ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 41 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و عرض ادب خدمت استاد عباس منش عزیز و دوستان هم فرکانسی
تازگیها مشکلی برای دندونام پیش اومد و با سابقه ای که از صحبت دندانپزشکی چند سال پیش داشتم دیگه خودمو برای جراحی لثه آماده کردم البته با کنترل ذهن و سعی در نگه داشتن احساس خوب
با خودم میگفتم حتما این بهترین اتفاق برای من خواهد بود و خیری درش نهفته هست
نزدیکترین دندون پزشکی رفتم و با نشون دادن عکس دندونام گفتش که خیلی اوضاع لثه هام خرابه و باید چند تا دندونتم بکشی والا چنین میشه و چنان میشه
آدرس یه جای دیگه رو داد برای مشاوره
و این در حالی بود که من هیچ حس بدی پیدا نکردم و با هیچ کس حتی همسرم راجع به این موضوع صحبت نکردم
برای مشاوره رفتم اونجا هم همون خزعبلات رو تحویلم داد و فرستاد پیش جراح لثه برای مشاوره دقیق تر
باز هم من همون رویه رو در پیش گرفتم و با توکل به خدا و احساس خوب رفتم پیش دکتر بعدی
با کمال تعجب ایشون که خانم دکتری با انرژی مثبت بودن گفتن که نه مشکلی نیست ان شاالله با یک جرم گیری و رسیدگی و مسواک صحیح مساله حل میشه
الان حدود دوماهه که از موضوع میگذره و تقریبا تا حد زیادی مشکلم حل شده
و اینو مدیون خداوند هستم که با قوانین لایتغیری که در جهان گذاشته به من این توانایی رو بخشیده که زندگی خودمو کنترل کنم و از ناخواسته ها صحبت نکنم و اعراض کنم
و هزاران بار سپاسگزار خداوندم که منو به این مسیر هدایت کرد که از استاد عباس منش عزیز و خانواده بزرگ عباس منش این همه آگاهی رو دریافت و درک کنم
استاد عزیز و خانم شایسته مهربون سلام
جا داره یه تشکرررررر حسابی و جانانه و بی نهایت از ته دل بخاطر تهیه و ارسال این فایل ازتون به عمل بیارم ، این فایل رو من همون موقع که تازه اومده بود رو سایت دیدم و تو اون زمان قصد عوض کردن و خرید یه خونه بزرگتر رو داشتیم ولی از اونجایی که حرف های ناراحت کننده و ضد خواسته ام از املاکی هایی مختلف میشنیدم خیلی ناراحت میشدم ، اونا فقط منو ناامید میکردن و هر روز جوری صحبت میکردن که دیگه خیلی دیر شده و شما زودتر باید به فکر خرید میفتادید و … منم همیشه حتی قبل آشنا شدن با شما عادت داشتم که با خدا صحبت میکردم ، طبق عادت هر وقت که دیگه طاقتم طاق میشد و از حرف هاشون خسته میشدم میرفتم با خدا صحبت میکردم و مشکلاتم رو بهش میگفتم روزی که این فایل رو گوش دادم برای اولین بار تو بحبوحه همون زمان بود و من با عمل کردن به آموزه های این دوره تونستم ذهنم رو کنترل کنم دیگه از هیچکس گله و شکایت نکردم ، با خدا هم در این مورد صحبت نکردم ، فقط هربار صحبت کردنی و گپ زدن با خدا که می شد میگفتم من فلان خواسته رو دارم برام این امکانات مهمه که اون خونه داشته باشه ، تو فلان منطقه باشه و تهش هم میگفتم من مطمئنم که آدرس اون خونه رو داری و میدونی کجاست ، ما رو به سمت اون خونه و اون خونه رو به سمت ما هدایت کن ، کارم شده بود هر روز آگهی ها رو چک کردن و زنگ زدن ، و درست چند روز شاید سه یا چهار روز بعد شنیدن این فایل معجزه رخ داد و ما خونه مورد نظرمون رو پیدا کردیم و خریدیم ، ما در کل استاد شاید 5 تا خونه هم ندیدیم ، یکی از اون 5 تا مثلا همین خونه ای بود که خریدیم و دقیقا اون ویژگی هایی که میخواستم داشت…
بعد چند وقت که گذشت من دوباره یاد این فایل افتادم ولی نمیدونم چرا هرچی تو سایت میگشتم نمیتونستم پیداش کنم ، سعی کردم با به ساد آوردن لباس تون و موقعیت فیلمبرداری فایل رو به خاطر بیارم ولی هر بار هی فایل تنها راه گذر از ثروت ، تجربه ثروت است که چند ساعت قبل همین فایل تهیه شده بود رو پیدا میکردم ، چندین و چند بار گوش دادم انگار تمام مطالب این فایل رو یادم رفته بود و از طرفی هم پیداش نمیکردم به قول گفتنی یه شیفت دیلیت به حافظه ام از کل مطالب این فایل زده شده بود ، متاسفانه دوباره رویه قبل رو پیش گرفته بودم و هر وقت با تضادی برخورد میکردم یا از چیزی ناراحت میشدم با همسرم صحبت میکردم ، با خدا صحبت میکردم گاهی میدیدم همسرم هم ناراحت میشه و انرژی منفی میدم بهش تصمیم گرفتم فقط با خدا صحبت کنم و سعی کنم به قولی خودم رو سبک کنم با درد و دل کردنم اما همونجوری که شما تو همین فایل گفتین این سبک شدن و حس خوب و راحت شدن خیلی سطحی بود و من دوباره چند ساعت بعد همون ناراحتی ها ، همون نجواهای ذهنی ، همون کلافگی میومد سراغم. امروز هم دوباره تو شرایطی بودم که دوست داشتم برم باز با خدا صحبت کنم و راجبه چیزهایی که ناراحتم کرده بود باهاش حرف بزنم که اتفاقی هدایت شدم به هارد گوشیم ،که چند روز پیش خالی کرده بودم تو کامپیوتر ، گفتم بذار ببینم تو این هارد چیا بوده که معجزه وار این فایل رو پیدا کردم و یوسف گمگشته ام باز آمد به کنعان ، پیش خودم گفتم این همه دنبال این فایل بودم بذار ببینم چی بود بعدش میرم با خدا حرف میزنم که انگار آب سرد ریختن روی سرم با صحبت هایی که این فایل بهم زد ، گفتم ای وای من ، من چه کردم تو این مدت ، چرا همچین قانون بزرگی ،همچین اصلی رو فراموش کردم و دقیقا راجبه مشکلاتم هم بارها و بارها با خودم ، هم با همسرم و هم چندین و چندین و چند بار با خدا صحبت کرده بودم و هیچ وقت هم از نگرانی ها و فکر و خیال هام که کم نشده بود ، بعضی وقت ها اتفاقاتی میفتاد که بدتر دامن میزد به این ناراحتی ها دیگه از ساعتی که پیداش کردم چندین بار گوش دادم و هی به خودم گفتم ببین ببین خدا چجوری یکبار دیکه هدایتت کرد که از اشتباه دربیای و به راه مستقیم هدایت بشی ، خدا دوست نداره ناراحتی و مشکلاتت رو ببری پیشش ، فقط از خواسته هات حرف بزن ، فقط شکرگزارش باش ….
خدا رو هزاران هزاران هزاران بار میلیون ها بار شکر میکنم و از شما استاد عزیز هم بی نهایت تشکر میکنم که این فایل رو روی سایت گذاشتید و با این آگاهی های ناب زندگی من رو یکبار دیگه زیر و رو کردید ، الهی شکرت الهی شکرت الهی شکرت
همیشه شاد و سلامت باشید
به امید دیدار
سلام بر استاد عزیز
سلام بر دوستان نازنینم
خوشحالم که این فایل را در حال شنیدن آن هستم
نکته زیبایی که در این فایل در ابتدای آن یاد گرفتم این بود که وقتی من به موضوعی زیاد تر از حد توجه کنم و بیش از حد به آن جلب توجه کنم
سبب می شود که من به آن حس و حالی داشته باشم و فرکانس های خودم را به جهان هستی ارسال کنم و جهان هستی هم از این موارد بیشتر و بیشتر در زندگی من وارد می کند
وقتیکه من مدام از بدبختی ها و مشکلات خودم صحبت می کنم
این باعث می شود که بیشتر از رشه همان بدبختی ها وارد زندگی من بشود
خیلی از مواردی که باعث ناراحتی من در زندگی من می شود به این خاطر است که بسیار و بسیار به این مشکلات من توجه می کنم
این یکی از مهمترین قوانین این جهان هستی است
به هرچیزی که توجه کنم واحساس قربانی شدن داشته باشم از همان جنس بیشتر در زندگی من وارد می شود
یادم باشد که این حس ها لحظه ای است و این حس ها دایمی نیست می آیند و می روند و برای اینکه این حس های بد در زندگی من ماندگار نشوند در مورد آنها صحبت نکنم
به هر چیزی که توجه کنم از همان جنس وارد زندگی من می شود
پس دنبال حال خوب خودم باشم و به خودم فکر کنم و به احساس خوب خودم توجه بیشتر داشته باشم
همیشه دنبال دیدن نکات مثبت زندگی خودم باشم
همیشه در پی دیدن زیبایی های زندگی خودم باشم
من خودم بارهای بار در سر کار خودم وقتی که خطایی می کردم سعی می کردم با احساس ترحم خریدن و حس قربانی شدن کاری کنم که صاحب کارم دلش برای من بسوزد و از تقصیر من بگذرد
ولی این سبب می شد که بیشتر دچار مشکلات می شدم و بیشتر اتفاقات بد در کار برایم رخ می داد
اما بعد فهمیدم که همیشه سکوت کنم
در قدم اول قبول کنم که خودم باعث این مشکلات شده ام
از آن به بعد دیگر همیشه اول خودم می پذیرفتم و تسلیم می شدم نسبت به اشتباه خودم
سپس سعی می کردم که همیشه نگاهم به دیگر جنبه های کار خودم باشد و نکات خوب کارم را ببینم
این سبب شد که در کار یک آرامش پیدا کنم و کم کم و به مرور بتوانم در کار خودم پیشرفت کنم
واقعا تمام صحبت های استاد عزیز همه آنها درس هایی عالی برای زندگی بهتر در خود دارد
ممنونم استاد عزیز
سپاس از خدای مهربانم
سپاس از خدای فراوانی ها
به نام الله هدایتگر
سلام استادخوشتیپم وسلام دوستان عزیزم
یادمه تاقبل ازاشنایی بااستادعزبزم همیشه توهرجایی که کارمیکردم یک نفرمنواذیت میکردوادم بده اون محیط بود.چون من همیشه به این موضوع توجه میکردم وصحبت میکردم بادیگران ولی بعدازاشنایی بااستاد این افرادباتوجه نکردن من کمتروکمترشدندبه لطف الله مهربان
ویک مورد دیگه یک اتفاقی برای ماشین من افتاددولی درموردش باکسی صحبت نکردم ودیگه این اتفاق برای ماشینم رخ نداد
وخیلی موارددیگه که خیلی زیاده وتوزندگیم رخ داده
شادوموفق باشید
احمدفردوسی
سلام و درود به همه عزیزان
اقا این قصه که در مورد هر چی لب باز کنی اتفاق میفته یه قصه ی راسته
من هر موقع یه قلیون چاق میکردم سردرد میگرفتم و همیشه در موردش با بقیه صحبت میکردم که من نمیتونم قلیون بکشم چون سردردای میگرنی دارم و مرتب میگیره و ول نمیکنه و این قصه ها
درسته که مصرف دود و این اشغالا از کل اشتباهه ولی میخام بگم وقتی این باورو در خودم ایجاد کردم که قلیون =سردرد یعنی زجر و رنج و برام خودم میخرم و این معنی عمق فاجعه برای من که اینقدر پر تحرکم توی زندگی و شاغلم و خونه دارم و همیشه مشغولم اینقدر سخت بود که یک هفته میفتادم اما حالا حتی قبل از اینکه این فایلو بشنوم حتی سردردی گرفتم که تا 6 روز من درد میکشیدم و همسرم نمیدونست و باهم میرفتیم سرکار و میومدیم تا اینکه دیگه دیدم واقعا اذیتم بدون اینکه بگم درد دارم گفتم بریم درمانگاه گفت چرا گفتم سرم یکم درد میکنه و برای اینکه شدید نشه میخام برم دکتر و خلاصه رفتم و خوب شدم و از همون موقع فهمیدم این منم که باعث مریضی و رنج خودم میشم و دیگه در موردش با کسی صحبت نکردم و الان خیلی خیلی کمتر شده سردردام و دارم رژیم غذایی و سبک زندگی رو انتخاب میکنم که به سلامت جسمی من کمک بزرگی میکنه ️
به رعایت کردن همین یه نکته (که زیپ دهنتو ببند) میتونیم خیلی از مشکلاتمونو حل کنیم حتی ذهن نجواگر من که هی نجواهای شیطانی رو تکرار میکنه سریع ذهنمو منحرف میکنم میرم سراغ کاری مثل آشپزی یا بازی فکری که کلا تمرکزم برداشته بشه و تمرکزمو میذارم روی نکات مثبت زندگیم تا حال بهتری پیدا کنم
ارزو دارم هر کجا هستین خوشحال و تندرست باشین️
به نام هدایت الله
با سلام خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان خوبم در سایت عباس منش
خدا را شکر میکنم فایل تجربه خواستههایمان و راهکارهای آن برای تغییر خیلی فوق العاده بود و حرفهای ارزشمند و خوبی استاد زدن برا ی من اینگونه بود که به هر چیزی توجه میکردم از آن جنس وارد زندگی من میشد من هر تصمیمی که میگرفتم درباره مشکلات با خدا و با دیگران حرف میزدم و نمیدانستم که نباید در مورد مشکلات حتی به خدا هم صحبت کنیم و این باعث شد که من درباره مشکلات دیگه حرف نزنم و آگاهانه آن را کنترل کنم
هرجا من با توجه کردن به مشکلات خودم بچهام همسرم توجه کردم و صحبت کردم بدتر شد و به جهان میگویم که مشکلات بیشتری میخواهم و این در زندگی من همیشه پررنگ و واضح بود چون جهان داره با افکار و باور و کانون توجه ما شکل میگیره اگر حالم بده نباید دیگران بفهمند که من چه حالی دارم و با دیگران نباید صحبت کنم
و این قدرت ذهن و عزت نفس است که من را در شرایط سخت به چیزهای خوب توجه کنم من یادمه در مورد بیپولی همیشه ناله و حرفهای ناجالب میزدم و ناسپاس بودم و این باعث میشد که همیشه بیپول باشم حتی اگر پول خوبی هم به دست میآوردم ان را خیلی راحت از دست میدادم و دوباره به بدبختی و روزهای بد همیشه دچار بودم و این تجربه بد همیشه با من بود استاد سپاسگزارم به خاطر تمام آگاهیهای خوبتون
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
سلام به استاد عزیز و ارزشمند و خانم شایسته عزیز
وقتی 14،15سالم بود یه روز خواستم خط چشم بکشم دیدم که یه چشمم نمیبینم البته قبل از اون اصلا حال خوبی نداشتم همش گریه میکردم خودم و بیخودی ناراحت میکردم مثلا خانوادم با هم بحث میکردن من دیگه میریختم تو خودم و همش شبا گریه میکردم با دوستام درد و دل میکردم و همش راجب بیماری و ناراحتی اینا با دوستام حرف میزدم، ی دختر عمو داشتم من و اون بیشتر باهم حرف میزدیم و باهم دردودل میکردیم و اونم همش میگف خانوادم دوسم ندارن بهم توجه نمیکنن مامانم دوسم نداره همش مقایسه میکنه خلاصه تا اینکه من به خانوادم گفتم و خانوادم یعنی همشون نگران من شده ان ناراحت بودن همش میگفتن زهرا چش شده زهرا خوب بود و منم چون بچه آخر بودم خیلی من و دوس داشتن تا اینکه گفتن بریم چشم پزشک رفتیم یه چشم پزشکی که در حد معاینه، چشمم و معاینه کرد و من یه چشمم کاملا تار میدید سیاه بود دکتره گف من نمیدونم باید برید پیش یه فوق تخصص و ما رفتیم پیش تخصص ن یه جا ام چند جا رفتیم گفتن التهاب اعصب چشم داری گفتن باید بری پیش دکتر مغز و اعصاب شاید مال اعصابت باشه ما رفتیم پیش دکتر مغز و اعصاب گف باید ام آر آی اینا بگیریم از سرت ببینم چیزی هس یا نیس، من ام آر آی گرفتم از سرم و گفتن مشکلی نداره سرت ولی باید بستری بشی بماند در طول این مدت که میرفتیم دکتر خانوادم چ قدر نگران بودن و حالشون خراب شد من و بیمارستان بستری کردن خودم حالم اصلا خوب نبود و همش گریه میکردم میگفتم تموم دیگه از زندگی نا امید شده بودم میخواستم بمیرم گفتن باید بیمارستان بستری بشه روزی دوتا سرم استفاده کنی در طول روز من که اصلا حال خوشی نداشتم انگار افسرده گرفته بودم من 5روز تو بیمارستان بستری شدم تمام فامیل یا زنگ میزدن یا می اومدن ملاقات بهم توجه میکردن بیشتر واسه خانوادم عزیز شده بودم حتی واسه فامیل ها ام، مامانم همش اون چند بالا سر من بود شبا تا صبح گریه میکردم مامانمم میدید من گریه میکنم اونم گریه میکرد خلاصه من مرخص شدم اما خوب که نشدم هیچ بدترم شدم و هیچ فرقی نکردم
تا اینکه دوسال پیش با استاد آشنا شدم و فایل های رایگانش و گوش کردم و فقط یه کم حالم بهتر شد چون زیاد به فایل ها عمل نمیکردم، ولی همچنان وقتی سرم درد میکرد یا جایی سری به خانوادم میگفتم چون میدونستم بهم توجه میکنن فک میکردم این خیلی خوبه خانوادم بهم توجه میکنن دوسم دارن اما نمیدونستم دارم کار کاملا اشتباهی انجام میدم نشانه کمبود نشانه اینکه خودم و دوس نداشتم اعتماد به نفسم پایین بودم
تا اینکه من ازدواج کردم و از خانوادم دور شدم و بعضی موقع ها که تو خونه تنها بودم فایل های استاد و بیشتر گوش میدادم کلا تمام افرادی که اطرافم بودن و منفی بودن حذف کردم و در ارتباط نیستم باهاشون خداروشکر همسرمم تو این مسیره و خیلی کمکم کردن، ایشون خیلی از من بیشتر فعالیت میکنن، من خودم یه مدتیه خیلی بیشتر فایل های استاد و گوش میدم و اینکه دیگه دنبال این نیستم که جلب توجه کنم، و با هیچ کس دردودل نمیکنم و راجب بیماری اینا با کسی حرف نمیزنم و دیگه اجازه نمیدم حتی خانوادمم دیگه راجب بیماری و مشکلات بامن صحبت کنن
اتفاقا امروز رفته بودم خیاطی و نشسته بودم کنار دوتا خانم میانسال که همش داشتن راجب بیماری صحبت میکردن گفتم اگه منم راجب بیماری صحبت کنم جزبشون میکنم و بلند شدم رفتم اون ور و اصلا حرف هاشون و نشنیدم و گفتم خدایاشکرت که تو این مسیر هستم اگه قبلا بود میشستم باهاشون حرف میزدم و دوچیز ام راجب خودم میگفتم که منم نمیدونم کمرم درد میکنه، کلیه ام درد میکنه اما هیچی نگفتم و حتی به حرف هاشونم گوش نکردم
چون اگه به حرف هاشون گوش میکردم و راجبشون صحبت میکردم یعنی دارم به خداوند میگم من این بیماری و این مشکل و بیشترش و میخوام
ببخشید کامنت ام خیلی طولانی شد
در پناه الله مهربان شاد خوشبخت و سلامت باشید
سلام خدمت استاد خوبم عباس منش و خانم شایسته
چقدر فضایی قشنگ بود اینجا و چقدر ساختمان لوکس و بلند ساخته شده است
چقدر هوای لذت بخش و رویایی بود
چقدر خوب خلوت و آرام بود
عجب فایل قشنگ و عالی را گوش دادم
چقدر. به موضوع ارزنده اشاره کردید و نکته های مفید را بیان کردید
من خودم قبلاً این جلب توجه و ترحم داشتن دیگران به من. را دوست داشتم
چون نمی دانستم که نباید از مشکلات و مسایل های ناجالب زندگی مان با دیگران صحبت کنیم
بلکه احساس می کردیم این کار ما چقدر خوب است و ما این تجربیات را با دیگران شریک سازیم
من مبلغ پولی را به یک دوستم قرض داده بودم و این دوستم زمین خریده بود
چون گفت که بعد از چند ماه پول شما را می دهم.
و من زمانی که پول نیاز داشتم این دوستم نتوانست پول من را پرداخت کند
و من چقدر در مورد این دوستم با این و آن حرف زدم که من در روز های سخت به فریادش رسیدم و حالا این آغا پول من را نمی دهد
اینگار من از. صحبت کردن این موضوع کلی لذت می بردم
و جالب اینکه من این پول را بصورت یکجا دریافت نتوانستم
آن هم بعد از مدت های خلی زیاد و به صورت کم کم گرفتم و هیچ راهی را هم نگرفت این پول من
و آن زمان از قوانین چیزی نمی دانستیم
و در زمان دانشجویی هم من یکسری مشکلات و وخیم بودن وضعیت مالی را داشتم
حتی تا هنوز که هنوز است من در این مورد خلی با جزیات و آب و تاب حرف می زنم
که من این جوری گرسنگی کشیدم و بی پول بودم و فلان شد
همین چند شب قبل با یکی از همکارانم خلی با اشتیاق صحبت می کردم در مورد این شرایط های نا جالبی را که سپری کرده ام
و بعدا به ذهنم آمد که این صحبت ها را نباید انجام می دادی
و آن وقت بود که خودم. را سرزنش می کردم اما دیگر چاره نداشت چون کاری که نباید می شد را من انجام داده بودم و در مورد مشکلاتم که در گذشته تجربه کرده ام حرف زده بودم
بازهم خلی تلاش دارم که در مورد این موضوع حرف نزنم اما از بس که ما همیشه این چنین رفتار ها داشتیم کلا عادت من شده بوده
و این را هم از فایل های متعدد شما استاد خوبم شینده بودم که در مورد مشکلات و مسایل زندگی مان با دیگران و خود تان و حتی خداوند صحبت نکنیم
اما بازهم ذهن ما فراموش می کند
باید خلی تمرین کنم تا در این بخش قوی شوم
ابن را هم یاد آوری کنم که در خلی از جاها واقعا خوب عمل کرده ام و دهنم را بستم و اگر حرف زدم از موفقیت هایم سخن گفته ام
و بعدا بخاطر اینکه از موفقیت هایش صحبت کردم به جای مشکلات خودم را تحسین کردم
اما بعضی موقع ها است که فراموش می کنیم و از نا خواسته ها صحبت می کنیم
والدین من خلی قشنگ این رویش را بلد است و همیشه از نا خواسته ها و مریضی های شأن حرف می زند
حتی از گذشته ها می دانم با اندک مریضی که داشتند خلی با جدیت روی آن حرف می زدن و یکسره ناله و شکایت داشتند
وقتی اقوام و همسایه ها به عیادت شأن می آمدند نگاه می کردیم که با چی شدت داشتند صحبت می کردن و حالا می بینم که آنها آن زمان چقدر دنبال جلب توجه بودن و به نحوی از این کار خوشحال می شدند
و هر روز و هر هفته این دوستان به عیادت شأن می آمدند و اینها به نحوی لذت می بردند از اینکه با این مشکلات مواجه است و حرف می زدند
من خودم حالا به لطف خداوند خلی کم به موضوعات مانند سرما خوردگی و این جور موارد ها اگر مواجه شوم
و مدت یک سال می شود که حتی سرما نخوردم
اگر هم کمی احساس نا خوشایند داشته باشم حتی با دیگران یا همکارانم در این مورد حرف نمی زنم و بعدا می بینم که چقدر زود و سریع سر حال می شوم و کلا فراموش می کنم که چند روز قبل من در فلان مورد کمی بی حال بودم
خداوند را سپاسگذارم بابت این فایل های بسیار عالی و آموزنده شما استاد خوبم که دارید با این صحبت ها کلی تاثیر خوب در زندگی ما و افکار ما می گذارید
خداوند را شاکر و سپاسگذارم که مرا به این مسیر خوب و نورانی هدایت کرد
خدایا تو را می پرستم و از تو یاری می جویم
خدایا صد هزار بارشکرت
بنام خداوند بخشنده ومهربان
سلام ودرود خداوند به استاد عزیزم ومریم بانوی گرامی ودوستان الهی ام
خداراسپاسگزارم بابت بودنم در این مسیر زیبا
قبل از آشنایی با قوانین وقبل از کار کردن دوره عزت نفس منم یکی از این اشخاص بودم که هر کاری میکردم تا تایید طلبی وتوجه دیگران راجلب کنم وخودم را یه قربانی به تمام معنا می دانستم وخداراشکر به لطف خدا وآگاهیهای دوره عزت نفس دیگه آگاهانه سعی کردم در مورد ناخواسته هام صحبت نکنم، دیگه دنبال ترحم دیگران نبودم حتی تو دوره بیماری پندمیک با اینکه خودم در رأس کار بودم مسئول HSE شرکت وباید اطلاعات کافی درمورد آن بدست می آوردم ولی اصلا دنبالش نبودم وبا اینکه مرتب با کسانی برخورد داشتم که مبتلا بودند من اصلا درگیر این بیماری نشدم
نکته :
به هرچه توجه کنیم همان را به زندگی خود جذب میکنیم
اگر میخوای جلب توجه کنید چیزی را جلب کن که بهت قدرت بده
جهان با افکار ما کار میکند
حتی وقتی همسرم وخانواده اش در مورد این مسائل ومشکلات صحبت میکردند من دوری میکردم
از وقتی ازشما شنیدم که حتی از مشکلاتت پیش خدا هم صحبت نکنید همیشه این پژواک صداتون تو گوشمبود
وقتی سر کار برا صبحانه می رفتیم همکارام همه از رفتارهای بد همسرشون صحبت میکردند من با وجود اینکه شاید همسر من هم آن رفتار را داشت سکوت میکردم ونتیجه آن گلایه وبحث بیشتر همکارام باهمسرانشون بود ولی من آرام بودم وبه طرز عجیبی آن رفتار همسرم اصلاح میشد البته که حواسم بود تو بحث آنها شرکت نکنم وخودم را مخاطب صحبتهاشون قرار ندم
استاد این موضوع خیلی ریشه های ریز وباریکی دارد که ممکن هست در هر زمینه ای پیش بره
یه دوستی دارم که دوره دانشگاه هم باهم بودیم همیشه یکدیگر را در کلاس های آموزشی مرکز بهداشت می دیدیم یه مدتی دیدم تو کارگاهها نیست تا بعد از یکسال تو یکی از کارگاهها دیدمش ،گفتم اعظم تو کجایی چرا نیستی گفت فهیمه یادت هست پارسال یه کارگاه آموزشی شرکت کردیم دانشگاه آزاد میبد گفتم آره خب گفت مدرس از شیوع سرطان سینه بین خانمها گفت ،گفتم من زیاد دقت نکردمدوستمتعریف کرد من از بعد آن کارگاه مدامبا خودم فکر میکردم که منماین سرطان را دارم حتی یکی دوبار هم به پزشک مراجعه کردند که دکتر به ایشون گفته مشکلی نداری ولی سه چهار ماه بعد از آن ایشان هم مبتلا به سرطان سینه شدند اتفاقا دوستم گفت فهیمه من خودم با فکرهای بیخودی وترسهای الکی وپیگیری مطالبی در مورد این بیماری ،این بیماری را جذب کردم
وخیلی موارد دیگه که الان حضور ذهن ندارم
نکته جالب تر اینکه طبق آموزههای شما وقتی ما روی خودمون کار میکنیم ودر مسیر درست قرار بگیریم دیگه کمتر با افرادی برخورد میکنیم که از مشکلات حرف بزنند ویا گلایه کنند
استاد جان صمیمانه از شما ومریم بانوی عزیز سپاسگزارم یادآوری این آگاهی ها تلنگری بود که یادم بماند که مسیر درست کدام هست
درپناه الله شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید در دنیا وآخرت
بنام خداوند تسلی دهنده قلبها
سلام استاد عزیزم
این فایل چه به موقع
و چقدر این داستان من داغه برای همین موضوع
هفته گذشته دست من با قیچی برید
من کلا به لطف الله زخمی شدنم خیلی کم شده ازون موقع که باور کردم من تحت حمایت خداوند
ولی خب این اتفاق افتاد ولی خداییشم بد برید
من انگشتمو بستم و خلاصه این خواهر اومد نشستم داستانو تعریف کردم
داداشه اومد نشستم داستانو تعریف کردم
خالهه اومد همینجور
اتفاقا برای عنوان کردنش،تو دلم بود که گفتنش مشکلی داره؟به فایلی از شما هدایت شدم که گفتین گوشی رو میگرفتین دستتون و با دوچرخه و چندین بار خیییلی بد خوردین رو زمین و خلاصه با خنده گفتین که فرمون رفت تو شکمم و سرم رفت لای چرخ و خلاصه اینجور
گفتم خب استادم گفت پس مسئله ای نداره
و منم با خنده برا همه داستانو تعریف میکردم
استاد ی چیزی بگم من ازون وقتی که با شما اشنا شدم و رشد کردم
دوست دارم بقیه منو قوی ببینن،سالم ببینن،سرحال ببینن،حتی حالمم بد میگم خیلی خوبم
وضع مالیمم افتضاح باشه از کسی پول نمیگیرم و کلا خودمو خیلی همه چی اوکی نشون میدم
خسته هم باشم حتی میگم نه
و این خیلی بهم کمک کرد که تو خانواده که همه کرونا گرفتن من نگرفتم
همه هی سرما میخوردن من نخوردم
خلاصه
داستان داغمو بگم
چنروز پیش با خواهرم از روی بچه اش بحثم شد و این موضوع ذهنمو درگیر کرد ولی خیلی بحث بزرگی نبود البته نه توی مغزم
و من تو مغزم پرورشش دادم
فردا اونروز پدرم با من بحث کرد،پدری که ی مدته مثل پروانه دورم میگرده و قربون صدقه ام میرفت،خیییلی مسخره باهام بحث کرد از روی موضوعی کاملااااا غیر منطقی
من توجه نکردم دیگه بهش
و حتی با هیچکس ی کلمه حرف نزدم در موردش
پدرم فهمید اشتباه کرده و دوباره قربون صدقه ام میره و خلاصه رابطمون فوق العاده س به لطف الله
ولی دیروز
اخ اخ
دیروز خواهر من مجددا بخاطر بچه 10 سالش به معنای کلمه منو شست اونم جلوی خاله ام
و این برای من خیلی دردناک بود
من خیلی محترامانه جوابشو دادم
ولی خب مامان و خاله ام به اون گوشزد کردن که کارش اشتباه بوده و مقصر بچه اون بوده
ولی خب انگار احساس مادرانه اون بر این رابطه خواهری غلبه کرده بود و اصلا کوتاه نیومد
ولی من اصلا دیگه حرف نزدم
نه با خودش
نه با فرزندش
چون برای بار دوم بود که همچین اتفاقی رخ میده
و باید برای خودم ارزش قائل میشدم و بهش میفهموندم که کارش غلطه
کلامی که گفتم ولی با سکوتم اینو خواستم بیشتر متوجه اش کنم
ولی وقتی اخر شب رفتم قدم بزنم
حین قدم زدن اشکام اومد
گفتم خدایا من کجای کارو اشتباه رفتم
که خدا گفت و گفت و گفت
گفت مریم اشکاتو پاک کن
مگه من نیستم که غصه بخوری
قرآنو باز کن و ببین من چی میخوام دقیقا بهت بگم
«انشقاق ایه 23-24-25
و خدا به آنچه در دل خود جمع میکنند،داناتر است
پس به عذابی دردناک بشارتشان ده
مگر کسانی که ایمان آوردند و اعمال شایسته کردند که ایشان را پاداشی بی پایان است»
گفتم الله اکبر
همینه خدای من
تو از دلم اگاهی و میدونی که دارم بی خودی هم غصه میخورم ولی نمیتونم فکر نکنم،توجه نکنم
چیکار کنم،کار شایسته چیه که باید انجام بدم؟
و خدا دوباره گفت و گفت
گفت مریم این ی تضاد
خب چرا بجای فکر کردن به این موضوع به متضادش فکر نکنی
فک کن و تجسمش کن
و گفت
ی خونه چوبی خیلی بزرگ
تو ی زمین پهناور سرسبز
درختای سر به فلک کشیده
دور از شهر و هیاهو
ماشینهای فوق العاده اتون توی پارکینگ
انواع میوه و غذاهارو دارین
که ویو پنجره خونه ی دریاچه با آب تمیزه
تو و همسرت اونجا در مورد من صحبت میکنین،چون خدا خودش میدونه وقتی در موردش صحبت میکنم حالم خوب میشه به شدت
اونجا قدم میزنین و
نه خانواده خودت هستن و نه خانواده همسرت
اصلا تو امریکا زندگی میکنی و خیلی ثروتمندی و شغلی رو داری با کار کم ولی درامد خیلی خوبی داری
ولی چیزی که بیشتراز همه دوست داشتم اون صحبت های دو نفره،یعنی با ادمهای زیادی در ارتباط نبودن و در عین حال در مورد خدا و قوانینش حرف زدنه
این بهم خیلی لذت میده
همینجور که داشتم تجسم میکردم و حالم هی بهتر و بهتر میشد
خدا گفت
حالت خوب شد؟
گفت خدایا خیلی دوستت دارم اره
گفت مریم قربونت برم بنده خوب من
این همون تضاده و تو همیشه باید به مخالفش فکر کنی
نزار حالت بد بشه
کنترل احساستو دست کسی نده
تو قدرتشو داری که افکارتو کنترل کنی
میدونم نمیزاری کسی بیاد و حالتو بد کنه
تو میتونی
تو میتونی
تو میتونی
و ادامه داد
تو لایق تجسمی که کردی هستی
تو لیاقتشو داری
به کمترش راضی نشو
من کمکت میکنم
من همراه تو هستم
در هرلحظه پیشتم
صدام تا به کمکت بیام
یادم افتاد من قبل از همه اینا گفتم وقتی که داشتم گریه میکردم گفتم یا الله کمکم کن من جز تو کسیو ندارم
و خدا واقعا ارامش بخش قلبهاست
ایمان تو دلم جوونه زد
من دیدم آینده مو
حالم خوب شد
و من به خدا اعتماد دارم
من به وعده هاش ایمان دارم و میدونم پایبنده
میدونم راه هارو برام باز میکنه
میدونم فرصتهای پیش رو بی نهایته
میدونم موقعیت های خوب و استثنایی برای من بی نهایته
میدونم میدونم
خدایا کمکم کن.
.
استاد در مورد ی چیز دیگه همین خواهرم به همراه دخترش الان چندسالیه ی سره هر هفته بدون استثنا دکترن
هی دکترن و من میبینم که هی تا دخترش مریض میشه قربون صدقه اش میره
و این مریضی اصلا تموم نمیشه که نمیشه
اینقد که پول دکتر میدن میتونستن ماشین بخرن
این همون دلسوزیه که باعث شد خودشم بدترتر بشه
ولی مثلا تو خونه ما بابام هیچوقت اجازه نمیداد هی بریم دکتر
اصلا انگشت شماره که رفته باشم
قبلنااااا فک میکردم بابام طلم میخواد بکنه
که سرماخوردم و میگه قرص نخور و دکتر نرو
ولی الان میفهمم که حق با بابامه
بابام واقعا الگوی منه تو این مورد
خدایا خععععلی دوستت دارم
استاد شمارو هم خیلی دوست دارم
خودمم خیلی دوست دارم که پشت خودم هستم.