«ظلم به خود» از دیدگاه قرآن

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

تغییرات اساسی در زندگی ما از جایی شروع می شود که این دو مفهوم را به خوبی می پذیریم و درک می کنیم:

  1. ما توانایی کاملی بر خلق زندگی دلخواه مان داریم

  2. ما از ایجاد هر تغییری در زندگی دیگران- خواه در جهت مثبت و خواه در جهت منفی- ناتوانیم

در این فایل استاد عباس منش با توضیح آیات مهمی از قرآن، رابطه عزت نفس و توحید عملی و نقش آن در توانایی ما برای خلق زندگی خودمان و نه زندگی دیگران را شرح می‌دهد.

درک این رابطه‌، زندگی شما را ا اساس دگرگون می‌کند زیرا می‌توانی با اجرای این مفهوم در زندگی ات، باورهای سمّی و خانمان سوز با نام «احساس گناه»، «احساس قربانی بودن و مورد ظلم واقع شدن» را در وجودت از ریشه بخشکانی و راه را برای ساختن عزت نفس‌ات هموار نمایی و درهای زندگی ات را به روی نعمت ها و فرصت هایی بگشایی که پشت این سدّهای بتونی جمع شده بود.

زیرا “احساس گناه”‌، “احساس قربانی بودن و مورد ظلم واقع شدن”‌، همان دو ترمز مهمی هستند که:

بخش اعظمی از عزت نفس ات را تخریب ساخته اند که پای حرکت تو برای تحقق خواسته هایت است

و موثرترین انرژی و توان تو را برای شناختن خواسته هایت و تمرکز بر آنها به یغما برده اند

و درهای الهامات و  هدایت را به رویت بسته اند

و اتصال تو را با منبع قطع کرده اند و به قولی داستان را خلاصه می کنم و می گویم:

بی آنکه آگاه باشی، منشأ و آبشخور اصلی ترین ناخواسته های زندگی ات، همین باورهای محدودکننده اند که از آنها غافل شده ای.

اکثر بیماری‌هایی که جسم‌ات به طرق مختلف درگیر آن شده‌،

اکثر اتفاقات ناخواسته‌آی که به طرقی بسیار عجیب و غریب برایت رخ می‌دهد‌،

اکثر اتفاقاتی که آنها را بی‌انصافی‌، بی‌عدالتی و ظلم در حق خو می‌دانی‌ و حتی ایده‌ای نداری که چرا باید این اتفاقات برای تو رخ دهد‌!

همان اتفاقاتی که خود را در برابر آنها بسیار صاحب حق می‌دانی، توسط خودت و به خاطر حضور این دو ترمز مهم‌ در برنامه ی ذهنی ات، خلق شده و تا زمانی که این دو ترمز بخشی از باوها، فرکانس‌‌ها و کانون توجه ات است، ماجرای این ناخواسته ها‌، تمامی نخواهد داشت.

زیرا ما موجوداتی فرکانسی هستیم و در جهانی زندگی می‌کنیم که اساس آن مبتنی بر مدار و فرکانس است. یعنی تمام آنچه جهان‌، درباره ما درک می کند و به آن پاسخ می‌دهد‌، فقط و فقط فرکانس‌های ماست.

جهان ساخته شده تا یک دستگاه مبدل باشد  برای تبدیل فرکانس های دریافت شده در قالب اتفاقات و شرایط هم-سنگ و هم-اساس با باورها، فرکانس ها و کانون توجه مان:

اگر اساس فرکانس دریافتی‌، کمبود باشد‌، نتیجه آن فرکانس‌، تجربه‌ای است که به کمبود می‌انجامد.

اگر اساس فرکانس دریافتی‌، فراوانی باشد‌، نتیجه آن فرکانس‌، تجربه‌ای است که به فراوانی می‌انجامد.

اگر اساس فرکانس دریافتی‌، آرامش باشد‌، نتیجه آن فرکانس تجربه‌ی آرامش بیشتر است.

اگر اساس فرکانس دریافتی‌، نفرت باشد‌، نتیجه آن فرکانس‌، تجربه نفرت بیشتر است.

اگر اساس آن فرکانس‌، نگرانی باشد‌، نتیجه آن فرکانس‌، تجربه اتفاقی است که به نگرانی بیشتر می‌انجامد.

این جهان کوه است و فعل ما ندا                  سوی ما آید نداها را صدا.

به همین دلیل ساده و منطقی‌، تا زمانی که ریشه این دو باور محدود کننده را در وجودت نخشکانی، راهی به سمت تجربه اتفاقات دلخواه نداری‌، زیرا تا زمانیکه نتوانی بر این احساس‌های ویرانگر فائق آیی‌، راهی به سوی ساختن عزت‌نفس‌ات نداری.

این فایل با توضیح آیاتی از قرآن‌، به شما کمک می‌کند تا با رفع این باورهای ویرانگر‌، بخش اعظمی از عزت نفس از دست رفته‌ات را بازسازی نمایی و به این وسیله درهایی از نعمت و برکت را به زندگی‌ات بگشایی.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری «ظلم به خود» از دیدگاه قرآن
    472MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی «ظلم به خود» از دیدگاه قرآن
    38MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1867 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فریبرز کاوه» در این صفحه: 4
  1. -
    فریبرز کاوه گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    درود بر استاد بزرگوارم جناب عباس‌منش گرامی و بانو شایسته‌ی عزیز و یکایک دست‌اندرکاران سایت الهی عباس‌منش و همه‌ی عزیزان همراه و هم‌فرکانسم

    یه روزایی بود که هیچ یک از این حرفا را که من سازنده‌ی زندگیم هستم، من قربانی کار دیگران نیستم، من هستم که همه‌ی مسئولیت زندگیم را برعهده دارم و من هستم که می‌تونم هر چه که بخوام را در زندگیم بسازم را اصلا قبول نداشتم. ولی، حالا همه چیز برعکس شده و من مسئولیت کامل زندگیم را می‌پذیرم و می‌دانم و یقین دارم که هر آن‌چه که هستم به واسطه‌ی کارهایی است که از پیش کرده‌ام، به واسطه‌ی باورهایی است که پیش از این داشته‌ام و همین باورها مرا به اعمالی واداشت که نتایج کنونی را در پیش داشت.

    من در گذشته پر بودم از کینه، حسد، حسرت، بی عملی، افسردگی، ناتوانایی در برقراری ارتباط با دیگران و به یقین با خودم! با خودم قهر بودم. هیچ منطقی نداشتم، دروغ بسیار می‌گفتم. پر از خودنمایی و غرور بی‌جا و مجموعه‌ای از اخلاق و رفتارهای نادرست و ناپسند. پر بودم از ادعا، پر بودم از صحبت در مورد گذشته و بدن هیچ طرحی برای آینده. همیشه با همه دعوا داشتم و دیگران مقصر بدبختی‌های خودم می‌دانستم.

    از ثروت و ثروتمندان متنفر بودم و این در حالی بود که ریشه‌ی خانواده‌ی مادری من همه متمول بودند و در عین حال در حسرت داشتن حداقل‌های زندگی بودم. با داشتن دیدگاه‌های ضد ثروت، همیشه در این حسرت بودم که چرا ثروتمند نیستم؟ خوب مشخصه که چرا! وقتی من با ثروت زاویه داشته باشم، یقینا از درون خودم را شایسته‌ی داشتن ثروت نمی‌بینم اگر چه که در ظاهر بر خلاف این تظاهر می‌کردم.

    اگر همه‌ی این‌ها را با هم یک جا نگاه کنیم متوجه می‌شویم که همه این‌ها ریشه در باورهای محدود کننده و نادرستی دارد که به من به ارث رسیده بوده ولی، این من بودم که آن‌ها را پذیرفته بودم و یک آن هم برخلاف آن‌ها به چیز دیگری نمی‌نگریستم!

    سینه ام پر بود از کینه‌ها و دشمنی‌های موهوم. هر صبح که از خواب بیدار می‌شدم، ذهنم شروع می‌کرد به دری وری گفتن به این و اون، به زمین و زمان، به آدمایی که رانت خوار بودن، به ثروتمندان به آدمای موفقی که در دید من انسان‌هایی کثیف بودند. خلاصه سینه‌ای زنگار گرفته داشتم و روزگاری سیاه و جالب اینکه هیچ‌گاه خودم را مقصر نمی‌دانستم. پر بودم از حسرت به حتا دوستان نزدیکم که پیشرفت کرده بودند و منتظر بودم که خبر ورشکستگی آن‌ها را بشنوم تا آرام بگیرم و خودم و عقب ماندگی‌هایم را توجیه کنم و از این که با آن‌ها هم تراز شده‌ام لذت ببرم. به جای اینکه تلاش کنم تا خودم جلو بروم، دوست داشتم با پایین آمدن دیگران، احساس امنیت کنم. درست است که آدمی تلاشگر بودم ولی، از درون خود را شایسته‌ی داشتن ثروت نمی‌دانستم و شاید که فکر می‌کنم حتما، دلیل ضدیت من با ثروت همین بوده! یعنی نداشتن عزت‌نفس و احساس خود ارزشمندی!

    همیشه از بچگی دلم می‌خواست که ثروتمند باشم ولی از درون افسرده بودم و خودم را شایسته‌ی داشتن نعمات و برکات روزافزون الهی نمی‌دانستم.

    همیشه دلم می‌خواست که دیگران برای من دل بسوزانند و برای همین بود که بیشتر وقتا مریض بودم.

    از ماجراجویی می‌ترسیدم که البته الان هم کماکان می‌ترسم. ولی خوب، خداییش خیلی بهتر شده‌ام. مثلا دارم تنهایی میرم سفر، دارم تنهایی میرم دیدن فلامینگوها و کارهای دیگه‌ای که شاید کوچک باشند ولی، آغازی هستند برای یک راه تازه در زندگیم!

    تا همین سال گذشته نمی‌گذاشتم همسرم تنهایی به سفر بره ولی الان شش ماهه که ایشان با پسر کوچکمان در تهران زندگی می‌کنند و البته من هر دوهفته یک بار به تهران برای دیدارشان می‌روم ولی، به شدت از میزان وابستگی‌ام به ایشان و فرزندانم کاسته شده و دیگر نیازی نمی‌بینم که با کسی باشم. این البته از روی افسردگی نیست بلکه از روی پیمودن مسیر تکاملی من است که در آن به سوی مستقل شدن می‌روم و دیگر با تنهایی خودم لذت می‌برم و کلی روی رشد شخصی‌ام کار می‌کنم که می‌دانم مهم‌ترین رکن پیشرفت من در زندگی است!

    دیگه خودم را قربانی نمی‌بینم! در گذشته‌ای نه چندان دور، خودم را قربانی اعمال پدر و مادر و برادران و خواهرم و جامعه و هر چه غیر خودم بود می‌دانستم. ولی، الان خوشبختانه دیگه از این خبرها نیست و این نیست به جز لطف الهی بر سرم و این‌که خورشیدهای هدایت را بر سر راهم نهاده تا به این ترتیب راهبری‌ام نماید که راه گم نکنم و در مسیر بمانم. دیگه امروزه پذیرفته‌ام که مسئولیت تمام و کمال زندگیم با خودم هست. اوایل این دوره‌های آموزشی استاد بزرگوارمان، وقتی صحبت پذیرش مسئولیت زندگی به میان می‌آمد، می‌ترسیدم چون فکر می‌کردم که تنها هستم و این مرا نگران می‌کرد! ولی الان یقین دارم که خدا با من است، او درون من است، او از‌ من به پیشرفت من مشتاق‌تر است و همه‌ی گیتی و کائنات را به تسخیر من درآورده تا من به همه‌ی آن‌ها برسم و کافی است که من چون ابراهیم به او اعتماد کنم.

    چند روز پیش داشتم با خودم فکر می‌کردم که؛ واقعا اگه خدای یگانه‌ی بسیار بخشاینده و بسیار مهربان که تنها فرمانروای جهانیان است، مثل همان جوری که ابراهیم بهش اعتماد کرده بود، قابل اعتماد باشه، پس من هیچ بهانه‌ای برای ترس، حرکت نکردن و نرسیدن به اهدافم ندارم! حالا دیگه وقتی این کامنت‌ها را (که من این‌ها را هم هدایت خود الله می‌دانم) می‌نویسم، دلم گرم میشه و می‌روم تا دنیای آینده‌ی خودم را بدون هیچ‌گونه تردیدی بسازم! دیگه نه از سن می‌ترسم و نه عجله دارم. جعبه‌ی قرمز خوشگلم را بر طبق دستور استاد بزرگوارم برای آرزوهام خریدم و تصاویر آرزوهام را که از اینترنت گرفته بودم را با امضای از طرف خدا، به درونش انداختم و تردید ندارم که همه‌ی آن‌ها را می‌توانم به یاری خداوند یگانه‌ی جهانیان که تنها فرمانروای جهانیان است بیافرنم چون او از روح خودش در من دمیده است!

    می‌روم تا که بسازم فردایی بسیار تابناک و روشن و رویایی را برای خودم و خانواده‌ی خودم و از خود اثری شگرف در این جهان برجای گذارم!!!

    استاد بزرگوارم و بانو شایسته‌ی عزیز و یکایک شما دست‌اندرکاران سایت الهی عباس‌منش و همه‌ی عزیزان همراه و هم‌فرکانسم، از خداوند یگانه‌ی بسیار بخشاینده و بسیار مهربان برای بودن‌تان سپاسگزارم.

    ارادتمند شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    فریبرز کاوه گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    درود بر استاد بزرگوارم جناب عباس‌منش گرامی و بانو شایسته‌ی عزیز و یکایک دست‌اندرکاران سایت الهی عباس‌منش و همه‌ی عزیزان همراه و هم‌فرکانسم

    من هم از دسته آدم‌هایی بودم که سالیان سال این‌جوری فکر می‌کردم که دیگران( پدر و مادر و برادران و خواهرم و کشور و حاکمیت و همسایه‌ها و فلان دوست و …) مقصر شکست‌های من در زندگی هستند و خیلی راحت گناه کوتاهی‌های خودم را به گردن دیگران می‌انداختم و خودم را تبرئه می‌کردم. خودم را قربانی شرایط می‌دانستم و به خودم حق می‌دادم و دلم به حال خودم می‌سوخت و تأسف می‌خوردم که در این خانواده و در این کشور به دنیا آمده‌ام و به همه‌ی زمین و زمان بد و براه می‌گفتم و است لا ذره‌ای هم در این فکر نبودم که خودم هم سهمی در این وضعیت دارم. همه چیز را کار شانس و پارتی و پول و خانواده و شانس و از این چیزا می‌دونستم. خلاصه، همه مقصر بودن و من بی‌گناه بودم.

    به همین دلیل هم هیچ وقت کاری برای تغییر زندگیم نمی‌کردم. چرا، درس‌خوان بودم و خوب هم می‌خوندم ولی، از اوضاع همیشه نالان بودم بدون اینکه به این توجه کنم که تو همون شرایط بهترین زندگی‌ها را داشتند و عالی زندگی می‌کردند. البته ها، من اون موقع‌ها از دشمنان سرمایه‌داران و از ثروتمندان بودم و به همین خاطر هم دنبال ثروتمند شدن نبودم. بماند که مادر و پدرم آدمایی با عزت‌نفس بسیار پایین و شکست خورده بودند که بماند، آن‌ها شکست را پذیرفته بودند و این شاید کار را برای من دشوارتر می‌کرد. ولی به گفته‌ی استاد بزرگوارمان که: این من بودم که شکست را پذیرفته بودم، این من بودم که مسیر اشتباه پدر و مادرم را پذیرفته بودم! در صورتیکه می‌توانستم غیر از آن باشم و خودم شرایط را تغییر دهم و مسیری نو برای خودم آغاز کنم!

    یادم میاد،نوه‌ی عمه‌ی من که دو سال بزرگ‌تر از من بود و ما البته دو تا دوست بودیم، در سال 1362 یه سوئد مهاجرت کرد و در آنجا پناهنده‌ی اجتماعی شد ولی چون عزمش برای پیشرفت جزم بود، درس خواند و مهندس برق شد و بعدها شرکتی که در آن کار می‌کرد، توسط شرکت زیمنس خریده شد و ایشان که پیش از آن مدیر تولید شرکت خودشان بود، شد مدیر تولید یکی از شرکت‌های زیمنس. ولی من در همان سال‌ها که البته تازه دیپلم گرفته بودم، جرأت رفتن را نداشتم. بماند که البته هنوز سربازی نرفتم ته بودم و اگر می‌خواستم مثلا به کشور سوئد بروم، باید قاچاقی از مرز فرار می‌کردم و شاید دستگیر می‌شدم که این‌همه به باورهای من وابسته بود که متاسفانه آن باورها بسیار بسیار ضعیف بودند و عزت‌نفس بسیار خراب. این شد که تا کنون هم ایران مانده‌ام و مهاجرت نکرده‌ام. حالا البته شرایطی به‌وجود آمده که چون همسرم و فرزند کوچکم به تهران رفته‌اند، تصمیم گرفتم که سال دیگر با اینکه تنها دو سال دیگر از خدمت من در دانشگاه باقی مانده تا با سی روز حقوق بازنشسته شوم، تقاضای بازنشستگی را داده و پیگیری کنم و این کار را انجام دهم. راستش وقتی فایل استاد در مورد حضرت ابراهیم را دیدم، به خودم گفتم؛ چه فرصت‌های عالی که در تهران منتظر من هستند. بنابراین، از رفتن به شهر بزرگ‌تر نمی‌ترسم چون‌که دارم همش به شخصیت حضرت ابراهیم فکر می‌کنم که ایمان یعنی اینکه بدونم که خداوند یگانه‌ی بسیار بخشاینده و بسیار مهربان که تنها فرمانروای جهانیان است، بیش از من به پیشرفت من راغب است و پشتیبان من است و من را در هیچ حالتی تنها نمی‌گذارد!!! که هیچ، وقتی من برای تغییر شرایط خودم و جستجوی شرایط بهتر با امید به خدا مهاجرت کنم، او‌ موقعیت‌های بهتر و بهتری را در کسب و کارم پیش می‌آورد!!! منم می‌تونم‌‌ برای سر زدن به اعضای گروهم از تهران به شهرم بیام، به مشهد سر بزنم و به هرجا که اعضای گروهم هستند برای پشتیبانی آن‌ها بروم و کارم را گسترش بدم و این یعنی که به یک تراز بالاتر و مدار بالاتر برم و با آدمایی ملاقات کنم که در مدارهای بالاتر و بالاتر هستند!!!

    دیگه نمی‌خوام هی بنویسم و از داستان‌هایی بگم که در اونا همیشه دیگران را مقصر وضع کنونی‌ام می‌دونستم.

    من تصمیم خودم را گرفتم و از این تصمیم برنمی‌گردم!!!

    ارادتمند شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    فریبرز کاوه گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    درود بر استاد بزرگوارم جناب عباس‌منش گرامی و بانو شایسته‌ی عزیز و یکایک دست‌اندرکاران سایت الهی عباس‌منش و همه‌ی عزیزان همراه و هم‌فرکانسم

    پیش از این‌ها و سالیان پیش از این وقتی می‌شنیدم که:

    هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی

    و یا اینکه؛ هرکسی را تو قبر خودش می‌گذارند

    و از این دست مطالب، مخصوصا اگر یه آدم پیر و سالخورده اینا رو می‌گفت، بهشون خرده می‌گرفتم و می‌گفتم: یعنی چی؟ یعنی که هر به وضعیت مردم بی توجه باشیم؟ یعنی نباید در برابر ستم بایستیم؟ یعنی نباید وطن‌مان را دوست داشته باشیم؟ و به ایشان انگ وطن‌فروشی و خیانت می‌زدم و می‌گفتم که خوب دلیلش اینه که اینا طرفدار حکومت هستند و یا اینکه مثلا دامادشان و یا پسرانشان و … در دستگاه حکومتی هستند و دارند طرفداری می‌کنند!

    ولی حالا که مدنی است دارم به این فایل‌ها گوش می‌دهم و درواقع هدایت الله بوده که چنین شده! دارم می‌فهمم که اصلا به قرآن هیچ وقت توجه نکرده بودم و اصلا نمی‌دانستم که بله و حقیقتا این است که اصلا هیچ کسی نمی‌تواند سرنوشت کس دیگری جز خودش تغییر دهد، تازه می‌فهمم که چه اندازه در اشتباه بودم و برای این ستمی که بر خود روا داشتم از درگاه پر مهر خداوندی درخواست گذشت و پوشاندن گناهانم را دارم!

    خدایا پروردگارا مرا به راه راست هدایت کن همان راه کسانی که بر آنان نعمت ارزانی داشتی و نه راه کسانی که بر آنان خشم گرفتی و نه راه گمراهان

    خدایا دقیقا می‌پذیرم که همین است و بس که من و هر ذره‌ای از این دنیای هستی و نیستی، همه و همه از بندگان و آفریدگان تو هستیم و هرگز توانی نداریم که جای تو را گرفته و سرنوشت دیگران را تغییر داده و یا بر آن‌ها ستم کنیم. وای بر ما که اگر در آن راه کج می‌ماندیم! که به یقین از ستمکاران بودیم! خدایا پروردگارا سپاس بیکران دارم که مرا در این مسیر زیبای آگاهی و شناخت و هدایت گذاشتی و خورشیدهای هدایت را بر سر راهم نهادی تا راه گم نکنم.

    خوب اگر این‌چنین است که گواهی می‌دهم که هست!

    نه مردم مهم هستند و نه میهن! اصلا پیامبران هم همه برای انجام رسالت خویش و انجام وظیفه‌ی خود در درگاه الهی کارشان را انجام می‌دادند و نه برای مردم! برای همین است که همیشه به جای اینکه خدا در قرآن بر هدایت مردم و دعوت به دین اسلام توسط پیامبرش تاکید کند، بر اعراض و روی‌گرداندن او از کافران و مشرکان تاکید دارد چون، اصلا این مردم نیستند که مهم هستند، بلکه تنها انجام رسالت پیامبر است که مهم است. رسالت پیامبر هم ابلاغ پیام الله است! خواه مردم آن‌را بپذیرند و خواه نپذیرند. هر کسی مسئول اعمال خودش هست و بس!

    پس اگر این‌طور هست که هست! هیچ مظلومی در جهان نیست! و اینکه می‌گویند: یا حسین مظلوم و غیره، همه دکانی بیش نیست! چون حسین خود پذیرفته بود که آنگونه زندگی کند و یزید هم اینجور و درواقع یزدیان به خود ستم کردند که جلوی به راه حق رفتن خویش را گرفتند! و حسین هم به آرزوی خود رسید و رسالت خویش را به انجام رساند.

    حتا وقتی فرعون مردم مصر را تحت فشار قرار می‌داد و مثلا نوزادان بنی‌اسرائیل را از درون رحم مادر بیرون می‌آورد، به خود ستم می‌کرد که سرانجام هم عینیت یافت.

    و از این دست مثال‌ها. بنابراین، من باید بپذیرم که تنها و تنها مسئول زندگی و خیر و شر خودم هستم و قادر به تأثیرگذاری بر زندگی هیچ کس دیگری را ندارم.

    بنابراین، باید توجه خودم را تنها و تنها به خودم، باورهای خودم، اعمال خودم و رفتار خودم معطوف سازم تا همیشه در مسیر درست بمانم که هم در این دنیا بهم خوش بگذره و هم اینکه در آخرت در بهشت خداوندی زندگی ابدی داشته باشم.

    استاد بزرگوارم خدا را برای وجود شما و همه‌ی عزیزان همراه شما در سایت الهی عباس‌منش آرزوی بهترین‌ها را از درگاه پر مهر خداوندی دارم.

    ارادتمند شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    فریبرز کاوه گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    درود بر آقا فرشاد گرامی

    دمت گرم عزیزم! چه گل گفتی! همه‌ی مسئله‌ی احساس بد ریشه در ناسپاسی داره! داشت یادم می‌رفت که خدا منو با نوشته‌ی شما هدایت کرد.

    خدایا پروردگارا سپاس بیکران دارم که مرا در این مسیر زیبای آگاهی و شناخت و هدایت گذاشتی و خورشیدهای هدایت را بر سر راهم نهادی تا راه گم نکنم.

    ارادتمند شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: