ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 53 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام و وقت بخیر. چون فرمودید پیام ها رو می خونید، براتون این پیام رو میذارم. سوالم اینه که اگر قرار باشه به هیچ وجه در مورد مشکلات صحبت نکنیم که البته کاملا درست هم هست(هر جند نتونیم کامل بهش عمل کنیم)، پس چجوری کمک بگیریم؟ چجوری مشورت بگیریم؟ خصوصا که این امر در خانم ها رایج تره و توی جامعه ما درمانده ترند. خدا رو شکر که دختر ندارم.
سلام دوست عزیزم
بهتره در این زمینه
خیلی زیاد رو خودتون کارکنید
سوال خودتون رو بارها بخونید و قوانین رو بارها تکرار و عمل کنید تا متوجه باشید
باورهای منفی در ما ریشه دارن که
ما باید از بین ببریمشون
و طبق همیشه بهتون میگم که
ما خودمون خالق زندگیمون
شرایط
هستیم
هر انچه رو که تجربه میکنیم
خودمون خلق کردیم
سلام به بهترین استاد ومریم عزیزم
استاد دقیقا من هم چند ماه پیش گلو درد داشتم وگلوم ورم کرده بود اتفاقا خودم جذبش کرده بودم من قبلاً یه آقایی رو دوست داشتم و باهاش کات کردم یعنی دست رد به سینه ام زد خیلی برام سخت بود بارها تو فایل ها از شما شنیده بودم که من از این فرد سیلی محکمی میخورم ولی به خرجم نرفت تا اینکه وقتی گفت برام مهم نیستی دنیا تو سرم خراب شد همونجا یه بغضی گلوم گرفت
خوب دیگه بعد ۱۵سال باید قیدشو میزدم
آزمون روز گلو درد من شروع شد و به شدت درد میکرد توری که غذا نمیتونستم بخورم حتی آب
وبعد ازتون بود که دیگه شروع کردم توجه جلب کردن هرجا میرسیدم میگفتم غذا نمیخورم گلوم ورم کرده از این حرفا
حالا دیگه خانواده ول کنه قضیه نبود مدام زنگ که برات نذر کردیم که حالت خوب بشه مامانم گریه میکرد راستشو بخواین بدمم نمیومد
انگار احساس میکردم نیاز دارم تا کاریه جایی رسید که گلوم میگفتن باید تیکه برداری بشه ومن ترسیدم به خودم گفتم دیگه توجه جلب کردن بشه تو خودت میدونی چته چرا گندش کردی
دیگه باید جمع جورش میکردم قبل ازاین ها هم از خدا خواسته بودم که این آقا رو از جلوی راهم برداره ومن مقاومت میکردم به خودم گفتم تو خواستی وخداوند اجابت کرده این مریضی الارمه وباید به مسیر برگردی
البته نشانه خانم بامن حرف میزد یه جا موندم که نوشته بود پیام از طرف خداوند :کسی تو رو ترک نکرده من از جلو راحت برداشتم که رشد کنی
دیگه مطمعا بودم که همه چیزدرسته دیگه سعی کردم زیپ دهنم بکشم و دیگه ناله نکنم البته دکتر یه سریع دارو داده بود که باید حالا حالا میخوردم تا بعد برم آزمایش بدم ببینم خوب شده یا نه من از همون اول داروها و انداختم دور وگفتم من خودم ایجاد کردم وخوبش میکنم دیگه جواب تلفن خانواده رو نمیدادم حتی یادم هست برخورد جدی کردم وگفتم من نیاز به دلسوزی شما ندارم و دیگه کافیه والان که این کامنت رو نوشتم واولین کامنت هست حدوده ۶ماه هست که حتی یه دونه قرص نخوردم وگلوم خوب خوب شده به لطف خداوند ،فقط یه سوال دارم درسته که نباید مشکلاتمون رو با کسی نگیم وحتی به خداوند ولی گاهی یه بغض آدم رو خیلی اذیت میکنه به کی بگیم استاد عاشقتونم خیلی خیلی دوستتون دارم
به نام الله مهربان و به یاری او
سلام دوستان و خانواده عزیزم چه لذتی بردم استاد جونم رو مثل همیشه شاد و بشاش پر انرژی خوش اندام تر ازهمیشه و سایه خشکل مریم جونم رو هم دیدیم اینقدر دلم میخواد از نزدیک فیس تو فیس صحبت های استاد جونم رو گوش بدم
در مورد این فایل که بی نهایت ارزشمنده و وقتی من در دوره عزت نفس بهش برخورد کردم و خیلی از کامنت های دیگران خوندم اصلا حکایتیه واقعا باید مراقب باشم من به شدت در این مورد ضعف دارم و باید حواسم جمع کنم
بی نهایت بیماری در مورد خودم و بچه ام و خانوادم جذب کردم یادمه یه مدتی بود قبلنا اصلا توی سایت نبودم بس که پسرم مریض میشدم دائم ما جرئت نداشتیم بریم حتی یه بیرون رفتن ساده با اینکه غذای مقوی بهش میدادم و رعایت میکردم و بخدا میگفتم خدا چرا این بچه اینقد مریضه؟؟؟
وقتی با این موضوع در دوره عزت نفس آشنا و کار کردم و بازم خیلی وقتا دلم میخاد برای جلب توجه از دردی تو بدنم یا اتفاقی افتاده بگم که گاهی هم کنترل خارج میشم و میگم ولی خیلی بهتر شدم به لطف الله مهربانم
اتفاقا همین چند روز پیش پسرم یه سرما خوردگی کوچیک داشت همسرم که وسواسیه گفت دکتر ببریم هرچی گفتم نیاز نیست اصرار کرد منم بی توجه کردم و پسرم ظرف چند ساعت خوب و یه ذره صداش هم گرفته بود 1 روزه خوب شد درحالیکه دکتر گفت اسهال میشه تب میکنه بدن درد میشه
با یاری خدا جونم بازم عزم جزم میکنم حواسم بیشت رباشه
و یه چی جدید یاد گرفتم از الان حتی برای خدای خودم هم تعریف نمیکنم و باید تلاش کنم
در پناه خدا
سلام دوستان کسی می دونه این آیه در قرآن ک استاد می گه چه آیه ای است؟ ک می گه از مسائل و مشکلاتت حتی با خدا هم صحبتی نکنید.
سلام دوستان کسی می دونه این آیه در قرآن ک استاد می گه چه آیه ای است؟ ک می گه از مسائل و مشکلاتت حتی با خدا هم صحبتی نکنید.
سلام آقای خاکسار .. این آیه ای که خداوند در این مورد گفته در مورد حضرت یغوب پدر یوسف بود که خداوند به ایشون گفت از غم دوری پسرت و غم و اندوه به خداوند هم چیزی نباید گفت . البته فکر کنم توی همون قسمت ها بتونید پیداش کنید ..
روز و شبت تون بخیر و شادی
سلام عرض ادب خدمت استاد عزیز داشتم فکرمیکردم تواین چند مدتی که داخل سایت بودم چی شد یهو ازمسیر رفتم بیرون وتوجه من رفت روی ناخواسته ها خوب ماجراازاین جاشروع شد که من یه شب بهم زنگ زدن گفتن آمدن وروی تابلوی دفتراملاک توتی زدن خلاصه من اون شب آرام بیدارشدم وگفتم بی خیال ولی ازفردا شروع شد ب تعریف کردن واینکه من قربانی شدم اینکه من 1معامله 1ملیاردی کردم وهمه مردم حسادت کردند واومدن که منا حیرون کنن وخلاصه رفتم توی فضای قربانی شدن وتوجه کردن به ناخواسته ها به کینه ها به نفرت ها به اینکه چرامن این جوری باید قربانی شوم وهرجا میرفتم صحبت میکردم البته برای نگرانی حرف مردم هم بود شاکی شدم هرروز دادگاه پاسگاه وخلاصه دیگه شروع شد این ماجرای قربانی شدن وفقط کارمن تعریف کردن بود استاد بعدش، مشکلات معده ووووو اومد همش تاابن توجه من روی بیماری هست روی ترسها ونگرانی ها کنه برام دوباره اتفاقی بیفته وشروع شد چون من همش، به همسرم میگم اینجوریم فلان جورم وهمش، درمورد ناخواسته ها حرف میزنم اصلا ذهنم بدمنفی شده ولی آلن دیگه ازدیشب گفتم درموردش حرف نمیزنم همش دونبال یه ایرادی توی وجودم هستم همش آزمایش، دکتر تازه به لطف خداهیچ مشکلی ندارم ومیخوام بگم برای من آلن میدونم دلیلش، چی هست چرا اون ماهای اول این قدرنتایج بزرگ بود وحال من خوب بود چون برای منی که ذهن منفی داره باید خودش، رادرگیر این سایت کنه وتوجه کنه به سایت وراهی برای من نیست یعنی باعث شده حسادت کنم به حال خوب دوستان خودمم زیاد نتایج گرفتم ولی میخوام بگم این ذهن باید بزارش، جای که همش نکات مثبته استاد وتوجه بزارم روی خواسته هام چه جوری بهترین راهش، همین سایته که تحسین کنم همش نگرانی دارم ودلیلش، اینه که من ازسایت دورشدم دلیلش اینه من راه افتادم دونبال شاگردای استاد وهرکه یه چی گفت ومن ازمسیردورشدم واینکه ذهن من خیلی منفیه تازه توجه اش همش روی ناخواسته هست راهی ندارم یعنی الان پرازتردید شدم که نکنه یه جای کارم میلنگه چون خودمادرگیرنتایج دوستان کردم ویادم رفته روزی واردان سایت شدم که چه حال روزی داشتم ولی الان چی اینکه ذهن من اگه جلوش نزاری قبول نمیکنه وچقدرتحسین دارند دوستانی که توی این مسیر نتیجه گرفتن چقدرادم هم خوشحال هم ناامید میشه وفکرمیکنه این مسیر بهش جواب نمیده انشالله بتونم دوباره خودما غرق سایت کنم وبیام ازنتایج بگم کلی نتیجه دارم ولی ذهن میگه توچ کارکردی آخه لامصب توکه هرلحظه میگی من چه کارکردم منی که درآمدم آلن شده 10برابر روزای آشنای منی که الان درکارم نفراول هستم همین چندوقت پیش، خونه ای ساختم وفروختم دنیای سود بردم آلن بعد فروختن خونه 2تازمین خریدم همین چندروزپیش، 12روزدرسفربودم منی که آرزوی سفرداشتم استاد همه صحبت گرونی میکردن من خداراشاهد 50ملیون تواین سفر خرج کردم وشهرهای که رفتم کرمان. یزد. تهران. قم. کرج. قزوین. رشت. فومن. ماسوله. آستارا. انزلی. وووووکل شما نمک آبرودی که شمتگفتی 1شب یه ویلا گرفتم رامسرلب ساحل ولی این ذهن میگه خوب اینا چیزی نیست بعد همین جوراومدم مشهد وبزرگ ترین دست آورد من اینه من 9ساله که تریاک حشیش، الکل شیشه قرص، مصرف نکردم ومن 9ساله زندان نرفتم ولی این ذهن تخریب گرمیگه خوب که چی بهترین نقطه شهرم آپارتمان پارسال خریدم آلن شده 2برابر وحالا سیرشدم میخوام بفروشم ویلای بسازم واینکه چقدرتوانای خلق کردم ولی ذهن میگه اونا هیچی الان این بیماری میاد سراغت یعنی میگه چه کارکردی این تکامل خیلی منابه دردیوارزده استاد یااینکه یه پولی ازفروش خونه که خاله هایم میگفتن سهم زمین ماهم هسته 60ملیون بهشون دادم وهرجا میرفتم تعریف میکردم دیدی چطورپولا گرفتن احساس گناه دادن به مردم ورنجش ازاونا گرفتم وچقدراحساس قربانی شدن داشتم چقدراحساس، گناه دادم وخلاصه بگم استاد هنوزکلی مقاومت دارم چقدرپول دکتر آدم وگفتن توهیچ طورین نیست والان واینکه آغا باید سعی کنیم نمیشه آلن یهو ولی تنها راهش برای من اینه فقط تمرکزبزارم روی سایت فقط فقط اینم توی نوشتن بهم گفته شد اگه یه با جواب داده دوباره هم میشه شروع سریال زندگی دربهشت که چه حالی میداد اون اوایل اصلا احساس، میکردم وسط اون بهشتم انشالله خداهدایت میکند
سلام خدمت استاد و همه دوستان خوبم
برای اینکه توجه دیگران دوستان و خانواده رو بخرم و با احساس بدبختی ذلالت و بیماری سعی داشتم احساس دلسوزی دیگران رو بخرم از حدود ۱۰ الی ۱۲ سال پیش الکی میگفتم قلبم درد میکنه و بیماری تپش قلب دارم .به همه میگفتم .پدر مادر خانواده دوستان فامیل و موفق هم شدم و کلی توجه خریدم کلی نوازش خریدم .حتی به جایی رسوندمش که از داروخانه قرص قلب میگرفتم توو کیفم میزاشتم و گاهی هم استفاده میکردم.تا اینکه بعد ۱۰ سال در همین سن ۳۳ سالگی مشکل قلبی و دقیقا همون نوع بیماری یعنی تپش قلب نصیبم شد.و پزشک همون مدل قرص با همون دوز رو برام نسخه کرد و خودم با دست خودم و افکار خودم خودمو بیمار کردم .اما حالا تصمیم دارم با بی توجهی بهش با پخش کردن خبر سلامتی و صحبت کردن در مورد سلامتی این گندیو که نا آگاهانه زدم رو جمع کنم .و درس عبرتی شد برای دیگر مسائل زندگیم که هیچوقت در مورد چیزایی که نمیخواهیم صحبت نکنیم و به ناخواسته ها توجه نکنیم .و فقط و فقط توجه م روی خواسته ها سلامتی ثروت و آرامش باشه.
تشکر از استاد که بهم فهموند چه اشتباهی کرده بودم
سلام به دوستان عزیزم
سلام به استاد عزیز و مریم جان شایسته
استاد من یه تجربه ای دارم از این ماجرا و اونم اینه که رفتم برای تربیت پسرم مشاوره اونم بهم گفت خیلی بهش توجه کنین من اومدم و شروع کردم به توجه وقتی زمین میخورد چندین ساعت توجه میکردم در موردش باهاش حرف میزدم بهش رسیدگی میکردم مشاور گفته بود هر چی میخاد تا جایی که در توانتونه براش بخرید من هم همین کارو میکردم
الان که دقت میکنم میبینم توقع مالی پسرم بالاتر رفته و دیگه قانع نیست
رفتیم استخر دیدم از آب میترسه در حالی که الان 10 سالشه
حالا که این صحبت های شما رو میشنوم میبینم توجه زیادی کردم بهش و بهش آسیب زدم
ممنون که آگاه شدم و تلاشمو میکنم رویه رو تغییر بدم …..
به نام خداوندهدایتگر
سلام بردوستان عزیزم..این فایل نشونه امروزمنه
چقدرخداوندبه فرکانس ماواضح وسریع جواب میده
شب گذشته یک اتفاقی افتادکه جالب نبوددرمشهدومن ازصبح دیروزبه فکراینوموضوع بودم وصحبت میکردم درموردش وحالم یکم بدشدوترسیدم واین موضوع روبیشتردیدم وشنیدم تاشب تاهمین الان که دارم تایپ میکنم دارم صداهاشومیشنوم چون بهش توجه کردم ودرموردش صحبت کردم وچقدرقوانین خداوندبدون تغییره وثابته خدایاشکرت
مورددیگه ای که یک مدت زمانی درموردافرادی که دوست دارم درزندگیم واردبشن برای خودم مینوشتم وصحبت میکردم باخودم ودیگران ودقیقاهمین اتفاق افتادافرادی که میخواسم واردزندگیم شدن وتوجه میکردم به خوبی های افرادوتحسین انها
خدایاشکرت که من روبه این مسیرهدایت کردی
خدایاازت میخوام که بتونم به بهترین نحوذهنم روکنترل کنم وفقط به زیبایی هاونکات مثبت هرچیزی توجه کنم وکمکم کن که بتونم این مسیرالهی روبه بهترین ادامه بدم متعهدتروقویترتادریایی ازنعمت وثروت واردزندگیم بشه ازهرجهت
ومطمعنم که خدای من توالان داری این نوشته های من رومیبینی ومیخونی ومن بندگیتومیکنم وتودرخواست های منواجابت کن
ایاک نعبدوایاک نستعین
درپناه الله یکتاشادوسربلندوپیروزباشید
احمدفردوسی🌹🌹🌹
به نام خدا
با سلام خدمت آقای عباس منش گرامی
میخواستم از حضورتون خواهش کنم که این مسئله رو جور دیگه ای عنوان کنید. من الان کسی رو می شناسم که اینقدر نسبت به این مسئله وسواس پیدا کرده، و دور و برمون هم پر از ناخواسته س، به حدی که هر وقت ناخواسته می بینه دچار ترس و وحشت میشه و از این می ترسه این ناخواسته بهش آسیب برسونه، دچار ناراحتی قلبی شده. خواهش می کنم بیایید اینجور عنوان کنید:
باید صبح به صبح که از خواب بیدار میشی باید تمرکز کنی رو خدا و اینکه در بهشت هستی، تقوارو رعایت کنی و منبع خیر و نیکی باشی (نیکوکار)
حضور خدا یعنی بهشت
خدایا شکرت از این خونه های باشکوه و زیبا و باغ و بستانها
خدایا شکرت از این حسابهای بانکی سر ریز شده از پول
خدایا شکرت از اینهمه پول، اینهمه نعمت، ثروت
خدایا شکرت از اینهمه سلامتی و شادابی و جوانی و انرژی فوق العاده
خدایا شکرت از این کسب و کار فوق العاده و از اینهمه مشتری و پیروزیهای پی در پی
خدایا شکرت از اینهمه امنیت، آسایش، آرامش
خدایا شکرت از اینهمه زیبایی و خوشبختی و سعادت
خدایا شکرت از اینکه آدمها اینقدر خوب هستن. از اینکه همسرم هم اینقدر آدم خوب و مهربان و دوست داشتنی، آدم توانمند و موفق و ثروتمنده
چون خدا کننده ی اصلیه؛ قدرت تماما دست خداست و او منبع خیر و نیکیه
سپاسگزارم
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
استاد جان سلام🌹، سلام به خانم شایسته مهربون و دوستداشتنی🌷 و سلام به همه دوستای گلم در خانواده صمیمی عباسمنش🌼، امیدوارم حال همگی عالی باشه.
استاد جان🔶، امروز آمدم کامنت بنویسم به چند دلیل، یکی اینکه درباره آگاهیهای این فایل بنویسم، دوم اینکه از خودم یه ردپا به جا بذارم و از شرایطم و تصمیماتم بنویسم.
من این روزها وقتی سر کار میرم، یک یا دو مورد از فایلهای سایت رو بصورت تمرکزی تکرار میکنم و گوششون میدم، حدودا سه یا چهار بار گوش میدم. فعلا از توحید عملی و فایلهای عزت نفس دارم شروع میکنم. در کنارش برنامه دارم کامنتهای عالی دوستانم رو هم بخونم.
دیشب بود که داشتم درون خودم رو جستجو میکردم، با خودم فکر میکردم که چرا همش از این شاخه به اون شاخه میپرم، استاد جان نمیدونید، یه عالمه باورهای محدودکننده رو درونم کشف کردم، با خودم میگفتم: اینها کجا بوده تا الان، گفتم: اگر یک اتفاق یکسان بارها توی زندگیم تکرار میشه (که توی این مثال بارها تغییر مسیر و از این شاخه به اون شاخه پریدن بود) دلیلش اینه که ذهنم باورهای اشتباه داره، اکثر باورهای محدودکنندهام درباره کمبود عزت نفس و ذهن فقیر بودن. استاد جان🥰، وقتی باورهای محدودکننده و پاشنههای آشیلم رو ثبت میکردم، احساس بدی پیدا کردم، بعدش به این موضوع فکر کردم که اینها موانع اصلی هستن، اینها همون ترمزها هستن و من باید با منطق، باورهای عالی رو در خودم ایجاد کنم، به همین خاطر انگیزه گرفتم و به خودم میگفتم ایراد نداره، من میتونم و درستش میکنم و من میدونم که ثروتمند میشم و این شد که امروز آمدم سراغ این فایل، استاد جان😍، شما و خانم شایسته عزیز رو خیلی تحسین میکنم و بابت این آگاهیهای ارزشمند واقعا از شما ممنون و سپاسگزارم✨
استاد جان🌺، تعهد داشتن و با تمام وجود خواستن که باورها تغییر کنه، خیلی مهمه، من این مدت خیلی پیش آمده که انیمیشن کوتاه و بلند میبینم، خیلی دوستشون دارم، به خودم گفتم حاضری چه بهایی پرداخت کنی، چقدر متعهد هستی که تغییر کنی، سختم بود ولی آمدم کل انیمیشنهای بلندم رو روی لپتاپم حذف کردم. گرچه میتونستم مخفیشون کنم یا به هر شیوه دیگهای سراغشون نرم، اما متعهد شدم که تغییر کنم. نوشتم که ردپا باشه برای خودم.👣
استاد جان💝، واقعا فایلهای شما عالی و معرکه هستن، همگی دارن یه اصل رو هر بار از یه زاویهای برای ما باز میکنن. تحسینتون میکنم و دوستتون دارم😊
من یاد گرفتم و این مطلب برام مرور شد که به ناخواستهها و مشکلات زندگیم توجه نکنم، درموردشون صحبت نکنم.
استاد مثالتون از مادر و بچه خیلی قشنگ و کاربردی بود. وقتی بچه مریض میشه، همش مادر میپرسه: حالت خوبه عزیزم؟ الان بهتری؟ ببینم دلت پیچ نمیده؟ دست میذاره روی پیشانی بچه تا ببینه تب داره یا خیر؟ میگه: سرت درد میکرد، خوب شد؟ و من قبلاً یه مطلبی شنیدم درباره پاداشهای منفی🤔، یعنی اینکه ناخودآگاه یه نفر خودش رو ضعیف میگیره، طوری رفتار میکنه که انگار توی افسردگی دست و پا میزنه، سرما خورده، خسته و بیحوصله است تا بقیه بگن طفلکی، حیوونکی، با این همه مشکلات حق داره افسرده باشه، حق داره ناراحت باشه، گله و شکایت کنه و دارن بهش توجه میکنن و اون فرد پاداشی رو دریافت میکنه که ناخواستههای بیشتری رو براش رقم میزنه.
استاد جان🔶، ما باید یاد بگیریم که خودمون هستیم که داریم زندگیمون رو رقم میزنیم، ما مسئولیم، خدایا شکرت، تحسین میکنم اون دوست استادم رو که به این درک رسید که خودش با صحبت کردن درباره مشکلاتش، این بیماری رو برای خودش بوجود آورده. خیلی مهمه که ما متوجه بشیم که با توجه به مشکلات، مشکلات و ناخواستههای بیشتری برای خودمون خلق میکنیم، ما در هرصورت خالق هستیم و داریم دنیای اطرافمون رو خلق میکنیم، حالا یا با شرایط خواسته و یا با مشکلات و شرایط ناخواسته.🌳
من یاد گرفتم با صحبت کردن درباره مشکلات و بدبختی و بدشانسیهام، دارم از این جنس اتفاقات بیشتر برای خودم رقم میزنم.
استاد جان🌟، مثالتون درباره اون فردیکه پادکست درباره مسائل کامپیوتری درست میکرد و چقدر واکنش شما به این مسئله جالب بود، چقدر خوب از قانون استفاده میکنید، چقدر منطقهای این بیتوجهی شما عالی و جالب هستن، که من علاقهای ندارم مشکلاتت رو بشنوم، این پادکست نشد، من آدم مناسبی برای شنیدن مشکلات و درددلهای تو نیستم، وقتی حالت خوب شد، بیا با من درباره نکات مثبت و تواناییها و خوشبختیهات صحبت کن🌺. البته شما گفتید که به صورت غیرمستقیم به اطرافیانتون این پیام رو میرسونید که درباره مشکلاتشون با شما صحبت نکنن، تا هم به خودشون کمک کنن و هم مودبانه منظورتون رو رسونده باشید، تحسینتون میکنم استاد گلم❤️
متشکرم، خدایا شکرت🌷
استاد جان🌼، چه جمله زیبایی روی پیراهنتون نوشته شده، God is my guidance خدا هدایتگر منه.
چه ساختمانهای زیبایی، چه اندام زیبایی برای خودتون ساختید، تحسینتون میکنم. چقدر آفتاب لذتبخشیه، از بلندی سایه استاد و خانم شایسته میشه فهمید، چقدر زیباست، تحسینتون میکنم که اینقدر عالی دارید زندگی میکنید، خدا رو صد هزار مرتبه شکرت🌹
من یادم میاد یه بار همین چند وقت پیش از موتورسیکلت افتادم و تصمیم گرفتم چیزی به مادر و خانوادهام نگم و تمرکزی روش نذارم، فقط به پدرم یه اشاره کوچک کردم، گفتم چون افتاده بودم آینه موتور جدا شد. بعد از اون اتفاق بد خاصی نیفتاد و من از این اتفاق یاد گرفتم که حواسم رو بیشتر جمع کنم و موقع رانندگی با خودم آهنگ زمزمه نکنم.
من یادم میاد که قبلاً که توی کانون تبلیغاتی شاگرد بودم، یه بار متوجه شدم یه ماشین از مسیرش خارج شده و خورده به تابلوی چندتا مغازه که یکیش تابلوی مغازه ما بود، من از لحظهای که فهمیدم یک کلام دربارهاش صحبت نکردم نه با همکارام و نه با اعضای خانوادهام و مشغول کار خودم شدم. ولی همکارام چون از این موضوع اطلاع نداشتن مدام دربارهاش صحبت میکردن. نتیجه اینکه تا حدود یک هفته و شایدم بیشتر دنبال گرفتن خسارت از راننده و یا خانوادهاش بودن.
امیدوارم همه دوستان گلم در پناه خدا، همیشه شاد🌷، سلامت🌼، ثروتمند✨ و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید🥰