نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 4

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار صالح عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

سلام استاد

چقد این فایل مناسب حال امروز من بود

فشار کاریم زیاد شده نمیدونم دارم یجایی خطا کار میکنم یا روند طبیعیش اینه یا اینکه قرار دستان خدا برای کمک از راه برسند اما هرچی بهم الهام میشه انجام میدم مثل تراکتور ۱۸ سیلندر کار میکنم با عشق و با لذت و با گفتگو های درونی مثبت.اگا گاهی تضاد ها به جای اینکه برام پند اموز باشن کفرمو در میارن..

اما به هر حال توضیحاتی که راجع به صحبت های هادی عزیز دادین خیلی برای من بود انگار

سپاس

دقیقا هادی درست گفت که گاهی حتی درخواستی نمیدی اما خداوند انگار میدونه قرار فردا درخواست بدی از قبل برات سفره رو میچینه

(همیشه سجده کننده پروردگار خودم هستم)

سعدی میگه یه کسی بود بت پرست بود

خیلی بتش رو دوس داشت خیلی بهش میرسید و ناز نوازشش میکرد

بعد بیست سال بت پرستی یه روزی دختر این بت پرست مریض میشه

این بت پرست هم میره پیش بتش بهش میگه یادته گلی بودی من چوبی کردمت و بعد طلا کردمت یادته؟ حالا یه درخواستی دارم دخترم مریضه دستم به دامنت..

خلاصه خیلی گریه زاری میکنه اما دخترش روز به روز حالش بدتر میشه .

بت پرسته با ناراحتی میره پیش بت به بتش میگه فردا میرم پیش خدای یکتا پرستا ازون میخوام دخترم رو شفا بده تا همه بفهمن که تو چه بت بی عرضه ایی هستی که نمیتونی حتی یه مریض شفا بدی..

سعدی میگه خدا در همین لحظه به ملائک میگه دخترشو درمان کنین

ملائک اعتراض میکنن..

میگن خدایا این همه عمرش بت پرست بوده تازه امشب گفته فردا میرم به خدا میگم هنوز نیومده که ..

شاید تا فردا نظرش عوض شه و نیاد اصلا

خدای رحمان میفرماید من( گفته میرم) اون رو اومده حساب میکنم

یعنی سعدی میخواد بگه همچین خدایی داریم به محض اینکه در لایه لایه های ذهنمون به اندازه یه سر سوزن امید و تسلیم پیدا بشه همون معجزه میکنه برامون

واسه همینه که میگن در نا امیدی بسی امید است یعنی وقتی انسان ته خط بدبختی و زوال و ته چاه هم باشه کوچیکترین سر سوزنی امید میتونه معجزه کنه و انسان رو نجات بده گاهی خودمون تو زندگی خودمون یا اطرافیانمون میبینیم میگیم این داشت تموم میشد داشت میمرد داشت سقوط میکرد چی شد یه دفعه !

این همون سر سوزن امید و ایمانیه که وقتی خداوند یا جهان حسش کنه با همون روشن میکنه زندگی رو..

تقریبا یه ساله با اموزه های استاد دارم خودمو بمباران هسته ایی میکنم

از ۱۶ ساعت بیداریم میتونم به جرات بگم ۱۴ ساعتش صدای استاد داره از گوشیم پخش میشه حتی گاهی صدای اطرافیانم در اومده که بابا بسه خسته شدیم

اما من وقتی از این صدا و ازین اموزش ها نتیجه گرفتم هرگز و هرگز و هرگز بس نمیکنم اصلا من جایی ندارم برم بجز این سایت

این سایت هویت گم شده منو بهم برگردوند و داره ذره ذره شکل میده به وجودی که خرابش کردم سالها.

امروز حدود یک سال که از افتتاح مغازم میگذره و من خدارو شکر به عنوان یه سال اولی خوب عمل کردم هرچند بیشتر از زمان کارمندی کار میکنم .

سرمایه هم گذاشتم

مُسئولیت و استرس اجاره خرید فروش و همه داستاناش هم‌ هست

اما خدارو شکر راضی هستم.

فقط این چند ماه اخیر افتادم تو دام ذهن و به قول استاد به جای اینکه تمرکز کنم فروش و درامد رو بالا ببرم شروع کردم تمرکز کنم رو اینکه صاحب مغازه چقد میخواد اجاره رو بالا ببره و انقد رو این موضوع تمرکز کردم که نه تنها اجارم دوبرابر شد حتی اتفاق های بد دیگه ایی هم افتاد که واقعا میفهمم نتیجه فرکانس های خودم بوده و من روی چیز اشتباهی فکوس کرده بودم و اون رشد کرد

من باید رو خودم کار کنم رو کیفیت محصولم روی بالا بردن دانشم در مورد کارم

بقیه امور که مشتری بیاد ،کارمند خوب بیاد ،و اسانی بیاد، کار خداست

اما امروز که استاد تو این فایل گفت گاهی سختی ها قرار باعث بزرگی تو بشن قوت قلب گرفتم

بعد با خودم گفتم بابا تو میخوای بیزنس تو جهانی کنی بعد نمیتونی از پس دوزار دوقرون اجاره بر بیای؟

جهان داره نگات میکنه صالح خب معلومه جهان هستی پروژه های بزرگ رو دست ادمای ضعیف که با کوچیکترین مساله به گیو آپ کردن فکر میکنن نمیده اگه پروژه های بزرگ شعبه های زیاد کارخونه های زیاد میخوای باید اینجورجاها ککت هم نگزه نه اینکه بهم بریزی

البته اینم بگم خستگی جسمانی هم دخیل بود چون روزی حدود ۱۴ ساعت کار میکنم الان ۳۶۵ روزه حتی یه روز تعطیل نکردم و با تمام توانم با تمام انرژیم دارم برای هدفم مایه میزارم

امروز زیر دوش بودم داشت گریم میگرفت از فشار کار و فشار فکری اما به خودم گفتم اگه گیو اپ کنی و برگردی کارمندی یه صدایی تا اخر عمر از درون بهت میگه خاک بر سرت نتونستی ادامه بدی با اون صدا میخوای چیکار کنی؟

به خودم گفتم همیشه تو زندگی نصف و نیمه توانت رو گذاشتی یه بار صدت رو بزار یبار جا نزن ببین جا نزدن چه شکلیه..

همه ما تو زندگی فشار هایی رو تحمل کردیم چه جسمی چه روانی

هر پادشاهی

هر سربازی

هر ورزشکاری

هر بازیگر یا سیاست مدار یا کار افرینی

همه روزایی رو داشتن که زیر دوش داشت گریشون میگرفت و میخواستن تسلیم بشن و خیلی ها هم شدن و امروز هیچ‌نام و هیچ اثری ازشون نیس

چون جهان فقط به شجاعان پاسخ میده به کسایی که افسانه شخصی شونو تا انتها زندگی میکنن به کسایی که با ایمان ادامه دادن..

با انگیزه یا بی انگیزه با کمک یا بدون کمک با حال خوب یا بدون حال خوب ادامه دادن و فقط ادامه دادن و فقط ادامه دادن..

امروز به خودم گفتم صالح ادامه بده بلاخره یه دری باز میشه با لذت ادامه بده همون جور که تو این یک سال ادامه دادی اگه ادامه بدی نتایج از راه میرسن یعنی خوشم میاد تمام ادبیات ذهن من داره کم کم

مثل ادبیات استاد میشه خدارو شاکرم

بخدا اگه استاد نبود هزار دفعه گیو اپ کرده بودم

منظورم از استاد همون دست خداست اگه این دست خدا برای یاری نمی اومد من بدون خدا بدون کمک دستان خدا هیچ نبودم..

و اینم بگم که خدا هرگز کسانی که رویاهاشون رو دنبال میکنن بدون یار و یاور نمیزاره بلاخره یه امدادی میاد و امداد من استاد عباس منش بود..

استاد اخر فایل گفتن بله ایمان داشتن و عمل کردن سخته حرف زدن شاید راحت باشه ولی هر روز و هر روز و هر روز عمل کردن مرد میخواد ا اگه مرد عمل بودی نتایج میان

خدارو شکر میکنم به خاطر باور های درستی که اینجا یاد گرفتم و در چنین مواقعی که همه انسانها در طول تاریخ باهاش برخورد کردن من مجهز به الله اکبرم

چقدر نوشتن این کامنت ارومم کرد

خدایا مرسی خدایا میدونم کامنتم رو میخونی خدایا میخوام بهت بگم من جا نمیزنم حتی اگه بمیرم در این راه …

خدایا احساس میکنم کاری که انجام میدم از هر کار معنوی دیگه ایی در جهانت معنوی تره من دارم با راه اندازی و کار افرینی اول برای خودم و بعد به تمام مردم کره زمین خدمت رسانی میکنم و به خودم میبالم ازینکه بخشی ازین چرخ دنده جهان هستی توسط من میچرخه و امید دارم روز به روز جهان هستی چرخ دنده های بزرگتری رو به من بسپاره و تا زمانی که خودم بخوام و لیاقتم رو باور کنم و نشون بدم جهان هم از رشد و گسترش من حمایت میکنه همینطور که تاحالا کرده..


منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم. نظرات شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:

  • موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
  • کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
  • چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
  • برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

منابع بیشتر:

توحید عملی | قسمت 4

دوره 12 قدم | مسیر تکاملیِ «ساختن شرایط دلخواه در زندگی»


سایر قسمت های «نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش»

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    581MB
    28 دقیقه
  • فایل صوتی نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 4
    55MB
    28 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

160 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «حسن گرامی» در این صفحه: 2
  1. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1356 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم و دوستان ارزشمندم

    این فایل رو دوباره گوش دادم ، هادی عزیز در مورد چیدمان خداوند در زندگیش صحبت میکنه

    دوست داشتم منم در مورد چیدمانی که خداوند در زندگیم ایجاد کرد رو تا به اینجایی که هستم براتون بنویسم تا ایمان هممون بیشتر بشه برای عمل کردن بهتر

    خداوند واقعاً از زمانیکه بهش وصل شدم و روی خدا فقط حساب کردم نه روی عقل خودم ، از جایی هدایتم کرد که اصلاً به هیچ عنوان فکرشو نمی کردم 

    این قشنگی خداونده

    از وقتی که یادمه تصمیم گرفتم کار کنم ، رفتم توی شرکت های مختلف به عنوان کارشناس فروش شروع به کار کردم ، یکی از دلایلی که خداوند منو به سمت کار فروش هدایت کرد این بود که من هیچوقت در زندگیم با آدم ها ارتباط درست و حسابی نمی گرفتم یعنی همیشه یک ترسی برای ارتباط گرفتن با آدم ها داشتم حتی در حد اینکه بخوام از کسی یک آدرسی بپرسم اصلاً جرأت اینکارو نداشتم و از بچگی توی خونه منزوی بودم و هرگز دوست نداشتم با آدم ها ارتباط بگیرم بابت همین وقتی وارد کار فروش شدم برای اولین بار بود که انگار داشتم با دنیای آدم ها آشنا میشدم و یادمه وقتی توی خیابون ها میرفتم که یک آدمی رو جلوشو بگیرم تا محصولمو بهش معرفی کنم دست و پام میلرزید و به تِتِه پِتِه میوفتادم ولی هر جوری که بود انجامش میدادم ، رفته رفته همین شد نقطه قوت من برای ارتباط گرفتن با آدم ها و تقریباً هیچ ترسی نداشتم از اینکه بخوام به یک کسی زنگ بزنم تا محصولمو بهش معرفی کنم یا حضوراً برم با یک آدمی در مورد محصول یا حتی هر چیز دیگه ای حرف بزنم و الان می تونم درک کنم که چرا خدا منو به سمت فروش هدایت کرد ، چون کارِ فروش نقطه مقابل اون چیزی بود که من توش ضعف داشتم و کم کم در مسیر فروشندگی ارتباطاتم درست شد

    تا 8 سال بعد از کار فروش در شرکت های مختلف ، همیشه بعد از یک مدتی که توی اون شرکت ها بودم خسته میشدم از اینکه دارم از صبح تا شب در یک زمان ساعتی مشخص هر روز میرم سرکار و بر میگردم خونه

    اون موقع ها علتش رو نمیفهمیدم چی بود ، همین باعث میشد رفته رفته بازده کاری من در اون شرکت ها بیاد پایین در حدی که مجبور میشدم شرکت عوض کنم تا در یک محیط جدید کار کنم و باز هم به همین شکل این روند تکرار میشد

    وقتی که با استاد عباسمنش آشنا شدم و زندگی سراسر آزادی ایشون رو دیدم چنان این خواسته در من شکل گرفت که اونجا بود علت خسته شدنم در اون شرکت ها رو فهمیده بودم بخاطر چی بود!

    اینکه من دوست دارم یک زندگی آزادانه ای رو مثل استاد عباسمنش تجربه کنم

    از اون به بعد اینو همیشه از خدا درخواست می کردم ، تا چند ماه اول آشناییم با استاد هنوز داشتم توی اون شرکت ها کار می کردم ، ساعت کاری من در اون شرکت ها اینجوری بود که باید سر ساعت 9 صبح توی شرکت حضور میداشتم و ساعت 5ونیم الی 6ونیم بعد از ظهر از شرکت خارج میشدم ، حالا برای اینکه من می تونستم به این زمان کاری ، خودمو برسونم باید سر ساعت 6 صبح از خواب بیدار میشدم دست و صورتمو میشستم یکمی چای و نون و پنیر میخوردم که توی راه ضعف نکنم و بعد لباس های بیرونم رو میپوشیدم میرفتم سمت تاکسی های مترو که از خونه ما تا تاکسی های مترو به اندازه نیم ساعت فاصله داشت همیشه این مسیرو هم پیاده میرفتم که یکم راه رفته باشم ، چه زمستون بودش چه تابستون ، همیشه این مسیرو پیاده میرفتم بعدشم سوار تاکسی های مترو میشدم و میرسیدم مترو همیشه خدا هم بخاطر فرکانس های بدی که اون زمان ها داشتم جهان منو در موقعیت هایی قرار میداد که چند نفر توی مترو دارند با هم دعوا میکنند و بهمدیگه فحش و بدوبیراه میگن اینم به همین شکل چه موقع رفتنم چه موقع برگشتم به خونه تکرار میشد

    توی شرکت هم که هر دقیقه همون کار تکراری رو باید انجام میدادم بدون هیچ خلاقیتی در کار ، علتش هم اینه که اصلاً علاقه ای به اون کاری که اون زمان ها انجام میدادم نداشتم و همین بی علاقه‌گی من و همین انجام دادن کارهای تکراری در طول روز باعث شد یک اهرم رنج بی پایانی از کاری که دوستش نداشتم توی ذهنم ایجاد بشه و این فرکانس باعث شد من روز به روز توسط کارفرما تحت فشار قرار بگیرم

    اینکه میومدن میگفتن حسن بفروش ، برو فروش بعدی ، برو زنگ بعدی ، ساعت 12 شداا زنگ بزن زنگ بزن ، فلان مشتری رو پیگیری کن ، ناهارتو زودتر بخور به مشتری زنگ بزن و….

    دیگه طوری شده بود که بعد از یه مدت صدام در نمیومد واقعاً به زور پشت تلفن با آدم ها صحبت می کردم

    طوری شد که به من گفتن باید جمعه هم بیای چون هنوز شرکت به سود نرسیده حتی بعضی شب ها تا ساعت 9 شب باید میموندم توی شرکت تا فروش انجام میدادم در ساعتی که حتی بیشتر کارمندان اون شرکت هم رفته بودند خونه هاشون ، بعد از ساعت 9 شب هم ماشینی نبود من برگردم خونه بابت همین از یک جایی به بعد در مسیر سرکارم به خونه باید اسنپ میگرفتم تا برسم خونه و بعدش از فرداش هم دوباره این روند تکرار میشد و این خواسته روز به روز در من داشت قوی تر میشد که من میخوام در آزادی زمانی و آزادی مکانی کار  کنم و پول بسازم ولی میترسیدم از مسیری که برام نامعلوم بود بابت همین هیچوقت نمی تونستم برم بگم که من دیگه نمیام ولی خداوند در راستای اجابت خواسته من کارِ خودش رو کرد ، یک روز صبح که رفتم شرکت به من و چند نفر دیگه گفتن شرکت بابت فیلتر شدن اینستاگرام رفته توی ضرر بابت همین شما دیگه اخراج هستین !

    هیچی ، از بین اون چند نفری که اونجا بودیم ، تنها کسی که خوشحال بود از این بابت من بودم در حدی که وقتی پاشدم برم با لبخند رضایت از مدیر منابع انسانی اون شرکت تشکر کردم چون میدونستم که این کارو خدا برام انجام داد علتش هم این بود که خودم جرأت بیرون امدن از اون شرکت رو نداشتم بنابراین خدا برای من انجامش داد خیلی شیک و مجلسی

    توی راه برگشت به خونه که بودم نجوا شروع شد

    حالا میخوای چیکار کنی ؟ تا کوووو کارِ خودت راه بیوفته ؟ ورودی مالیتو میخوای چیکار کنی ؟ استاد گفته باید ورودی مالی داشته باشی ، بدبخت شدی رفت

    من فقط میگفتم نمیدونم نمیدونم نمیدونم نمیدونم

    غافل از اینکه این مسیر جدیدی که خدا داشت منو توش هدایت می کرد دقیقاً همون جاده آسفالت شده سرسبزی بودش که سوت زنان میتونستم توش قدم بزنم و از نعمت هاش استفاده کنم

    از همون روز شروع کردم به تمرکزی کار کردن در مسیر کاری مورد علاقه ام و خیلی خوب تصمیم گرفتم مهارت های لازم مربوط به کارم رو یاد بگیرم و خدا هم به شدّت داشت منو توی این مسیر هدایتم می کرد هر روز هم دنبال این بودم از همین کارم پول بسازم و هر اقدامی که لازم بود رو انجام میدادم ، میرفتم توی سایت های فریلنسری به کارفرمایان پیشنهاد میدادم به صدها شرکت ایمیل میدادم و رزومه میفرستادم ولی هیچ اتفاقی نمیوفتاد همین باعث شده بود نجواهای ذهنم روز به روز بیشتر بشه

    یک روزی از طرف خدا نشونه امد که باید دوره مقدس 12 قدم رو شروع کنم ، نشونه ام هم بسیار بسیار بسیار واضح بود اونم اینکه یه روز وارد سایت شدم رفتم در صفحه دوره های 12 قدم و یک چیز عجیبی رو دیدم ، چیزی با توجه به قانونی که استاد عباسمنش برای فروش دوره ها در سایت گذاشته بود یکم فرق داشت اونم اینکه در قدم دوم دیدم قیمت اصلی خط خورده و قیمت 870 هزار تومان زده شده! 

    خیلی تعجب کردم 

    بخاطر اینکه من هنوز قدم اول رو نخریده بودم حتی توی سبد خریدم هم نذاشته بودم ولی تخفیف 40درصدی دوره 12 قدم برای قدم دوم خورده بود چون این چیزیه که وقتی قدم اول رو با قیمت اصلی بخریم اوتومات روی قدم دوم تخفیف میخوره ولی این برای زمانیه که من بخرمش

    هیچی ، پیام خدارو دریافت کردم باید وارد دوره 12قدم میشدم بابت همین قدم اول رو از سایت با قیمت اصلیش خریدم

    دوره 12 قدم رو که شروع کردم خیلی چیزها توی ذهنم روشن شد اینکه چرا هر کاری بابت پول ساختن از مسیر کاری مورد علاقه ام می کردم جواب نمیگرفتم!

    جوابش فقط یک چیز بود

    شرک

    چیزی که توی وجودم داشت زبانه میکشیدو من ازش خبر نداشتم ، در دوره 12 قدم فهمیدم من بیشتر از اینکه بخوام روی خدا حساب کنم داشتم روی عقل خودم حساب می کردم و به جای اینکه بخوام بفهمم خدا داره به من چی میگه داشتم به این فکر می کردم که من باید چیکار کنم ، با دوره 12 قدم آروم آروم روی خودم کار کردم

    فهمیدم که باید حالم خوب باشه 

    خب چشم ، بریم توجه کنیم به چیزهایی که به من احساس خوبی میده 

    شروع کردم به دیدن نعمت های زندگیم

    فهمیدم من یک لپتاپ دارم چیزی که میتونم باهاش کارهای کدنویسی مو انجام بدم

    فهمیدم یک موبایل دارم که میتونم باهاش به فایل های استاد گوش بدم و وارد سایت بشم و به اینترنت دسترسی داشته باشم

    فهمیدم ما در یک محله ای از شهر داریم زندگی میکنیم که خیلی زیباست چرا من درخت های وسط بلوارو تا حالا ندیده بودم؟!

    چرا همسایه های مهربون و آدم های خوبی که توی محله و شهری که بالای 20 ساله که توش هستیم ندیده بودم

    چرا خونه خوبی که توش سال هاست داریم زندگی میکنیم رو ندیده بودم

    چه اتفاقی داره برای من میوفته ؟!

    چرا دارم زیبایی آدم هارو میبینم

    چرا عاشق آدم ها شدم ؟! آدم هایی که هیچوقت دوستشون نداشتم و همیشه ازشون فراری بودم

    چه اتفاقی توی نگاه من نسبت به دنیا داره میوفته؟!

    چرا اینقدر حالم خوبه ؟

    چرا این حال خوب تا بحال نبوده؟

    چرا اینقدر هوا قشنگ تر شده

    چرا چرا چرا چراااا

    چی شد یهو؟

    خدا چی رو میخواد به من نشون بده

    اینکه به خدا دنیا زیبا هم هست 

    فقط کافیه چشم هامو باز کنم

    ببین نشونه هارو

    اینا دارن با تو حرف میزنند

    کجا دنبال چی میگشتی

    توی همین الان زندگیت پر از نعمته

    بااااااااز کن چشماتو

    چشمام باز شد

    فهمیدم من از اینکه میخواستم پول بسازم بابت چی بود؟

    اینکه میخواستم به احساس خوب برسم

    اینکه دوست داشتم پول داشته باشم تا برم برای خودم اون چیزهایی که دوست دارم رو بخرم تا در نهایت به احساس خوب برسم

    خب تا قبل از این هیچوقت هم این اتفاق نمیوفتاد

    چرا ؟

    چون حالم بد بود

    امدم گفتم من میخوام پول بسازم که حالم خوب باشه پس از همین الان حال خودمو خوب میکنم و یه اتفاق عجیبی افتاد ، هر چقدر من رهاتر شدم هر چقدر کمتر روی عقل ناقص خودم حساب کردم و بیشتر روی خداوند حساب کردم اتفاقات خوب در زندگیم شروع شد

    کم کم داشتم نشانه های پول ساختن از کارم رو میدیدم و هر بار تایید میکردم و با اینکار بیشتر سعی می کردم توی حال خوب بمونم 

    با این حال نجواها هم بود ولی من دیگه نمیخواستم بهشون بها بدم ، خسته شده بودم از حالِ بدم خسته شده بودم از ندیدن زیبایی ها و نعمت هایی که توی زندگیم خدا به من داده

    دوست داشتم دنیا رو از اون زاویه ای ببینم که به من احساس خوبی میده و همین باعث شد خداوند اون آدم هایی که به مهارت من احتیاج دارند رو کم کم به سمتم هدایت کنه و دنیای جدیدی از مسیر کاری مورد علاقه ام رو کم کم داشتم واردش میشدم و من برای اولین بار در زندگیم اولین پول از کار مورد علاقه ام رو به راحتی آب خوردن با هدایت های الله یکتا ساختم ، اون هم در چه حالتی ؟؟

    در آزادی زمانی و آزادی مکانی

    دقیقاً همون چیزی که از خدا میخواستم ، اتفاق افتاد

    دیگه لازم نبود کس دیگه ای برای من ساعت کاری تعیین کنه چون این من هستم که برای خودم تعیین میکنم که دوست دارم در چه ساعت هایی در طول روز کار کنم و تا چند ساعت کار کنم

    قبلاًها در شرکت های مختلف باید از ساعت 9 صبح تا 5ونیم بعد از ظهر اغلب اوقات هم بیشتر از این ساعت ها کار می کردم

    ولی الان ساعت 6 الی 7 صبح بیدار میشم نه برای اینکه حاضر بشم برم سرکار بلکه فقط برای اینکه لپتاپمو روشن کنم و بشینم پشت لپتاپم و شروع به کار کنم تا ساعت 9 الی 10 صبح نهایتاً ، بعدش هم تا ساعت 5 الی 6 ظهر دارم روی باورهای خودم توسط دوره 12 قدم و فایل های استاد کار میکنم و بعدش دوباره میشینم پای لپتاپم و شروع به کدنویسی سایت برای مشتری میکنم تا ساعت 10 شب نهایتاً ، بعدش هم دیگه جمع میکنم 

    هر وقت هم دلم بخواد میتونم ساعت کاریمو تغییر بدم و هر زمان که دوست داشته باشم میتونم برم بیرون برای خودم قدم بزنم بگردم

    این همون نتیجه ایه که من از این مسیر توحیدی دارم میگیرم و فقط باید از الان به بعد اجازه بدم تکاملم طی بشه و نخوام بدون اینکه تکاملم طی بشه کاری رو انجام بدم و باید هر لحظه گوش به فرمان چیزهایی باشم که خدا به من میگه تا انجامشون بدم و همین روند رو ادامه بدم ، به قول استاد ایمان در عمل هستش که خودش رو نشون میده نه در حرف شاید الان یکم کارم برام سخت به نظر بیاد ولی این اون چیزیه که برام خوبه مثل همین سایتی که در حال حاضر دارم برای مشتری درست میکنم ، سایتی هستش که تا به حال تجربه درست کردنش رو نداشتم و نسبت به سایت های دیگه یکم شاید پیچیده تر به نظر بیاد ولی میدونم این برام خوبه ، مثل همون زمانی که هدایت شدم به کارِ فروش و چقدر روی ارتباطاتم تأثیر مثبت گذاشت

    فقط باید ادامه بدم

    فقط باید عمل کنم به اون چیزهایی که خدا به من میگه و از این شرایطی که خدا برای من فراهم کرده تا میتونم لذت ببرم تا هدایت بشم به شرایط آسون تر و آزادتر و بهتر

    از خدا میخوام خودش منو در مسیر توحید ثابت قدم نگه داره و ببینم این همه نعمتی که در زندگیم به من بخشیده و سپاسگزار این نعمت باشم

    استاد عزیزم و دوستان ارزشمندم ازتون سپاسگزارم بابت این آگاهی های ارزشمندی که دارین در دنیا منتشر میکنید و با رشد خودتون باعث رشد جهان میشید

    در پناه نور آسمان و زمین باشید

    إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ ۚ وَمَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا اللَّهُ ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (آیه 62 آل عمران)

    همانا این داستانى است راست و درست. جز اللّه هیچ خدایى نیست. او خدایى پیروزمند و حکیم است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 44 رای:
  2. -
    حسن گرامی گفته:
    مدت عضویت: 1356 روز

    سلام محمدحسین جان

    خدارو صد هزار مرتبه شکر کامنتی که با هدایت های خدا نوشتم برات الهام‌بخش بود

    بسیار پسر مهربون و فوق العاده و با شخصیت و توحیدی هستی

    شما اتفاقاً آدمی هستی که خیلی خوب تونستی روی خودت کار کنی ، چون از توی نوشته هات میتونم متوجه بشم که چقدر با خودت در صلح هستی و به آرامش رسیدی و این آرامش مسیر رسیدن به نعمت های خداونده ، با وصل بودنه به خدا

    برات بهترینِ بهترین هارو آرزو میکنم مرد بزرگ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: