علائم احساس عدم لیاقت | قسمت 1

ما همواره از طریق باورها و کانون توجه خود، در حال ارسال فرکانس‌هایی به جهان هستم. ساز و کار جهان این است که فرکانس‌های ارسال شده توسط ما را تبدیل می‌کند به شرایط، موقعیت ها، ایده‌ها و آدمهایی که تجربه‌های زندگی ما را می‌سازند. اگر فرکانس‌های ارسالی ما قدرتمند کننده نباشند، هیچ میزان از تلاش فیزیکی قابل به جبران این کمبود نیست. در نتیجه قطعا شرایط زندگی ما نیز با کیفیت نخواهد بود. این تنها قانونی است که درک آن می‌تواند زندگی ما را در تمام جنبه‌ها متحول کند.

از آنجا که غالب‌ترین فرکانس ارسالی ما به جهان، نگاه و باوری است که نسبت به خودمان و میزان ارزشمندی‌مان داریم، کیفیت زندگی ما به صورت کلی، بازتاب این فرکانس است.

«فرکانس احساس لیاقت» – با اختلاف – قدرتمندترین عاملی است که تعین می‌کند مسیر زندگی ما چقدر روان باشد؛ چقدر نعمت‌ها به راحتی و از مجراهای مختلف وارد زندگی ما بشود؛ چقدر به ایده‌ها و فرصت‌های پرثمر هدایت شویم و چقدر در رضایت درونی زندگی کنیم یا بالعکس.

تا وقتی از درون احساس لیاقت نداشته باشی یا احساس لیاقت شما وابسته به عواملی بیرونی مثل تأیید و رضایت دیگران و… باشد که کنترلی بر آن‌ها نداری، یعنی همواره در حال ارسال این سیگنال به جهان هستی که:

  • من لایق تجربه خوشبختی نیستم؛
  • من لایق یک رابطه عاشقانه نیستم؛
  • من لایق کسب درآمد از مسیر هموار نیستم؛
  • من برای دریافت هر کوچکترین نعمتی، باید به اندازه کافی سختی بکشم تا شاید لایق شوم؛
  • من لایق نیستم که به همین راحتی، به خواسته‌هایم برسم؛
  • من لایق دریافت ایده‌های کارا نیستم؛
  • من لایق اتصال به خداوند و دریافت هدایت‌هایش نیستم؛
  • من لایق تجربه جسمی سالم و تندرست نیستم؛
  • من یک قربانی هستم؛
    و…

تا وقتی از درون احساس لیاقت نداشته باشی، همین فرکانس بی‌ارزش را به جهان می‌فرستی و جهان نیز در واکنش به این فرکانس، شما را با ناخواسته‌های پایان ناپذیر هم-مدار می‌کند.

تخریب‌گری‌های احساس‌عدم لیاقت، با هیچ میزانی از تقلاهای فیزیکی قابل جبران نیست. شما نمی‌توانی با هیچ حجمی از تلاشهای فیزیکی، ناخواسته‌های ناشی از احساس‌عدم لیاقت را در زندگی‌ات از بین ببری. زیرا تا وقتی از درون احساس‌عدم لیاقت داری و این فرکانس را به جهان ارسال می‌کنی، جهان در پاسخ به این فرکانس بی‌کیفیت، هر بار ناخواسته‌های بیشتری را وارد زندگی‌ات می‌کند. در نتیجه شما باز هم احساس بی‌ارزشی بیشتری می‌کنی و همچنان در این چرخه‌ی معیوب از احساس‌عدم لیاقت می‌مانی.

اما به محض اینکه روی بازسازی احساس لیاقت درونی خود کار کنی، زندگی در تمام ابعاد تغییر می‌کند چون جنس فرکانس ارسالی شما به جهان تغییر می‌کند. به همین دلیل است که بازسازی و پرورش احساس لیاقت، ضروری‌ترین کار زندگی هر فرد است.

در این سلسله فایل، استاد عباس منش درباره نشانه‌های احساس‌عدم لیاقت صحبت می‌کند. این فایل را با دقت ببین تا این نشانه‌ها را بشناسی. این شناخت به شما کمک می‌کند تا بفهمی کدام رفتارهای شما در هر جنبه از زندگی، از احساس‌عدم لیاقت نشأت گرفته و چطور زندگی را بر شما دشوار کرده است.  هرچه نشانه‌های احساس‌عدم لیاقت را بهتر در وجود خود بشناسی، سرمنشأ مشکلات زندگی‌ات را بهتر می‌شناسی و می‌توانی از ریشه حل کنی.

هیچ سرمایه‌ای نمی‌تواند به اندازه‌ی پرورش احساس لیاقت درونی، برکت و نعمت‌ها را به صورت پایدار وارد زندگی شما کند. به همین دلیل ما ایمان داریم که دوره احساس لیاقت، می‌تواند زندگی دانشجویان این دوره را در تمام جنبه‌ها از اساس و برای همیشه متحول کند اگر به آموزش‌های این دوره عمل کنند.

توضیحات استاد در این فایل را گوش بده. اگر نشانه‌ای دیدی که قلبت آن را تایید کرد، با ما در مسیر معجزه آفرین دوره احساس لیاقت، همراه شو.


ماموریت دوره «احساس لیاقت» هدایت شما در مسیر بازسازی احساس لیاقت است.

این دوره فرایند این بازسازی را از  خودشناسی شروع می‌کند تا دانشجوی دوره بتواند در قدم اول ارزیابی‌ای صحیح از احساس خود ارزشمندی حقیقتی خود داشته باشد؛ ایرادها را پیدا کند و سپس در ادامه جلسات، بازسازی احساس خود ارزشمندی خود را در عمل یاد بگیرد.

سپس با هر بهبودی که دانشجوی دوره در احساس لیاقت درونی خود ایجاد می‌کند، فرکانس قدرتمند کننده‌تری به جهان ارسال می‌کند. جهان نیز در پاسخ به این کیفیت جدید از احساس لیاقت، خود به خود شرایط بیرونی فرد را بهبود می‌دهد، مسیر را برایش هموار می‌کند، تلاش‌هایش را به ثمر می‌نشاند؛ مشتری‌ها را به سمت او هدایت می‌کند؛ افراد ارزش او و خدماتش را درک می‌کنند و حاضر به پرداخت بها می‌شوند؛ فرد راحت‌تر پول می‌سازد و کسب درآمد می‌کند و به همین ترتیب از بی‌نهایت مجرا، درهایی از خیر و برکت به زندگی‌اش گشوده می‌شود و چرخه‌ای از نتایج را شروع می‌کند که احساس لیاقت فرد را باز هم بیشتر می‌کند. زیرا طبق قانون، جهان طراحی شده تا در هر لحظه کیفیت اتفاقات و شرایط پیرامون ما را بر اساس کیفیت «احساس لیاقت ما» بروزرسانی کند.


اطلاعات کامل درباره محتوای آموزشی دوره احساس لیاقت و نحوه خرید این دوره را از اینجا مطالعه کنید.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری علائم احساس عدم لیاقت | قسمت 1
    222MB
    28 دقیقه
  • فایل صوتی علائم احساس عدم لیاقت | قسمت 1
    27MB
    28 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

487 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «Ehsan Moqadam» در این صفحه: 6
  1. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1965 روز

    به نام خالق عشق و زیبایی

    درود و خداقوت به استاد عباس‌منش عزیز، خانم شایسته که به‌قول خیلی از دوستان عزیزدل همه ما هستند و همراهان خوبم در این مسیر الهی که بدون شک حضورشان باعث دلگرمی من در این مسیر و فهم بهتر مفهوم توحید شد

    با تمام وجودم از همه شما عزیزان سپاس‌گزارم

    از خدای مهربانم که نزدیک‌تر از هر پدر و مادری به منه

    رفیق‌تر از هر رفیق

    و عاشق‌تر از هر عاشق

    فکر نمی‌کنم همزمانی‌های این دوره و آگاهی‌ها با مسائل و چالش‌هایی که هر کدام از ماها تو زندگیمون داریم بر کسی پوشیده باشه و خیلی عجیب خواهد بود اگر بخواهیم به درستی و حقانیت مسیرمون ذره‌ای تردید داشته باشیم

    انقدر این تکامل فرکانسی فوق‌العاده دقیق و منظم داره پیش میره که فقط دارم ازش لذت میبرم

    از به‌روزرسانی منظم دوره شیوه حل مسائل بعدش کشف قوانین و حالا احساس لیاقت

    کاملاً با یک نظم کیهانی دقیق داره پیش میره

    یه نکته‌ای توی فایل‌های اخیر استاد خیلی برام جالب توجه بود و اون هم تکامل و انرژی و تأثیر بالاتر صحبت‌های استاد نسبت به گذشتست

    این رو در دوره شیوه حل مسائل و کشف قوانین خیلی بهتر متوجه شدم

    وقتی که فایل‌های قبلی استاد رو گوش میدم احساس میکنم که خیلی نیاز داره به تکرار و تکرار و تکرار تا به‌درستی درکش کنم اما فایل‌های جدیدی که استاد میگذارند عمیقاً بر ذهنم میشینه یعنی همان یکبار احساس میکنم که اندازه شاید 10 بار گوش دادن به فایل‌های قدیمی‌تر تأثیرگذاره.

    این هم خودش برام نشان‌دهنده تکامله. حسم اینکه استاد در توضیح قانون هربار حرفه‌ای‌تر می‌شوند و هربار اصل را راحت‌تر از فرع برامون توضیح میدن. حتی در انتخاب موضوعات و مثال‌ها هم این قشنگ برام قابل لمسه.

    برام شبیه یه بازیکن حرفه‌ای میمونه که قبلاً شاید باید 90 دقیقه بازی میکرد تا برای تیمش تأثیرگذار باشه اما حالا 5 دقیقه هم میاد تو زمین اون تأثیر 90 دقیقه‌ای رو میذاره.

    من پیش از شروع این دوره به معجزاتش در زندگیم تو همین چند روزه ایمان آوردم.

    لایه‌هایی از آگاهی و شخصیت وجودی خودم رو دارم تجربه میکنم که هرگز تا به حال کشفش نکرده بودم.

    شاید برای همه ما بحث احساس لیاقت موضوع تازه‌ای نباشه اما از هر طرف که به زندگیم نگاه میکنم تهش به این موضوع میرسم.

    این دوره تا این جا باعث شده بیشتر از همیشه فکر کنم.

    این روزها بیشتر از همیشه در زندگی خودم عمیق میشم

    بیشتر از همیشه سکوت میکنم

    و از ته دل لبخند میزنم

    بیشتر از همیشه میفهمم که ایراد کجاست

    و سعی میکنم با خودم مهربان‌تر باشم

    صحبت در مورد احساس لیاقت برای من مثل این میمونه که بخوام در مورد احساس بعد از پشت سرگذاشتن یک تومور بدخیم حرف بزنم

    وضعیتی که مدت‌ها احساس خوب و شادابی تو رو تحت‌الشعاع خودش قرار داده و آرام آرام زمینه مرگی خاموش رو برات مهیا میکنه

    احساس لیاقت دقیقاً برای من حکم اون لوله سوراخی رو داره که خانم شایسته در دوره شیوه حل مسائل مثالش رو زدند

    آثارش در زندگی من تقریباً داشت به پِی ساختمان وجودم میرسید

    کار از کم شدن فشار لوله و ترک برداشتن دیوارها گذشته بود اما خداروشکر که به موقع بهش رسیدم

    تا قبل از شیوه حل مسائل فقط آثار تخریب رو در و دیوار زندگی خودم و کم شدن فشار نعمت‌ها مشاهده میکردم

    بعد از این دوره تونستم جلوی پیش‌روی رو با استخدام اصل بهبودگرایی آرام آرام بگیرم

    آثار تخریب سر جای خودش بود اما شکر خدا بدتر نمیشد

    در دوره کشف قوانین تصمیم به کند و کاوی اساسی برای یافتن سر منشا و باعث و بانی اصلی این نشتی‌ها و آثار گرفتم

    از هر طرف که پیش میرفتم به یک نقطه میرسیدم

    تک تک مسیرها رو رفتم

    تمام نقشه ساختمانم را بارها و بارها مرور کردم

    حتی با طراحان ساختمان هم بارها و بارها گفت‌وگو کردم

    مشکل مشخص و واضح بود

    پروژه بزرگ‌تر از چیزی بود که انتظارش رو داشتم اما یه چیزی اینجا متفاوت بود

    و اون هم تجربه من در برخورد با این موضوع

    عین یک پزشک کارکشته که خودش را بازنشسته کرده اما پس از ناتوانی‌های مکرر ازش خواستند که دوباره به کار برگرده و خودش مسئولیت درمان را به عهده بگیره

    این بار بر خلاف همیشه با تمام یاخته‌هایم

    اما بسیار آرام و صبورتر از همیشه به سراغش رفتم

    تکمیل این پروژه برای من موضوع مرگ و زندگیه

    برخلاف همیشه به‌جای استخدام نیروی کار بیهوده سعی میکنم از شهود و الهاماتم کمک بگیرم

    در رابطه به به‌کارگیری شیوه متفاوت برای حل این مسئله تردیدی ندارم و این اطمینان به خاطر احساس خوبی است که دارم.

    موضوع روابط برای من تبدیل شده به موضوع مرگ و زندگی

    هربار از حل این موضوع طفره رفتم

    هربار می‌خواستم هدایت‌ها را نادیده بگیرم و با عقل خودم پیش برم

    هربار ضربه‌ها شدیدتر میشد و من نمی‌خواستم چیزی را تغییر بدم

    خداروشکر که آب از سر نگذشت

    خداروشکر که در مناسب‌ترین زمان ممکن به داد خودم رسیدم

    این فایل دقیقاً در زمانی اومد که من وارد مرحله جدید از زندگی خودم شده بودم و احساس میکردم که هیچ چیزی نمیدانم

    خب تا اینجا عالی پیش رفتی

    از اینجا به بعد چی؟

    حالا چی کار باید بکنم؟

    قدم بعدی چیه؟

    وای خدای من جریان هدایت به شکل دیوانه‌کننده‌ای زیباست و دقیق عمل میکنه

    ایمان داشتم که اگر بخوام مثل قبل عمل کنم مثل قبل نتیجه میگیرم

    ایمان داشتم که نباید به شیوه قبلی خودم عمل کنم

    ایمان داشتم که به هدایت خدا نیاز دارم و خدا در زمان مناسب بهم پاسخ میده

    همین شد

    این رو از تغییر و تفاوت زاویه ذهن و احساسم میفهمم

    از حال خوبی که به نسبت قبل احساس میکنم

    همیشه برام سوال بود که آقا چی میشه، چی میشه که آدما از روابط عاطفیشون لذت میبرند و من نه؟

    بارها و بارها نشانه‌ها و آگاهی‌ها رو دیده بودم اما بی‌توجه بودم تا اینکه انقدر واضح شدند که نادیده گرفتنشان تبدیل شد به سخت‌ترین کار زندگیم

    من همیشه حس میکردم که تا یه نفر تو زندگیم نباشه حس خوبی ندارم

    از طرفی با انبوهی از تجربیات دیگه رمقی برای رفتن در یک رابطه جدید وجود نداشت

    پاک خودم رو باخته بودم

    از کامنتای دوستان درخصوص دوره روابط شنیده بودم که آره نباید وابسته بود و از این جور صحبت‌ها

    خیلی وقت‌ها می‌خواستم ادا دربیارم که آره منم حالم خوبه و الان دارم از خودم لذت میبرم اما در واقعیت اینطور نبود

    در واقعیت احساس من اصلاً با خودم خوب نبود

    در واقعیت هرگز تنهایی خودم رو دوست نداشتم

    انگار یک جبر دوست نداشتنی را پذیرفته بودم

    هنوزم نمیگم کاملاً بهبود پیدا کرده اما به شکل محسوسی در احساسم تفاوت رو میبینم

    این روزها خیلی بی‌منت‌تر عشق میورزم

    تجسم میکنم

    حس میکنم

    اما انگار نشانه‌هایی از وابستگی توش نیست

    انگار دیگه ذهنم دنبال اسم و آدرس خاص نیست

    به خودم میگم بالاخره به چیزی که می‌خوای میرسی

    دارم خواستم رو حس میکنم

    دارم باهاش زندگی میکنم

    سال‌هاست که باهاش زندگی کردم اما حواسم بهش نبود

    اینکه میگن اون عشقی که دنبالش میگردی خودتی یه جمله کلیشه‌ای نیست

    یه حقیقته که انگار همه ما دوست داشتیم نپذیریمش

    از خودم پرسیدم

    همه کسانی که فکر میکردی اگه نباشن تو هم نیستی

    آیا اگر تو نباشی اصلاً مفهومی در این جهان دارند؟

    وجود توعه که داره به وجود اون‌ها معنا میده

    بارها خودم این رو تجربه کردم که من در ارتباط با کسی بودم و دوست من هیچ حس و احساس خاصی به اون فرد نداشته

    شاید بهترین مثال خیلی وقت‌ها پدر مادرها هستند

    ان‌شالله هر کسی که از نعمتش بهره‌منده خدا نعمت بیشتر کیف کردن باهاشون رو بهش بده

    هر کسی هم که الان رنگ و بوی قشنگ حضورشون رو نداره خدا این رنگ و بو رو یه جای قشنگ‌تری بهش ببخشه و سیرابش کنه

    من از رفتار پدر و مادرم نسبت‌به خودم متوجه ضعف‌های خودم در روابط عاطفیم شدم

    من عاشق پدر و مادر هستم و واقعاً رابطه بسیار فوق‌العاده‌ای با هم داریم اما انگار همیشه محبت کردن به من رو وظیفشون میدونستم

    انگار همیشه کارهاشون خیلی برام عادی بوده

    انگار همیشه این حس رو داشتم که خب وظیفشونه بچه به دنیا آوردن که بهش عشق بورزند

    اصلاً غلط کرده هر کسی نمی‌خواد عشق بورزه به بچش بچه میاره

    بعد که بزرگ‌تر شدم دیدم نه همیشه هم انگار این خبرا نیست

    هستند کسانی که بزرگ‌ترین آرزوشون یک نگاه محبت‌آمیز پدر و مادرشونه

    این برای من عادی شده اما برای همه عادی نیست

    حالا میفهمم که چقدر تو روابطم اشتباه رفتم

    چرا این عادی شدنه هیچ‌وقت تو رابطه عاطفی برام تجربه نشده؟

    چرا هیچ‌وقت حتی اون کسی که فکرش رو میکردم عاشقمه هرگز این احساس رو در من ایجاد نمیکرد؟

    چقدر به‌موقع خدایا به دادم رسیدی

    حس میکنم خدا من رو انداخت تو یه مسیری که خیلی اولش برام سخت بود و یواش یواش دیگه داشت دست و پاهام از ناشناخته‌ها شروع میکرد به لرزیدن که انگار اومد محکم دستمو گرفت و گفت نترس من اینجام

    با هر جمله که از زبان استاد گفته میشد و ترمزی که پیدا کردم این روزها حس میکنم داره فشار دستای خدا تو دستم بیشتر میشه و اطمینان بیشتر

    درست در آستانه ورود به یک مسیر تازه بهتر از هر آدم محلی آشنایی همه چاله چوله‌ها جاده رو بهم گوشزد کرد و جلوی آسیب رو گرفت

    خدایا خیلی ازت سپاس‌گزارم

    وقتی داشتم کامنتای دوستان درباره این فایل رو میخوندم حس کردم شیرین‌ترین لحظات عمرم رو دارم حس میکنم

    چقدر من یاد نگرفته بودم برای خودم زندگی کنم

    چقدر دیگران همه چیز رو برای من مشخص کرده بودند بدون اینکه اطلاعی داشته باشم به راحتی اختیار تعیین تکلیف رو داده بودم بهشون

    اگه به خودم بود من دوست نداشتم تو خیلی از جمعا باشم

    دوست داشتم به جاش بشینم کنار پنجره یه موسیقی کلاسیک گوش بدم و فقط به منظره بیرون نگاه کنم

    اگه به خودم بود خیلی با ایمان‌تر ایده‌هایی که بهم گفته میشد رو اجرا میکردم فارغ از اینکه دیگران خوششون بیاد یا نه

    اگه به خودم بود هرگز دلم نمی‌خواست برای عشق از کسی تمنا کنم

    هرگز دوست نداشتم که خودم رو کوچک کنم و طرفم رو ببرم بالا

    هرگز نمی‌خواستم هیچ حقیقت و شخصی بزرگ‌تر از من باشه

    هرگز نمی‌خواستم بدوم دنبال پول

    اگه به خودم بود کارایی که کردم خیلی خیلی گران‌بها بودند همیشه

    اگر به خودم بود حتی یک ثانیه بودن در کنار من خیلی لیاقت می‌خواست

    اگر به خودم بود من پادشاه بودم

    اگه به خودم بود هرگز و هرگز و هرگز دیگه منتظر کسی نبودم

    همیشه دست خودم بوده و ازش بی‌خبر بودم

    خداروشکر میکنم که باخبر شدم

    غافل نمردم

    آرامش عجیب و بی‌مانندی داره این لحظه زندگیم

    احساس کسی رو دارم که یه مدت طولانی گوشش سوت میکشیده و حالا دیگه اون سوته رو نمیشنوه

    یه سکوت خالص جذابی تو زندگیم حاکم شده

    میدونم که این تازه شروع کاره

    حالا موقع شنیدن صداهای قشنگه

    موقع شنیدن ترانه‌های زیبا

    خنده‌های از ته دل

    حرف‌های رمانتیک و عاشقانه

    چند روز پیش که خیلی هدایتی شخصی رو دیدم که همیشه فکر میکردم عاشقشم و اون هم عاشقمه و فقط یک اتفاق بود که ما رو از هم جدا کرد و سال‌ها منتظر بودم که شاید دوباره برگرده، دیدم هیچ حسی دیگه بهش ندارم، دوستش داشتم حس خوبی ازش گرفتم اما ایمان داشتم که عشق نبود، ایمان داشتم که بیشتر از همان چند لحظه دیگه بیشتر دوست ندارم که باشه

    انگار باید این اتفاق برام میفتاد

    بعد ازین ماجرا حس کردم که خیلی تغییر کردم

    خیلی درباره عشق فکر کردم

    متوجه شدم کاملاً تعریفم از عشق اشتباه بوده

    عشق یک فرکانسه

    یک مدار

    یک هماهنگی

    عشق اسم دیگه قانون جذبه

    ما همیشه داریم جذب میکنیم

    اگه تو زندگی حسش نمیکنیم نه به خاطر اینکه قانون داره استباه میکنه نه

    ما عشق نمیدیم که عشق نمیگریم

    ما وابستگی میدیم

    ما تمنا میدیم

    ما ضعف میدیم

    ما نیاز میدیم

    نمیگم الان کاملاً میدونم عشق چیه

    اما حسش میکنم

    عشق یعنی قدرت

    یعنی حال خوب

    یعنی شادی

    یعنی آرامش

    به قول استاد

    سلام احسان جان

    الان حالم چطوره؟

    شادم؟

    آرومم؟

    از وجود خودم و جهان لذت میبرم؟

    منتظر کسی نیستم؟

    بی‌نیازم؟

    از خودم پرسیدم

    اصلاً کی به تو گفته که باید کارای بزرگ تو زندگیت انجام بدی؟

    کی بهت گفته باید فلان چیز و فلان چیز رو داشته باشی؟

    کی کارایی که انجام دادی برات بزرگ بوده؟

    اگه خودت گفتی یا خدا که دمت گرم

    اما اگر احساسی غیر ازین داری باید درباره همه چیز یه تجدیدنظر اساسی کنی

    بدون اگه کاری برات بزرگه یعنی چیزی نبوده که خودت انتخاب کنی

    در مسیر عشق هیچ مانعی وجود نداره

    باز هم خداروشکر میکنم که در این جا هستم

    در این مسیر فوق‌العاده

    من احساسم عالیه از بودن در اینجا

    این همونیه که همیشه باید میبوده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 111 رای:
  2. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1965 روز

    درود بر شما پرستو جان با نام و چهره زیبات

    بار اولى که کامنت شمارو خوندم حس میکردم باید یه پاسخى بنویسم اما نمیدونستم باید چى بگم

    در رابطه با موضوع احساس لیاقت این روزا خیلى دارم فکر میکنم

    هنوز براى ذهنم خیلى آسان نیست که بخواد به اطمینان برسه درخصوص این موضوع که چقدر احساس لیاقت سطح زندگى مارو میتونه تغییر بده

    شاید جاى سختش اینجاست که نمیتونیم تشخیص بدیم دقیق که چرا در بعضى جاها خوب پیش رفتیم نتیجه خوبى گرفتیم و در برخى جاها نه و نتیجه دلخواهمون ایجاد نشده

    وقتى تجربیات خودم رو مرور میکنم بیشتر میفهمم که قضیه یکم متافیزیکى‌تره

    یعنی موضوع به یک بار به یک شکل خاص عمل کردن یا فکر کردن نیست

    موضوع نهادینه شدن یک روش فکری خاصه

    مثلاً من خودم آدمی هستم که صحبت کردن تو جمع برام خیلی راحته یعنی برخلاف خیلی‌ها ابایی از صحبت تو جمع ندارم

    یادم میاد وقتی صحبت از تمرین آگهی بازرگانی میشد هربار میرفتم و انجامش میدادم

    حسم خوب میشد

    احساس قدرت داشتم

    اما تغییر خاصی احساس نمیشد

    نمیتونستم درک کنم که چرا

    مثلاً درخصوص همین رابطه عاطفی وقتی یاد خود قبل از قانون با خود بعد از قانون میفتم میدیدم من اون موقع خیلی راحت‌تر ارتباط میگرفتم اما الان مثل سابق نیست

    یعنی باوجود اینکه من احساس اعتمادبه‌نفس بیشتری دارم اما اون نتیجه هماهنگ نیست با اون انتظاری که از خودم دارم

    یا مثلاً آدم‌هایی رو میدیدم که از نظر شخصیتی خیلی ضعیف هستند اما افراد خیلی فوق‌العا‌ده و حس خیلی خوبی دارند تو رابطه تجربه میکنند و این همیشه برام سوال بود که خدایا این بی‌عدالتی نیست؟

    مگه نمیگفتی اعتمادبه‌نفس؟ پس چرا اون اتفاق خوبه نمیفته؟

    و روزبه‌روز سردرگم‌تر میشدم

    به‌قول خانم شایسته وقتی قانون رو درست درک نمیکنی و عمل نمیکنی به‌جای اینکه به خودت شک کنی به قانون شک میکنی

    ازونجایی که مطمئن بودم قانون درسته باز در خودم دقیق‌تر شدم

    و رسیدم به موضوع احساس لیاقت

    همه آدم‌ها در ابعاد مختلف درجه متفاوتی در مورد موضوعات مختلف درخصوص این موضوع دارند

    مثلاً چند روز پیش یه مصاحبه‌ای دیدم از ایلان ماسک و اردوغان که اردوغان ازش پرسیده بود همسرت کجاست و او گفته بود که از هم جدا هستیم

    اونجا به خودم گفتم ببین این ایده درستیه که احساس لیاقت در افراد مختلف در مورد موضوعات مختلف نسبی عمل میکنه دلیلش هم اینکه ورودی‌ها و مسیرها متفاوت بوده و مهم‌تر از همه ما متوجه و آگاه نیستیم اغلب که این عامل داره نتیجه رو ایجاد میکنه

    یادم میاد یه جایی در دوازده قدم یکی از خواهرهای استاد گفته بودند که آره من ازینکه دیگران بهتر نتیجه گرفتند تو مدتی که دوره رو شروع کردیم و من به اندازه اون‌ها نتیجه گرفتم احساسم بد میشه

    و استاد گفته بودند که اصلاً این مقایسه خیلی اشتباهه چون همه ما در شرایط متفاوتی به دنیا آمدیم و مسیرهای متفاوت و فضا و فاصله فرکانسی متفاوتی داریم یعنی باورهامون به یک میزان و در یک سطح نیست

    یکی از همان مباحث مهم خودارزشمندی بدون قید و شرطه که ذهنم خیلی باهاش مقاومت داره

    اما وقتی میام بررسی میکنم و مقایسش میکنم و مثال براش میزنم از اتفاق‌های مشابه در زندگی خودم حس میکنم که آرام داره مدل فکرش تغییر میکنه

    مثال‌های متعددی دارم ازینکه واقعاً وقتی اومدم روی این موضوع کار کردم و به رهایی رسیدم جهان خیلی راحت‌تر برام یه سری کارهارو انجام داد بدون اینکه من از نظر فیزیکی کار خاصی انجام داده باشم

    اما باز به‌قول استاد برای ایجاد نتایج متفاوت حتماً باید فرکانس‌ها تغییر کنه

    درک همین موضوع به‌نظرم پیروزی بزرگی برای من بود

    در آشنایی با استاد عطش زیادی برای تهیه دوره‌ها داشتم و تند تند تهیه میکردم اما نتیجه خیلی فاصله داشت

    تا رسیدم به کشف قوانین و انگار ترمزم کشیده شده

    ما با عجله می‌خواهیم همه چیز رو تغییر بدیم و این اشتباهه

    اصلاً همین عجله خودش نشونه اینه باوره جا نیفتاده درست

    به‌جاش بیای اینجوری فکر کنی که این مسئله حالا هرچی که هست، ثروت، رابطه هر چی بالاخره راه‌حلی داره و راه‌حلش هم خیلی آسانه طبق قانون ان مع‌العسر یسری و خداوند به من راه‌حل‌ها رو میگه خیلی آرام‌تر اجازه میدی به خودت که کارها انجام بشه با احساس خوب

    هرچند که در این مسیر ذهن مقاومت میکنه

    ممکنه نوسانات احساسی و انرژی زیادی هم به‌وجود بیاد اما در حقیقت یه‌جورایی مثل معتادانی که اوایل وقتی این سم می‌خواد از وجودشون بیاد بیرون اذیت میشن ممکنه این اتفاق برات بیفته اما باید صبور باشی

    اجازه بدی سم این عجله و دور زدن قانون از وجودت بره بیرون

    اینجا باید صبور باشی

    اینجا باید ایمانت رو نشان بدی

    باورهای قبلی تمام تلاششون رو میکنند تا باقی بمانند و شاید هیچوقتی نباشه که کامل از بین بروند اما تو باید ایمانت رو با بیشتر کار کردن روی باورها و منطق‌های هم‌جهت بیشتر کنی

    دائم درباره الگوهای موفق فکر کنی

    شاید نگاه بازیگونه داشتن به زندگی در این مواقع خیلی به کمک آدم بیاد

    یادآوری هدایت

    اینکه یه شرایط دشواری به ظاهر پیش میاد به خودت بگی خب حالا جالب شد ایول چه باحال شد این مرحلش چه کیفی میده ردش کنم من که تا اینجا اومدم از پس این هم برمیام

    دوست داشتم که دراینباره صحبت کنم چون خیلی بهم کمک کرده این نگاه و مطمئن هستم که میتونه برای همه ما کمک‌کننده باشه از این جهت که مسیر شخصی خودمون رو پیدا کنیم چون هرکسی برای کارکردن روی خودش یه مسیر منحصربه‌فردی داره

    دوست دارم بهت بگم خدا پاسخ درخواستت رو داده

    لطفاً تو جایگاه دریافت بمون

    خودت رو براش آماده کن

    باهاش زندگی کن

    آدم اگه به قشنگیای زندگی الانش نگاه کنه میفهمه چقدر اگر قرار باشه خدا چیزی بهت بده آسان میده و اصلاً لازم نبود این همه تقلا کنی

    آدم جایی تقلا میکنه که میپذیره این گره با دست باز شدنی نیست حتماً باید با دندون بازش کنی

    از خوندن داستانت هم خیلی لذت بردم و خیلی تحسینت میکنم

    احساس اقتدار باشکوهی در شما حس میکنم و خودش برام الهام‌بخش بود

    امیدوارم به هر آنچه الان آرزو داری برسی دوست زیبای من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
  3. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1965 روز

    درود بر شما وحید جان

    دوست زیبا، پرانرژی و ربانی من

    همینطور که داشتم نوشته پربار شمارو میخوندم این صحبت استاد که ارزش کامنت‌ها از کتاب‌های موفقیت بیشتره برام مرور میشد

    درک پیشرفت دوستان و درس‌هایی که میگیرند خیلی به باورسازی بیشتر کمک‌ میکنه و خیلی هدایتگرتره

    وقتی روی خودت کار میکنی تو بارها و بارها پیش ازون چیزی که در واقعیت تجربه کنی در ذهنت بهش رسیدی و برات کاملاً بدیهیه

    یادآوری این قانون توجه ما رو خیلی بهتر روی اصل قرار میده

    موضوع توحید خیلی موضوع جالبیه

    هربار از لمس کردنش شگفت‌زده‌تر میشم

    خیلی سپاس‌گزارم از شما دوست نازنینم و امیدوارم که بهترین لحظات و ناب‌ترین احساسات رو در کنار خانواده عزیزت تجربه کنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1965 روز

    درود بر شما دوست زیبا و زیبابین و تحسینگرم

    سپاس‌گزار شما هستم برای محبتی که داشتی و‌ نوشتی

    گاهی برخی نوشته‌ها برام الهام‌بخش میشه که چیزی بنویسم

    وقتی به بحث احساس لیاقت و مفهوم ظلم فکر میکنم و در کنار هم قرارشون میدم درک بهتری از قانون بدست میارم

    قبل از دوره کشف قوانین و این فایل‌های احساس لیاقت من خودم ایرادگیر قهار بودم یعنی کافی بود یه ایرادی به چشمم بیاد ردخور نداشت دربارش با خودم و دیگران حرف نزنم اما وقتی که آگاه شدم ایراد از دیگران قطع شد و رفتم سراغ خودم دیدم بله اصلاً مهم‌ترین نشانه اینکه من این اخلاق رو دارم اینکه خودم این ایرادهارو‌ دارم همرو چون رفتاری که همیشه از انسان‌های بزرگ و موفق دیدم این بوده که همش تحسین میکردن اصلاً توجهشون روی دیگران نبوده به خودشون توجه داشتن و زمانی هم که میای سراغ خودت و تو رفتارهای خودت عمیق میشی میبینی بله

    این خانه از پای بست ویران شده و کاملاً نیاز به یک بازسازی اساسی داره

    دقیقاً به‌شکل ویروسی عمل میکنه و تو تک تک رفتارهات خودش رو‌‌ نشان میده

    یه جا رو‌ پیدا میکنی بعد میبینی عه اینجا هم هست که

    بعد میفهمی که باید جدی‌تر روی خودت کار کنی

    خبر خوب اینکه از وقتی برای این کار متعهد میشی (یه تعهد اساسی مثل قرارداد ترکمنچای) نشانه‌های تغییر رو میبینی و اینجاست که باید ادامه بدی مسیر رو

    ما با این سبک زندگی که زاییده شیوه فکریمونه داشتیم به خودمون ظلم میکردیم وگرنه جریان طبیعت خیلی ساده‌تر از این حرفا کارهارو انجام میده

    سوالی که از خودم این روزها میپرسم و فکر میکنم به شما هم میتونه کمک کنه اینکه اگر من بخوام بدون محدودیت به ابعاد مختلف زندگیم فکر کنم، دوست دارم چه تجربیاتی رو داشته باشم؟

    چه نتیجه‌ای تو شغلم باشه؟

    با چه آدمی تو رابطه باشم؟

    چه احساسی رو تجربه کنم؟

    و بعدش بیای از خودت این سوال رو بپرسی چه چیزی باعث شده من رسیدن به این خواسته‌هام رو جدی نگیرم و براشون قدم‌های عملی برندارم؟

    قدم عملی میتونه تجسم باشه

    تو خود این تجسم خیلی از ترمزها بیرون میاد

    ترمز احساس لیاقت

    ترمز چطور

    اینجاست که باید با ابزار آگاهی و منطق بری سراغش

    اگر برای سلیمان شده برای من هم میشه

    اگر برای موسی شده

    اگر برای عباس‌منش شده

    برای من هم میشه

    نکته مهمی که در زندگی خودم پیدا کردم وابستگی غیرمنطقی به چسبیدن به شیوه فکری قبلیم خصوصاً در ارتباط با ارزشمندیه خودمه

    یعنی وقتی به باورهایی که داری فکر میکنی میگی جداً رو چه حساب من این رو باور کردم؟

    همین روند به‌شکل معجزه‌آسایی اتفاقات زندگی رو‌ تحت‌الشعاع‌ قرار میده

    شکل گفت‌وگو و درخواست کردنت از خداوند رو تغییر میده

    دیدی وقتی یه مادری بچش مریضه چجوری همه وجودش میشه شفای بچش؟

    به هیچ چیز دیگه‌ای جز بهبود فکر نمیکنه

    به هیچ کس دیگه جز خدا امید نداره

    حالا سوال اینجاست

    ما چقدر به این شکل به اهدافمون فکر میکنیم؟

    و سوال بهتر و مهم‌تر

    چه چیزی باعث میشه که فکر کنیم خداوند نمیتونه پاسخ بده؟

    چون منطق ما به توانایی خدا باور داره اما اینکه این خدای توانمند بتونه تو زندگی خودش هم کار کنه باور نداره

    واسه همین درخواستش واضح نیست

    مجهوله

    یکی از اولین ترمزهایی که تو تمرین جلسه 2 کشف قوانین پیدا میکنیم همین واضح نبودنه هدفه

    ریشش رو هم که بررسی میکنی میرسه به احساس لیاقت

    دلیل اینکه تو واضح خواستت رو نمیگی اینکه احساس لیاقت نداری

    باور نداری که میتونه بهت داده بشه

    نشانش اینه حالت خوب نیست

    شاد نیستی

    قانون رو فراموش کردی

    فکر میکنی میتونه حالت خوب نباشه و آدم مناسب بیاد تو زندگیت

    مشتری بیاد

    ثروت بیاد

    همه چیز برمیگرده به خودمون

    باید برای بهبود زندگیمون وقت بگذاریم

    باید برای تغییر شیوه فکری و شناسایی رفتارهامون زمان و انرژی بگذاریم

    باز هم از شما دوست قشنگم بسیار سپاس‌گزارم

    امیدوارم که خداوند بهترین لحظات و ناب‌ترین احساسات رو بهت هدیه کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
  5. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1965 روز

    درود بر شما زهرا جان

    سپاس‌گزار خداوند هستم که من رو در جمع دوستان فوق‌العاده‌ای مثل شما قرار داده تا بهم کمک کنیم و زندگی زیباتری برای خودمان بسازیم

    قبل ازینکه کامنتت رو بخونم یه حسی بهم گفت که باید یه چیزی برای این دوستت بنویسی و زمانی که دیدم سوال پرسیدی مطمئن شدم که این حس داره درست عمل میکنه، موضوعی که دوست دارم در پاسخ برات بنویسم و بیشتر دربارش صحبت کنم و اون:

    توجه به صدای قلبه

    مقایسه کردن خودمون با همدیگه از پایه و اساس یک موضوع ایراد داره اما ما باید همین موضوع رو هم برای خودمون منطقی کنیم

    الان من مقاومتم در مورد اینکه نباید خودم رو با دیگران مقایسه کنم خیلی کمتر شده چون ذهن ازم دلیل می‌خواد، میگه میگی مقایسه نکن؟ چرا نباید مقایسه کنم؟ فکر نمیکنی داری با این حرفا خودت رو گول میزنی و واقعیت رو نمیپذیری؟

    قانون جهان اینکه هر کسی داره بازتاب افکار و فرکانس‌های خودش رو در جهان تجربه میکنه، یعنی همه مثل یک فرستنده و گیرنده عمل میکنیم و دیگرانی در این مسیر وجود ندارند. مگر وجود امواج و برنامه‌های رادیویی مختلف باعث اختلال همدیگه میشن؟ مثلاً بگی که رادیو ورزش به این دلیل موفق نشد که رادیو جوان خیلی از فرکانس‌ها رو به خودش گرفته بود؟

    آیا ما در خصوص امواج و برنامه‌های رادیویی اینطور فکر میکنیم و اصلاً همچین چیزی وجود داره؟

    چطور میشه که درباره خودمون و دیگران میایم وارد مقام مقایسه میشیم؟

    همینکه از این موضوع باخبر میشی خودش پیشرفت خیلی بزرگیه و باید خودت رو برای این درک تحسین کنی چون تو کلید گنج رو پیدا کردی به این دلیل که بسیاری از انرژی ما در مسیر مقایسه خودمون با دیگران داره اتلاف میشه و منطقی کردن این موضوع برای ذهن یعنی حفظ مهم‌ترین سرمایه وجودیمون.

    وقتی که میگی دارم روی خودم کار میکنم، یعنی دقیقاً چیکار کردی؟

    آیا میتونی برای خودت توضیح بدی که من مثلاً توی این مدت این کار و این کار و این کار رو انجام دادم یا مثلاً این باور و این باور و این باور رو تغییر دادم که نتیجش شده فلان و فلان؟

    چقدر واکنشت نسبت به اتفاقات تغییر کرده؟

    در طول روز چقدر احساست بهتر شده؟

    چقدر سپاس‌گزاتر هستی برای چیزهایی که همین الان در زندگیت داری و واقعاً ازشون لذت میبری؟

    چقدر ارتباطت با خدا بیشتر شده و راحت‌تر میتونی حرفت رو بهش بزنی و صداش رو گوش بدی؟

    چقدر گفت‌وگوهای غالب ذهنیت تغییر کرده؟

    چقدر تغییر باورها رو جدی گرفتی؟

    آیا به همان اندازه که باور داری اگر روی زمین کار کنی بالاخره یه پولی داری که هزینه‌هات رو جبران کنی، باور داری که کار کردن روی باورها میتونه تو رو در فرکانسی قرار بده که خیلی راحت‌تر در مسیر پولسازی و تحقق خواسته‌ها قرار بگیری؟

    یا سوال مهم‌تر اینکه اصلاً چقدر خودت رو ارزشمند میدونی که راحت پول بدست بیاری؟

    چقدر دنبال الگوهایی میگردی که باورهات رو برات منطقی کنند؟

    باور اینکه می‌شود؟

    چقدر میتونی رها کنی خودت رو از نتیجه و به چگونگی نچسبی و دستان خداوند رو باز بگذاری برای هدایت؟

    چقدر باور کردی که خدا میتونه تو رو هدایت کنه به سمت خواسته‌هات؟

    چقدر به صدای قلبت گوش میدی برای انجام کارهات؟ یا فقط فکر میکنی جایی که صحبت از خدا باشه هدایت کار میکنه؟ فکر نمیکنی که مثلاً برای همین لحظه هم خدا میتونه من رو به سمتی هدایت کنه که یک قدم هم که شده به خواستم نزدیک‌تر بشم؟

    چقدر خداوند رو نزدیک و اجابت کننده به خودت میبینی؟

    چقدر باور کردی که میتونی به خواستت برسی؟

    وقتی الگوها رو پیدا میکنی چه احساسی داری؟ احساس یقین و حالت تحسین یا احساس بد و حالت حسادت؟

    چقدر پیش‌فرض‌های ذهنیت درخصوص موضوعات مختلف تغییر کرده؟

    چقدر تغییر وضعیت سلامتی و مالیت برات اهمیت داره؟

    چقدر متمرکز و مصمم هستی که این وضعیت رو تغییر بدی یا فکرت همه جا هست الا جایی که باید باشه؟

    از زمان و تمرکزت داری در کجا استفاده میکنی؟

    چقدر نسبت به قبل شجاعانه‌تر تصمیم میگیری و به‌جای اینکه بیشتر فکر و سبک سنگین کنی دل به جریان هدایت میسپاری و به هدایت الله ایمان پیدا کردی؟

    چقدر خودت رو در حل مسائلت توانمندتر میبینی؟

    چقدر نگرانی‌هات کمتر شده وقتی به وضعیت الان جسم و جیبت نگاه میکنی؟

    چقدر امیدوارتر شدی که آینده بهتر خواهد شد؟

    چقدر دیگه محدودیت‌های گذشته رو با خودت به آینده نمیبری؟

    چقدر باور کردی که بیماری، فقر و هر محدودیت دیگه طبیعی نیست و زاییده افکار خودته؟

    چقدر نقش خودت رو در تغییر اوضاع پررنگ میبینی و چقدر عوامل بیرونی رو در وضعیت کنونی خودت دخیل میدونی؟

    چقدر به این فکر کردی که وضعیت فعلیت دقیقاً همان چیزیه که باید باشه و این وظیفه توعه که با تغییر افکار و کانون توجهت تغییر ایجاد کنی؟

    چقدر ایمان داری که خداوند در این مسیر هدایتت میکنه و هیچ پرسشی رو بی‌جواب نمیگذاره؟

    چقدر باور داری که پاسخ خیلی سادست و در دل خود مسئله است؟

    چقدر خودت رو لایق وضعیت بهبودیافته میبینی؟

    چقدر برای دیدن اون لحظه زمان و انرژی میگذاری؟

    چقدر باور کردی که این مسیر خیلی سادست و تو لایق این هستی که خیلی ساده به راه‌حل‌ها دست پیدا کنی؟

    پاسخ این پرسش‌ها نشان میده که ما چقدر روی باورهامون کار کردیم

    بنویس دوست من

    مکتوب کن وضعیتت رو

    ذهن خیلی زود فراموش میکنه

    نه اینکه مقصر باشه، ماهیتش همینه

    این وظیفه ماست که تکرار کنیم

    اتفاقاً این خیلی هم خوبه که اینجوریه چون اگر اینطور نبود فراموش کردن اتفاقات بد برامون دشوار بود و احساس ندامت و گناه همه ما رو خیلی زود از بین میبرد

    باید ذهن رو بیاریم تو تیم خودمون

    باید مصمم بشیم برای تغذیه مناسب ذهنمون

    باید برای همیشه تصمیم بگیریم و متعهد باشیم که روی ذهنمون و ورودی‌ها کار کنیم

    نباید خیلی زود تا شرایط بهتر شد قانع بشیم و مثل قبل جدی نباشیم

    دلیل اینکه بعد از یه مدت طولانی ما نتیجه خاصی نمیگیریم اینکه جدی نمیگیریم

    اگر همان تعهدی که در شروع مسیر داریم رو برای همیشه ادامه بدیم برای همیشه اوضاع ما فقط میتونه بهتر بشه این قانون جهانه

    ما از یاد میبریم

    ما زود به وضعیت یکم بهتر عادت میکنیم و دنبال باز از این بهتر نمیریم

    ما سقف ذهنیمون کوچک شده

    این وظیفه ماست که بزرگش کنیم

    ما خودمون رو پیشرفت‌هامون رو نادیده میگیریم

    ما کارهامون رو کوچک و بزرگ میکنیم و بهشون برچسب میزنیم

    ما خودمون رو نمیبخشیم و به خودمون برای تغییر فرصت نمیدیم و دائماً برچسب‌های گذشته رو همچنان به خودمون متصل نگه داشتیم

    ما از قلبمون سوال نمیپرسیم

    اگر هم بپرسیم بهش اعتماد نمیکنیم

    داشتم چند روز پیش ورق بازی میکردم با یه عده‌ای که خیلی زیاد حرفه‌ای بودند

    به خودم گفتم می‌خوام از خدا کمک بگیرم این بار خدایا تو بهم بگو چیکار کنم

    یه جوری بردی که اصلاً براشون باورکردنی نبود با اینکه دستشون خوب میومد اما نمیتونستند ببرند و متعجب بودند از اشتباهات بچگانه‌ای که انجام میدادند و تصمیمات نادرستی که میگرفتند یا نحوه چرخش بازی که نمیتونستند از برگه‌هاشون به خوبی استفاده کنند.

    مثلاً با وجود اینکه نوبت من میشد با اینکه دستم پر نبود اما بهم میگفت مثلاً روی این برگه بازی کن و من فقط اطاعت میکردن و میدیدم که جریان چطور داره کارهارو انجام میده

    این بازی من رو خیلی بیشتر درباره هدایت به فکر فرو برد

    ما روی هدایت قلبمون حساب باز نمیکنیم

    بهش اعتماد نداریم

    قلبمون رو باز نمیگذاریم

    می‌خواهیم با محدودیت‌های فعلی ذهن خودمون مسائلی رو حل کنیم که مدت‌هاست عقلمون در حلش عاجزه

    باور نکردیم که خداوند همه راه‌ها رو میدونه و جواب‌هارو بلده

    یکی از باگ‌هایی که همین امروز داشتم با خودم دربارش حرف میزدم و برمیگرده به احساس عدم لیاقت موضوع اینکه من با اینکه پول ساده بدست بیاد مقاومت دارم

    ازونجایی هم که اهل سخت کار کردن نیستم پول به میزانی که می‌خوام وارد زندگیم نمیشه

    به همین دلیل بسیار ساده

    چون اشاره کردی دوست دارم که یادآور بشم این جمله استاد در کشف قوانین رو که موفقیت فتح قله نیست

    موفقیت میتونه هم قله باشه هم سرپایینی

    برای ما اون چیزیه که باورش میکنیم

    کی گفته که موفقیت یعنی فتح قله؟

    چرا موفقیت سرسره بازی نباشه؟

    همین تعریفه که ذهن ما پسش میزنه و جدی نمیگیره کارهای ساده رو و همش به‌دنبال انجام کارهای عجیب غریبه و راضی نمیشه تا زمانی که سخت کار نکنی

    این انتخاب ماست که مسیر چطور باشه

    خداوند خودش بر همین موضوع تاکید کرده

    یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ

    آیا شما به همان اندازه که کار کردن روی زمین برات مستلزم زمان، انرژی و تمرکزه تا کارت رو خوب انجام بدی، نگاهت به تغییر باورهات همینطوره؟

    موضوع اینجاست که ما جدی نمیگیریم

    باور نکردیم که این مسیر جواب میده

    فکر میکنیم کار کردن روی باورها و نتایج و اتفاقات زندگی دو تا چیز متفاوتند

    کار کردن روی باورها باید در تک تک لحظات زندگیمون باشه

    نه اینکه محدود بشه به یه زمانی که ما کاری نداریم و یه دفتر قلم جلومونه و یا داریم فایل گوش میدیم، نه، این معنی کار کردن روی باورها نیست

    کار کردن روی باورها یعنی همیشه به‌دنبال افکاری باشی که احساس بهتری بهت میدن و کارها راحت‌تر، ساده‌تر، پر بازده‌تر و در حجم بیشتر و کیفیت بالاتری انجام بشن

    یعنی گفت‌وگوهای غالب ذهنت مدام درباره بهبودها و انتظارات مثبت صحبت کنه

    یعنی ذهن دائماً به‌دنبال الگوها و منطق‌های بهتر باشه

    که این نیاز داره به تمرین

    نیاز داره که توقعمون رو از خودمون پایین بیاریم و بهبودها رو ببینیم و دائماً برای خودم تکرار کنیم تا مقاومت‌ها ذهنمون بشکنه

    از شما دوست عزیزم بسیار سپاس‌گزارم که باعث شده درباره این موضوعات خیلی عالی صحبت کنیم

    از خدای مهربان برات بهترین لحظات و ناب‌ترین تجربیات رو آرزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  6. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1965 روز

    به نام خالق عشق و زیبایی

    خداى پاسخگو و هدایتگر

    درود بر شما ملیحه جان دوست زیبارو و زیبابین خودم

    ازت سپاس‌گزارم عزیزم که انقدر محبت داری و داری خوب روی خودت کار میکنی

    این روزها به جرأت میتونم بگم از کار کردن روی خودم خیلی خیلی بیشتر دارم لذت میبرم

    قبلاً قانون برام خیلی گنگ بودم فقط احساسم خوب بود اما ربط خیلی چیزهارو با همدیگه نمیفهمیدم

    یه روزایی احساس خیلی عالی و یه روزایی به شدت احساسات نامناسب میومد سراغم

    از این نوسانات شدید احساسی فهمیدم که یه جای کار ایراد داره

    مثل اون مثالی که استاد در جلسات ابتدایی کشف قوانین میزنند درباره بازی که مثلاً چندتا دکمه رو میزدی همزمان با هم بعد بازیکن یه حرکتی میزد اما ازونجایی که نمیدونستی دقیقاً کدوم دکمه‌هارو زدی چندبار تکرار میکردی ازینکه نمیتونستی تکرارش‌ کنی احساست بد میشد اما باز هم میدونستی که این اتفاقی نبوده و حتماً کدهای خاصی دارند با هم کار میکنند

    این حکایت زندگی ماست‌

    درک امروز من اینه که ما اگر قانون رو به‌خوبی درک کنیم خیلی آرام‌تر روی خودمون کار میکنیم

    کامنت شما باعث شد متنی که یک ماه قبل خودم نوشتم رو بخونم و متوجه تغییرات خودم در همین یک ماه گذشته بشم که باید بگم واقعاً خیلی امیدوارتر شدم به خودم چون متوجه تغییرات فرکانسی آرام خودم شدم

    موضوع توحید رابطه مستقیم با دریافت نعمت‌ها داره

    هر نعمتی که وارد زندگیمون نمیشه بلااستثنا ردپای شرک در رابطه با اون موضوع توی ذهنمون هست اما نباید به خودمون سخت بگیریم

    هیچ انسانی موحد کامل و مشرک کامل نیست

    همه ما میتونیم درباره موضوعات مختلف درصد متفاوتی از شرک و توحید رو داشته باشیم اما وقتی میفهمیم که اصل چیه سعیمون رو میکنیم که زندگیمون رو روی اون اصل استوار کنیم

    موضوعی که خیلی وقت‌ها دوست داریم جور دیگه‌ای درکش کنیم

    ما فراموش می‌کنیم که ما باید به شیوه قانون عمل کنیم نه قانون به شیوه ما

    احساس الانم به خداوند دقیقاً مثل همان خالق بازیه

    اینجوری تو ذهنم فرض میکنم خدا این بازی (جهان) رو خلق کرده، قوانینش رو طراحی کرده و یه سری کدهای کمکی به وجود آورده و مارو وارد این بازی کرده

    موضوع اینجاست که این خالق و بازیکن همیشه با هم در ارتباط هستند

    یعنی اون بازیکنه همیشه میتونه از خالق بپرسه که چطوری بهتر بازی کنه

    تا اینجاش رو خیلی از ما ها میتونیم درک کنیم

    اما یه موضوع حیلی مهم و ریزی اینجا هست که به‌نظرم تعیین کنندست و اون هم اینکه ما اجازه به خالق نمیدیم کمکمون کنه و گاهاً باور نداریم که این خالق جواب‌ها رو میدونه و به ما میگه در هر لحظه و تسلیم نیستیم و یه جورایی میگیم به جایی اینکه بهم بگی جواب درست چیه بهم بگو جواب اینه که من میگم

    به جای اینکه راه درست رو بهم بگی بهم بگو همین راهی که من میرم‌ درسته

    میبینی دوست عزیزم؟

    چقدر این دو نگاه با هم تفاوت داره؟

    همزمانی این روزها با قدم 11 ومبحث سوالات سازنده خیلی داره بهم در فهم بیشتر قانون و جهت‌دهی کانون توجه کمک میکنه

    فهمیدم همه پاسخ‌ها میتونه خیلی واضح و روشن باشه اما انقدر گره‌های ذهنی در ما هست که اجازه نمیده مسیر درست رو پیدا کنیم

    و‌ نکته مهم اینجاست که ما داریم از باور صحبت میکنیم

    به‌قول استاد باور یه دکمه نیست که بگی عه من اینو میزنم الان همه چیز دکرگون میشه

    نه

    دیروز که از خواب بلند شدم (در ادامه پرسش‌های سازنده که از خودم دارم) گفتم تو این مدتی که با قانون آشنا شدی چه باورهای قلبی رو در وجودت ساختی؟!

    جالب بود تا چند دقیقه هیچ جوابی به ذهنم نمیومد

    حتی درباره ارتباط با خدا هم نتونستم سریع جواب بدم

    باور قلبی مثل اسمت میمونه

    از هر کسی بپرسند اسمت چیه بدون لحظه‌ای درنگ اسمش رو میگه

    اما کدوم ماهاعمیقاً درباره یه باور همچین احساسی رو داریم واقعاً؟!

    دقیقاً به همین خاطرم هست که گاهی از نتایجمون متعجب میشیم و فکر میکنیم که داریم روی باورهامون کار میکنیم

    دونه دونه باورهای اساسی که تو این مدت مثل توحید، لیاقت، فراوانی، معنویت ثروت و هر باوری که بود رو بررسی کردم و دیدم نخیر من قلباً هیچکدوم از این باورها رو ندارم

    خب طبیعی هم هست که نتیجه زندگی اینه

    اما راهش این نیست که به خودت سخت بگیری

    یکم که فکر کردم دیدم یه باوری رو دارم که به نسبت باورهای دیگه قدرت بیشتری داره و زمانی که نتایج زندگی رو هم بررسی کردم دیدم بله این باوره زورش زیاد بوده و اون هم این بود که:

    من از پس هر کاری که بخوام برمیام کافیه فقط بخوامش اونوقت عالی‌ترین خودم رو میگذارم توی اون کار

    بعد که یکم دربارش فکر کردم دیدم داره قدرت میگیره و باورهای قدرتمندکننده دیگه‌ای هم دارم مثل سلامتی و شخصیت مثبت و خوبم

    بعد به خودم گفتم ببین باید همین مسیرو بری

    لیاقت، فراوانی و هر باور مثبت دیگه هم به همین اندازه و بیشتر باید قدرتمندکننده باشه

    به‌قول استاد تا وقتی داریم سعی میکنیم یه باوری روبسازیم یعنی هنوز اون باوره کامل نشده ما باید ادامه بدیم انتظار نداشته بشیم دو قدم بریم به همه چیز برسیم نه صبوری می‌خواد اما نشانه‌ها میاد از همان لحظه

    باید نشانه‌هارو‌ تایید کنیم

    منی که یه عمر خودم رو با بقیه مقایسه میکردم حالا نمیتونم انتظار داشته باشم یه شبه همه چیز درست بشه آروم آروم باید عادت‌های جدید مثبت رو در خودم ایجاد کنم تا ذهنم دیگه بدش بیاد ازون رفتار غلط

    من خیلی از عادت‌های منفی خودم رو همینجوری گذاشتم کنار یعنی به جای اینکه به خودم سخت بگیرم به خودم فضا دادم برای تغییر اجازه دادم بدش بیاد از اون عادت اشتباه

    همان کاری که اهرم رنج و لذت داره انجام میده تو ذهن

    بنابراین مهمه که در این مسیر درست تسلیم باشیم

    مهمه که نشانه‌ها را جدی بگیریم

    اتفاق‌های مثبت، آدم‌ها و برخوردهای متفاوت رو بولد کنیم

    مهمه که صبور باشیم

    به خودم میگم بابا تو بیست و اندی سال بی‌خبر بودی از همه چی حالا به‌جای اینکه به خودت سخت بگیری و عجله کنی بیا به خودت و خداوند فرصت بده تا قوانین رو بهتر درک کنی

    باز هم از شما دوست عزیزم سپاس‌گزارم که برام نوشتی باعث شدی این صحبت‌ها گفته بشه

    امیدوارم بهترین لحظات و ناب‌ترین تجربیات رو داشته باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای: