، دلم میخواد با صدای بلند گریه کنم و خدا رو فریاد بزنم،دلم میخواد خدا رو بغل کنم از اینکه هست از اینکه انقدر مهربونه،از اینکه انقدر بخشنده هست،از اینکه انقدر خوبه، خدایا الان که دارم مینویسم هم گریه یواشکی میکنم چون تو محل کارم هستم و نمیخوام کسی متوجه بشه،خدایاااا چقدر خوبه که هستی، اینجور موقع ها همیشه یاد اون جمله می افتم که میگه خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خویش نداری،من چون تویی دارم و تو چون خود نداری/
نمیدونم این جمله چقدر بار مثبت داره چقدر منفی
ولی اینو همیشه وقتی میشنوم چنان حس قوی بودن و قدرتی به من دست میده ،چنان خیالم از همه چی راحت میشه که قابل وصف نیست.
خدایا شکرت که هستی
استاد چقدددر از شما سپاسگزارم که این مسیر رو انتخاب کردین ،این مسیر که به ما آموزش بدید
هربار فایل ها رو گوش میدم اول میگم خدایا شکرت که به من این آگاهی رو دادی که متوجه بشم زندگی من در گرو افکارمه
و بعد تشکر میکنم از شما که انتخاب کردین به ما آموزش بدین این مسیر رو
و از خدای قدرتمند و مهربان تشکر میکنم از اینکه زندگی و قانونش رو اینگونه آفریده
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
استاد عزیز ممنون که هستین و با بودنتان جهانم را زیباتر کردید
سلام درود به استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی
بنام خداوند رزاق
خدا رو صد هزار مرتبه شکر میکنم که به این مسیر درست هدایت شدم
سلام میکنم به وحیده عزیز و همه دوستانم
واقعا اشک ام درامد بسیار زیبا و دلنشین بود لذت بردم
خدا رو شکر
به قول استاد عزیزم در پناه الله شاد خوشبخت ثروتمند و سعادتمند در این و اخرت باشید ️