«ظلم به خود» از دیدگاه قرآن - صفحه 148

1867 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فرشته شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1284 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم

    اگه بگم چیشد که من امشب در یک لحظه تصمیم گرفتم کامنت بنویسم میدونم باور میکنید من که خودم اشکم در اومد از این جریان هدایت

    مدتیه بشدت نگران آینده خودم و خانواده ام هستم تمام جملات استاد همشون یادم رفته بود جملاتی از قبیل نجوای شیطان درباره آینده همش چرته یا شیطان میاد و تورو از آینده میترسونه

    آینده ای وحشتناک رو برات ترسیم میکنه و میگه برو بدبخت شدی دیگه کارت تمومه!

    امشب نشستم و تصمیم گرفتم این باورهای شیطانی و صدالبته این قضیه من مسعول زندگی خودم هستم نه میتونم کسی رو خوشبخت کنم نه میتونم کسی رو بدبخت کنم رو حل کنم!

    و همچنین هیچکسی نقشی نداره ک بخاد زندگی منو خراب یا خوب کنه

    این قضیه پاشنه آشیل ترین موضوعیه که در مرحله اول باید خیلییی روش کار کنم چون بشدت احساسم رو تحت تاثیر قرار میده.

    امشب در پیِ گفتگو های ذهنیم که سعی در مثبت کردنشون بودم که یهو گفتم بزار برم یه سر تو پبج همکارم و ببینم فلانی رو فالو کرده؟

    رفتم و بدونه اینکه هیچ دلیلی داشته باشه زدم رو استوری استادم که پبجش رو همکارم فالو داشت.

    یهو به چه جمله و چه عکسی برخوردم!!!!!!!!!!

    یه سنگ قبر بود که روش نوشته بود …….

    -اون نگران فردا بود ،اما امشب مُرد…..

    خدای من چه هدایتی از این واضح تر؟

    همون لحظه شات گرفتم و اومدم بیرون

    چون چیزی که باید میگرفتم رو گرفته بودم

    واسه چی من اینقدر نگران آینده ام؟

    مگه من میتونم چیزی رو تغییر بدم؟

    مگه من میتونم از کسی مواظبت کنم؟ اصلا مگه من مبتونم از خودم مواظبت کنم؟

    با نگرانی کی تونسته اوضاع رو درست کنه؟

    ذهن عزیزم میخام بهت بگم که شیطان اومده نشسته تو تاقچه و هرشر و وری میگه تو باور میکنی؟

    بندازش زمین و از خونت بیرونش کن

    در هرلحظه در هرشرایطی یادت باشه فری که آینده هیچ اتفاق وحشتناکی قرار نیست بیوفته و همه چیز عالییی قراره پیش بره

    این یه کامنت از این هدایت الهی که چقدر به قلب و جان و جگرم نشست

    خدایا شکرت

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    Mmir- گفته:
    مدت عضویت: 457 روز

    سلام خدمت استاد گرامی و دوستان عزیز

    بحث توجه و هدایت شدن

    ماوقتی برای کسی بد بخوایم چه خواسته چه

    ناخواسته بیشتر کانون توجه خودمون رو میزاریم

    روی اون موضوع و اینو من فهمیدم که توراه رشد و

    پیشرفت این قضیه خیلی میتونه مهم و کلیدی باشه

    چون اگاهی این فایل خیلی کامل ‌وشفاف توضیحش

    داده

    سپاسگذار الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    محبوبه گفته:
    مدت عضویت: 1288 روز

    سلام و درود به همه ی مهربانان

    سفرنامه قسمت دوم

    دعای خیر به خودمون برمیگرده چون شرایط هر کسی بستگی به افکار و باوراش داره

    طلب آمرزش برای دیگران فایده ای ندارد

    حتی استغفار پیامبر برای دیگران فایده ندارد

    هرکس به دیگری ظلم کند به خودش ظلم کرده

    پیامبر اسلام مردی بزرگ بود بعد پیامبر شده

    حسبی الله

    لا اله الا هو علیه توکلت

    و هو رب العرش العظیم

    قرآن ایاتش به وضوح نازل شده و با کار کردن هر کسی می‌تونه متوجه بشه معانی و مفهوم قرآن ،و نیاز به کسی نداریم

    کلمه حق الناس به معنی اینکه بتونیم کسی را از مسیر زندگیش خارج کنیم و به او ظلم کنیم امکان ندارد چون داریم به خودمون ظلم میکنیم اگر آن شخص ظلم را قبول و باور نکند و خدا را باور داشته باشه و تنها فرمانروای قدرتمند را خدا بدونه کسی نمیتونه بهش ظلم کند

    در پناه خداوند شاد و سعادتمند و سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    سهیلا راد گفته:
    مدت عضویت: 622 روز

    به نام خدای عزیزم

    درود به استاد گلم و همه دوستای هم فرکانسم

    روز دوم سفرنامه

    اولین چیزی که به ذهنم میرسه که میتونم بگم

    اینه که خیلی آروم ترم

    آرامشم بیشتر شده و ازین بابت خیلی سپاسگذارم چون میدونم قراره ارامش بیشتری دریافت کنم

    چقدر زندگیم تو این تایم شلوغه

    چقد همه چی بدو بدو داره

    کارگرا تو خونم دارن کار میکنن

    جهیزیه ام داره تند تند اماده میشه

    وسایلمو دارم جمع میکنم

    وسط این همه شلوغی اما من اروم شدم

    انگار چشمامو بستم و دارم به همه اینا گوش میدم

    به صداها

    به جنبو جوش ها

    به ذوق های مادرم

    به سلامتی که داره خودشو نشون میده

    به خواب آروم تری که شب ها دارم

    به رابطه م با همسرم که چقدر بهتر شده

    هیچ عجله ای وجود نداره

    میخوام فقط لذت ببرم از کوچیک ترین کارایی که پیش میبرم

    از هر خریدی که انجام میدم

    دوس دارم فقط به خواسته ها توجه کنم

    آزاد بشم از بند این همه ناخواسته که خودم خلق کردم

    شکر گذار وسایلی باشم که خریدم دست از فکر کردن به اونایی که نخریدم بردارم

    شکرگذار پولایی که دارم باشم نه اینکه به پولایی که ندارم فکر کنم و حسرت بخورم

    شکر گذار این لحظه های قشنگ زندگیم باشم چون ارزوی خیلی از دختراست تجربه ی این لحظه ها با عشقشون

    همون عشقی که چند سال منتظر وصالش بودی

    چشمامو میبندم و حس میکنم

    چقدر قشنگه همه چی

    خدایا شکرت که اینقد عادلی

    اینقدر همه چی قانون منده

    من باید لذت ببرم ازین همه نظم

    این همه نظم باید به من آرامش‌بده

    فرض کن بری تو یه اتاقی که به هم ریختس و شلوغه حس اضطراب و نگرانی ناخوداگاه بهمون دست میده

    اما تو یه اتاق تمیز و منظم ارامش‌میگیریم

    پس حالا که میدونیم جهان انقدر منظمه فقط باید لذت ببریم و اروم باشیم و از فرمولش استفاده کنیم

    خدایا میخوام که شکرگذار ترین بنده ی درگاهت باشم

    بهم کمک کن

    9 دی ماه 1403

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      پریشاد گفته:
      مدت عضویت: 1881 روز

      عروس خانوم مبارک باشه، خوشبخت بشی.

      از الان تا همیشه اگه خودمون رو با دیگران مقایسه نکنیم، اگه تمرکزمون روی نکات مثبت و داشته های خودمون باشه، اگه اعراض کنیم از ناخواسته ها و فقط یادمون باشه که قراره لذت ببریم و لذت ببریم آرامش ابدی خواهد بود.

      روزگارت سرشار از این آگاهی ها و آرامش های ناب

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    دریا گفته:
    مدت عضویت: 840 روز

    سلام استاد جونم من خلاصه برداری کردم از توضیحاتتون

    هر دعای خیری ک بکنیم ب خودمون برمیگرده این یک قانون است حتی ممکنه برای اونا فایده نداشته باشه اما قطعا ب خودمون برمیگرده

    سیستم ب کسی ک خوبی میکنه خوبی را برمیگرداند

    سیستم مثل آینه هست چه فرکانسی را ارسال میکنیم همون را برمیگرداند ب ما پس همه چیز دست خودمونه ن هیچکس دیگه هر فرکانسی بدیم همونو میگیریم پس بهتره فرکانس عشق شادی محبت بخشش خوبیها را بدهیم ک سیستم هم ب ما همان ها را برگرداند

    پس اگر گناه کنیم کسی نمیتواند برای ما پارتی بازی کند طلب بخشش کنند مگر اینکه خودمان تغییر کنیم

    حتی حضرت ابراهیم برای پسرش نتوانست طلب بخشش کند دیگران قدرتی در زندگی من ندارند بجز خدا و فرکانسهای خودم

    هر کس مرتکب گناهی شود ب خودش ظلم کرده ما مسئول افکارمان هستیم کسی نمیتواند ب من اسیب بزند نباید با دیگران وارد بحث شویم و اعصاب خودمون رو خورد کنیم اینطوری دیگران قدرتی ندارند

    چون در مدار ما نیستند اصلا کسی ک ایمان داره خداوند راهگشا اونه من اگر ب منبع وصل باشم خدا هدایتم میکنه ب جای خوب اگر ما مظلوم نباشیم ظالمی وجود نداره تنها فرمانروای قدرتمند جهان ربالعالمین است نباید اصلا از هیچکسی بترسیم چون میترسید قدرت پیدا میکنند

    اگر ب کسی ظلم کنیم خودمان رو در مدار بد قرار دادیم

    وقتی میمیریم از ما سوال میشود چگونه زندگی کردید؟

    اگر جایی ستم میشود اذیت میشویم باید برویم نباید اجازه بدهیم ب ما ستم شود کسی نمیتونه حق ما رو بخورد تو سر ما بزند ب ما ظلم کند باید میرفتیم ایمان داشته باشیم فضای بدی هست ما میریم ب فضای بهتر پروردگار من خداست رزق و روزیمو خدا میده من نمیمونم ظلم را تحمل کنم من ایمان ب خدا دارم

    استاد من الان در شرایطی هستم ک در خانوادم بهم گیر میدن دعوا و پرخاش میکنن من جوابمو گرفتم ک باید برم نباید بمونم نباید بترسم خدای من رزق و روزیمو میده کمکم میکنه جایی ک بده نمون و ظلم را نپذیر‌

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    الهه قربانی گفته:
    مدت عضویت: 2823 روز

    سلام و درود خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیزم

    چقدر زیبا در قرآن خداوند درباره ظلم به خود سخن گفته که هر ظلمی که میکنیم فقط به خودمون میکنیم نه به دیگران چون خدا هر لحظه ما رو به فزونی و ثروت و خوشبختی وعده داده

    و اینکه به هر کسی خوبی کنیم به خودمون کردیم به قول معروف از هر دست بدی از همون دست هم میگیری. باید یاد بگیریم که در مدار درست باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مرضیه عامرلو گفته:
    مدت عضویت: 2365 روز

    سلام استادچقد این آموزش عالی بودمن توی 5 دقیقه اول این آموزش موندم از بس نکته و درس داره،دلم میخواد برداشتم رو اینجا بنویسم و زبق فرمایش شما رد پا بزارم چقد قشنگ گفتید که قران میگه کسی که جهاد مکرده آتش دوزخ برای او گرم تر است.حالا جهاد ینی چی؟ینی حرکت ینی ایمان ینی یقین ینی نترس و از قدرت برتر کمک بخواه،جهاد فقط برای جنگ و زمان پیامبر نیست ،جهاد در همه چیز هست،جهاد در مبارزه با شیطان که هر روز در گوش ما نجوا میکنه تا حسمون رو بد کنه تا هرچقد که ما بهش اجازه بدیم ایمان به پروردگا رو در ما ضعیف کنه ،جهاد در تغییر باورها برای بهبود زندگی ،جهاد در تغییر رفتار مثبت با خانواده،جهاد در بیشتر کردن صبر،جهاد در توجه کردن به زیبایی ها و شکرگزار بودن و………………. ما هر لحظه در حال جهاد هستیم برای تغییر باورها طبق فرمایش استاد باید جهاد اکبر انجام بدیم،پس اگر جهاد نکنیم و تغییرات مثبت ایجاد نکنیم طبق قرآن آتش دوزخ گرم تر از دیگران است برای من پس تغییر مثبت داشتن و ساختن باور درست نشانه ایمان خالص است و کسی که ایمان داره و در مسیر درسته فقط اوضاعش هروز می تونه بهتر و بهتر بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    بانوی عمارت گفته:
    مدت عضویت: 999 روز

    سلام به استاد و خانم شایسته ی عزیز و همه ی دوستان

    من با همسرم خیلی روابط داغونی داشتم و حتی با داشتن دوره روابط همچنان این دعواها ادامه داشت و همیشه به کتک خوردن من ختم میشد،(من بظاهر میدونستم ما نمیتونینم دیگران رو تغییر بدیم ولی در عمل دوره رابط رو گرفته بودم تا این کتک کاریها و دعواها تموم بشه ،تا اون تغییر کنه ولی من با درک مفهوم ظلم به خود تغییرکردم و در نهایت ایشون هم تغییر کرد)تا اینکه یک بار که بشدت کتک خورده بودم و تمام صورتم کبود شده بود رفتم توی پارک و نشستم با خودم فک کردم که من تا کی میخوام زندگیم رو به این روال ادامه بدم،اولش خواستم برگردم خونه پدرم (یه شهر دیگه زندگی میکنن)و برم دخواست طلاق بدم،بعدش فک کردم تو اگه میخوای طلاق هم بگیری نباید با این ظاهر داغون برگردی اینجوری کارات سخت پیش میره چون اگه پدر و مادرت اینجوری تو رو ببینن ممکنه بخاطر خشم و عصبانیت اوضاع بدتر بشه همینجور که تو پارک نشته بودم و به بچه هام نگاه میکردم که خیلی شاد و قشنگ دارن تاب بازی میکنن (البته هیچ وقت بچه های من در جریان دعواهای ما نبودن خدارو هزاران بار شکر میکنم همسرم با اینکه آدم بشدت عصبی بود و دست بزن داشت ولی هیچ وقت نزاشت بچه ها بفهممن همیشه به اونا میگفت برید تو کوچه بازی کنید یا برید سوپری خوراکی بگیرید،بهترین پدر دنیاست برای بچه ها من همیشه تو دفترم مینویسم بابت ارتباط خوبشون باهم)داشتم میگفتم این بار یه فرصت به همسرم دادم نه بخاطر بچه هام فقط بخاطر خودم که تصمیم احساسی و هیجانی نگیرم و با خودم عهد بستم اگه یک بار دیگه فقط یکبار دیگه حتی یه سیلی هم بهت زد باید برگردی با بچه یا بدونه بچه و آروم شدم و احساس سبکی کردم چون همیشه خودمو قربانی میدیدم و با زجر به خودم میگفتم اشکال نداره بخاطر بچه ها و احساسم خوب نبود بعدش ولی این دفه از اون احساس مورد ظلم واقع شدن در اومده بودم و حس رهایی داشتم و بطور معجزه واری ایشون هم با خودش عهد بسته بود دیگه کتک کاری نکنه و الان چندسال از این ماجرا میگذره و ما چند بار دعوا داشتیم (البته که خیلی دعواهامون کمتر شده خیلی)ولی خودشو کنترول کرد و پای قولش موند همونطور که من پای قولی که به خودم دادم موندم

    خدارو شکر الان خیلی در آرامشم

    استاد عزیز ازتون خیلی سپاسگزارم که با این فایلهای ارزشمند مارو راهنمایی میکنید به زندگی بهتر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    فریبرز کاوه گفته:
    مدت عضویت: 1893 روز

    درود بر استاد بزرگوارم جناب عباس‌منش گرامی و بانو شایسته‌ی عزیز و یکایک دست‌اندرکاران سایت الهی عباس‌منش و همه‌ی عزیزان همراه و هم‌فرکانسم

    یه روزایی بود که هیچ یک از این حرفا را که من سازنده‌ی زندگیم هستم، من قربانی کار دیگران نیستم، من هستم که همه‌ی مسئولیت زندگیم را برعهده دارم و من هستم که می‌تونم هر چه که بخوام را در زندگیم بسازم را اصلا قبول نداشتم. ولی، حالا همه چیز برعکس شده و من مسئولیت کامل زندگیم را می‌پذیرم و می‌دانم و یقین دارم که هر آن‌چه که هستم به واسطه‌ی کارهایی است که از پیش کرده‌ام، به واسطه‌ی باورهایی است که پیش از این داشته‌ام و همین باورها مرا به اعمالی واداشت که نتایج کنونی را در پیش داشت.

    من در گذشته پر بودم از کینه، حسد، حسرت، بی عملی، افسردگی، ناتوانایی در برقراری ارتباط با دیگران و به یقین با خودم! با خودم قهر بودم. هیچ منطقی نداشتم، دروغ بسیار می‌گفتم. پر از خودنمایی و غرور بی‌جا و مجموعه‌ای از اخلاق و رفتارهای نادرست و ناپسند. پر بودم از ادعا، پر بودم از صحبت در مورد گذشته و بدن هیچ طرحی برای آینده. همیشه با همه دعوا داشتم و دیگران مقصر بدبختی‌های خودم می‌دانستم.

    از ثروت و ثروتمندان متنفر بودم و این در حالی بود که ریشه‌ی خانواده‌ی مادری من همه متمول بودند و در عین حال در حسرت داشتن حداقل‌های زندگی بودم. با داشتن دیدگاه‌های ضد ثروت، همیشه در این حسرت بودم که چرا ثروتمند نیستم؟ خوب مشخصه که چرا! وقتی من با ثروت زاویه داشته باشم، یقینا از درون خودم را شایسته‌ی داشتن ثروت نمی‌بینم اگر چه که در ظاهر بر خلاف این تظاهر می‌کردم.

    اگر همه‌ی این‌ها را با هم یک جا نگاه کنیم متوجه می‌شویم که همه این‌ها ریشه در باورهای محدود کننده و نادرستی دارد که به من به ارث رسیده بوده ولی، این من بودم که آن‌ها را پذیرفته بودم و یک آن هم برخلاف آن‌ها به چیز دیگری نمی‌نگریستم!

    سینه ام پر بود از کینه‌ها و دشمنی‌های موهوم. هر صبح که از خواب بیدار می‌شدم، ذهنم شروع می‌کرد به دری وری گفتن به این و اون، به زمین و زمان، به آدمایی که رانت خوار بودن، به ثروتمندان به آدمای موفقی که در دید من انسان‌هایی کثیف بودند. خلاصه سینه‌ای زنگار گرفته داشتم و روزگاری سیاه و جالب اینکه هیچ‌گاه خودم را مقصر نمی‌دانستم. پر بودم از حسرت به حتا دوستان نزدیکم که پیشرفت کرده بودند و منتظر بودم که خبر ورشکستگی آن‌ها را بشنوم تا آرام بگیرم و خودم و عقب ماندگی‌هایم را توجیه کنم و از این که با آن‌ها هم تراز شده‌ام لذت ببرم. به جای اینکه تلاش کنم تا خودم جلو بروم، دوست داشتم با پایین آمدن دیگران، احساس امنیت کنم. درست است که آدمی تلاشگر بودم ولی، از درون خود را شایسته‌ی داشتن ثروت نمی‌دانستم و شاید که فکر می‌کنم حتما، دلیل ضدیت من با ثروت همین بوده! یعنی نداشتن عزت‌نفس و احساس خود ارزشمندی!

    همیشه از بچگی دلم می‌خواست که ثروتمند باشم ولی از درون افسرده بودم و خودم را شایسته‌ی داشتن نعمات و برکات روزافزون الهی نمی‌دانستم.

    همیشه دلم می‌خواست که دیگران برای من دل بسوزانند و برای همین بود که بیشتر وقتا مریض بودم.

    از ماجراجویی می‌ترسیدم که البته الان هم کماکان می‌ترسم. ولی خوب، خداییش خیلی بهتر شده‌ام. مثلا دارم تنهایی میرم سفر، دارم تنهایی میرم دیدن فلامینگوها و کارهای دیگه‌ای که شاید کوچک باشند ولی، آغازی هستند برای یک راه تازه در زندگیم!

    تا همین سال گذشته نمی‌گذاشتم همسرم تنهایی به سفر بره ولی الان شش ماهه که ایشان با پسر کوچکمان در تهران زندگی می‌کنند و البته من هر دوهفته یک بار به تهران برای دیدارشان می‌روم ولی، به شدت از میزان وابستگی‌ام به ایشان و فرزندانم کاسته شده و دیگر نیازی نمی‌بینم که با کسی باشم. این البته از روی افسردگی نیست بلکه از روی پیمودن مسیر تکاملی من است که در آن به سوی مستقل شدن می‌روم و دیگر با تنهایی خودم لذت می‌برم و کلی روی رشد شخصی‌ام کار می‌کنم که می‌دانم مهم‌ترین رکن پیشرفت من در زندگی است!

    دیگه خودم را قربانی نمی‌بینم! در گذشته‌ای نه چندان دور، خودم را قربانی اعمال پدر و مادر و برادران و خواهرم و جامعه و هر چه غیر خودم بود می‌دانستم. ولی، الان خوشبختانه دیگه از این خبرها نیست و این نیست به جز لطف الهی بر سرم و این‌که خورشیدهای هدایت را بر سر راهم نهاده تا به این ترتیب راهبری‌ام نماید که راه گم نکنم و در مسیر بمانم. دیگه امروزه پذیرفته‌ام که مسئولیت تمام و کمال زندگیم با خودم هست. اوایل این دوره‌های آموزشی استاد بزرگوارمان، وقتی صحبت پذیرش مسئولیت زندگی به میان می‌آمد، می‌ترسیدم چون فکر می‌کردم که تنها هستم و این مرا نگران می‌کرد! ولی الان یقین دارم که خدا با من است، او درون من است، او از‌ من به پیشرفت من مشتاق‌تر است و همه‌ی گیتی و کائنات را به تسخیر من درآورده تا من به همه‌ی آن‌ها برسم و کافی است که من چون ابراهیم به او اعتماد کنم.

    چند روز پیش داشتم با خودم فکر می‌کردم که؛ واقعا اگه خدای یگانه‌ی بسیار بخشاینده و بسیار مهربان که تنها فرمانروای جهانیان است، مثل همان جوری که ابراهیم بهش اعتماد کرده بود، قابل اعتماد باشه، پس من هیچ بهانه‌ای برای ترس، حرکت نکردن و نرسیدن به اهدافم ندارم! حالا دیگه وقتی این کامنت‌ها را (که من این‌ها را هم هدایت خود الله می‌دانم) می‌نویسم، دلم گرم میشه و می‌روم تا دنیای آینده‌ی خودم را بدون هیچ‌گونه تردیدی بسازم! دیگه نه از سن می‌ترسم و نه عجله دارم. جعبه‌ی قرمز خوشگلم را بر طبق دستور استاد بزرگوارم برای آرزوهام خریدم و تصاویر آرزوهام را که از اینترنت گرفته بودم را با امضای از طرف خدا، به درونش انداختم و تردید ندارم که همه‌ی آن‌ها را می‌توانم به یاری خداوند یگانه‌ی جهانیان که تنها فرمانروای جهانیان است بیافرنم چون او از روح خودش در من دمیده است!

    می‌روم تا که بسازم فردایی بسیار تابناک و روشن و رویایی را برای خودم و خانواده‌ی خودم و از خود اثری شگرف در این جهان برجای گذارم!!!

    استاد بزرگوارم و بانو شایسته‌ی عزیز و یکایک شما دست‌اندرکاران سایت الهی عباس‌منش و همه‌ی عزیزان همراه و هم‌فرکانسم، از خداوند یگانه‌ی بسیار بخشاینده و بسیار مهربان برای بودن‌تان سپاسگزارم.

    ارادتمند شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    فریبرز کاوه گفته:
    مدت عضویت: 1893 روز

    درود بر استاد بزرگوارم جناب عباس‌منش گرامی و بانو شایسته‌ی عزیز و یکایک دست‌اندرکاران سایت الهی عباس‌منش و همه‌ی عزیزان همراه و هم‌فرکانسم

    من هم از دسته آدم‌هایی بودم که سالیان سال این‌جوری فکر می‌کردم که دیگران( پدر و مادر و برادران و خواهرم و کشور و حاکمیت و همسایه‌ها و فلان دوست و …) مقصر شکست‌های من در زندگی هستند و خیلی راحت گناه کوتاهی‌های خودم را به گردن دیگران می‌انداختم و خودم را تبرئه می‌کردم. خودم را قربانی شرایط می‌دانستم و به خودم حق می‌دادم و دلم به حال خودم می‌سوخت و تأسف می‌خوردم که در این خانواده و در این کشور به دنیا آمده‌ام و به همه‌ی زمین و زمان بد و براه می‌گفتم و است لا ذره‌ای هم در این فکر نبودم که خودم هم سهمی در این وضعیت دارم. همه چیز را کار شانس و پارتی و پول و خانواده و شانس و از این چیزا می‌دونستم. خلاصه، همه مقصر بودن و من بی‌گناه بودم.

    به همین دلیل هم هیچ وقت کاری برای تغییر زندگیم نمی‌کردم. چرا، درس‌خوان بودم و خوب هم می‌خوندم ولی، از اوضاع همیشه نالان بودم بدون اینکه به این توجه کنم که تو همون شرایط بهترین زندگی‌ها را داشتند و عالی زندگی می‌کردند. البته ها، من اون موقع‌ها از دشمنان سرمایه‌داران و از ثروتمندان بودم و به همین خاطر هم دنبال ثروتمند شدن نبودم. بماند که مادر و پدرم آدمایی با عزت‌نفس بسیار پایین و شکست خورده بودند که بماند، آن‌ها شکست را پذیرفته بودند و این شاید کار را برای من دشوارتر می‌کرد. ولی به گفته‌ی استاد بزرگوارمان که: این من بودم که شکست را پذیرفته بودم، این من بودم که مسیر اشتباه پدر و مادرم را پذیرفته بودم! در صورتیکه می‌توانستم غیر از آن باشم و خودم شرایط را تغییر دهم و مسیری نو برای خودم آغاز کنم!

    یادم میاد،نوه‌ی عمه‌ی من که دو سال بزرگ‌تر از من بود و ما البته دو تا دوست بودیم، در سال 1362 یه سوئد مهاجرت کرد و در آنجا پناهنده‌ی اجتماعی شد ولی چون عزمش برای پیشرفت جزم بود، درس خواند و مهندس برق شد و بعدها شرکتی که در آن کار می‌کرد، توسط شرکت زیمنس خریده شد و ایشان که پیش از آن مدیر تولید شرکت خودشان بود، شد مدیر تولید یکی از شرکت‌های زیمنس. ولی من در همان سال‌ها که البته تازه دیپلم گرفته بودم، جرأت رفتن را نداشتم. بماند که البته هنوز سربازی نرفتم ته بودم و اگر می‌خواستم مثلا به کشور سوئد بروم، باید قاچاقی از مرز فرار می‌کردم و شاید دستگیر می‌شدم که این‌همه به باورهای من وابسته بود که متاسفانه آن باورها بسیار بسیار ضعیف بودند و عزت‌نفس بسیار خراب. این شد که تا کنون هم ایران مانده‌ام و مهاجرت نکرده‌ام. حالا البته شرایطی به‌وجود آمده که چون همسرم و فرزند کوچکم به تهران رفته‌اند، تصمیم گرفتم که سال دیگر با اینکه تنها دو سال دیگر از خدمت من در دانشگاه باقی مانده تا با سی روز حقوق بازنشسته شوم، تقاضای بازنشستگی را داده و پیگیری کنم و این کار را انجام دهم. راستش وقتی فایل استاد در مورد حضرت ابراهیم را دیدم، به خودم گفتم؛ چه فرصت‌های عالی که در تهران منتظر من هستند. بنابراین، از رفتن به شهر بزرگ‌تر نمی‌ترسم چون‌که دارم همش به شخصیت حضرت ابراهیم فکر می‌کنم که ایمان یعنی اینکه بدونم که خداوند یگانه‌ی بسیار بخشاینده و بسیار مهربان که تنها فرمانروای جهانیان است، بیش از من به پیشرفت من راغب است و پشتیبان من است و من را در هیچ حالتی تنها نمی‌گذارد!!! که هیچ، وقتی من برای تغییر شرایط خودم و جستجوی شرایط بهتر با امید به خدا مهاجرت کنم، او‌ موقعیت‌های بهتر و بهتری را در کسب و کارم پیش می‌آورد!!! منم می‌تونم‌‌ برای سر زدن به اعضای گروهم از تهران به شهرم بیام، به مشهد سر بزنم و به هرجا که اعضای گروهم هستند برای پشتیبانی آن‌ها بروم و کارم را گسترش بدم و این یعنی که به یک تراز بالاتر و مدار بالاتر برم و با آدمایی ملاقات کنم که در مدارهای بالاتر و بالاتر هستند!!!

    دیگه نمی‌خوام هی بنویسم و از داستان‌هایی بگم که در اونا همیشه دیگران را مقصر وضع کنونی‌ام می‌دونستم.

    من تصمیم خودم را گرفتم و از این تصمیم برنمی‌گردم!!!

    ارادتمند شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: