ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 52

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهدی قربان گفته:
    مدت عضویت: 584 روز

    بنام خداوند مهربان تایید وتحسین قوانین خداوند رو وتایید وتحسین میکنم هدایت خداوند رو خداوند هر وقت ازش،درخواست میکنم خداونددقیقا هدایتم میکنه به اون فایلی که دقیقا اون چیزی که من باید روش،کارکنم وخداوند با آگاهیش تایید وتحسین میکنم این اگاهی رو و فقط با آگاهی خداوند می تونم احساحس خوب برسم تایید میکنم عدل خداوند رو خدواند اقرار به ناتوانی میکنم در برابر تو که خودت هدایت من در بر بگری چون دیگه به این باور رسیدم که با قوانین خداوندبود میتوانم به ثروت سعادت خوش‌بینی برسم تایید تحسین مدت ها بود دلیل حال بعد می دونستم چطور رها شدن ازشون بلد نبودم وخودم واجازه داد با ذهنم می خواست با بردن کانون توجه به سمت بیماری های دیگران بهم بگه نخواسته های دیگران دلیلش،گردن خداوند بی اندازه درصورتی که همون شیطان که توجه مرا می برد به سمت اون نخواسته داشته حال مرا بد ومرا منحرف می‌کرد که به احساحس،بد برسونه احساحس،منجر بشه به بیماری همین باعث شد که مچ ذهنم بگیرم که دلیل تمام اتفاقات ناراحتی ناراحتی نگرانی افکارخراب است ولی لحظه ای که متصل می شوم دلیل هم نگرانی هایرگردن خود شیطان می اندازم ولی دلیل هر چه حال خوب وانرژی،مثبت وسعادت وثروت رو موفقیت رو به خداوند وصل میکنم خدایا شکرت که این آگاهی رو هم خداوند بهم داد که اجازه ندم شیطان به بردن کانون توجه این چیز خدایا شکرت خداوند اینقدر قلب مرا بزرگ کرده اینقدر وجود مرا بزرگ کرده که اعتبارش می دم به خداوند وهمبش متواضع هستم در برابر خداوند تا آگاهی رو دریافت کنم وعمل کنم اینقدر قلب خداوندبزرگ کرده که با این چیزا حال بد نمیشه وشیطان خواست با چیزا به من بگه خداوند عادل نیست خداوندعادل هست ومن با درک قوانینش،وتحسین کردن عدل خداوند از درون به ثروت سلامتی عشق می رسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    ماکان الیکایی گفته:
    مدت عضویت: 498 روز

    145مین تحول روز من

    موضوع فایل:ریشه جذب ناخواسته ها و راهکارها برای تغییر دادن آن

    سلام استاد جان و بانو و همسفران سایت استادعباسمنش

    یکی از مهمترین عواملی که افراد بیماری بدبختی مشکلات مسایل و هر آنچه را که تصور کنی را جذب کنند بدلیل جلب توجه هست،که می‌خوان مورد توجه قرار بگیرند،خداوند حتی در قرآن نیز به پیامبر گفته که در مورد مشکلات با من صحبت نکن،نه تنها من با هیچ کسی یعنی دور اطرافیان نیز صحبت نکنید،و حس قربانی شدن به خود نگیرید،

    وقتی احساس تون بده و در مورد مشکلات و مسایل با کسی حتی با خانواده صحبت می کنید،یعنی به آن توجه کنید از همان جنس وارد زندگیت میشه،قانون جهان اینه که به چیزی توجه کنی از همون بیشتر وارد زندگیت میشه،مریضی، بلا مصیبت،تصادف، حال بدی،بیشتروبیشتر وارد زندگیتون میشه

    زمانی بود فرزندم تو سالیان قبل نوزادی بیماری داشت و خداروشکر توسط دستان و نگاه ویژه خداوند جراحی شد و حالش خوب خوب شد،من اون زمان سرکارم،پیش همه جار میزدم حالم بد بود طرف منو می دید میخواست گریه کنه به حالم،همه می‌دونستن فرزندم جراحی کرده یکماه تو بیمارستان خوابیدم،این حس ترحم که در وجودم قرار داشت و از بدبختی و مشکلات حرف میزدم ناآگاهانه بود و احساس قربانی شدن در من اوج گرفت،و باعث شد همه بفهمند من چه مشکلی دارم،اما استاد میگه وقتی عزت نفس داشته باشی حتی به خدا هم در مورد مشکلات گلایه و شکایت نمیکنی،منو همسرم اونقدر توجه کردیم به بیماری فرزندمون که وقتی کاری انجام میده و میخواد از زیر کاری یا مسولیتی فرار کنه یا ناهار یا شام نخوره میگه سرم درد می‌کنه یا دل درد دارم،کلا بهش توجه میکنیم و باید مقداری در توجهات خودمون نسبت به عملکردهای فرزندامون تغییر موضع بدیم و توجهات خودمون از افسوس ها نگرانی ها کمبودها و محدودیت ها دریغ کنیم و بسمت احساسات خوب و عالی و حال خوب،شادمان بودن و فراوانی گستردگی نعمتها متمرکز بشیم،

    اتفاقات زیادی از این مدل برای من پیش اومده که واقعا اونقدر در مدار و فرکانس سریع برای من رقم خورده که میبینم و الان به اون باور رسیدم با وجودم در این سیستم و تا حدودی یاد گرفتن قوانین جهانی،به هر چیزی توجه کنم همون تو کسری از روز و هفته پدیدار میشه،خب چرا از حال خوب داشتن و احساسات عالی و تمرکز روی زیبایی و نعمتها فوکوس نکنم تا حال خودم بهتر و پربارتر نشه،

    سپاسگزار پروردگار عالم بابت دریافت آموزه‌های سایت استاد عزیز و بانو شایسته،و فایل پرانگیزه و پراز دانش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    آرزو جمشیدی گفته:
    مدت عضویت: 538 روز

    سلام ب استاد عزیزم و مریم جان

    منم هم توی این سطح فرکانس جلب توجه بودم و خدا رو شکر با راهنمایی شما بهتر شدم ولی هنوز بعضی موقع تو کارهام انجامش میدم و الان متوجه شدم که ترمز من شده توی کار که از امروز بر طرفش میکنم خدا رو شکر راهنمایی و هدایت شدم

    من چند سال پیش که خواهرم مشکل قلبی داشت همیشه میگفت تو نفس کم میاری یا نفس نفس میزنی وحتی زمانی که میرفتیم تو استخر ب شوخی من میبرد تو سونا و درب سونا را میبست و میخندید و میگفت تو مشکل قلبی داری چون تو عوارضش داری من سالمم من این را باور کردم و با خودم تکرار کردم تا دو الی سه سال بعد متوجه مشکل قلبی شدم و من خودم با افکارم مریضی برای خودم ساختم و تجربه کردم زمانی که بیمار بودم چون با شما همراه شدم ی بار هم درباره مشکلم صحبت نکردم حتی تو بدترین حالتم سکوت میکردم تا خدا را صد هزار مرتبه شد هدایت شدم ب سلامتی حتی ی قرص هم نمیخورم و در تمام روز سالم سالممم خدایا شکرت الان تو قضیه کاری متوجه این جلب توجه شدم که امروز متوجه نتیجه کار شدم و قرار ترمز اصلی بر دارم خدایا سپاس گزارم

    استاد عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    فهيمه گفته:
    مدت عضویت: 1954 روز

    به نام خدای هدایتگرم

    سلامی گرم به استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته مهربانم

    قبلا هم توی یه کامنت دیگه درباره اینکه همین چند ماه پیش که مسافرت رفتم ایران و اتفاقات ناخواسته ای برام پیش اومد و مدام این صدای شما در گوشم زنگ میزد که باید آگاهانه دهنم رو ببندم و درباره این اتفاقات با کسی حرف نزنم

    همش یاد درسای استاد می افتادم که آیا میخواهی این اتفاق برات تکرار بشه ؟

    جوابم نه بود

    دوباره میشنیدم که خوب پس اگر دوست نداری این اتفاقات تکرار بشه درباره اش حرف نزن

    قسم میخورم به همین لحظه که وقتی دهنم رو بستم و درباره اش با هیچ کسی حرف نزدم اون اتفاقات یکی یکی حل شدن

    خیلی سخته بعد از حدود 9 سال بری خانواده ات رو ببینی

    و انقدر زیر ذره بین باشی و اتفاقاتی پیش بیاد که نه تنها نخواهی درباره اش حرف بزنی حتی حالتو خوب نگه داری که کسی متوجه ناراحتیت نشه

    البته متوجه شدن یه سری کارها با تاخیر داره انجام میشه

    ولی اصلا غر غر نکردم

    و در آخر انقدر کارهام عالی تموم شد

    که همسرم هم تشویق شد پاشه بیاد ایران

    درباره بیماری که من تحت هیچ شرایطی با کسی صحبت نمی کنم

    یاد گرفتم وقتی احساس میکنم چیزی نا میزون داره پیش میره ، میرم میشینم توی مدیتیشن

    حتی فکرم رو هم خاموش میکنم

    خودم از سر راه خودم میرم کنار تا جهان کارها رو برام آسون کنه

    حافظ تو خود حجاب خودی از میان برخیز

    اینکه استاد گفت با آدما ارتباطش رو کم کرده چون دوست نداره بدبختی های دیگران رو بشنوه

    من آگاهانه اطرافیانی که همه اش ناله میکردن رو گذاشتم کنار

    این در حالی هست که فقط اونایی که مهاجرت کردن میدونن چی میگم

    وقتی مهاجرت می کنی هر آدمی که با زبان ما صحبت میکنه در مورد ما ، هر آدمی که فارسی حرف میزنه ، چه موج شیرینی توی دلمون راه میوفته

    توی این شرایط من افرادی رو آگاهانه از دایره ارتباطاتم قطع کردم

    همه اش به خودم میگم تنها موندن بهتر از با هر کسی ماندن هست

    اصلا هم نمیزارم شیطان زمزمه کنه که آی دیدی هیچ کسی دورت نیس

    همه اش میگم خدایا انقدر عیارت بالاست که دلم نمیخواد کسی این دوتاییمونو به هم بزنه

    گرچه وقتی هم کسی اطرافم هست میگم خدایا میدونم الان توی این شرایط فعلی داری خودتو تجربه می کنی حواسم به خودت و خودم هست که حالمون خوب باشه

    هر وقت با این نگاه جایی رفتم انقدر خاطرات شیرینی رقم خورده که بیشماره

    با این حرف سعی میکنم همیشه نگاهم رو آگاهانه ببرم سمت خدا

    استاد اشاره کرد به افرادی که میان ترحم میگیرن با رفتارشون

    منم در جا حرف رو عوض می کنم وقتی با این آدما برخورد می کنم

    کلی زمان برد تا فهمیدم استاد میگه “””حتی با خدا هم درباره مشکلاتتون صحبت نکنید”””””

    زمان برد تا فهمیدم خودم خدام

    خدا در من جاریه

    حتی اگر مشکلاتم از ذهنم هم بگذره چون فرکانس بدی میفرستم و چون نتیجه این ارسال فرکانس بد نتایج نادلخواه هست ، پس درباره مشکلاتم نباید حتی با خدا هم حرف بزنم

    استاد چراغ راهم شدی

    خدا راهتو روشن نگه داره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    مروارید متولد عشق خدا گفته:
    مدت عضویت: 862 روز

    به نام خدای عزیزم

    سلام به استاد ماه و مریم جون

    اینقدر این فایل آگاهی های نابی داره که همینجا به خودم قول دادم حداقل تا یک هفته هر روز بیام و این فایل رو در کنار دوره دوازده قدم گوش بدم

    دیروز بود که از یکنفر شنیدم یک مرد ایرانی که پادکست های جنایی می‌ساخته و خلاصه راوی داستان های جنایی و اینجور چیزا بوده به طرز فجیعی خودش و همسرش فوت شدن….من دیگه این خبر رو دنبال نکردم ولی همون لحظه بلافاصله بعد از شنیدنش یاد شما افتادم

    عههه استاد هم گفته بود که مواظب افکارتون، مواظب کانون‌ توجه اتون باشین مواظب باشین روی چی تمرکز کردین و راجع به چی صحبت میکنین

    اصلا یه تلنگر بزرگ بود واسم و اون حسی که گفتین یافتم یافتم درونم دوباره بیدار شد

    با اینکه خیلی توی زندگیم تاثیر کانون توجه رو دیده بودم اما این مثال واسم خیلی بزرگ بود یه جوری که سریع متوجه شدم خودمم دارم روی چیزایی توجه و تمرکز میزارم که نمیخوام توی زندگیم باشه

    الان که این فایل رو دیدم یاد خیلی از آدمای اطراف و دوستای گذشته ام افتادم و حتی یاد خودم

    واسه جلب توجه خیلی وقتا از مسائلم به مامانم یا بابام میگفتم و کلی هم توجه میگرفتم و درنهایت هم فقط یه مسکن بود اما اون مشکل حل نمیشد ولی تا دلت بخواد مسئله داشتم که حتی ذره ای به کسی نگفتم و تمرکزم رو از روش برداشتم و اون لحظه رفتم دنبال حال خوب و بطرز جادویی اون مسئله به زیباترین شکل ممکن حل شده

    قبلنا تا یه اتفاق کوچیکی واسه داداش کوچیکم می افتاد کلی قربون صدقش می رفتم و خلاصه هواشو داشتم اما کارم کاملا اشتباه بود و خیلی وقته دارم سعی می‌کنم این کار قطع کنم و جلب توجه رو به داداشم یاد ندم!

    حتی خیلی وقته پای درد دل مامانم یا دوستام ننشتم و تا بخوان شروع کنن سریع یا محل رو ترک میکنم یا بهشون میگم که من نمیتونم به درد دل گوش کنم ولی اگه اتفاق خوب و خوشایندی برات افتاده میتونم گوش بدم

    خلاصه که این فایل قشنگ بهم یادآوری کرد که بیشتر باید حواسمو جمع کنم

    مرسی از خدای قشنگم بابت هدایتم بسمت این فایل و مرسی از استاد و مریم جون

    دوستون دارم ماچ ماچ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    صفورا و نگار گفته:
    مدت عضویت: 1147 روز

    به نام خدای زیبایی ها و وهاب من خیلی خوشحالم ک به این فایل هدایت شدم من همین چند روز پیش داشتم میگفتم که چقدر گلوم درد میکنه و چندین روز من همین طور بودم و حالم بعضی شبا خیلی بد میشد من وقتی گوشیم افتاد توی اب حموم با اینکه خیلی خوب حسم رو تو اون لحظات خوب نگه داشتم اما برای اینکه بقیه بخندن میرفتم این رو تعریف میکردم من همین امروز به خواهرم در مورد گوشیم و زن عموم گفتم ک چقد خرج برداشته من در مورد اینکه چندین روز حالم بد بود که تازه رفته بودم دانشگاه با خواهرم حرف میزدم همه هم اتاقیام فهمیده بودن من حالم بده و حتی تصمیم گرفته بودن من رو از اتاق بیرون کنن و من هر لحظه ازشون میپرسیدم چقد طول کشید تا شما به این حال عادت کنید خدارو شکر که الان فهمیدم راه درست رو استاد من خیللیییییییی شمارو دوست دارم و هچنین خانوم شایسته عزیییزم رو خداروو شکر بابت این سایت بی نهایتتت فوق الهاده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مهدی قربان گفته:
    مدت عضویت: 584 روز

    سلام به استاد عزیز واز از خداوند سپاس گزارم بابت هر لحظه که مرا هدایت میکنه به سمت خودش به روشنایی به زیبای از خداوند می خواهم کمک کنه وراکارهای رو بهم بده برای رشد وبهبود شخصیتم وهر هرزوز رشد وپیشرفت واعتماد بنفسم بیشتر بیشتر بشه استاد خیلی راحت صحب میکنه اینکه من خودم رو مثل گذشته قربانی شراط دیگران نکنم واینکه من همیشه دنبال رشد وبهبود شخصتم باشم وتوجه به زیبای ها و سپاس گزاری کردن از خداوند مسائلم رو به صورت ریشه ای بر طرف کنم واینکه واقعن استاد میگه واقعن درست میگه من خانواده همیشه دوست داشتن اگه مشگلی پیش میاد همه رو با خبر کنن وهمیشه این چرخه بیماری همیشه تو خانواده ما بود واینکه خودم هم مدت ها که توی ذهنم همچون تصواتی هست وبعضی وقته برای دیگران دلسوزی میکنم واینکه نیازی های خودم رو این می ببنم که کاری برای کسی انجام بدم البته که بعضی وقتی به شکل گدشته ای که داشتم ناخداگاه ذهنم دوست داشتم که دیگران یک طوری برام دل بسوزونن وحتی بعضی وقتی نخوادگاه از خداوند در خواست مریضی می کردم که چیزهای برایم بیاورن یا اینکه برای احساحس همدردری کنند ویا اینکه احساحس ارزشمندی خودم رو تواین می دیم که برای دیگران دلسوزی کنم وهمش توجه به سمت فقر دیگران بود واز اون ور احساحس گناه می کردم به خاطر نداری مردم واز باورهای غلط توی ذهنم بود واینکه حتی وقتی داشتم غذای می خوردم توی نا خداگاه ذهنم برای دیگران دلسوزی می کردم البته نتیجش توی زندگیم مشخص بی تاثیر نبوده که هنور از لحاظ مالی رشد نکردم چون توجه رو به سمت این چیزها بردم واینکه از خداوند می خواهم یک باور غلط که از گذشته وجودیت خودم تو این می دیدم والان از خداوند می خواهم کمک کنه کانون توجه ام جاهای خرج کنم که به رشد وبهبود شخصتم کمک کنه واینکه اینکه خودش خداوند داره ودرخواست هایش رو از خداوند میکنه واینکه همش دروغ های که گفت خدا گفته فهمیدی که خداوند همم گفت هیچ کس وجودیت خودت رو این چیزا نبین وخودت از درون برای خودت ارزش قایل بشو وبا خلق ارزشت با خلق ثروت برای خودت وبرای رشد پیشرفت جهانت قدم بر درام با عزت نفسم با خرید کردنم با دریافت نعمت خداوند از سلامتی تا خوشبختی ودیدن زیباها وانرژی منبع درونی متصل شدن به قدرت رب وبه جای فرار از نخواسته خداوند راه حل مسله رو بهم میده که من خودم توانایی هایم رو بیشتر بشناسم واحساحس ارزشمندیم رو گره نزنم به وابستگی بیرونی ونتایجم نوشون بدن وبگم من این مسله حل کروم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سپیده گفته:
    مدت عضویت: 499 روز

    به نام خداوند دانا و توانا

    خدایا دوست دارم

    خداوندا تنها تورا می پرستم و تنها از تو یاری می جویم.

    متن مورد علاقه ام بود اینجا پیست می کنم قبل از سراغ ویس امشب رفتند.

    مسیح میگفت خدا همان عشق است

    من میگویم عشق همان خداست..

    وقتی واژه خدا را بکار میبری گویی به چیزی و شخصی دور و دست نیافتنی اشاره میکنی. خدا محدود و معین می شود.

    اما عشق یک شخص نیست. یک کیفیت، یک حضور، یک بوی خوش است.

    وقتی میگویی عشق، به چیزی اشاره میکنی که  به قلب بسیار نزدیک و دست یافتنی است.

    مبلغان همواره کوشیده اند تا ثابت کنند خدا در دوردست هاست. زیرا اگر خدا در دوردست ها باشد، آنان می توانند خود را نماینده و واسطه او معرفی کنند.

    اما زمانی که پای عشق در میان است تو می توانی کاری در مورد آن انجام دهی.

    طبیعت ذاتی تو عشق ورزیدن است.

    ……..

    استاد جان بله بله این بدترین ویژگی من که از طریق درد دل با دیگران می خواستم خودم تسکین بدهم و خودم ادم خوب جلوه بدهم و دیگران بد و از این طریق محبت دیگران بدست بیارم.

    شاید روزی 6و7 ساعت راجب خانوادم برادرم پدر مادرم با دوستانم همکلاسی ها همکار صاحبکار و بقیه غیبت می کردم.

    مثلا پایه ثابت صحبت من با دوستام بد گفتن شدید ها خیلی شدید از خانوادم بود.

    مثلا سرکلاس با رفقام از دبیرستان حساب کن تا دانشگاه غیره دائم می گفتن خانوادن بد هستن بابام منومحدود می کنه و به من توجه ندارند و دیگه الان دوست دارم ندارم کامل بگم ولی خوب دیگه پیش همه می گفتم فامیلام رفتارهای مناسب ندارن آبرو من می برند به فکر آینده من نیستن

    بعد مثلا دیگران بهم روحیه می دادن انگیزه می دادن وانگار یه جورایی ارضا روحی می شدم و جلب توجه می کردم .

    بعد مثلا روابط نامناسبم با پارتنرم به دوستام تک تک می گعتم گریه زاری

    دقیقا داشنم جلب توجه می کردم و حس ترحم برمی انگیختم.

    اره استاد جان من خودم مصادق بارز این رفتار بودم

    حتی پیش خداهم همین طوری چس ناله می کردم

    خیلی حتی تو بهترین شرایط هم من دنبال دلایلی برای منفی نگری بودم .

    حتی از این طریق می خواستم پارتنرم مجاب کنم که تو بدی من خوبم

    بهش حس عذاب وجدان بدهم که تو من ازار می دهی اینا.

    حالا شما فکر کنید چه نتیجه ایی داشت

    باعث هزار برابر شدن این مشکلات می شد

    دوما دیگران مثلا صاحبکار و همکار دیگران از نقطعه ضعفت استفاده می کنند.

    سوما اگر به پارتنری بگی اونم بیشتر سو استفاده می کند.

    و صحبت از مشکلات باعث جذب بیشتر مشکلات شدیدتر می شود .چرا چون وقتی تو داخل مدار غم ومنفی نگری می شوی

    صدبرابر اتفاقات بدتر برات رقم می خوره.

    حس بد مساوی اتفاقات بدتر

    تو فکر می کنی به شرایط بد خانوادگی و می ترسی و نگران میشی این نگرانی باعث میشه تو کار تو زندگی تو درس تو پول در اوردن تو ازدواج هم پس رفت کنی

    چون همه قسمت های مختلف زندگی باهم در ارتباط هستن.

    من الان 3 ماه این حرفا گذاشتم کنار صدرصد.

    خدایا شکرت که یه پدر نجیب و کارگر بهم دادی

    پدرم یه مرد زحمت کش که همیشه از من حمایت کرده خودش لباس خوب نپوشیده ولی بهترین لباسها برای من خریده .

    خدایا شکرت که پدرم همیشه تو تحصیل از من حمایت کرده شهریه من داده خرج مخارجم داده بهم توجه کرده همیشه مواظبم بوده .

    درسته خیلی ثروتمند نبوده اما همیشه باهات رفیق بوده بهترین گوشی برات خریده اختیار ازدواجت به خودت داده

    کاری به کارت نداره بهت شک نداره بهت ازادی عمل داده

    خدایا شکرت که پدرم بهترین پدر دنیاست.

    خدایا شکرت که مادرم همیشه مواظب من بوده همیشه کارهای منزل می کنه از بچگی مواظب من بوده بزرگم کرده زحمتم کشیده برام بهترین غذاها می پزه .بهم اهمیت می دهد مراقبم بوده عمر جوانی خودش برای من گذاشته.

    از خودش گذشته برام

    پدر ومادرم همیشه به من قدرت جسارت بخشیدن تو درسم خیلی کمکم کردن

    همیشه ازخودشون به خاطر خواسته های من گذشتن

    بهم ابراز علاقه کردن بهم حرمت گذاشتن .همیشه من بودم که قدر نشناس بودم بهشون اهانت کردم غرورشون خورد کردمبا اینکه اونا همه کاری برای من کردن اما من نداشنه هاشون بارها زدم تو سرشون

    من واقعا خیلی ازار دادم پدر مادرمو

    مطمنم اگر پدرم ومادرم من حلال نکنند هیچ وقت احساس خوبی نخواهم داشت.

    پدرم همیشه ساعت ها کارگری کرده تا من به اینجا برسم .

    اما من اون خجالت زده کردم

    حتی نمی روم یکبار ببوسمشون بگم دوستتون دارم خجالت می کشم غرورم اجازه نمی دهد.

    من بهترین خانواده دنیارو دارم بهترین خواهر برادر

    همیشه حمایتشون داشتم ولی من سرکش بودم لجباز خیلی بد رفتاری کردم امیدوارم خدا از سر تقصبرات من بگذره.

    ..‌‌‌

    پارتنرم حسین رو ازار می دهم .با اینکه حسین یکی از با شرف ترین پسر هایی که وجود داره .واقعا میگم این بشر مثل فرشته هاست .خوش اخلاق خوش برخورد مهربان صبور آقا همیشه خواسته های من اولویت زندگیش قرار داده

    واقعا خدایا شکرت که دارمش خدایا شکرت که حسین مثل یه مرد پای حرفاش مونده خدایا شکرت که همیشه حتی تو اوج سخت ترین شرایطی که داره به من توجه می کنه علاقه نشان می دهد

    حسین عزیزم تو هیچ وقت از من سو استفاده نکردی همیشه مسولیت پذیر بودی هیچ گاه به من درخواست سکس و عکس های منحرفانع ندادی

    حسینم ممنونم که همیشه تحت هر شرایطی بهم انگیزه دادی بهم عشق محبت بی دریغ دادی.

    حسینم همسرم ممنونم که من خیلی دوست داری کلی ویس بهم می دهی با صداقت همه چی بهم میگی با شخصیتی من ازاد می زاری .

    واقعا خدایا شکرت که من توسط ادم هایی احاطه شدم که همشون من دوست دارن به فکر آسایش خوشبختی من هستند

    بدرفتاری های من تحمل می کنند .واقعا خدایاشکرت برای من خانوادمو و عشقم حفظ کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 695 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    159 . روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    برنامه خدا

    امروز اصلا خدا یه جور دیگه باهام برخورد کرد بعد فهمیدم چی میخواست بهم بگه

    و فهمیدم همه اش برنامه هاییه که من رشد کنم

    صبح باتوجه به وعده ای که به خواهرم داده بودم و قرار بود بریم مترو درمورد فروشندگی ماسک سوال کنیم ،باهم راه افتادیم و رفتیم وقتی رسیدیم مدارک خواهرمو گرفت و گفت شرایطشو و بعد گفت 50 میلیون باید سفته بدی

    من اینو شنیدم گفتم چه خبره 50 میلیون سفته

    گفت پول که نمیخوایم کل سفته ها 20 هزار تمنم نمیشه

    گفتم نه و به خواهرم گفتم ولش کن میخوای یه غرفه ماسک که کل ماسک هاش نهایت 10 میلیونم نمیشه به عهده بگیری ولی 50 میلیون سفته میخوان

    برای کار تو جاهای دیگه انقدر سفته نمیخوان

    و بعد برگشتیم و خواهرم منصرف شد

    تو راه یهویی گفتم وای ببین پس این بود که خدا دو روز پیش با نشانه اش که فایل سفر به دور آمریکا 184 بود و گوش دادم و فهمیدم که باید مسیر نقاشیای خودمو ادامه بدم و نرم سمت فروشندگی ماسک ، این بود

    که هم براب چنین کاری 50 میلیون میخواست و هم کلی سختگیری داشت

    خلاصه از اونجا میخواستم برگردم خونه تا تمرین رنگ روغنم رو انجام بدم تا شنبه اگر خدا بخواد برم کلاس نقاشی

    خواهرم بار اولش بود میرفت نمایشگاه شهر آفتاب و قرار بود امروز مادرم و خواهرم برن اونجا و نقاشیای منم ببرن برای فروش کنار کارای خودشون

    خواهرم گفت طیبه تو هم بیا من تنها نرم ،بیا یکم برو نمایشگاه و ببین و بعد برو خونه

    خودم اصلا نمیخواستم برم نمایشگاه ولی حس درونم از قلبم میشنیدم طیبه برو امروزو برو

    وقتی رسیدیم مترو و مادر و خواهر زاده ام اومدن به مادرم گفتم میرم خونه ،شنیدم اون حس میگفت نه باید بری نمایشگاه

    مادرم هم گفت طیبه امروزو بیا فردا بشین نقاشی بکش ،امروز که اومدی بیرون ، گفتم باشه و باهاشون رفتم

    وقتی رسیدیم نمایشگاه هیچ کس نبود اکثرا با ماشیناشون اومده بودن و حتی من تعجب کردم چون یه بار اونجا رفته بودم انقدر آدم زیاد بود ،ولی اینبار کسی نبود

    ما رفتیم سمت در وردی و صندلی داشت نشستیم و من وسایلامو پهن کردم و نشستیم ،خواهرم 20 هزار تومان فروخت و همینجور نشسته بودیم یهویی با موتور نگهبان انتظامات اومد گفت جمع کن

    من یهویی گفتم ، مترو میریم میگن جمع کن اینجا میایم میگین جمع کن ، باشه جمع میکنیم

    ولی دروغ چرا بغضم گرفت و تو دلم گفتم خدا داری تلاشمو میبینی دیگه باید چیکار کنم تو کمکم کن

    راه گشونم بده بگو چیکار کنم

    بعد دید چشمام پر اشک شد گفت یکم دیگه بشینید ولی همکارام بیان بگن باید بلند بشین

    همین که رفت چند دقیقه نشده یه موتور با دو تا مامور دوباره اومدن گفتن سریع جمع کنین

    من نتونستم کنترل کنم خودمو زدم زیر گریه

    قبل اینکه به خدا بگم نشونه بده ، اینبار گفتم خدا تو همه کار برای من کردی ، مشکل از باورای من هست یا اینکه شرک ورزیدم و یا اینکه ایمانم رو بهت نشون ندادم درست و حسابی و دارم نتیجه باورامو میبینم وگر نه تو هیچ تقصیری نداری

    من بودم که باعث این اتفاق بودم و بعد گفتم

    گفتم خدا یه نشونه بهم بده چیکار کنم مدرسه ها تعطیل شد ، رفتم مترو تا جایی که سعی کردم تلاش کردم و تو بهم کمک کردی حالا بگو قدم بعدیم رو و داشتم همینجور گریه میکردم و خواهرم گفت طیبه بسه گریه نکن الان میگن چی شده گریه میکنه

    ولی من داشتم با خدا حرف میزدم تو دلم و گریه میکردم میگفتم ببخش اگه نتونستم خودمو کنترل کنم و گریه کردم باید اینجا ایمانم رو بهت نشون میدادم و گریم نمیگرفت

    ولی گریه ام از یه جهت هم از این بابت بود که باورام ایراد داره و نباید گریه کنم و درسته سخت هست

    ولی هیچ وقت اینجوری نمیمونه و من اگر تلاش کنم و کنترل کنم خودم و ذهنم رو و ایمان داشته باشم کا وقتی خدا تا اینجا کمکم کرده بازم کمکم میکنه

    پس ادامه میدم ولی خدا باور کن هیچی نمیدونم قدم بعدی رو بهم بگو تا مدارم رو تغییر بدم و اونجا بود که گریه کنان میرفتم تا سوار ون بشم و برم مترو شهر آفتاب که سوار قطار بشم برگردم خونه

    گفتم خدا من دیگه دست فروشی هیچ جا نمیرم

    من ازت درخواست کردم میخوام نقاشی دیواری یا چهره بکشم و سفارش بگیرم خودت نشونه بهم بده

    نشسته بودم ساعت حدود 2:40 بود و شدید گرم بود و گریه میکردم بعد گفتم نشونه بهم بده خدا کدوم سوره رو بخونم؟

    چی رو باید از سوره قرآنت بهم بگی تا آرومم کنی ؟؟؟؟

    رفتم تو اپلیکیشن قرآن

    نشانه روزش این بود

    سوره آل عمران آیه 31

    قُلۡ إِن کُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی یُحۡبِبۡکُمُ ٱللَّهُ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ

    بگو: اگر خدا را دوست دارید، پس مرا پیروى کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد، و گناهانتان را بیامرزد؛ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است

    گریم گرفت یهویی حس کردم باید سوره 31 ام قرآن رو بخونم

    تو گوگل نوشتم سوره لقمان بود

    وقتی شروع کردم به خوندن دیدم ون اومد و رفتم سوار شدم و رفتم ایستگاه مترو و وقتی نشستم تا تقریبا یک ساعت دیگه قطار شهر آفتاب بیاد

    سوره لقمان رو باز کردم تا بخونم معنیشو

    آیه 12 که گفت :

    اگر سپاسگزاری کنید تنها به سود خودتون سپاسگزاری کردید

    آیه 16

    یَٰبُنَیَّ إِنَّهَآ إِن تَکُ مِثۡقَالَ حَبَّهٖ مِّنۡ خَرۡدَلٖ فَتَکُن فِی صَخۡرَهٍ أَوۡ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ أَوۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ یَأۡتِ بِهَا ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٞ

    پسرم! اگر عمل هم وزن دانۀ خردلى و در درون سنگى یا در آسمان ها یا در دل زمین باشد، خدا آن را مى آورد؛ یقیناً خدا لطیف و آگاه است

    اینجا بود که گفتم خدا یعنی میگی سعی و تلاشمو بکنم تا ایمانم رو نشونت بدم حتی به اندازه دانه خردل

    سعی کنم تو این مدارهایی که هیچ وقت اینجوری نمیمونه گریه نکنم و یادم باشه که با هر سختی ،راه حلی برای من هست تا رشد کنم

    حتی وقتی آیه 20 رو گفت که همه چیز رو مسخر من کرده

    به خودم گفتم ببین داره باهات قشنگ حرف میزنه خدا

    ببین داره میگه آروم باش هرچی بخوای مسخر تو کردم فقط باید اندازه دانه خردل باورم کنی

    و صبور باشی

    بعد آیه بعدیش 17 گفت بهم که :

    یَٰبُنَیَّ أَقِمِ ٱلصَّلَوٰهَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱنۡهَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَآ أَصَابَکَۖ إِنَّ ذَٰلِکَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ17

    پسرم! نماز را برپا دار و مردم را به کار پسندیده وادار و از کار زشت بازدار و بر آنچه به تو مى رسد شکیبایى کن، که اینها از امورى است که ملازمت بر آن از واجبات است

    درک کردم که باید صبور باشم و عجله نکنم درسته یه مدت بود درست فروش نداشتم ولی خداروشکر بازم فروش بود

    درک کردم که صبر کن که واجبه صبر کردنت و ادامه دادن مسیرت

    آیه 22

    وَمَن یُسۡلِمۡ وَجۡهَهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَکَ بِٱلۡعُرۡوَهِ ٱلۡوُثۡقَىٰۗ وَإِلَى ٱللَّهِ عَٰقِبَهُ ٱلۡأُمُورِ

    و هرکس همۀ وجود خود را به سوى خدا کند در حالى که نیکوکار باشد بى تردید به محکم ترین دستگیره چنگ زده است؛ و سرانجام همۀ کارها فقط به سوى خداست

    آیه 27

    وَلَوۡ أَنَّمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ مِن شَجَرَهٍ أَقۡلَٰمٞ وَٱلۡبَحۡرُ یَمُدُّهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ سَبۡعَهُ أَبۡحُرٖ مَّا نَفِدَتۡ کَلِمَٰتُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ

    اگر آنچه درخت در زمین است قلم باشد و دریا و هفت دریاى دیگر آن را پس از پایان یافتنش مدد رسانند، کلمات خدا پایان نپذیرد؛ یقیناً خدا تواناى شکست ناپذیر و حکیم است

    به خودم گفتم و حس کردم که هرچی بشه حتی اگر تو ایده هایی که بهم الهام میشه نتیجه ای نگرفتم و وانعی سر راهم دیدم در باورهام دنبال رفع مانع باشم نه در عوامل بیرون

    و در نهایت رسیدم به آیه آخر و گریم گرفت

    دقیقا جوابمو گرفتم و همون حسی که کرده بودم با این آیه به یقین تبدیل شد

    و با درخواستی که کرده بودم گفتم خب پس خدا ، من دیگه اصلا دستفروشی نمیرم و من طبق درخواستم میرم نقاشیامو به کافه و خونه هایا بیمارستانا نشون میدم تا نقاشی دیواری ،کار بگیرم

    و مدارم رو میخوام بالا ببری

    من تلاشمو میکنم خودت داری میبینی ، ایمانی بهم عطا کن که قدم بردارم و متوقف نشم یا نمونم تو دستفروشی و مدارم رو میخوام تغییر بدم

    آیه آخر این بود

    إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَهِ وَیُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡأَرۡحَامِۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسٞ مَّاذَا تَکۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِی نَفۡسُۢ بِأَیِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرُۢ 34

    یقیناً خداست که دانش قیامت فقط نزد اوست، و باران را نازل مى کند، و آنچه را در رحم هاست مى داند؛ و هیچ کس نمى داند فردا چه چیزى به دست مى آورد، و هیچ کس نمى داند در چه سرزمینى مى میرد؛ بى تردید خدا دانا و آگاه است

    وقتی این رو خوندم و هیچ کس نمیداند فردا چه چیزی به دست می آورد

    مثل چراغی روشن شد برام و گفتم تو داری تلاش میکنی و مسیرت رو میری ،هیچی نباید بری فقط ساکت باشی و سعیتو بکنی تا کنترل کنی ذهنت رو تا خدا باقی کارارو برات انجام بده ک چه میدونی فردا چی قراره برات رخ بده

    پس از لحظه ات لذت رو ببر

    و سعی کردم احساسم رو خوب کنم و باخدا حرف زدم و منتظر موندم تا قطار بیاد و وقتی اومد و من برگشتم خونه

    تو راه داشتم از اینستاگرام فایلای تیکه ای رو نگاه میکردم

    یهویی یه عکس توجهمو جلب کرد

    یه دختر نشسته بود و بارون میبارید و درست بالای سرش سنگ معلق بود

    رفتم نگاه کنم دیدم داره میگه و نوشته مینویسه رو فیلم که

    هر اتفاقی که در زندگی شما افتاده ، همه بخشی از برنامه خداست

    تمام لحظات سختی که پشت سر گذاشتید داره شمارو به آدم بهتری تبدیل میکنه ، همگی برنامه خداست

    هر تجربه سختی که دارید داره شما رو برای اون چیزی که از خدا خواستید آماده میکنه

    و اگر نیاز دارید قوی شوید خدا شمارو قوی میکنه

    من دقیق یادم نیست هم خندیدم هم بغضم گرفت که خدا داشت باهام حرف میزد با این متن

    و من قبلش گریه کرده بودم و درخواستم رو گفته بودم به خدا که میخوام نقاشی دیواری سفارش بگیرم و کارم بزرگ تر بشه در مدار بالاتر از دستفروشی قرار بگیرم

    و تصمیم گرفتم که پل پشت سرمو خراب کنم و گفتم من دیگه دستفروشی رو نمیرم خدا

    خودت قدم بعدی رو بهم بگو

    یه حسی بهم میگفت تا وقتی هی از اینجا میری به اونجا و این پارک و اون نمایشگاه ،میمونی تو مدار دستفروشی

    باید قدم برداری و حرکت کنی تا بهت داده بشه و در مدار بالاتر قرار بگیری

    و گفتم خب منتظرم بهم بگی از این لحظه دیگه باتو

    خودتم تلاشامو میبینی

    که تو راه یهویی بهم گفته شد برو تو یه برگه بنویس که نقاشی دیواری تو اتاق بچه و نقاشی چهره انجام میدی و ببر به در خونه ها بچسبون حتی یهویی حس کردم باید ببرم به بیمارستانا برای دکترا و پرستارا نشون بدم

    یا هرجایی که میتونم برم رو برم و پخش کنم و شروع کنم تمام کارایی که تو این سال ها در پیج قبلیم کشیده بودم رو تو پیج جدید اینستاگرامم بذارم و شروع کنم به پخش کردن تبلیغ نقاشیام و اینکه چسبوندنشون به دیوارای شهر

    وقتی رسیدم خونه اول به خودم به بدنم گفتم بذار مهمدنی بدم و هندوانه خوردم و میوه و بستنی بعدش شروع کردم به نوشتن متن برای چاپ و طرح خاصی از رنگ و پالت که گفتم خدا تو بهم نشون بده چه عکسی باشه که یهویی بهم نشون داد و حدود 80 تا چاپ کردم رو کاغذ و وقتی چاپ میکردم یهویی باز بهم گفته شد حتی توی مترو میتونی به آدما بدی

    اینبار متفاوت تر

    قبلا نقاشیاتو میبردی ولی الان برگه هارو بده به آدما اونی که باید ببینه خودش میاد و سفارش میده بهت و خدا باقی کاراشو انجام میده برات

    تو فقط عمل کن و دیگه سریع تر قدم هاتو بردار

    و چشم گفتم و بعد چاپشون درست کردم و گذاشتم تا باخودم ببرم هرجا رفتم بیرون از خونه

    حتی بعدش گفته شد شهر آفتاب هم خواستی بری جگعه برو و به آدما پخش کن و بگو کاراتو ببینن

    و باقی رو بسپر به خدا

    من وقتی داشتم فکر میکردم یاد حرف استاد عباس منش افتادم که تو یکی از فایلا میگفت من وقتی میخواستم کارم رو گسترش بدم هی میخواستم تغییر بدم و نمیشد و بهم گعته شد تا وقتی فکرت تو ایران هست و گسترش کارت تو ایران ، به خواسته بزرگت که رفتن به خارج هست و کارای دیگه نخواهی رسید

    فکر کنم اینجوری گفتن استاد دقیق یادم نمونده

    ولی در ول این بود که اگر رها نکنی اینجا رو قدم بعدی بهت گفته نمیشه

    و استاد عباس منش تصمیم گرفته بودن که کلا هرچی دارن تو ایران بفروشن و برن

    بدون اینکه چیزی معلوم باشه

    من گفتم پس منم که درخواستمو کردم و گفتم دیگه نمیرم دستفروشی خدا راه رو نشونم داد و باید قدم هام رو بردارم تا بهم عطا کنه

    خیلی خوشحالم از اینکه امروز خدا هر لحظه هدایتم کرد

    وقتی خواستم اون فیلمی که درمورد قوی شدن بود متنشو بخونم اینجوری نوشته بود که

    وقتی از میان آتش رد شوی، نمی‌سوزی، و سختی‌ها به تو صدمه‌ای نخواهند زد

    خداوند فقط خدای آغاز نیست. او فقط خدای مرحله پایانی نیست، بلکه او خدای میانه راه نیز هست که دشوارترین مرحله رسیدن به هدف است.

    بنابراین، خداوند در میانه دشوارترین چالش ها در کنار ماست.

    چالش ها را می توان بخشی از روند رشد در نظر گرفت.

    وعده داده که چالش ها با این که موقتی هستند، اما موجب رشد روحانی و بلوغ شخصیت می شوند.

    با ایمان و تلاش پیگیر باشید، و درس های لازم را از دوران ها یاد بگیرید

    یاد ایمان حضرت ابراهیم افتادم که آتش براش گلستان شد گفتم طیبه سعی کن تا تلاش کنی که ایمانت رو در عمل نشون بدی

    و وقتی دوباره فکر میکنم میبینم که خدا با اون گریه ای که کردم میخواست من رشد کنم درخواستی که کردم رو عمیقا بخوام براش تلاش کنم

    و تمام سعیمو میکنم و میدونم خدایی که تو این مدت که پا تو مسیر آگاهی گذاشتم و بی نهایت کمکم کرد با اینکه من نیم قدم برداشتم ولی هزاران قدم برام برداشت همون خدا بازهم کمکم میکنه

    و ازش بارها طلب بخشش کردم امروز که اگر گریه کردم ناسپاسی کردم و یا شرک ورزیدم و میدونم که میبخشه انقدر بزرگه که وقتی میگم ببخش یه صدایی میشنوم میگه بخشیدمت تو فقط به مسیرت ادامه بده

    بی نهایت سپاسگزارم خدای من رب ماچ ماچی من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    سحر جهان تیغ گفته:
    مدت عضویت: 482 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسیم

    آقا من معمولا وقتی کارای روزانومو انجام میدم هدفون گوشمه و فایلای استاد گوش میدم فایل تموم شد دست شستمو گفتم من راجب این موضوع یک تجربه عاااااالی دارم واسه گفتن و بیام با شما به اشتراک بزارم

    من قبل کار کردن رو فایلای استاد 3سال همه جور درمانی انجام دادیم واسه بچه دار شدن دیگه با فایلا که آشنا شدیم درمان متوقف کردیم و 2تا موتور کراس خریدیم با همسرم و رفتیم به دنبال توجه نکردن به ناخواسته ها و توجه به خاسته ها من دقیقا قبل فایلای استاد یکسره به همه توضیح میدادم که منو همسرم فرزند نداریم و دنبال درمانیم و همیشه هم ازین سایت به اون سایت سرچ میزدم مینوشتم درمان برای نازایی طب گیاهی طب سنتی با کلامم به دوست و آشنا میگفتم و اونام مثلا هم دردی میکردن و میگفتن ما واست دعا میکنیم که بشه خدا دری واستون باز کنه دیگه وقتی با فایلا آشنا شدیم راجبش هیچ کلامی گفتم سحر نباید بگی واقعا رو خودم کار کردم دیگه واقعا یادم نمیاد آخرین باری که ازم پرسیدن چرا بچه ندارین با عشق گفتم داریم از باهم بودنمون لذت میبریم اونم تو زمان درستش میاد واقعا ما کمتر از 4ماه راجب این موضوع نه با خودمون نه با بقیه گلایه نکردیم کلامی نگفتیم و راجب موتورامون روزایی که قراره بریمو کدوم کوه بریمو برنامه هامون حرف میزدیم و بعد کمتر از 4ماه خدا بهمون فرزند داد و بدون دارو بدون درمان گیاهی و شیمیایی با تسلیم خاست خداوند شدن و از مسیر لذت بردن این هدیه رو خداوند داد و به قول قرآن و استاد عزیز وقتی تو ایمان میاری و عمل صالح انجام میدی پاداش ها داده میشه ️

    در پناه الله شاد باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: