اگر فقط ۵ سال قبل فردی به شما میگفت: میشود خودرویی ساخت که هیچ موتوری نداشته باشد، هیچ نیازی به بنزین نداشته باشد، و تنها با برق و باطری کار کند، سوخت اش رایگان باشد و نیازی به راننده هم نداشته باشد و بصورت خودکار و حتی با دقت چندین برابر بیشتر از انسان رانندگی کند، در حالیکه پرشتابترین خودرو جهان نیز باشد، به احتمال زیاد میگفتی این آدم عقل اش را از دست داده! رؤیاپردازی هم حدی دارد…
اما حقیقت این است که رؤیاپردازی هیچ حدی ندارد!
وقتی با ایلان ماسک، مدیر کمپانی تسلا برخورد کردم، با باورهای قدرتمند کنندهای روبرو شدم که این نتایج را آفریده است. مردی که به کم قانع نمیشود، رویاهایش بلند پروازانه است و وقتی عاشق کاری میشود، دیگر مهم نیست چقدر غیر ممکن و نشدنی به نظر برسد، در هر صورت انجامش میدهد.
ایلان ماسک میگوید:
احتمال موفقیت پروژه تسلا، خیلی کم بود. اما من عاشق این کار شدم. همواره میشنیدم که همه متخصصان میگفتند:
ماشین الکتریکی نمیتواند زیبا و پرسرعت باشد. بلکه فقط میتواند به زشتی ماشینهای زمین گلف باشد.
نمیشود هم سرعت را داشت، هم زیبایی را و هم هوای پاک را. باید یکی از انتخاب کرد. اما من تصمیم گرفته بودم که همه این انتخابها را در تسلا بگنجانم: زیبایی، سرعت، سوخت الکتریکی و حتی رایگان.
زیرا انتخاب من، همهی آنها بود. پس باید از تمام استانداردهای موجود، فراتر میرفتم چراکه استاندارهای موجود، برای تسلا بسیار پایین بود.
من نمیتوانم مانند کارآفرینهای بسیاری باشم که آمدهاند تا کمی بهتر از قبلیها باشند. زیرا این جواب نمیدهد! باید خیلی زیاد، بهتر باشی. خیلی بالاتر از استاندارها عمل کنی و بهترینِ آنچه را که میشود، به مردم این جهان ارائه دهی، آنوقت آنها را برای کالایت مشتاق خواهی یافت.
نتیجه این دیدگاه هم مشخص است… با ورود تسلا، رکورد پیش فروش یک محصول که قبل از آن در اختیار محصولات شرکت اپل بود، شکسته شد. آنهم خودرویی که از نظر قیمت با خودرویهایی مثل فراری همردیف است و طبق گفتهی ایلان ماسک، حتی یک دلار هم صرف تبلیغات نکرده، بلکه تمامی سرمایه صرفR&D شده تا محصولی پیش رو وارد بازار شود.
به نظرم ایمان ایلان ماسک به کیفیت محصول اش و نقشی که این محصول در رشد جهان و راحتتر شدن زندگی انسانها گذاشته، عامل اصلی پرفروش بودن چنین کالایی است. زیرا جهان همواره از رشد و ارزش حمایت میکند.
هر فردی که به دنبال ایجاد ارزش بیشتر باشد، حمایت بیشتری را نیز دریافت خواهد کرد.
امروز تسلا، همان چیزی که آدمهای زیادی آن را فراتر از یک رؤیا میدانستند، جزو امکانات دنیای ماست زیرا فردی مانند ایلان ماسک تصمیم میگیرد که فقط رویایش را باور کند و آن را زنده نگه دارد و نه مسائلی که ممکن است پیش رویش باشد!
این نشانهی خوبی برای تو و هر فردی است که رؤیایی به نظر غیر ممکن را در سر دارد.
تسلا یکی از دهها کسب و کار موفقی بود که دربارهاش تحقیق کردم، نتایجش را با ذره بین قوانین کیهانی بررسی و باورهایی که آن نتایج را آفریدهاند شناسایی نمودهام و نتیجه همه این تحقیقات به تفصیل در روانشناسی ثروت۳ آموزش داده شده است:
از چگونگی هدایت به کسب و کاری که عاشق اش هستی، چگونگی تبدیل تواناییهایت به یک کسب و کار، چگونگی ساختن یک کسب و کار فوق العاده به وسیله حل یک مشکل و تبدیل آن به فرصتی برای تولید یک محصول و خدمت تا نحوه فروش، بازاریابی و خلق بازارهای جدید و …
اگر میخواهی در حوزه کاریات بهترین باش، اگر میخواهی یک پیشرو باشی، باید بهترینِ آنچه را که میشود، به جهان تقدیم کنی. باید استاندارهای جدیدی برای خودت خلق کنی و این کار فقط با “عشق” ممکن میشود و جهان را بیش از آنچه تصور کنی، مشتاق خواهی یافت.
آنوقت نه تنها همواره در لذت زیستهای، بلکه ثروت و نعمت نیز تو را احاطه میکند.
سید حسین عباس منش
نکته مهم!!!
با توجه به محتوای این برنامه، این فایل فقط به صورت تصویری می باشد.
برای دیدن سایر قسمتهای سریال تمرکز بر نکات مثبت، کلیک کنید.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 3154MB46 دقیقه
- دانلود با کیفت HD576MB46 دقیقه
به نام خداوند رنگین کمان / خداوند بخشنده ی مهربان
سلام
من امروز به سمت این فایل هدایت شده م.
وقتی بچه بودم و انیمیشنی رو می دیدم که شخصیتهاش حرکات عجیب و غریب می کردن ذهنم میگفت وای اینا رو فقط میشه تو کارتونها دید. یه عده میشینن هرچی دلشون میخواد نقاشی می کنن و پشت سرهم و با سرعت نشون میدن و این شخصیتها که لازم نیست آدم هم باشن و میتونن گیاه یا حیوون یا موجودات کج و معوج باشن که از مواد مختلف مث آهن و کف و اسفنج و بخار ساخته شدن، اینجوری جون میگیرن و حرف میزنن و زندگی می کنن . نقاشی کردن هر چیزی هم که کاری نداره. یه مداده و یه ورق. یا بعضی وقتا فقط یه تیکه زغال یا گچ یا رنگ لازمه که روی دیوار یا زمین طرح و نقشی بکشیم. ازون هم ساده تر زمانیه که با انگشتمون روی بخار شیشه یا شنهای ساحل شکلی می کشیم یا چیزی می نویسیم. خلاصه هرچیزی تو کارتون امکان پذیره. خصوصا زمانی که انیمیشنهای فوق العاده ی سایمون و نقاشی های گچی و همینطور مداد جادو رو می دیدم. خیلی دلم میخواست هرآنچه رو که دوست دارم بتونم طرحش رو بکشم و بهش جون بدم و بتونم ازش استفاده کنم. اون موقع ها هرچی فکر میکردم که چطور میشه چنین امکانی رو داشت عقلم به هیچ جا قد نمیداد. کمی که بزرگتر شدم فقط یه ندایی همیشه به من میگفت هرچیزی، هر چیزی، که به فکرت راه پیدا کنه حتما میتونه وجود خارجی داشته باشه اما این که تو نمی بینیش یه مساله ی دیگه س. وقتی برای دانشگاه و کنکور درس میخوندم و کلاسای مختلف هنری میرفتم یه استادی داشتم که مدام در هر موردی این جمله از پاول کله، طراح و نقاش و معلم و نویسنده ی سوییسی، رو تکرار میکرد: هر آنچه که وجود ندارد، خود را بدان مشغول کن. این جمله ی کلیدی استادم بود. وقتی من رفتم دانشگاه و مشغول کار هنر شدم، جالبه که تمام باورهای بلندپروازانه و متخیلانه م روز به روز کم رنگ تر و بی اهمیت تر شدن. یه روزی به خودم اومدم که میگفتم من اینجا چیکار میکنم؟ آخه هنرم شد کار؟ چه فایده ای داره؟ یه مشت آدم شکم سیر و افسرده دور هم جمع شدن و مدام ازین بد میگن و دنبال اون راه می افتن. این چه کاریه؟ یعنی هر روز دید من به هرچی هنر بود زیر سوال میرفت. این که چه فایده ای داره یه تابلوی نقاشی یا یه تاتر یا یه مجسمه!!!! جالبه به جای این که باورهام در یک محیط هنری قدرتمندتر بشن، بدتر به گند کشیده میشدن. اما شوق و عشقم به هنر اصلا تغییری نمیکرد که هیچ، روز به روز هم بیشتر میشد. اما ذهنم اونقدر خراب شده بود که نمیتونستم برای عشقی که در وجودم بود کاری انجام بدم. هر روز من بی اعتمادتر میشدم اما یه ندایی همیشه منو نگه میداشت که دنبال سرنخ ماجرا بگردم. هر قدر پیشتر می رفتم هم کارم رو به افول میرفت و هم ذهنم. تا این که افسرده ی شدیدی شدم و سر از کارگاه ها و سمینارهای روان درمانی و خودشناسی درآوردم. از اونجاها یه چیزایی داشت دستگیرم میشد و در مسیر بودم تا با این سایت در شرایط بسیار ناخوشایندی آشنا شدم. اصلا مباحث این سایت رو نمی تونستم هضم و قبول کنم که به مسیر دیگه ای در خودشناسی رفتم و بعد دوباره برگشتم. مسیر پرپیچ و خمی رو گذروندم و خوشحالم که الان اینجام چون دیگه دلیلش رو میدونم. من متوجه شدم گاهی اوقات بعضی محیطهای به ظاهر همراه و همخوان با باورهای نادرست و محدودکننده چه خطر بزرگتری از محیطهای ناهمخوان هستن. فهمیدم هیچ چیز به اندازه ی باورهای قدرتمند مهم نیست. فهمیدم فقط قدرتمندترین باور که مطلق بودن خداوند و توکل به او در همه ی موارده مهمه. فهمیدم این باور رو فقط میشه با کنترل ذهن قدرتمند نگه داشت. و برای این کار تنها راه تمرکز بر نکات مثبته که حال آدمو خوب نگه میداره. چون سرشار از امید و آسایش و آرامشه. و داشتن امنیت و حفظ حیات و جاودانگی.
من وقتی با خدا و مفهومش آشنا شدم تونستم اطلاعاتی رو که از دوره های دیگه کسب کرده بودم بهتر بفهمم و به کار بگیرم. حالا میدونم چرا از اون انیمیشنها خوشم میومده. حالا میفهمم واقعا هر کاری میشه کرد. حالا میفهمم چطور ذهن آدمی بی انتهاس. حالا میفهمم هنر مهمترین کاریه که بشر میکنه. چون شالوده ی هنر تخیله. هنر به تخیل شکل باورپذیر و زیبا میده. هر کسی در هر کاری موفق میشه از راه هنر باید رد بشه. هنر غیرممکنها رو ممکن میکنه. هنر نرمی روح رو به ذهن و بعد به جسم میاره. هنر فهم و اعتماد به رسیدن به غیرممکنها رو آسون میکنه. تمامی کتابهای ژول ورن در زمان انتشارشون غیرممکن و غیرقابل دستیابی به نظر میرسیدن و مثل اون انیمیشنها که فقط یه سری نقاشی بودن اینها هم یه مشت کلمات بودن که بی خرج و وزن از راه قلم جاری میشدن. یه کار آسون که اغلب به همین دلیل بی اهمیت شمرده میشد. و دقیقا این باور محدودکننده خیلی زیاد باعث توقف و نرسیدن من به آرزهام شده. بسیاری از فیلمهای تخیلی امروز مطمئنا در آینده ای نزدیک جزء زندگی هامون میشن. وقتی درین فایل داشتم امکانات ماشینهای تسلا رو میدیدم با خودم میگفتم تا چند وقت دیگه این ماشین امکان حرف زدن هم پیدا میکنه که حین سفر با کسی گفتگو کنیم و دوری مسیر برامون دلچسب بشه . مثل انیمیشن cars . یا تا چند وقت دیگه میتونیم هواپیمایی مثل جیمبو داشته باشیم با اون قابلیتها. یا زمانی میرسه که مثل بارپاپاپاها میتونیم هروقت بخوایم عوض بشیم. واقعا برای این جهان نمیشه انتهایی متصور شد. هرقدر بیشتر پیش میریم ایمانمون به لایتناهی بودن ذهن آدمی بیشتر میشه. ازین قدرتی که خداوند در اختیار انسان گذاشته متعجب و حیرون میشیم. و وقتی به اینها فکر می کنم کوچکی خیلی از باورها رو می بینم و به خودم میگم چقدر حیفه که عمرمون میگذره ولی ازین قابلیت و نعمتی که خداوند در اختیارمون گذاشته استفاده نمی کنیم. ذهنمون محدوده و به فراوانی اعتقادی نداریم. ازین حاکمیت بی نظیر خودمون درین جهان بی خبریم. از لایتناهی بودن خداوند و نگنجیدن در تصورمون شگفت زده میشم. گاهی فکر می کنم سر و جمجمه م خیلی کوچیکه و چطور همه ی جهان توش جا میشه. بعد یاد رم های کامپیوتر و گوشی میوفتم که چقدر کوچیکن و میتونن یه عالمه اطلاعات و عکس و فیلم رو تو خودشون جا بدن. واقعا دیدن دستاوردهایی مثل ماشینهای تسلا خیلی زیاد دلگرم کننده و امیدبخشن. حالا میفهمم چرا گاهی اوقات از دیدن پیشرفتها فرار میکردم. چون باورهام محدود بودن و ذهنم تحمل باورهای بزرگ رو نداشت. دقیقا ذهن هم مثل عضلات بدنه که باید مرحله به مرحله ورزیده بشه که بهترین نشانه ی تکامله. که اگر بخوایم کوهی از پیشرفت و دستاورد رو به ذهنمون روانه کنیم طبیعیه که نتونه تحمل کنه و آسیب جدی ببینه. مثل وزنه زدن که اول باید از وزنه های کم وزن شروع کرد و وقتی عضلات آب دیده شدن آروم آروم وزنه ها رو سنگین کرد. اینطوری اون عضلات تا پایان عمر قدرتمند باقی می مونن. من همیشه پدربزرگم رو مثال میزنم. هر کسی ایشون رو میشناسه از پیاده روی های مسافتهای طولانیش یاد میکنه. وقتی که به سن ۱۰۰ سال رسیدن استخونهای سالم و بدن قویی داشتن. ذهن هم همینطوره. مداومت در قدرتمندکردن باورها و کنترل ذهن میتونه ما رو از فرش به عرش برسونه. که صدالبته نباید مداومت رو درین کار فراموش کنیم. که درین مورد، بحث اثر مرکب دارن هاردی برای من تاثیرگذار بود.
اینها همه باعث میشن ما خدا گونه به زندگی مون نگاه کنیم. پهناور، قابل دسترس و آسان. وای که هر چی از شادمانی و آرامشی که یاد خدا در وجودم میاره بگم کم گفتم. خدایا شکرت.
سپاسگزارم از استاد عباسمنش و خانم شایسته که این فیلمها و فایلها رو تهیه میکنن. امروز تصمیم گرفتم هر روز علاوه بر دریافت نشانه ی هدایتی اون روزم حتما سریالهای : زندگی در بهشت، سفر به دور آمریکا و تمرکز بر نکات مثبت رو مجددا ببینم و سریالهایی از زندگی خودم بسازم.
خدا رو بابت این همه زیبایی و نعمت شکرگزارم.
چه خوش گفت سیاوش کسرایی :
آری آری
زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش
رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و
خاموشی گناه ماست
روشن ترین ماه و راه رو براتون آرزو دارم
و من الله توفیق