محور آموزشهای سومین قدم از دوره ۱۲ قدم، «خودشناسی» و ایجاد تغییرات بنیادین در باورها و شخصیت مان به واسطهی شناختن خودمان است. تغییراتی که به ما کمک میکند تا به جای تلاش بیهوده در کسب تأیید دیگران، به سبک شخصی خودمان زندگی کنیم و شادی و آرامش بیشتری را تجربه کنیم.
موانع ذهنیای که مثل گاریای سنگین و زهوار دررفته، که نه تنها باری برایمان جابه جا نمیکند، بلکه خودش نیز باری اضافه بر دوشمان است را، برطرف کنیم تا تواناییهای پنهان مانده در زیر سایه سنگین این موانع محدودکننده را بشناسیم و با بکار بردنشان خالق بهتری برای زندگیمان بشویم و مهمتر از همه، بیش از این خود را از تجربهی نعمتهایی که به صورت طبیعی به ما داده شده است، محروم نکنیم. زیرا آدمهای زیادی خود را از تجربه موهبتهای بسیاری محروم کردهاند، چون نمیخواهند ایرادهای شخصیتی خود را بپذیرند و تغییر دهند. آنها به جای تلاش برای تغییر باورهای محدودکننده و ایرادهای شخصیتی خود، با ناتوانیشان درباره «تغییر آن باورهای محدودکننده و ایرادهای شخصیتی» کنار آمدهاند و به «حل مسئله به شیوه باورهای محدودکنندهشان» عادت کردهاند. به عنوان مثال:
به خاطر ترس از ارتفاع، قید رفتن به کوه یا تجاربی مثل سفر با هواپیما، شهر بازی و… را میزنند. به خاطر ترس از حیوانات، خود را از رفتن به دل طبیعت و تجربهی آنهمه زیبایی محروم میکنند. به جای اینکه عزت نفس خود را بسازند و احساس لیاقت بیشتری در خود ایجاد کنند، از ارتباط با آدمها پرهیز میکنند. به جای پذیرفتن ایرادهای شخصیتی و باورهای محدودکنندهای که دلیل تجربیات تلخ در روابط عاطفیشان بوده و تلاش برای تغییر آنها، قید ورود به روابط جدید را میزنند. به جای پذیرفتن ایرادهای شخصیتی و باورهای فقر آفرینی که موجب شکستهای مالی پی در پی در کسب و کارشان شده و تلاش برای حل ریشهای آنها، قید رویای کارآفرینی و داشتن کسب و کار شخصی را میزنند و با زجر برای دیگران کار میکنند. آنها همان ایرادهای شخصیتی قبلی را نگه داشتهاند، همان باورهای محدودکننده و فقر آفرین را حفظ کردهاند و متعجبند چرا هرچه سختتر تلاش کردهاند، کمتر به نتیجه رسیدهاند.
در برههای از زمان که فهمیدم ایرادهای شخصیتی و باورهای محدودکنندهای که با آنهمه تعصب، سالها حفظشان کرده بودم و برای تغییرشان بهانههایی مستند و محکم داشتم، تنها مُسبب اینهمه ناخواسته در زندگیام بوده، مقاومتم در برابر تغییرشان کمتر شد. هرچه این قانون را بهتر شناختم که تمام اتفاقات زندگیام حاصل واکنش جهان به کانون توجه خودم هست، اشتیاق و تعهدم برای شخم زدن ذهنم، یافتن آن ترمزها و تلاش برای برداشتن پایم از روی آن ترمزها، بیشتر شد. هرچه مراقبت ویژه تری از کانون توجهام کردم، به تواناییام در برطرف کردن ایرادهای شخصیتی و باورهای محدودکنندهام، مطمئنتر شدم، مقاومتهای بیشتری را کنار گذاشتم، راحتتر توانستم به احساس خوب برسم و نعمتهای بیشتری، از مسیرهای سادهتر و لذتبخشتر وارد زندگیام شد.
نعمتهای کنونی من که حتی جزو رویاهای گذشتهام نیز نبودهاند، فقط حاصل تعهد من به مداومت بر کنترل ورودیهای ذهنم و تغییراتی ریشهای تر در شخصیتام بوده است. تغییری که یک شبه برایم رخ نداد. بلکه در طی زمان و با تکامل، هر بار زندگی را برایم زیباتر کرد و درهای بیشتری از نعمت ها را به رویم گشود.
در دوره ۱۲ قدم، فضایی فراهم شده تا بتوانم در یک روند تکاملی، شیوهی ایجاد تغییرات بنیادین در شخصیت، تغییر باورهای محدودکننده، برداشتن مقاومتهای ذهنی و چگونگی اجرای قوانین زندگی و هماهنگی با آنها را به دوستانم بیاموزم که پذیرفتهاند تا وقتیکه به کمک شناختن پاشنههای آشیل و برطرف کردن آنها، تغییراتی بنیادین در باورها و شخصیتشان ایجاد نکنند، هیچ تغییری در زندگیشان رخ نخواهد داد. زیرا نعمتها به صورت طبیعی مثل باران جاری است. اما این ما هستیم که با باورهای محدودکننده و مقاومتهای ذهنی، مانع ورودشان به زندگی خود شدهایم. لازمهی داشتن زندگیای باکیفیتتر، تقلای بیشتر نیست، بلکه کنار گذاشتن مقاومتهای بیشتر است. راه ساختن باورهای قدرتمندکننده، کنار گذاشتن مقاومتهای ذهنیِ بزرگتر و حل ریشهای پاشنههای آشیل است.
آگاهیها، تمرینات عملی و فضایی تعاملیای که در دوره ۱۲ قدم فراهم شده، خالصترین و مؤثرترین ورودی برای تغذیه ذهن و کنار گذاشتن مقاومتهاست.
آگاهیهای این دوره به شما کمک میکند تا در طی یک دوره تکاملی، با حل ریشهای مسائل و موانع ذهنیتان و ایجاد تغییراتی بنیادین در شخصیتتان، نه تنها کیفیت مورد دلخواه را در تمام جنبههای زندگیتان بسازید و به موفقیتهای پایدار و تجربیات راضی کننده در روابطتان، استقلال مالی و آزادی زمانیتان، سلامتی بدنتان و آرامش روح و روانتان دست یابید، بلکه از لحظه به لحظهی این مسیر تکاملی لذت ببرید.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD269MB23 دقیقه
- فایل صوتی تغییر شخصیت، جهادی اکبر لازم دارد17MB18 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 29 مهر رو با عشق مینویسم
و یک روز بهشتی دیگه در این بهشت زیبای خدا با کلی درس برای من و سپاسگزار ربّ ماچ ماچی خودم هستم
امروز من و آبجیم قرار گذاشته بودیم که بریم جلو در مدارس تجریش و بعد تعطیلی مدرسه ابتدایی گل سر و نقاشی بفروشیم
من صبح هرچی نقاشی داشتم برداشتم و تخته شاسی و ورق برای طراحی برداشتم و از خونه اومدم بیرون که انقدر خدا باحاله که دم در بهم گفت مداد طراحیاتو برنداشتی و من انقدر خوشحال شدم که بهم گفت و سریع برگشتم و برداشتم
و سپاسگزارم ازش
وقتی راه افتادم بارم خیلی سنگین بود هرچی آینه دستی و نقاشی داشتم تو یه کیف دستی برداشتم و دیدم سنگینه بغلش کردم
گفتم خدا مدیرتش کن وزنشو
و رفتم و وقتی رسیدم تجریش خواهرم گفت ببین اطراف مترو کجا مدرسه هست که یکیشو تو برو یکیشو من برم
و من تو اپلیکیشن نگاه کردم و بهش گفتم ، ولی اصلا توجه نکردم و نمیدونستم که تو تجریش و بالای شهر تهران مدرسه دولتی نیست
به خواهرم گفتم تو هم بیا
وقتی رفتم به ورکشاپ برسم دیدم امروز رو قراره استادم مدل زنده رو بچینه و همه استادا و هنرجوها کار کنن
و از مسئولا وسیله هارو نیاورده بودن و تا 12 طول کشید چیدمان مدل زنده
و انگار خدا کاری کرد تا دیر شروع کنن طراحی و رنگ رو که من برم جلو در مدرسه و برگردم
من به دوستم گفتم و وقتی دیدم هنوز نچیدن چیزی رو
به دلم افتاد نشین ،پاشو وسایلاتو بردار و برو جلو در مدرسه
منم چشم گفتم و رفتم
وقتی رفتم انقدر سنگین بود که دوباره بغل کردم کیف دستی نقاشیامو و اونجا بود که گفتم خدایا من یه کیف یا سبد خرید میخوام که وقتی اومدم برای فروش بذارم توش و باسلیقه باشه و خیلی زیبا باشه
و تشکر کردم و میدونم که بهم عطا میکنه
وقتی رفتم به مدرسه ای که نزدیکای مترو بود دیدم درش بسته هست و وقتی خوندم اسم مدرسه رو دیدم غیر انتفاعیه ،با خودم گفتم وای مدارس غیر انتفاعی دیر تعطیل میشن همیشه
و یه خانم اومد و ازش پرسیدم گفت تو کل تجریش مدرسه دولتی نمیتونی پیدا کنی اینجا بالای شهره هیچ کس بچه شو تو مدرسه دولتی نمیذاره
جالب بود اولین بار بود میشنیدم که مدرسه های تجریش بیشترش غیر دولتیه
به خواهرم زنگ زدم و گفتم کجایی بیا بهم بریم مدرسه ای که تو میخوای بری
وای وقتی اومد و رفتیم هرچی پیاده میرفتیم نمیرسیدیم
من هم میخندیدم هم میگفتم خدایا سرازیزیه الان برگشتشو تو باید کمکم کنی و راستش انقدر سنگین بود نقاشیام که چند باری گفتم کاش نمیاوردم
ولی بعدش گفتم اشکالی نداره این یه نشونه هست که خیریتی در این روز ما هست که ما بیایم تجریش و مدارسش غیر انتفاعی باشه و حتما قدم بعدی بهم گفته میشه
وقتی رسیدیم به اون مدرسه ،اونجا هم غیر انتفاعی بود و از بابای مدرسه پرسیدم گفت مدیرمون نیست یه روز بیا و درمورد نقاشیات باهاش صحبت کن
و ما دوباره سر بالایی رو تا تجریش رفتیم
وقتی رسیدیم به آبجیم گفتم من میرم سر کلاسم و گفت منم میرم یکم بگردم و بعد ساعت2 برم به اون مدرسه
وقتی من برگشتم ورکشاپ ، دیدم استادم تازه داره طراحی میکنه و رنگ رو شروع نکرده ،نشستم و دوساعت فقط طراحی استادم رو دیدم و سعی کردم تو حافظه ام نگهدارم که چجوری کار میکرد
و از خدا سپاسگزارم که بهم کمک میکنه که حافظه ام قویه و عالی یاد میگیرم
وقتی ساعت نزدیک 2 شد به خواهرم زنگ زدم گفت که طیبه انقد گل سر فروختم و انقدر خوشحال بود گفت تو تجریش هرکی میدید میپرسید چیه و وقتی میدید گل سره ازم میخریدن و میگفت انقدر خجالت میکشیدم ولی گل سرارو به سرم زدم تا ببینن که چی هست
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که خواهرم هم فعال تر شده
و بعد دیدم آقایی که دیروز اومد کلاسمونو ازش رنگ فوق آرتیست خریدیم اومد و من میخواستم رنگ فیروزه ای که دیروز نشد بگیرم رو ازش بخرم
وقتی به استادم گفتم میخوام این رنگو بخرم ، دوباره گفت که طیبه گرونه ها
گفتم بله استاد ولی خدا میرسونه و جاش میاد وقتی رفتم رنگ رو خریدم انقدر حس خوبی داشتم
منی که یه رنگ 200 هزار تمنی رو نمیتونستم بخرم
الان 2میلیون و 600 دادم به یه رنگ فوق آرتیست
خیلی خیلی خوشحال بودم و از خدا سپاسگزاری میکردم
وقتی برگشتم سر ورکشاپ استادم گفت طیبه اول کلی طرحتو مربع و مکعب ببین بعد جزئیات اضافه کن
تو یه ایراد داری و اون اینه که از جزئیات شروع میکنی و این مانع از پیشرفتت میشه باید اصلاحش کنی
.و وقتی این حرفشو گفت من سعی کردم که عمل کنم به حرفایی که بهم گفت
.و شروع کردم به کشیدن طرح کلی با مربع و مستطیل و دایره و بیضی
و کم کم که مرحله به مرحله پیش رفتم دیدم درست دراومد و درسته وقت کم آوردم ولی فقط یه پارچ مسی خوشگل رو تونستم کار کنم و استادم گفت طیبه آفرین
آفرین که عمل میکنی
این یه مورد رو اگر دقت کنی طراحیت خیلی خیلی پیشرفت میکنه
و تحسینم میکرد و میگفت میبینی چقدر خوش میگذره اینجا داری با استادا کار میکنی
منم تایید کردم و استادم خیلی ذوق داره هربار که ما میریم برای ورکشاپ
چون میبینه که مشتاقیم برای یادگیری ، سبب خوشحالیش میشه
وقتی کارم تموم شد و تا ساعت 6 همه داشتن کار میکردن و وقتی تحویل دادم برگشتم و با خواهرم که برای فروش رفته بود ،برگشتیم خونه
خیلی خوشحال بود که فروش داشت و مدام میگفت خدایا شکرت
الان که نوشتم یاد این حرف استاد افتادم
تنها راه رسیدن به خدا ثروتمند شدنه
تنها راه نزدیک تر شدن به خدا ثروتمند شدنه
و من اینو هم از خودم و هم از رفتار های خواهرم به جشم و دل حس میکردم
که از وقتی تغییر کردم و خواهرم تغییرمو دید و دید که تو یه روز 6 میلیون فروش داشتم ،علاقه مند شد و الان با ثروتی که به دستش اومده بود داشت خدارو یاد میکرد و میگفت خدایا شکرت ،الان باید دوباره برم برای فروش
من این حرف استاد رو دارم درک میکنم که هرچقدر ثروتمند بشی به خدا نزدیک تر میشی
خدا انسان های ثروتمند رو دوست داره
چون که هرچقدر ثروتمند تر سپاسگزار تر و فعال تر
و من سپاسگزارتر از قبل شدم و خواهرم و مادر و برادرم هم وقتی تغییر منو دیدن مشتاق تر شدن و این سپاسگزاری من و اعضای خانواده ام از خدا بود که خدا ظرف وجوردمونو داره بزرگ و بزرگتر میکنه که میدونم بدون اینکه نیازی به گفتن من باشه ،صد در صد خواهر و برادر و مادر و اطرافیانم در مسیر آگاهی قدم برمیدارن و تغییر میکنن
خدایا شکرت
خواهرم که تا چند ماه پیش داشت زمین و زمان و خانواده شو و فامیلا و همه و همه رو و حتی خدا رو مقصر میدونست و میگفت خدا هیچ کاری نمیکنه ،میبینه که چقدر نیاز دارم
الان داشت خداروشکر میکرد و میگفت طیبه هر هفته گل سر درست میکنم و میرم برای فروش
وای خدای من چی داشتم میدیدم
یه چهره خندان و شاداب و امیدوار و مشتاق برای ادامه دادن این مسیر
جوری شده که وقتی میاد خونه ما دیگه باهم دعوا نداریم که قبلا من با اومدنش به خونه ما اذیت میشدم ، الان سعی میکنم تا جایی که میتونم مراقب رفتارهام باشم
و هرچقدر مراقبت میکنم قشنگ حس میکنم که رفتارش تغییر کرده و خدا در اصل ظرف وجودمو داره بزرگتر میکنه
خدا با این ایده گل سر جوانه نه فقط برای من ،بله برای خواهرم و مادرم و برادرم کلی زندگیشون رو تغییر داد
چی داره رخ میده
چی دارم میبینم
وای خدای من شکرت
یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگفت نگران این نباشین که بخواین آدما رو تغییر بدین
روی تغییر شتصیت خودتون کار کنین
جهان هستی ، خدا کاری میکنه که با تغییر شما جهان اطرافتون هم تغییر کنن
وقتی این تغییرات رو در اطرافم میبینم که خیلی ساده و راحت و طبیعی داره همه چی تغییر میکنه ،بیشتر آروم تر میشم که راه خودمو برم و با هیچ کس کاری نداشته باشم
و مطمئن تر میشم که اگر من تغییر کنم و هرچقدر بیشتر برای تغییرشخصیتم قدم بردارم جهان اطرافم هم به همون اندازه بیشتر تغییر میکنه
خدایا بی نهایت شکرت
سپاسگزارم ازت
حالا یه چیز جالب تر اینکه من امروز و دیروز رنگ خریدم و سه تا رنگ گرون خریدم
ولی همچنان تو حسابم پول بود
چی داره رخ میده
خدایا شکرت .
هرچی فکر میکنم فقط یه جواب داره
و اون اینه که من از هر فروشم که 10 درصدش رو برای خدا کنار میذارم ،از اون روز من همیشه پول دارم
همیشه همیشه همیشه تو کیفم تو حسابم پول هست
و هی پشت سرهم مشتریا خودشون سفارش میدن حالا در طول هفته از سر کلاسم و یا از مشتریایی که شماره و آدرس پیجمو گرفتن و یا از بی نهایت طریق دیگه
و همه اینها کار خداست داره برای من مشتری میشه
داره بی نهایت ثروتشو بهم میبخشه
وقتی برمیگشتیم خونه داشتم تو مترو به این فکر میکردم که چه طرح هایی میتونم کار کنم ؟که یهویی بهم یادآوری شد طرح خودتو ببر فردا به مدیر نشون بده
و بهش بگو که میتونی کار رو با توجه به موضوعق که میگن براشون طرح بکشی
خدایا شکرت
کل مسیر رو من دنبال طرح میگشتم و کلی طرح کودکانه پیدا کردم از گوگل تا فردا اگر خدا بخواد ببرم مدرسه نزدیک خونه مون تا به مدیر نشون بدم کارامو
امروزم بی نهایت عالی و زیبا بود ودر بهشت خدا بهترین حال رو داشتم
خدایا شکرت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
113. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
از 22 فروردین میخوام بگم
روز عید فطر که بیدار شدم نقاشی فرشته رو رنگ کردم و کارای دیگه نقاشیمو انجام دادم
شبش برای شام مهمون داشتیم وقتی اومدن ،آسمون خدا به اذن خدا شروع کرد به باریدن و انقدر زیبا میبارید که با مهمونامون رفتیم نیم ساعت بعد بند اومدن بارون پیاده روی کردیم
بی نظیر زیبا بود صدای بادی که میشنیدم صدای برگا صدای اطراف همه چیز
بی نهایت عالی بود
ابرایی که خیلی خاص و زیبا در حال حرکت بودن و ستاره ها از بین ابرا دیده میشدن اون لحظه ها برای من بهشت بود خود بهشت
مهمونامون که موندن ، فرداش که 23 پنج شنبه بود قرار شد بریم پلاسکو تا من زیر لیوانی چوبی قیمت بگیرم و برای نقاشیام دوباره بگیرم
وقتی سری بعد مهمونامون اومدن ، نقاشیامو نشونشون دادم و صحبت کردیم
ما وقتی رفتیم پلاسکو انقدر فراوانی نعمت و ثروت بود که بی نهایت بود و این گوشه ای از اون بی نهایت بود که رفتیم و مکان های بزرگی بودن که کلی وسایل آشپزخونه داشتن
یعنی قربون خدا بشم که انقدر همه جا هرچی بخوای هست فقط باید خودمون بخوایم در مدارش باشیم و برای قرار گرفتن در مدارش تلاش کنیم
وقتی داشتیم برمیگشتیم انقدر حال من خوب بود که فقط لبخند میزدم، دختر پسر داییم گفت چرا میخندی ؟؟؟؟
و من گفتم هیچی و داشتم با خدای خودم با کلی عشق حرف میزدم و سپاسگزاری میکردم که امروز رفتم اون همه نعمت و زیبایی رو دیدم
وقتی مهمونامون آخر شب رفتن ،رفتم با دختر دایی هام پیاده تا سر خیابونمون انقدر هوا ملایم و قشنگ بود که یهویی به این تشبیه کردم و به دختر داییم گفتم که
مثلا وقتی میخوای آب بخوری و یخ میریزی توش تا خنک بشه بعد بخوری ؟؟
که نه ولرمه و نه خیلی یخ که اون میچسبه و فوق العاده آب ملایمیه
هوای الان هم مثل اونه ،انقدر ملایمه نه گرمه و نه سرد عین بهشت
الان که دارم مینویسم یهویی متوجهش شدم :
من داشتم بهشت و توصیف میکردم
گریم گرفت الان
یاد حرف استاد افتادم که تو یکی از فایلا میگفت :
اون دنیا نه سرده و نه گرم
و من این رو حسش میکردم تو اون هوای ملایم شب و واقعا حس فوق العاده ای داشتم ، یه حس سبکی عمیق
شب اومدم نماز بخونم یهوویی شعری که همیشه برای خدا میخونم و از خودم میگم و سپاسگزاریمو در شکل یک آهنگ در آوردم و وقتایی که خودم و خودش بیشتر کیف میکنیم شروع میکنم به آهنگی که با متنم و سپاسگزاریم و عشقم بهش هست رو میخونم
که مهر رو گذاشتم نماز بخونم که یهویی شروع کردم گفتم
ای یار من ای یار من ای دلبر و دلدار من خدای من خدای من
من دوست دارم چقدر عاشقتم و داشتم ادامه میدادم با جمله بندی خودم
گفتم ببینم آشناست شعر که از گوگل نوشتم که این شعر بود که من داشتم یهویی با متن خودم میخوندمش تو حال خوب خودم
ای یار من ای یار من ای یار بیزنهار من
ای دلبر و دلدار من ای محرم و غمخوار من
ای در زمین ما را قمر ای نیم شب ما را سحر
ای در خطر ما را سپر ای ابر شکربار من
خوش می روی در جان من، خوش می کنی درمان من
ای دین و ای ایمان من ای بحر گوهردار من
ای شب روان را مشعله ای بیدلان را سلسله
ای قبله هر قافله ای قافله سالار من
هم رهزنی هم ره بری هم ماهی و هم مشتری
هم این سری هم آن سری هم گنج و استظهار من
چون یوسف پیغامبری آیی که خواهم مشتری
تا آتشی اندرزنی در مصر و در بازار من
هم موسیی بر طور من عیسی هر رنجور من
هم نور نور نور من هم احمد مختار من
هم مونس زندان من هم دولت خندان من
والله که صد چندان من بگذشته از بسیار من
گویی مرا برجه بگو گویم چه گویم پیش تو
گویی بیا حجت مجو ای بنده طرار من
گویم که گنجی شایگان گوید بلی نی رایگان
جان خواهم وانگه چه جان گویم سبک کن بار من
گر گنج خواهی سر بنه ور عشق خواهی جان بده
در صف درآ واپس مجه ای حیدر کرار من
اینجا رو که خوندم
خوش می روی در جان من، خوش می کنی درمان من
لبخند عمیقی داشتم چشمام برقی زد واقعا حس خوبی داشتم خدا این آهنگ رو یه جور دیگه به زبونم جاری کرد تا من بعد شعرشو ببینم و بخونم و بیام بنویسم و رد پامو بذارم
و الان اومدم بنویسم و بعد بخوابم
اگر خدا بخواد فردا طبق خواسته خدا کارامو پیش ببرم
خدایا بی نهایت سپاسگزارت هستم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
98. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
امروز 227 امین روز از عضویت من در این سایت پر از آگاهی و از 7 مهر 1402 شروع آگاهیم بود که 6 ماه شد که خداروشکر میکنم دارم هر روز از این سایت پر از آگاهی یاد میگیرم و سعی میکنم هر روز عمل کنم و قدم بردارم
من امروز سر نماز گفتم خدایا کمکم کن شخصیتمو تغییر بدم ، من هر روز دارم تلاش میکنم و یاد گرفتم که تکاملم باید طی بشه و هر بار به خودم یادآور میشم تا عجله نکنم ، و خودت هم میبینی که تلاش میکنم ، تو خدایی تو بزرگی تو بلدی تو راهشو نشونم بده ،مثل وقتی که ازت خواستم تسلیم بودنو یادم بدی و جوری یادم دادی که خودمم حواسم نبود دارم ازت یاد میگیرم
و مطمئنم که اینم کمکم میکنی خدای من
و چقدر خوب که فایل امروز دقیقا مربوط به تغییر شخصیت بود
وامروز یه جریانی شد که درمورد نقاشی که تو نمایشگاه پاره شد که قرار شد از طریق پلیس شکایت کنم برای خسارت گرفتن از نقاشی پاره شده ام
و الان من فقط میخوام ارزش خودم و کارمو بدونم و درسارو بگیرم از این اتفاق و ظرفمو بزرگ کنم و اعتماد کنم به خدا و چندین بار صاحب گالری گفت که نقاشیتو میبریم ترکیه و مسقط
من گفتم نمیخوام خدا بی نهایت دست داره تا نقاشیای من به فروش برسن و من باید الان درسمو یاد بگیرم ، داشتم فکر میکردم به این مدت و رفتارای خودم ،گفتم طیبه چقدر احساس میکنم بزرگتر شدی انگار رفتارم کاملا تغییر کرده قبلا به هر قیمتی که بود میخواستم نقاشیام برن مسقط و ترکیه که تعهد داده بودن به خاطر پاره کردن نقاشیم و یه جورایی دلم میخواست به آدما خودمو نشون بدم که ببینید نقاشی من رفت خارج از ایران
همه اینارو وقتی فکر میکردم به رفتارام یاد گرفتم و متوجه شدم
ولی الان فقط میخوام ارزشمندی خودم رو حفظ کنم و ارزشمندی نقاشیام رو و به خودم چند روزه میگم طیبه تا ارزشمندی و وقتی به منبع ارزش بی نهایت وصلی چرا باید اجازه بدی کسی در مورد تابلوت یا خودت بی احترامی کنه
و خوشحالم از اینکه از هدف گذاری سال 1403 استاد در فایل به احساس لیاقت اشاره کردن که اجازه ندیم کسی ارزشمندی مونو پایین بیاره
وقتی استاد گفت مثلا جایی که داری حرف میزنی و به حرفت گوش نمیدن دیگه اصلا حرف نزن و ارزشمندیتو بدون و حرفایی که میزنی براشون
یاد گرفتم تا اجازه ندم ارزش کارمو پایین بیارن
که اینا بود درسام از این جریان
1 . اینکه من درسمو بگیرم که در مداری که هستم عجله نکنم برای رفتن نقاشیام به نمایشگاه و جاهای دیگه و تکاملم باید طی بشه بعدش خود به خود خدا خودش نقاشیامو به راحتی و به سادگی و طبیعی ترین حالت ممکنش میبره نیازی به تقلا کردن من نیست و نیازی به چسبیدن من به خواسته ام نیست
2. اینکه درس گرفتم که نقاشیای من با ارزشن وقتی که برای نقاشیام میذارم با ارزشن و اجازه ندم کسی به نقاشیام و خودم بی احترامی کنه و به خاطر رفتن نقاشیم به نمایشگاه مسقط ارزش کارمو وخودمو پایین نیارم
و خسارت بگیرم و این موضوع پاره شدن نقاشیم بهم درس یاد داد که ارزشمند باشم ارزشمند حرکت کنم و نقاشیامو ارزشمند بدونم که خدا بهم الهام کرده طرحاشونو و بسیار بسیار ارزشمندن و موقعش که برسه خدا چگونگی رو خوب بلده چیکار کنه
من فقط مهارتای نقاشیمو هر روز بیشتر و قوی تر از روز قبلم میکنم و سعی میکنم قدم بردارم برای مهارتام و پیشرفتم و هیچی نگم و از مسیر لذت ببرم
و در کنارش نقاشیایی شروع کردم رو زیر لیوانی و چوب و آینه چوبی که رنگ کنم و ببرم برای فروش
و اینجوری تکاملمو طی بکنم
چند روزه فقط دارم فایلای شروع رو گوش میدم با فایل شهود و الهام الهی و فایل هدف گذاری سال 1403
که قشنگ درک کنم و به ذهنم میگم و الگو معرفی میکنم
چند روز پیش دیدم داداشم داره تو یه برگه بزرگ خطاطی میکنه پرسیدم گفت یه سفارش گرفتم 5 میلیون و یه بیت شعر باید بنویسم
اولش یه چند ثانیه هم نشد لحظه ای ذهنم خواست حسادت کنه ،زود دست به کار شدم و گفتم ببین تو دیدی داداشت شبا نمیخوابید و تمرین خط میکرد و خوشنویسی شو تقویت میکرد و روزا تا شب میرفت سرکار و باز میومد و شب تا صبح فقط تمرین میکرد و تا لیسانس خط امتحان داد و قبول شد و الان برای استادی داره خودشو آماده میکنه که تو انجمن خوشنویسان هم استاد شده
شروع کردم همه اون روزایی که به چشمم تلاششو دیدم به ذهنم گفتم و بعدش گفتم تحسینش میکنم داداشمو نتیجه تلاشش هست که اولین سفارش تو سال جدید 1403 گرفته به قیمت بالا ،که یک بیت شعر رو نوشت 5 میلیون شد
پس طیبه تو هم تلاش کنی و باورت باشه که تو مسیر هیچی نگی و فقط باوراتو تقویت و قدرتمند کنی و باقی با خدا هست تقسیم بندی کردیم با خدا و هر بار یادآور میشم به خودم
و هر روز تحسین میکنم هر کس رو میبینم داره کار میکنه و تلاش میکنه
جدیدا دقت کردم وقتی میرم بیرون یهویی به ماشینا نگاه میکنم با خودم حرف میزنم میگم آفرین به همه شما ،همه تون تلاش کردین و به خواسته تون که خرید ماشین بوده با تلاشتون خریدین پس من تو شهر یه عالمه الگو دارم برات ذهن من، که هر بار یادت باشه،، که تلاش کردن برای هدفشون و حرکت کردن و قدم برداشتن و ادامه دادن و اینجوری شده که ماشین گرفتن
پس تو هم باید حرکت کنی تو هم باید قدم هاتو هر روز برداری تا با تلاش مستمر و ادامه دارت به نتیجه پایدار برسی
3. سومین درسی که گرفتم این بود که
من اوایل خیلی عجول بودم یادمه همه اش میخواستم که تو نمایشگاها نقاشیم به نمایش گذاشته بشه حتی پولشم حاضر بودم قرض بگیرم
و عجله داشتم ولی با اتفاق به ظاهر بدی که 8 دی 1402 افتاد و تابلوم تو نمایشگاه پاره شد
من از اون موقع تا الان هر بار دارم یه درس جدید از این ماجرا میگیرم و خوشحالم از اینکه خدا همون اول بهم پس گردنی رو زد تا بهم بگه طیبه گوش کن و عجله نکن
تو باید تکاملت رو طی بکنی
آروم باش
ادامه بده
و من این روزا خیلی برام جالبه احساس میکنم خیلی آروم تر شدم و دیگه هرچی ذهنم بخواد حرف بزنه میگم هیچی نگو تو باید تکاملت رو طی کنی
تو باید آروم باشی تو وظیفه اتو انجام بده مطمئن باش خدا بلده چیکار کنه و یه نمونه اش این که اول سال اولین فروشمو که دیروز 4 فروردین ،مهمون داشتیم دختر خاله ام نقاشیمو دید و گفت میخوامش و خرید و یه سفارشم داد
خدا از این خرید دختر خاله ام یه درس و یاد داد به من که ببین، تو گفتی خدا چی بکشم رو چوب که مشتریش زود بپسنده و بگیره و رها کردی خواسته ات رو و طرحی که من گفتمو قبول کردی و کشیدی و چند ساعت نشده نقاشیت 80 تمن گفتی قیمتشو ولی 100 تمن واریز کرد حتی ارزش کارتم میدونست و تحسین میکرد
خب الان تو کاراتو بکن و تلاش کن و کنترل کن ذهنت رو و ارزشمندی خودت و کاراتو بدون و باقی شو بسپر به صاحب اختیارت رب و الله خودت که خوب بلده چجوری جورش کنه
پس تو فقط آروم باش و ادامه بده
و من امروز دیگه شروع کردم هر طرحی برای فروش میکشم میگم خدا تو بگو چی بکشم و طرحارو هم خدا انتخاب میکنه برام چشمامو بستم و یه برگه رو برمیداشتم از طرحا و میدونم هدایتگر من همیشه هدایتم میکنه
و از این به بعد بیشتر سعی میکنم چشم بگم
برای تک تکتون عشق بینهات و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت از خدا میخوام