نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 9 - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)

سلام به استاد عزیز دوستان خوبم

امروز به خودم قول دادم حتما بعداز دیدن فایل کامنت بذارم چون الان دیگه میدونم نوشتن کامنت باعث درک بهتر آگاهی ها میشه و بعد از دیدن فایل و نکته برداری شروع به نوشتن کامنت کردم به خاطر ضعیف بودن نت کامنتم کلا پاک شد وارسال نشد اما دوباره دارم می نویسم .

استاد ازتون سپاسگزارم بابت این فایل عالی و آگاهی هایی که داخل این فایل گفتین آقای عطار روسن ازتون سپاسگزارم که صادقانه و سخاوتمندانه در مورد مسیر موفقیت تون توضیح دادین و خدا میدونه چند نفر از این آگاهی ها استفاده میکنن و باعث رشد و موفقیت شون میشه

استاد چقدر عالی در مورد تغییرات و توقعات آدم ها توضیح دادین وقتی به حرفهاتون گوش میدادم و نکته برداری میکردم یه مثال خیلی خوب به ذهنم اومد که دوست دارم اینجا بنویسم البته اول برای درک بهتر خودم چندین سال پیش،ما مستاجر بودیم وچندتا خونه عوض کردیم که تو هیچ کدوم از خونه ها راحت نبودیم و مشکلاتی داشتیم (که البته الان میفهمم به خاطر فرکانسهای خودم بوده )برای همین تصمیم داشتیم خونه بخریم و اون روز ها خواسته من برای خریدن خونه خیلی مهم بود فقط میگفتم خدایا یه خونه داشته باشیم مهم نبود کجای شهر باشه یا متراژش چقدر باشه فقط می خواستم خونه دار بشیم که تا پایان همون سال شرایط جور شد و ما تو یه مجتمع یه آپارتمان شصت متری خریدیم و من با کلی ذوق و شوق اثاث کشی کردم اوایل خیلی خوشحال بودم اما به مرور زمان اونجا برام عادی شد و طبق عادت شروع کردم به غر زدن که این خونه کوچیک من با دوتا بچه اینجا راحت نیستم و از مرکز شهر خیلی دوریم و از خدا می خواستم یه خونه بزرگتر داشته باشم .اون زمان با قانون و سایت آشنا تبودم فقط خواهرم یه سری کتاب موفقیت خونده بود که منم اون کتابها رو خوندم وتویکی از کتابها راجع به قدرت تجسم مطلبی خوندم و تصمیم گرفتم خونه جدید رو تجسم کنم .شبها قبل از خواب بهش فکر میکردم و حتی تو دفترم نوشتم که من یه خونه سه خوابه تو مرکز شهر می خوام که همون سال همسرم تصمیم گرفت خونه رو بفروشه و خونه پدرش رو مشارکتی بسازه و یه واحد آپارتمان هم سهم ما از اون خونه شد یه خونه سه خوابه تو مرکز شهر ومن خوشحال از برآورده شدن رویام به اون خونه اثاث کشی کردم اوایل همه چی خوب بود اما بعد یه مدت مشکلات شروع شد و با گذر زمان مشکلات ما بزرگتر از قبل میشد و حال من اصلا تو اون خونه خوب نبود ..مدام گله ..شکایت …غر زدن …و خواسته جدید من رفتن به خونه ای بزرگ تو یه برج قانون مدار و لاکچری شد

و تو همون شرایط من با قوانین و استاد آشنا شدم تو یکی از فایل ها از استاد شنیدم که میگفت تو همون شرایطی که هستین باید شروع کنین به تغییر و حالتون رو خوب کنین و یا این که تحت هیچ شرایطی هر چقدر هم که دلیل داشته باشین تو حسو حال و بد نمونین این حرفها برای من خیلی جدید بود اما سعی کردم بهشون عمل کنم .من شروع کردم به دو ست داشتن خونه ای که توش زندگی میکنم و به جای گله و شکایت دنبال نکات مثبت خونه م بودم

و با گوش دادن به فایلها فهمیدم که با جنگیدن فقط شرایط رو برای خودم بد تر میکنم و به جای جنگ با همسایه و بحث با همسرم شروع کردم به توجه کردن به نکات مثبت همسایه ها و اعراض کردن از شرایط بد من تصمیم گرفتم که عاشق خونه م بشم چون فهمیدم که اگه این کار رو بکنم و تو همین خونه و همین شرایط حالم رو خوب کنم جهان من رو لاجرم به شرایطی بهتر و خونه ای بهتر هدایت میکنه

و این یه تغییر بزرگ تو رفتار من بود که آگاهانه تمرین کنم به ناخواسته ها و نکات منفی توجه نکنم و به خاطر همین تعهدی که به خودم دادم همسرم تو خونه کمتر اخبار و سریال میبینه (همسر من عاشق اخبار و سریال ومن یه مدت باهاش بحث میکردم که نباید تو خونه اخبار ببینه و این جوری بدتر هم میشد اما از وقتی که فهمیدم جنگیدن اوضاع رو بدتر میکنه یه هندزفری خوب خریدم و موقعی که همسرم اخبار نگاه میکنه من تو گوشم فایل های استاد داره پخش میشه و حالا یه مدت که همسرم ناخود آگاه کمتر اخبار و سریال میبینه )

استاد اینا برای منی که مدام از خانواده م از فامیل از همسرم از خودم شاکی بود حتی یه وقتایی از خدا هم شاکی بودم

تغییرات خیلی بزرگی که به چشمم نمی اومد و به قول شما من دنبال نتایج بزرگ بودم چون توقعاتم بزرگتر میشد

امروز با توضیحات شما برام ملموس تر شد که من هم تغییر کردم رشد کردم و این برام قابل تحسین

از خدا سپاسگزارم که من رو با این مسیر زیبا آشنا کرد و امیدوارم بتونم آگاهانه تو این مسیر حرکت کنم و نتایجم پایدار بشه و به قول شما روزی برسه که دیگه هیچ ربطی به آدم گذشته م نداشته باشم