دیدگاه زیبا و تأثیرگذار رها عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
درود بر انسانهایی که ایمان را در عمل زندگی میکنند.
داستان اقا رضا داستان خواستن هاست، داستان جسارتهاست، داستان رفتن به دل ترسهاست، داستان تکامل و داستان ایمانه
اینبار پاره کردن دسته چکها، باوجود تمام مقاومتهای ذهنی، قلبشون میگفت پاره کن، ذهنشون ترس رو مینداخت وسط. درگام اول ذهن برنده این نبرد شد، اما اقارضا دیگه نمیتونست حرف ذهن رو بپذیره چون ازشنیدن صدای قلب بارها جواب گرفته بود، شجاعت پیدا کرده بود و اینباردر نبرد دوباره این دو رقیب همیشگی، قلب بازهم برای آقارضا برنده میدان شد. توجیه کردن و راضی کردن ذهن با منطق شدید، نقد میخرم، نقد میفروشم.
چندین ماه فشاربازار بعضیا بشون جنس میدادن و بعضی ها نمیدادن، اما استقامت آقارضا بازهم جوابمیده و خدابراش همه چی رو مدیریت میکنه.
تصمیم جسورانه بعدی حالا که نقد میخرم، نقد هم میفروشم، الگوی اینکاررو پیدا کرد، ابزارفروشی که در شهرشون نقد میفروختن و جالبه میرفتن نگاه میکردن کسب و کارشون رو، نه به چشم رقبیب کاری به عنوان الگوی موفق، و حتی باعث میشه از همین ایشون جنساشون رو بگیرن چون به صرفه بود.
از طرفی هم جنس نقد میخرن و هم کار کاسبی ایشون رو تماشا میکردن و جالبه که هر چی از این اقا میخریدن همونروز نقد میفروشن.
اعلام اینکه دیگه نسیه کار نمیکنم، خیلی از مشتری های قدیمی رو پر داد رفت، اما بازهم اقارضای گل ما این سختی رو به جون خرید با دست و پای لرزون هرطوری بود به مشتریش میگفت فقط نقد!
خیلی از اون مشتریااا دیگه حتی حساب قبلیشون رو صاف هم نکردن اما اقا رضا گفتن اشکالی نداره این بهای تغییرمنه (افرین برشما اینقدر رشدیافتگی)، بااینکه چندماهی اوضاع سخت شد، اما بازهم با روز به روز خریدن جنس مغازه رو سرپا نگهداشت. و هرروز با لباس خوب و احساس خوب میرفت سرکار(ایمان و اعتماد). بالاخره پاسخ این اعتماد به خدا این شد که سروکله مشتریهای جدیدی که نقد بخرن پیداشد، درس بزرگی که از اون کاسب شهرشون گرفت این بود که اوشون حتی برای ده بیس تومان بازم نقد کار میکنن و این ماجرا بازهم درسی بزرگ شد برای اقا رضا،میگن من فکرمیکردم میخام نقد کار کنم اما باور نداشتم چون دربرابر رفتار اون کاسب که برای سی تومان پیچ و مهرها رو کم میکنه ناراحت میشهچه درس بزرگی،(آفرین به این توجه به تضادها)
سروکله مشتری های جدیدپیدا شد که حاضر نبودن ی ذره قرض هم بمونه، از شهرهای مختلف اومدن، مشتری های چندمیلیونی نقد اومدن، اولین بار یک مبلغ دومیلیون و سیصد نقد فروختن.
جالبه که مشتری همون کاسب دیگه بودن و اینبار که اقا رضا درمدار دریافت بود، مغازه ایشون رو پیدا میکنه و مشتری پرپاقرص میشه و حتی خرید تلفنی میکنه و اقا رضا تجربه های جدید پیدا میکنه، الله اکبر یکی با پیدا کردن کارت مغازه ازرشهری دیگه اومد، بلاخره کسب وکار ایشون رونق پیدا کرد بعد از سالها اقا رضا نه تنها بدهی نداشتتن که توحساب پول هم داشتن و هیچ چکی هم نبود و سراسر ارامش پیدا کرده بودن(نتیجه کار کردن روی خودمون، عمل به قوانین، استقامت، باور درست، اعتماد و ایمان به خدا، حس خوب، یادگرفتن از تضادها، شد ارامشی حاکم بر زندگیشون)
تا وقتی ذهن درگیر بدهی و اینها باشه که شما اصلا نمیتونید به ایده فکر کنید
گام بعدی هدف گذاری اقا رضا، لاغر شدن بود. جالبه ایشون میگن چون چیزی به ذهنم نمیرسید و میگفتم حالا من که سرمایه ای ندارم که کاری راه بندازم اون زمان دست گذاشته بودم روی خودم و اینکه چه تغییری درخودم میتونم ایجاد منم (این شرایط حتی نقطه عطف زندگی ایشون بوده چرا که اساس رو باید درست میکردن و اگر اقا رضا از ابتدا میرفتن سراغ کار جدید امکانش بود به دلیل ضعفهایی که در شخصیتشون مونده بود نتیجه دلخواه رو نگیرن اما خداوند جوری پازل زندگی ایشون رو چیده که اصلا به غیر از رشد فردیشون کاری فعلا نتونن بکنن) و اینکه ادم بهتری بشم رو درتغییر خودشون قرار میدن و برای نشون دادن لیاقتشون شروع میکنن برای لاغری، و باهمون تمرینهایی که برای کسب و کار به کار بردن، چهل کیلو وزن رو کم کردن، سیگار رو ترک کردن،(وقتی یکبار نتیجه خلق کنی اعتماد به نفست بالا میره که بازهم میشه) و این تغییرات ظاهری کنجکاوی خیلی ها رو برانگیخت و پرسو جو ها ازایشون شروع میشه که چه کردی و اقا رضاایده میگیرن برای اسانی کارها و یک کانال در تلگرام درست میکنن و سه نفری عضو میشن همون کنجکاوها، ودوتاشون لفت میدن، از اون یک نفر منفعل هم که مونده، همون همکار قدیمی اقارضا که بشون بدهکاربودن، که اوشون هم برادر و زن براردشون رو اد میکنن به گروه و داستان جدیدی شکل میگیره این خانم که اضافه وزن داشتن به سرعت فامیل و اشنایان خودشون رو به گروه اضافه میکنن و کانال دونفری اقا رضا عرض یک شب تا صبح 120نفره میشه،پرهیجان و آماده، از همه جای ایران عضو داره. و تعجب اقا رضا که حالا چه کنم؟ واقا رضا یک فایل میزارن بدون هیچ ایده ای که اموزش چندروز دیگه شروع میشه.
و بالاخره فکر اینکه هرکاری مربوط به هدفگذاریه رو بیام اینجا پیاده کنم.
فایل ضبط میکنن و واکنشهای مثبت و عالی میبینن. فایلها یکی پس ازدیکری پیشرفت میکنن و موزیک اضافه میشه و…
و پرسش و پاسخهای مربوط به کم کردن وزن و اینها شروع میشه و اقا رضا هم ازتجربه هاشون میگن و تاثیر مثبتی که روی افراد میزاره و کانالی که هرروز بیشتر بیشتر میشه و چندهزار نفر میشن و بالاخره به ایشون میگن این صحبتها حیفه رایگان باشه، اینها خیلی ارزشمنده و همین مسیر جدیدی رو باز میکنه برای مشاوره دادن و کسب درامدجدید که البته مقاومت بسیاری درایشون بود اما ذوق و شوق این افراد و کلام دلنشین ایشون همه کار خدا بوده و خداوند با این افراد باعث حرکت اقا رضامیشه و هرچیزیکه ازاستاد عباس منش یاد میگرن رو در به شکلهای مختلفی ارایه میدادن
اینقدر فایل گوش دادن که دیگه برای هر مشکلی راه حل داشت و تمرین میدادن به مردم و همه پیامهای جدید رو جواب میدادن
و وقتی طی یکی دوساعت چت کردن با یک نفر که قصد جدایی از همسرش داشت تغییراتی در ایشون ایجاد میکنه و ایشون هم با میل و رغبت یک پرداخت شگفت انگیز صدهزارتومانی به عنوان تشکر و سپاس برای اقا رضا میفرستن و همین شروع کار جدید اقا رضا شد که بابت مشاوره ها از هزارتومان تا هر چنددتومان که مراجع دوست داره پرداخت کنن و البته اینهم با مقاومت بسیاری از طرف اقا رضا روبرو میشه که بالخره باش کنار میان
و اینها شد شروع شکل گیری کسب و. کاری جدید و خوب با الگو گرفتن از استاد فایلهاشون رو رشد میدن، جزوه میزارن، رکوردر میگیرن تا با کیفیت بیشتری فایل ضبط کنن و مسیری متفاوت شکل میگیره برای ایشون
و در ادامه استاد از این میگن که وقتی مشکلی در شما هست قطعاا اون مشکل درخیلی های دیگه هم هست، حالا اگه شما بتونید اون رو حل کنید مشکل بسیاری دیگه هم میتونید حل کنید و حتی حاضرن بابتش بها بدن.
این همان خلق ارزش هست که دیگران حاضر هستن بها بپردازن(اینجا باید تجربه ای از خودم بگم، درست درهمون سالهایی که اقارضا درحال خلق ارزش بودن و استاد عباس منش هم بودن، من هم در حیطه کاری و تخصصی خودم ارزشی رو خلق کرده بودم که خانواده های بسیاری بابت ان بها پرداخت میکردن و من هم تحصیلکرده مسیر بودم هم بسیار خلاق و ذهنی باز و پر ازایده اما من نتیجه مالی مناسبی نتوانستم ایحادکنم، چرا؟ چون باورهای مالی من بسیار مشکل داشتن، هرکاری رو از زاویه کمبود انجام میدادم، اولین کسی بودم که در شهرم کلاسهایی ویژه کودکان گذاشتم اما به دلیل باورهای کمبود نه تنها رشد مالی نداشتم که حتی از جنبه های دیگه هم اسیب دیدم، و واقعا اون صحبت اقا رضا که گفتن چون هیچ ایده ای نداشتن ترجیح دادن رو خودشون تغییراتی ایجاد کنن چقدر به دلم نشست، داستان اینروزهای منه، البته کلی ایده دارم، اما فقط رشد دادن خودم در اولویته برام.
من همیشه ذهنی ایده پرداز داشتم، ایده های نو و تازه وکاربردی اما ایده ها در بستر باورهای نامناسب فقط هدر دادنشون بود). همه اش برای من درس بود از پنج صبح تاالان دوبار گوش دادم و نکته برداری کردم
منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
منابع بیشتر درباره محتوای این قسمت:
دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها
سایر قسمت های «نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش»
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD547MB65 دقیقه
- فایل صوتی نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 1278MB65 دقیقه
(◍•ᴗ•◍)(。•̀ᴗ-)
•
$.(بخش دوم).$
•
یکی از مهمترین تصمیماتی که رضا بعد چند مدت از طی کردن {تکاملش} به قول خودش این بود که،
«نقدی بخرم»
«نقدی بفروشم».
که هر کدوم به تنهایی برای کسی که یه عمره کارش «خرید؛ قرضی، وامی، قسطی» و
«فروش؛ نسیه» بوده،
کاری غیرممکنِ چه برسه انجام هردوش باهم.
•
اما
رضا
{تصمیم } گرفت
{اعتماد/توکل} کرد
{حرکت} کرد.
•
یعنی بزرگترین «درسی» که میشه از این چندتا فایل رضای عزیز گرفت اینه که؛
100٪ به تمرین های استاد عمل میکردن.
تو این مورد [ پیدا کردن الگوی مناسب تو کسب کار ] بود که رضا به خوبی رفت تو دلِ کار و فردی رو تو شهرشون پیدا کرد که فقط و فقط به صورت «نقدی» با مشریاش کار میکرد.
وقتی چند بار رفت اونجا
و
مشتری هایی رو «دید» که فقط «نقدی» خرید میکنن
و
«دید» که ابزارهایی هست که میشه روشون کار کرد،
تو «ذهنش» کااااملاً «منظقی و طبیعی» شد که
{میشود اینجور هم کار کرد.}*
ایــده ها
و
ایـــده ها
و
ایــــده ها
و
ایـــــده ها
زمانی پشت سره هم {به ما الهام میشن} که ما در {حرکت} باشیم.
اصلا کُلِ؛
{توحید} = {حرکت}،
{عزت نفس} = {حرکت}،
{پول ساختن} = {حرکت}،
{روابط عالی} = {حرکت}،
{سلامتی} = {حرکت}،
{خلاقیت} = {حرکت}،
و… .
آقا {زندگـــــــی} یعنی {حرکت}، تمام.
اما «تفاوت» اینجاست که {حرکتـی} که با {باورهای درست} همراه باشه،
اونجاست که {{پاداش های بزرگ}} داده میشه.
چـــــی بشه که رضای عزیز تصمیم به «نقدی کار کردن» بگیره و این «ایده» بیاد که بجای خرید از تهران بیاد به صورت «روزانه و تعدادی» از همین همکارش خرید بکنه که به صرفهتر هم براش درمیاد
و
چــــی بشه که دقیقا هر تعدادی تو روز «خرید» میکرده رو «فروش» بکنه.
این اگه {معجزه} نیست، پس چیه؟!؟!
حالا اینا کجا داره اتفاق میوفته؟؟؟؟
جایـــی که
خیلیااا میگن تو بازار کار کردن فقط نسیهای ممکنه و این روششِ ما پیر اینکاریم و این حرفا،
درصورتی که هستن کسایی که «فقط نقدی» کار میکنن.
این یعنی؛
اون افرادی که خودشون رو «باتجربه» اون کار میدونستن چون {اونجوری باور داشتن} تمااااام این تجربیات چندین چند سالشون هم مهرِتاییدی بوده که فقط همین راه وجود داره.
واااااااااای
چقدر قشنگ میگه رضای عزیز
از لحظاتی که ما درک کنیم {شجاعت و حرکت} این نیست که اصلا «ترس و استرسی» نداریم،
درواقعا {شجاعت و حرکت} یعنی
با وجود اینکه با دستات میز رو گرفتی تا از شدت لرزش پاهات نیوفتی اما تو همین وضعیت میای و به خریداری قدیم خودت میگی که من دیگه «نسیه» کار نمیکنم.
اما نتیجه چــــی بود ؟؟؟
با وجود اینکه
بعد از 3 ماه شروع روش جدید «خرید و فروش» اتفاق خیلی بزرگ و خاصی نیوفتاده بود
اما
رضای عزیز همچنان با «پوشش زیبا» و «احساس خوشحالی» میرفت و میومد،
کم کـم کـــم افرادی که «نسیه» خرید میکردن «دور و جدا شدن» و افراد جدیدی اضافه شدن به مشتری های رضا که کاملاً «نقد» خرید میکردن و «نزدیک و وارد شدن» به {کسب و کارِ} رضا.
√افرادی که قبلا نبودن و نمیدونستن اصلا همچین جایی این مغازه وجود داره.√
وقتی برای اولین بار از یه شهر دیگه یکی میاد و 2/300 ازت خرید میکنه و
از تو و اخلاقت خوشش میاد که دفعه دیگه هم خرید تلفنی داشته باشه ازت،
اونم کسی که همیشه از این جاده اصلی رد میشده و میرفته سراغ اون یکی همکار درصورتی که مغازه تو با اووووووون همه وسائل جلو چشم بوده و طبیعتاً باید میدیده اما نمیدیده,
متوجه {اصلِ قانون} میشیم؛
که
اگه حتی در پاخور ترین «لوکیشن شهر» هم مغازه داشته باشی اما {در مدارِ ثروت} نباشی
به هیچ عنوان مشتری های مناسب وارد به {کسب و کارِ} تو نمیشن.
و
اگه در ناکجا آباد ترین «لوکیشین شهر» هم باشی
اما در {مدار ثروت} باشی مشتری های مناسب از راه های {طبیعی و منطقی} وارد {کسب و کارِ} تو میشن.
فقط به همین فکر کنیم که
چی بشه که یه نفری بیاد و «کارت ویزیت مغازه رضا» رو یه زمانی برداره
و رضا هم تو همین حین داره روی {باورهاش} کار میکنه و {احساس خودش رو خوب و خوبتر} میکنه
و از اون طرف اون فرد تو یه شهر دیگه کارتش رو بندازه روی زمین و یکی همینجوری به ظاهر اتفاقی اون «کارت ویزیت» رو ببینه و بخونه و بیاد از رضا خرید کنه اونم «نقدی» ،
اللّه و اکبر.
وقتی ما کــم کــــم به {آگاهی های خداوند} در یک مسیره {تکاملیِ} تمام نشدنی،
{محرم} میشیم و پرده ها کنار میرن و وارد {مدارهای بالاتر میشیم}
دیگه از هر اتفاقی تنها برداشتی که داریم [ تایید قوانین الهی ] هست و اینجوریِ که تماااام «تصمــــــــیمهای ما» در هر لحـــظه «ناخودآگاه» فقط و فقط به سمت {پیشرفت و بهتر شدنِ}.
نمود این رو میشه زمانی
دید که رضای عزیز رفت از همکارش که «نقد، خرید و فروش میکرده»* خرید انجام بده اما بخاطر 30 هزار تومان که «جنس و ابزاری» ازش کم میکنه تا دقیق بشه،
رضا اولش ناراحت میشه
اما بعد که به این موضوع فکر میکنه متوجه میشه که اصلا درستش همینه،
چون صد و هزار و میلیون و میلیارد تو نسیه ندادن فرقی ندارن و اگه میگی «نقدی» یعنی هر تراکنشی که انجام میدی باید اینجوری باشه،
واینجا رضا میفهمه که به فکر میکرده که {باورش تو این موضوع تغیر کرده} درصورتی که هنوز خودش {مقاومت} داشته.
به قولِ استاد عزیز ؛
.$. برای ورود پول و ثروت به بیزینس و زندگی ما به جای ساخت باورهای جدید باید بیایم و «مقاومت های کهنه» رو شناسایی کنیم و تغیرشون بدیم .$.*
اگر اون همکارِ رضای عزیز این همه «مشتری دست به نقد» داشته چون همچنین باوری داشته که؛
اگه میخوای «کسب و کارت» مختل نشه،
آگاهانه دَر رو به روی آدمایی که تو این فضا هستن ببند
و
به جاش دَر رو به روی آدمایی باز کن که کسب و کارت رو توسعه میدن»
بلــه که اگه
با { باور درست حرکت کنی و استمرار داشته باشی}
خداوند هم {مشتری های مناسب رو به سمت کسب و کار ما هدایت میکنه} و ما رو هم به سمت اونها {هدایت میکنه}
و درواقع ما در یک {مدار ثروت و نعمت} باهم {برخورد} میکنیم.
بلــه که
تو این مسیر
برای اولین بار میتونی «پسانداز» کنی و پول تو حسابت بمونه،
بدون هیچ قسط و وام وقرضی ،
چون این نتیجه {طبیعی} این مسیره.
و دقیقا
اینجاست که ما وقتی از دلِ این «تضادهای مالی» میایم بیرون به {آرامش} میرسیم
و
اینجاست که میفهمیم {ذهن آرام} جایگاهِ {تولد و خلق و پرورشِ ایده هاست}.
خدایاشکرت.
(◍•ᴗ•◍)(。•̀ᴗ-)
(◍•ᴗ•◍)(。•̀ᴗ-)
ـــــــــ به نام هستی بخشِ زیبایی ها ـــــــــ
•
$.(بخش اول).$
•
سلام به استادجان و تمام رفقای عزیزم و رضای دوستداشتنی که باعث شده این «فایلهای ارزشمند» تولید بشن.
این قسمت طولانی تر بقیه قسمتها بود اما اصلا گذر زمان احساس نشد
و
این نهایتِ «عشق» و «صداقت» تو گفتههای رضای عزیز و البته صحبتهای استاد رو میرسونه.
خواستم تو مرتبه اولِ دیدن این فایل زیبا کامنتم رو بنویسم
اما به خودم گفتم بزار لذت ببر از این صحبتهای شیرین و بعدش «هدایت» میشی تو «زمانِ درستش» مینویسی نظرتو.
•
•$@$@$•
•
تجربه های «کلیدی و کاربردی» این قسمت رو اگه بخوایم دستهبندی کنیم به 2 قسمت کلی میرسیم؛
(1) شروعِ نقدی کار کردن {خرید + فروش} رضا و پاره کردن دسته چک هاش.
(2) شروعِ بیزینسی که قرار نبوده شروع بشه و فقط صرفا هدفی شخصی بوده.
وقتی « مسیره تکاملیِ» رضا رو میبینیم،
متوجه این میشیم که هممون همچین مسیری داشتیم.
اینکه روزی با این «آگاهیهای الهی» آشنا شدیم و تو همون «فایل اول»، کلِ اون حرفا به دلمون نشست و «احساسِ هماهنگی» میکردیم.
برداشتی که از داستان رضای عزیز و پاره کردن چکهاش میشه داشت اینه که؛
تنهااا و تنهاااااا «اعتماد_توکل» + «حرکت کردن» کافیه و باقی کار هارو خوده «خداوند و جهان هستی» انجام میدن.
ـــــــــــــــــــ {شجاعت} ـــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــ {شجاعت} ـــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــ {شجاعت} ـــــــــــــــــــ
آره دیگه
نتیجه {باور و ایمان واقعی}،
{شجاعتیِ} که نمیتونی نداشته باشی.
نمیتونی
به اون { آگاهی ها و احساسات} عمل نکنی.
نمیتونی
یه جا بشینی و منتظره «معجزه توهمی» باشی که خدا یهو دریچه از نور رو باز میکنه و از «خزانه الهی خودش» یهویی ثروت بده.
نمیتونی
دنبالِ یه «ناجی و قهرمان» تویه «دنیای بیرون از خودت» بگردی.
نمیتونی
جلوی دیدنِ «نشونه ها و جریان هدایت خداوند» رو بگیری و فقط مشتاقِ «عمل کردن» هستی.
چراااااا؟
چون ؛
{باور و ایمان} مقابلِ {ترسِ} و هرچی بیشتر و عمیق تر باشه این {باور و ایمان}،
با وجود {ترس از ناشناختهها} این «قدرت و نیرویِ حرکت کردنِ» ما هم قویتر و بیشتره.
[[ دقیقا اینجایی این رو میشه فهمید که رضا اولش بیخیال شد اما بعدش،
به قول خودش از شدت استرس داشت قلبش کنده میشد ولی اومد و همزمان با گوش دادن فایل استاد با چشمای بسته دسته چک هارو پاره کرد ]]
∆
چه {باوری} در مقابل «نجواهای شیطانیِ ذهن» رضا اومد و باعث شد که اینکار که «تغیر بزرگی و غیر عادی» بود رو انجام بده؟!؟!؟!
این {باور} که؛
خدا با منه،
بابا تو این همه نتیجه گرفتی تو این مدت کوتاه،
تونستی طلبِ 25 ماهه خودتو به مبلغ 25 میلیون (سال 93) که حتی فکرشم نمیکردی تویه 12 ماه پرداخت کنی،
تمام وام های بانکی رو صفر کردی،
پس خدا اینو هم برات درست میکنه.
∆
این یعنی [[ ایمان فعال ]].
این یعنی اینکه؛
آقا {جریانِ فراوانیِ هدایتِ خداوند} زوری نیست و این ما هستیم که باااید {آگاهانه}
{تسلیم این جریانِ هدایت} باشیم و به خداوند {اعتماد کنیم} و {اجازه بدیم} تا مارو به بهترین شکل ممکن ببره جلو.
هیــــــــــــــــچ
پیامبری
دانشمندی
هنرمندی
بیزینسمنی
پزشکی
ورزشکاری
سیاستمداری
و…
به زور هدایت نشدن که،
همه و همـــــــــه {آگاهانه} پذیرفتن که در {جریان هدایت نیروی هوشمند خالق} باشن و به {الهامات و ایدههاشون} عمل کردن که نتایج بزرگ {خلق} شدن.
این معنای اصلی {شجاعتِ}؛
اینکه
هنوز نمیدونی دقیقا قراره چطور «اتفاقات آینده» پیش بره
اما تو به یک {نیرو و انرژی هوشمندی}
«مُعتَمِد و مُتَوَکِل» هستی که {خالق و برنامهریزِ} کلِ کیهان
و
اصلا
{هدف و برنامه آفرینش این جهان} هم برای {تولد و تکامل} ما انسانها بوده که بیایم و از دلِ {چالش و تضادها}
{خواستهها و علاقیقمون} رو تحت {رسالت شخصی} دقیقا بشناسیم و در این مسیر زیبا «تماااام توانایی های خودمون رو تجربه کنیم و نهاااایتِ لذت رو ببریم» تا در {جهان بعد} ادامه این {بهشت} رو در {فرکانس/سطح ارتعاشی} بالاتر با {اهدافی بالاتر} داشته باشیم.
هرچی بیشتر به {خدا و جریانِ هدایتش اعتماد میکنیم} و در مسیرِ اهدافمون {حرکت میکنیم}،
{نتایج بیشتر و بزرگتری} هم وارد زندگی ما میشه که ادامه این مسیر {تکاملیِ} زیبا مساویِ با {ثبات و تصاعد در نتایج}.
خدایاااشکرت.
(◍•ᴗ•◍)(。•̀ᴗ-)
سلام رضوان عزیز
امیدوارم همهجا و همه لحظه سرشار از آرامش و عشق و ثروت خداوند باشی.
از خدا میخوام چنااااااان ارادهای بهمون بده تا در مسیر زیبای {خلقِ خواستهها}،
«متعهد و ثابت قدم» باشیم و {زندگیِ بهشتی} رو تجربه کنیم که براش {متولد} شدیم.
واقعا خدا و جهانش بیشتر از ما میخوان که ما {ثروتمند} بشیم تا با {شکوفاییمون} جهان اطرافمون رو «متحول» کنیم.
برای همینه که همه چیز محیاست فقط باید
خدا و جهانش
و
خودمون
و
این مسیر زیبا و لذت بخشِ تغیرِ زندگی,
[ 100٪ باور داشته باشیم و استمراااار و استمراااار و استمراااااااااااار بخرج بدیم تا پاداش های بزرگ و همیشگی نسیبمون بشه ].
خدایاااشکرت.