از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
منابع بیشتر درباره محتوای این قسمت:
دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD355MB43 دقیقه
- فایل صوتی نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 1451MB43 دقیقه
خوش بحالت آقا رضا که استاد اینقدر واست ارزش قائل شد و بهت بها داد که مستقیما باهات ارتباط گرفته و برات فایل فرستاده و توضیحات داده، چون وقتی حرفها و این اتفاقاتی که ازش میگی و استاد هم میگه برای من هم شاید خیلی وقتا پیش اومده بود از سالها پیش و خب خیلی جاها واقعا نیاز به توضیح و راهنمایی داشتم که هیچوقت دست یافتنی نبوده واسم و این همیشه موند تو دلم که خدایا چرا من با اینکه اینهمه متعهد و مصمم و محکم ایستادم پای مسیری که انتخاب کردم و با جدیت و شدت و حدت هرچه تمام تر دارم با تک تک کلمات استاد پیش میرم ولی متاسفانه خیلی جاها به مشکل خوردم و میخورم هنوزم، نتایج خاص و دلخواهمو نگرفتم هیچوقت توی این سالها و همین مسائل باعث شد که بدجوری برم تو خودم و مدام خودمو سرزنش کنم و یه جوری دلم بشکنه و از همه چی زده بشم و حتی به خدا هم گله مند بشم که چرا برای من اینطور میشه چرا مگه برای من نمیخوای! اشکالات کارم کجاها و چیا بوده من که با جون و دل مایه گذاشتم و مثل وحی منزل به قول استاد عمل کردم از اولش از استارت زدن اول آشنایی با استاد همون سالهای 94 یا 95 بود و سرشار از ایمان و شوق و شور و حرکت کردن و عمل کردن بودم خیلی سختی و زحمت کشیدم و کارای مختلفی انجام دادم که توی مسیر بمونم و ایمانمو نشون بدم و خب مسلما و طبیعتا انتظار رشد و پیشرفت و نتایج عالی داشتم و بازم میگم طبق گفته های خود استاد همش همه چیزمو چکاب میکردم و نتایجمو چک میکردم که ببینم به کجاها رسیدم با اینهمه زمان و انرژی و عشق و شوری که میذاشتم ولی نتایج جالبی نمیگرفتم، اینقدر صبح تا شب و شب تا صبح و حتی حین هر کاری یا بیکار بیکار وقت میذاشتم و تمرکز لیزری میذاشتم پای حرفهای استاد و عمل کردن بهشون تاکید میکنم آدمی نبودم که عمل نکنم مخصوصا سالهای اول یعنی دو سه سال اول واقعا من مثل آب و غذا خوردن و اکسیژن مصرف کردن زمان میذاشتم برای حرفهای استاد و حتی تهیه کردن کتاب ها و هرررررچیزی که استاد میگفت، حتی توی خواب اینقدر خوابای استادو میدیدم و شوق ورم میداشت که مدام خواب استادو میدیدم و راهنمایی میگرفتم از این، مشکل من اینه که خیلی جاها به مشکل خوردم و میخورم هنوزم و همونطور که استاد میگه «تضاد» منم اسمشو میذارم همون تضاد ولی خب به خدای احد و واحد همینا پدرمو دراورده و نفهمیدم و ندونستم و نمیدونم چیکار باید بکنم با این موضوع حالا اسمش میخواد تضاد یا هرچیزی که باشه! ولی استاد خیلی وقتا توی فایلایی از کج فهمی یا همون Misunderstanding حرف میزنه که میتونم بگم واسه من همون تضاد هست! چون واقعا تبدیل به معظلی شده واسم که جوری شدم دیگه از خودم خجالت میکشم ازبس که یا خودمو سرزنش و تحقیر کنم یا رگم از همه چی زده بشه و حتی موضوع پیگیر شدن و توی مسیر موندن و ناامید نشدن واسم لُوس بشه! ازبس که هی تلاش کنم و امید رو در دلم زنده کنم و بگم هزاران دفعه قبلی که هیچی نشد هیچ، بیخیال، اشکال نداره! دوباره شروع کن و اینبار بهتر میشی و خدا کمکت میکنه و دیگه به قول استاد مثل یو یو عمل نمیکنی و اینبار چی اینبار فلان.. اما بازم هیچی به هیچی.. از خدای خودم خجالت میکشم در عین حال که ازش گله میکنم و بارها و بارها به خودم و خدا میگم ای بابا بیخیال انگار واسه من نخواستی.. بیخیال خوشبختی و موفقیت و آرزوها و اهدافت رضا! ولی میدونی استاد و آقا رضای عطار روشن، کارم به جایی رسیده که حرفهای استاد و این مسیر بخدا توی خون و ریشه و ذرات مولکولی منه! و انگار نمیتونم دنبال سایت و فایل و صحبتهای استاد نباشم! تعجبمم از همینه که از خیلی وقت پیشا که خیلی شاکی شدم به خدا و به خودم و استاد و همه چی هی به خودم میگم تو که اینقدر این حرفها و فایلای استاد نشسته توی باورات و توی ذره ذره وجودت پس چرا نباید نتیجه بگیری؟؟؟؟ چرا چرااا مگه باور همین نیست مگه باور چیه و چجور باید پس تغییر کرده باشه که مال تو نکرده تو اینهمه مدتا و سالهایی که شروع کردی!!! بخدا استاد با خود شما هستم دارم میگم بازم، توی این سالها نزدیک به نمیدونم شاید هفت سال میشه که با شما آشنا شدم بخدا من خییییییییییلی زیاد تغییر کردم و بارها به خودم میگم اینو که اصلا یه آدم دیگه شدم بخدا قسم استاد و اصلا حرفها و رفتار شما نشسته توی رفتار و شخصیت و منش و همه چیز من، اگه قرار به تغییر باوره خب من اینو قشنگ حس میکنم و میبینم درون خودم که وقتی رو خودم و رفتارام زوم میکنم میبینم اصلا بحث ادا دراوردن و این چیزا نیست که شاید بعضیا ازش حرف بزنن یا شما تو بعضی فایلا توضیح داده بودین در مورد چنین افرادی که شاید مثلا ادا در میارن و فکر میکنن که تغییر کردن یا سر خدا رو مثلا میخوان گول بمالن، نه استاد من بخدا اصلا شخصیتم اینجور نبوده و نیست و حتی از قبل از آشنایی با شما هم با این مباحث تا حدودی آشنا شده بودم و همیشه وقتی رو خودم زوم میکردم و میکنم همین الانشم همیشه خودمو آدم متفاوت از جامعه و افکار و باورای اکثریت جامعه دیدم ولی بازم به قول شما که میگفتید توی بعضی فایلا و فکر میکنمم دوره راهنمای عملی هم گفتید اینو که میگشتین دنبال اشکال کارتون استاد دنبال همون چرخ دندهِه که ببینید ایراد از کجاست که مجموعه اعمال و افکار و نتایج درست کار نمیکنه، و من هم بخدا اینکارو همیشه کردم و میکنم اما پیداش نمیکنم به خدای عالم پیداش نمیکنم سرمو بکوبم تو دیوار ای خدا!!! به ولله پیداش نمیکنم و نمیدونم باید چیکار کنم..
هی یه مدت دوباره بلاهای مختلفی که سرم میاد پیگیر میشم و تو فکر اینم که اوضاع بدتر نشه و بلا و مصیبت بدتری سرم نیاد میام پیگیر میشم تو سایت و فایلای جدید میگیرم یا روی فایلای گذشته کار میکنم و یکمی متحول میشم و اعتماد به نفس میگیرم، از دوباره یه چیزی میشه به مشکلی و تضادی میخورم باز ناامید میشم و حالم گرفته میشه، انگار اصلا یه جوری شدم این رفته نشسته تو باورام دیگه استاد ازبس که مثل یو یو به قول شما.. استاد تاکید میکنم من اینطوری نبودم، و از همون اول اولش انتظار داشتم نتایج خوب و قابل قبول و یا حتی عالی بگیرم ولی وقتی یه سری چیزا پیش اومد خیلی دلم شکست استاد و به خدا هم خیلی گله کردم، و از اون موقع به بعد دیگه به سفت و سختیه استارتم با شما نبودم و نشدم، یعنی یو یویی شدم دیگه، ولی اون سالهای اول به طرز عجیبی شور و شوق و عشق و امید داشتم به همه چیز..
کاش میتونستم آقا رضای عطار روشن رو پیدا کنم حضوری باهاش مشورت کنم و امیدوارتر بشم و قوت قلب بگیرم شاید با حرف زدن باهاش، همشهریمونم هستی آقا رضا، منم رضام اتفاقا و توی فایلای قبلی نتایج دوستان که از وقتی در مورد شما شروع شده رو سایت احساس خوبی بهم دست داده حتی به استاد هم گفتم توی نظرات یکی از همین فایلا که شما الگوی خوبی احساس میکنم هستی برای من و امیدوارم بتونم از این امید و انگیزه برای متحول کردن حال و روز و احساس خودم و نتایجم کمک بگیرم.
استاد این صحبتی که آقا رضا در مورد فایلای گذشته داشت توی این فایل و خودتون هم اشاره کردید بهش و گفتید که یادتون نمیاد (در مورد تیمی کار کردن) درسته منم یادمه، فکر میکنم توی بیشتر، دوره روانشناسی ثروت 1 نسخه قدیمی ازش حرف زده بودید و توی فایلای رایگان هم شاید، ولی من قشنگ یادمه همچین موضوعی رو که آقا رضا بهش اشاره کرد، استاد اینم میخوام بگم اتفاقا که همین موضوع خودش به حد کافی به باورای بدم و اون احساس بد و شاید بگم خشمی که درونم هست و به وجود اومده هم ربط داره و تاثیر داشته قانونا، که شاید گاهی حرف هایی زدین شما و چیزهایی گفتین که رفته نشسته درون من از خیلی سال پیش منظورم همون اوایل آشنایی با شما هست، و اون فایل ها شاید خیلیاش از رو سایت برداشته شده و یا صحبتها کات خورده و یا تغییر کرده از روی سایت که قبلا بوده ولی مدتهاست نیستشون دیگه و این موضوع مثل یه تاثیر بد و حالت اعتراض توم مونده میدونی، و شما بعضی وقتا با این حرفتون که “حافظه شما خیلی خوب عمل نمیکنه واسه گذشته ها و چیزای قبلا” حس خوبی بهم نمیدین. استاد من خیلی رک و راست و صادقم بخدا که دارم اصلا همین احساس و این حرفارو بهتون میزنم و قصدم بخدا دنبال راه حل گشتن و برون رفت از مسائل زندگیم و دلایل نتیجه نگرفتنام هست که مطرح میکنم باهاتون نه چیز دیگه که فکر کنید مرض دارم و دنبال بهانه میگردم.. شاید حتی توی قسمت نظرات بیان کردن این چیزا هم کار جالبی نباشه از نظر شما ولی بخدا همین کارمم از روی سادگی و صادق بودنم هست و البته ناچاری! چون حتی شما میتونم بگم راهی جز توی نظرات سایت چیزی رو بیان کردن نذاشتید از خیلی وقت پیشا چون اینطور برام جا افتاده که “ایمیل” زدن به شما که فایده ای نداره! و اصلا توجهی به هیچ عنوان بهش قرار نیست بشه و من قبلا ایمیل هم میزدم بارها بهتون ولی میدونستم فایده ای نداره چون همیشه میگفتید که جواب داده نمیشه و چیزی در کیهان نیست که توی ایمیل ها ازتون پرسیده نشده باشه و این صحبتا..
من خیلی وقتا کمک و راهنمایی خواستم و میخوام برای تضادها و مسائلی که واسم پیش اومده و چون جوابی براشون نداشتم و ندارم همین الانشم، خب خیلی سرخورده و ناامید و بی انگیزه شدم به همه چی. باورتون نمیشه توی خود همین دوره قانون سلامتی من چقدررررررررر امیدوار و با انگیزه شده بودم اصلا یه قدرتی گرفته بودم و اعتماد به نفسی که بخدا یه چیزی میگن، به مرده میزنی زنده میشه! اصلا چنان تحولی در من ایجاد شده بود و قوی و محکم شده بودم که اصلا خودمم باورم نمیشد این منم و یه آدم میتونه چقدر قوی و با انگیزه بشه وقتی حس امیدواری درش زنده میشه و یه سری چیزا که خیلی اذیتش میکرده چه فیزیکی چه روحی و درونی، وقتی پی میره قابل حل هستن و میشه ازش عبور کنه، حتی پی ورزشای مورد علاقمو گرفته بودم چنان هم اینجور مواقع خودمو قبول دارم و نشون میدم که بخدا استاد میگم اگر نتیجه نمیگرفتم و نگیرم باعث تعجبم میشه! اینقدر من قبلا که خودمو توانایی ها مو میشناختم از میزان اعتماد به نفس و قدرتهام مطلع بودم و هستم، ولی وقتی به تضاد میخورم و نتیجه نمیگیرم یا اوضاع جوری میشه که بدجوری میخوره تو برجکم کلا استاد کلا ناامید و دلسرد میشم و میرم تو خودم به شدت در حد افسردگی! و خب این ضربه زده بهم و میزنه همیشه بهم و نمیدونم باید چیکار کنم با خودم دیگه.
استاد حسابشو کنید اینقدر حرفای شما و آموزشای شما برام همه چیز بوده و بهش اهمیت میدم و بهش اعتماد و باور قلبی دارم که در مورد مثال هایی که میزنین یا مثلا اهرم رنج و لذت خب؟ کارم به جایی رسیده که قسمت بد مثال های توی حرفای شما یا همون قسمت منفی یا مثلا قسمت اهرم رنج مثال هایی که میزنید یا میزنیم در مورد خودمو رو من نگرانش میشم و یا حتی پاک میکنم از لیست نوشته هام از دفاترم از فایلای متنی که مبادا سرم بیاد!!! دیگه حسابشو بکنید شما، میدونین میخوام چی بگم استاد؟ میخوام بگم من اینقدر حرفای شما رو قبول و باور دارم و باور کردم و قبلا هم نتایج کوچیک گرفتم که همه زندگیم به کلام شما و مسیر شما وصله و ربط داره اما یه جوری شدم که به خودم میگم چه فایده واسه من که نمیشه!!! واسه من که خدا نخواسته مثل اینکه! هرچی زور زدم و میزنم هیچ فایده ای نداره ولی هم قسمت منفی و یا اهرم رنج مسائل و زندگی خودمو ازش میترسم و بیشتر میرم تو فکرش، میدونین چی میگم استاد؟ به حدی که میرم مثلا پاره میکنم یا خط میزنم که نباشه تو ذهنم یا جلو چشمم که مبادا روزی روزگاری بعدها بهش بر بخورم و از اینی که هستم داغون تر بشم! خنده داره واقعا نه؟ بله میدونم، ولی من کارم به اینجا کشیده استاد، همون دوره قانون سلامتی هم چند ماه کار کردم و گذاشتم کنار چون میگفتم انگار قرار نیست من کلا نتیجه بگیرم و پایدار باشه! چون مدام به تضادهای ریز و درشت مختلف میخورم تو همه چیز وقتی تصمیم به کاری میگیرم وقتی یکم با حرفا و آموزشای شما حس تغییر و قوت قلب و حرکت کردن بهم دست میده، خیلی زود تضادهای مختلف و اعصاب خرد کن میاد که همه چیزو خراب کنه درونم. خسته شدم بخدا. میگم از اونجایی هم که اون چرخ دندهه رو پیدا نمیکنم که بدونم اشکال کارم کجاست و مجموعه و ماشین کارشو درست انجام بده و کار کنه مثل ساعت، بیخیال میشمو این بدجوری امید و انگیزمو نابود میکنه برای اهداف و آرزوهام.
کاشکی دری باز بشه و خدا کسی رو یا منو با کسی آشنا بکنه بیاره تو زندگیم بلکه بتونم از حضور کسی شایدم هر جوری دیگه که نمیدونم امیدوارتر بشم و تغییر بکنم بخدا دیگه خودم اصلا مخ اینکه چیکار باید بکنمو چی باید بشه رو ندارم دیگه استاد، اصلا خود همین حرف آخرم استاد، باورتون میشه من سالیان ساله با هیچ بنی بشری به جز مادرم در ارتباط نیستم؟ اصلا خود همین موضوع و حرف رو میتونم استنباط از حرفهای شما بدونم که آدم تنها باشه هیچ اشکالی نداره و اصلا آدم باید افتخارم بکنه که تنها باشه و لذت ببره، خب من تو این موضوع خیلی خیلی راحتم و کیف میکنم از تنهایی خودم استاد ولی بعضی وقتا واقعا به خودم میگم این دیگه فکر نکنم درست باشه جوری که استاد میگفت و منظورش بود! :) یعنی من فکر میکردم مثلا آدم به قول شما تو غار زندگی کنه هیچ اشکالیم نداره یعنی اینقدر از جامعه و افراد به دور باشه و واسه خودش زندگی کنه، اما منظور شما چیز دیگه ای بوده و مثلا در حد نهایتا دو سه ماه بوده فرضا، ولی من این برداشتو میکردم و به خودمم میگفتم به بهه ببین چه عالی که استاد هم همچین چیزی میگه و ازش استقبال هم میکنه :) بعضی وقتا به خودم میگم شاید اصلا یکی از ایرادای کارم همینه که به جایی نمیرسم و نتیجه خاصی نمیگیرم، همین دوری از همه از جامعه از آدما، شاید باید ارتباطات حالا نه خیلی زیاد ولی در یه حدی بگیرم؟
خدایا توی این وضعیتم کمکم کن بلند شم و منو هدایت کن که بیشتر از هر وقت دیگه ای به هدایت و کمکت نیاز دارم، درآمد ندارم، وضعیت هم که چجور شده، هه خنده داره واقعا این حرفم که درآمد ندارم.
پر از ایده و اشتیاقم، خیلی وقتا ایده هامو نوشتم کلی برنامه ریزی کردم و نوشتم همه رو، یه دفتر دارم واسه ایده هام، که هیچکدوم رو عملی نکردم ولی جالبه که بهشون باور دارم استاد. ولی از اینکه نمیدونم باید چیکارشون کنم و از کجا شروع کنم و یا اینکه فکر میکنم دیوونه شدم بخاطر تنهایی و طرز فکرام! و شاید اگر فقط یک انسان میبود که باهام ارتباط برقرار میکرد و احساس خوبی میداشتم نسبت بهش و میگفت برو بپر تو چاه همین الان! من با کله میرفتم این کارو میکردم، در این حد استاد! :) شاید من از این وضع خارج بشم و منم بتونم خودمو بکشم بالا و زندگیمو بسازم و موفق بشم.
از برج تیر ماه با باورهایی که ساخته بودم و با خرید دوره قانون سلامتی من دست به کارهایی زده بودم که اعتماد به سقفم اینقدر بالا بود که حس میکردم هیچوقت تو کل زندگیم اینقدر قوی و مصمم و محکم ندیده بودم خودمو، رفتم سراغ کارها و رشته های ورزشی که هیچوقت هیچ اقدامی نکرده بودم واسشون و همیشه هم حسرت میخوردم که من کلی استعداد و مهارت توی رشته های ورزشی داشتمو هیچوقت دنبالشو نگرفتم، تیر ماه رفتم رشته های رزمی و تیراندازی و یه چیزای دیگه که اینقدر عالی عمل کردم در کمتر از سه چهار ماه رکوردهای عالی زدم و جزو نفرات اول و جایزه بگیر شدم و میتونستم برم برای مسابقات، احساس میکردم هر کاری هر چیزی که فکرشو بتونید بکنید یا نکنید رو میتونم انجام بدم و نفر اول جهان بشم، بهترین بشم، ولی بازم با شروع تضادهای مختلف کلا کشیدم کنار و بیخیالشون شدم.
استاد اینقدر ایده دارم واسه چیزای مختلف و میگمم به خودم که اینا میتونه منو به بینهایت ثروت برسونه! به موفقیت برسونه! اما از اینکه هیچ اقدامی نمیکنم و یعنی به ذهنم نمیاد و اون چرخ دندهه رو پیدا نمیکنم هیچوقت، اون سنگای توی رودخونه رو پیدا نمیکنم که قدمارو بردارم و نمیدونم باید چیکار بکنم پاک منو دیوونه کرده.
دوست نداشتم اینارو بگم، پیش خودم میگم فایده ای نداره و استاد هم خب میدونم و مسلما خوشش نمیاد و شاید هم کلی چیز بهم بگه تو دلش یا حتی عصبانی بشه، و فقط باید از موفقیت ها و پیشرفت ها بگم، از این رو هروقت میخوام چیزیو بگم تضاد هامو بگم مسائلمو بگم، نمیگم یا فقط خودمو سرزنش میکنم.
همین دیروز پریروز باز هم چند ایده جدید تو دفترم نوشتم ولی فقط نوشتم و خاک میخوره، و میدونمم که اینا میتونه زندگی منو متحول کنه ولی اقدامی نمیکنم یعنی نمیدونم باید چیکار کنم و بیخیالشون میشم، نمیدونم دقیقا باید روی چیه خودم کار کنم، اینقدر این موضوع ها واسم تکراری شده که تبدیل به یه حس ناامیدی و انزجار شده واسم.
اصلا نمیدونم چرا اینارو اومدم نوشتم اینجا. استاد دوست داشتی پاکشون کن، چمیدونم منتشرشون نکن.. من که چیزی واسه از دست دادن ندارم.. اصلا نمیدونم چرا میام پیگیر میشم یا حتی اصلا دنبال میکنم این مسیرو، کارم به جایی رسیده که بارها به خودم میگم اصلا شاید اگر با این مباحث آشنا نمیشدم با سایت با استاد راحت تر بودم و اینقدر حرص نمیخوردم سر وضعیت زندگیمو چیزایی که دوست داشتم و دارم بهشون برسم.. حس میکنم یه رفیق میخوام یه آدم باحال که باهاش در ارتباط باشم و شاید تو روحیه و انگیزم نقش کلیدی ای داشته باشه عمل بکنه و شروع تغییرات اساسی زندگیم باشه این موضوع.. چون سالیان سال هست که با هیچکس ارتباط ندارم و دوران خوش زندگیم و خاطرات خوبم فقط بچگیام بود.
یه چیزی که خیلی اذیتم میکنه و حرص میخورم در مورد خودم و حرفای شما استاد میدونی چیه؟ اینکه سالهاست با هزار امید و آرزو پیگیر و دنبال مسیر شمام و حرفای شما و اینکه شما اینهمه موفقیت کسب کردی و به هرچی خواستی رسیدی و همیشه هم میگی که در عرض مثلا چند سال مثلا ده یازده سال از کجا به کجا رسیدی و من اینهمه سال گذشت الان فکر میکنم هفت هشت سال میشه و این وضعیتمه و هیچی..