دیدگاه زیبا و تأثیرگذار رضا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
استاد این فایلهای نتایج رضا عطارروشن عزیز و توضیحات شما روی آن یک دوره بسیار پرارزش و غنی شده است. دورهای که به نظر اینجانب ارزش مالی و معنوی بسیار زیادی دارد. دورهای که میتوان آن را “بررسی موردی فردی موفق در استفاده از قانون” نامید.
واقعا قانون خیلی ساده است و چهار کلمه بیشتر نیست “احساس خوب = اتفاقات خوب” و همین احساس خوب خود را نگه داشتن و نجواها را کنترل کردن یک جهاد اکبر نیاز دارد، همان جهاد اکبری که رضای عزیز در روند رشد و تکامل خودش بروز داد و قدم به قدم، گام به گام رشد کرد و به نتایج عالی دست یافت.
استاد عباسمنش عزیز چقدر عالی بیان میکنید که تخصص کسب کردن و خلق ارزش کردن باعث میگردد پول به دنبال آدم بیاید و نتایج مالی یک اتفاق حتمی بعد از افزایش مهارت است. من یک مثال یادم آمد که حرف استاد عباسمنش عزیزم را تایید میکند و من خیلی وقت پیش از زبان استادی دیگر شنیده بودم که در ادامه بیان میکنم.
سال 1395 یک دوره فروشندگی شرکت کرده بودم، استاد دوره میگفت یک فروشنده موفق باید تخصص بینهایت بالایی درباره کالا یا خدمتی که میفروشد داشته باشد. ایشان برای توضیح آموزش خودش یک مثال عینی به ما نشان داد. فردی که بالاترین فروش یک نوع بیمه خاص را داشت. آن فرد را به صورت مجازی در کلاس ما اضافه کرد. ایشان بیش از ده سال در فروش بیمه تکمیلی سابقه داشتند و شروع به صحبت کردند، گفتند که که من سال گذشته کلا چهار قرارداد بیمه داشتم و چهار بیمه فروختم اما پورسانتی که دریافت کرده بود میلیاردی بود.
ایشان چهار فروش بیمه تکمیلی به چهار سازمان چند هزار نفره داشت که به ازای هر نفر از آنها پورسانت دریافت کرده بود، در ادامه گفت راز موفقیت من تخصص و مهارت من در بیمه تکمیلی است، ایشان میگفتند من با بیش از ده شرکت بیمه که کار بیمه تکمیلی میکنند کار میکنم و آنقدر درباره بیمه تکمیلی آنها اطلاعات دارم و قوانین را حفظ هستم که حتی خود کارمندان همان شرکتهای بیمه وقتی موضوع مهمی پیش میآید درباره بیمه خودشان از من سوال میپرسند که مثلا آیا این مورد را پوشش میدهد یا خیر؟!
یعنی آنقدر موضوع تخصص و مهارت داشتن مهم است که در هر رشته و یا فنی مهارت داشتند به تنهایی میتواند تفاوت ایجاد کند.
میخواهم یک فلش بک داشته باشم به یکسال قبل، من در مسیر رشد و توسعه شرکت شخصی خودم بودم که با تضاد بسیار شدیدی مواجه شدم. برای آنکه بتوانم نجواها را کنترل کنم تصمیم گرفتم مهارتهایم افزایش دهم یا مهارت جدیدی بیاموزم و این تصمیم خیلی جدی بود، یک الهامی در ذهن من آمد که تو بیش از سی سال است که از آغاز یادگیری زبان انگلیسی گذشته است اما نه میتوانی درست حرف بزنی و نه میتوانی درست بنویسی و زبان انگلیسی تو ضعیف است، تصمیم گرفتم زبان خودم تقویت کنم، ابتدا با یک اپلیکیشن زبان آموزی شروع کردم، سپس با شخصی که در لینکداین آشنا شده بودم و زبان انگلیسی عالی داشت و فایل تصویری چند دقیقهای میگذاشت که بدون توقف و تند تند انگلیسی حرف میزد، گفتگو کردم و قصد خودم بیان کردم و راهنمایی خواستم. ایشان یکی دو نفر به من معرفی کردند و گفتند اگر تصمیم جدی داری استاد خودم بهت معرفی میکنم. استاد ایشان استاد دانشگاه تهران بود که متد خاصی برای آیلتس داشت، با اشتیاق پذیرفتم و جلسه تعیین سطح گذاشتیم، استاد گفتند شما با اغماض از متوسط هم پایینتر هستید و گرنه مبتدی برازنده شماست.
ما هفتهای دو جلسه با هم کار کردیم، اولین جلسه زبانآموزی من با استاد برزگر 15/11/1400 بود و بعد از یکسال استمرار و تمرین و تمرین من 08/11/1401 امتحان آیلتس را دادم و امروز که این کامنت را مینویسم یعنی 25/11/1401 کارنامه آیلتسم به دستم رسید که موفق شدم نمره کلی 6 بگیرم و جالبتر اینکه بالاترین نمره من در مهارت اسپیکینگ با نمره 8 سپس رایتینگ با نمره 7 بوده است. در حال حاضر من روان انگلیسی صحبت میکنم و مطمئن هستم این مهارت زبان انگلیسی هم در ایران و هم در خارج از ایران در کنار مهارتهای فنی که دارم بسیار ارزش خلق خواهد کرد و دنیاهای جدیدی به روی من خواهد گشود.
استاد عباسمنش عزیز از شما صمیمانه سپاسگزاری میکنم و برای رضا عطارروشن عزیز آرزوی ثروت و سلامتی و موفقیت و شادکامی بیش از پیش دارم.
منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
منابع بیشتر درباره محتوای این قسمت:
تشخیص اصول ثروت ساختن بوسیله دوره های روانشناسی ثروت
سایر قسمت های «نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش»
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD575MB55 دقیقه
- فایل صوتی نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 1652MB55 دقیقه
به نام خداوند جان وخرد،کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای،خداوند روزی ده رهنمای
سلام به استادجان و به خانم شایسته ی عزیزم
ازتون بی نهایت ممنونم برای این فایل جدید و اگاهی های بی نظیر …
هرجایی هستی،بند کفشت رو سفت تر ببند
جا داره ده بار دیگه این فایل رو بببینم و از روش بنویسم تا حق مطلب این اگاهی ها ادا بشه …
اما انقدر ذوق دارم براتون بنویسم که الان تو چه شرایطی هستم بعد تموم شدن فایل این کامنت رو مینویسم.
استاد تو کامنت قبلیم توضیح دادم تو چه شرایطی هستم براتون لینکشو میزارم و بعد ادامه میدم …
abasmanesh.com
امروزبا رفیقم رفتم دفترمدیریت پرستاری تا ببینم تصمیم نهاییشون برای درخواست های من چی بوده!
اما مترون جلسه بود و سوپروایزر گفت من ی خبرای ریز دارم
بین خودمون بمونه،مثل اینکه میخوان ازت خواهش کنن حداقل تا بعد عید بمونی و بعدش بری(ایام عید بیمارستان شهر ساحلی خیلی شلوغه)ولی تو نشنیده بگیر و با خود مترون صحبت کن …
بعد باهم برگشتیم بخش …فکرم مشغول بود …ولی کلامی و ذهنی دائم تکرار میکردم
إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ
میگفتم خدایا من تسلیمم ،تو بگو ..من هیچی نمیدونم …اصلا نمیدونم برم خوبه یا بمونم،نمیدونم مرخصی خوبه یا انتقالی …
تو بگو،تو حرف بزن،تو کمک کن،تو الهام کن…
واقعا ذهنم خالی بودو هیچ ایده ای نداشتم …
چند دقیقه نگذشت …خداوند جواب داد :
رفیقم گفت ببییین سعیده! برو به مترون بگو،اوکی من تعطیلات عید میام بهتون کمک میکنم به شرط اینکه بزارید این ماه برم !
به نفعتم هست،از شلوغی ها و دید وبازدید عید درامانی…
به همین وضوح …به همین سادگی
فقط گفتم دمتتتت گرم! رفتم پایین!
مترون هنوز جلسه بود،ساعتم رو نگاه کردم گفتم اگر تا ده دقیقه دیگه اومد بیرون یعنی من باید این حرف هارو بهش بزنم!
تو سالن قدم میزدم که یکی از سوپروایزرها( که نود درصد بیمارستان باهاش مشکل دارند ومن اگاهانه همش روی خوبی هاش تمرکز کردم) دستم رو کشید بیاد اینجا بشین خسته میشی …
اینم نشونه ی خدا دیدم …
خلاصه دقیقا اخر اون تایم ده دقیقه ای که گرفتم ،مترون اومد بیرون …خیلی عجله داشت …گفت کار دارم باید برم سریع …
و من رهاتر از همیشه …لبخند زدم،گفتم برم ؟ی وقت دیگه بیام ؟
بعد خودش وایساد …
با همون لحن صحبت کردنش که پر از عجله ست ..گفت ببین من با درخواست مرخصیت مشکلی ندارم،ولی بزار بعد عید خواهشا،نیروهامون کمه !
گفتم خانم … عید مشکل دارید؟
من 15 روز عید میام کمکتون،کشیک میدم،ولی الان من مشکل دارم نمیتونم تا بعد عید صبر کنم …
نگام کرد،گفت باشه حله!بقیه ش رو با مسئول بخشت هماهنگ کن !
بله استادجانم …از فضل خدا با 3 ماه مرخصیم موافقت شد …به همین قشنگی…
منی که این همه سال جنگیدم،این همه مدت به همه رو انداختم،شرک ورزیدم …
فقط با روی خودم کار کردن …خداوند قدم به قدم هدایتم کرد …
به قول مسی …اگر میخواستم خودم برنامه ریزی کنم، هیچ وقت نمیتونستم مثل پلنی که خدا برام چید ،انقدر خوب همه چیز رو بچینم …
اول بچه هام رو فرستاد گرگان !گفتم چشم !
بعد گفت اسم انتقالی رو نیار!بگو 6 ماه ماموریت میخوام برای گرگان وبرمیگردم،گفتم چشم!
دستان خداوند اومد ماموریت رو توی سیستم ثبت کرد بدون اینکه من دست به کیبورد کامپیوتر بزنم!
بعد بدون اینکه من روحم خبر داشته باشه یک نفر از بیمارستان گرگان اومد درخواست انتقالی داد برای بیمارستان ما !
و درواقع اگربا ایشون جابه جامیشدم،میتونستم انتقالی کامل بگیرم!
(سال های قبل همش بنر هام رو میرفتم دم بیمارستان های گرگان میچسبوندم،بلکه یکی ببینه و بخواد جابه جا بشه باهام!حالا من نشستم روی دوش خدا،خدا دستشو فرستاد که بیادبیمارستان ما بنر بزنه!کسی نمیخواد گرگان بره من جاش بیام؟؟؟؟؟)
ولی استاد به قول رضاجان،اساس اموزش هام درست بود!
من حتی به این انتقالی و جایگزینش نچسبیدم …
باید ی کمیته تشکیل میشد تا همه ی مسئولین بیمارستان درخواست من رو بررسی کنند و اوکی بدن!هر هفته به ی دلیل مسخره تشکیل نمیشد!
شیطان نجوا میکرد انقدر بیمارستان لفتش میده،همین ی نفرم پشیمون میشه و از دستش میدی!
محکم بهش گفتم،من ایشون رو پیدا نکردم که الان نگران از دست دادنش باشم!
من کارهای اداریم رو به خدا سپردم!
همه ی اتفاقات به نفع من پیش میره!
تو کامنت قبلیم گفتم چند روز بعد، خدا تو خواب بیداری بهم گفت حالا برو درخواست مرخصی با حقوق بده!
نفهمیدم چرا!ولی این ی قدم جدید بود!گفتم روچشمم !
وفرداش درخواستم رو دادم …
همه میگفتن موافقت نمیکنن …میگفتن امکان نداره ..میگفتن به هزارتا دلیل رد میشه!
من اروم بودم مثلهمیشه…خودمم تعجب میکنم چه جوری تونستم ذهنم رو کنترل کنم !فقطمیگفتمهر اتفاقی بیفته خیره!
استاد من الان میفهمم پلن خدارو …
اگر با انتقالی من موافقت میکردن!من ازین بیمارستان میرفتم تو ی بیمارستان دیگه!
روز از نو،روزی از نو!
باید پشت هم کشیک میدادم،تازه بیمارستان شهر بزرگتر،کشیک های بیشتر …
ولی من درخواستم از خدا ازادی مالی و زمانی و مکانی بود!
خواسته م توحید بود!خواسته م درومدن از کارمندی بود …
و این مرخصی بهترین پلن خدا برای من بود …
تا هم وقتم ازاد بشه!هم حقوق داشته باشم!هم تمرکزی روی خودم کار کنم تا بزودی درخواست انصرافمم رو بنویسم به امید خدا!
الان که برمیگردم به عقب میبینم،تموم اون قدم ها رو اگر برنمیداشتم …اصلا این نتیجه پیش نمیومد …
حتی امروز هم خدا برام برنامه ریزی کرد ،که سوپروایزر بهمون تقلب برسونه،بگه داستان چیه!بعد جوابش رو به زبون رفیقم بیاره و من برم به مسئولم بگم و موافقت کنه بدون هیچ مقاومتی …تازه ازم خواهش کردن! برای عید بیام …
منم استقبال کردم …ترجیح میدم اصلا تو دیدوبازدید اجباری عید نباشم فرکانسم خراب بشه …
اینا همش در زمان درست ،در مکان درست بودنه …
اینا همش آسون شدن برای آسونی هاست …
اینا همش نتیجه سرسپردگی در برابر پروردگاره
اینا همش بخاطر اموزه های شماست استاد …
و این تازه شروع رشد جنگلم از زیرخاکه …
به امید خدا اول ماه میرم برای استفاده از تموم تمرکزم برای دوره ها …
برای پیدا کردن علاقه م …
برای پیدا کردن اون شغلی که توش خستگی برام معنی نداره
استاد واقعا الان هیچی نمیدونم …فقط میخوام اجازه بدم خدا هدایتم کنه …
میخوام ایمان داشته باشم به صحبت های شما در معرفی قانون افرینش جلسه 6
وقتی من میام بازی رو از ذهن آغاز میکنم،من میام کارهای ذهنی رو انجام میدم!یکسری ایده ها به من گفته میشه و عمل میکنم
ولی من یک قدم برمیدارم؛خداوند میلیارد قدم برای من برمیداره!
بازی اینه
در بحث تجسم،باور،کنترل ذهن؛وقتی میایم از ذهن استفاده میکنیم،ما در زمان مناسب،درمکان مناسب قرار میگیریم با ایده ی مناسب
و بعد کارها روون میشه!کارها راحت میشه!کارها سریع میشه!کارها لذت بخش میشه!و اتفاقات رخ میده!
استاد ازت ممنونم …سپاسگزارم …
امید دارم از فضل خدا بزودی بیام و از شگفتی ها براتون بنویسم …
ای مرد رونده مــــرد بـــیچاره مبـاش
از خـویش مشو برون و آواره مباش
در باطن خویش کن سفر چون مردان
اهـــل نظری، تو اهل نظّــاره مبـاش
گر مردرهی راه نهــــــان بایـــد رفت
صـد بادیه را به یک زمان باید رفت
گر می خواهی که راهت انجــــام دهد
منزل همــه در درون جـان باید رفت
گر مردرهی میان خـون بــایــــد رفت
از پــای فتــاده ســرنـگون بایـد رفت
تو پـای به راه درنــه و هیـــچ مـپرس
خـود راه بگویدت که چـون باید رفت
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به برادر عزیزم و سپاسگزارم از وقتی که برام گذاشتید و لطفی که بهم داشتید و برام کامنت گذاشتید
حقیقتا فرکانس کامنت شما،انقدر بالا بود ،انقدررر در زمان مناسب درمکااان بووود که خدا گفت بنویس و سپاسگزار این دست پرقدرت من باش
من بی نهایت از جمله جمله کامنت شما سپاسگزارم
هرکدومش یک بمب انرژی بود برای من …
همین امروز که من تمرکز بالا گذاشتم روی دوره ها،همین امروز که من چندین ساعت گوش کردم و نوشتم و خوندم و کامنت گذاشتم
همین امروز که به خودم متعهد شدم تموم مرخصی و تموم وقت و انرژیم رو بزارم برای درک بیشتر دوره های استاد
Right away!
کامنت شما یک بار دیگه موتور من رو روشن کرد!
استاد همیشه میگه اول که میخواهید تغییر کنید جهان مقاومت میکنه،ولی وقتی استمرار شمارو میبینه،سر تعظیم فرو میاره!
من امروز به وضوح دیدم این داستان رو!
به مادرم گفتم بیبیین مادر جان،فکر کن من دوهفته دیگه کنکور دارم،لطفا نه برنامه ی مهمونی بچین،نه حدامکان مهمون دعوت کن !من میخوام تمرکز بزارم روی درس هام !
بعد چی شد؟ صبح بیدار شدم دیدم عمه م ساعت 6ونیم صبح پیام داده شام بیاین خونه ی ما !!!
عمه ی من:| ساعت 6ونیم صبح:|
خواب هم اگر میدید امکان نداشت اون وقت صبح بهم sms بده!
ازش تشکر کردم و گفتم ممنون فعلا شرایط مهمونی ندارم !
بعد مامانم تازه متوجه شد واقعا من رفتم تو اتاق و بیرون نمیام غرهای ریزش شروع شد!
این چه وضعشه!مرخصی گرفتی پیش ما باشی یا تو اتاق باشی،و هزارتا گله وشکایت دیگه …
بعد میرفت میومد بیا فلان روز با قطار بریم اینچه برون!یکم برای بچه هات وقت بزار!
میرفت میومد میگفت اینجا نمیریم؟اونجا نمیریم؟
چی میخونی تو اصلا؟ دیگه نگممم براتون
بعد من سعی کردم روی ویژگی های مثبت مادرم تمرکز کنم و هی به خودم بگم همینایی که امروز بهت خورده میگیرن بعدا که نتیجه ها واضح شد براشون،وایمیستن کنار و برات دست میزنند!
هرچند ی جاهایی فرمون از دستم در رفت و یکم عصبانی شدم ولی باز خداروشکر تونستم افسار ذهنم رو به دست بگیرم!
بعد عصر دخترخاله م اومد اینجا
بعد بچه ها الکی بهونه گرفتن ببرمشون پارک
(همییین الان که داشتم براتون مینوشتم،زنگ خونه رو زدند،عموم وزنعموم اومدن اینجا :))) ولی من احوال پرسی کردم اومدم تو اتاق )
میدونید؟اینا همه سنگ های جهان بود برای اینکه نزاره من پیش برم !
ولی سنگ هاش اندازه کلووخ هم نبود …
من با قدرت ادامه دادم و کلیی تمرکز کردم روی دوره ها …
حتی وسط نوشتن ها ،خمیازه میومد،یا خواب آلوده میشدم با ی آهنگ شاد سریع انرژیم رو بالا نگه میداشتم!
یا میگفتم ببین سعیده !
خونه میخوای ،ویلا میخوای ،ماشین میخوای ،شغل مورد علاقه میخوای ،ثروت بی حساب میخوای ،توحید میخوای ،عشق بازی با خدا میخوای،روابط عالی میخوای الان باید بیدار بمونی !
اگر اینابرات مهم نیست اووووکیبرو رااحت بخواااب !
بعد دوباره انرژی میگرفتم برای ادامه …
البته که قانون سلامتی یک موهبت بزززرگ بود برای من که الان خیلی راحت تمرکز کنم و انرژیم اصلا قابل مقایسه نیست با قبل…!
ولی باااالاخره جهان تسلیم اراده ی من شد!
نتنها سنگ هارو برداشت که ،یک انرژی دوباره برام فراهم کرد!
کدوم انرژی …؟
خانم شهریاری:
مطمئن باش روزای قشنگی در انتظارته،
شک نکن،
فقط یه خواهشی ازت دارم:
توی همین خط بمون
همین مسیرو برو
گازشو بگیر
به چپ و راست نگاه نکن
فقط مستقیم برو
فقط توی همین مسیر باش
شاید شما باورت نشه
ولی من قشنگ دارم انرژی و حس و حال شمارو درک میکنم
قشنگ میفهمم اون موقع هایی که حال آدم از لحاظ معنوی خوبه، چقدر فرکانس های خوبی رو ارسال میکنه،
پس لطفاً توی همین حال و احساس بمون
این پیام اگر از طرف خداوند و جهان در زمان و مکان درست به من نرسید،با کدوم برنامه ریزی انسانی میشد این کارو کرد …
بینهایت بینهایت ازتون سپاسگزارم
ی جایی استاد تو دوره دوازده قدم میگه :اونایی که بیشترین خرید رو از ما کردن و نتیجه گرفتند،کمترین کامنت رو گذاشتند!ولی من کم کاری های اونا رو با مثال های خودم جبران میکنم!
این جمله ی استاد همون موقع ی زنگی توی سرم به صدا درآورد !
حالا میخوام همینجا به خودم تعهد بدم ،من اون شاگردی میشم که با تموم دوره هایی که دارم،هم بیشترین نتیجه رو میگیره،علاوه براون از خودم قدم به قدم ردپا میزارم توی سایت…تا مثال بشم برای استاد…تا یقین بشم برای استمرار بقیه،تا اعتماد بشم برای شروع ،تا ایمان بشم برای شاگرد های بعد خودم …
علی آقا ازتون ممنونم که برام نوشتید،وکمک کردید تا من هم این جملات رو از ذهنم بیرون بکشم و غرق عشق خدا بشم …
الهی شکررررررت
پاکیزه ی نازنینم،سلاااام بروی ماهت
چنین زیبا و دلنشین چرایی …؟
این صورت زیبا و این قلب مهربون و این روح توحییدت نوووش جووونت دوست قشنگ من
دورت بگردم،خبر داری دست خدا شدی برام…؟
این نقطه ی آبی ازت در بهترین زمان و مکان به دستم رسید و چراغ های زیادی رو توی سرم روشن کرد که فقط این برنامه ریزی از خداوند و آگاهی کل برمیومد
وباز هم میرسیم به این جمله ی طلایی مسی:
اگر میخواستم خودم برنامه ریزی کنم، هیچ وقت نمیتونستم مثل پلنی که خدا برام چید ،انقدر خوب همه چیز رو بچینم
ازت ممنونم پاکیزه ی زیبا و دلنشینم
امیدوارم بازم سعادت داشته باشم ازت کامنت دریافت کنم.
قلبِ فراوان از خواهر راه دورت
دوستت دارم بی نهایت
سلام علی آقا
بینهایت از شما سپاسگزارم که این پاسخ پربرکت رو برام فرستاید و خداوند با این نقطه ی آبی دربهترین زمان ومکان پیغامش رو به دستم رسوند.
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ
خداوند با هدایت من به خوندن ردپای 2 سال پیشم بهم گفت بِببین! 2 سال پیش،هیچ وقت توی رویاتم اینجای زندگیت رو تصور نمیکردی!کی برات این همه کار انجام داد …؟!بقیه ی کارهارم خودم برات انجام میدم!
بازم به قول استاد:
وقتی من میام بازی رو از ذهن آغاز میکنم،من میام کارهای ذهنی رو انجام میدم!یکسری ایده ها به من گفته میشه و عمل میکنم.
ولی من یک قدم برمیدارم؛خداوند میلیارد قدم برای من برمیداره!
بازی اینه
در بحث تجسم،باور،کنترل ذهن؛وقتی میایم از ذهن استفاده میکنیم،ما در زمان مناسب،درمکان مناسب قرار میگیریم با ایده ی مناسب
و بعد کارها روون میشه!کارها راحت میشه!کارها سریع میشه!کارها لذت بخش میشه!و اتفاقات رخ میده!
علی آقا …
خدا برای مرخصی با حقوق شد.
خدا برای من انتقالی بدون جایگزین شد.
خدا برای من انصراف از کار رسمی شد.
خدا برای من یک در جادویی و مهاجرت توحیدی به جزیره ی کیش شد.
خدا برای من بهترین مدیرعامل و تاجر توحیدی دنیا شد.
خدا برای من عزت نفس،رشد شخصیت،باز شدن قلب،آروم شدن روح،صلح درون وهدایت های پشت سر هم شد.
خدا برای من کارت پولِ جادویی شد.
و خدا من رو روی دوشش سوار کرد و گذاشت وسط مسیر عشق و علاقه م…
و این مسیرِ پر از عشق ادامه دارد…این نور ادامه دارد…این مسیر سعادت دنیا و آخرت ادامه دارد …
بازم از شما سپاسگزارم بی نهایت که دست خدا شدید و امشب هدایتش رو به دستم رسوندید.
براتون بهترین هارو آرزو میکنم.الله یارتون باشه همیشه